اقبال «پیام – آوری» است برای زمان ما، که از نو باید او را شناخت! – قسمت اول
مبانی کلامی و فلسفی و عرفانی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی «منظومه معرفتی» حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری
1 - اقبال از زبان اقبال:
دم مرا صفت باد فرودین کردند / گیاه را ز سر شکم چو یاسمین کردند
نمود لالهی صحرانشین ز خونابم / چنانکه باده لعلی بساتگین کردند
بلند بال چنانم که بر سپهر برین / هزار بار مرا نوریان کمین کردند
فروغ آدم خاکی زتازه کاریهاست / مه و ستاره کنند آنچه پیش از این کردند
چراغ خویش بر افروختم که دست کلیم / درین زمانه نهان زیر آستین کردند
در آبسجده و یاری زخسروان مطلب / که روز فقر نیاکان ما چنین کردند
کلیات اقبال – زبور عجم – ص 154 – س 11
2- متافیزیک اقبال:
در عرصه جهانبینی و فلسفی و کلامی اقبال نه مانند هگل یک رویکرد حلولی و نه مانند افلاطون یک رویکرد ایدهآلیستی و دوآلیستی و مُثلی و نه مانند ماتریالیستها یک رویکرد مادهگرایانه صرف دارد بلکه برعکس همه اینها، در عرصه جهانبینی و فلسفی و کلامی، اقبال معتقد است که «هستی در آینه خداوند در بستر حیات و حرکت که از نظر او همان زمان میباشد، قابل تبیین است.»
به همین دلیل در متافیزیک اقبال، «جهان و وجود ماده مرده نیست بلکه فعل است که به صورت حیات به عنوان یک امر ذومراتب در تمامی مراتب وجود از خداوند تا ماده تجلی میکند.» فعل و حیاتی که دائما به صورت یک حرکت خلاق و آزاد و تکاملپذیر، که اقبال در فصل دوم کتاب بازسازی فکر دینی تحت عنوان محک فلسفی تجلیات تجربه دینی با کلید واژه زمان (طبیعی یا فلسفی نه زمان ریاضی) از آن یاد میکند، در نظر ما تجلی مینماید؛ و بدین ترتیب است که اقبال در همین فصل دوم کتاب بازسازی، در عرصه تبیین فلسفی جهان، «خدا و جهان و حرکت و حیات و تکامل، به صورت یک پکیج فلسفی که توسط زمان فلسفی و حقیقی در پیوند با یکدیگر میباشند، در نظر میگیرد» و در چارچوب این سبد فلسفی است که:
الف – اقبال معتقد است که «جهان را نباید ثابت و راکد دانست بلکه بالعکس جهان دائما در حال سیلان و حرکت جوهری و وجودی میباشد.»
ب – اقبال معتقد است که منهای این حرکت در هستی، «واقعیت زمان به صورت یک واقعیت مستقل (نه آنچنانکه کانت میگوید به صورت ذهنی) در این دستگاه در کنار خداوند و حرکت و حیات قرار دارد»؛ لذا به این ترتیب است، که «در متافیزیک اقبال پیوند تکاملی بین جهان و خداوند و حرکت و حیات توسط زمان صورت میگیرد.» بر این بیافزائیم که در متافیزیک اقبال به علت وجود پکیج هماهنگ، «خداوند و هستی و حرکت و حیات و تکامل (که به صورت زمان فلسفی مادیت پیدا میکند) وجود و واقعیت نه تنها ماده مرده نیست بلکه بن مایه وجود (از خدا تا ماده) حیات و آگاهی است، که این حیات و آگاهی در پروسس وجود، در عالیترین مرتبه آن خداوند و در مرتبه نازل آن به صورت ماده در میآید.»
«در متافیزیک اقبال، هم خداوند به عنوان ابژه و واقعیت میباشد و هم زمان و حرکت و حیات و طبیعت، در نتیجه همین واقعیت داشتن همه مراتب وجود (از خداوند تا ماده) در دستگاه تبیین جهان اقبال، باعث گردیده است تا متافیزیک اقبال، در دل همین هستی جاری و ساری و موجود مادیت پیدا کند، نه مانند متافیزیک ارسطو و افلاطون و دکارت در بیرون این هستی و نه مانند متافیزیک هگلی و صوفیان در حلول با این هستی.»
علی ایحال، «در متافیزیک اقبال، خدا و طبیعت و حرکت و حیات و تکامل در کنار هم به عنوان واقعیت موجود خارج از ذهن انسان مطرح میشوند - نه آنچنانکه کانت میگوید ساخته ذهن انسان باشند - و از آنجائیکه در متافیزیک اقبال، زمان به عنوان عامل نو شدن وجود و رفتن کهنهها در بستر پیوند خدا و حرکت و طبیعت و حیات میباشد، در نتیجه در تبیین جهان اقبال، بدون فهم زمان حقیقی یا فلسفی، امکان ورود به این متافیزیک نیست» و شاید شیرینتر باشد که اینچنین مطرح کنیم، که آنچنانکه بر سر در معبد آکادمی افلاطون نوشته شده بود که «کسی که هندسه نمیداند، وارد نشود»، بر سر در معبد متافیزیک اقبال نوشته شده است، که «کسی که زمان به عنوان یک واقعیت فلسفی و حقیقی فهم نمیکند، وارد نشود.»
پر پیداست که «در متافیزیک اقبال، بیرون از خداوند هیچ چیز وجود ندارد و همه هستی در این متافیزیک نه به عنوان مظروف در خداوند (نه به عنوان یک ظرف) است.» در نتیجه همین قرار گرفتن هستی در خداوند، از آنجائیکه خداوند در متافیزیک اقبال، خداوند حیات و فعل و خلاقیت مستمر میباشد و دائما در حال خلق نو در هستی است، همین امر باعث باز بودن جهان و هستی و تکامل به طرف آینده نامعلوم اما تکالمند و رو به جلو میشود.
در متافیزیک اقبال، تکامل خداوند در بستر تکامل جهان تبیین میگردد نه بالعکس.
در متافیزیک اقبال، خداوند راکد و ثابت و بیکار و بازنشسته و متشخص نیست، بلکه خالقی با اراده و مختار است، (نه ناظر و صانع دست بسته) که دائما در خلق جدید میباشد و به عنوان خالق با اراده و مختار هستی، در حال معماری کردن این وجود میباشد.
در متافیزیک اقبال، آنچنانکه ارسطو میگوید، خداوند نه در علم خود محصور است و نه توسط اصل ضرورت علیت مجبور و موظف میباشد. بلکه بالعکس، خداوند مختار و صاحب اراده مطلق میباشد.
در متافیزیک اقبال، خداوند همراه با تکامل وجود در حال تکامل میباشد. اما تکامل خداوند مانند تکامل طبیعت حرکت از نقص به سوی کمال نیست، بلکه در خلقت مستمر و گسترش جهان توسط خلق جدید او مادیت پیدا میکند.
در متافزیک اقبال، برعکس منظومه معرفتی نیوتن که اصالت در جهان به جِرم و حرکت داده میشود، اقبال به حیات و آگاهی اصالت میدهد.
در متافیزیک اقبال، مبنای تبیین جهان از حیات شروع میشود نه از ماده بی جان و مرده.
در متافیزیک اقبال، خود حیات قابل تبیین مادی نیست.
3 - تبیین جهان در دستگاه کلامی و فلسفی اقبال:
از نظر اقبال خداوند با جهان در حال داد و ستد است. به همین ترتیب اقبال معتقد است که، رابطه خداوند با جهان دو طرفه است. اقبال بر این باور است که، رابطه خداوند با جهان پیوسته و متداوم میباشد، نه موضعی و موقت، خدای اقبال، خدای ناظر و صانع نیست، خدای خالق و خلاق است. داوری نهائی اقبال در باب الهیات گذشته بشر و مسلمانان، بر این امر قرار دارد که خداشناسی در گذشته چه در عرصه فلسفه و چه در چارچوب کلام و چه در بستر عرفان صوفیان، صورتی دگماتیسم و انطباقی داشته است، چرا که آنها یا خدا و جهان را به صورت مکانیکی جدای از هم تبیین میکردند، یا مانند هگل به صورت حلولی و یا در شکل وحدت وجودی عرفا و صوفیان تبیین میکردند.
که خروجی نهائی همه آنها در نهایت، «به بیگانگی خداوند با جهان یا خدای ناظر و تماشاگر میانجامید» در صورتی که «خدای اقبال نه خدای ذهن ساخته کانتی است و نه خدای حلولی تاریخ ساخته هگلی است و نه خدای مرده در مدرنیته نیچه و نه خدای ساعتساز نیوتن و نه خدای بازنشسته و بیکار تورات و نه خدای صانع ارسطوئی و نه خدای متشخص و ناظر و قاضی القضات و سلطانی اسلام فقاهتی حاکم است.»
خدای اقبال خدائی ابژه، خدائی غیر متشخص، خدائی خالق، خدائی خلاق، خدائی زمانپذیر، خدائی تکاملپذیر، خدائی با اراده، خدائی مختار است. بنابراین، از آنجائیکه اقبال خداوند و حرکت و وجود و زمان در یک دستگاه روحانی نه مادی مرده مشاهده میکند، در دستگاه تبیین جهان خود به مولود حیات به عنوان بن مایه همه وجود میرسد که این حیات، در بستر زمان (به عنوان یک واقعیت برعکس آنچه که کانت به آن اعتقاد داشت) خود عامل پیوند بین خداوند و ماده نیز میشود.
به عبارت دیگر اقبال معتقد است که عامل توحید و وحدت در هستی (از خداوند تا ماده مرده) پدیده حیات است و زمان یا تکامل - از نظر اقبال - بستری است که حیات را از ماده تا خداوند به هم متصل مینماید.
علیهذا، در دیسکورس فلسفی و کلامی اقبال، بدون عینک زمان یا تکامل، نه میتوان حیات را تبیین کرد و نه میتوان ماده فلسفی را شناخت و نه پیوند بین ماده و حیات و خداوند تبیینپذیر است. در نتیجه، در تبیین جهان اقبال، تنها توسط «واقعیت زمان است که میتوان وحدت دنیا و آخرت، وحدت روح و بدن، وحدت ایده و ماده، وحدت دل و دماغ، وحدت طبیعت و ماوراء الطبیعت، وحدت خدا و جهان، و وحدت خدا و انسان تبیین کرد.» تا آنجا که اگر ما واقعیت زمان را از دستگاه تبیین جهان اقبال جدا بکنیم، آنچنانکه در دستگاه فلسفی مغرب زمین از ارسطو و افلاطون تا کانت شاهد آن هستیم، روح و بدن، ماده و حیات، خدا و جهان، انسان و وجود، فیزیک و متافیزیک بیگانه از هم میشوند.
اقبال توسط واقعیت زمان در هستی تمامی دو گانگیهای فلسفه و عرفان و کلام قبل از خود را پاسخ میدهد. اقبال در تبیین فلسفی و کلامی واقعیت زمان آن را در دو مؤلفه زمان آفاقی و زمان انفسی تقسیم مینماید. «من» یا «خود» چه در شکل «من محدود» و چه در مرتبه «من نامحدود» که از نظر اقبال همان «خدا» میباشد، در دستگاه تبیین جهان علامه محمد اقبال لاهوری (که در راستای مرزبندی با روح فلسفه یونانی به کار گرفته میشود) تنها موضوع زمان انفسی قرار میگیرند. در صورتی که در تبیین جهان اقبال، موضوع زمان آفاقی کل وجود میباشد.
به هر حال، «چه زمان انفسی و چه زمان آفاقی، از نظر اقبال به عنوان یک ابژه میباشند (نه آنچنانکه کانت میگوید به عنوان یک سبژه)، اقبال مانند انشتین، زمان را به صورت ریاضی مطالعه نمیکند. بنابراین در این رابطه است که، اقبال به زمان ظرفی معتقد نیست. به عبارت دیگر اقبال، زمان را ظرفی نمیداند که خدا و هستی و حیات و ماده در آن قرار داشته باشند، بلکه برعکس زمان را واقعیتی میداند که با خدا و حرکت و حیات و ماده پیوند وجودی دارد.
به این ترتیب است که اقبال، در برابر نفی زمان ظرفی، معتقد به زمان حقیقی یا فلسفی میشود که در شکل تکامل به عنوان رابطه خداوند و حیات و حرکت و ماده میباشد. در منظومه اندیشه فلسفی و کلامی اقبال، اگر به زمان ظرفی معتقد شویم، این امر باعث میگردد تا ظرف را از مظروف جدا بکنیم، در نتیجه این جداسازی، بسترساز ایجاد دو گانگیهای فلسفی اعم از روح و بدن یا ماده و حیات یا خدا و جهان یا خدا و انسان، یا دل و دماغ، یا طبیعت و ماوراء الطبیعت یا دنیا و آخرت میشود. از آنجائیکه اقبال موضوع زمان را:
اولا به صورت یک واقعیت عینی تبیین مینماید.
ثانیا زمان را واقعیتی عینی میداند که در بستر حیات و حرکت تعریف میشود.
ثالثا زمان را نه به صورت ظرفی که مضروف آن وجود و خداوند باشد بلکه بالعکس، زمان صفتی است که در پیوند بین حیات و حرکت حاصل میشود، از آنجائیکه اقبال «به خداوند ابژهای معتقد است، که به صورت خالق جهان، دائما در حال خلق جدید میباشد»، در نتیجه او زمان را در عرصه این خلقت نو به نو و مداوم و مستمر خداوند، به خود خداوند هم تعمیم میدهد. «زیرا از نظر اقبال، نمیتوان هم به خداوند خالقی معتقد شد که دائما در همین جهان مادی و مشهود، در حال خلق جدید است و هم این خداوند را خارج از زمان تصور کرد. فراموش نکنیم که اقبال حرکت و شدن یا تحول و تکامل در جهان و وجود در چارچوب دستگاه دیالکتیکی تبیین مینماید نه در شکل حرکت مکانیکی ارسطوئی.
به همین دلیل، «اقبال زمان را هم در همین بستر خلقت یا شدن دیالکتیکی تعریف و تبیین مینماید».
اقبال در عرصه تبیین وجود و خداوند در پیوند با یکدیگر، از آنجائیکه نه به رویکرد حلولی هگلی اعتقاد دارد، و نه به رویکرد مُثلی افلاطونی معتقد است و نه خدای علت اولی ارسطوئی میپرستد و نه به خدای ساعت ساز نیوتونی عشق میورزد و نه به خدای بازنشسته و خسته و بیکار تورات ایمان دارد، تنها به خدائی معتقد است که با تمام وجود پیوند تنکاتنگ دارد و دائما در قالب حیات، علاوه بر اینکه کل وجود به سمت آینده تعریف نشده قبلی پیش میبرد، خود به عنوان خالق، دائما در حال خلق جدید و نو در این جهان مشهود میباشد.
به عبارت دیگر، در تبیین جهان اقبال، «نو شدن حالها و رفتن این کهنهها» در همه آیات وجود، «مولود همین پیوند غیر حلولی خداوند با وجود میباشد». به همین دلیل اقبال، «پیوند خداوند با وجود، در عرصه حیات و حرکت و نو شدن و تحول و تکامل تبیین مینماید»، آنچنانکه اقبال معتقد است که، اگر این پیوند خداوند را با جهان جدا کنیم، دیگر نه حیات معنی دارد، نه نو شدنها و نه تحول و حرکت و نه زمان و نه تکامل.
ادامه دارد