اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که از نو باید او را شناخت - قسمت دوازدهم
باری: آنچه در رابطه با سؤال اول اقبال (در شروع فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام - ص 3 – س 1) که عبارت بود از: خصوصیت و ساختمان عمومی جهانی که در آن زیست میکنیم چگونه است؟)، میتوان گفت اینکه، خصوصیت این جهانی که ما در آن زیست میکنیم این است که:
اولاً این جهان، جهان روحانی است.
ثانیاً روحانی بودن این جهان بخاطر این است که «جهان در خداوند قرار دارد، نه خداوند در جهان» (آنچنانکه هگل و اسپینوزا میگویند).
ثالثاً در این جهان روحانی، به علت اینکه هستی در خداوند شناور است و خداوند حی لایموت میباشد، «حیات (نه روح فلسفی یونانی) بر ماده مقدم میباشد» و به همین دلیل در این متافیزیک، «همه وجود زنده هستند و چیز مردهای در جهان وجود ندارد» و حیات یک امر ذی مراتب میباشد، «که در بستر تکامل کل وجود، به سوی آینده باز و از پیش مقدر نشده در حال رشد میباشد.»
رابعا خصوصیت اصلی و کلیدی جهانی که در آن زندگی میکنیم این است که، «هم خداوند و هم جهان زمانمند هستند» چرا که «در این متافیزیک، خداوند ساکن و ناظر و بیکار و بازنشسته، وجود ندارد.»
2 - در رابطه با سؤال دومی که علامه محمد اقبال لاهوری، در سر آغاز فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی مطرح میکند، (ص 3 – س 2 -«آیا در ساختمان این جهان هیچ عنصر ابدی و ثابتی وجود دارد؟) باید بگوئیم که آنچنانکه در تشریح مبانی کلامی و فلسفی متافیزیک قرآن یا متافیزیک پیامبر اسلام و در ادامه آن متافیزیک اقبال لاهوری مطرح کردیم، «عنصر ابدی و ثابت در وجود، همان الله، یا خداوند تجربه کرده پیامبر اسلام در فاز 15 ساله حرائی میباشد»؛ زیرا:
اولاً این خداوند در این متافیزیک بیرون از وجود ننشسته در ماورالطبیعت (آنچنانکه فلاسفه یونانی اعم از افلاطون و ارسطو، تبیین میکردند)، بلکه برعکس، «محیط بر همین وجود میباشد و تمام این وجود، در وجود او شناور میباشند.»
ثانیاً رابطه این وجود «با وجود خداوند»، یک رابطه تنگاتنگ میباشد نه یکطرفه.
ثالثاً «ابدی و ثابت بودن وجود خداوند» مستلزم ساکن و ناظر و بیکار و بازنشسته و نشسته در جایگاه ماوراءالطبیعت خداوند - آنچنانکه فلاسفه یونانی تعریف میکردند - نیست.
رابعاً همین وجود ابدی و ثابت خداوند است که عامل «وجود بینهایت» در برابر «وجود بانهایت» هستی میشود.
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر / نو شدن حالها رفتن این کهنههاست
روز نو و شام نو باغ نو و دام نو / هر نفس اندیشه نو نوخوشی و نو عناست
عالم چون آب جوست بسته نماید و لیک / میرود و میرسد نو نو این از کجاست
نو زکجا میرسد کهنه کجا میرود / گرنه ورای نظر عالم بیمنتهاست
مولوی – دیوان شمس تبریزی – ص 212 – غزل 362 – س – 7
این جهان جنگ است چون کل بنگری / ذره ذره همچو دین با کافری
آن یکی ذره همی پرد به چپ / وان دگر سوی یمین اندر طلب
ذرهای بالا و آن دیگر نگون / جنگ فعلیشان ببین اندر رکون
جنگ فعلی هست از جنگ جهان / زین تخالف آن تخالف را بدان
ذرهای کاو محو شد در آفتاب / جنگ او بیرون شد از وصف حساب
چون زذره محو شد نفس و نفس / جنگش اکنون جنگ خورشید است و بس
رفت از وی جنبش طبع و سکون / از چه؟ از انا الیه راجعون
مثنوی – دفتر ششم – ص 352 – س 21
گر درآید در عدم یا صد عدم / تو بخوانیش او کند از سر قدم
صد هزاران ضد، ضد را میکشد / بازشان حکم تو بیرون میکشد
از عدمها سوی هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم / میروند این کاروانها دم به دم
مثنوی – دفتر اول – ص 39 – س 14
متصل نی منفصل نی ای کمال / بلکه بیچون و چگونه زاعتدال
ماهیانیم و تو دریای حیات / زندهایم از لطفت ای نیکو صفات
تو نگنجی در کنار فکرتی / نی به معلولی قرین چون علتی
مثنوی – دفتر سوم – ص 158 – س 16
«...مَعَ کلِّ شَیءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیرُ کلِّ شَیءٍ لَا بِمُزَایلَةٍ...- خداوند با همه موجودات است بدون پیوستگی؛ و غیر از همه موجودات است، بدون دوری و گسیختگی» (نهج البلاغه صبحی الصالح - خطبه اول – ص 41 – س 3). یادمان باشد که در پاسخ به سؤال دوم اقبال، نباید با یک رویکرد ذاتگرایانه به جهان و هستی و انسان و خداوند نگاه کنیم بلکه بالعکس، «باید مانند قرآن یا پیامبر اسلام و در ادامه آن اقبال، با یک رویکرد تاریخی، هستی و جهان و انسان و خداوند را مورد تبیین قرار دهیم». یادمان باشد که اصل زیرساخت مبانی فلسفی و کلامی متافیزیک قرآن یا پیامبر اسلام و در ادامه آن متافیزیک اقبال، «زمان» است.
زمان در متافیزیک قرآن یا پیامبر اسلام و در ادامه آن در متافیزیک اقبال، «زمان ریاضی و فیزیکی انشتینی که وسیله سنجش میباشد نیست، بلکه موضوع زمان یک امر فلسفی میباشد؛ و در این رابطه به جای زمان ریاضی یا زمان فیزیکی یا زمان اتمی اشاعره و انیشتین (که وسیله سنجش و اندازهگیری میباشد)، باید با عنوان زمان طبیعی یا زمان فلسفی تعریف کنیم»؛ و در همین رابطه است که، بخصوص در سه فصل دوم و سوم و چهارم، کتاب بازسازی فکر دینی علامه محمد اقبال لاهوری، او تمام قد تلاش میکند تا:
الف - به مخاطب بفهماند که قرآن در بسیاری از آیات و سورههای خود، «معتقد به موضوع زمان طبیعی است»؛ و در این رابطه است که پیامبر اسلام تلاش کرده است تا «توسط طرح اختلاف شب و روز و حرکت اجرام وجود، توجه مخاطبین خود را به امر زمان طبیعی یا همان زمان فلسفی جلب نماید.»
ب - در فصل سوم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام، تحت عنوان تصور خدا و معنی نیایش، اقبال تلاش میکند تا «با تعمیم موضوع زمان به خداوند، علاوه بر اینکه، خداوند بیکار و بازنشسته قرار گرفته در ماوراءالطبیعت فلاسفه یونانی و در رأس آنها ارسطو و افلاطون به چالش میکشد، با تاسی از قرآن و پیامبر اسلام رابطه خداوند و جهان، یک رابطه ابژکتیو و عینی و واقعی تبیین مینماید.»
ج - در فصل سوم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام، اقبال میکوشد تا «علاوه بر اینکه به نفی زمان خطی و زمان جبری بپردازد، زمان واقعی یا زمان فلسفی یا زمان طبیعی را، مولود حرکت و خلقت نو به نو و تکاملی جهان توسط خداوند خالق و فاعل و دائماً در حال خلق جدید تبیین نماید». تا آنجا که به علت اینکه طبق رویکرد قرآن، خداوند (...کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ – خداوند دائماً در حال خلق جدید است - سوره الرحمن - آیه 29) و (وَالسَّمَاءَ بَنَینَاهَا بِأَیدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ - همه وجود با نیروی خود خلق کردیم و اکنون در حال فراخی دادن آنها به سوی آینده باز هستیم - سوره ذاریات - آیه 47) دائماً در حال خلق جدید میباشد و بیکار و بازنشسته در ماوراءالطبیعت قرار نگرفته است، بلکه در پیوند با همین جهان و وجود (نه بشکل حلولی) میباشد؛ و خلقت دائم و مستمر خداوند، به علت اینکه در چارچوب جبر علمی باری و مقدرات از پیش تعیین شده قرار ندارد، همین امر باعث گردیده است تا خلقت دائم خداوند، علاوه بر اینکه بسترساز تکوین «پدیده نو» در جهان بشود، وجود و جهان به سوی آینده باز، توسط خداوند مختار مهندسی گردد و «این موضوع کلید رمز وجود ثابت در جهان، در متافیزیک قرآن یا پیامبر اسلام و ادامه آن در متافیزیک اقبال میباشد.»
چراکه در متافیزیک و دستگاه فلسفی قرآن یا پیامبر اسلام و در ادامه آن اقبال، موضوع ثابت در جهان و وجود، همانا خداوند میباشد؛ و به همین دلیل خداوند در این متافیزیک، با خداوند علت اولی و محرک اولیه ارسطوئی، یا خداوند نشسته در عالم مُثل افلاطونی از فرش تا عرش متفاوت میباشد. علی ایحاله، موضوع ثابت در این متافیزیک همانا فقط خداوند فاعل و خالق و واحد و دائماً در حال خلق جدید میباشد و او خداوندی است که مستمراً در حال معماری این جهان به سوی آینده باز میباشد؛ و دائماً در عرصه خلقت نو، به آفرینش نو و رفتن کهنه میپردازد؛ و علاوه بر هدفدار کردن تکامل وجود، در پیوند با وجود قرار دارد و از رگ گردن به انسان نزدیکتر میباشد، است (...وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ - سوره ق).
«من شخصاً معتقدم که صفت نهائی واقعیت، «نفسانی و روحانی است» ولی برای آنکه از گسترش سوء فهمی جلوگیری شود، باید بگویم که نظریه اینشتین که نظریهای علمی است و تنها با ساختمان اشیاء سر و کار دارد، «هیچ توضیحی درباره ماهیت نهائی اشیائی که دارای ساختمانی روحانی هستند، به ما نمیدهد». ارزش فلسفی نظریه انشتین از دو لحاظ است. نخست اینکه، «عینیت طبیعت را از میان نمیبرد» بلکه برعکس، این نظریه، «که جوهر، تنها استقراری در مکان است، برمیاندازد»؛ و این همان نظریهای است که به ماتریالیسم کهن میانجامد. (در اینجا اقبال به شدت نظریه ذاتگرایانه ارسطوئی و ماتریالیسم مکانیکی قرن هیجدهم و نوزدهم، به چالش میکشد و آنها را مردود اعلام میکند) جوهر (یا همان ذات ارسطوئی) در نظر عالم فیزیک نسبیتی انشتینی، «چیزی پایدار نیست» که حالات متغیر داشته باشد. بلکه «منظومهای از حوادث به یکدیگر وابسته است» و به همین دلیل در معرفی وایتهد از نظریه انشتین، «او به جای مفهوم ماده، از مفهوم ارگانیسم یا سازواره استفاده کرده است». دوم آنکه، «نظریه نسبیت انشتین، فضا را تابع و وابسته ماده میداند». «جهان بنابر تصور انشتین، همچون جزیرهای نیست که در فضائی نا محدود قرار گرفته باشد» بلکه برعکس، «جهان در فضای محدود، ولی باز به سوی آینده قرار دارد» لذا مطابق نظریه نسبیت انشتین، «در ماورای جهان، دیگر فضای خالی وجود ندارد» که ما نام آن را ماوراءالطبیعت بگذاریم؛ یعنی مطابق این نظریه، «اگر ماده نباشد، جهان منقبض میشود و به صورت یک نقطه درمیآید». ضعف نظریه نسبیت اینشتین، «عدم واقعیت زمان طبیعی است»؛ زیرا در نظریه او «زمان، همچون بعد چهارمی از فضا تصور میشود». ظاهرا باید به آینده همچون چیزی بنگرند که پیش از آن هست؛ و بیشک مانند گذشته ثابت است». «زمان، به عنوان حرکت خلاق آزاد، در نظریه انشتین معنائی ندارد». در نسبیت انشتین «زمان نمیگذرد و حوادث اتفاق نمیافتد». در این نظریه، «ما تنها به ملاقات آنها میرویم». بنابراین نظریه نسبیت انشتین، «از بعضی از خصوصیات زمان، به آن صورت که در معرض تجربه ما قرار میگیرد، غافل میماند». در نتیجه نمیتوان گفت که «ماهیت زمان، منحصراً به همان چیزهائی است که در نظریه نسبیت اینشتین مطرح شده است»؛ زیرا این چیزها تنها آنهائی است که این نظریه، «به سود خود، به شکلی انتخاب میکند که بتواند طبیعت را به وسیله آنها مورد تفسیر و تعبیر قرار دهد». برای ما که اهل علم فیزیک نیستیم، «فهم ماهیت واقعی زمان اینشتین، غیر ممکن است». شک نیست که «زمان ریاضی انشتین، مانند زمان طبیعی برگسون که همان دوام محض است، نیست». همچنین «زمان ریاضی انشتین، همچون زمان مسلسل گذران حقیقت و عصاره علیت کانت هم نیست»؛ زیرا در نظریه کانت، «علت و معلول آنچنان به یکدیگر ارتباط دارند که اولی از لحاظ زمان مقدم بر دومی میباشد» بدان صورت که اگر اولی نباشد، دومی نیز نخواهد بود. اگر «زمان ریاضی اینشتین، زمان مسلسل باشد، آنگاه بر مبنای این نظریه ممکن است که با انتخاب مناسبی از سرعت ناظر و دستگاهی که حوادث در آن اتفاق میافتد، چنان کنیم که معلول بر علت آن تقدم پیدا کند». به نظر من، «زمان ریاضی انشتین که همچون بعد چهارمی از فضا در نظر گرفته میشود، دیگر زمان نخواهد بود» (کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل دوم – محک فلسفی تجلیات تجربه دینی – ص 46 - س 20).
آنچه از عبارات فوق اقبال قابل فهم است، اینکه:
1 - از نظر اقبال، «زمان ریاضی، با زمان طبیعی اختلاف دارد» یعنی آنچنانکه نظریهپرداز زمان ریاضی، اینشتین میباشد، نظریهپرداز زمان طبیعی از نظر اقبال، برگسون است.
2 - زمان ریاضی انشتین «نسبت به ماهیت فلسفی زمان بیگانه میباشد و هیچ تبیین و تعریفی در باب ماهیت فلسفی زمان نمیکند.»
3 - زمان ریاضی انشتین «در نماد ساعت تنها وسیله اعتباری سنجش زمان میباشد». لذا هیچگونه تئوری و نظریهای در باب ماهیت زمان ارائه نمیکند.
4 - «زمانی که تعیین کننده مبنای متافیزیک اقبال میباشد، زمان طبیعی است نه زمان ریاضی». موضوع «زمان طبیعی، حرکت جوهری و هدفداری وجود است، نه سنجش اعتباری که موضوع زمان ریاضی انشتین میباشد.»
5 - اقبال موضوع و ایده زمان را - آنچنانکه خودش مدعی است -، از قرآن فهم کرده است. چراکه از نظر اقبال «تکیه قرآن بر اختلاف شب و روز و حرکت ماه و خورشید و پدیدههای طبیعی، همه در راستای همان تکیه قرآن بر امر و موضوع زمان فلسفی میباشد.»
6 - اقبال با زمان طبیعی، به عنوان یک ظرف نگاه نمیکند، بلکه آن را صفتی در تمام موجودات میداند که مولود حرکت جوهری موجودات است.
7 - اقبال از آنجائیکه زمان را با رویکرد زمان طبیعی مینگرد (نه زمان ریاضی انشتین) و آن را مولود حرکت جوهری وجود میداند، همین امر باعث گردیده است تا او با تاسی از قرآن، «زمان را مشمول خود خداوند هم قرار دهد.»
ادامه دارد