اقبال پیام - آوری برای عصر ما، که از نو باید او را شناخت – قسمت پانزدهم

آیا پروژه «اصلاح دینی» در جامعه ما جز از مسیر «اقبال لاهوری» ممکن می‌باشد؟

 

اما موضوعی که در این رابطه بین نظریه‌پردازان مسلمان اختلاف پدید آورد، در رابطه با آسیب‌شناسی و علل شکست پروژه اصلاحات سیدجمال بود، که در این رابطه در یک تقسیم بندی کلی می‌توانیم علل و دلایل شکست پروژه سیدجمال، از نظر این نظریه‌پردازان به دو شاخه بزرگ تقسیم کنیم:

1 - شاخه اول مشمول آن دسته از نظریه‌پردازانی می‌شود که در عرصه آسیب‌شناسی پروژه اصلاحات و علل و دلایل شکست سیدجمال معتقدند که «حرکت سیاسی محض، همراه با ضعف اسلام نهادینه شده به عنوان ایدئولوژی حرکت او، عامل شکست سیدجمال در اجرای پروژه اصلاحات گردید».

«بنابراین وظیفه‌ای که مسلمان این زمان در پیش دارد، بسیار سنگین است و باید، بی‌آنکه کاملاً رشته ارتباط خود را با گذشته قطع کند، از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشد. شاید نخستین مسلمانی که ضرورت دمیدن چنین روحی را در اسلام احساس کرده، شاه ولی الله دهلوی بوده است. ولی، آنکس که کاملاً به اهمیت و عظمت این وظیفه متوجه شده و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی، همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان، او را حلقه اتصال زنده‌ای میان گذشته و آینده ساخته، جمال الدین اسدآبادی بوده است. اگر نیروی خستگی ناپذیر وی تجزیه نمی‌شد و خود را تنها وقف تحقیق در باره اسلام به عنوان دستگاهی اعتقادی و اخلاقی می‌کرد، امروز جهان اسلام از لحاظ عقلی بر پایه محکم‌تری قرار می‌داشت. تنها راهی که برای ما باز است این است که به علم جدید با وضعی احترام آمیز ولی مستقل نزدیک شویم و تعلیمات اسلام را در روشنی این علم ارزشیابی کنیم، حتی اگر این کار سبب آن شود که با کسانی که پیش از ما بوده‌اند اختلاف پیدا کنیم و من در مورد سخنرانی حاضر خویش چنین خواهم کرد» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل چهارم – آزادی و جاودانی من بشری – ص 113 – س 1 به بعد).

به عبارت دیگر در رویکرد دسته اول در آسیب‌شناسی حرکت سیدجمال، عامل شکست سیدجمال در اجرای پروژه اصلاحات، سیاست‌زدگی بوده است. طرفداران این رویکرد معتقدند که تکیه سیدجمال بر استراتژی نجات مسلمین قبل از نجات اسلام باعث گردید تا سیدجمال در غیبت اسلام به عنوان ایدئولوژی، با شعار سه مؤلفه‌ای عساکر جرار و سلاطین جبار و روحانیت جلیل، به عنوان ابزار دستیابی مسلمانان به اقتدار، گرفتار آفت «سیاست‌زدگی» بشود و در چارچوب این سیاست‌زدگی بوده است، که سیدجمال بر اقطاب قدرت بالائی‌ها تکیه می‌کرد و از آنجائیکه این اقطاب قدرت دغدغه رهائی مسلمانان نداشتند، سیدجمال را مانند توپ فوتبال به یکدیگر پاس می‌دادند. برای فهم این موضوع به این قسمت از مقاله سیدجمال تحت عنوان چرا مسلمین ذلیل شدند؟ در مقالات جمالیه توجه کنید:

«تمام ملوک روی زمین از نام اجداد گرامی ما بر خود می‌لرزیدند. در حضورشان تخاذل و فروتنی می‌کردند. از رم و فرنگ اسیر می‌آوردیم، از حبشه غلام و کنیز می‌گرفتیم، بتان هند را سرنگون می‌کردیم، بتخانه‌ها را خراب می‌نمودیم، علمای جلیل، سلاطین مقتدر و عساکر جرار داشتیم، صاحب ثروت و مکنت بودیم، لوازم زندگی را خود فراهم می‌کردیم، به یک کلمه همه اسباب پاک را صحیح و تمام نعمت‌های خداوندی را در وجه اکمل داشتیم. لکن جملگی از دستمان به در رفت و در عوض فقر و پریشانی، ذلت و نکبت، احتیاج و مسکنت، بندگی و عبودیت در ما پیدا شد، این چه بلائی است نازل گشته؟ این چه حالی است پیدا شده؟ کو آن عزت و رفعت؟ چه شد آن جبروت و عظمت؟ کجا رفت آن چشمت و اجلال؟ این تنزل بی‌اندازه را علت چیست؟ این مسکنت و بیچارگی را سبب کدام است؟ آیا می‌توان در وعده الهی شک نمود؟ معاذ الله آیا می‌توان از رحمت خدا مأیوس شد؟ نستجیر بالله. پس چه باید کرد؟ سبب را از کجا پیدا کنیم؟ علت را از کجا تفحص کرده و از که جویا شویم جز اینکه بگوئیم إِنَّ اللَّهَ لا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ

برای فهم جوهر پروژه اصلاحات سیدجمال می‌توانیم تقریر فوق او را اینچنین تبیین نمائیم:

1 - از نظر سیدجمال جوامع مسلمان تا قرن پنجم در مرحله اقتدار و کمال بوده‌اند و آن اقتدار و کمال جوامع مسلمین مورد تائید و تاسی سیدجمال بوده است و هدف پروژه اصلاحات او این بوده است تا جوامع مسلمین را به آن اقتدار و عظمت و کمال گذشته خویش برساند. بنابراین  شعار سیدجمال «برگشت به گذشته اقتدار مسلمین بوده است، نه بازگشت به گذشته». سیدجمال تلاش می‌کرده است تا بر صورت الگوی گذشته مسلمین، جامعه قرن نوزدهم آن روز مسلمین را از انحطاط نجات بدهد. یعنی از نظر سیدجمال «برگشت به گذشته» کلیدواژه راه رهائی مسلمین از انحطاط تمدنی می‌باشد. همین شعار «برگشت به گذشته» (نه بازگشت به گذشته) باعث گردید تا نظریه‌پردازان رویکرد اول (امثال رشیدرضا و مودودی و سیدقطب و غیره) با آسیب‌شناسی حرکت سیدجمال در خصوص علل و دلایل شکست حرکت او معتقد شوند، که مسیر رهائی مسلمانان از انحطاط «برگشت به گذشته» یا آنچنانکه آنها می‌گویند «رویکرد سلفیه» می‌باشد.

اختلاف رویکرد سلفیه رشیدرضا و سیدقطب با رویکرد اولیه سیدجمال در این بود که اینها معتقد بودند که علل شکست حرکت سیدجمال به علت شعار «برگشت به گذشته» یا «دوران اقتدار مسلمین» نبوده، بلکه به دلیل الگوی گذشته بوده است. زیرا گذشته طلائی مورد نظر سیدجمال، همان تمدن مسلمانان در قرن سوم و چهارم و پنجم هجری بوده است که از نظر سیدجمال آنچنانکه در عبارات فوق دیدیم، در آن زمان مسلمانان اسیر می‌گرفتند، برده و غلام از آفریقا و حبشه می‌گرفتند، بتخانه‌های هند را مانند سلطان محمود و نادر خراب می‌کردند و غیره، رویکرد اول در این رابطه با سیدجمال مرزبندی می‌کردند و می‌گفتند، آن دوران طلائی مسلمانان برعکس آنچه که سیدجمال مطرح می‌کرده است، «فقط دوران آغازین تکوین اسلام تاریخی بوده است» (نه دوران شکوفائی تمدن اسلامی در قرن‌های سوم و چهارم و پنجم هجری)، به همین دلیل رویکرد اول با شعار سلفیه خود، معتقد به برگشت و ماندن به دوران آغازین تکوین اسلام تاریخی هستند.

بنابراین وجه مشترک رویکرد اول با رویکرد سیدجمال در شعار «برگشت» (نه بازگشت) به گذشته مسلمین است. قابل ذکر است که تفاوت شعار «برگشت به گذشته» سیدجمال و نظریه‌پردازان سلفیه با شعار «بازگشت» رویکرد دوم در این است که، در شعار «برگشت رویکرد سلفیه» رفتن به گذشته بدون برگشتن است، یا به قول اقبال «مطلق کردن ابدیت بدون در نظر تغییر زمان است»، در صورتی که در شعار «بازگشت» رفتن به گذشته در چارچوب فرمول اقبال که همان پیوند بین ابدیت و تغییر می‌باشد، برای برگشتن به حال و آینده است.

«اجتماعی که بر چنین تصوری از واقعیت بنا شده باشد، باید در زندگی خود مقوله‌های ابدیت و تغییر را با هم سازگار کند. بایستی که برای تنظیم حیات اجتماعی خود اصولی ابدی در اختیار داشته باشد، چه آنچه ابدی و دایمی است، در این جهان تغییر دایمی جای پای محکمی برای ما می‌سازد. ولی، چون اصول ابدی به این معنی فهمیده شوند که معارض با هر تغییرند، یعنی معارض با چیزی هستند که قرآن آن را یکی از بزرگ‌ترین آیات خدا می‌داند، آن وقت سبب آن می‌شوند که چیزی را که ذاتاً متحرک است از حرکت باز دارند. شکست اروپا در علوم سیاسی و اجتماعی اصل اول را مجسم می‌سازد، و بی‌حرکتی اسلام در ظرف مدت 500 سال اخیر اصل دوم را مجسم می‌سازد. آیا اصل حرکت در اسلام چیست؟ همان است که به نام اجتهاد خوانده می‌شود» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل ششم – اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 169 - س 5).

علی ایحال، اختلاف رویکرد اول با سیدجمال در این است که این‌ها می‌خواهند به گذشته آغازین اسلام برگردند، در صورتی که سیدجمال می‌خواست به گذشته شکوفایی تمدن اسلامی در قرن چهارم و پنجم برگردد. به عبارت دیگر هر چند شعار هر دو «برگشت به گذشته و ماندن در گذشته» می‌باشد، اما اتوپیای آنها در گذشته با هم تفاوت می‌کند. یکی اتوپیایش دوران آغازین تکوین اسلام تاریخی است، دیگری اتوپیایش دوران اقتدار تمدن اسلامی در قرن چهارم و پنجم می‌باشد. به همین دلیل از آنجائیکه هر دو برگشت به گذشته و ماندن در گذشته را راه رهائی مسلمانان از انحطاط می‌دانستند، هم سیدجمال و هم نظریه‌پردازان سلفیه به صورت یک رویکرد، در برابر رویکرد «بازگشت و بازسازی» اقبال و شریعتی بر پایه آشتی بین ابدیت و تغییر قرار می‌گیرند.

2 - آنچنانکه در تقریر فوق سیدجمال آشکار است، از نظر سیدجمال برای برگشت به اقتدار و گذشته طلائی مسلمین می‌بایست بر اقطاب قدرت بالائی‌ها تکیه کرد، نه بر توده‌های قاعده جامعه، البته این اقطاب قدرت در بالائی‌ها از نظر سیدجمال عبارتند از:

الف – علمای جلیل که همان روحانیت می‌باشند.

ب - سلاطین مقتدر که همان دربار قدرت‌های سیاسی توتالیتر و مستبد حاکم بر جوامع مسلمین هستند.

ج – عساکر جرار که همان سرپنجه‌های آهنین قدرت‌های سرکوبگر حاکم بر جوامع مسلمین تشکیل می‌دهند.

پر پیداست که در رویکرد سیدجمال معیار عزت و ذلت جوامع «توان نظامیان جوامع در برابر دشمنان خارجی بوده است، نه پتانسیل دینامیزم یک جامعه بر پایه توانمندی‌های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و معرفتی». لذا در این رابطه است که در تقریر فوق سیدجمال برده‌گیری از حبشه، اسیرگیری از فرنگ، بت‌شکنی در بتخانه‌های هندوستان، به عنوان معیارهای عزت جوامع مسلمین در گذشته تلقی می‌شود. فراموش نکنیم که تکوین دولت – ملت‌ها یا کشورهای مستقل، بزرگ‌ترین پدیده مولود مدرنیسم و سرمایه‌داری در جوامع بشری بوده است، اما تا قبل از پیدایش دولت – ملت‌ها، از آنجائیکه اقتدار جوامع در گرو عساکر جراری بود که هر روز با اشغال سرزمین‌های دیگران جغرافیای جدیدی برای خود تعیین می‌کردند و با شیوه غارت – غنیمتی اقتصاد و خزانه‌های بادآورده خود را پر می‌کردند، طبیعی است که در رویکرد سیدجمال که او در چارچوب امت مسلمانی (نه دولت – ملتی جدید، مولود سرمایه‌داری جهانی) فکر می‌کرده است، بی‌شک (برعکس اقبال و شریعتی) با چنین رویکردی که نجات مسلمین در گرو دستیابی به «امت مسلمین» و گذار از جوامع صد تکه شده مسلمانان می‌داند، عساکر جرار و سلاطین مقتدر و علمای جلیل می‌توانند به عنوان ابزار دستیابی به امت مسلمانی یکپارچه مانند قرن‌های سوم و چهارم و پنجم مطرح شوند.

ولی اینکه آیا واقعاً آنچنانکه سیدجمال می‌پنداشت راه حل نجات از انحطاط تمدنی مسلمین، دستیابی به امت مسلمانی یکپارچه توسط سلاطین مقتدر و عساکر جرار و علمای جلیل است، در رویکرد اقبال در فصل ششم کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی در اسلام تحت عنوان اصل حرکت در ساختمان اسلام، پاسخی منفی دارد. چراکه هر چند حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری مانند سیدجمال قطعه قطعه شدن و پراکنده و بیگانه شدن از هم جوامع مسلمین (که مولود پروژه جهانی سرمایه‌داری جهت دستیابی به بازارهای مصرف و مخالفین ضعیف بوده است) به چالش می‌کشد و معلم کبیرمان شریعتی در مقدمه «اسلام‌شناسی مشهد» در این رابطه شکست امپراطوری عثمانی در جنگ اول بین‌الملل یک شکست برای جوامع مسلمین تحلیل می‌نماید، با همه این تفاسیر آنچنانکه محمد اقبال لاهوری در فصل ششم کتاب بازسازی فکر دینی تبیین و تحلیل می‌نماید، شکست خلافت عثمانی در سال 1924 و قطعه قطعه شدن جامعه مسلمین در راستای خودآگاهی مسلمانان به دموکراسی امری حسنه بوده است. چرا که اقبال معتقد است که با فروپاشی خلافت عثمانی جوامع مسلمان به خصوص مردم ترکیه به این خودآگاهی دست یافتند که برای دستیابی به دموکراسی باید قدرت متمرکز خلیفه را بین نهادهای شورائی و انتخاباتی تقسیم کنند و در این رابطه بود که اقبال بیش از همه از رویکرد جدید دموکراسی‌خواهانه (بعد از فروپاشی خلافت عثمانی) مردم ترکیه حمایت می‌کند. همچنین در این رابطه بود که اقبال پروژه جداسازی پاکستان از هندوستان مطرح کرد، چرا که معتقد بود که از بعد از فروپاشی خلافت عثمانی در سال 1924 می‌بایست برعکس رویکرد سیدجمال، پروژه امت واحد مسلمانان از کانال دولت - ملت‌های مسلمان عبور کند.

یادمان باشد که علامه محمد اقبال لاهوری که در سال 1938 فوت کرد، کشور پاکستان هنوز متولد نشده بود و فراموش نکنیم که اقبال تا پایان عمر، مانند سیدجمال از پراکنده شدن جوامع مسلمین تحت پروژه دولت – ملت‌های سرمایه‌داری جهانی رنج می‌برد. اما گرچه رنج درد اقبال و سیدجمال در این رابطه مشترک بود ولی تجویز درمان این دو مصلح جهان مسلمین، متفاوت بود. بطوریکه سیدجمال بخاطر اینکه یک قرن قبل از اقبال می‌زیست، معتقد بود راه دستیابی به امت واحد مسلمین مانند گذشته قرن‌های سوم و چهارم و پنجم، توسط عساکر جرار و سلاطین مقتدر و علمای جلیل ممکن می‌باشد، اما اقبال در قرن بیستم معتقد بود که دستیابی به امت واحد مسلمین، تنها از کانال دولت – ملت‌ها به صورت دموکراتیک ممکن شدنی می‌باشد. در رویکرد اقبال برعکس سیدجمال برگشت به امت واحد گذشته مسلمین در چارچوب خلافت توتالیتر و مقتدر نه ممکن است و نه پسندیده می‌باشد.

«دولت در زندگی عامل اساسی است و خصوصیت و وظیفه همه عوامل دیگر را همین عامل دولت معین می‌کند. به این ترتیب تصور قدیمی در باره وظیفه دولت و دین طرد می‌شود و جدایی دین و دولت از یکدیگر بشدت مورد تائید است. شک نیست که اسلام به اعتبار دستگاهی دینی سیاسی چنین نظری را مجاز می‌داند، گرچه عقیده شخصی منان است که این فرض که فکر دولت و حکومت در دستگاه اسلامی غالب‌تر باشد و بر همه اندیشه‌های دیگر مندرج در این دستگاه فرمانروایی کند، مبنی بر اشتباه است. در اسلام دینی و دنیایی دو ناحیه مجزای از یکدیگر نیستند و شکل و ماهیت هر عمل، هر اندازه هم که به دنیا مربوط باشد، با وضع فکری عاملی که آن را انجام می‌دهد تعیین می‌شود. زمینه عقلی و فکری نامرئی عمل است که در آخرین مرحله شکل و خصوصیت آن را تعیین می‌کند. یک عمل و فعل وقتی دنیایی و نامقدس است که به قصد جدایی از پیچیدگی و تفصیل نامحدود زندگی موجود در ماورای آن صورت گرفته باشد و اگر الهام‌بخش آن عمل همین پیچیدگی باشد، روحانی و دینی است. در اسلام یک حقیقت واحد وجود دارد که چون از یک دیدگاه به آن نظر شود دستگاه دینی است و چون از دیدگاه دیگری دیده شود دستگاه حکومت است. این درست نیست که گفته شود دستگاه دین و دستگاه دولت دو جانب یا دو روی یک چیزند. اسلام حقیقت واحد غیر قابل تجزیه‌ای است که بنابر آنکه نقطه نظر تغییر کند، این یک می‌شود یا آن یک. این مطلب بسیار دامنه‌دار است و پرداختن به تفصیل بیشتر برای روشن کردن آن، ما را وارد بحثی بسیار فلسفی می‌کند. کافی است گفته شود که این اشتباه کهن از منشعب شدن وحدت بشری به دو واقعیت مشخص و مجزا پیدا شده است که از طریقی نقطه مشترکی دارند، ولی ذاتاً متعارض با یکدیگرند. ولی حق این است که ماده، در دستگاه مقایسه زمانی – مکانی، روح است. وحدتی که انسان نام دارد، چون بدان صورت به آن نظر شود که در مقابل چیزی که جهان خارجی می‌نامیم عمل می‌کند، بدن است، و چون بدان به آن نظر شود که در مقابل غرض نهایی و هدف این عمل کردن کار می‌کند، روح و نفس است. جوهر توحید به اعتبار اندیشه‌ای که کار آمد است، مساوات و مسئولیت مشترک و آزادی است. دولت از لحاظ اسلام، کوششی است برای آنکه این اصول مثالی به صورت نیروهای زمانی – مکانی درآید، و در یک سازمان معین بشری متحقق شود. تنها به این معنی است که حکومت در اسلام حکومت الاهی است، نه به این معنی که ریاست آن با نماینده‌ای از خدا بر روی زمین است که پیوسته می‌تواند اراده استبدادی خود را در پشت نقاب منزه بودن از عیب و خطا مخفی نگاه دارد. کسانی که در باره اسلام به خرده گیری پرداخته‌اند این مطلب مهم را از نظر دور داشته‌اند. حقیقت نهایی به گفته قرآن روحانی است، و حیات آن به فعالیت دنیایی آن بستگی دارد. روح فرصت عمل خود را در آنچه طبیعی و مادی و دنیایی است پیدا می‌کند. بنابراین هر چه دنیایی است، از ریشه وجود خود مقدس است. بزرگ‌ترین خدمتی که فکر جدید به اسلام و در واقع به همه دین‌ها کرده، نقادی آن در باره چیزی است که آن را ماده می‌نامیم، و از همین نقادی این مطلوب مکشوف شده است که آنچه تنها مادی است، تا ریشه آن در روحانی کشف نشده باشد، حقیقت و جوهری ندارد. سراسر این جهان پهناور ماده میدانی برای تجلی و تظاهر روح است. همه چیز مقدس است. چنانکه پیغمبر اسلام (ص) فرموده، سراسر زمین یک مسجد است. دولت و حکومت، بنابر نظر اسلام، کوششی است برای اینکه به آنچه روحانی است در یک سازمان بشری جنبه فعلیت داده شود. به این اعتبار هر حکومت که تنها بر پایه تسلط بنا نشده باشد، و هدف آن تحقق بخشیدن به اصول عالی مثالی باشد حکومت اسلامی است. حقیقت این است که ملیون ترکیه جدایی دین و دولت را از تاریخ اندیشه‌های سیاسی اروپا اقتباس کرده بودند. مسیحیت نخستین به عنوان یک وحدت سیاسی یا کشوری تأسیس نشده بود، بلکه همچون فرقه‌ای عبادتی و صومعه‌ای بود که گرداگرد آن را کفر و بت‌پرستی فراگرفته بود، و آن مسیحیان هیچ تصرفی در کارهای کشوری نداشتند، و عملاً در هر موضوعی فرمانبردار اصحاب قدرت رومی بودند. نتیجه این کیفیت آن بود که در آن هنگام که دولت مسیحیت را پذیرفت، دولت و کلیسا همچون دو نیروی جدا از یکدیگر رو به روی هم قرار گرفتند و بر سر مرزهای تسلط هر یک جنگ‌های پایان ناپذیری میان آن دو پیش آمد. چنین چیزی هرگز در اسلام اتفاق نخواهد افتاد. چه اسلام از همان آغاز دین اجتماعی دنیایی و کشوری بود، و قرآن یک دسته اصول حقوقی ساده مقرر داشته بود که مانند دوازده لوح رومی، قدرت عظیمی برای گسترش و تکامل از طریق تفسیر و تعبیر داشت، و این امری است که بعدها تجربه آن را اثبات کرده است. بنابراین، نظریه ملیون ترک در باره دولت از آن جهت که مبتنی بر یک دوگانگی است که در اسلام وجود داشته، نظریه اشتباه آمیزی است. اکنون ببینیم که مجلس ملی ترکیه چگونه این قدرت اجتهاد را از لحاظ سازمان خلافت عملی کرده است. بنابر فقه تسنن، تعیین امام یا خلیفه ضرورت مطلق دارد نخستین سوالی که پیش می‌آید این است: آیا باید خلافت به شخص واحد واگذار شود؟ اجتهاد ترکیه این است که موافق روح اسلام خلافت یا امامت ممکن است به گروهی از اشخاص یا به یک مجلس انتخابی واگذار شود. فقهای مصر و هندوستان تا آنجا که من خبر دارم، هنوز نظر خود را در این باب اظهار نداشته‌اند. من شخصاً بر آنم که نظر ترکیه در این باره درست است و احتیاجی به استدلال ندارد. همکاری اجتماعی نه تنها کاملاً با روح اسلام سازگار است. بلکه با در نظر گرفتن نیروهائی که به تازگی در جهان اسلام آزاد شده‌اند، عنوان ضرورت و وجوب پیدا کرده است. برای آنکه نظر ترکان بهتر فهمیده شود، مناسب چنان است که به توجیهات نخستین مورخ فیلسوف جهان اسلام ابن خلدون توجه کنیم. وی در مقدمه معروف خود در باره خلافت کلی در اسلام به سه وجهه نظر متمایز اشاره کرده است: 1- اینکه امامت کلی امری الاهی است و بنابران لازم و واجب است، 2 - اینکه امری سودمند است، 3 - اینکه اصلاً به چنین دستگاهی نیاز نیست. خوارج بر این نظر سوم بوده‌اند. چنان به نظر می‌رسد که ترکیه جدید از نظر اول به نظر دوم عدول کرده است، و آن همان نظر معتزلی آن است که امامت کلی را تنها امری سودمند می‌دانستند. ترکان چنین استدلال می‌کنند که: در تفکر سیاسی خویش باید از تجربه‌های سیاسی گذشته خویش عبرت و راهنمایی بگیریم، و این تجربه‌ها درست نشان داده‌اند که خلافت کلی در عمل دچار شکست شده است. در آن که امپراطوری اسلام یکپارچه و دست نخورده بود این اندیشه قابل عمل و سودمند بود. از آن زمان که این امپراطوری تجزیه شده، و واحدهای سیاسی مستقلی روی کار آمده است، اندیشه خلافت دیگر از عملی بودن افتاده و نمی‌تواند همچون یک عامل زنده در سازمان جدید اسلام مؤثر باشد. در نتیجه به جای اینکه نتیجه سودمندی از آن به دست آید در واقع سد راه اتحاد دولت‌های مستقل مسلمان شده است. ایران و ترکیه به علت اختلاف نظر در امر خلافت، نسبت به یکدیگر دور و بیگانه مانده‌اند. در حال حاضر هر ملت مسلمان باید در عمیقترین خود خویش فرو رود و موقتاً تمام توجه را تنها به خودش معطوف دارد، تا زمانی برسد که همه ملت‌های اسلامی چندان نیرومند و صاحب قدرت باشند که بتوانند خانواده‌های زنده و مستقلی بسازند. وحدت واقعی و زنده بنابر نظر متفکران طرفدار ملی‌گرایی یا ناسیونالیست‌ها، چندان آسان نیست که تنها با قبول یک سرور یا خلیفه رمزی و اسمی به دست آید. این وحدت از کثرتی متشکل از واحدهای آزاد و مستقل حاصل می‌شود که رقابت‌های نژادی میان ایشان به وسیله رشته اتصالی از یک کمال مطلوب روحی با هم سازگار و هماهنگ شده باشد. به نظر من چنان می‌رسد که خدای متعال رفته رفته این حقیقت را بر ما آشکار سازد که اسلام نه ملی‌گرایی است و نه استعمار، بلکه جامعه مللی است که مرزهای مصنوعی و تمایزات نژادی را برای تسهیل شناسایی قبول دارد، نه برای آنکه عمق دید اعضای این جامعه را محدود سازد» (کتاب بازسازی فکر دینی – فصل ششم – اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 175 و 176 و 177 و 178 و 179 و 180 و 181 و 182 – از سطر 20 ص 175 به بعد).

ادامه دارد