اقبال پیام - آوری برای عصر ما، که از نو باید او را شناخت

آیا پروژه «اصلاح دینی» در جامعه ما جز از مسیر «اقبال لاهوری» ممکن می‌باشد؟ - قسمت بیستم

 

همچنین عرفان اقبال و شریعتی، عرفان پراکسیس‌گرا است.

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم / موجیم که آرامش ما در عدم ماست

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان معراج‌گرا است.

چیست دین برخاستن از روی خاک / تا زخود آگاه گردد جان پاک

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان اسری‌گراست. عرفان اقبال و شریعتی، عرفان تجربه‌گراست. عرفان اقبال و شریعتی، عرفان ضد جدائی است. عرفان اقبال و شریعتی، عرفان تنهائی‌گرا است. عرفان اقبال و شریعتی، عرفان ضد تصوف است. عرفان اقبال و شریعتی، ضد زهد غزالی است. عرفان اقبال و شریعتی، عرفان‌ستیز است.

حدیث بی‌خبران است با زمانه بساز / زمانه با تو نسازد تو با زمانه‌ستیز

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان موج و حرکت و مبارزه و تغییر است.

ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم / هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم

موج زجان رفته‌ای تیز خرامید و گفت / هستم اگر می‌روم گر نروم نیستم

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان بیداری و خودآگاهی و سرنوشت‌ساز است.

وای آن دینی که خواب آرد ترا / باز در خواب‌گران دارد ترا

سحر و افسون است یا دین است این؟ / حب افیون است یا دین است این؟

ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز / کاشانه ما رفت بتاراج غمان خیز

از نالهٔ مرغ چمن از بانگ اذان خیز / از گرمی هنگامهٔ آتش نفسان خیز

از خواب‌گران خواب‌گران خواب‌گران خیز / از خواب‌گران خیز

خدا آن ملتی را سروری داد /که تقدیرش بدست خویش بنوشت

به آن ملت سر و کاری ندارد / که دهقانش برای دیگری کشت

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان ضد انحطاط‌گراست.

شبی پیش خدا بگریستم زار/ مسلمانان چرا خوارند و زارند

ندا آمد نمی‌دانی که این قوم / دلی دارند و محبوبی ندارند

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان فقرستیز و جبرستیز و دنیاگر می‌باشد.

بگذر از فقری که عریانی دهد / ای خنک فقری که سلطانی دهد

الحذر از جبر و هم از خوی صبر / جابر و مجبور را زهر است جبر

این به صبر پیهمی خو گر شود / آن به جبر پیهمی خو گر شود

هر دو را ذوق ستم گردد فزون / ورد من یا لیت قومی یعلمون

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان پیشگام‌پرور و پیشروساز و رائدگرا است.

دم مرا صفت باد فروردین کردند / گیاه را زسر شکم چو یاسمین کردند

نمود لاله صحرانشین زخونابم / چنانکه باده لعلی بساتگین کردند

بلند بال چنانم که بر سپهر برین / هزار بار مرا نوریان کمین کردند

فروغ آدم خاکی زتازه کاری‌هاست / مه و ستاره کنند آنچه پیش ازین کردند

چراغ خویش بر افروختم که دست کلیم / درین زمانه نهان زیر آستین کردند

درآ بسجده و یاری زخسروان مطلب / که روز فقر نیاکان ما چنین کردند

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان قرآن‌گراست.

نقش قرآن تا درین عالم نشست / نقش‌های پاپ و کاهن را شکست

فاش گویم آنچه در دل مضمر است / این کتابی نیست چیزی دیگر است

چون بجان در رفت جان دیگر شود / جان چو دیگر شد جهان دیگر شود

با مسلمان گفت جان بر کف بنه / هر چه از حاجت فزون داری بده

آفریدی شرع و آئینی دگر / اندکی با نور قرآنش نگر

از بم و زیر حیات آگه شوی / هم زتقدیر حیات آگه شوی

زرازی معنی قرآن چه پرسی /ضمیر ما به آیاتش دلیل است

خرد آتش فروزد دل بسوزد / همین تفسیر نمرود و خلیل است

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان پیامبرگراست.

دخترک را چون نبی بی‌پرده دید / چادر خود پیش روی او کشید

ما از آن خاتون طی عریان‌تریم / پیش اقوام جهان بی‌چادریم

در دل مسلم مقام مصطفی است / ابروی ما زنام مصطفی است

در شبستان حرا خلوت گزید / قوم و آئین و حکومت آفرید

دین فطرت از نبی آموختیم / در ره حق مشعلی افروختیم

نیست از روم و عرب پیوند ما / نیست پابند نسب پیوند ما

دل به محبوب حجازی بسته‌ایم / زین جهت با یکدگر پیوسته‌ایم

عشق او سرمایهٔ جمعیت است / همچو خون اندر عروق ملت است

امت او مثل او نور حق است / هستی ما از وجودش مشتق است

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان خودگراست نه خودگریز.

منکر حق نزد ملا کافر است / منکر خود نزد من کافرتر است

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان مرگ‌ستیز است نه مرگ‌گریز.

نشان مرد مؤمن با تو گویم / چو مرگ آید تبسم بر لب اوست

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان آینده‌بین است نه حال نگر.

ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد / چشم خود را بست و چشم ما گشاد

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان «لا» و «الا» در همه عرصه‌های فردی و اجتماعی و تاریخی در مبارزه با «زر و زور و تزویر» است.

روس را (روسیه) قلب جگر گردیده خون / از ضمیرش حرف «لا» آمد برون (انقلاب اکتبر)

آن نظام کهنه را برهم زدست / تیز نیشی بر رگ عالم زد است

کرده‌ام اندر مقاماتش نگه / لا سلاطین، لا کلیسا، لا اله

فکر او (لنین) در تندباد «لا» بماند / مرکب خود را سوی «الا» نراند

آیدش روزی که از زور جنون / خویش را زین تندباد آرد برون

در مقام «لا» نیاساید حیات / سوی «الا» می‌خرامد کائنات

«لا» و «الا» ساز برگ امتان / نفی بی‌اثبات مرگ امتان

در محبت پخته کی گردد خلیل / تا نگردد «لا» سوی «الا» دلیل

هر که اندر دست او شمشیر «لا»ست / جمله موجودات را فرمانرواست

تا عصای «لا اله» داری بدست / هر طلسم خوف را خواهی شکست

«لا اله» سرمایه اسرار ما / رشته‌اش شیرازهٔ افکار ما

اقبال

عرفان اقبال و شریعتی، عرفان زمان‌محور است نه ابن‌الوقتی.

اصل وقت از گردش خورشید نیست /وقت جاوید است و خور جاوید نیست

عیش و غم عاشور و هم عید است وقت / سر تاب ماه و خورشید است وقت

وقت را مثل مکان گسترده‌ئی / امتیاز دوش و فردا کرده‌ئی

ای چو بو رم کرده از بستان خویش / ساختی از دست خود زندان خویش

وقت ما کو اول و آخر ندید / از خیابان ضمیر ما دمید

زنده از عرفان اصلش زنده‌تر / هستی او از سحر تابنده‌تر

زندگی از دهر و دهر از زندگی است / لا تسبو الدهر فرمان نبی است

اقبال

ادامه دارد