اقبال پیام - آوری برای عصر ما، که از نو باید او را شناخت
آیا پروژه «اصلاح دینی» در جامعه ما جز از مسیر «اقبال لاهوری» ممکن میباشد؟ - قسمت بیست و یکم
عرفان اقبال و شریعتی، عرفان توحیدگرا در همه عرصههای انسانی و اجتماعی و تاریخ و وجود میباشد.
فرد از توحید لاهوتی شود / ملت از توحید جبروتی شود
هر دو از توحید میگیرد کمال / زندگی این را جلال آن را جمال
اسود از توحید احمر میشود / خویش فاروق و بوذر میشود
ما مسلمانیم و اولاد خلیل / از ابیکم گیر اگر خواهی دلیل
همای علم تا افتد بدامت / یقین کم کن گرفتار شکی باش
عمل خواهی؟ یقین را پختهتر کن / یکی جوی و یکی بین و یکی باش
اقبال
عرفان اقبال و شریعتی، عرفان تفکر و تعقلگراست نه عرفان تصوفگرا.
پس خدا بر ما شریعت ختم کرد / بر رسول ما رسالت ختم کرد
رونق از ما محفل ایام را / او رسل را ختم و ما اقوام را
خدمت ساقیگری با ما گذاشت / داد ما را آخرین جامی که داشت
لا نبی بعدی زاحسان خداست / پرده ناموس دین مصطفی است
قوم را سرمایه قوت ازو / حفظ سر وحدت ملت ازو
حق تعالی نقش هر دعوی شکست / تا ابد اسلام را شیرازه بست
دل زغیر اله مسلمان بر کند / نعرهٔ لا قوم بعدی میزند
اقبال
عرفان اقبال و شریعتی، عرفان عاشورامحور است.
رمز قرآن از حسین آموختیم / زآتش او شعلهها اندوختیم
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز / تازه از تکبیر او ایمان هنوز
بر زمین کربلا بارید و رفت/ لاله در ویرانها کارید رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد / موج خون او چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون گردیده است / پس بنای لا اله گردیده است
مدعایش سلطنت بودی اگر / خود نکردی با چنین سامان سفر
سر ابراهیم و اسمعیل بود / یعنی آن اجمال را تفصیل بود
خون او تفسیر این اسرار کرد / ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید / از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الا الله بر صحرا نوشت / سطر عنوان نجات ما نوشت
در نوای زندگی سوز از حسین / اهل حق حریت آموز حسین
اقبال
عرفان اقبال و شریعتی، عرفان ضد مرید و مرادبازی است.
مرد حق از کس نگیرد رنگ بو / مرد حق از حق پذیرد رنگ و بو
اجتهاد اندر زمان انحطاط / قوم را برهم همی پیچد بساط
زاجتهاد عالمان کم نظر / اقتدا بر رفتگان محفوظتر
هزاران سال با فطرت نشستم / باو پیوستم و از خود گسستم
ولیکن سر گذشتم این دو حرف است / تراشیدم پرستیدم شکستم
زمن گو صوفیان با صفا را/ خداجویان معنی آشنا را
غلام همت آن خود پرستم / که با نور خودی بیند خدا را
اقبال
عرفان اقبال و شریعتی، عرفان درونگر و بیتفاوت از برون نیست.
شرق حق را دید و عالم را ندید / غرب در عالم خزید از حق رمید
چشم بر حق باز کردن بندگی است / خویش را بیپرده دیدن زندگی است
بنده چون از زندگی گیرد برات / هم خدا آن بنده را گوید صلوات
هر که از تقدیر خویش آگاه نیست / خاک او با سوز جان همراه نیست
نه افغانیم و نی ترک و تتاریم / چمن زادیم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است /که ما پروردهٔ یک نو بهاریم
اقبال
عرفان اقبال و شریعتی، عرفان اراده و انتخاب و آگاهی است نه عرفان تقلید و تکلیف و تعبد.
آدم از بیبصری بندگی آدم کرد / گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی زسگان خوارتر است / من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
اقبال
عرفان اقبال و شریعتی، عرفان عشقگراست نه عرفان علمگرا و فلسفهگرا و تصوفگرا یونانی و غربی.
از من ای باد صبا گوی بدانای فرنگ / عقل تا بال گشود است گرفتارتر است
برق را این بجگر میزند آن رام کند / عشق از عقل فسون پیشه جگردارتر است
چشم جز رنگ گل و لاله نه بیند ورنه / آنچه در پرده رنگ است پدیدارتر است
عجب آن نیست که اعجاز مسیحاداری / عجب آن است که بیمار تو بیمارتر است
دانش اندوختهئی دل ز کف انداختهئی / آه زان نقد گران مایه که در باختهئی
اقبال
عرفان اقبال و شریعتی، عرفان خلوتگریز و جدائیگریز اما اجتماعگرا و جلوتگرا میباشد.
نهنگی بچهٔ خود را چه خوش گفت / به دین ما حرام آمد کرانه
به موج آویز و از ساحل به پرهیز / همه دریاست ما را آشیانه
گرچه اندر خلوت و جلوت خداست / خلوت آغاز است و جلوت انتهاست
گفتهئی پیغمبری درد سر است / عشق چون کامل شود آدم گر است
راه حق با کاروان رفتن خوش است / همچو جان اندر جهان رفتن خوش است
خلوت و جلوت کمال سوز و ساز / هر دو حالات و مقامات نیاز
چیست آن؟ بگذشتن از دیر و کنشت / چیست این؟ تنها نرفتن در بهشت
عشق در خلوت کلیم اللهی است / چون بجلوت میخرامد شاهی است
اقبال
عرفان اقبال و شریعتی، عرفان سوسیالیستی و ضد سرمایهداری و استثمارستیز میباشد.
صاحب سرمایه (کارل مارکس) از نسل خلیل / یعنی آن پیغمبر بیجبرئیل
زآنکه حق در باطل او مضمر است / قلب او مؤمن دماغش کافر است
غربیان (سرمایهداری) گم کردهاند افلاک را / در شکم جویند جان پاک را
دین آن پیغمبر حق ناشناس (مارکسیسم) / بر مساوات شکم دارد اساس
اقبال
ادامه دارد