پاسخ به سوال‌های رسیده – سؤال شانزدهم

تئوری «جنبش فمینیستی» زنان ایران در رویکرد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران – قسمت اول

 

گرچه بیش از 150 سال است که از تکوین و اعتلای حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران (از بعد از خودآگاهی اجتماعی – تاریخی مردم ایران که مولود شکست‌های پی در پی حکومت قاجار در جنگ‌های با روسیه بود) می‌گذرد و به موازات تکوین و اعتلای حرکت تحول‌خواهانه 150 ساله مردم ایران، جنبش‌های گوناگون (تا به امروز اعم از جنبش فرهنگی و جنبش سیاسی و جنبش مسلحانه و چریکی و جنبش نافرمانی مدنی و جنبش عدالت‌خواهانه و جنبش آزادی‌خواهانه و جنبش ضد استبدادی و جنبش مطالباتی کارگران و معلمان و زحمتکشان شهر و روستا و جنبش خیابانی و آکسیونی و جنبش اعتراضی و جنبش اعتصابی و بالاخره جنبش فمینیستی زنان ایران) تکوین و اعتلا و رکود پیدا کرده‌اند.

البته با همه تمایز و تفاوتی که این جنبش‌های گوناگون 150 ساله حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران داشته‌اند، از زاویه آسیب‌شناسی آنها، تمامی این جنبش‌های یکصد و پنجاه ساله تاریخ ایران دارای وجه مشترکی هم بوده‌اند و آن اینکه تمامی این جنبش‌ها چه در پروسس تکوین خود و چه در عرصه رشد و اعتلای خود، «فاقد تئوری» بوده‌اند؛ و شاید یکی از دلایل این امر آن بوده است که تقریباً تمامی این جنبش‌های گوناگون یکصد و پنجاه ساله حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران، صورتی «خودانگیخته و خودجوش» داشته‌اند.

البته خودویژگی «خودجوش یا خودانگیخته داشتن» تکوین و اعتلای جنبش‌های گوناگون فوق از محسنات ساختاری این جنبش‌ها بوده است، چراکه «خودجوش و خودانگیخته» بودن جوهر این جنبش‌ها باعث می‌شود تا این جنبش‌ها «ماهیت دینامیکی» پیدا کنند؛ و همین «ماهیت دینامیکی» جنبش‌ها است که باعث می‌گردد تا به موازات تداوم بقاء پروسس این جنبش‌های خودانگیخته و خودجوش، رفته رفته به صورت دینامیک، «خلاء رهبری و خلاء سازماندهی و تشکیلات و برنامه و هدایت‌گری و استراتژی خود را بر طرف سازند

طبیعی است که در مقایسه با جنبش‌های مکانیکی (مثل جنبش‌های رنگارنگی که در طول 20 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در رنگ‌های مختلف زرد و سبز و بنفش و غیره و با عنوان‌های به اصطلاح جنبش اصلاح‌طلبان و جنبش سبز و جنبش اعتدالی توسط جناح‌های درونی رژیم مطلقه فقاهتی که در راستای بالا بردن قدرت چانه‌زنی خود در عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت بین این جناح‌ها با حزب پادگانی خامنه‌ای تکوین پیدا کرده‌اند) که توسط رهبری و برنامه قبلی گروه‌های مشخص سیاسی تکوین پیدا می‌کنند، «جنبش‌های خودجوش و خودانگیخته» می‌توانند به صورت دینامیک و درون‌جوش پروسس اعتلائی خود را شکل دهند و توسط دینامیسم درونی خود به صورت درون‌جوش، خلاءهای ساختاری خود اعم از رهبری درون‌جوش و سازماندهی و تشکیلات دینامیک خود را ترمیم کنند. باز هم تاکید می‌کنیم که دستیابی این جنبش‌های خودانگیخته و خودجوش به این دستاوردهای دینامیک، در گرو درازمدت شدن پروسس آن‌ها می‌باشد.

طبیعی است که در صورتی که این جنبش‌های خودجوش و خودانگیخته به علت «ضعف‌های ساختاری» خود توسط دستگاه‌های سرکوب‌گر رژیم‌های توتالیتر حاکم سرکوب گردند، دیگر امکان «رویش دینامیک رهبری و تشکیلات و برنامه و سازماندهی و تبیین و تعریف استراتژی و تاکتیک و شعار برای این جنبش‌های خودجوش و خودانگیخته باقی نمی‌ماند»؛ به عبارت دیگر اگر در مقایسه بین این جنبش‌ها مشاهده می‌کنیم که جنبش دوم مشروطه‌خواهی مردم ایران (پس از استبداد صغیر محمدعلی شاه قاجار و به توپ بستن مجلس شورای ملی که تنها محصول باقیمانده از جنبش مشروطه‌خواهی اول مردم ایران بود) می‌تواند در بستر پروسس خود به صورت دینامیک با ظهور درون‌جوش ستارخان و باقرخان به عنوان رهبری این جنبش، خلاءهای رهبری و تشکیلات و سازماندهی و برنامه‌ریزی آن جنبش را به صورت دینامیک بر طرف سازند، همه این دستاوردها مولود و سنتز «طولانی شدن پروسس» جنبش دوم مشروطه‌خواهی بوده است؛ و گرنه اگر جنبش دوم مشروطه‌خواهی مردم ایران مانند جنبش‌های دیگر دینامیک جامعه ایران سرکوب می‌شد، هرگز و هرگز جنبش فوق نمی‌توانست، به آن دستاوردهای دینامیک دست پیدا کند. البته مشکل مهم دیگری که تمامی جنبش‌های خودجوش و خودانگیخته به لحاظ ساختاری دارا می‌باشند، «خلاء تئوری» این جنبش‌ها است.

پر پیداست که برای جنبش‌های خودانگیخته و خودجوش، «خلاء تئوری» آغازین تکوین پروسس آن‌ها امر طبیعی می‌باشد، اما مشکل بزرگتر جنبش‌های دینامیک و خودجوش و خودانگیخته یکصد و پنجاه ساله حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران در این است که خلاء تئوری این جنبش‌ها نه تنها مربوط به دوران آغازین تکوین آنها می‌باشد، بلکه مهمتر از آن اینکه این «خلاء تئوریک» تا پایان زمان سرکوب و دوران بعد از سرکوب و رکود آنها هم ادامه داشته است؛ و مصیبت بزرگتر اینجا است که این «خلاء تئوریک» جنبش‌های دینامیک و خودجوش و خودانگیخته حرکت تحول‌خواهانه یکصد و پنجاه ساله گذشته مردم ایران باعث گردیده است تا جنبش‌های مؤخر بر آنها در عرصه بازسازی و بازتولید (آن جنبش‌های سرکوب شده و به رکود رفته) دوباره در عرصه پروسس تکوین و اعتلا تمامی مراحل را از صفر آغاز کنند؛ که حاصل این مصیبت برای جنبش‌های دینامیک یکصد ساله گذشته حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران از آغاز الی الان آن بوده است که ما پس از 150 سال «مبارزه دینامیک جنبشی» امروز باز برای بازتولید جنبش‌های دینامیکی و خودجوش در جامعه ایران (آنچنانکه در خیزش دی‌ماه 96 شاهد بودیم) مجبوریم که از صفر شروع بکنیم.

باری بدین دلیل است که متاسفانه امروز در پاسخ به این سؤال‌ها که چرا هنوز پس از 150 سال حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران، یک «تئوری برای جنبش فمینیستی» زنان ایران نداریم؟ چرا هنوز پس از 150 سال حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران، جامعه ایران فاقد «تئوری مشخص دموکراسی و استبداد» می‌باشند؟ چرا هنوز پس از 150 سال حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران، جامعه ایران فاقد «تئوری کنکریت و مشخص عدالت» می‌باشند؟

چرا هنوز پس از 150 سال حرکت تحول‌خواهانه جنبش مسلحانه و چریکی ایران، فاقد حداقل «تئوری تطبیقی هدایت‌گری» می‌باشند؟ چرا هنوز پس از 150 سال حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران، جنبش کارگری و جنبش معلمان و جنبش زحمتکشان شهر و روستا محروم از تئوری «مبارزاتی دینامیک» می‌باشند؟ چرا «خلاء تئوریک جنبش مطالباتی، جنبش‌های کارگری و زنان و معلمان و حاشیه‌نشینان و کارمندان و زحمتکشان شهر و روستا» باعث گردیده است تا در طول 40 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، این جنبش‌های دینامیک و مستقل برای دستیابی به مطالبات خود مجبور به دنباله‌روی از جناح‌های درونی قدرت می‌باشند؟

چرا جنبش ضد استبدادی مردم ایران با بیش از یک قرن سابقه هنوز فاقد «تئوری استبداد» می‌باشند؟ چرا «خلاء تئوریک جنبش ضد استبدادی سال 56 و 57» مردم ایران باعث گردید تا خمینی و روحانیت موج‌سوار، «هژمونی و رهبری» این جنبش را در دست بگیرند؟ چرا «خلاء تئوریک جنبش چریکی دهه 40 و 50» باعث گردید تا جریان اپورتونیستی درونی تشکیلات مجاهدین خلق در مدت کمتر از یکسال (تحت رهبری محمدتقی شهرام که از دست‌پروده‌های خود همین جنبش بود) کل این سازمان را متلاشی و نابود کنند؟

چرا «خلاء تئوریک جنبش مارکسیستی» باعث گردید تا در دهه 20 حزب توده (بزرگ‌ترین حزب کمونیست خاورمیانه) در عرصه جنبش رهائی‌بخش و دموکراسی‌خواهانه دکتر محمد مصدق به عنوان عمله آماتور امپریالیسم انگلیس و آمریکا و به عنوان عمله حرفه‌ای حزب کمونیست استالین در شوروی عمل کنند؟ چرا «خلاء تئوریک» باعث گردید تا جنبش فرقه‌ای آذربایجان تحت مدیریت پیشه‌وری در طول یکسال حیات سیاسی خود در خطه آذربایجان، مانند یک سرباز تحت تکفل ارتش استالین عمل نمایند؟

چرا «خلاء تئوری جنبش ضد امپریالیستی» باعث گردید تا در جریان خیمه شب‌بازی اشغال سفارت آمریکا (در 13 آبان سال 58 توسط جناح موسوی خوئنی‌ها) تمامی جریان‌های جنبش سیاسی ایران بازیچه سیاست‌های قدرت‌طلبانه جناح‌های درونی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم شدند؟ چرا «خلاء تئوری عدالت و استبداد و دموکراسی» باعث گردیده است تا در طول 20 سال گذشته تمامی جریان‌های جنبش سیاسی ایران به نحو مستقیم یا غیر مستقیم تحت تأثیر خیمه شب‌بازی‌های جناح‌های درونی حکومت در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بین خود قرار گیرند؟

چرا «خلاء تئوری امپریالیست و سرمایه‌داری» باعث گردیده است تا پس از نیم قرن تجربه تشکیلاتی و مبارزاتی، امروز سازمان مجاهدین خلق در عرصه استراتژی و تاکتیک بازی با تضادهای جناح‌های درونی سرمایه‌داری جهانی و کسب مقام آلترناتیوی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم توسط امپریالیسم آمریکا، بدل به «مهره صفحه شطرنج پروژه رژیم چنج امپریالیست آمریکا» شده است؟ چرا «خلاء تئوری جنبش فمینیستی زنان ایران» باعث گردیده است تا در این آشفته بازار جنبش‌های خودجوش مردم ایران، دین‌ستیزان در لباس مارکسیست خارج‌نشین، امروزه از هر گونه فعالیت جنبش نافرمانی مدنی زنان ایران در راستای مبارزه با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، به عنوان حربه پیشبرد «برنامه دین‌ستیزانه خود» استفاده کنند؟

پاسخ مشترک به همه سؤال‌های فوق اینکه، در «غیبت و خلاء تئوری» بحران و رکود و شکست و انحراف جنبش‌ها امری محتوم می‌باشد. قابل ذکر است که منظور ما در اینجا از «تئوری» همان «تئوری تطبیقی و کنکریت و مشخص می‌باشد» نه تئوری وارداتی و «کپی – پیست» کرده روزمره جریان‌های سیاسی که مدت 75 سال است که جریان‌های جنبش سیاسی ایران با تاسی از جنبش‌های دیگر ملت‌ها و با تاسی از انقلابات دیگر کشور تلاش می‌کنند تا توسط انتقال مکانیکی دستاوردهای تئوریک آنها به صورت «انطباقی» برای حرکت خود تئوری دست و پا کنند. البته تجربه 75 ساله گذشته حرکت این جریان‌ها نشان داده است که این عمل آنها شیپور از دهان گشادش نواختن می‌باشد.

باری، حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران که از نیمه دوم قرن نوزدهم با «جنبش فرهنگی» متأثر از انقلاب کبیر فرانسه آغاز شده بود و در ادامه آن با شروع «جنبش انحطاط‌زدائی سیدجمال» در کشورهای مسلمان، «جنبش فرهنگی» فوق بدل به «جنبش تنباکو بر علیه امپریالیسم انگلیس و کمپانی رژی گردید» و سپس با پیوند دو «جنبش فرهنگی و جنبش ضد امپریالیستی تنباکو» بود که «جنبش مشروطیت‌خواهی اول» اعتلا پیدا کرد و از بعد از کودتای صغیر محمدعلی شاه قاجار و به توپ بستن مجلس شورای ملی و شکست انقلاب اول مشروطیت بود که «جنبش دوم مشروطیت‌خواهی» مردم ایران در بستر «جنبش مسلحانه ستارخان و باقرخان» دوباره بازتولید گردید و در دهه بین فتح تهران تا کودتای امپریالیستی - انگلیسی رضاخان – سیدضیاء در سال 1299 بود که با وقوع جنگ بین‌الملل اول و ظهور انقلاب فوریه و اکتبر روسیه همسایه شمالی ایران، «جنبش شکست خورده دوم مشروطه‌خواهی» مردم ایران در عرصه «جنبش‌های منطقه‌ای کوچک‌خان در گیلان و شیخ محمد خیابانی در آذربایجان و کلنل پسیان در خراسان» توانست با تاسی از انقلاب اکتبر روسیه وارد چرخه «جنبش عدالت‌خواهانه» بشود و از بعد از شکست جنبش عدالت‌خواهانه و منطقه‌ای دهه آخر قرن دوازدهم هجری (در فرایند پسافتح تهران توسط ستارخان و باقرخان تا کودتای امپریالیستی رضاخان) بود که در دوران استبداد 20 ساله رضاخان (به موازات تکوین سرمایه‌داری و ورود مدرنیزاسیون به جامعه ایران و ظهور نواندیشان دینی و غیر دینی و ملی از تقی ارانی تا مهندس مهدی بازرگان و دکتر محمد مصدق و احمد کسروی و صادق هدایت و حواریون و اعوان انصار آنها بود) که «جنبش عدالت‌خواهانه» منطقه‌ای جای خود را به «جنبش سیاسی» داد و در ادامه اعتلای این «جنبش سیاسی» در دهه 20 در فرایند پساجنگ دوم بین‌الملی و سقوط دیکتاتوری رضاخان و تبعید او توسط امپریالیسم انگلیس به آفریقای جنوبی بود که «جنبش سیاسی» فوق توانست در پنج شاخه

الف - ملی تحت هژمونی دکتر محمد مصدق.

ب - فرهنگی تحت هژمونی صادق هدایت.

ج - مذهبی تحت هژمونی مهندس مهدی بازرگان.

د - فرامذهبی تحت هژمونی احمد کسروی.

ه - مارکسیستی تحت هژمونی حزب توده، جاری و ساری بشوند؛ که بالاخره با ظهور «جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران» تحت هژمونی دکتر محمد مصدق، «جنبش‌های سیاسی» پنج گانه فوق از نیمه دوم دهه 20 هجری شمسی وارد فرایند «جنبش رهائی‌بخش» شدند؛ که این «جنبش رهائی‌بخش» از بعد از پیروزی بر امپریالیسم انگلیس توسط ملی کردن صنعت نفت ایران تحت هژمونی دکتر محمد مصدق در سال‌های آغازین دهه 30 (در سال‌های 30 تا 32) با شعار «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» دکتر محمد مصدق وارد «جنبش دموکراسی‌خواهانه» شد که البته «جنبش دموکراسی‌خواهانه» مصدق (برعکس جنبش ضد امپریالیستی و رهائی‌بخش او، به علت خیانت روحانیت حوزه‌های فقاهتی تحت هژمونی سیدابوالقاسم کاشانی و خیانت حزب توده) با کودتای 28 مرداد امپریالیسم تازه نفس آمریکا شکست خورد؛ و قبل از اینکه «جنبش دموکراسی‌خواهانه» سال‌های 30 تا 32 دکتر محمد مصدق، پس از «فرایند سلبی» وارد «چرخه ایجابی» جنبش دموکراسی‌خواهانه بشود، توسط کودتای 28 مرداد 32 و بازتولید رژیم توتالیتر پهلوی دوم، «جنبش دموکراسی‌خواهانه» فوق جای خود را به «جنبش ضد استبدادی» داد که (در فرایند پساکودتای 28 مرداد 32 امپریالیسم آمریکا) از 16 آذر 32 با قیام «جنبش دانشجوئی» (در خلاء جنبش سرکوب شده سیاسی ایران)، «جنبش ضد استبدادی» مردم ایران تحت هژمونی «جنبش دانشجوئی» توانست در دهه 30 و در فرایند پساکودتای 28 مرداد 32 به عنوان «جنبش مسلط جامعه ایران» درآید.

ادامه دارد