«شریعتی» در آینه «اقبال» - قسمت بیست و نهم
ماحصل اینکه: اگرچه علامه محمد اقبال در انتهای فصل ششم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام خود – اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 203 - س 17 میگوید: «بشریت امروز به سه چیز نیازمند است: 1- تعبیری روحانی از جهان، 2- آزادی روحانی فرد، 3- اصولی اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند.»
اولاً آنچه اقبال در عبارات فوق تحت عنوان نیاز مشترک بشر مطرح میکند، اهداف سه گانه خود علامه محمد اقبال لاهوری از حرکت اصلاحگرایانه نظری یا پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام او میباشد.
ثانیاً همین سه هدف فوق مطرح شده از طرف محمد اقبال، علاوه بر اینکه اهداف نظری و تئوریک اقبال میباشد، عیناً همین سه هدف، محورهای اهداف تئوریک معلم کبیرمان شریعتی نیز میباشد؛ و علت اینکه شریعتی نخستین ادامه دهنده راستین راه اقبال میباشد، همین محورهای مشترک اهداف حرکت اصلاحگرایانه نظری آنها است که در چارچوب پروژه بازسازی اسلامشناسی خود تلاش میکردند تا به آن دست پیدا کنند. میدانیم و به همین خاطر است که در کنار شعار «بازسازی فکر دینی اقبال» شریعتی شعار «نجات اسلام قبل از مسلمین مطرح کرد» و در راستای عملیاتی کردن این شعار بود که شریعتی در ادامه کتاب بازسازی فکر دینی اقبال - که مانیفست تمام و کمال اندیشههای اقبال لاهوری میباشد -، از فروردین سال 50 با خروج دار و دسته شیخ مرتضی مطهری از حسینیه ارشاد، - پس از اینکه مدیریت او بر حسینیه ارشاد تثبیت گردید - در نخستین گام از حرکت اصلاحگرایانه نظری و عملی خود کوشید تا پروژه حرکت اصلاحگرایانه نظریاش یا همان پروژه نجات اسلام قبل از مسلمین خود را که در ادامه پروژه بازسازی فکر دینی اقبال بود، به صورت سیستمی سازمانگری نظری و عملی نماید.
لذا در این رابطه بود که در نوک پیکان حرکت خود از فروردین 1350 با شروع آموزش سیستمی خود در سه فصل «درسهای تاریخ ادیان و جامعهشناسی و اسلامشناسی» به این نهضت نظری خود شکل سیستماتیک داد که البته در اواخر پائیز 50 به موازات پایان کلاسهای تاریخ ادیان، به علت شرایط خاص سیاسی و حاکمیت دیسکورس چریکگرائی که از بعد از جریان سیاهکل در بهمن ماه 49 و دستگیری سران سازمان مجاهدین خلق در شهریور ماه این دیسکورس به صورت فراگیر تثبیت شده بود و خیز ساواک رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی دوم، جهت مقابله با ارشاد شریعتی، زمان بر شریعتی تنگ گردید، در نتیجه او در پایان دوره کلاسهای تاریخ ادیان یعنی در جلسه اول اسلامشناسی که درس پانزدهم تاریخ ادیان بود، اعلام کرد که به علت حساسیت زمانی و شرایط، دیگر امکان انجام سه دورهای کلاسهای آموزشی وجود ندارد، به همین دلیل با حذف دوره جامعهشناسی اسلامی، بیدرنگ از درس پانزدهم تاریخ ادیان، دوره سوم آموزشی - که کلاسهای اسلامشناسی بود – به جای دوره دوم جامعهشناسی اسلامی آغاز کرد.
آنچه در رابطه با دوره اسلامشناسی شریعتی در ارشاد حائز اهمیت میباشد و خود شریعتی در درس اول کلاس اسلامشناسی ارشاد، (که همان درس پانزدهم تاریخ ادیان میباشد) بر آن تاکید و تکیه میکرد، این بود که گرچه طرح عنوان «اسلامشناسی» توسط خود شریعتی بر دوره دوم کلاسهای آموزشی ارشاد در نیمه دوم سال 50، یادآور کتاب اسلامشناسی شریعتی مشهد شریعتی میکرد که در سال 47 و 48 انتشار یافته بود، «اصلاً و ابداً دوره اسلامشناسی ارشاد، نه به لحاظ متدیک و نه به لحاظ مضمون و محتوا، شباهتی با اسلامشناسی مشهد نداشت». چراکه آنچنانکه در همین درس پانزدهم و شانزدهم کلاسهای تاریخ ادیان که درس اول و دوم اسلامشناسی ارشاد شریعتی میباشد، شاهد بودیم، شریعتی با طرح متد هندسی و آرایش اهداف نظری اسلامشناسی خود در شکل یک مخروط سه آشکوبهای، با استناد به نظر باشلارد، کوشید تا با هندسی کردن اهداف پروژه بازسازی اسلام خود، صورت علمی ببخشد.
ولی آنچه که مهمتر از متد هندسی شریعتی جهت علمی و هندسی کردن حرکت نظری خود در درس اول و دوم اسلامشناسی بود، اینکه جوهر و استیل اسلامشناسی ارشاد شریعتی، همان جوهر و اهداف سه گانه حرکت اصلاحگرایانه نظری در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام اقبال بود، آنچنانکه در عبارات فوق از اقبال دیدید، این اهداف سه گانه عبارت بودند از:
1 - تفسیر روحانی از جهان.
2 - آزادی روحانی فرد.
3 - اصول اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند. البته شریعتی در مخروط اسلامشناسی خود، جهت تبیین کلامی اهداف نظری خود، اهداف سه گانه فوق علامه محمد اقبال لاهوری را با زبان و شکل دیگری مطرح کرد. هر چند که به لحاظ مضمون و محتوا اهداف سه گانه فوق، بین این دو نظریهپرداز مشترک میباشد. چراکه در مخروط اسلامشناسی ارشاد شریعتی، قاعده مخروط که از نظر شریعتی با اصطلاح زیربنای ساختاری مطرح میگردد، همان «جهانبینی توحیدی» میباشد که شریعتی در چارچوب سه مؤلفه کلامی:
1 - تبیین فلسفی از جهان.
2 - تبیین فلسفی از انسان.
3 - تبیین فلسفی از اجتماع و تاریخ، که هر سه این مؤلفهها توسط شریعتی در چارچوب «توحید به عنوان جهانبینی» تبیین میگردد، او میکوشد تا توسط توحید در سه شاخه فلسفی و انسانی و تاریخی، به «تفسیر روحانی» یا بهتر بگوئیم به «تفسیر توحیدی از جهان»، آنچنانکه اقبال در سرفصل اهداف نظری خود دنبال میکرد، بپردازد.
بر این مطلب بیافزائیم که آنچنانکه قبلاً در بحثهای شریعتیشناسی نشر مستضعفین مطرح کردیم، بزرگترین فرایند تحول نظری شریعتی در ادامه پروژه بازسازی اسلامشناسی اقبال، این بود که شریعتی پروژه «اجتهاد در اصول» اقبال را که توسط اقبال این اجتهاد در اصول از بازسازی علم کلام اسلامی توسط ارائه تصویر جدید از خداوند در فصل سوم کتاب بازسازی فکر دینی شروع شد و بعد در فصل پنجم کتاب بازسازی فکر دینی به بازسازی وحیشناسی و تجربه نبوی انجامید، توسط شریعتی، پروژه اجتهاد در اصول اقبال، به اصل «توحید» تعمیم پیدا کرد و توسط این اجتهاد در اصل توحید بود که شریعتی توانست، خداشناسی و توحید را که در طول بیش از هزار سال در چارچوب کلام یونانیزده مسلمانان «محدود به توحید صفاتی و توحید ذاتی و توحید افعالی باری شده بود، نجات دهد و توحید را در بستر دیالکتیک، وارد عرصه طبیعت؛ و تاریخ و انسان و جامعه بشری بکند»؛ و این بزرگترین انقلابی بود که شریعتی در ادامه پروژه بازسازی فکر دینی اقبال در عرصه کلام اسلامی ایجاد کرد.
فراموش نکنیم که هم اقبال و شریعتی در سرلوحه حرکت تحولخواهانه نظری خود تحت عنوان پروژه بازسازی فکر دینی و اسلامشناسی ارشاد، معتقد بودند که پروژه اجتهاد در اصول و جایگزین کردن اجتهاد در اصول به جای اجتهاد در فروعات فقهی گذشته، شاه کلید پروژه بازسازی اسلامشناسی در قرن بیستم میباشد. آنچنانکه بدون اجتهاد در اصول هرگز امکان انجام و دستیابی به حرکت اصلاحگرایانه نظری زیر چتر پروژه بازسازی فکر دینی وجود ندارد.
با همه این احوال درس بزرگتری که هم اقبال و هم شریعتی در این رابطه به ما دادند، این بود که قبل از هر چیز برای انجام پروژه اجتهاد در اصول، باید پروژه اجتهاد در اصول در بازسازی کلام اسلامی صورت بگیرد. نه آنچناکه شاه ولی الله دهلوی میگفت این اجتهاد در اصول، از مبانی اصولی فقه شروع شود. پر پیداست که هم اقبال و هم شریعتی به اجتهاد در فقه به صورت زیربنائی و محدود کردن فقه حوزههای فقاهتی، به آداب فردی تکلیفی، مانند شاه ولی الله دهلوی معتقد بودند. ولی برعکس شاه ولی الله دهلوی که معتقد بود باید پروژه اجتهاد در اصول، از فقه شروع بشود تا توسط پروژه اجتهاد در اصول در فقه، بتوانیم فقه حوزههای فقاهتی شیعه و سنی را محدود به فقه فردی و «تکالیف عبادی فردی» بکنیم و دامنه دخالت فقه حوزههای فقاهتی از عرصه انسان و اجتماع و سیاست و حکومت خارج بکنیم و آنها هم مانند شاه ولی الله دهلوی معتقد بودند که فقه شیعه و سنی به صورت یک سرطان در تمامی اندام اسلام قرآن درآمده است که باید به ریشهکنی آن پرداخت و تا زمانی که سرطان فقه و روحانیت از جان اسلام ریشه کن نشود، این بیمار سرطانی نمیتواند روی سلامت پیدا کند.
با همه این احوال، استراتژی شریعتی و اقبال با استراتژی شاه ولی الله دهلوی جهت ریشه کن کردن سرطان فقه و سرطان روحانیت از جان اسلام، متفاوت بود. چراکه شاه ولی الله دهلوی متکلم و مفسر و نظریهپرداز قرن هیجدهم هندوستان معتقد بود که برای ریشه کردن سرطان فقه و روحانیت از جان اسلام، باید از اجتهاد در اصول فقهی شروع کنیم، در صورتی که شریعتی و اقبال معتقد بودند که برای دستیابی به اسلام منهای روحانیت و تحقق شعار «نجات اسلام قبل از مسلمین» و ریشه کن کردن سرطان فقه و سرطان روحانیت از جان اسلام، باید از اجتهاد در اصول کلامی آغاز کنیم.
به همین دلیل اقبال در سه فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی و بخصوص در دو فصل دوم و سوم این کتاب سعی بلیغ و جهد وسیع میکند تا در پله اول اجتهاد در اصول کلام اسلامی خود خداشناسی هزار ساله مسلمانان را به چالش بکشد و خداشناسی هزار ساله مسلمانان را یک خداشناسی یونانیزده و ارسطوزده و افلاطونزده معرفی نماید و به مسلمانان این درس بزرگ بدهد که تا زمانیکه معتقد به خدای انسانوار و سلطانی و صانع و بازنشسته و بیرون از وجود ارسطوئی و افلاطونی و یونانی باشید، هیچگونه حرکت تحولگرایانه نظری و عملی برای جامعه مسلمانان ممکن نیست. به همین دلیل اقبال در سرلوحه حرکت تحولگرایانه نظری خود تحت عنوان بازسازی فکر دینی در اسلام توسط پروژه اجتهاد در اصول و توسط استراتژی تقدم اصلاحات در علم کلام مسلمین، قبل از اصلاحات در فقه (جهت ریشه کردن سرطان فقه و سرطان روحانیت و نجات اسلام قبل از مسلمین و دستیابی به اسلام منهای روحانیت) ابتدا به صیقلزدائی و زنگارزدائی و یونانیزدائی و ارسطوزدائی و افلاطونزدائی خداشناسی مسلمانان میپردازد؛ زیرا معتقد بود تا زمانیکه مسلمانان پیر و خدای یونانیزده و ارسطوئی و افلاطونی و نئوافلاطونی باشند، هیچگونه حرکت تحولگرایانه نظری برای جامعه مسلمین ممکن نیست.
به همین دلیل است که خدائی که اقبال در فصل سوم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام معرفی مینماید، با خدائی که بیش از هزار سال توسط عرفان و کلام و فلسفه و فقه ما معرفی میشد، از فرش تا عرش متفاوت بود. به همین دلیل است که تا زمانیکه ما نتوانیم خدائی که اقبال در فصل سوم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام مطرح میکند، فهم کنیم، هرگز نمیتوانیم به فهم پروژه بازسازی اسلامشناسی ارشاد شریعتی توسط بازسازی توحید کلامی دست پیدا کنیم؛ و صد البته کلیدواژه فهم بازسازی اسلامشناسی اقبال، در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام او هم، در گرو فهم بازسازی تصور خداشناسی، در فصل سوم کتاب بازسازی میباشد؛ یعنی تا زمانیکه ما به خدای اقبال در فصل سوم کتاب بازسازی شناخت و ایمان پیدا نکنیم، امکان فهم پروژه اسلامشناسی اقبال و ارشاد شریعتی وجود ندارد.
چرا که آنچنانکه فوقا مطرح کردیم، علی ایحال، رمز اسلامشناسی اقبال و ارشاد شریعتی، اجتهاد در اصول در عرصه کلام و در چارچوب اصل توحید میباشد؛ که به صورت مشخص شریعتی توسط این اجتهاد توانست، توحید را از عرصه کلام یونانیزده و مجرد و ذهنی صفاتی و افعالی و ذاتی به توحید وجودی و توحید انسانی و توحید تاریخی و توحید اجتماعی تعمیم دهد و خدای اقبال که در عرصه زمان و تکامل و وجود در حال خلقت جدید و آفرینش نو از دل کهنهها بود، به عرصه اجتماع و تاریخ و انسان بیاورد؛ و این بزرگترین انقلابی بود که شریعتی در ادامه حرکت تحولخواهانه نظری اقبال تحت عنوان پروژه بازسازی اسلام به انجام رسانید. به همین دلیل است که در پروژه اسلامشناسی ارشاد شریعتی، اهداف نظری شریعتی همان اهداف سه گانه حرکت اصلاحگرایانه نظری اقبال تحت عنوان پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام میباشد.
به عبارت دیگر شریعتی توسط اسلامشناسی هندسی ارشاد خود، همان اهداف سه گانهای دنبال میکرد که اقبال در کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی در اسلام (که مانیفست تمام و کمال اندیشه او میباشد) دنبال مینماید. البته جالب توجه است که آرایش اهداف سه گانه شریعتی در اسلامشناسی هندسی ارشاد همان آرایش سه گانهائی است که اقبال در پایان فصل ششم کتاب بازسازی تحت عنوان اصل حرکت در ساختمان اسلام در صفحه 203 سطر 16 به عنوان نیاز مشترک بشریت مطرح مینماید. چراکه:
توجه داشته باشیم که شریعتی بارها و بارها در جاهای مختلف و در درسهای مختلف اسلامشناسی بر این نکته تاکید میکرد که مخاطبینش نباید درسهای اول و دوم اسلامشناسی ارشاد را، به عنوان دو درس در کنار درسهای دیگر اسلامشناسی در نظر بگیرند. بلکه بالعکس آنچنانکه شریعتی میگفت، دو درس اول و دوم اسلامشناسی، معرف تمامی اندیشههای شریعتی از آغاز تا انتها میباشد. براستی چرا شریعتی اینقدر بر دو درس اول و دوم اسلامشناسی هندسی ارشاد خود تکیه میکرد و آن را آینه تمام نمای تمامی اندیشههایش میخواند؟
برای پاسخ به این چرا، باید به سراغ اقبال و مانیفست اندیشههای او که کتاب بازسازی فکر دینی میباشد و بویژه به هدف حرکت اصلاحگرایانه نظری او و هدف از بیان و نگارش کتاب بازسازی برویم که آنچنانکه بارها مطرح کردهایم، در تحلیل نهائی، تمامی پاسخ اقبال به چرای شریعتی در رابطه با درس اول و دوم اسلامشناسی بازگشت پیدا میکند، به همین سه هدفی که اقبال در عبارات فوق مطرح میکند، حال با این نگاه و با این رویکرد، مخروط اسلامشناسی هندسی شریعتی (مطرح شده در دو درس اول و دوم اسلامشناسی ارشاد) وارد مانیفست اندیشه اقبال و اهداف اقبال از نگارش کتاب بازسازی فکر دینی میکنیم تا به سنخیت مشترک اقبال و شریعتی بیشتر آگاه شویم.
آنچنانکه قبلاً مطرح کردیم یکی از اهداف محوری اقبال از نگارش کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام، «تفسیر و تعبیر روحانی از جهان» بوده است که اقبال در راستای این تفسیر روحانی از جهان، در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام، بخصوص در دو فصل دوم و سوم آن تلاش میکند تا چارچوب تفسیر و تبیین جهان خود را، بر پایه اصل خداوند به عنوان یک واقعیت خالق و فاعل و زمانبند وت کاملپذیر و در پیوند تنگاتنگ با کل وجود البته غیر انسانوار و بیمثل قرار دهد.
پر واضح است که این موضوع یکی از کلیدیترین رمزهای اندیشه اقبال است. چراکه در راستای مکانیزم تبیین جهان از آغاز الی یومنا هذا یکی از محوریترین موضوع این بوده است که جهان را بر پایه کدامین اصل باید تبیین کنیم، و این مساله به صورت محوری از پنج قرن قبل از میلاد هم در فلسفه یونانیان مطرح بوده و هم در تصوف هند شرقی. پاسخی که بیش از 25 قرن گذشته تاریخ اندیشه بشر نظریهپردازان مختلف به این سؤال کلیدی دادهاند صورتی کاملاً پارادوکسیکال داشته است. به این ترتیب که ابتدا فلاسفه یونان و در رأس آنها افلاطون و ارسطو و بعد نوافلاطونیان در تبیین خود از جهان، «اصل و محور اصلی جهان خود را بر پایه روح یا ایده قرار دادند»؛ و سنگ ثابت زیرساخت فلسفی اندیشه خود همین روح و ایده مطرح کردند.
بر پایه این سنگ زیربنا و زیرساخت بود که آنها به تبیین این جهان در مؤلفه مختلف ساختاری آن پرداختند. البته فراموش نکنیم که خود این فلاسفه و نظریهپردازان، معتقد به اصل روح و ایده به عنوان سنگ زیربنای تبیین جهان در رابطه به شکلبندی این اصل با هم مشابه و هم سان فکر نمیکردند. مثلاً افلاطون بر پایه اصل روح در تبیین جهان به نوعی برخورد میکرد که کاملاً با برخورد ارسطو متفاوت بود، چراکه اصلاً افلاطون در تبیین جهان آنچنان اصالت به روح و ایده میداد که جهان موجود یا جهان واقع برای او اصالت نداشت؛ و صورت سایه و غیر واقعی پیدا میکرد؛ اما برعکس او، ارسطو گرچه در تبیین جهان بر پایه اصل روح به تبیین انسان و جهان میپرداخت، برای این جهان اصالت واقعی قائل بود.
ادامه دارد