143 - شریعتی در آینه اقبال

شریعتی در آئینه علامه محمد اقبال لاهوری – قسمت شصت و هفت

مبارزه ضد «استعماری» و ضد «امپریالیستی» برونی، در بستر مبارزه سه مؤلفه‌ای ضد «استثماری» و ضد «استبدادی» و ضد «استحماری» درونی، در رویکرد شریعتی

 

بدین ترتیب بود که از نیمه دوم قرن نوزدهم تا نیمه دوم قرن بیستم که دوران ظهور امپریالیسم انحصاری مالی در عرصه سرمایه‌داری جهانی می‌باشد، شرایطی به وجود آمد که «مبارزه ضد استعماری و یا ضد امپریالیستی با جوهر رهائی‌بخش به عنوان گفتمان حاکم بر کشورهای پیرامونی گردید» و همین امر بسترساز پیوند سه مبارز سترگ کشورهای پیرامونی یعنی سید جمال الدین اسدآبادی و علامه محمد اقبال لاهوری و شریعتی گردید؛ و از اینجا بود که عامل پیوند این سه مبارز سترگ ضد استعماری و ضد امپریالیستی کشورهای پیرامونی (سید جمال و اقبال و شریعتی) در حقیقت همان «مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی و رهائی‌بخش آنها بود» و قطعاً بدون فهم جوهر مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی آنها هرگز نمی‌توانیم «استراتژی و حتی تاکتیک‌های آنها را تحلیل نمائیم» و شاید بهتر باشد که موضوع را اینچنین مطرح کنیم که برای شناخت منظومه معرفتی و عملی سه مبارز سترگ (سید جمال و اقبال و شریعتی) باید از «شناخت استراتژی عملی آنها در مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی شروع بکنیم». به بیان دیگر برای «فهم مبانی مشترک منظومه نظری و عملی سید جمال و اقبال و شریعتی باید از عمل و استراتژی آنها شروع بکنیم» و از عرصه «استراتژی مشترک آنها به مبانی وحدت نظری آنها دست پیدا بکنیم» و در عرصه فهم مبانی مشترک استراتژی آنها است که این موضوع بازگشت پیدا می‌کند به وحدت استراتژی و تاکتیک آنها در عرصه تحول اجتماعی جوامع قرن بیستم و جوامع عصر امپریالیسم انحصاری (نه امپریالیسم غارت‌گر قرن‌های پیشاسرمایه‌داری) در فرایند امپریالیسم انحصاری مرحله اول، اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که مشمول حرکت سید جمال و حرکت محمد اقبال می‌شود و مشخصات آن عبارتند از:

الف – ظهور انحصارات کارتل‌ها و تراست‌ها به جای رقابت آزاد آدام اسمیتی و ریکاردوئی.

ب – ادغام سرمایه بانکی و سرمایه صنعتی، همراه با تکوین الیگارشی مالی کشورهای متروپل سرمایه‌داری جهانی.

د - صدور سرمایه توسط الیگارشی مالی کشورهای متروپل سرمایه‌داری جهانی به کشورهای حاشیه جهت بسترسازی غارت مواد خام اولیه توسط الیگارشی مالی جهانی که همین امر باعث شده بود که کشورهای پیرامونی و حاشی‌های برای کسب درآمد، راهی جز فروش ارزان مواد خام به الیگارشی مالی جهانی نداشته باشند. یادمان باشد که دولت‌ها و حکومت‌ها در کشورهای متروپل و کشورهای پیرامونی «خدمتگزار متروپل و الیگارشی مالی جهانی هستند، نه مردم کشورهای متروپل و کشورهای استعمارزده و استثمارزده و استحمارزده جوامع پیرامونی.»

ه – تقسیم باز تقسیم مجدد بازارهای کشورهای پیرامونی بین الیگارشی مالی جهانی و یا کشورهای متروپل سرمایه‌داری جهانی که با عنایت به اینکه در کشورهای پیرامونی به علت از بین رفتن «انباشت اولیه» آن‌ها (توسط کشورهای متروپل سرمایه‌داری اعم از امپریالیسم‌های انگلستان، پرتغال، فرانسه، اسپانیا، هلند و روسیه تا آخرین آنها یعنی امپریالیسم آمریکا) تماماً در راستای «توسعه نیازمند به سرمایه‌گذاری خارجی بودند» و بدون سرمایه‌گذاری خارجی هرگز امکان توسعه‌یافتگی برای آنها وجود نداشت.

یادآوری می‌کنیم که کل سرمایه صنعتی کشورهای متروپل سرمایه‌داری جهانی در عصر امپریالیسم انحصاری اواخر قرن نوزدهم از نصف اموال غارت شده کشورهای متروپل سرمایه‌داری جهانی از کشورهای پیرامونی کمتر بوده است، باری، در این رابطه بود که به علت غارت شدن «انباشت اولیه» کشورهای پیرامونی توسط کشورهای امپریالیستی، «کشورهای پیرامونی نتوانستند در قرن نوزدهم مانند کشورهای متروپل سرمایه‌داری رشد بکنند» بنابراین غارت سرمایه‌داری کشورهای متروپل از کشورهای پیرامونی که بسترساز عقب‌ماندگی کشورهای پیرامونی از کشورهای متروپل سرمایه‌داری در قرن بیستم و قرن بیست و یکم شده است، بازگشت پیدا می‌کند به همان «غارت انباشت اولیه» کشورهای پیرامونی توسط کشورهای امپریالیستی متروپل (از قرن 15 و 16 و 17 توسط کشورهای انگلستان و اسپانیا و پرتغال و هلند و غیره و از طریق راه‌زنی و نیروی نظامی با جنگ‌های صلیبی و غارت هندوستان شروع شد و در ادامه آنها به روسیه و فرانسه و آلمان و ایتالیا و بالاخره آمریکا رسید) که این غارت‌گری امپریالیستی به غارت مواد اولیه در قرن نوزدهم و بیستم رسید.

لذا هر چند دوره امپریالیسم انحصاری و یا الیگارشی مالی در مغرب زمین از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بوده است، ولی هرگز نباید فراموش کنیم که ریشه اولیه تکوین سرمایه‌داری آزاد (آدام اسمیتی و ریکاردوئی) و سرمایه‌داری انحصاری بازگشت پیدا می‌کند، به «دوران تکوین انباشت اولیه سرمایه‌داری مغرب زمین» که محصول آن «غارت‌گری‌های کشورهای امپریالیستی از قرن 15 و 16 تا امروز بوده است». نباید فراموش بکنیم که غارت‌گری‌های امپریالیستی «پروسه تکوین انباشت اولیه» مغرب زمین از قرن 15 و 16 و 17 آغاز شده است، در صورتی که «سرمایه‌داری صنعتی» کشورهای متروپل مغرب زمین محصول «قرن 18 و 19 میلادی» می‌باشند و بدون تردید در خلاء «انباشت اولیه» محصول غارت‌گری کشورهای پیرامونی هرگز و هرگز «امکان ظهور سرمایه‌داری جهانی قرن نوزدهم در کشورهای متروپل سرمایه‌داری وجود پیدا نمی‌کرد» بنابراین، در این رابطه است که در رویکرد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در طول 44 سال گذشته (از خرداد 55 الی الان) چه در فاز عمودی و یا سازمانی آرمان مستضعفین و چه در فاز جنبشی و یا افقی نشر مستضعفین، «دوره اولیه تکوین سرمایه‌داری مغرب زمین همان دوره انباشت اولیه می‌باشد» که توسط کشورهای امپریالیست انگلستان و اسپانیا و هلند و پرتغال و... شکل گرفت (که البته بعداً به فرانسه، آلمان، ایتالیا، روسیه و باز در ادامه آن به آمریکا رسید) و در همین رابطه است که در چارچوب منظومه معرفتی نظری و عملی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در طول 44 سال گذشته، ما بر این باور بوده‌ایم که اگر این «انباشت اولیه سرمایه‌داری» کشورهای متروپل سرمایه‌داری مغرب زمین، توسط غارت کشورهای پیرامونی از قرن 15 به بعد حاصل نمی‌شد، هرگز امکان ظهور هیولای سرمایه‌داری امروز حاکم بر جهان وجود پیدا نمی‌کرد.

باری، بدین ترتیب است که ما بر این باوریم که هرگز نظریه‌پردازان سرمایه‌داری و غیر سرمایه‌داری نباید «دوران انباشت اولیه سرمایه‌داری جهانی دوران انتقال از فئودالیسم به سرمایه‌داری در مغرب زمین تعریف نمایند» بلکه برعکس اگر چه در دوران انباشت اولیه سرمایه‌داری همراه با تکوین «انباشت اولیه» شرایط برای انتقال از فئودالیسم به سرمایه‌داری تجاری در مغرب زمین فراهم گردید، اما هرگز و هرگز از این موضوع نباید نتیجه‌گیری کنیم که «دوران انباشت اولیه سرمایه‌داری سنتز و مولود انتقال فئودالیسم به سرمایه‌داری در کشورهای مغرب زمین بوده است». چراکه اگر بر این باور باشیم که در تحلیل نهائی «آبشخور اولیه تکوین سرمایه‌داری جهانی مولود و سنتز انباشت اولیه بوده است» بدون تردید «ثروت‌های انباشت اولیه» مولود «غارت‌گری‌های کشورهای انگلستان و اسپانیا و پرتغال و هلند از کشورهای پیرامونی امروز جهان از قرن 15 به بعد بوده است، نه مولود ثروت‌های فئودال‌ها در فرایند انتقال فئودالیسم به سرمایه‌داری در کشورهای مغرب زمین» و صد البته این بزرگترین اشتباه کارل مارکس در کتاب «کاپیتال» می‌باشد، زیرا اگر چه «کارل مارکس انباشت اولیه را آبشخور تکوین سرمایه‌داری می‌داند» ولی در «تکوین انباشت اولیه، کارل مارکس بیشتر بر ثروت‌های انتقالی فئودال‌ها در دوران گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری تکیه دارد تا غارت کشورهای مستعمره قدرت‌های امپریالیستی انگلستان، اسپانیا، پرتغال، هلند و غیره.»

بر این مطلب بیافزائیم که حتی در دوره اول تکوین سرمایه‌داری در مغرب زمین در چارچوب «رقابت آزاد» آدام اسمیتی و ریکاردوئی یا دوران رشد صنعتی و انقلاب صنعتی بر پایه نیروی بخار و برق در تولید، یعنی دوره قبل از تکوین انحصارات و قبل از غلبه سرمایه‌های مالی و ادغام سرمایه بانکی با سرمایه صنعتی هنوز هم به لحاظ تهیه مواد اولیه و هم به لحاظ بازار فروش کالاها تولیدی خود، سرمایه‌داری بر غارت غیر مستقیم کشورهای پیرامونی استوار بود. ولی هرگز نباید فراموش کنیم که «دوره اول سرمایه‌داری غیر از دوره تکوین انباشت اولیه بر پایه غارت تمام طلاها و نقره‌ها و ثروت‌های کشورهای پیرامونی و انتقال آنها به اروپای غربی و شمالی بوده است». به بیان دیگر «پروسه اولیه تکوین سرمایه‌داری صنعتی» (که مولود بازار آزاد و انقلاب صنعتی برپایه انرژی بخار و برق در تولید بود) غیر از «پروسه انباشت اولیه» (که معلول غارت ثروث‌های کشورهای پیرامونی و استعمارزده توسط کشورهای انگلستان، پرتغال، اسپانیا، پرتغال و هلند) بوده است، هر چند که از «بعد از انقلاب صنعتی توسط نیروی بخار است که سرمایه‌داری تولیدی در کشورهای متروپل مادیت پیدا می‌کند.»

البته در این رابطه باید عنایت ویژه‌ای بکنیم که از زمان تکوین و رشد سرمایه‌داری صنعتی در کشورهای متروپل سرمایه‌داری بود که با استحاله انواع تولید کشورهای صنعتی از تولید «غیر صنعتی» تا تولید صنعتی رفته رفته از قالیبافی تا پارچه‌بافی و غیره به تولید صنعتی، همین امر باعث گردید که با اشباع شدن بازارهای کشورهای متروپل، «شرایط برای صدور» کالاهای سرریز شده تولید صنعتی کشورهای متروپل به کشورهای پیرامونی فراهم بشود؛ و از آنجا بود که بسترها برای «ظهور مرحله نوین استعمار فراهم گردید» که البته در تعریف این مرحله نو استعماری و جداسازی آن از استعمار کهن کشورهای متروپل، این مرحله استعماری، «استعمار نو» نامیده می‌شود که با استعمار کهن سرمایه‌داری به لحاظ محتوا و شکل غارت‌گری متفاوت می‌باشد. چراکه با «ورود کالاهای مصرفی در این فرایند از کشورهای متروپل به کشورهای پیرامونی باعث گردید تا تولیدات داخلی و سرمایه‌های ملی و بورژوازی ملی در کشورهای پیرامونی توسط کشورهای متروپل به چالش کشیده شوند» تا توسط آن کشورهای متروپل (حتی در چارچوب اقتصاد آزاد آدام اسمیتی و ریکاردوئی و قبل از ظهور انحصارات) بتوانند رقبای داخلی در کشورهای پیرامونی در راستای فروش کالاهای مصرفی سرریز شده از میان بردارند و لذا از بعد از این فرایند بود که رفته رفته شرایط برای ظهور بورژوازی کمپرادور در کشورهای پیرامونی توسط سرمایه‌داری متروپل فراهم شد. چراکه «تفاوت بورژوازی ملی با بورژوازی کمپرادور در کشورهای پیرامونی در این بود که در این کشورها بورژوازی ملی مصرف کنند کالاهای ملی خود آن کشورها بودند، در صورتی که بورژوازی کمپرادور در آن کشورها مصرف کنند، کالاهای مصرفی سرریز شده کشورهای متروپل در شکل دولت‌ها و انحصارات و الیگارشی آن‌ها می‌باشند.»

بر این نکته در همین جا تاکید کنیم که «دوره سوم سرمایه‌داری کشورهای متروپل همان دوره انحصاری یا دوره ادغام سرمایه‌های صنعتی و بانکی و یا دوره سلطه سرمایه مالی و صدور این سرمایه‌ها از کشورهای متروپل به کشورهای پیرامونی می‌باشد». ماحصل آنچه که تا اینجا گفته شد:

1 - بدون تحلیل ساختار فرهنگی – اقتصادی – اجتماعی – سیاسی جامعه ایران به صورت کنکرت و مشخص، امکان «تدوین استراتژی به صورت تطبیقی برای هیچکس وجود ندارد» و قطعاً بدون دستیابی به «استراژی تطبیقی، امکان موفقیت در مبارزه کوتاه‌مدت و درازمدت برای هیچ فرد و جریانی وجود ندارد» بنابراین «موفقیت مبارزه کوتاه‌مدت و درازمدت اجتماعی سیاسی در گرو استراتژی تطبیقی است» و هرگز توسط «استراتژی انطباقی و یا استراتژی دگماتیستی امکان موفقیت در مبارزه کوتاه‌مدت و درازمدت وجود ندارد». البته لازمه کسب «استراتژی تطبیقی تکیه بر تحلیل ساختار فرهنگی – اقتصادی – اجتماعی – سیاسی به صورت کنکرت و مشخص می‌باشد.»

2 - بدون دستیابی به ساختار فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به صورت مشخص و کنکرت نه تنها امکان کسب استراتژی مبارزه به صورت تطبیقی وجود ندارد، بلکه مهمتر از آن امکان تعیین وظایف اجتماعی – سیاسی و امکان تحلیل طبقاتی از جامعه و امکان تحلیل سیاسی از ساختار قدرت سیاسی حاکم و امکان تحلیل از مبارزه طبقاتی و سیاسی و حتی مدنی در جامعه وجود ندارد، بنابراین با تحلیل کنکرت و مشخص فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی از جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران هم می‌توانیم به استراتژی تطبیقی جهت مبارزه اجتماعی سیاسی کوتاه‌مدت و درازمدت در جامعه ایران دست پیدا کنیم و هم می‌توانیم به تعیین وظایف حداقلی سیاسی – اجتماعی خودمان (جریان سیاسی اجتماعی که وابسته به آن هستیم) دست پیدا کنیم؛ و در ادامه آن توسط تحلیل مشخص و کنکرت فرهنگی – سیاسی – اقتصادی – اجتماعی از جامعه می‌توانیم به تحلیل سیاسی همه جانبه از قدرت سیاسی حاکم و تحلیل طبقاتی از ساختار طبقاتی موجود در جامعه دست پیدا کنیم.

3 - عکس این مطلب هم صادق است، یعنی وقتی دیدیم که یک استراتژی در یک جامعه‌ای به موفقیت دست پیدا کرد و همان استراتژی در جامعه دیگر نمی‌تواند برای آن جامعه موفقیت به بار بیاورد، باید مطمئن بشویم که آن استراتژی در آن جامعه‌ای که جواب مثبت می‌دهد به خاطر آن است که در آن جامعه آن «استراتژی به صورت تطبیقی در چارچوب تحلیل مشخص و کنکرت ساختار فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی تدوین شده است». برای مثال اگر دیدیم که در دهه 40 و 50 در میان تمامی نظریه‌پردازان جامعه ایران تنها استراتژی که توانسته است در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران ایجاد تحول و حرکت اجتماعی و سیاسی بکند، استراتژی معلم کبیرمان شریعتی بوده است، بدون تردید باید در ادامه آن به این داوری دست پیدا کنیم که علت و دلیل «موفقیت شریعتی در عرصه آن استراتژی این بوده است که او توانسته است در چارچوب تحلیل کنکرت و مشخص ساختار فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران به آن دست پیدا کند» و قطعاً «بدون تحلیل کنکرت و مشخص ساختار اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی او نمی‌توانسته به آن استراتژی تغییرساز اجتماعی دست پیدا کند.»

ادامه دارد