شریعتی در آئینه اقبال - قسمت پانزده
پیوند جدولی یا دو طرفه»، اقبال - شریعتی
قبل از اینکه به تبیین پیوند متقابل اقبال و شریعتی، در عرصههای، «واسازی و بازسازی اسلامشناسی و فکر دینی در اسلام»، و پاسخ به سوال سرّ انحطاط مسلمین در راستای ادامه راهی که از ابن خلدون در قرن هشتم آغاز گردید و توسط سیدجمال پیگیری شد، بپردازیم، ابتدا به تعریف اجمالی و کپسولی از دو نوع، «پیوند جدولی یا دو طرفه» و «پیوند طولی و یکسویه» میپردازیم. در این رابطه مقصود ما، از «پیوند جدولی» نوعی رابطه و پیوند دوطرفه عمودی و افقی است، که مانند ستونهای عمودی و افقی در پیوند با یکدیگر تعریف میشوند. یعنی آنچنانکه در یک جدول، (پس از تکمیل آن جدول) ستون عمودی جدول به صورت مستقل (جدای از ستون افقی) دارای معنی مشخصی میباشد و ستون افقی (مستقل از ستون عمودی) باز دارای معنای مشخص دیگری است، همچنین در ادامه آن همان ستونهای عمودی و افقی، در پیوند با یکدیگر، معنای جدیدی، (مستقل از دو مفهوم ستون افقی و عمودی) ایجاد میکنند.
در همین رابطه با اینکه، اقبال و شریعتی، در چارچوب پروسس، «واسازی و بازسازی اسلامشناسی و فکر دینی در اسلام» خود و پاسخ به سوال سرّ انحطاط مسلمین از مسیر متفاوتی سیر کردهاند، هر چند، «نهج و متد» آنها در عرصه «واسازی و بازسازی اسلامشناسی تطبیقی»، متفاوت میباشد اما در تحلیل نهایی، (اگر از زاویه و منظر اسلامشناسی شریعتی، اسلامشناسی اقبال را واسازی و کالبد شکافی نمائیم) این «نهج و متد» متفاوت اقبال و شریعتی، در ساختمان اسلام بازسازی شده تطبیقی آنها دارای «رابطه و پیوند جدولی» میباشند.
به همین دلیل است که، زمانی که ما از منظرگاه اسلامشناسی، اقبال و شریعتی، به واسازی یا کالبد شکافی، اسلام تطبیقی بازسازی شدهای، که امروز به ما به ارث رسیده است میپردازیم، بدون فهم این پیوند جدولی (بین دو اسلامشناسی تطبیقی شریعتی و اقبال) نمیتوانیم به درک و فهم ساختاری این اسلامشناسی تطبیقی دست پیدا کنیم. زیرا بدون در نظر گرفتن منظومه معرفتی اقبال «اسلامشناسی تطبیقی ما، قابل تبیین فلسفی نیست»، آنچنانکه همین اسلامشناسی تطبیقی به ارث رسیده به ما، بدون منظومه معرفتی شریعتی، «قابل تبیین اجتماعی و انسانی و تاریخی» نمیباشد.
به عبارت دیگر، در غیبت اسلامشناسی ارشاد شریعتی و منظومه معرفتی او کتاب گرانسنگ و دوران ساز، «بازسازی فکر دینی در اسلام» اقبال تنها یک کتاب صرف کلامی میشود، اما همین کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام» اقبال که به عنوان «مانیفست اسلامشناسی اقبال» میباشد، وقتی در کنار «اسلامشناسی ارشاد شریعتی» قرار میگیرد، از آنجائیکه باعث میگردد تا اسلامشناسی کلامی اقبال در پیوند جدولی با اسلامشناسی تطبیقی تاریخی شریعتی، هویت تاریخی و اجتماعی و انسانی پیدا کند، همین هویت تاریخی کسب کرده از اسلامشناسی ارشاد شریعتی، بسترساز هویت دینامیکی اسلامشناسی کلامی و تطبیقی اقبال میگردد.
به عبارت دیگر این اسلامشناسی تطبیقی - تاریخی شریعتی است، که میتواند به اسلامشناسی تطبیقی - کلامی اقبال هویت دینامیکی ببخشد. چراکه «پیوند جدولی اسلامشناسی کلامی اقبال با اسلامشناسی تاریخی شریعتی»، باعث میگردد تا اسلامشناسی بازسازی شده تطبیقی اقبال، در کانتکس تاریخ و جامعه و انسان، هویت جاری و ساری و تاریخی و اجتماعی و انسانی و دینامیکی پیدا کند؛ و در ادامه آن به همین دلیل مبانی اسلامشناسی تطبیقی ما که محصول «پیوند جدولی دو اسلامشناسی کلامی اقبال و اسلامشناسی تاریخی شریعتی» میباشد، عبارتند از:
الف – تکیه بر «اجتهاد در اصول کلامی و فقهی و اخلاقی»، به جای محدود کردن و منحصر ساختن «اصل اجتهاد در حصار فروعات فقهی.»
ب – انجام «واسازی و بازسازی مستمر اسلام تاریخی در چارچوب، بازفهمی و بازسازی»، سه اصل:
1 – وحی.
2 – جهان.
3 - خود، به عنوان فوندانسیون اصلی ساختمان اسلام تطبیقی.
ج – تبیین اصل ختم نبوت پیامبر اسلام در چارچوب تولد عقل برهانی و استقرایی یا عقل نقاد خودبنیاد انسان توسط بعثت 23 ساله پیامبر اسلام.
د - جایگزین کردن رویکرد بازسازی از منظرگاه برون دینی به جای رویکرد احیاگرانه از منظرگاه درون دینی.
ه – تعریف و تبیین اصل اجتهاد به عنوان سر پل پیوند بین دو اصل:
1 – ابدیت.
2 – تغییر.
و – تکیه بر سه اصل:
1 – مساوات.
2 – آزادی.
3 - مسئولیت مشترک، در راستای جامعه سازی، همچنین، اعتقاد به سه اصل:
1 - تعبیر روحانی از جهان.
2 - آزادی روحانی فرد.
3 - ایمان به وجود اصول اساسی ابدی و جهانی در عرصه فرد سازی.
ز - بزرگترین انقلاب کلامی که حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در عرصه کلامی اسلام، ایجاد کرد این بود که، منهای اعتقاد به واسازی و بازسازی فکر دینی در اسلام، در چارچوب بازفهمی و واسازی و بازسازی کلامی وحی نبوی برای اولین بار در تاریخی کلام مسلمانان، وحی نبوی پیامبر اسلام را در کتاب «بازسازی فکر دینی»، به صورت تجربه دینی یا تجربه باطنی تبیین کرد. البته، پس از تبیین «وحی نبوی» در چارچوب «تجربه دینی» اقبال به تبیین، «تفاوت تجربه دینی نبوی پیامبر اسلام با تجربه باطنی و صوفیانه و عرفانی» میپردازد؛ و در همین رابطه است که اقبال در تبیین وحی به عنوان «یک پروسه وجودی»، در چارچوب «کل تکامل وجود» (که آخرین فرایند، این پروسه وحی پس از فرایندهای جماد و نبات و حیوان و انسان) فرایند وحی نبوی پیامبران ابراهیمی میباشد.
اقبال باز «وحی نبوی پیامبران ابراهیمی و در راس آنها وحی نبوی پیامبر اسلام را - که همان قرآن میباشد - به صورت فرایندی نگاه میکند، نه به صورت فراوردهای» که البته، این فرایند وحی نبوی پیامبر اسلام، از نظر اقبال بسترساز تکوین «عقل برهانی استقرایی در انسان» گردید و بدین ترتیب، اقبال، انقلابی بزرگ در منظومه وحیشناسی نبوی پیامبر اسلام در تاریخ علم کلام مسلمانان بوجود آورد.
علی ایحال، اقبال با انقلاب در وحیشناسی نبوی، بسترساز بازتولید حیات علم کلام جدید در تاریخ مسلمانان شد، البته، انقلابی که اقبال در عرصه علم کلام مسلمانان، توسط، «بازفهمی وحی نبوی به عنوان یک تجربه دینی» (نه یک تجربه عرفانی و باطنی صوفیانه) کرد به این مرحله تمام نشد، چرا که در ادامه آن بود، که اقبال انقلاب بزرگتری انجام داد، و آن اینکه اقبال، «بازفهمی، وحی نبوی پیامبر اسلام را در عرصه علم کلام بیش از هزار ساله مسلمانان، از فرایند آنتولوژیک وارد فرایند اپیستمولوژیک کرد» به این ترتیب که، تا قبل از اقبال، متکلمین مسلمان اعم از شیعه و سنی، مقوله وحی نبوی پیامبر اسلام را از منظر آنتولوژیک و درون دینی و استشهادی، مطالعه و تبیین و تعریف میکردند، و با رویکرد آنتولوژیک یا وجودشناسی با وحی نبوی پیامبر اسلام برخورد میکردند، و در این چارچوب، «پدیده خاص وحی نبوی پیامبر اسلام» را در طول بیش از هزار سال به صورت یک امر مکانیکی از وجود پیامبر اسلام تبیین میکردند که توسط فرشته وحی یا جبرئیل، از بیرون از وجود و باطن پیامبر اسلام، به صورت یک پکیج به پیامبر اسلام منتقل شده است و پیامبر اسلام مانند یک بلندگو یا ضبط صوت یا رادیو، تنها وظیفه انتقال، کلام از جبرئیل به مردم داشته است.
به عبارت دیگر برای بیش از هزار سال متکلمین مسلمان جهت تبیین «وحی نبوی پیامبر اسلام» در چارچوب رویکرد آنتولوژیک، به «پدیده خاص وحی نبوی پیامبر اسلام» از منظری منفعلانه، به شخصیت پیامبر اسلام نگاه میکردند و نقش پیامبر اسلام در تکوین وحی نبوی یک نقش واسطه و سر پل انتقال مکانیکی میدانستند؛ و در «تکوین وحی نبوی» هیچگونه نقشی برای وجود خود پیامبر اسلام نه در مؤلفه، «عمودی و فردی معراج وجودی» و نه در مؤلفه «افقی و اجتماعی اسرای تاریخی» قائل نبودند. چراکه متکلمین مسلمان از قرن اول هجری تا زمان علامه محمد اقبال لاهوری و بعد معلم کبیرمان شریعتی، «پدیده خاص وحی نبوی پیامبر اسلام را تنها در کانتکس وجودشناسانه یا آنتولوژیک تبیین میکردند»؛ و به این ترتیب بود که، برای آنها «وحی نبوی، عبارت بود از یک پکیج که از عالم غایب و آسمانها و ناکجاآباد وجود، توسط جبرئیل به پیامبر اسلام منتقل شده است، و پیامبر فقط موظف به انتقال آن از جبرئیل به مردم بوده است» اما اقبال و در ادامه او شریعتی در مبحث معراج و اسرای پیامبر اسلام پس از اینکه، «وحی نبوی را به صورت یک تجربه دینی و درونی پیامبر اسلام تبیین کردند، در ادامه آن انقلاب بزرگتری که در این رابطه به انجام رساندند، و آن این بود که با تجربی دانستن وحی نبوی پیامبر اسلام در عرصه وحیشناسی یا بازفهمی یا واسازی و بازسازی وحی نبوی پیامبر اسلام، رویکرد وجودشناسانه وحی نبوی پیامبر اسلام را که مولود اعتقاد، به ذهن فلاسفه یونان و ارسطو و جهان شناختی دو ساحتی افلاطونی عرفای مسلمان بود - به رویکرد اپیستمولوژیک بدل کردند.»
البته «انقلاب استحاله وحیشناسی از رویکرد وجودشناسانه ارسطوئی به رویکرد اپیستمولوژیک» توسط علامه محمد اقبال لاهوری و شریعتی، در چارچوب منظومه معرفتی دکارت –کانت –پوپر که مبتنی بر آگاهی مجرد و انتزاعی میباشد انجام نگرفت، بلکه بالعکس در این رویکرد «وحی نبوی پیامبر اسلام در کانتکس پروسس تکامل وجود و هدفداری این پروسس، توسط معرفت برون دینی واسازی و کالبد شکافی گردید»؛ و از اینجا بود که اقبال و شریعتی، پروژه وحیشناسی متکلمین مسلمان اعم از شیعه و سنی، از «فرایند احیاء» که تنها توسط، تبیین استشهادی (نه استدلالی) از طریق منابع درون دینی اعم از کتاب و سنت صورت میگرفت، با تکیه بر معرفت برون دینی و جمعی بشری، وارد «فرایند بازسازی» کردند؛ و از اینجا بود که، با تولد کتاب «بازسازی فکر دینی» اقبال و در ادامه آن «معراج و اسرای» شریعتی «پروژه بازسازی وحی نبوی پیامبر اسلام، جایگزین، پروژه احیا قبلی متکلمین» گردید؛ و از این مرحله بود که، معرفت برون دینی و جمعی بشر که از نظر اقبال، معلول، تولد عقل برهانی و استقرائی بشریت - در دوران 23 سال وحی نبوی پیامبر اسلام میباشد - جزء لاینفک فرایند اپیستمولوژی وحیشناسی نبوی پیامبر اسلام قرار گرفت.
بنابراین انقلابی که توسط علامه محمد اقبال لاهوری و در ادامه آن توسط شریعتی در عرصه وحیشناسی نبوی صورت گرفت:
اولا برای اولین بار در تاریخ علم کلام مسلمانان، این انقلاب وحیشناسی نبوی باعث گردید تا، بازسازی و واسازی اسلامشناسی در گرو بازسازی و واسازی و بازفهمی، وحیشناسی نبوی بشود، و بدون بازسازی و واسازی وحی نبوی امکان واسازی و بازسازی و بازفهمی اسلامشناسی وجود نداشته باشد و از اینجا بود که، «اسلامشناسی تطبیقی اقبال –شریعتی توسط بازشناسی و بازفهمی و واسازی و بازسازی وحی نبوی پیامبر اسلام از دل اسلام دگماتیسم و جزمی زایش کرد». چراکه از نظر اقبال و شریعتی، عامل اصلی تکوین و دوام و استمرار رویکرد، هزار ساله دگماتیسم و جزمیگرایی به اسلام، «رویکرد مکانیکی و آنتولوژیکی به وحی نبوی پیامبر اسلام» بوده است؛ لذا، اقبال و شریعتی معتقد بودند که، «تا زمانی که ما نتوانیم رویکرد آنتولوژیک و مکانیکی به وحی نبوی پیامبر اسلام را توسط احیای دوباره علم کلام تصحیح بکنیم، امکان زایش و تولد اسلام بازسازی سازی شده تطبیقی وجود ندارد» (آنچنانکه تولد اسلام انطباقی عصر جدید، از دل «اسلام دگماتیسم و جزمی هزار ساله، فقاهتی و روایتی و ولایتی و شفاعتی و مداحیگری» باز ریشه در همین بازنگری در رویکرد وحیشناسی وحی نبوی پیامبر اسلام داشته است).
به این ترتیب که آبشخور معرفتشناسانه اسلام دگماتیسم و جزمی هزار ساله مسلمانان از قرن اول هجری الی زماننا هذا همان رویکرد مکانیکی و آنتولوژیکی وحی نبوی بوده است، زیرا «زمانیکه بین وجود پیامبر اسلام و سرچشمه تکوین وحی فاصله مکانیکی و فیزیکی بوجود آوردیم و در چارچوب جهانشناسی افلاطونی آبشخور تکوین وحی از وجود پیامبر اسلام به عالم قدسی یا مُثل افلاطونی انتقال دادیم و برای پیامبر اسلام در این رابطه نقشی منفعلانه قائل شدیم، این نقش منفعلانه به عرصه بازفهمی خود وحی نبوی و اسلامشناسی تاریخی نیز منتقل میگردد»، در نتیجه، علاوه بر اینکه دیگر زبان قرآن و زبان وحی نبوی پیامبر اسلام را یک زبان ظاهری ارزیابی میکنیم، خود متن را هم غیر قابل تاویل و تفسیر خواهیم دانست؛ و از اینجا است که برای فهم متن (کتاب و سنت) راهی غیر از این نخواهیم داشت، به جز اینکه، «به روایات پناه ببریم» و همین رویکرد باعث میگردد تا «اسلام روایتی، اسلام فقاهتی، اسلام ولایتی، اسلام شفاعتی و اسلام مداحیگری و غیره که همه چهرههای همان اسلام دگماتیسم و جزمی میباشند، »جایگزین اسلام تطبیقی و اسلام تاریخی پیامبر اسلام بشوند.
باری، برعکس پروسه اسلام دگماتیسم و جزمی هزار ساله فقاهتی و روایتی و ولایتی و شفاعتی، از زمان علامه محمد اقبال لاهوری و ادامه آن شریعتی الی زماننا هذا، به علت اینکه وحیشناسی نبوی پیامبر اسلام از فرایند آنتولوژیک قبلی وارد فرایند اپیستمولوژیک شد، وحیشناسی نبوی پیامبر اسلام در کانتکس تجربه دینی و تجربه نبوی و باطنی و درونی خود پیامبر اسلام به صورت دو فرایند «معراجی یا عمودی» و «اسرائی یا افقی» تبیین گردید؛ و از اینجا بود که، اسلام بازسازی شده تطبیقی از دل اسلامی تاریخی و اسلام جزمی، دگماتیسم فقاهتی، روایتی، ولایتی، شفاعتی و مداحیگری متولد گردید. چراکه از زمانیکه توسط اقبال و بعد شریعتی وحی نبوی پیامبر اسلام به صورت تجربه درونی و باطنی و معراجی و اسرائی تبیین گردید با کنار رفتن رویکرد مکانیکی و آنتولوژیکی و پکیجی به وحیشناسی نبوی پیامبر اسلام، جهانشناسی متافیزیک و دو ساحتی و ثنوی افلاطونی هم به آخرین ایستگاه خود در تاریخ علم کلام جدید مسلمانان رسید.
در نتیجه، از این مرحله وحی نبوی پیامبر اسلام، به عنوان یک مقوله انتزاعی و متافیزیکی، توسط اقبال و شریعتی، از آسمان به زمین آمد و در بستر جامعه و انسان و تاریخ سیلان پیدا کرد. که خروجی نهایی این امر زایش اسلام تطبیقی اقبال و شریعتی الی زماننا هذا میباشد. علی ایحال، بن مایه اسلام تطبیقی اقبال و شریعتی، اپیستمولوژیک شدن معرفت دینی یا وحی نبوی پیامبر اسلام توسط تجربه دینی و تجربه نبوی یا به قول شریعتی توسط «معراج و اسرا» وجودی پیامبر اسلام میباشد که برعکس اسلام انطباقی (دهههای 20 و 30 و 40 و الی زماننا هذا) میباشد که توسط تز «راه بشر و راه انبیاء» مرحوم بازرگان و در ادامه آن شهید مهندس محمد حنیف نژاد در جامعه ایران تکوین پیدا کرده است، به این ترتیب که در تز «راه انبیاء و راه بشر» بازرگان – حنیف نژاد، وحی نبوی پیامبر اسلام به صورت معرفت دینی از معرفت بشری جدا شد و همین جدائی بین معرفت بشری و معرفت دینی در تز راه انبیاء - راه بشر، بازرگان – حنیف نژاد باعث گردید تا در عرصه اپیستمولوژی، راه بشر بر راه انبیاء توفق عملی و عینی و علمی پیدا کند.
در نتیجه از اینجا بود که اسلام انطباقی در جامعه ایران متولد شد. به عبارت دیگر، گرچه در اسلام دگماتیسم و جزمی مانند اسلام انطباقی بازرگان - حنیف نژاد، راه بشر و راه انبیاء از هم جدا بودند، اما تفاوت در این دو رویکرد که، آبشخور تکوین دو اسلامشناسی متضاد و متباین شد، در این است که در اسلامشناسی جزمی و دگماتیسم این راه انبیاء یا وحی مکانیکی و آنتولوژیکی و پکیجی است که بر راه بشر یا معرفت بشری سلطه پیدا میکند در صورتی که در اسلام انطباقی بازرگان و حنیف نژاد، این راه بشر یا معرفت بشری است که در عرصه عینی و تاریخی و عملی بر معرفت دینی یا راه انبیاء توافق پیدا میکند، آنچنانکه برعکس دو اسلامشناسی دگماتیسم یا جزمی و اسلامشناسی انطباقی، در اسلامشناسی تطبیقی اقبال و شریعتی، گرچه راه بشر و راه انبیاء در عرصه نسبشناسی تاریخی و معرفتی از هم تفکیک میشوند، ولی به علت اینکه از نظر اقبال و شریعتی، آبشخور اولیه دو معرفت بشری و معرفت دینی، پروسس وحی نبوی پیامبران ابراهیمی و در راس آنها پیامبر اسلام میباشد که بسترساز تولد عقل برهانی استقرایی در بشر گردید، در نتیجه این دو معرفت در عرصه تاریخی نه تنها از هم جدا نمیباشند بلکه در پیوند تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند.
این نجوم و طب وحی انبیاست / عقل و حس را سوی بیسو ره کجاست
عقل جزوی عقل استخراج نیست / جز پذیرای فن و محتاج نیست
قابل تعلیم و فهمست این خرد / لیک صاحب وحی تعلیمش دهد
جمله حرفتها یقین از وحی بود / اول او لیک عقل آن را میفزود
هیچ حرفت را ببین کین عقل ما / تاند او آموختن بیاوستا
گرچه اندر فکر موی اشکاف بد / هیچ پیشه رام بیاستا نشد
دانش پیشه از این عقل ار بدی / پیشهای بیاوستا حاصل شدی
کندن گوری که کمتر پیشه بود / کی زفکر و حیله و اندیشه بود
گر بدی این فهم مر قابیل را / که نهادی بر سر او هابیل را
که کجا غائب کنم این کشته را / این به خون و خاک در آغشته را
دید زاغی زاغ مرده در دهان / بر گرفته تیز میآمد چنان
از هوا زیر آمد و شد او به فن /از پی تعلیم او را گور کن
پس به چنگال از زمین انگیخت گرد / زود زاغ مرده را در گور کرد
دفن کردش پس بپودش به خاک / زاغ از الهام حق بد علمناک
گفت قابیل اه شه بر عقل من / که بود زاغی زمن افزون به فن
عقل کل را گفت ما زاغ البصر / عقل جزوی میکند هر سو نظر
عقل ما زاغ است نور جاودان / عقل زاغ استاد گور مردگان
مولوی –مثنوی – دفتر چهارم – چاپ نیکلسون – ص 686 – س 15 به بعد – ابیات 1305 تا 1321
ادامه دارد