تحلیل تئوریک – سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، از مردم، جنبش و حاکمیت مطلقه فقاهتی ایران
- متدولوژی تحلیل سیاسی، اقتصادی، طبقاتی، اجتماعی و...
آنچنانکه قبلا (در شمارههای سال اول نشر مستضعفین) به اشاره مطرح کردیم که منظور ما از تحلیل اوضاع جاری قرار دادن سه مؤلفه مردم ایران، جنبش ایران و حاکمیت مطلقه فقاهتی ایران در کنار هم در عرصه تحلیل دیالکتیکی میباشد و دلیل این امر هم آن است که در رابطه با تحلیل سیاسی مسائل اجتماعی و سیاسی ما به دو طریق میتوانیم عمل بکنیم (1- از جزء به کل یا از مشخص به عام یا از ابژه به سوبژه 2- از کل به جزء یا از سوبژه به ابژه).
روش اول متدولوژی لمی نامیده میشود (این روش که همان طریقه غیر دیالکتیکی و همان روش استقرائی راجر بیکن و به ویژه فرانسیس بیکن میباشد. علامه اقبال لاهوری در فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی، کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام - صفحه 150 - سطر ششم با نقل و قول از بریفولت معتقد است که این روش تجربی یا متدولوژی استقرائی بیکنی کشف راجرز بیکن و فرانسیس بیکن نبوده، بلکه اقتباس آنها از متدولوژی قرآن و مسلمانان بوده است و به طوری که علامه اقبال لاهوری در همین فصل از کتابش مدعی است، کلا روش تجربی یا روش استقرائی یا روش جزء به کل برای اولین بار قرآن و پیامبر اسلام برای بشریت به ارمغان آورده است).
روش دوم روش انی میباشد (در خصوص روش انی یا روش کل به جزء یا روش سوبژه – ابژه. باز در عرصه ذهن سه گانه آینهائی ارسطوئی و ذهن فاهمه کانتی و ذهن دیالکتیکی قرآنی - هگلی به سه شکل متفاوت مطرح شده است. در ذهن آینهائی ارسطوئی که به مدت 2200 سال بر اندیشه بشریت حکومت میکرد روش انی همان متد قیاسی ارسطوئی بود که به روش انی یا روش کلی نگری مستقل از روش لمی اصالت میداد و کلا بی نیاز از روش لمی یا استقرائی یا جزء به کل بود. اما در عرصه ذهن فاهمه کانتی - دکارتی گرچه برعکس روش قیاسی ارسطوئی که بی نیاز از روش استقرائی جزء به کل بود، ابتدا دکارت و سپس کانت متدولوژی استقرائی را در کنار متدولوژی قیاسی مطرح کردند، ولی این همراهی متدولوژی لمی با متدولوژی انی در دستگاه ذهن فاهمه کانتی - دکارتی به خاطر اصالتی که در تحلیل نهائی کانت و دکارت به ذهن انسان میدادند یک همراهی عرضی بود نه یک همراهی طولی، که در ذهن دیالکتیکی قرآنی - هگلی مطرح می باشد. بنابراین در ذهن سوم که همان ذهن دیالکتیکی قرآنی - هگلی میباشد متدولوژی انی یا روش کلی - جزئی در ادامه طولی روش استقرائی یا متدولوژی لمی یا طریقه جزء به کل میباشد). بنابراین در روش لمی ما مسائل سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی و... را:
اولا به صورت جدا جدا مورد تحلیل و تشریح و آناتومی قرار میدهیم و به هر موضوعی به صورت مستقل نگاه میکنیم. مثلا زمانی که میخواهیم موضوع اعتیاد یا بیکاری یا طلاق یا تورم یا اختلاسهای نجومی یا فسادهای اداری و اقتصادی یا اعدامهای نجومی یا فقر یا ناهنجاریهای اجتماعی یا سرکوب آزادیهای سیاسی و... رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران را تحلیل بکنیم ابتدا باید توسط روش استقرائی یا تجربی یا لمی با این پدیدهها به صورت مستقل و جدای از هم برخورد بکنیم و فاکتورهای مربوط به هر کدام از کیسهای فوق را تا آنجا که در توان داریم جمع آوری بکنیم و سپس بر پایه این دیتاهای کنکریت و مشخص به پردازش این دیتاها و جمع بندی و تحلیل جداگانه از هر کدام از این موضوعهای فوق و... به صورت مستقل بپردازیم و کاری به این نداشته باشیم که مثلا به عنوان یک اصل پیش فرض در نظام ضد انسانی سرمایهداری تمامی این کیسها دارای ریشه مشترک میباشند. یا اینکه از اول معتقد باشیم که این مسائل در تحلیل نهائی و کلیت ساختاری دارای پیوند و رابطه دیالکتیکی با هم میباشند.
ثانیا برای مطالعه این موضوعهای مستقل سعی میکنیم بر پایه فاکتورهای عینی و کنکریت و مشخص شروع بکنیم و به مراحل فرضیه و نظریه و قانون و بالاخره تئوری علمی که جزء دایره روش انی میباشد، برسیم. اما در تحلیل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی به صورت انی موضوع کاملا صورت عکس طریقه لمی دارد چراکه در این مرحله از مطالعه دیالکتیک سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ما در ادامه طولی روش لمی بر پایه ره آوردهای مرحله لمی به مطالعه کلیات میپردازیم (و از آنجائیکه دیالکتیک هم به عنوان متدولوژی و هم به عنوان قانونبندی تنها در عرصه کلیات مصداق دارد و در عرصه جزئیات و کنکریت و مشخص دیالکتیک دارای مصداق نمیباشد، لذا تنها در مرحله انی یا مطالعه کلیات محصول روش لمی یا تجربی یا استقرائی ما میتوانیم از دیالکتیک هم به عنوان متدولوژی و هم به عنوان قانونبندی عام حاکم بر کلیات استفاده بکنیم). ماحصل آنچه تا اینجا آموختیم اینکه:
1 - در مطالعات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... حتما باید به صورت متدیک برخورد بکنیم و بدون متدولوژی هرگز نمیتوانیم تحلیل علمی از مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی بکنیم.
2 - در خصوص متد تحلیلی، ما دو نوع متد داریم، یکی متد از کلی به جزئی و دیگری متد از جزئی به کلی.
3 - متد از کلی به جزئی متد قیاسی یا انی نامیده میشود و متد از جزئی به کلی متد تجربی یا متد استقرائی یا متد لمی نامیده میشود.
4 - برخورد مکانیکی کردن با این دو نوع متد، کاری اشتباه و غیر علمی میباشد. یعنی، چه روش لمی را منهای روش انی مطلق بکنیم، و بخواهیم به تحلیل مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... بپردازیم و چه مانند ارسطو روش انی را عمده بکنیم و بخواهیم بر پایه ذهنیات صرف به تحلیل مسائل سیاسی، اجتماعی و... بپردازیم و هیچگونه نقشی در مطالعه مسائل برای فاکتورهای کنکریت و مشخص قائل نباشیم هر دو غلط است.
5 - برای مطالعه علمی مسائل اجتماعی، سیاسی و... باید دو مؤلفهائی برخورد بکنیم. اما این دو مؤلفه باید در طول هم باشد نه در عرض هم. یعنی ابتدا توسط متد لمی به جمع آوری و دسته بندی فاکتورهای کنکریت و مشخص بپردازیم و سپس در مرحله انی توسط پردازش این دیتاها از مرحله تشریح و تحلیل و توضیح وارد مرحله تبیین میشویم و توسط آن به کشف قانون و نظریه و تئوری علمی میپردازیم.
6 - دو روش لمی و انی منهای مشخصه فوق دارای یک مشخصه دیگری هم میباشد که عبارت است از اینکه، در روش لمی ما موظف و مجبوریم که کیسهای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی به صورت جدا جدا مورد مطالعه قرار دهیم. اما در متدولوژی انی که در ادامه طولی متدولوژی لمی انجام میگیرد ما همان تحلیلهای مرحله لمی را در پیوند دیالکتیکی با یکدیگر قرار می دهیم و از تحلیل دیالکتیکی آنها تحلیل کلی اوضاع جاری میکنیم.
7 - دیالکتیک به عنوان متدولوژی، تنها در کلیات دارای عملکرد میباشد در عرصه مصداقها و جزئیات حتما باید از متدولوژی استقرائی و تجربی و لمی استفاده بشود.
8 - تا زمانی که تحلیلهای سیاسی، یا اجتماعی، یا اقتصادی و... از مرحله لمی به مرحله انی نرسیدهاند هرگز نباید دست به آسیب شناسی یا ارائه راه حل و... در خصوص آن مسائل بزنیم چراکه آسیب شناسی یا راه حلهای ما جنبه مکانیکی دارند.
2. مبانی تئوریک تحلیلهای اوضاع جاری در نشر مستضعفین
در نشر مستضعفین در تحلیل اوضاع جاری ما فقط به تحلیل مشخص و خاص و کنکریت قناعت نمیکنیم بلکه پس از انجام تحلیلهای مشخص و خاص و موضوعی و کنکریت آن، تحلیلها را در کنار هم قرار میدهیم و از پیوند آنها به استنتاج و استخراج قانون و نظریه و تئوری میپردازیم. برای مثال وقتی که ما بر پایه روش لمی موضوعهای مختلفی مانند فقر، طلاق، اعتیاد، بیکاری، تورم، جرم و جنایتهای اجتماعی و خانوادگی و... جامعه ایرانی را به صورت جداگانه تحلیل کردیم و توانستیم از هر کدام از اینها تحلیلی مشخص و کنکریت و خاص به صورت موضوعی ارائه بدهیم، در تحلیل اوضاع جاری، حاصل این تحلیلهای مشخص را در کنار یکدیگر قرار میدهیم و از مرحله تشریح و تحلیل طریقه لمی وارد مرحله تبییناتی میشویم. در این مرحله است که:
اولا: برعکس مرحله لمی از کل به جزء میآییم.
ثانیا: مواد خام و موضوع مرحله انی، همان محصول مرحله لمی میباشد.
ثالثاً: برعکس مرحله لمی که مرحله تشریح و تحلیل بود در مرحله انی تنها با عینک تبیینی به رابطه بین این تحلیلهای مرحله لمی میپردازیم.
رابعا: تکیه متدولوژی در مرحله انی یک تکیه دیالکتیکی میباشد.
چراکه قانونبندی دیالکتیک در عرصه کلیات و عام دارای مصداق میباشد. ولی در عرصه مشخص و کنکریت و خاص نمیتواند فونکسیون علمی داشته باشد و لذا برپایه همین خودویژگی قانون بندی دیالکتیک است که در طریقه انی دیالکتیک به عنوان یک عینک یا متدولوژی عمل خواهد کرد که توسط این عینک یا متدولوژی دیگر ما نمیتوانیم مانند روش لمی موضوعهای فوق را به صورت جداگانه ببینیم، بلکه بالعکس در این مرحله تمامی موضوعهای فوق اعم از فقر، بیکاری، اعتیاد، طلاق، تورم، آموزش طبقاتی، فرهنگ طبقاتی، زیارت طبقاتی، عبادت طبقاتی، جرم و جنایتهای اجتماعی، کشت و کشتار، شکنجه و تجاوز، اعدامهای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران و... در پیوند با یکدیگر مورد مطالعه قرار میگیرد. بنابراین در تحلیل اوضاع جاری تحلیل ما هم بر پایه روش لمی است و هم بر پایه روش انی. یعنی در تحلیل اوضاع جاری ما ابتدا از طریق روش لمی توسط دیتاهای خاص و مشخص و کنکریت به یک تحلیل مشخص میرسیم و سپس همین تحلیلهای مشخص و خاص کنکریت در دستگاه انی با در کنار هم قرار دادن این تحلیلهای خاص و مکانیکی و مشخص با عینک تبیینی به کشف قانونبندی و فرضیه و نظریه و تئوری علمی میپردازیم. ماحصل آنچه در این مبحث مطرح کردیم اینکه:
1 - بدون داشتن تحلیل اوضاع جاری ایران که همان تحلیل سیاسی، اقتصادی، طبقاتی، تاریخی، اجتماعی جامعه ایران میباشد، هر گز نمیتوانیم در جامعه ایران صاحب یک حرکت علمی بشویم.
2 - آنچنانکه گورویچ میگوید: "ما جامعهها داریم نه جامعه"، لذا بر پایه این اصل هرگز نمیتوانیم بر پایه یک تحلیل عام اجتماعی دستورالعملهای برنامهائی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی یک جامعه را بر جامعه دیگر تزریق بکنیم.
3 - نخستین اصل پیش فرض تحلیل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... هر جامعهائی این حقیقت است که هر جامعهائی دارای خودویژگیهای اقتصادی، طبقاتی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... میباشد که بدون شناخت آن خودویژگیها ما نمیتوانیم آن جامعه را بشناسیم. به عبارت دیگر تحلیل اوضاع جاری هر جامعهائی یعنی شناخت همین خودویژگیهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، ساختاری و... میباشد.
4 - برای تحلیل سیاسی، یا اقتصادی، یا طبقاتی، یا اجتماعی، یا تاریخی جامعه ایران هرگز نباید به صورت انطباقی، مشخصات طبقاتی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... یک جامعه دیگری را به صورت عینکی بر چشم خودمان قرار دهیم و توسط آن عینک جامعه خودمان را مطالعه کنیم.
5 - اصل پیش فرض متدولوژی علمی تحلیل اقتصادی، سیاسی، طبقاتی، تاریخی و... عبارت است از اینکه برخورد ما باید با آن جامعهائی که میخواهیم از آن تحلیل اوضاع جاری بکنیم یک برخورد تطبیقی باشد نه انطباقی و دگماتیسم. زیرا در برخورد انطباقی ما توسط دیتاها یا قوانین یا اطلاعات مربوط به یک جامعه به تحلیل یک جامعه دیگر میپردازیم. مثلا بر پایه تحلیل جنبش دمکراتیک بهار عربی به تحلیل جنبش دمکراتیک اجتماعی خرداد 88 ایران میپردازیم که کار غلطی است.
6 - در برخورد دگماتیستی، ما بر پایه ذهنیات خودمان از ذهنیات خودمان کانتکسی میسازیم (و مانند تخت ملانصرالدین وضعیت جامعه مشخص را درون این چهارچوب قرار میدهیم. لذا مانند ملانصرالدین اگر پاهای مهمان دراز تر از تخت شد آن را میبریم و اگر کوتاه تر شد آنقدر پاهای مهمان را میکشیم تا به اندازه آن تخت بشود). مانند تحلیلهای سیاسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران که همیشه برای تحلیل سیاسی جامعه ایران میکوشد از آن ذهنیت منجمد تاریخی خود در خصوص شیعه و اسلام و مسلمانی تابوتی بسازد و سپس جامعه ایران را درون آن تابوت از قبل مشخص شده قرار دهد. و یا مانند عبدالکریم سروش که برای تحلیل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، طبقاتی جامعه ایران و برای اینکه بتواند نسخه لیبرال سرمایهداری غرب را به جامعه ایران تزریق بکند، میکوشد مانند نجم الدین کبری با طرح چند شعر مولوی و حافظ و سعدی و چند نقل قول صوفیانه از یک مقدمه صوفیانه، قبری بکند و سپس جامعه ایران را درون آن قبر بگذارد.
7 - در برخورد تطبیقی ما برعکس دو روش انطباقی و دگماتیسم سعی میکنیم:
اولا: هر جامعهائی را به صورت مستقل و کنکریت مورد مطالعه قرار دهیم و هیچ تحلیل و ویژگی جامعه دیگری را به جامعه مورد مطالعه تزریق نکنیم.
ثانیا: برای هر جامعهائی معتقد به خودویژگیهای طبقاتی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، تاریخی، فرهنگی باشیم که وظیفه تحلیل سیاسی، اقتصادی، طبقاتی، اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و... هر جامعهائی کشف این خودویژگیها میباشد.
ثالثا: برای کشف این خودویژگیهای اجتماعی، تاریخی، طبقاتی، اقتصادی، سیاسی و... هر جامعه باید به روش علمی که محصول دستاورد تاریخی بشر میباشد، عمل بکنیم نه از فقه و عرفان و تصوف متد و علم و قانونبندی بسازیم.
8 - روش و متدولوژی برخورد تحلیلی به صورت تطبیقی بر دو مکانیزم استوار میباشد:
الف - متدولوژی لمی
ب - متدولوژی انی
9 - در متدولوژی تطبیقی لمی ما سعی میکنیم قبل از تحلیل سیاسی، اقتصادی، طبقاتی، تاریخی، اجتماعی یک جامعه، ابتدا دست به جمعآوری دیتاهای مشخص آن موضوع به خصوص بزنیم و در این رابطه هرگز نباید ذهنیات خود و یا دیتاهای جوامع دیگر را دخالت بدهیم. به عبارت دیگر ذهن ما در این مرحله باید فقط ذهن آینهائی باشد یعنی هرچه واقعیت روبروی خود است را جمع آوری بکند، پس از اینکه این دیتاهای خاص و کنکریت و مشخص را جمع آوری کردیم مانند سی پی یوی کامپیوتر به پردازش این دیتاها میپردازد که در مرحله اول پردازش اقدام به دسته بندی این دیتاها میکنیم و پس از دسته بندی آنها، میکوشیم به کشف وجه اشترکها و وجه افتراقهای این دیتاها بپردازیم. توسط این درک اشتراک و افتراق دیتاها است که تحلیل سیاسی، یا تحلیل طبقاتی، یا تحلیل اجتماعی و فرهنگی و... از مرحله تشریح وارد مرحله تحلیل میشویم و توسط این عمل است که در مرحله دوم حرکت به کشف قوانین و نظریه و فرضیه در خصوص آن موضوعهای به خصوص میپردازیم.
10 - عمدهترین مشخصه متدولوژی لمی آن است که دیتاها و دسته بندی و فرضیه سازی و نظریه پردازی در این مرحله صورت مکانیکی دارد و موضوعات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، طبقاتی، تاریخی و فرهنگی و... به صورت منفک از هم دیگر مورد مطالعه قرار میگیرد و کاری به این نداریم که بین تورم و بیکاری و فقر و طلاق و اعتیاد و جرم و جنایتهای اجتماعی و... رابطهائی وجود دارد.
3. چه نیازی به تحلیل اوضاع جاری دورهائی داریم
حال با عنایت به مطالب فوق که در خصوص متدولوژی دو گانه (لمی - انی) و تحلیل اوضاع جاری مطرح کردیم در اینجا میتوانیم به راحتی نیاز به تحلیل اوضاع جاری به صورت پرییودی یا دورهائی را فهم کنیم. چراکه تحلیلهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... غیر از تحلیل اوضاع جاری که توسط نشر مستضعفین مطرح میشود همه صورت موضوعی و کنکریت و مشخص دارد و تا زمانیکه این تحلیلهای کنکریت و مشخص در دستگاه تحلیل اوضاع جاری صورت تبیینی و دیالکتیکی و کشف قوانین و نظریه و فرضیه و تئوری پیدا نکند هیچکدام از این تحلیلها نمیتواند راهنمای عمل و ارائه دهنده راه حل بشود. بنابراین در مرحله تحلیل اوضاع جاری، نشر مستضعفین میکوشد تا به طور دورهائی بر پایه تحلیلهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، تاریخی، طبقاتی، فرهنگی و... که قبلا به انجام رسانیده است، توسط متدولوژی انی به تحلیلی تبیینی از مسائل سیاسی، طبقاتی، اقتصادی، اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و... بپردازد. طبیعی است که بدون تحلیل دورهائی اوضاع جاری، اگر تمامی تحلیلهای مشخص کنکریت سیاسی و اقتصادی و... نشر را، در کنار همدیگر قرار دهیم و با عصای دیالکتیکی به تبیین آنها بپردازیم ابتر و ناقص خواهد بود. در مرحله تحلیل اوضاع جاری، نشر مستضعفین مانند گذشته آنچنانکه از سال 58 این راه را دنبال میکرده است، میکوشد که برای اینکه به حاشیه روی نپردازد تحلیل تبیینی خود را در سه مؤلفه مردم، جنبش و حاکمیت به انجام برساند. البته دلیل اینکه نشر مستضعفین تحلیل اوضاع جاری را در این سه مؤلفه مردم، جنبش و حاکمیت به انجام میرساند این است که آبشخور حرکت سیاسی، طبقاتی، اجتماعی، فرهنگی و... هر جامعهائی در هر مرحله تاریخی که قرار داشته باشد در رابطه دیالکتیکی این سه مؤلفه (مردم، جنبش و حاکمیت) تکوین پیدا میکند. اما از آنجائیکه بر حسب شرایط مختلف اجتماعی و تاریخی هیرارشی این سه مؤلفه تغییر میکند، لذا برحسب شرایط مختلف تاریخی در تحلیل اوضاع جاری هیرارشی و آرایش این سه مؤلفه به سه شکل بندی مختلف نمایش داده میشود. ولی نکتهائی که در این رابطه نباید از نظر دور داشته باشیم اینکه، شاخص دیالکتیکی این سه مؤلفه (حاکمیت، مردم و جنبش) خود حاکمیت میباشد که تضادهای درون حاکمیت عقربههای این شاخص هستند، زیرا هرگونه فراز و نشیب و اعتلا و رکود و خمود دو مؤلفه مردم و جنبش فونکسیون آن بالاجبار در منحنی تضاد حاکمیت به نمایش در میآید. به همین ترتیب با تحلیل تضادهای درون حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران علاوه بر اینکه ما میتوانیم به شناخت جایگاه اجتماعی و تاریخی و سیاسی خود حاکمیت مطلقه فقاهتی دست پیدا کنیم به صورت غیرمستقیم میتوانیم تحلیلی از وضعیت جنبش و وضعیت مردم نیز ارائه دهیم. در این رابطه در تحلیل اوضاع جاری ما بر پایه تحلیل سه مؤلفه مردم و حاکمیت و جنبش میکوشیم به صورت انی تطبیقی تحلیلهای گذشته نشر مستضعفین را تحلیلی تبیینی بکنیم.
لذا در این رابطه است که ما همیشه موظفیم که به تحلیل تضادهای درون حاکمیت بپردازیم و آن را دنبال بکنیم و این عمل نباید حمل بر قدرت خواهی و قدرت طلبی نشر مستضعفین بشود چراکه بدون تحلیل مستمر حاکمیت و تبیین تضادهای درونی آن، نشر مستضعفین نه میتواند سمت و سوی تغییرات اجتماعی، سیاسی، حتی فرهنگی جامعه ایران را دنبال کند و نه میتواند وضعیت و شرایط تاریخی جنبش و مردم ایران را فهم نماید. و دلیل این امر هم این است که هر گونه تغییر اجتماعی، سیاسی، اقتصادی در گرو رشد تضادهای درونی حاکمیت میباشد چراکه از آنجائیکه این رژیم یک رژیم مردمی، ترقی خواه و دمکراتیک مسئولیت طلب نمیباشد لذا خود به خود برپایه مسئولیت نه حاضر به انتقال قدرت متراکم شده اقتصادی، سیاسی، اداری و... خود به تودهها است و نه حاضر است که حداقل آزادی سیاسی و اجتماعی که لازمه هر گونه تحول فرهنگی، سیاسی، اجتماعی تودهها میباشد را تامین نماید و جز به قدرت متراکم شده اداری، سیاسی، معرفتی، اقتصادی، نظامی و... متراکم شده در دست خود به هیچ چیز دیگر بهاء و ارزش و مشروعیت نمیدهد. طبیعی است که تنها عاملی که میتواند باعث ریزش قدرت متراکم چنین رژیم مهیبی گردد و همچنین عامل رشد خودآگاهی و تغییر فرهنگی و تغییر اجتماعی تودههای مردم بشود و جنبشهای سه گانه دمکراتیک و سوسیالیست و اجتماعی ایران را رشد اعتلائی بخشد فقط و فقط رشد تضادها درونی یا گاز گرفتن اسبهای درشکه در سر بالائی قدرت است. زیرا تنها چیزی که حداقل آزادی مورد نیاز تغییر فرهنگی و اجتماعی مردم را تامین میکند باز همین رشد تضادهای درونی حاکمیت مطلقه فقاهتی میباشد و انتقال این تضادها به خودآگاهی مردم است. و آنچه که میتواند ماشین قدرت سیاسی، اقتصادی، معرفتی رژیم مطلقه فقاهتی را به زانو در آورد همین رشد تضادهای درونی حاکمیت است. پس تمامی راههای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ایران از رم میگذرد (البته باز هم تاکید میکنیم که این امر نباید حمل بر مطلق کردن حاکمیت جهت پاسخگوئی به همه مشکلات و ضعفهای تاریخی، فرهنگی، ساختاری و اجتماعی مردم ایران بکنیم بلکه مقصود در اینجا این است که مشکلات مردم و جنبش و این کشور هر چه که تشخیص بدهیم جهت انجام رسالت و مسئولیت و تغییر حداقل آزادی اجتماعی امری قطعی میباشد که این امر توسط رژیمی که با سر نیزه ماهوارههای مردم را جمع میکند و با سرنیزه سایتهای اینترنت را فیلترینگ میکند و با سر نیزه هر گونه اندیشه و کتاب و فکر و چشمه آگاهیبخش مردمی را کور میکند و تمامی آبشخورهای فرهنگی و معرفتی، سیاسی، اقتصادی و... در مشتهای آهنین خود قرار داده است امکان پذیر نمیباشد، و بدون آن حداقل آزادی، نه در این جامعه میشود تغییر فرهنگی ایجاد کرد و نه میتوان تغییر اجتماعی و سیاسی و... بوجود آورد). ماحصل آنچه در این مبحث مطرح کردیم اینکه:
1 - برای نشر مستضعفین تحلیل اوضاع جاری یک امر دورهائی میباشد نه مقطعی و موضعی.
2 - برای نشر مستضعفین تحلیل اوضاع جاری عبارت است از کانتکسی که توسط آن میتواند به تمامی تحلیلهای اقتصادی و سیاسی پراکنده خود سر و سامان تئوریک ببخشد.
3 - از آنجائیکه برای یک مثقال پراتیک اجتماعی مشخص در جامعه امروز ایران نیازمند به یک خروار تئوری و تحلیل مشخص از شرایط مشخص ایران میباشیم، نشر مستضعفین تنها بر پایه تحلیل دورهائی اوضاع جاری ایران میتواند به این نیاز خود پاسخ بدهد.
4 - در تحلیل اوضاع جاری برای اینکه گرفتار حاشیه روی و پراکنده گوئی نشویم مجبوریم توسط روش انی در ادامه طولی روش لمی گذشته، حول سه محور حاکمیت و مردم و جنبش عمل کنیم و تمامی تبیینات و تحلیلهای خود را در این کانتکس سه مؤلفهائی بریزیم.
5 - هدف پیشگام و نشر مستضعفین در ارائه تحلیلهای سیاسی استخراج تحلیل مشخص از شرایط مشخص ایران جهت کسب تئوری و قانون و راهنمای عمل میباشد.
6 - بنابراین در صورتی که تحلیلهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، تاریخی، طبقاتی و... پیشگام و نشر مستضعفین به مرحله فرضیه و قانون و نظریه و تئوری نرسد، امری ذهنگرایانه و روشنفکری میباشد.
7 - تحلیلهای مشخص و کنکریت گذشته نشر مستضعفین در مرحله تحلیل اوضاع جاری باید وارد مرحله تبیینی و کشف قوانین و استخراج تئوری و نظریه بشود.
8 - شاخص سه مؤلفه حاکمیت، مردم و جنبش در حاکمیت و تضادهای داخلی بین آنها نمودار میگردد. لذا توسط تبیین تضادهای داخلی حکومت، ما میتوانیم علاوه بر شناخت حاکمیت، وضعیت و موقعیت تاریخی، اجتماعی، سیاسی جنبش و تودههای مردم را هم بدست آوریم.
9 - آرایش سه مؤلفه حاکمیت، مردم و جنبش در عرصه تحلیل اوضاع جاری برحسب شرایط تاریخی و اجتماعی متفاوت میباشد چراکه در شرایطی ممکن است مؤلفه جنبش عمده بشود. مانند جنبش تیر سال 78 و جنبش خرداد سال 88 و در شرایطی ممکن است حاکمیت عمده بشود مانند کودتای فرهنگی بهار سال 59 و غائله تسخیر سفارت آمریکا در آبان 58 و نسل کشی تابستان سال 67 و در مرحلهائی ممکن است تودهها عمده بشوند مانند انقلاب ضد استبدادی بهمن سال 57.
10 – به هر حال برحسب اینکه کدام مؤلفه از این سه مؤلفه عمده بشود در آن مرحله تاریخی به موازات عمده شدن یکی از این سه مؤلفه، دو مؤلفه دیگر را در بستر مؤلفه عمده شده تبیین میکنیم.
11 – هر چند با عمده شدن هر مؤلفهائی دو مؤلفه دیگر در بستر آن قابل تبیین میباشد ولی شاخص کلی سه مؤلفه فوق تضادهای درون حاکمیت است که اعتلای تضادهای داخلی حاکمیت معرف اعتلای حرکت اجتماعی و مبارزه تاریخی تودهها و خروج مبارزه جنبش و تودهها از دایره رکود و خمود میباشد و لذا مهار حرکت تودهها و جنبش باعث افول تضادهای درون حاکمیت میشود. به همین دلیل است که رژیمهای غیر مردمی یا ضد مردمی به صورت غریزی در زمانی که رشد تضادهای داخلی آنها به مرحله فلج کنندهائی رسیده باشد برای کاهش رشد تضادهای داخلی خود به جان آزادیهای اجتماعی میافتند تا توسط آن زمینه سرکوب جنبش و تودهها را فراهم کنند.
4. تحلیلی از رشد تضادهای درونی حاکمیت مطلقه فقاهتی ایران در کانتکس تحلیل اوضاع جاری
آنچنانکه قبلا مطرح کردیم زمانی که تضادهای درون حاکمیت روند رکودی خود را پشت سر میگذارد و وارد مرحله رشد و اعتلای خود میشود این امر نشان دهنده آن است که دو مؤلفه جنبش و مردم از دایره رکود و خمود خارج شدهاند و روند اعتلای وضعیت را در پیش گرفتهاند. به همین ترتیب از آنجائیکه بدیهیترین مشخصه شرایط فعلی جامعه ایران رشد تضادهای داخلی حاکمیت میباشد بطوریکه این تضادها نه تنها رژیم مطلقه فقاهتی حکم بر ایران را فشل کرده است بلکه مهمتر از آن برای اولین بار در تاریخ 33 ساله رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران باعث پولاریزاسیون یا قطب بندی درون حاکمیت مطلقه فقاهتی شده است. توضیح آنکه کلا وجود تضادهای سیاسی درون حاکمیتهای توتالیتر و ضد مردمی به خاطر خندق سیاسی، اجتماعی، طبقاتی، تاریخی و فرهنگی که بین آنها و تودههای مردم وجود دارد امری طبیعی میباشد و هیچ رژیم توتالیتر ضد مردمی در تاریخ وجود نداشته است که دارای تضادهای درونی نباشد و آنچه هم که باعث نابودی آنها در طول تاریخ شده همین رشد تضادهای داخلی شان بوده که قبل از اینکه توسط حرکت تودهها فلج گردند بوسیله همین تضادهای داخلی فشل شدهاند. چراکه آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم در تحلیل نهائی تمامی فونکسیون حرکت تودهها و جنبش به صورت رشد تضادهای داخلی حاکمیت متبلور میگردد. به این ترتیب اگر بخواهیم از زاویه رشد تضادهای درونی حاکمیت مطلقه فقاهتی در طول 33 سال گذشته دست به یک جمع بندی کلی بزنیم باید ابتدا آن را به دو دوره خمینی و خامنهائی تقسیم بکنیم و دلیل آنکه مجبوریم در مرحله اول بر پایه شخصیتها به تقسیم دوران تضادهای داخلی حاکمیت بپردازیم این است که هم موقعیت حوزهائی و فقهی و هم جایگاه اجتماعی و تاریخی و هم کاراکترهای شخصی و فردی این دو نفر کاملا با هم متفاوت میباشد. چراکه خمینی به خاطر جایگاه کاریزماتیکی که در رابطه با مردم داشت و همچنین به خاطر موقعیت تاریخی حوزوی که داشت، او را در جایگاه مرجعیت فقهی قرار داده بود و به علت جایگاه تاریخیاش که از سال 42 تا سال 57 جزو جبهه ضد استبدادی بود، باعث گردید بود تا بر پایه اتوریته شخصی و اتوریته اجتماعی و اتوریته حوزوی به تعدیل و سرکوب تضادهای داخلی حاکمیت بپردازد و تا آنجا به انجام این مقصود بپردازد که هر چند اکثر تضادهای داخلی حاکمیت در زمان خمینی روند جدائی و آنتاگونیسم خود را از سر گرفته بودند (از تضاد بازرگان و نهضت آزادی و جبهه ملی و بنی صدر و قطب زده گرفته تا تضاد شریعمتداری و دار و دسته حزب خلق مسلمان و بالاخره منتظری و...)، ولی هرگز این تضادهای سونامی وار نتوانستند رژیم خمینی را از پای دربیاورند. دلیل آنهم همین موقعیت کاریزماتیک و اتوریته شخصی و اتوریته حوزوی شخص خمینی بود که با سلاح کاریزمات خود به سهولت به جان و جناحها و جریانهای داخلی حاکمیت و روحانیت میافتاد و با یک فرمان در تابستان 58 خلق کرد و عرب و بلوچ و گنبد را سرکوب میکرد و با یک فرمان شریعتمداری را کودتاچی و سلطنت طلب میخواند و به زندان میانداخت و او را یا به مصاحبه و اعتراف گیری و توبه رادیو تلویزیونی می کشانید و قیام آذربایجان و تبریز را سرکوب کرد. با یک فتوا مجاهدین را منافق و مهدورالدم اعلام میکرد و دست به قتل و عام آنها میزد و حتی بر زنان باردار آنها هم رحم نمیکرد. با یک فتوی کل زندانیان سیاسی ایران را در تابستان سال 67 مهدورالدم اعلام کرد و دست به مهیبترین نسل کشی تاریخ بشر زد. با یک فتوا در سال 60 مجوز شکنجه زندانیان سیاسی را صادر کرد و مهیبترین شکنجه گاههای قرون وسطائی تاریخ بشر را در شهرهای ایران برپا کرد. با یک فتوا منتظری که بنیانگذار و تئوریسین دکترین ولایت فقیه او بود و او بارها اعلام کرده بود که بیش از هفتاد بار در منتظری خلاصه میشود ساده لوح و بیگانه و غیر خودی اعلام کرد و آنچنان او را مردود و بیگانه کرد که تا آخر عمرش، منتظری دور از قدرت در حصار فیزیکی، سیاسی، اجتماعی همین حاکمیتی که خود ساخته بود زندانی شد و بالاخره در همان حصارهای متعدد فوق جان داد. با یک فتوا در خرداد ماه سال 60 جبهه ملی را مرتد اعلام کرد و مصدق را کافر خواند و بنی صدر را منافق. با یک فتوا تمام آزادیهای به ارث رسیده از انقلاب ضد استبدادی 57 را قلع و قمع کرد. با یک فتوا، توسط عبدالکریم سروش و تیر و ترکهاش دانشگاههای ایران را در بهار سال 59 بدل به گورستان اندیشه و زندان احساسها و دادگاه انگیزاسیون قرون وسطائی کرد. با یک فتوا سه هزار جلد کتاب مبانی اقتصاد اسلامی مرتضی مطهری بزرگ پاسدار اندیشه مطلقه فقاهتی حاکم و فلسفه دگماتیسم ارسطوئی را در کورههای کتاب سوزان اوین خود نابود کرد. با یک فتوا حکم ارتداد نهضت آزادی را صادر کرد و با این فتوا مهندس مهدی بازرگان و یدالله سحابی و عزت سحابی و ابراهیم یزدی و... که همگی از معماران اولیه نظام مطلقه فقاهتی بودند خانه نشین و ورشکسته سیاسی کرد. با یک فتوا حکم اعدام زنی را که در مصاحبه تلویزیونی در سال 58 گفته بود من اوشین زن ژاپنی را بیشتر از حضرت فاطمه میشناسم غیابا صادر کرد. با یک فتوا فهد پادشاه عربستان را از اسرائیل و عراق و صدام بدتر اعلام کرد. با یک فتوا برنامه جنگ، جنگ تا رفع فتنه در کل جهان صادر کرد و تمامی جهان را به جنگ با خود فراخواند. و با یک فتوا...
بنابراین در فرآیند تاریخی اول حکومت 33 ساله مطلقه فقاهتی ایران که مدت بیش از ده سال به درازا کشید قدرت کاریزمات خمینی شمشیر دموکلسی بر سر اربابان قدرت حاکمه مطلقه فقاهتی ایران بود که توسط آن خمینی میکوشید تضادهای داخلی حاکمیت را گاه با سرکوب عریان و گاه با نسل کشی جنبش و گاه با سرکوب قهرآمیز اقلیتهای قومی و سرکوب و تعطیلی دانشگاهها و نسل کشی زندانیان سیاسی و برپایی مهیبترین شکنجه گاههای تاریخ بشریت و تصفیه حساب خونین نیروهای خودی حتی در حد مرجعیت و... تضادهای داخلی حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی را کنترل نماید و از سقوط رژیم مطلقه فقاهتی توسط رشد تضادهای حاکمیت جلوگیری نماید و در این امر تقریبا موفق گردید، چراکه هر کدام از این تضادها به تنهائی کافی بود تا یک رژیم توتالیتر را به زانو در آورد. اما از سال 68 با مرگ خمینی و حاکمیت نارس و سزارین شده خامنهائی شرایط جدیدی بر جامعه ایران و حاکمیت اربابان قدرت و معرفت و ثروت و تضادهای داخلی حاکمیت حاکم گردید و دلیل آنهم بازگشت پیدا میکرد به خودویژگیهای شخصی خود خامنهائی. چراکه خامنهائی برعکس خمینی نه از اتوریته حوزوی برخوردار بود و نه از اتوریته فقهی و نه از اتوریته مرجعیت برخوردار بود و نه به لحاظ تاریخی اتوریته سیاسی داشت و نه به لحاظ اجتماعی شخصیت کاریزماتی بود. لذا به همین دلیل بود که با مرگ خمینی (گرچه خمینی با تغییر قانون اساسی در واپسین روزهای حیاتش و برداشتن اصل مرجعیت از قانون اساسی و خانه نشین کردن منتظری تمامی جادههای حاکمیت را برای او صاف کرده بود) به علت فقدان همان اتوریتههای فوق جنگ گرگهای قدرت وارد فرآیند نوینی گردید که در یک نگاه کلی میتوانیم دوران حاکمیت خامنهائی را (از سال 68 تا سال 90) را به دو فرآیند تقسیم بکنیم:
الف - مرحله تثبیت قدرت
ب - مرحله استقرار حکومت
در مرحله تثبیت قدرت که بیش از هشت سال به طول انجامید خامنهائی سعی کرد با تکیه بر هاشمی رفسنجانی و نهادینه کردن تمامی ارگانهای حکومتی (اعم از اداری، نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، حوزوی، روحانیت و حتی علمی و دانشگاهی و... که در زمان حاکمیت خمینی به صورت موجی و دستوری و فتوائی اداره میشد) به انجام برساند، که در این مرحله او هم مانند خمینی موفق گردید. اما در مرحله دوم که از سال 76 و انتخابات هفتم دولت در تیر ماه سال 76 آغاز گردید و آنچنانکه مطرح کردیم دوران استقرار حکومت خامنهائی بود، ورق بر علیه خامنهائی برگشت چراکه خامنهائی چنین میپنداشت که توسط نهادهای قدرت نهادینه شده در دوران 8 ساله حکومت خود میتواند دوران استقرار هم مانند دوران تثبیت پشت سر بگذارد. به همین ترتیب هرچند در زمان رای گیری اعلام کرد که “هیچ کس برای من هاشمی رفسنجانی نمیشود” ولی با شکست اکبر ناطق نوری که کاندید نهادینه شده قدرت او بود و پیروزی محمد خاتمی که کاندید جناح خرده بورژوازی شهری و بورژوازی نو رسیده دوران هاشمی رفسنجانی و سرخورده از حاکمیت خامنهائی بود، آب در خانه موران حاکمیت قدرت مطلقه فقاهتی افتاد که این امر باعث گردید تا نه تنها دوران استقرار قدرت حکومت خامنهائی با سونامی همراه گردد، بلکه مهمتر از آن باعث گردید تا همان ثبات دوران تثبیت قدرتش هم بر هم بخورد، که نخستین سونامی که پایگاه تثبیت قدرت خامنهائی در مرحله استقرار را به چالش گرفت، جنبش دانشجوئی 18 تیرماه سال 78 بود که میرفت تا با پیوند با جنبش اجتماعی مردم ایران که برای اولین بار در تاریخ جنبش دانشجوئی ایران اتفاق افتاده بود بازی دومینوی ریزش مهرههای حاکمیت مطلقه فقاهتی را از سر بگیرد. ولی با حمایت محمد خاتمی از سرکوب خونین خامنهائی، جنبش دانشجوئی 18 تیرماه شکست خورد. آنچنانکه شکست این جنبش یک هفته بعد از آن در تیرماه سال 78 در سخنرانی که محمد خاتمی در دانشگاه همدان کرد با بیان اینکه “من و رهبر انقلاب افتخار میکنیم که توانستیم بدون ریختن یک قطره خون این غائله را نابود کنیم” اعلام گردید. ولی با شکست جنبش دانشجوئی 18 تیر ماه 78 و سرکوب آهنین و خونین آن توسط خامنهائی و محمد خاتمی سونامی آغاز شده به صورت بحرانی فراگیر حاکمیت مطلقه فقاهتی را به چالش گرفت که حاصل این بحران سرکوب اعتلای جنبش و مردم توسط خامنهائی همراه با نفی تمامی آزادیهای حاصل شده دوران گذار در قاعده اجتماع بود که آتش این تضادهای داخلی حاکمیت به صورت مشخص از انتخابات مجلس ششم آشکار شد که این احتراق تضادهای داخلی رژیم تا آنجا پیش رفت که مجلس ششم به عنوان شاخص و نمودار تضادهای داخلی حاکمیت در آمد، به طوری که میرفت تا کشتی حاکمیت استقراری خامنهائی را به گل بنشاند که با دخالت و حمایت کروبی و محمد خاتمی از خامنهائی این تضادهای داخلی نتوانست عامل ریزش قدرت از بالاییها به سمت قاعده مخروط جامعه بشود. به هر حال با دخالت مستقیم خامنهائی و کودتای انتخاباتی خامنهائی توسط شورای نگهبان خامنهائی تصمیم به حذف جناح به اصطلاح رادیکال و اصلاح طلب داخلی گرفت و کوشید با یکپارچه کردن قدرت زمینه استقرار حکومت خود را به انجام برساند که این امر اگر چه با انتخابات مجلس هفتم شروع شد، اما با انتخابات دولت نهم به پایان رسید و سیاست یکپارچگی جریان حاکمیت توسط خامنهائی تحقق پیدا کرد و جناح به اصطلاح اصلاح طلب خانه نشین گشتند و تسویه به نقطه نهائی رسید. ولی این بار هم خامنهائی باز مانند گذشته سورنا را از دهان گشادش نواخت چراکه یکپارچگی حاکمیت توسط جریان راستگرا و کنسرواتیسم تنها فونکسیونی که در حاکمیت به بار آورد این بود که تمامی جریانهای حاکمیت غیر از کنسرواتیستهای راستگرای قدرت در مخالفت با این تک پایهائی شدن و یکپارچگی قدرت در بیرون نظام را برای اولین بار بر علیه خامنهائی به وحدت رسانید، بطوریکه این وحدت نیروها باعث گردید تا سونامی تضادهای داخلی حاکمیت در انتخابات دولت دهم با پیوند با جنبش اجتماعی و جنبش دانشجوئی و جنبش زنان ایران به راه بیافتد، آنچنانکه هیچ راهی برای خامنهائی جز تکرار کودتای انتخاباتی مجلس هفتم باقی نماند. به همین ترتیب خامنهائی این بار هم برای انجام دوران استقرار حکومتاش با حمایت بی قید و شرط از احمدی نژاد با تمام توان دست به کودتای انتخاباتی زد تا رقیبان مدعی مشارکت قدرت را مانند مجلس ششم به زانو در آورد ولی این تو بمیری خامنهائی در کودتای انتخابات دولت دهم مانند تو بمیری خامنهائی در مجلس هفتم موفق از آب در نیامد و به صورت تف سر بالائی در آمد که به پیشانی خودش فرود آمد و علت آنهم این بود که فونکسیون کودتای انتخاباتی مجلس هفتم در آینه کودتای انتخاباتی دولت دهم تجلی کرد. به همین ترتیب به سرعت در دوران کوتاه کاندیداتوری انتخابات دولت دهم با ریزش تضادهای درونی حاکمیت به متن تودهها زمینه پیوند جنبش دانشجوئی و جنبش اجتماعی با جنبش سبز به رهبری موسوی و بعدا کروبی فراهم گردید و همین موضوع بود که عامل فاصله گیری هاشم رفسنجانی از خامنهائی شد و همین امور بود که جنبش سبز به سرعت در شکل فراگیر در برابر کودتای انتخاباتی 22 خرداد 88 خامنهائی قد علم کرد و کشتی حاکمیت خامنهائی را به گل نشاند. بطوریکه تنها در یک راه پیمایی 27 خرداد طبق آمار قالیباف شهردار تهران که از سردمداران جناح راست میباشد بیش از چهار میلیون در خیابان آزادی تهران به عنوان بزرگترین راه پیمایی تاریخ ایران در برابر خامنهائی بدون هیچگونه دعوت و تبلیغی صف آرایی کردند و همین صف آرائی تاریخی بود که خامنهائی را برای دومین بار آچمز کرد لذا کوشید با همان حربهائی که بر علیه جنبش دانشجوئی 18 تیرماه 78 وارد کارزار شده بود در نماز جمعه 29 خرداد با اعلام آنتاگونیست، این جنبش را با کودتای نظامی و پلیسی در ادامه کودتای انتخاباتی 22 خرداد 88 سرکوب کند و لذا در همین رابطه در سی خرداد دستور قلع و قمع مخالفین در تمامی عرصه اجتماعی و دانشجوئی صادر کرد و در راستای این دستور خامنهائی بود که از 30 خرداد همراه با به خاک و خون کشیده شدن مردم در خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ، مغول وار به خوابگاههای دانشجوئی حمله کردند و شکنجه گاههای قرون وسطائی دوباره برپا شدند و اعتراف گیری و جریان تواب پروری دوباره، مانند دهه 60 در زندانهای قرون وسطائی رژیم مطلقه فقاهتی به راه افتاد و خامنهائی توسط ارابه شکنجه و رعب و وحشت و کشت و کشتار و اعتراف گیری و بگیر و ببند توانست کودتای نظامی خود را جانشین کودتای انتخاباتی 22 خرداد 88 بکند. ولی برعکس آنچه که خامنهائی فکر میکرد علت موفقیت کودتای نظامی تیرماه 88 خامنهائی توان سرکوب قهرآمیز او نبود، بلکه عدم حضور جنبش کارگری در صحنه بود. بطوریکه زمانیکه در راه پیمائی 27 خرداد میرحسین موسوی با بلندگوی دستی به خامنهائی هشدار داد که “در صورت عدم ابطال انتخابات 22 خرداد دستور اعتصاب کارگری صادر میکند” خامنهائی این تهدید موسوی را مانند 18 شهریور ماه سال 57 (فردای روز 17 شهریور که با کشتار مردم میدان ژاله توسط ارتش شاه، جنبش کارگری به رهبری جنبش کارگران نفت ایران در 18 شهریور با بستن شیرهای نفت وارد کارزار شدن و همین ورود جنبش کارگری به عرصه مبارزات ضد استبدادی تودهها بود که باعث گردید تا پارسونز سفیر انگلیس به همراه سفیر آمریکا همان روز 18 شهریور 57 به در بار شاه بروند و پایان دوران حکومت شاه را به علت ورود جنبش کارگری اعلام کنند) آنچنان جدی گرفت، که فورا در همان شب تقاضای ملاقات با موسوی کرد ولی بعدا از آنجائیکه در روزهای بعد از آن هیچگونه واکنشی از طرف جنبش کارگری نسبت به این دعوت موسوی ندید در 29 خرداد جهت سرکوب به میدان آمد و با هدیه کردن دست معلول خود به امام زمان شرایط ذهنی سرکوب قهرآمیز سی خرداد ماه 88 را فراهم کرد.
بنابراین علت شکست جنبش سبز در تیرماه سال 88 نه مشتهای آهنین و خونین خامنهائی بود بلکه بالعکس در یک کلام “غیبت جنبش کارگری ایران بود” بطوریکه اگر جنبش کارگری مانند روز 18 شهریور ماه 57 وارد صحنه میشدند صفحات تاریخ امروز ایران سر تیترهای دیگری میداشت. با سرکوب خونین جنبش اجتماعی خرداد ماه 88 به رهبری جنبش سبز در سال 88، خامنهائی که فکر میکرد همه چیز مانند سرکوب خونین جنبش دانشجوئی 18 تیرماه 78 پایان یافته است و دوران استقرار حکومتاش فرا رسیده است هرگز به این نمیاندیشید که جنبش اجتماعی خرداد ماه 88 به رهبری جنبش سبز از بیخ و بن با جنبش دانشجوئی 18 تیرماه 78 متفاوت است.
(محورهای تمایز جنبش اجتماعی خرداد ماه 88 به رهبری جنبش سبز با جنبش دمکراتیک 18 تیرماه 78 به رهبری جنبش دانشجوئی عبارتند از:
1 - جنبش اجتماعی خرداد ماه 88 تحت رهبری نیروهای ریزش کرده در طول سی سال حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی از حزب مشارکت گرفته تا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب کارگزاران و خود میرحسین موسوی شکل گرفت، در صورتی که جنبش دمکراتیک 18 تیر ماه 78 تحت رهبری جنبش دانشجوئی بود که نه تنها هیچ ریشهائی در حاکمیت نداشتند بلکه بالعکس از زمان رویارویی دفتر تحکیم وحدت با حکومت خامنهائی کلا این رهبری دانشجوئی به صورت نیروی اپوزسیون سیاسی و اجتماعی و بیرون از رژیم در آمده بود.
2 - جنبش اجتماعی خرداد ماه 88 از آنجائیکه آبشخور تکوینی آن انتخابات دهم دولت بود دارای یک بستر تقسیم، بازتقسیم قدرت میان جناحهای حاکمیت بود (هر چند که از بعد از کودتای نظامی خامنهائی از 29 خرداد ماهیت خودش را تغییر داد) و از ماهیت سهم خواهی قدرت جناحهای تصفیه شده حاکمیت بدل به ماهیت دمکراتیک شد، اما جنبش دمکراتیک 18 تیر ماه 78 دانشجوئی از آغاز نه تنها دارای آبشخور قدرت خواهی نبود و نه تنها در بستر پروسه انتخابات حاکمیت شکل نگرفت، بلکه بالعکس از همان اوان تکوین دارای آبشخور دمکراتیک و غیر قدرت خواهانه بود و تمامی خواستههایشان از همان آغاز مبنای دمکراتیک داشت و هیچکدام از جناحهای درون یا برون رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در آن نه تنها دخالت نداشتند بلکه بالعکس، تمامی جناحهای درون و برون رژیم مطلقه فقاهتی از همان آغاز تکوین با آن مخالف بودند که بارزترین مصداق آن خود جناح محمد خاتمی بود که با اینکه به ظاهر مدعی رفرم و اصلاحات بود و در آغاز تکوین این جنبش دمکراتیک سعی میکرد با نفوذ مهره هائی مانند موسوی لاری وزیر کشور، رهبری این جنبش را بدست بیاورد ولی آن زمانی که خاتمی دید که این جنبش به سرعت نفی رهبری خامنهائی و مطلق حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی را هدف شعارهای خود قرارداده است و به سرعت با جنبش اجتماعی برای اولین بار خارج از هژمونی حاکمیت و روحانیت پیوند پیدا کرده است و درب وزارت کشور موسوی لاری را کندند و عمامه او را با ضرب و جرح از سرش انداختند، خود دولت به اصطلاح اصلاحات خاتمی با خر و خرجینش به حمایت از خامنهائی بلند شدند و در سرکوب جنبش دمکراتیک دانشجوئی 18 تیرماه وارد عمل شدند. هر چند خاتمی بعدا با جدا شدن جنبش دانشجوئی از جریان کاذب رفرم طلبی او میکوشید با طرح شعار “در دادگاههای تعیین عوامل حمله به خوابگاه امیرآباد 18 تیر ماه به جای متهم مظلوم به محاکمه کشیده شد” دامن خود را از رسوایی مشارکتش در سرکوب جنبش 18 تیر پاک کند، ولی برای همیشه فریاد محمد خاتمی در دانشگاه همدان در تیرماه 78 که میگفت “من و رهبر انقلاب افتخار میکنیم که توانستیم این غائله را بدون ریختن یک قطره خون سرکوب کنیم” در گوش دانشجویان باقی ماند. بطوریکه همین دانشجویان در پاسخ این همکاری محمد خاتمی با خامنهائی آنچنان انتقامی از محمد خاتمی گرفتند که همین محمد خاتمی به اصطلاح رفرم خواه و اصلاح طلب در سخنرانی 16 آذر ماه سال 83 در دانشگاه تهران در پاسخ به همین دانشجویان گفت “کاری نکنید که دستور بدهم تا نیروهای انتظامی با شما برخورد بکنند” و در نهایت آنچنان چهره واقعی او را افشا کردند که خاتمی در خط کشی با رژیم مطلقه فقاهتی اعلام کرد که "در طول 8 سال ریاست جمهوری من بیش از یک تدارکات چی این رژیم هیچ قدرت دیگری نداشتم“. به همین دلیل خامنهائی از بعد از کودتای نظامی 29 خرداد 88 که نعل وارونهائی برای مقابله با کودتای انتخاباتی 22 خرداد 88 او بود یک مرتبه با یک سونامی و حریق جدیدی روبرو گردید که اصلا تصور آن را نمیکرد و آن سونامی و حریق صف بندی آهنین بین جناحهای حاکمیت و آنتاگونیست شدن تضادهای حاکمیت بود که در یک طرف خامنهائی با جناح کنسرواتیسم راست قدرت قرار داشت و در سمت دیگر تمامی جناحهای مشارکت قدرت و حاکمیت در طول 30 ساله گذشته رژیم مطلقه فقاهتی تحت رهبری جنبش سبز و حمایت جنبش اجتماعی قرار داشتند (که در این سمت از جناح روحانیت به رهبری هاشمی رفسنجانی، مهدی کروبی، حسن خمینی، موسوی خوئینی، طاهری اصفهانی، دستغیب شیرازی، یوسف صانعی، موسوی اردبیلی، بیات، مجید انصاری و... گرفته تا جناح حزب مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب کارگزاران و دار و دسته عبدالکریم سروش و... تا نهضت آزادی و تیر و ترکهاش و... قرار داشتند)، و در همین رابطه بود که خامنهائی از آنجائیکه تمامی پلهای پشت سر خود را خراب کرده بود وقتی که با این سونامی وحشتناک تضادهای آنتاگونیست شده حاکمیت روبرو گردید گرچه دریافت که این تو بمیری مانند تو بمیری 18 تیر ماه 78 نمیباشد دیگر راهی برای بازگشت خود نگذاشته بود، لذا در همین رابطه بود که از یک طرف کوشید با برپایی مهیبترین شکنجه گاههای قرون وسطائی تاریخ بشر مثل شکنجه گاه صالح آباد و... که حتی آنچنانکه کروبی میگفت از تجاوز تا کشتار با شکنجه در آن به صورت امری روتین در آمده بود و کشت و کشتار خیابانی و اعتراف گیری رادیو و تلویزیونی از رهبران جنبش از سعید حجاری تا ابطحی و... بین جنبش اجتماعی و جنبش سبز و همچنین بین جناحهای جنبش سبز و رهبری جنبش تفرقه بیاندازد و از طرف دیگر کوشید با حمایت بی قید و شرط از دولت کودتا یا دولت احمدی نژاد شرایط تثبیت و استقرار حاکمیت خود را فراهم کند. اما این بار هم سورنائی که خامنهائی توسط آن شروع به نواختن کرد از دهان گشادش بود چرا که این استراتژی او هم باز به صورت تف سر بالا به طرف او بازگشت و باعث شد تا تضاد درون حاکمیت وارد آخرین فرآیند خودش بشود (که عبارت بود از انتقال تضاد به درون خود جناح کنسرواتیسم راست که خامنهائی همیشه به عنوان حیات خلوت قدرت خود روی آن حساب باز کرده بود). به این ترتیب بود که جنگ قدرت بین جناح راست تک پایه کنسرواتیسم راست حاکم از نیمه دوم سال 89 آغاز شد که عامل احتراق این تضادها نزدیک شدن به انتخابات مجلس نهم در اسفند ماه 90 بود چراکه هر فرقهایی از جناح راست تک پایه حاکمیت به خوبی میدانست که در صورت تفوق و برتری در انتخابات مجلس نهم امکان سهم خواهی بیشتر از قدرت برای او فراهم میشود:
الف - نخستین دسته بندی بین جناح دولت کودتا به رهبری محمود احمدی نژاد و اسفندیار رحیم مشایی با خود خامنهائی و کل جناح راست بود که میکوشند با جذب بیشتر مهرههای مجلس نهم در اسفند ماه 90 و آلترناتیو کردن اسفندیار رحیم مشایی به جای احمدی نژاد در انتخابات دولت یازدهم شرایط تثبیت قدرت خود را فراهم کنند که برای اینکار این جناح از یک استراتژی چند مؤلفهائی استفاده میکند که عبارتند از:
1 - خط کشی بین خود و خامنهائی جهت جذب نیروهای بدنه رژیم و جامعه که به ناتوانی خامنهائی در اداره حکومت پی بردهاند و هنوز جذب جریان جنبش سبز نشدهاند، خانه نشین شدن سیزده روزه احمدی نژاد در این رابطه بود.
2 - تثبیت قدرت خود در نهادهای سرنوشت ساز انتخابات مثل وزارت اطلاعات و وزارت کشور و... جهت فراهم کردن بستر کودتای انتخاباتی مانند خرداد 88 به نفع خود، استعفای وزیر اطلاعات و دخالت و مخالفت خامنهائی و بازگشت دوباره او توسط خامنهائی در این رابطه قابل تحلیل میباشد.
3 - تکیه بر فرهنگ ملی و تاریخی ایران به جای فرهنگ سنتی مذهبی (قابل توجه است که در این رابطه جناح احمدی نژاد و اسفندیار رحیم مشایی از آنجائیکه با توجه به نتیجه واقعی انتخابات دولت دهم در خرداد ماه 88 دریافته بودند که دیگر با سلاح مذهب سنتی که حربه قدیمی رژیم مطلقه فقاهتی میباشد در کشور 75 میلیونی ایران بیش از 7 تا 9 میلیون نمیتوان رای جمع آوری کرد و از آنجائیکه اکثریت جمعیت عظیم قشر خرده بورژوازی و متوسط شهری دارای گرایشهای ملی و غیر مذهبی و ملی تحلیل کردند، لذا از سال 89 کوشیدند در کنار شعار مذهب سنتی خمینی و خامنهائی شعار ایرانیت و ملیت را مطرح کنند، تلاش برای برگزاری جشن نوروز و طرح شعار ایرانیت از طرف جناح احمدی نژاد و طرح شعار ایران بعد از اسلام از طرف خامنهائی) در این رابطه قابل تفسیر و تحلیل میباشد.
4 - مخالفت صوری با قشریگری مذهبی رژیم فقاهتی حاکم جهت قرار دادن ماسک به اصطلاح رفرم نمائی بر چهره خود که انتشار نشریه خاتون و مخالفت با چادر در این نشریه از طرف روزنامه ایران که ارگان سیاسی و خبری این جناح میباشد در این رابطه قابل تفسیر میباشد، همچنین مخالف با حضور پلیس ارشاد در خیابانها که سرپنجه های آهنین حجاب تحمیلی خامنهائی میباشند در این رابطه قابل تحلیل است.
5 - گرایش پوپولیستی توسط اقتصاد دستوری نقدی و همگانی کردن سوبسیدی، جهت جذب بخش محروم قاعده جامعه که طرح هدفمندی یارانه توسط این جناح همراه با مسافرت دورهائی احمدی نژاد به استانها بر پایه تصمیم روزمره و خارج از برنامه در این رابطه قابل تفسیر میباشد.
6 - تکیه تبلیغی و افراطی بر اصل مهدویت جهت مشروعیت بخشیدن صوری به حرکتهای افراطی و تفریطی خود جهت جذب اقشار سنتی مذهبی و روحانیت سنتی، ساخت سناریوی ظهور نزدیک است و پخش میلیونی آن توسط این جناح در این رابطه قابل تفسیر میباشد.
ب - دومین دسته بندی بین جناح تک پایه راست کنسرواتیسم حاکم، جدائی جناحهای نظامی سپاه و جناح بازار و جناح روحانیت سنتی و جناح بورکراتهای جریان راست کنسرواتیسم حاکم میباشد. که در خصوص جناح سپاه (که امروزه بزرگترین بورژوازی نظامی، مالی، پولی، تجاری کشور میباشد و بیش از 60 % تولید ناخالص ملی به صورت دولتی و قاچاق و تولید و خدمات و اداری در دست این بورژوازی تازه بدوران رسیده میباشد) که از زمان دولت هاشمی تکوین پیدا کردهاند. این بورژوازی بزرگ سپاه که امروز به صورت قدرت بلامنازع سیاسی، نظامی، اقتصادی در سطح منطقه خاورمیانه میباشد به صورت یک قطب اقتصادی و نظامی و... در آمده است که میکوشد بر تمامی معادلات سیاسی، اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی منطقه تاثیر گذار بشود. در داخل کشور تمامی اهرمهای زر و زور و تزویر را در کف خود در آورده است و میکوشد در انتخابات یازدهم دولت با انتخاب قالیباف (آنچنانکه توسط علی لاریجانی قوه مقننه را در دست گرفتهاند) قوه مجریه را در سیطره خود در آورند.
ج - سومین جناح جریان راست تک پایه کنسرواتیسم حاکمیت جناح سنت گرای روحانیت زیر نظر جامعه مدرسین حوزه علمیه و روحانیت مبارز و شورای نگهبان و شورای خبرگان رهبری میباشد، که توسط تزریق حکومت مطلقه فقاهتی میکوشد هژمونی روحانیت این جناح بر کل نظام اداری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران (از نمازهای جمعه و جماعت گرفته تا دولتی کردن کل حوزههای سنتی روحانیت و دولتی کردن مرجعیت و قوه قضائیه و مراکز کلان اقتصادی، سیاسی، اداری) را تحمیل نمایند.
د - چهارمین جناح جریان راست تک پایه کنسرواتیسم حاکم جناح بازاری به رهبری حزب موتلفه اسلامی میباشد که با حمایت بازار و تکیه بر اقتصاد آزاد بازاری و نفی دولت متمرکز سعی میکند هم در عرصه اقتصادی و هم در عرصه سیاسی و اداری برای خود سهم شیر را کسب نماید.
ه - پنجمین جناح جریان تک پایه حاکمیت کنسرواتیسم جناح تکنو کراتها و بوروکراتها هستند که میکوشند تحت لوای انجمنهایی مثل انجمن مهندسان یا پزشکان و یا... و اکثریت مجلس و حزب آبادگران و... به صورت یک قطب آلترناتیو قد علم بکنند. حرکت آلترناتیوی مهرههایی مثل توکلی و باهنر و علی مطهری و... در این رابطه قابل تفسیر میباشد.
به هر حال هر چه به انتخاب مجلس نهم بیشتر نزدیک میشویم آتش جنگ بین جناحهای جریان راست تک پایه حاکمیت بیشتر افروخته میشود و همین جنگ گرگها است که به شدت خامنهائی را دچار وحشت در استقرار قدرت خود کرده است و لذا در این رابطه است که با تمامی حربهها تلاش میکند که تحت نهادهای مختلفی زیر نظر مهدوی کنی و شاهرودی و... این اختلافها را برای انتخابات مجلس نهم کاهش دهد و به خصوص از آنجائیکه خیمه جنبش بهار عربی تا پشت مرزهای ایران سایه انداخته است لذا همه وحشت خامنهائی در این است که نکند انتخابات مجلس نهم مانند انتخابات دولت دهم بستری جهت ورود جنبش دمکراتیک بهار عربی همراه با سقوط دولت اسد در سوریه به ایران بشود و این مساله زمانی خواب را از چشم خامنهائی گرفته است که جهان سرمایهداری به رهبری امپریالیسم آمریکا میکوشد با تکیه بر استراتژی بالکانیزه کردن ایران با تجزیه ایران زمینه سقوط حاکمیت ایران را فراهم کنند. به هر حال اکنون با نزدیک شدن به اسفند ماه 90 و انتخابات مجلس نهم تضادهای درونی حاکمیت ایران به شدت رشد کرده است و به موازات رشد این تضادها، رژیم را در بن بست و بحران سیاسی قرار داده است که حداقل محصول آن خودآگاهی تودهها میباشد و در همین رابطه آنچنانکه جنبش دمکراتیک عربی یک جنبش سیگنالی بر پایه فیس بوک و اینترنت و... بود خامنهائی میکوشد در این مرحله جهت مقابله با آگاهی تودهها که بستر ساز همه چیز میباشد به جنگ عوامل آگاهی ساز تودهها از جمله ماهواره و اینترنت و تلفن همراه و... برود و لذا عجیب نیست که میبینیم در این زمان به دستور خامنهائی برای حذف ماهوارهها بدون اجازه نیروهای انتظامی از در و دیوار مردم وارد حریم خصوصی آنها میشوند و یا اینکه به انواع مختلف جهت فیلتر کردن سایتهای آگاهیبخش تلاش میکنند.
5. جنبشهای دمکراتیک، سیاسی، اجتماعی و سوسیالیستی ایران در ترازوی تحلیل اوضاع جاری
الف - حزب سازمانده و حزب سازمانگر: تحلیل مشخص پیوسته و مداوم از جنبش ایران برای پیشگام ایران دارای دو مزیت میباشد، زیرا از آنجائیکه پیشگام مستضعفین ایران معتقد به استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه حزبی میباشد از آنجائیکه از نگاه پیشگام، حزب مستضعفین یک حزب سازمانگر میباشد نه یک حزب سازمانده (تفاوت حزب سازمانگر با حزب سازمانده آنچنانکه قبلا هم به اشاره مطرح کردیم در حزب سازمانده از آنجائیکه استراتژی حزب در جهت تسخیر قدرت حاکم میباشد با اینکه عنوان حزب را یدک میکشد ولی به خاطر کسب قدرت حاکم، حزب میکوشد که در نهایت از حزب آنچنانکه “لنین میگفت یک بازوی آهنین قدرت بسازد تا توسط آن بتواند ماشین دولت بورژوازی را به زانو در آورد" لذا در این رابطه است که تنها با یک سازماندهی آهنین و یک طرفه است که حزب میتواند فونکسیون ارتش خلقی داشته باشد، در این رابطه نقش حزب میشود سازماندهی به سربازان انقلاب، و طبیعی است که در این صورت رابطه حزبی با حزب رابطه انطباقی است یعنی این حزبی است که باید خود را بر حزب منطبق کند نه بالعکس. علیهذا اینچنین حزبی از نظر ما حزب سازمانده در راستای کسب قدرت میباشد. اما حزب سازمانگر صورتی غیر از این دارد چرا که استراتژی حزب سازمانگر، خودآگاهی بخشیدن به جامعه بر پایه انتقال دیالکتیک طبقاتی، سیاسی، اجتماعی و تاریخی از جامعه به درون خودآگاهی آنها میباشد، طبیعی است که در این رابطه حزب در صدد ارتش خلقی ساختن جهت کسب قدرت نیست بلکه بالعکس، حزب عبارت است از بستری جهت هدایتگری نه رهبری. پر واضح است که در چنین صورتی حزب سازمانگر برعکس حزب سازمانده گذشته که یک حزب انطباقی با حزبی بود یک حزب تطبیقی با حزبی خواهد بود یعنی دیگر مانند گذشته نیازمند به آن نیست تا حزبی طابق النعل بالنعل جهت حزبی شدن خود را بر حزب منطبق بکند بلکه بالعکس این حزب سازمانگر است که باید به سراغ حزبی که همان جنبشهای سه گانه دمکراتیک و سوسیالیستی و اجتماعی میباشد برود و با هدایتگری به سازماندهی و ارائه برنامه به آنها بپردازد. اینجا است که حزب سازمانگر نیازمند استراتژیک جنبشهای سه گانه میباشد چراکه مناسبترین بستر جهت سازمانگری خود جنبش است و دلیل آنهم آن است که در حزب سازمانگر حزب مانند حزب سازمانده ایجاد حرکت نمیکند بلکه هدایتگری حرکت میکند یعنی باید حرکتی خودجوش وجود داشته باشد تا حزب سازمانگر بتواند به سازمانگری آن حرکت بپردازد که بی شک تنها آبشخوری که دارای حرکت میباشد فقط و فقط جنبش است در این رابطه است که تحلیل مشخص داشتن از جنبش به صورت مداوم یکی از نیازهای استراتژیک حزب سازمانگر میباشد تا توسط آن بتواند علاوه بر شناخت جنبش بستر هدایتگری آن را فراهم کند و بدین وسیله است که جنبش به صورت آبشخور تکوین حزب سازمانگر درخواهد آمد).
ب - جنبش کارگری ایران در ترازوی جنبش اجتماعی و دمکراتیک ایران: آنچنانکه در شمارههای قبل نشر مستضعفین مطرح کردیم در یک تقسیم بندی جنبش ایران به سه مؤلفه:
- جنبش دمکراتیک
- جنبش اجتماعی
- جنبش سوسیالیستی
تقسیم میشوند که خود این جنبشهای به شاخههای خوشهائی فرعیتری تقسیم میگردند. جنبش دمکراتیک به جنبش دانشجوئی، جنبش زنان، جنبش کارمندان، جنبش دانش آموزی تقسیم میشود البته هر کدام از این جنبشها به لحاظ پتانسیل حرکتی و ترقی خواهی در یک وضعیت ثابت قرار ندارند چراکه هر کدام از این جنبشها بر حسب نوع مرحله انقلاب و خواسته انقلابی که در این رابطه دارند متفاوت میباشند. برای نمونه پیروان جنبش دمکراتیک از آنجائیکه دارای خواستهای دمکراتیک دارند، موضوع انقلاب دمکراتیک میباشند و دارای خواستههای آزادی طلبانه در عرصههای آزادی بیان، آزادی احزاب، آزادی قلم، آزادی انتخابات، آزادی مطبوعات و... میباشند. اما پیروان جنبش سوسیالیستی از آنجائیکه دارای خواستههای سوسیالیستی دارند، موضوع انقلاب سوسیالیستی میباشند و دارای خواستههای برابری طلبانه در عرصههای دمکراسی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی میباشند. لذا از آنجائیکه وضعیت سیاسی این جنبشها علی رغم مراتب خواستههای آنها مطابقت ندارد این امر باعث گردیده تا مثلا در شرایط فعلی جنبش دمکراتیک ما چه در بخش دانشجویان و چه در بخش زنان و کارمندان و معلمان از پتانسیل بالفعل بیشتری نسبت به جنبش سوسیالیستی برخوردار باشند و در زمانیکه جنبش سوسیالیستی ما که شامل کارگران و زحمت کشان شهر و روستا میشوند هنوز در مرحله صنفی به سر میبرند و خواستههای آنها از مرحله صنفی تجاوز نکرده است و از حداقل تشکیلات حتی صنفی و سندیکایی محروم باشند، جنبش دانشجوئی ما آنچنانکه در تیرماه 78 مشاهده کردیم حتی مرحله سیاسی هم پشت سر گذاشته و شتابان به سوی آلترناتیوی پیش میروند البته همین اختلاف فاز یکی از آسیبهای جدی جنبش ایران میباشد چراکه تا زمانیکه هیرارشی جنبشها با برتری جنبش کارگری همراه نباشد این جنبشها گرفتار آسیبهای ساختاری هستند و هیچگونه حرکت جدی در جامعه نمیتوان ایجاد کرد برای نمونه اگر در جنبش خرداد 88 آنچنانکه میرحسین موسوی خامنهائی را تهدید میکرد "که در صورت عدم ابطال انتخابات از طرف خامنهائی فراخوانی اعتصاب کارگری میدهد" موسوی توانائی آن را داشت که بتواند در کنار جنبش اجتماعی و جنبش زنان و جنبش دانشجوئی جنبش کارگری را به میدان بیاورد و قطعا کودتای نظامی و کودتای انتخاباتی خامنهائی شکست میخورد و علت اینکه جنبش اجتماعی خرداد 88 به رهبری جنبش سبز در سال 88 و 89 شکست خورد فقط و فقط در خلاء جنبش کارگری خلاصه میشود و تنها علتی که باعث پیروزی جنبش ضد استبدادی بهمن 57 شد حضور جنبش کارگری از 18 شهریور 57 در میدان بود.
لذا تا زمانیکه بحران جنبش ایران که معلول اختلاف فاز حرکتی و خلاء جنبش کارگری میباشد حل نشود و جنبش کارگری ایران به تمام قد وارد کارزار نگردد هرگز نمیتوان امید استراتژیک به جنبش اجتماعی و جنبش دانشجوئی و جنبش زنان داشته باشیم.
در این رابطه بزرگترین سوالی که در اینجا مطرح میشود عبارت است از اینکه چگونه میتوانیم جنبش کارگری ایران را به حرکت درآوریم، و این اختلاف فاز حرکتی و خلاء سازماندهی او را جبران کنیم؟ برای پاسخ به این سوال فربه باید نخست به این حقیقت علمی توجه کنیم که به چه دلیل جنبش کارگری ایران در سال 57 و 29 به صورت سراسری با جنبش اجتماعی ما پیوند بر قرار کرد و عامل پیروزی جنبش اجتماعی در این دو مقطع گردید؟ به عبارت دیگر هر چند جنبش کارگری ایران به صورت پراکنده و موضعی پیوسته در حال مبارزه صنفی و حتی سیاسی بوده است ولی در دو مقطع تاریخی جنبش کارگری ایران به صورت فراگیر و به صورت طبقه وارد مبارزه جنبش اجتماعی ایران شده و افسار مبارزه را در دست خود نگه داشته است. برای درک آسیب شناسی جنبش کارگری به صورت علمی باید نخست به این سوال فربه پاسخ دهیم که در دو مقطع نیمه دوم سال 57 و نیمه دوم سال 29 چه عواملی باعث شد تا طبقه کارگر ایران به صورت فراگیر وارد جنبش و مبارزه سیاسی بشود؟ در پاسخ به این سوال تاریخی باید بگوئیم که نخستین عاملی که باعث گردید که در این دو مقطع طبقه کارگر وارد مبارزه بشود و در مقاطع دیگر غایب گردد این بود که جنبش کارگری ایران به خواستهها و شعار جنبش اجتماعی باور و ایمان داشت و تحقق تاریخی آن شعارها در راستای تحقق منافع تاریخی خود میدید. اما در مقاطع دیگر مثل خرداد 42 یا خرداد 88 از آنجائیکه طبقه کارگر ایران به درست یا به نادرست شعار و برنامه و خواستههای حداقلی و حداکثری جنبش اجتماعی را در راستای منافع خود نمیدیده یا باور نداشته است با تمام قامت وارد مبارزه نشد.
دومین عاملی که باعث شد که در این دو مقطع تاریخی جنبش کارگری ایران با تمام قامت وارد مبارزه سیاسی جنبش اجتماعی ایران بشود اعتماد به رهبری جنبش خواه به درست و خواه به نادرست بوده است به عبارت دیگر جنبش کارگری ایران تنها در دو مقطع تاریخی به صورت طبقه وارد مبارزه سیاسی شده است و آنهم زمانی بوده است که در این دو مقطع جنبش اجتماعی به صورت جاده صاف کن وارد کارزار شده بود و جنبش کارگری به علت اعتقاد به خواستهها و شعارها و اعتماد به رهبری به صورت طبقه وارد مبارزه سیاسی شده است، اما در شرایط دیگر تاریخی ایران به علت اینکه این دو مؤلفه برای طبقه کارگر ایران حاصل نشده است گرچه به صورت پراکنده وارد مبارزه شده است اما به صورت طبقه یا اختلاف فاز مبارزاتی داشته، مثل شرایط فعلی و یا اینکه اصلا غایب بوده و با غیبت خود زمینه شکست جنبش اجتماعی را فراهم کرده است.
سومین عاملی که باعث گردید تا تنها در دو مقطع تاریخی طبقه کارگر ایران با تمام قامت وارد مبارزه سیاسی بشود باور به خود و طبقه خود بود چراکه مهمترین عاملی که طبقه کارگر را از صورت طبقهائی در خود به صورت طبقهائی برای خود تغییر میدهد باور به پتانسیل طبقاتی خود میباشد که این باور تنها در بستر خودآگاهی طبقاتی و مبارزات تشکیلاتی فراگیر صنفی - سیاسی یا سیاسی - صنفی برای او حاصل میشود.
بنابراین تا زمانیکه طبقه کارگر ایران از حالت طبقهائی در خود به حالت طبقهائی برای خود در کانتکس خودآگاهی طبقاتی دست پیدا نکند امکان به حرکت در آمدن فراگیر آن نخواهد بود، زیرا طبقه کارگر برعکس اقشار دیگر اجتماعی که با ذهنیت به خودآگاهی طبقاتی و سیاسی دست پیدا میکنند تنها طبقهائی است که تنها در کانتکس طبقه خود و شرایط عینی زندگی طبقاتی خود به خودآگاهی میرسد و مدرسه آموزشی او همان زندگی او میباشد. بنابراین برای اینکه بتوانیم طبقه کارگر ایران به صورت فراگیر مانند نیمه دوم سال 57 و نیمه دوم سال 29 وارد عرصه مبارزه سیاسی کشور بکنیم باید:
1 - زمینه پیوند بین جنبش کارگری و جنبش اجتماعی و جنبش دانشجوئی و جنبش زنان و... را فراهم کنیم.
2 - جنبش کارگری ایران از آغاز تکوین آن در ایران تاکنون هرگز نتوانسته بالبداهه و به صورت تنها و مستقل وارد مبارزه سیاسی جامعه ایران بشود بلکه بالعکس همیشه در حمایت از جنبش اجتماعی به صورت فراگیر وارد مبارزه سیاسی شده است.
3 - عاملی که باعث حمایت طبقه کارگر ایران از جنبش اجتماعی میشود عبارتند از اعتقاد به برنامه و شعار جنبش اجتماعی و اعتماد به رهبری جنبش اجتماعی و ایمان به پتانسیل طبقاتی خود میباشد.
4 - طبقه کارگر ایران غیر از دو مرحله 29 و 57 هرگز به صورت طبقاتی و فراگیر وارد مبارزه اجتماعی ایران نشده است هرچند در طول یک قرن گذشته به صورت موضعی و پراکنده و اکلکتیویته و غیر مستمر مبارزه در اشکال مختلف صنفی و صنفی - سیاسی و سیاسی - صنفی و سیاسی کرده است.
5 - در شرایط فعلی طبقه کارگر ایران از نظر مبارزاتی در مرحله صنفی به سر میبرد که این امر باعث بوجود آمدن اختلاف فاز بین جنبش کارگری و جنبش اجتماعی شده است که خود این اختلاف فاز به عنوان بحران جنبش ایران در شرایط فعلی میباشد.
6 - تا زمانیکه این اختلاف فاز طبقه کارگر ایران با جنبش اجتماعی و جنبش دمکراتیک دانشجوئی و زنان از میان برداشته نشود، امکان تغییرات استراتژیک در جامعه ایران وجود ندارد.
7 - علت شکست جنبش و رکود جنبش اجتماعی خرداد 88 خلا جنبش کارگری بود.
8 - علت خلاء جنبش کارگری ایران در جنبش اجتماعی خرداد 88 عدم اعتقاد طبقه کارگر ایران به شعارها و خواستههای جنبش اجتماعی خرداد 88 و عدم اعتماد به هژمونی جنبش و عدم ایمان به پتانسیل طبقاتی خود به علت خلاء مبارزه سندیکالیستی و سازماندهی تشکیلاتی و پیوند مبارزاتی طبقاتی این طبقه میباشد.
6. مردم یا قاعده مخروط جامعه شناسی ایران در ترازوی تحلیل اوضاع جاری
قبل از اینکه وارد مبحث تودههای ایران در شرایط فعلی بشویم بهتر است منظور خودمان را از ترم تودهها یا ترم مردم به لحاظ ترمینولوژی در دیسکورس خودمان را مشخص کنیم، که با توجه به مقایسه این ترم با شاخههای زیر مجموعه جنبش ایران، این حقیقت روشن میشود که مقصود ما از تودهها یا مردم ایران در عرصه طبقاتی به اقشار غیر از طبقه بورژوازی و طبقه کارگر ایران میباشد که به لحاظ کمی از جمع دو طبقه بورژوازی و طبقه کارگر ایران به مراتب بیشتر و گسترده تر میباشند و شامل اقشار مختلف خرده بورژوازی شهر و روستا و حاشیه تولید میشوند و در عرصه اجتماعی از اقلیتهای قومی و مذهبی دور تا دور ایران گرفته تا کلیه اقوام بلوچ، کرد، عرب، ترک، لر، گیلک، گنبدی و... را در بر میگیرد و از لحاظ سیاسی جنبش اجتماعی ایران در تاریخ یک صد ساله گذشته را تشکیل میدهند. طبیعی است که توده ایران یا ملت ایران یا مردم ایران با این تعریف و جایگاه سکاندار هر حرکتی و تغییری در جامعه ایران میباشند (و به این دلیل است که آنچنانکه قبلا هم به اشاره مطرح کردیم این جنبش استارت و جاده صاف کن جنبش دمکراتیک و جنبش سوسیالیستی در طول تاریخ یک صد ساله گذشته ایران بوده است و بدون حضور این جنبش امکان پیروزی برای هیچکدام از مؤلفههای دیگر جنبش ایران نمیباشد و همین موضوع به صورت یکی از آسیبهای جدی جنبش ایران در طول یک صد ساله گذشته ایران در آمده است. چراکه به علت رهبری خرده بورژوازی جنبش اجتماعی ایران این جنبش توان مبارزه درازمدت و همچنین مبارزه دمکراتیک را ندارد و به همین علت تمامی مبارزات جنبش اجتماعی ایران در طول یک صد سال گذشته تاریخ ایران، اولا به سرعت آنتاگونیست شدهاند در ثانی به علت اینکه امید پیروزی درازمدت داشتهاند به موازات فرسایشی شدن مبارزه مایوس شدهاند و سر در لاک خود فرو بردهاند) و لذا تا زمانی که قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی از طبقه مسلط و حاکمه به متن این قاعده ریزش نکند هیچ تغییر عمدهائی در جامعه ایران ممکن نیست. اگرچه در عرصه فرهنگی و اجتماعی این قاعده دارای خواستههای مختلف و متنوعی میباشند، ولی در عرصه سیاسی از کرد و بلوچ و عرب و ترک و لر و... گرفته تا شیعه و سنی و ارمنی و کلیمی و زرتشتی و... دارای خواسته واحدی میباشند و آن ریزش قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی از بالاییهای حاکمه به سمت قاعده مخروط جامعه میباشد که البته خود این قاعده مخروط اجتماعی ایران مانند طبقه کارگر ایران دارای بحران و آسیب میباشد که این آسیبها عبارتند از:
1 - استبدادزدگی تاریخی: بزرگترین بیماری این قاعده مخروط اجتماعی ایران استبداد زدگی تاریخی است که در طول هزاران سال گذشته پیوسته زیر یوغ ایلها و آل های خارجی و داخلی هم به لحاظ فرهنگی و هم به لحاظ شخصیتی و هم به لحاظ فیزیکی تار و مار شدهاند و لذا استبداد و قبول استبداد برای او به صورت یک باور و یک جبر و یک ایمان در آمده است. بطوریکه این استبداد زدگی عاملی جهت تکیه بر آسمان و جبر و خرافات و سنتهای منجمد و عامل برونی و فراموش کردن عامل درونی شان و فراموشی ارادهشان بوده است. همچنین همین بیماری استبدادزدگی در تودههای ایران باعث فردگرائی و منفعت گرائی و گذشته گرائی شده است به طوری که ضرب المثلهایی مثل “دامن خود را نگه دار که آتش نگیرد” یا “خیری که به خانه رواست به مسجد حرام است” یا “کی بد رفته که بدتر جای آن نگیرد” یا “سال به سال دریغ از پارسال” یا “کار قیصر به قیصر واگذار” یا “برو کار خود کن با خدای خود ساز که هر کجا روی آسمان همین رنگ است” همه در این رابطه قابل تحلیل و تفسیر میباشد.
2 - سنت زدگی فرهنگی تاریخی و مذهبی: مقصود از سنت زدگی در اینجا نهادینه شدن و استحاله پوزیتویستی تاریخ و مذهب و فرهنگ یک قوم به صورت عوامل سکون زا که در خصوص جامعه ما به علت عدم استعمار مستقیم کشورمان از بعد از حمله اسکندر و دوران کوتاه سلوکیه، در طول تاریخ گذشته هزاران ساله ملت ایران هرگز نتوانسته به صورت مستقیم در تسخیر نظامی و فرهنگی کشورهای خارجی قرار گیرد و در زمان حمله مغول و عرب هم باز این قوم خارجی بود که خود را تسلیم سنت و فرهنگ ایرانی کرد، و این امر باعث گردیده تا سنتهای تاریخی و قومی و فرهنگی و به خصوص مذهبی مردم کشور ما به صورت بتون آرمهائی درآید که هیچ سونامی را یارای زیر و زبر کردن آن را ندارد و به قول ماهاتیر محمد "آنچه که باعث شد تا اقتصاد مالزی به ساخت برسد و اقتصاد ایران در عصر جدید زمین گیر کند همین سنتهای تاریخی و فرهنگی و مذهبی و قومی مردم ایران میباشد“ و تا زمانیکه این سنت منجمد و استاتیک و قشریگرای ایرانی متحول نگردد امکان هیچ گونه تحول کیفی جامعه ایرانی وجود ندارد و از آنجائیکه بیش از 80% آبشخور این سنت منجمد و متحجر و سکون زا و گذشته گرای ایرانی ریشه در مذهب و به خصوص مذهب شیعه دارد لذا تا زمانیکه نقد سنت ایرانی در کانتکس نقد مذهب سنتی صورت نگیرد امکان هیچگونه تحول و استحاله سنت در کشور ایران وجود ندارد و در همین رابطه است که نشر مستضعفین در این شرایط یکی از اساسیترین محورهای وظایف و مسئولیت خود را برای تحول جامعه ایران نقد سنت ایرانی میداند و از آنجائیکه فوندانسیونهای سنت ایرانی بر مذهب عوام زده و اسکولاستیک استوار میباشد لذا تنها راه نقد سنت ایرانی در نقد مذهب سنتی و عامیانه میبیند و معتقد است که بدون نقد مذهب سنتی و عوام گرایانه در ایران توسط بازگشت به اسلام قرآن و محمد و شیعه حقیقی علی، امکان نقد سنت در جامعه ایران وجود ندارد و آنچنانکه کارل مارکس میگوید "در یک جامعه مذهبی نقد مذهب بزرگترین و مشکلترین مبارزه و کار است”؛ لذا در این رابطه نشر مستضعفین نقد سنت توسط نقد مذهب سنتی در شرایط امروز ایران در نوک پیکان وظایف خود میداند و معتقد است که تا زمانیکه این سنت جامعه ایرانی توسط نقد مذهب سنتی نقادی نشود امکان هیچگونه تحول تاریخی در این کشور وجود ندارد و البته تمامی کسانی که مثل جلال آل احمد با پرستش و تائید این سنتها یا مانند تقی زاده با ارابه مدرنیته غربی و یا مانند کسروی با حمله به مقدسات و ایمان این مردم بخواهند با این سنت تاریخی و فرهنگی مردم برخورد بکنند، سورنا را از دهان گشادش نواختن میباشد که اولین ره آورد آن پناه بردن شدیدتر مردم ما به همین سنتها بر پایه دیالکتیک سوردل میباشد. طبیعی است که در جامعه ایران تنها با همین مذهب است که میتوان به جنگ سنتها رفت و مشکلترین بخش وظایف نشر مستضعفین در این شرایط در این مسئولیت او متبلور میگردد چراکه رژیم مطلقه فقاهتی در طول 33 سال گذشته حاکمیت خود کوشیده است تا با تکیه بر خرافات و فقه سنتی و شیعه تحریف شده، سنت منجمد و اسکولاستیک ایرانی را شکل و گسترش دهد تا با تکیه بر آنها بزرگترین پشتوانه حکومتی خود جهت آسمانی و فرانقدی کردن و مشروعیت بخشیدن آن را فراهم کند.
والسلام