سونامی جنبش های اجتماعی ضد استبدادی جهان عرب:

انقلاب یا اصلاحات؟

 

1 - بحران تئوریک یا بحران هژمونی کدامین تعیین کننده است؟ در شرح حال فردریک هگل فیلسوف شهیر نیمه دوم قرن هیجده و نیمه اول قرن نوزده آلمانی می نویسند که در دوران تحولات انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 هر روز صبح هنگام خوردن صبحانه خود را موظف کرده بود تا تمامی اخبار و روزنامه ها و حوادث مربوط به انقلاب کبیر فرانسه را جمع آوری و جمع بندی کند. می گویند روزی در پاسخ یکی از شاگردانش که علت این کار را از استادش هگل پرسیده بود گفته بود که من منتظر زایش ایده ها و مفاهیم نوینی هستم که باید از این انقلاب زایش و رویش کند. در توضیح این پاسخ بود که هگل مطرح می کند که یک تحول یا انقلاب یا اصلاحات اجتماعی تا زمانی که نتواند با خود ایده ها و مفاهیم نوینی که مولود تئوری های آن انقلاب و تحول است بیاورد، آن انقلاب یک انقلاب واقعی نیست به عبارت دیگر از نگاه هگل هر انقلاب و تحول اجتماعی تا زمانی که نتواند بر پایه تئوری های آن انقلاب ایجاد مفاهیم و ایده های جدیدی بکند، تثبیت نمی شود. حتی بهتر آن است که بگوئیم شکست می خورد. البته همین موضوع با زبان دیگری هم می توانیم مطرح کنیم و آن اینکه برای قضاوت در باره هر انقلابی باید ببینیم که دستاورد های تئوریک آن انقلاب چه بوده. چرا که آنچه که از پروسه شکل گیری و تثبیت یک انقلاب حکایت می کند سرنیزه و گیوتین و شکنجه و لباس شخصی ها و تیغ و درفش و شکنجه و اوین و گوهر دشت و کهریزک و نسل کشی و قتل عام و اعتراف گیری و... نیست. اینها به قول ناپلئون بناپارت فقط قدرت سر نیزه ائی است که با آن می توان هر کاری انجام داد. فقط روی آن نمی توان نشست. آنچه که باعث می شود که روی قدرت و سر نیزه نشست، به قول کندی رئیس جمهوری امریکا آزادی است. چراکه کندی بر پایه اندیشه اولترا امپریالیستی خود معتقد بود که دولت های تحت سلطه امریکا باید رفرم بکنند تا تثبیت بشوند. بهر حال برای قضاوت در باب هر انقلابی باید ببینیم که آن انقلاب چه ایده های نوین تئوریک برای بشریت و برای خود به همراه آورده است.

مثلا اگر بخواهیم همین سوال در برابر انقلاب 57 کشور خودمان قرار دهیم. واقعاً انقلاب 57 چه ایده ها و مفاهیم تئوریک برای جنبش اجتماعی و جامعه ما به همراه آورده است. آیا به جز یک مفهوم مهیب ولایت فقیه (که به قول آذری قمی نه تنها ولی فقیه بر نفوس و مال و منال و هستی ملت ایران و ملت های جهان ولایت دارد بلکه این ولی فقیه مولود انقلاب 22 بهمن 57 ملت ایران بر تمام کائنات و وجود هم ولایت دارد) ما توانسته ایم ایده ائی برای جنبش اجتماعی خلق خودمان و دیسکورس مبارزاتی خلق های جهانی تولید کنیم حال واقعاً خود قضاوت کنید آیا محک و معیاری بهتر از این برای قضاوت در باب انقلاب 22 بهمن ملت ما می توان ارائه داد. طبیعی است که برای اثبات دلایل شکست انقلاب 22 بهمن 57 ملت ما بجای اینکه کشته ها و اعدام ها و تعداد زندانی ها و بحران اقتصادی و بحران اجتماعی و بحران سیاسی و... علم کنیم. با همین معیار بحران تئوریک انقلاب شکست محتوم انقلاب 22 بهمن از همان سال 57 و 58 قابل پیش بینی بود. چراکه تمامی ضعف ها و ناتوانی های که بعد از شکست هر تحول اجتماعی در یک جامعه بوجود می آید، معلول همین بحران تئوریک است. وقتی که روشنفکر و پیشگام جامعه ما به جای اینکه از سردمداران انقلاب بپرسند که با کدامین بر نامه و تئوری آمده ائی و رهبری این انقلاب را به چنگ گرفته ای، عکس او را به ماه می برد (و یا جهت دست بوسی آقا در صف نوبت می ایستد و یا به قول هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود می نویسد که حتی بعد از نسل کشی تابستان سال 67 آقای دکتر پیمان هر روز به من زنگ می زد تا نوبتی جهت ملاقات و دست بوسی آقا برای اش بگیرم) چه انتظاری از توده ها داریم تا از هژمونی خود طلب تئوری و برنامه بکنند.

بنا براین برای قضاوت در باب هر انقلابی حتی پیش از وقوع آن انقلاب یعنی زمانی که انقلاب پروسه تکوین خود را طی می کند، بهترین مکانیزم توجه به تئوری آن انقلاب و تحول است. اگر انقلاب یا تحول اجتماعی در مرحله تکوین خود گرفتار بحران تئوریک باشد، این انقلاب و اصلاحات قطعا شکست خواهد خورد و بحران هژمونی و بحران های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و... برای این چنین تحول اجتماعی امری معلول و محتوم خواهد بود. بنابراین برای قضاوت در باب هر تحول اجتماعی پیش از اینکه گوش خود را به صدای مردم آن جامعه بدهیم، که چه نمی خواهند باید گوش خود را نزدیک دهان رهبران جنبش ببریم که چه می خواهند. چراکه بزرگترین عیب و ضعف جنبش های اجتماعی این است که مردم و توده های انقلابی همیشه بر پایه واکنش منفی نسبت به حاکمیت های مستبد حرکت و انقلاب می کنند. هر گز در باب ایده های جایگزینی نه چیزی می دانند و نه انگیزه ائی برای فهمیدن آن را دارند. آن زمانی به فکر ایده های جایگزینی می افتند که کار از کار گذشته است. چراکه مشاهده می کنند که کوهی که آنها پای او سینه می زدند موش زائیده و تور ماهیگیری که آنها جهت صید روانه دریا کرده اند، بجای اینکه برایشان ماهی صید کند یک اژد های صد سری صید کرده که آش را با جاش قورت می دهد. اینچنین است که یک مرتبه چهار تا دلقک قصاب هر روز چهره عوض می کنند. یک روز بنام انقلاب و روز دیگر همان دلقک ها با تعویض نقاب بنام اصلاحات غاصبانه رهبری حرکت این مردم را در دست می گیرند. حاصل آن می شود که شعار مردم ما بشود "سال به سال دریغ از پارسال" و به این ترتیب است که به قول معلم کبیرمان شریعتی می گوید مردم ما در عصر مشروطیت از مجسم اتابک اعظم دو بار پرده برداری کردند یک روز بنام جلاد روز دیگر بنام مصلح!

و به این دلیل است که می بینیم که همان چهره هائی که در انقلاب فرهنگی بهار 59 پشت تانک های نظامی و فکری و سیاسی و... رژیم مطلقه فقاهتی نشسته بودند و یا در سال های 61 و 62 در راه رو های بند 209 جهت گرفتن نوبت حاکم شرعی دادگاه های یک دقیقه ائی چشم بسته آزادی خواهان صف کشیده بودند امروز دقیقا همان چهره ها پس از اینکه ادعای سهم خواهی شان از قدرت با پاسخ منفی ولایت مطلقه روبرو گردید علم ذهنی و عینی اصلاحات را بر دوش گرفته اند. اما سوال مهمی که در همین جا مطرح می شود اینکه علت این همه مصائب در چیست؟ آیا بحران هژمونی عامل مشکلات فوق است؟ یا بحران تئوریک؟ به عبارت دیگر برای مقابله کردن با چنین مشکلاتی آیا اول باید به مقابله با بحران تئوریک بپردازیم یا با بحران هژمونیک چالش کنیم؟ (دلیل این امر هم آن است که تمامی جنبش های اجتماعی که از بحران هژمونیک رنج می برند قبل از آن گرفتار بحران تئوریک می باشند که وضعیت امروز جنبش های ضد استبدادی جهان عرب بهترین نمونه و مصداق این امر می باشد) البته این موضوع یک امر طبیعی است چراکه بحران هژمونی این جنبش ها به معنای نبود هژمونی نیست. بلکه به معنای عدم صلاحیت هژمونی ها می باشد. طبیعی است که عامل اصلی عدم صلاحیت هژمونی ها ریشه در عدم دارا بودن تئوری و برنامه برای انقلاب یا اصلاحات دارد. یعنی ارائه تئوری و برنامه اصلاحات یا انقلاب نخستین وظیفه پیشگامان یا رهبری جنبش ها ی اجتماعی می باشد. لذا وقتی که پیشگامان یا هژمونی جنبش های اجتماعی از اینچنین پتانسیلی بر خوردار نباشد، آن جنبش یا انقلاب گرفتار بحران هژمونی می شود. از این مرحله است که بحران هژمونی مولود بحران تئوریک پس از پیروزی مرحله ائی آن جنبش یا آن انقلاب به عرصه های مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و... سرازیر می شود. چراکه زمانی که این هژمونی بعلت بحران تئوریک فاقد بر نامه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و... می باشد، پیدایش بحران در این عرصه ها یک امر جبری و طبیعی خواهد بود. یعنی نخستین دستاوردی است که این بحران ها برای آن جامعه انقلاب زده یا اصلاحات زده ببار می آورد که محصول اولیه این بحران ها حکومت سرنیزه و توتالیتر می باشد. چراکه برای حاکمیت های این چنینی راهی جز این نمی ماند که در برابر سونامی بحران های پی در پی به سرنیزه و بسیجی ها و لباس شخصی ها و زندان و شکنجه و قتل و اعتراف گیری و... پناه ببرند. زیرا آنها نه شجاعت آن را دارند که حکومت و قدرت باد آورده را به اهل اش واگذار کنند و تن به دمکراسی بدهند و نه صلاحیت تئوریک جهت پاسخگوئی برنامه ائی به مشکلات فوق دارند. لذا تنها یک راه برای آنها باقی می ماند و آن هم پناه بردن به سر نیزه و سرکوب و اختناق است. اینچنین است که استبداد و دسپاتیزم و توتالیتريسم در جامعه ما دائما در حال رخت عوض کردن است و به این دلیل است که هرگز نباید چنین فکر کنیم که واقعا این هژمونی انقلاب 22 بهمن 57 از همان آغاز آمده بود که در این مملکت جوی خون براه بیاندازد و مهیب ترین نظام مطلقه را بنام فقاهت بر این ملت سوار کنند. پاسخ ما در این رابطه منفی است چراکه ما اعتقاد داریم که هژمونی انقلاب 22 بهمن 57 ایران قبل از انقلاب نه تنها حاضر به نسل کشی تابستان 67 نبود و نه تنها حاضر به جاری کردن جوی خون برای مدت 30 سال در این مملکت نبود، بلکه آنچنان که در خاطرات شان می گویند حاضر به کشتن یک پشه هم نبود. می گویند وقتی یک پشه وارد اتاق می شد به جای کشتن آن سعی می کرد با باز کردن درب ها اتاق آن را به بیرون هدایت کند. حتی در رابطه با اصل ولایت فقیه هم آنچنان که در نخستین مصاحبه با لوموند مطرح کرد. اصلا برنامه ائی جهت دولتی کردن ولایت فقیه نداشت (و این آقای حسنعلی منتظری بود که برای نخستین بار این تخم لق را در مجلس خبرگان در کام اینها شکست و بعد هم جهت تئوریزه کردن شروع به نوشتن 7 جلد کتاب ولایت فقیه کرد) البته بزرگترین حجت ما در این رابطه تائید پیش نویس قانون اساسی حسن حبیبی توسط هژمونی بود. آن چنان که مستحضر هستید در پیش نویس قانون اساسی حسن حبیبی اصلا یادی و ذکری از ولایت فقیه نشده بود. نه مطلق آن و نه نسبی آن. در خصوص مجلس خبرگان هم که جایگزین مجلس موسسان شد و سنگ زیر بنای همه کجی های انقلاب شد این پیشنهاد هم پیشنهاد رهبری یا بهشتی نبود. بلکه پیشنهاد سید محمود طالقانی بود که به عنوان باقیات صالحات خود گذاشت و رفت و بعد از این مصیبت کبری که بر جان ملت ما ریخت، شعار شورا بلند کرد که معلوم است که در کادر قانون اساسی این مجلس خبرگان دیگر شورا چه معنی پیدا می کند. بنابراین سوال فوق هنوز بی پاسخ مانده که چه شد که آن هژمونی که در ماه خلق می درخشید سر انجام اش به اینجا کشیده شد که حفظ نظام مطلقه فقاهتی برای اش اوجب الواجبات شد؟ حتی اگر بترک صلوه و صیام مسلمین ایران هم بیانجامد. شعارش شد جنگ جنگ تا رفع فتنه در کل جهان؟ پاسخ این سوال خیلی ساده است. آن زمانی که یک هژمونی بر اثر بحران تئوریک توان آن را نداشته باشد که با مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و... جامعه به صورت برنامه ائی برخورد کند، این مشکلات رفته رفته بر اثر نالایقی هژمونی به صورت بحران در خواهد آمد. آن وقت است که راهی برای هژمونی باقی نمی ماند جز این که به سرنیزه پناه ببرد. چنان که در واقعه کردستان در سال 58 دیدید که وقتی هژمونی از نظر سیاسی توان آن را نداشت که به صورت دمکراتیک حقوق خلق کرد را به آنها بدهد، به سرنیزه پناه برد. آن چنان که همین سید محمد طالقانی در نماز جمعه تهران خطاب به خلق کُرد گفت اگر آرام نشوید من با رهبر انقلاب هم سوار تانک می شویم و به سراغ تان می آئیم. پس استبداد و اختناق در تحولات اجتماعی همگی مولود بحران هژمونیک می باشد. که بحران هژمونیک این تحولات خود مولود بحران تئوریک آنها می باشد. حال با این نتیجه گیری می توانیم پاسخی روشن به سوال اول خود بدهیم که برای مقابله با بحران هژمونیک انقلابات و اصلاحات و تحولات جنبش های اجتماعی نباید اقدام به هژمون سازی یا استراتژی کسب قدرت بکنیم. آن چنان که مجاهدین خلق از سال 58 تا این زمان یعنی مدت 30 سال در این کشور کردند و به هیچ جا هم نرسیدند. چراکه اشکال سازمان مجاهدین خلق در طول این مدت سی سال این نبوده که راه اشتباه رفته اند. بلکه مهمتر از آن اشتباه آنها این است که اینها اشتباه راه می روند. به قول معلم کبیرمان شریعتی اشتباه راه رفتن بدتر از راه اشتباه رفتن است چراکه کسی که راه اشتباه می رود بالاخره به بن بست برخورد می کند و بر می گردد و راه خود را تصحیح می کند. اما کسی که اشتباه راه می رود بعلت اینکه بر اثر حرکت دورانی هرگز به بن بست گرفتار نمی شود در نتیجه به اشتباه خود آگاهی پیدا نخواهد کرد. مجاهدین خلق در آغاز انقلاب یعنی سال های 57 و 58 بحران در هژمونی انقلاب 22 بهمن 57 به درستی تشخیص دادند. اما نتوانستند این بحران را درست تبین کنند و به همین دلیل بود که درمانی که برای این درد تجویز کردند یک فاجعه بود. چرا که پاسخ مجاهدین خلق این بود که در برابر بحران هژمونی انقلاب 22 بهمن 57 باید ایجاد یک هژمونی انقلابی و لایق بکنیم و بدین ترتیب بود که استراتژی کسب قدرت جهت هژمون سازی در دستور کار مجاهدین خلق قرار گرفت و از پی این تجویز فاجعه آمیز بود که از سال 58 مجاهدین خلق جهت تکوین این هژمونی لایق و انقلابی دست بکار شدند. اول کوشیدند با پناه بردن به سید محمود طالقانی و کاندید رئیس جمهور کردن او در این رابطه دست به هژمون سازی بزنند. که پس از فوت مرحوم طالقانی به طرف تشکیلات خود روی آوردند و جهت هژمونی سازی ابتدا به تاکتیک پارلمانتاریسم روی آوردند ولی وقتی که دیدند که هژمونی انقلاب حاضر به انتقال ذره ائی از قدرت حتی به اندازه یک کرسی مجلس به آنها نیست ( قابل توجه است که این موضوع در خصوص مراسم استقبال از رهبری در بهمن ماه سال 57 که مجاهدین خلق پیشنهاد سازماندهی و حفاظت از رهبری داده بودند ولی از طرف مرتضی مطهری رد شده بود برای مجاهدین به اثبات رسیده بود) تاکتیک خود جهت استراتژی هژمون سازی را تغییر دادند و به ائتلاف با بنی صدر روی آوردند. پس از ائتلاف با بنی صدر بود که زین های خود را رکاب کردند تا آن چنان که مسعود در دانشگاه تهران اعلام کرد با تاکتیک: "وَكَتَبْنَا عَلَيهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَينَ بِالْعَينِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ... – آیه 45 – سوره مائده".

با آنتاگونیستی کردن تضاد های بین خود و رژیم مطلقه فقاهتی که در راس آن حزب جمهوری قرار داشت و ائتلاف تاکتیکی با بنی صدر از طرف دیگر از نردبان هژمون سازی بالا روند. که با تسویه بنی صدر در 30 خرداد و آنتاگونیست شدن تضادها ، مجاهدین به تاکتیک دیگری جهت کسب قدرت و هژمون سازی پناه بردند که آن تاکتیک جنگ چریک شهری بود. که آن چنان که مسعود در مصاحبه خود با خبرنگار بی بی سی پس از پرواز از ایران در فرودگاه فرانسه در کنار بنی صدر اعلام کرد. انتظار مجاهدین از این تاکتیک جنگ چریک شهری آن بود که حداکثر تا سه ماه رژیم مطلقه فقاهتی سقوط خواهد کرد و هژمونی منتخب آنها که رئیس جمهور اش بنی صدر بود، جایگزین آن خواهند کرد. از این مرحله بود که جوی خون در ایران براه افتاد و لیست های کشته ها و اعدامیان هر روز از طرف رژیم مطلقه فقاهتی اعلام می شد (به طوری که طبق اعلام حقوق بشر سازمان ملل تعداد اعدامی های رسمی اعلام شده در روزنامه رژیم در 6 ماهه اول سال شصت در ایران دو برابر مجموع اعدام های جهان بود) فضای نظامی و پلیسی سرتاسر ایران را به کام خود فرو برد. برای هر جریان اپوزسیون عرضه یک برگه اعلامیه یا نشریه به مثابه یک اعدام یا یک زندانی بود. به این ترتیب بود که دوران سیاه اختناق و اعدام و شکنجه و اعتراف گیری و... چتر خود را بر کل فضای سیاسی ایران پهن کرد. تمامی جریان های سیاسی غیر مسلحانه جنبش گرفتار بحران های فراگیر تشکیلاتی شدند. آزادی خواهان یا به زندان افتادند یا راه هجرت در پیش گرفتند. اما زمانی که مجاهدین خلق دیدن پیش بینی سقوط سه ماهه آنها تحقق پیدا نکرد، پس از ضربه ضابطی در اردیبهشت سال 61 تاکتیک خود را عوض کردند و جهت کسب هژمونی به عراق و صدام و تشکیل ارتش خلقی روی آوردند. که این تاکتیک آنها باعث شد تا ائتلاف با بنی صدر را از دست بدهند. ولی مجاهدین که در رابطه با آن استراتژی هژمونی سازی خود حاضر به پرداخت هر گونه تاوانی بودند. در این راستا بی محابا پیش رفتند بطوریکه بعد از ترک بنی صدر اقدام به هژمون سازی در خارج از قبیل رئیس جمهور و شورا و دولت و... کردند. که در مرحله بعد با ساپورت عراق در تابستان سال 67 حمله چلچراغ و فروغ جاویدان و... جهت تسخیر تهران و کسب قدرت توسط ارتش منظم خود در دستور کار قرار دادند که بعلت عدم حمایت هوائی عراق که قبلا قول آن را داده بودند و نداشتن نیروی هوائی خودی، ارتش منظم مجاهدین بدون چتر نیروی هوائی جهت کسب هژمونی وارد خاک ایران شد که به صورت طعمه ائی بی دفاع در تله نیروی هوائی رژیم زیر نظر صیاد شیرازی افتادند. که حاصل آن شد که توسط صیاد شیرازی تار و مار شدند. بالاخره با شروع جنگ امریکا با صدام و خلع قدرت صدام برای آنها راهی جز این نماند که جهت کسب هژمونی ایران به خود متجاوزین که در راس آنها امپریالیسم امریکا بود پناه برند. در نتیجه آن شد که امروز می بینیم که بعد از سی سال جنگ گریز و در بدری با هزاران اعدامی و زندانی و... هنوز در اولین قدم سی سال پیش هستند. علت اینهمه پرداخت بهاء توسط مجاهدین خلق چه بود؟ در یک کلام تجویز غلط مجاهدین خلق در سال 58 که تحلیل کردند برای مقابله با بحران هژمونی انقلاب 22 بهمن 57 باید هژمون سازی انقلابی جهت کسب قدرت بکنیم. این تجویز غلط مجاهدین بود که بلای جان مجاهدین خلق و کل جنبش اپوزسیون ایران با هر مرامی شد. چراکه زمانی که سیل هژمون سازی مجاهدین براه افتاد به خاطر پتانسیل فیزیکی این جریان کل جنبش با هر مرام و مسلکی را همراه خود برد و یا به بحران کشانید و یا آواره کشور های بیگانه کرد. اگر مجاهدین در سال 58 در برابر آن تشخیص درست خود که عامل تمامی بحران های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و... بعد از انقلاب 22 بهمن 57 بحران هژمونی می باشد این پاسخ تئوریک قرار می دادند "که ریشه بحران هژمونیک انقلاب 22 بهمن 57 در بحران تئوریک انقلاب نهفته است و تا زمانی که بحران تئوریک انقلاب حل نشود هر هژمونی دیگری که بر سر قدرت بیاید باز مانند یک بختک بر سر این مردم سوار خواهد شد".

شرایط امروز جامعه و تاریخ ما غیر از این بود که امروز شاهد آن هستیم. چراکه در این مدت سی سال همه چیز خود را دادیم ولی هیچ چیز نگرفته ایم و امروز منادیان اصلاحات همان قصابان دیروز می باشند که پیراهن سیاه خونین خود را از تن در آورده اند و پیراهن سفید به تن کرده اند. بنابراین تا زمانی که بحران تئوریک جنبش ایران حل نشود، بحران هژمونی ایران با تعویض هژمونی ها حل نخواهد شد. تا زمانی که بحران تئوریک جنبش ایران حل نشود، بحران جنبش اجتماعی و بحران جنبش طبقاتی و بحران جنبش دانشجوئی و بحران جنبش سیاسی و بحران جنبش دمکراتیک و..ایران حل نخواهد شد. تا زمانی که بحران تئوریک جنبش ایران حل نشود بحران اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و... این کشور حل نخواهد شد و تا زمانی که بحران تئوریک جنبش ایران حل نشود اگر بجای یک انقلاب صد تا انقلاب دیگر هم در این مملکت انجام بگیرد، باز شعار مردم ما در برابر دیکتاتور های توتالیتر نوبه نو این خواهد بود که " سال به سال دریغ از پارسال".

 

2- انقلاب یا اصلاحات؟ قبل از اینکه بحث خودمان در خصوص جنبش های فراگیر و گسترده ضد استبدادی کشور های عربی از سر بگیریم، بد نمی دانیم که در باب دو ترم انقلاب و اصلاحات مقداری صحبت کنیم چراکه بحث انتخاب این دو ترم در عرصه استراتژی جنبش های اجتماعی مشکلی نیست که فقط امروز دامنگیر تئوریسین های جنبش شده باشد، بلکه از زمانی که انقلاب کبیر فرانسه با آن پروسه خونین بعد از انقلاب به پیروزی رسید تا امروز اندیشمندان و تئوریسین ها جهت نیل به آرمان های سه گانه همه انسان ها (که عبارت است از: الف - آزادی سیاسی از دولت های توتالیتر و مستبد. ب - آزادی اقتصادی از نظام های ستم گرانه اقتصادی. ج - آزادی انسانی از نظام های فکری و مذهبی استحمارگر که در شعار نفی زر و زور و تزویر معلم کبیرمان شریعتی تجلی می کند) پیوسته در این فکر بوده اند که در برابر ترم انقلاب تحول اجتماعی دیگری را تعریف کنند، تا دیگر مانند انقلاب کبیر فرانسه اولا نیازمند به انتقال خونین قدرت سیاسی نباشد. در ثانی ماشین اقتصادی و سیاسی جامعه به یک باره منهدم نشود. در ثالث مکانیزم های پارلمانتاریسمی در انجام آن جایگزین مکانیزم های آنتاگونیستی گردد. البته این پلاتفرم تا حدودی در رابطه با نظام های پیش رفته سرمایه داری غربی ( که همگی دستاورد انقلاب کبیر فرانسه می باشند) به علت تثبیت نظام اقتصادی سرمایه داری در این کشورها موثر واقع شد. چراکه در این نظام ها تا حدودی سرمایه داری جهانی بر پایه اقتصاد کینزی با رقابت بی در پیکر آدام اسمیتی خداحافظی کرد و سعی کردند تا با آمبورژوازه کردن اکثریت جامعه از جمله پرولتاریای صنعتی این کشورها انگیزه انقلاب را در توده های مردم از بین ببرند. به همین دلیل سرمایه داری جهانی با پناه بردن به نهاد های اجتماعی که برای توده ها تضمین حداقل معیشت و کار و درمان و در آمد و مسکن می کند. شرایط اجتماعی و اقتصادی اصلاحات مورد نظر خود را فراهم کند. در این رابطه است که تقریبا سرمایه داری تا اندازه ائی توانسته است که به این خواسته خود دست پیدا کند به این دلیل است که ما تقریبا از بعد از انقلاب کبیر فرانسه که در سال 1789 انجام گرفت، تا کنون شاهد یک انقلاب فراگیری مثل آن انقلاب در کشور های سرمایه داری پیش رفته نبوده ايم. هر چند جنگ ها و تضاد ها و... امپریالیستی تاوانی بیشتر از انقلابات از مردم کشور های سرمایه داری پیشرفته در سر آغاز قرن بیستم گرفت، اما در خصوص امر انقلاب این کشورها تا اندازه ائی در این امر موفق شده اند که توسط مکانیزم های بورژوازی مشکلات سیاسی خود را تا اندازه ائی حل کنند و سه مؤلفه مطرح شده در خصوص اصلاحات به عنوان پلاتفرم انتقال قدرت در بین بالائی ها و یقه سفیدها مادّیت خارجی بخشند. اما در خصوص کشور های غیر سرمایه داری پیشرفته بعلت اینکه این کشورها مانند کشور های پیشرفته سرمایه داری غرب دارای نظام اقتصادی تثبیت شده ائی نمی باشند لذا این پلاتفرم تا کنون نتوانسته پاسخ مثبتی پیدا کند و دلیل آن این است که:

اولا: این کشورها بعلت عقب ماندگی نظام های اقتصادی شان توان آمبورژوازه کردن نسبی توده ها و ایجاد رفاه نسبی مانند کشور های غربی ندارند.

در ثانی به علت اینکه بورژوازی این کشورها هنوز مانند بورژوازی کشور های پیش رفته به لحاظ سیاسی و تشکیلاتی و فرهنگی و اقتصادی نهادینه نشده اند. لذا نمی توانند مانند بورژوازی غرب به لحاظ تشکیلاتی سکاندار سیاسی و فرهنگی جامعه شان باشند.

در ثالث به علت اینکه نظام سرمایه داری و بورژوازی در این کشورها مانند کشور های سرمایه داری پیش رفته از نظر تاریخی بر پایه ساخت استوار نمی باشند و حالت وارداتی و کمپرادور دارند.

این امر باعث گردیده که نظام سرمایه داری کمپرادور این کشورها نتواند ار نظر ساختاری و تاریخی همان فونکسیونی که سرمایه داری کشور های پیش رفته غرب داشته است در عرصه فرهنگی و سیاسی و تاریخی جوامع خود داشته باشند. که خود این امر باعث گردیده که یک اختلاف پتانسیل عظیم عینی و ذهنی در این کشورها بوجود آید. به طوری که گاهاً مشاهده می شود که از نظر عینی این کشورها در مرحله سرمایه داری هستند. اما از نظر ذهنی در مرحله مناسبات ماقبل سرمایه داری سیر می کنند. اینهمه باعث گردیده تا پلاتفرم اصلاحات با آن تعریفی که بورژوازی غرب از آن می کند، هنوز در کشور های پیرامونی نتواند پاسخگو باشد. بنا براین در این کشورها دیگر مانند کشور های پیش رفته سرمایه داری رابطه بین انقلاب و اصلاحات رابطه دو آلترناتیو نیست. بلکه بالعکس در این کشورها رابطه انقلاب و اصلاحات رابطه دو ترم هستند که برحسب شرایط تاریخی این کشورها تحقق پیدا می کند. لذا در این رابطه است که در کشور های پیرامونی گاه یک انقلاب اجتماعی شکل اصلاحات به خود می گیرد. مثل در زمان مصدق در ایران، گاه یک اصلاحات شکل انقلاب به خود می گیرد مثل حوادث انتخابات خرداد ماه سال 88 ایران، در اینگونه کشورها دیگر بین تئوری انقلاب و تئوری اصلاحات دیوار چین قرار ندارد که توسط آن بخواهیم تعیین کنیم که آیا این تحولی که در این کشور در حال انجام است یک تحول اصلاحی است یا یک تحول انقلابی. این شرایط اجتماعی و تاریخی و عینی آن تحول است که مشخص می کند که آیا مبارزه ضد استبدادی مردم مصر در این شرایط باید صورت انقلابی داشته باشد، یا به صورت اصلاحات انجام گیرد. هر چند امپریالیست ها جهت حفظ موقعیت خویش که بر پایه حفظ ماشین اقتصادی و نظامی این کشورها می باشد، سعی می کنند جهت جلوگیری از انهدام ماشین نظامی و اقتصادی این کشورها انتقال قدرت در شکل مسالمت آمیز انجام گیرد. ولی در این رابطه این امپریالیست ها نیستند که تصمیم می گیرند بلکه بالعکس این شرایط عینی و ذهنی تحولات است که تعیین کننده شکل تحول می باشد.

 

3- ریشه تاریخی جنبش های ضد استبدادی کشور های عربی: هرچند کشور های عربی شمال افریقا که شامل تونس و مراکش و الجزایر و... می شوند، از نظر جنبش استقلال طلبی بعد از جنگ بین الملل اول و دوم جز پیش کسوتان جنبش های استقلال طلبانه جهان می باشد. اما بعلت اینکه شرایط عینی اقتصادی این کشورها بر پایه مناسبات سرمایه داری تثبیت شده ائی نبوده. این امر باعث گردید ه که از بعد از استقلال کشورشان نه تنها از نظام سیاسی سوسیالیسمی که رهبران آن مبارزات ادعای آن را داشتند محروم شوند، بلکه این عقب ماندگی عینی و ذهنی باعث شده که نظام سیاسی این کشورها از نظام های رفرمیسم سرمایه داری کشور های پیرامونی هم محروم مانند. همین موضوع عاملی گردید ه تا حاکمیت سیاسی آنها در چنگال نظام های توتالیتر گرفتار آید. در میان کشور های استقلال یافته تنها کشور پیرامونی که توانست پس از استقلال از متروپل به دمکراسی دست پیدا کند، فقط هند است که بعلت برتری شرایط عینی و ذهنی هند بر دیگر کشور های پیرامونی استقلال یافته این کشور توانست هم به مناسبات سرمایه داری ساختی دست پیدا کند و هم از نظر نظام سیاسی توانسته است به دمکراسی دست پیداکند. غیر از هند تقریبا تمامی کشور های استقلال یافته بعد از جنگ اول و دوم در آتش عقب ماندگی نظام اقتصادی و نظام سیاسی می سوزند و تمامی آنها گرفتار نظام های عقب مانده سیاسی توتالیتر می باشند. حتی در کشور های مثل مالزی هم که تا اندازه ائی توانسته اند در عرصه مناسبات سرمایه داری خود را به مرحله ساخت برسانند، باز این پیش رفت اقتصادی در ظل نظام سیاسی توتالیتر امثال ماهاتیرا محمد بدست آورده اند.

در رابطه با کشور های عربی از آنجائی که پروسه استقلال طلبی آنها با کشور های دیگر پیرامونی جهان متفاوت می باشد، لذا شرایط تاریخی آنها هم متفاوت است. توضیح آن که از آنجائی که کشور های عربی در یک مرحله وابسته به امپراطوری عثمانی بودند که از بعد از جنگ بین الملل اول که امپراطوری عثمانی شکست خورد این کشورها توانستند یک استقلال اهدائی بدست آورند و اما از آنجائی که امپراطوری عثمانی از نظر مناسبات یک امپراطوری عقب مانده بود و مانند کشور های امپریالیستی نتوانست تحولات اقتصادی قبل از جنگ بین الملل اول در کشور های تحت سلطه خود بوجود بیاورد. لذا این امر باعث گردید تا کشور های رها شده از سلطه امپراطوری عثمانی هیچکدام نتوانند به دمکراسی و مناسبات ساخت سرمایه داری دست پیدا کنند. همین امر باعث گردید که در این کشورها تازه به استقلال رسیده نظام های سیاسی توتالیتر قبیله ائی و قومی و نظامی قدرت را قبضه کنند. البته از بعد از جنگ بین الملل اول و دوم و شکست امپراطوری عثمانی پارامتر دیگری که در تحولات تاریخی و سیاسی کشور های عربی موثر واقع شد یکی پیدایش چاه های نفت و گاز در این کشورها بود، دیگر تشکیل کشور اسرائیل توسط کشور های متروپل در این منطقه بود. که این دو عامل باعث گردید تا از نظر ذهنی و عینی شرایط کشور های عربی دچار تحول تاریخی گردد. چراکه پیدایش چاه های نفت در تعدادی از این کشورها عاملی شد تا اقتصاد این کشور های عربی را وابسته به چاه های نفت و دلار های باد آورده بکند. از نظر تاریخی شکل گیری کشور اسرائیل بعد از شکست امپراطوری عثمانی که هویت اسلامی و مذهبی به کشور های مسلمان تحت سلطه خود داده بود، هویت عربی را جایگزین هویت اسلامی قبلی کرد. اما حاصل همه این فراز و نشیب ها در کشور های عربی فاصله بین شرایط عین و ذهن جامعه بود که اینهمه باعث گردید تا نظام های سیاسی در شکل نظامی و قبیله ائی و سلطنتی توتالیتر بر کشور های عربی بخصوص از بعد از جنگ بین الملل دوم مسلط گردند. هرچند ا ین نظام های توتالیتر سیاسی با ظهور ایدئولوژی ناسیونالیسم عرب (تحت هژمونی جمال عبدالناصر که عکس العمل تشکیل کشور اسرائیل و نژاد یهود در قلب نژاد سامی و ملت عرب بود. از آنجائی که ایدولوژی ناسیونالیسم عرب تحت هژمونی ناصر نتوانست از عرصه سیاسی و قدرت به عرصه اقتصادی و ساخت و فرهنگ سرازیر گردند، لذا گرچه کودتای زنجیری بعد از کودتای ناصر در کشور های عربی مثل لیبی و سوریه و عراق و...) تا اندازه ائی توانست ماشین سیاسی حاکم بر کشور های عربی را دچار تحول بکند ، از آنجائی که ضعف ساختار اقتصادی کشور های عربی باعث گردید تا ایدئولوژی ناسیونالیست عربی برای ملت عرب نه دمکراسی آورد و نه سرمایه داری تثبیت شده (هرچند جناح بعث که در کشور های عراق و سوریه حاکم بودند مدعی سوسیالیسم هم بودند ولی سوسیالیسم مورد ادعای آنها هم یک سوسیالیست دولتی بود که آخرش به همان استبداد مطلقه صدام و حافظ اسد ختم شد).

لذا به این ترتیب بود که مشکل تمامی کشور های عربی در مرحله اول مشکل دولت های مستبد و توتالیتر وابسته می باشد که در اشکال مختلف مذهبی و نژادی و نظامی و قبیله ائی بر ملت مظلوم عرب حکومت می کنند. در این راستا در شرایط فعلی جهانی که تقریبا تمامی خلق های کشور های پیرامونی نهضت دمکراسی خواهی خود را از سر گرفته اند، طبیعی است که ملت عرب آخرین خاکریزی است که برای نجات از زیر یوغ دیکتاتورها و نظام های سیاسی توتالیتر حاکم قیام کرده اند. در همین رابطه است که دیدیم به یک باره سونامی ضد استبدادی در این کشورها راه افتاد و کشورها ی عربی یکی پس از دیگری علم مبارزه با استبداد حاکم بر خود را بلند کردند. که با توجه به شرایط تاریخی هژمونیک مصر نسبت به کشور های دیگر عربی زمانی که این سونامی به مصر رسید از آنجائی که شرایط ذهنی تحول در کشور مصر بعلت نظام سی ساله توتالیتر مبارک و وابستگی این دولت به امپریالیست جهانی مهیا بود زلزله سیاسی در جهان عرب به اوج خود رسید که سرانجام این سونامی ضد استبدادی جهان عرب در گرو وضعیت جنبش ضد استبدادی مردم مصر دارد که در صورت سقوط مبارک که امر محتومی می باشد ریزش نظام های سیاسی عرب به صورت مهره های دمینو ادامه پیدا خواهد کرد.

 

4- آسیب شناسی جنبش های ضد استبدادی جهان عرب: ما حاصل آنچه تا اینجا در خصوص جنبش های ضد استبدادی جهان عرب مطرح کردیم عبارتند از:

1-  مضمون تمامی جنبش های کشور های عربی در شرایط فعلی ضد استبدادی می باشد.

2- علت ضد استبدادی بودن جوهره جنبش های اجتماعی کشور های عربی وجود حکومت های توتالیتر و مستبد و وابسته بر جهان عرب است.

3- به علت اینکه از نظر شرایط عینی و تاریخی هیچکدام از کشور های عربی نتوانسته اند به صورت ساختی مناسبات سرمایه داری در کشور خود تثبیت نمایند و مناسبات سرمایه داری کشور های عربی همگی صورت وابسته و غیر ساختی و عقب مانده دارد که این امر باعث گردیده تا شرایط تاریخی جهت تحقق دموکراسی بورژوازی در این کشورها فراهم نباشد.

4- از نظر دوران وابستگی و تحت سلطه کشور های عربی بخاطر اینکه نه در دوران امپراطوری عثمانی و نه در دوران کشور های متروپل که بیشتر آنها تحت سلطه فرانسه و انگلیس و ایتالیا بوده اند مناسبات اقتصادی و متعاقب آن مناسبات اجتماعی و فرهنگی آنها دچار تحول زیر ساختی نشده لذا تاثیرات تاریخی دوران وابستگی کشور های عربی یک تاثیرات منفی عینی و ذهنی بوده است.

5- از بعد از جنگ اول جهانی و منهزم شدن امپراطوری عثمانی تا زمان تشکیل دولت اسرائیل و دوران بعد از آن تا کنون ایدئولوژی ناسیونالیستی در کشور های دارای دو فرایند متفاوت بوده است که فرایند اول آن منفی بوده اما فرایند دوم آن مثبت بوده است فرایند منفی ایدئولوژی ناسیونالیست عربی باز گشت پیدا می کند به دورانی که با تزریق ایدئولوژی ناسیونالیستی از طرف کشور های متروپل جهانی کوشیدند که امپراطوری عثمانیرا از درون متلاشی سازند. اما یک ایدئولوژی ناسیونالیست دیگری هم در جهان عرب از بعد از تشکیل کشور اسرائیل و تجاوز نظامی و فرهنگی و اقتصادی این رژیم به کشور های عربی به رهبری جمال عبدالناصر بوجود آمد که بعلت اینکه این ناسیونالیست مانند ناسیونالیست قبلی وارداتی و بیرونی نبود بلکه از درون ملت جوشیده بود آن را ناسیونالیست مثبت می نامیم.

6- نهضت ناسیونالیست مثبت کشور های عربی بخاطر اینکه محصول شرایط عینی مناسبات تاریخی نبود (بلکه معلول یک حرکت واکنشی نسبت به تشکیل کشور اسرائیل بود) نتوانست به صورت دمکراتیک در کشور های عربی رشد کند. لذا به صورت یک سلسله کودتا های نظامی و زنجیری این ناسیونالیست در جهان عرب جاری و ساری گردید. به همین دلیل بود که تنها ره آورد ناسیونالیست مثبت یک هم بستگی نظامی بالائی ها در برابر تجاوز اسرائیل بود که بعلت عدم پروسه شکل گیری ناسیونالیست مثبت به صورت دمکراتیک توده های جهان عرب حضور نداشتند. که این امر باعث گردید تا هم بستگی فوق با شکست رو برو گردد.

7- آخرین تیر خلاص ناسیونالیست مثبت جهان عرب جنگ سپتامبر سیاه بین ملک حسین و سازمان آزادی بخش فلسطین بود. که بالاخره با مرگ ناصر در عرصه این جنگ پایان عمر ناسیونالیست مثبت عرب اعلام گردید.

8- ناسیونالیست مثبت عربی نه تنها نتوانست کوچکترین دستاورد دمکراتیک برای جهان عرب به ارمغان بیاورد بلکه تنها دستاورد آن یک سلسله کودتا های نظامی با رهبری یک سلسله دیکتاتورها از قذافی و حافظ اسد و انور سادات و مبارک و صدام و حسن البکر و عبد الله صالح و.. بود که بر سرنوشت خلق عرب حاکم گردیدند و کوچکترین حقوق سیاسی برای مردم خود قائل نبودند.

9- تنها عاملی که در بین توده های جهان عرب ایجاد پیوستگی می کند مقاومت ملت فلسطین است که باعث شده تا حمایت ملت عرب از این مقاومت بر حق ادامه پیدا کند و عامل وحدت خلق های عرب گردد که این امر خود باعث شده تا پیوسته بین دیکتاتور های حاکم بر جهان عرب و نهضت مقاومت فلسطین جنگ و نزاع بر قرار گردد بطوریکه آن چنان که یاسر عرفات رهبر فقید سازمان آزادی بخش می گفت " تعداد کشته های فلسطینی که به دست حکام مستبد جهان عرب کشته شده اند بیشتر از کشته های فلسطینی است که توسط کشور اسرائیل به قتل رسیده اند".

10- هیچ نهضت مردمی مترقی که بتواند خلق عرب را از نظر ذهنی متاثر نماید وجود ندارد. جنبش حزب بعث و جنبش احزاب کمونیستی هم تاکنون نتوانسته از بدنه هرم جامعه به سمت قاعده ریزش کند.

در شرایط فعلی مردمی ترین جنبش سیاسی جهان عرب حزب اخوان المسلمین است که توسط حسن البنا و سید قطب بنیانگذاری شد که این حزب به علت عدم توانائی در برخورد با ناصر باعث گردید تا در آن برهه حساس تاریخی به ورطه راست و پوزیتیویسم در غلطند ولی بهر حال گرچه بعلت برخورد های غیر دمکراتیک ناصر با این حزب این جریان نتوانست روند اعتلائی داشته باشد رشد کمی این جریان به علت وجود زمینه ذهنی مذهبی عاملی شده تا این جریان تقریبا به عنوان بزرگترین جریان سیاسی آلترناتیو دولت های مستبد عربی در این شرایط مطرح شود که از آنجائی که پایگاه اصلی این جریان مصر می باشد لذا بزرگترین جریانی که توانائی کسب هژمونی جنبش های ضد استبدادی فعلی جهان عرب را دارد همین جریان اخوان مسلمین می باشد که تقریبا در تمامی کشور های عربی دارای نماینده و تشکیلات می باشد. البته خود جریان القاعده هم یکی از جریان های منشعب شده از این جریان می باشد. بهر حال آنچه که باعث آسیب پذیری جنبش های ضد استبدادی کشور های عربی در شرایط فعلی می کند نه دخالت های سیاسی کشور های امپریالیستی به حمایت از دولت های مستبد در حال سقوط است و نه سرکوب نظامی دولت های مستبد در حال سقوط کشور های عربی است. بلکه مهمترین عاملی که این جنبش سراسری کشور های عربی را زمین گیر می کند همین بحران هژمونیک می باشد که بحران هژمونیک جنبش های جهان عربی ریشه در بحران تئوریک دارد و تا زمانی که بحران تئوریک جنبش اجتماعی جهان عرب به شکل اصولی حل نشود و پا به پای آن بحران جنبش هژمونی این جنبش سر و سامانی پیدا نکند همان آفتی که جنبش اجتماعی ضد استبدادی 22 بهمن 57 کشور ما را زمین گیر کرد در کمین جنبش های ضد استبدادی جهان عرب می باشد.

 

والسلام