«نمایش انتخاباتی 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم»، حامل چه پیام‌هائی برای مردم ایران و حاکمیت و پیشگامان می‌باشد؟ (سرمقاله)

 

از آنجائیکه انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم (در میان دیگر انتخابات 42 سال گذشته عمر این رژیم) دارای خودویژگی‌های خاصی می‌باشد، بدین خاطر جا دارد که:

یک - در این رابطه به جمعبندی تحلیلی در خصوص این خودویژگی‌های انتخابات 1400 بپردازیم.

دو - به تبیین پیام‌هایی که انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم برای مردم ایران و حاکمیت مطلقه فقاهتی و پیشگامان (در بستر استراتژی آگاهی‌بخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) دارد، اقدام نمائیم.

باری، در این رابطه مقدمتا باید عنایت داشته باشیم که انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که دیگر «هسته سخت این رژیم یا حزب پادگانی خامنه‌ای مانند گذشته به دنبال نمایش جمهوریت برای پوشش جوهر استبدادی و توتالیتر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نمی‌باشد». برای فهم این مهم باید متذکر شویم که «مهم‌ترین ترفند خمینی (در پروسه کسب هژمونی ابر جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 از آغاز تا انجام) تکیه بر رویکرد پوپولیستی بوده است» و دلیل این امر همان بود که «خمینی به جز گفتمان استبدادساز ولایت فقیه خود (در عرصه ایجابی حرکتش نه در عرصه سلبی) هیچ برنامه کوتاه‌مدت و میان‌مدت و درازمدتی (چه در رابطه با تئوری سیاسی و چه در موضوع‌های اقتصادی – اجتماعی و فرهنگی و غیره) برای آینده حرکت خودش نداشت».

در نتیجه همین خلاء برنامه حداقلی و حداکثری و ناتوانی در برنامه‌ریزی او، بسترساز آن گردید تا «خمینی جهت کسب قدرت سیاسی به تنها سلاح و حربه‌ای که داشت، یعنی پوپولیسم (جهت جذب حمایت مردم و جهت کسب هژمونی ابر جنبش ضد استبدادی سال 57 و در راستای کسب قدرت سیاسی برای خود و روحانیت حواریونش) تکیه نماید». اضافه کنیم که روحانیت حوزه‌های فقهی شیعه در طول هزار سالی که از عمر آنها می‌گذرد (از آل بویه قرن چهارم هجری الی الان) به دلیل اینکه (برعکس روحانیت حوزه‌های فقهی اهل تسنن که از همان آغاز الی الان درآمدهای خودشان را از طریق حاکمین سیاسی تأمین می‌کردند، اما) روحانیت فقاهتی شیعه از همان آغاز توسط نهادینه کردن پنج موضوع خمس، ذکات، اوقاف، متولی امامزاده‌ها، هزینه منبر و نماز و پیشنمازی، در چارچوب اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام زیارتی، تلاش می‌کردند «تا از طریق این پنج منبع برای خود درآمد کسب نمایند.»

پر پیداست که در تحلیل نهائی، «کسب درآمد از طریق این پنج منبع به معنای کسب درآمد از دست مردم و شریک شدن در درآمد می‌باشد» و صد البته «لازمه کسب درآمد از دست مردم و شریک شدن در درآمد مردم، جذب اعتماد و اعتقاد و حمایت مردم و متقابلاً مستلزم دنباله‌روی روحانیت از خواسته‌های مردم می‌باشد» چراکه تا زمانی که «روحانیت حوزه‌های فقهی توسط اسلام فقاهتی، اسلام زیارتی، اسلام شفاعتی، اسلام ولایتی، اسلام روایتی و خرافات و سنت‌های موجود نتوانند اعتقادات مردم را بسازند و نتوانند اعتماد مردم را به خود جلب نمایند و نتوانند آخرت‌فروشی و دکان بخشش گناهان برای مردم ایجاد کنند و نتوانند خود را نماینده خدا و امام زمان و واسطه بین خدا و بندگان خدا تعریف نمایند و نتوانند خرافات موجود در اندیشه و اذهان توده‌های مردم توجیه فقهی و مذهبی بکنند، هرگز نخواهند توانست از طریق پنج منبع فوق، از جیب مردم مظلوم و محروم کسب درآمد کنند». همین امر باعث گردیده است که از همان آغاز «روحانیت حوزه‌های فقهی شیعه مبتلا به سرطان پوپولیسم یا عوام‌گرائی و یا عوام‌فریبی بشوند» زیرا روحانیت حوزه‌های فقهی شیعه جهت ایجاد سمپاتی مردم به خودشان و جهت راضی کردن مردم نسبت به شریک کردن روحانیت (از طریق راه‌های پنج گانه فوق) در درآمدشان، می‌بایست «حداقل برای بخشی از جامعه که توان پرداخت به آنها دارند، اعتقاد فقهی و روایتی و زیارتی و شفاعتی بسازند»؛ به عبارت دیگر تا زمانیکه روحانیت حوزه‌های فقهی «نمی‌توانستند ایمان مردم را در خدمت منافع خودشان بسازند، هرگز هم نمی‌توانستند از طریق پنج طریق فوق به درآمدهای بادآورده برای خود دست پیدا کنند.»

عنایت داشته باشیم که روحانیت حوزه‌های فقهی به صورت عام و کلی در طول هزار سال گذشته، «جز از طریق کسب درآمد از جیب مردم (تحت عناوین پنج گانه فوق) آن هم به صورت طفیلی، حاضر به تعریف کردن روش دیگری برای کسب درآمد (از مسیر کار کردن یدی و ذهنی) برای خود و برای حوزه‌های فقهی نبودند». بدین خاطر خروجی نهائی همین رویکرد طفیلی‌گری آن‌ها در کسب درآمد از جیب مردم و همچنین لازمه تقدم عقیده‌سازی برای مردم به عنوان بستر کسب درآمد، در تحلیل نهائی «عامل ظهور هیولای پوپولیسم به عنوان یک سرطان و آفت در روحانیت فقهی شیعه شده است». بدین ترتیب بوده است که از آغاز الی الان (در طول هزار سال گذشته) «پوپولیسم به عنوان یک رویکرد ثابت و اخلاقی به صورت فردی و جمعی در روحانیت حوزه‌های فقهی شیعه به صورت فقهی در چارچوب اسلام فقاهتی، اسلام روایتی، اسلام زیارتی و اسلام شفاعتی نهادینه شده است.»

باری، در چارچوب همین رویکرد پوپولیسم نهادینه شده در اخلاق و سیاست و اقتصاد و فرهنگ روحانیت حوزه‌های فقهی شیعه بود که «خمینی در سال 57 (برای سوار شدن بر موج ابر جنبش ضد استبدادی مردم ایران در راستای سرنگون کردن رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی و کسب قدرت سیاسی برای خود و روحانیت حواریونش و نهادینه کردن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در کادر نظریه استبدادساز ولایت فقیه‌اش بود که) به عنوان یک تاکتیک محوری بر پوپولیسم تکیه کرد». به طوری که در این رابطه می‌توان داوری کرد که «سخنرانی خمینی در بهشت زهرا (در 12 بهمن 57 پس از ورودش به ایران از فرانسه) یکی از بزرگ‌ترین سخنرانی‌های پوپولیستی رهبران سیاسی تاریخ بشر است». چراکه در آن سخنرانی:

اول - خمینی جهت جذب و جلب حمایت مردم نگون‌بخت ایران به رویکرد خودش، به جای اعلام برنامه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی (کوتاه‌مدت و درازمدت و طرح ایجابی نظریه‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی‌اش و حتی طرح همان نظریه استبدادساز هیولای ولایت فقیه خودش) با طرح شعارهای عوام‌فریبانه: «آب مجانی، برق مجانی، زمین مجانی، اتوبوس مجانی و غیره برای همه» بزرگ‌ترین وعده دروغین و عوام‌گرایانه و عوام‌فریبانه 42 ساله گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را مطرح کرد. یادمان باشد که «خود خمینی در آن زمان و در آن سخنرانی آگاه به دروغ بودن شعارهایش بود». چراکه در فرایند پسا کسب قدرت سیاسی و یا پسا 22 بهمن 57 «حتی برای یک بار هم خمینی سخنی از آن وعده و عیدهائی که به مردم نگون‌بخت ایران داده بود، نگفت و گامی هم حتی به صورت صوری و نمایشی در جهت اجرای یکی از آن شعارهایی که (در بهشت زهرا در 12 بهمن ماه 57) مطرح کرده بود، بر نداشت.»

دوم - خمینی در سخنرانی بهشت زهرا (در 12 بهمن ماه 57) در چارچوب همان رویکرد پوپولیستی‌اش به مردم نگون‌بخت ایران وعده داد که ما (خمینی و روحانیت حواریونش) «علاوه بر دنیای شما، آخرت شما را هم آباد می‌کنیم». معنای این سخن خمینی «چیزی جز فروش آخرت به مردم برای تأمین دنیای خودش نمی‌باشد». بدون تردید این وعده خمینی به مردم ایران «تداعی کننده همان آخرت فروشی توسط روحانیت کاتولیک در مغرب زمین بود» که لوتر در جنگ خود با کلیسای کاتولیک در مغرب زمین به صورت مشخص این دکان بخشش گناهان و واسطه‌گری بین خدا و بنده و آخرت فروشی به بندگان را به چالش کشید و عامل به وجود آمدن پروتستانیسم در مغرب زمین شد. فراموش نکنیم که «بخشیدن گناهان و یا واسطه‌گری بین خدا و بنده و یا آخرت فروشی توسط کلیسای کاتولیک خود یکی از هولناک‌ترین چهره پوپولیسم با ماسک مذهب و دین می‌باشد». به بیان دیگر یکی از تاکتیک‌های تکیه خمینی بر پوپولیسم از سال 57 همین واسطه‌گری بین خدا و بنده و آخرت فروشی برای کسب حمایت مردم در راستای دستیابی به قدرت سیاسی بوده است. البته در واقع امر (خمینی در طول دهه 60 و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در طول بیش از چهارده که از عمرش می‌گذرد) نه تنها برای مردم نگون‌بخت ایران (آنچنانکه در بهشت زهرا در تاریخ 12 بهمن ماه 57 وعده آن داده بود، دنیای مردم ایران را آباد نکردند و بهشت زمینی برای مردم ایران نساختند) بلکه برعکس آنچنانکه پوپر می‌گوید: «وعده‌های بهشت‌سازی آن‌ها به جهنمی تبدیل شد که 42 سال است که مردم نگون‌بخت ایران به عنوان هیمه آن جهنم در حال سوختن می‌باشند.»

سوم - موضوع دیگری که خمینی در سخنرانی 12 بهمن 57 در بهشت زهرا به عنوان یک تاکتیک پوپولیستی بر آن تاکید می‌ورزید این بود که در آن سخنرانی خطاب به حاکمین (رژیم پهلوی) گفت: «حتی اگر مردم در سال‌های قبل به حکومت پهلوی هم رأی داده باشند (تائید مردم آن زمان کشور ایران) برای مردم امروز ایران حجت نمی‌باشد، چراکه این حق مردم در هر زمانی است که خود برای تعیین سرنوشت خودشان تصمیم بگیرند.»

باری، این جمله و داوری خمینی «به عنوان یک اصل تنها در برابر رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی می‌توانست معنا داشته باشد»، چراکه به مجرد اینکه «خمینی خودش توانست به قدرت سیاسی در کشور ایران دست پیدا کند و خودش توانست قدرت سیاسی به دست آمده را در چارچوب نظریه استبدادساز ولایت فقیه‌اش نهادینه بکند، رویکردش در خصوص قدرت سیاسی در کشور ایران هم تغییر کرد» زیرا او به صورت علنی حتی 5 روز بعد از سخنرانی‌اش در بهشت زهرا (در 17 بهمن 57) در متن نامه اعلام نخست وزیری موقت مهندس مهدی بازرگان، در تعریف جایگاه خودش گفت: «بنا به وظیفه شرعی که دارم، تو را به عنوان نخست وزیری موقت انتخاب و تائید می‌کنم». بدون تردید وظیفه شرعی که در آن نامه خمینی از آن دم می‌زد، در دیسکورس او و روحانیت حوزه‌های فقهی، «همان حق آسمانی در برابر حق زمینی حاصل انتخاب مردم می‌باشد» و بدین ترتیب در همین رابطه است که در طول 42 سال گذشته چه در دوران ده ساله رهبری خود خمینی (57 تا 68) و چه در دوران رهبری خامنه‌ای (68 الی الان) «پیوسته هر دو در تحلیل نهائی پایه اصلی مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی و مشروعیت خودشان به صورت آسمانی تبیین کرده‌اند» و در کادر همین تبیین مشروعیت آسمانی خودشان بوده است که «بر ابدی و ازلی بودن مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و قیم بودن آنها در تعیین سرنوشت مردم نگون‌بخت ایران اعتقاد داشته‌اند.»

از اینجا است که باید بگوئیم که با اینکه 42 سال از انتخابات 12 فروردین 58 می‌گذرد، رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در خصوص رأی مردم ایران در آن تاریخ به اصل «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه اضافی» به عنوان مشروعیت مردمی خود تعریف می‌کنند و هرگز برای رفراندوم جدید (حتی در کار همین قانون اساسی ولایتمدار رژیم مطلقه فقاهتی هم) حقی برای مردم نگون‌بخت ایران قائل نمی‌شوند و هیچ حقی برای مردم امروز ایران در تعیین سرنوشت خودشان قائل نیستند. مطابق رأی خمینی و خامنه‌ای مردم امروز ایران پس از 42 سال «در تعیین سرنوشت خودشان موظف به تقلید از پدران خود در انتخابات 12 فروردین 58 هستند» و باز در همین رابطه بوده است که خود خمینی در پاسخ به سوالی که بنی صدر، اولین رئیس جمهوری رژیم مطلقه فقاهتی از او در باب خلف وعده‌هایش (که او در فرانسه به خبرنگاران نسبت به آزادی و حق مردم در تعیین سرنوشت‌شان داده بود) از او می‌کند، خمینی می‌گوید: «من در فرانسه خدعه کردم» خدعه کردن خمینی «نمایش همان اعلام آگاهانه رویکرد پوپولیستی یا عوام‌فریبانه توسط او می‌باشد». به بیان دیگر «خمینی با بیان خدعه کردم (در پاسخ به بنی صدر) می‌خواهد این حقیقت را برای ما آفتابی بکند که پوپولیسم یا عوام‌گرائی و یا عوام‌فریبی او آگاهانه بوده است، نه سهوی و غیر عمدی.»

توجه داشته باشیم که «خمینی با رویکرد پوپولیستی خودش در سال‌های 57 تا 68 نه تنها باعث عوام‌فریبی مردم ایران شد، بلکه مهمتر از آن اینکه این رویکرد پوپولیستی خمینی چندان فراگیر و گسترده بود که تمامی جریان‌ها و روشنفکران جامعه سیاسی ایران از راست راست تا چپ چپ در سال‌های 57 - 58 فریب خمینی خوردند» و بدین خاطر توسط همین رویکرد پوپولیستی و عوام‌فریبانه بود که «او توانست علاوه بر تحمیل هژمونی خودش بر ابر جنبش ضد استبدادی مردم ایران (بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی) و علاوه بر مسلط کردن گفتمان استبدادساز ولایت فقیه خودش (در سال‌های 57 و 58) بر جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران و علاوه بر کسب قدرت سیاسی (در فرایند پسا بهمن ماه 57) و علاوه بر نهادینه کردن تئوری سیاسی و تئوری حقوقی و قضائی و تئوری اقتصادی مورد اعتقادش در چارچوب همین نظریه استبدادساز ولایت فقیه، از همه مهمتر اینکه، او توانست عکسش را تا سطح کره ماه بر دوش همین مردم نگون‌بخت ایران بالا ببرد». البته پس از اینکه او توانست از بهار سال 59 قدرت سیاسی خودش را نهادینه بکند و دیگر نیازی به حمایت کنش‌گران جامعه سیاسی ایران در داخل و خارج از کشور نداشت، از کودتای فرهنگی در دانشگاه‌ها (در بهار 59) تا نسل کشی زندانیان سیاسی در تابستان 67 تمامی این نیروهای جامعه سیاسی ایران را تار و مار کرد.

باری، در این چارچوب است که می‌توانیم داوری کنیم که یکی از «مفاهیم و ایده‌های خمینی در فرایند پسا انقلاب بهمن ماه 57 و در انتخابات 12 فروردین 1358 مفهوم مرکب یا ترکیبی جمهوری اسلامی بوده است» که در خصوص ابداع این مفهوم مرکب توسط خمینی باید عنایت داشته باشیم که:

اول - خمینی در فروردین ماه سال 58 «مفهوم ترکیبی جمهوری اسلامی را به صورت یک شعار سلبی (نه ایجابی در برابر شعارهای ایجابی دیگر مثل جمهوری دموکراتیک اسلامی مهندس مهدی بازرگان و یا جمهوری دموکراتیک خلق جریان‌های چپ و یا جمهوری دموکراتیک ایران جریان‌های ملی‌گرا) مطرح کرده بود.»

دوم - هدف خمینی از آغاز از طرح مفهوم ترکیبی جمهوری اسلامی، «بیان ایجابی یک تئوری سیاسی نبوده است» و دلیل این امر همان است که او در نظریه استبدادساز ولایت فقیه خودش (ده سال قبل از انقلاب 57 در سال 46 در نجف) «جوهر تئوری سیاسی‌اش را همان خلافت با مشروعیت آسمانی تعیین و تعریف کرده بود» و اصلاً و ابداً در کتاب «ولایت فقیه» خود حتی در حاشیه هم «سخنی از جمهوری اسلامی به عنوان یک تئوری سیاسی مطرح نشده است.»

سوم - خمینی تا زمانیکه در فرانسه بود در خصوص تئوری سیاسی آن روزش (گرچه که طبق گفته بعدی‌اش صورت خدعه داشته نه واقعیت) «معتقد به جمهوری، مثل جمهوری فرانسه و آمریکا یعنی لیبرال دموکراسی بوده، نه جمهوری اسلامی که بعداً مطرح می‌کند.»

همین امر نشان دهنده آن می‌باشد که «طرح مفهوم ترکیبی جمهوری اسلامی در فروردین ماه 58 برای خمینی تنها یک حربه عکس‌العملی بر علیه جریان‌های آلترناتیوطلب جامعه سیاسی ایران بوده است». فراموش نکنیم که «خمینی در همان زمان طرح پیشنهادی قانون اساسی لاهیجی – حبیبی قبول داشت که اصلاً در طرح پیشنهادی لاهیجی – حبیبی سخنی از ولایت فقیه به عنوان یک شکل حکومت و تئوری سیاسی مطرح نشده بود». پر واضح است که خود این امر نشان دهنده آن است که «خمینی حتی در فروردین 58 با بیان مفهوم مرکب جمهوری اسلامی، اصلاً به دنبال طرح شکل حکومت و تئوری سیاسی ایجابی نبوده است» و حتی در آن شرایط هنوز باور نمی‌کرد که سید محمد بهشتی و حسن آیت و حسینعلی منتظری در خبر گان قانون اساسی بتوانند از نظریه استبدادساز ولایت فقیه او شکل حکومت و تئوری سیاسی استخراج کنند. همان هیولائی که 42 سال است که بر مردم نگون‌بخت ایران توسط سرنیزه تحمیل شده و قدرت هر گونه حق تعیین سرنوشت خودشان را از آنها گرفته است.

چهارم - آنچه که در این رابطه باید بیش از همه به آن توجه و عنایت بشود اینکه «ریشه نظری مفهوم مرکب جمهوری اسلامی در دیسکورس خمینی و حواریونش همان رویکرد پوپولیستی و یا عوام‌فریبانه بوده است». چرا که اگرچه این مفهوم مرکب یک جوهر سلبی دارد نه جوهر ایجابی، ولی نکته مهمی که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه «خمینی بعداً پس از تصویب این مفهوم ترکیبی جمهوری اسلامی در انتخابات 12 فروردین ماه 1358 و پس از نهادینه شدن قانون اساسی ولایتمدار با سناریوی سید محمد بهشتی و حسن آیت و حسینعلی منتظری و پس از تعیین نهادهای رژیم مطلقه فقاهتی با یک شکل التقاطی از ترکیب رویکرد لیبرالیستی (از منتسکیو تا جان لاک، مثل مجلس، تفکیک قوا، مکانیزم انتخابات، رأی گیری و یا صندوق‌های رأی و غیره) با رویکرد فقهی و ولایتی‌اش، تلاش کرد تا از مفهوم مرکب جمهوری اسلامی به عنوان یک رویکرد پوششی – روکشی استفاده کند». به این ترتیب که «مفهوم جمهوری صورت روکشی و پوششی بشود برای هسته اصلی یا جوهر نظام که همان ولایت مطلقه فقیه یا ولایت مطلقه فقاهتی می‌باشد.»

در همین رابطه بوده است که «در طول 42 سال عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، حتی بین حواریون حوزه‌ای خود رژیم مطلقه فقاهتی حاکم هم در این رابطه اختلاف گفتمانی وجود داشته است»، به این ترتیب که عده‌ای از آنها که جناح راست و هسته سخت حکومت مطلقه فقاهتی را تشکیل می‌دهند در طول 42 سال گذشته پیوسته جمهوری را در بستر ولایت مطلقه فقاهتی یا همان مفهوم اسلامی (در مفهوم ترکیبی جمهوری اسلامی) تعریف کرده‌اند و دسته دیگر (که به صورت مشخص از انتخابات دوم خرداد 76 خود را تحت عنوان اصلاح‌طلبان درون حکومتی تعریف کرده‌اند) پیوسته تلاش کرده‌اند (تا در تفسیر مفهوم ترکیبی جمهوری اسلامی خمینی) ترم اسلامی آن را (که دلالت بر همان ولایت مطلقه فقیه می‌کند) در کادر ترم جمهوری آن تعریف بکنند، بنابراین، هر چند که در طول 42 سال گذشته پیوسته «جنگ حیدر نعمتی بین جناح‌های درونی حکومت وجود داشته است» ولی تجربه 42 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی این حقیقت را برای مردم نگون‌بخت ایران آفتابی کرده است که هرگز «از ترم ترکیبی جمهوری اسلامی، جمهوریت یا مردم سالاری زائیده نمی‌شود و هرگز از شکم جغد کبوتر برای مردم ایران زائیده نمی‌شود» که صد البته انتخابات 1400 این حقیقت را برای مردم ایران روشن ساخت که «هسته اصلی رژیم مطلقه فقاهتی (حزب پادگانی خامنه‌ای) دیگر حتی مانند گذشته حاضر نمی‌شوند تا به صورت شکلی و صوری هم که شده (با طرح دو قطبی کردن حکومت به صورت اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان) به ترم جمهوریت (در مفهوم ترکیبی جمهوری اسلامی) حتی به صورت برگ انجیر انتخابات برای پوشاندن جوهر استبداد مطلقه رژیم رضایت بدهند». حذف و تصفیه اصلاح‌طلبان حکومتی و راست میانه‌رو و جناح اعتدالی بنفش حکومتی توسط فیلترینگ شورای نگهبان دست‌ساز خامنه‌ای در انتخابات 1400 تنها در این رابطه قابل تعریف می‌باشد، بنابراین بدین ترتیب است که می‌توانیم خودویژگی‌های انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و پیام‌های حاصل از این انتخابات 1400 برای مردم ایران و برای پیشگامان (در بستر استراتژی آگاهی‌بخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) را اینچنین فرموله نمائیم:

1 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که دیگر «هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم یا حزب پادگانی خامنه‌ای جهت روپوش جوهر استبداد مطلقه رژیم، حاضر به تعریف جوهر استبداد مطلقه این رژیم در قالب جمهوری آن (توسط مشارکت صوری مردم در انتخابات و تکیه بر جناح‌های اصلاح‌طلب و راست اعتدالی و غیره) نیستند». چرا که «بحران موجودیت و بحران مشروعیت و بحران جانشینی خامنه‌ای در رژیم مطلقه فقاهتی تا آنجا عمیق و پیشرفت کرده است که هر گونه (حتی به صورت صوری و تاکتیکی) تکیه به این خیمه شب بازی‌ها، حتی می‌تواند کلیت موجودیت رژیم را توسط خیزش‌های ملی معیشتی مردم به جان آمده ایران به چالش بکشد.»

2 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که خود این رویکرد حزب پادگانی خامنه‌ای (در انتخابات 1400) «سنتز جدیدی است که حاصل خیزش‌های ملی دی‌ماه 96 و آبان‌ماه 98 می‌باشد، نه حاصل مستقیم جنگ جناح‌های درونی قدرت» (بر سر سفره تقسیم باز تقسیم قدرت بین خودشان) آنچنانکه مصطفی تاجزاده در نامه سرگشاده خودش به خامنه‌ای تحت عنوان در باره قانون اساسی مطرح می‌نماید. یادآوری می‌کنیم که همیشه «جنگ جناح‌های درونی قدرت (تضاد بالائی‌های قدرت) در حاکمیت‌های غیر مردمی یا ضد مردمی محصول فشار جنبش‌ها و خیزش‌های اجتماعی دینامیک (خودجوش و خودانگیخته و خودرهبر و تکوین یافته از پائین) می‌باشد، نه محصول اختلاف گفتمان‌ها و یا رویکردها در بین جناح‌های درونی قدرت»؛ به عبارت دیگر همیشه گاز گرفتن اسب‌های درشکه‌ها در سربالائی‌های قدرت و حکومت مولود «فشار از پائینی‌های جامعه است که در راستای دستیابی به زندگی بهتر همه چیز را به چالش می‌کشند». همچنین ابوعطا خواندن جناح‌های درونی حکومت «مولود سودای سربالائی رفتن حرکت جامعه بزرگ ایران می‌باشد». همان حرکت‌های اجتماعی که جناح اصلاح‌طلبان حکومتی در فرایند پسا انتخابات خرداد 76 (و پیروزی جناح به اصطلاح اصلاح‌طلبان حکومتی تحت هژمونی سید محمد خاتمی تا دی‌ماه 76) از آن در چارچوب «فشار از پائین جهت بالا بردن قدرت چانه‌زنی آنها (در سفره تقسیم باز تقسیم قدرت) در بالائی‌های قدرت از آن یاد می‌کردند.»

3 - انتخابات 1400 این حقیقت بزرگ را برای جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران آفتابی کرد که برای هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی (حزب پادگانی خامنه‌ای) در این شرایط تندپیچ جامعه ایران «جز با تمرکز بی‌مهار قدرت و یکپارچه‌سازی نیروهای ذوب شده در ولایت، امکان حفظ موجودیت رژیم مطلقه فقاهتی وجود ندارد» و همچنین «جز با تمرکز بی‌مهار قدرت و یکپارچه‌سازی حکومت نمی‌توان چکش سرکوبگر رژیم (برای سرکوب خیزش‌های ملی و جنبش‌های فراگیر مدنی و سیاسی و صنفی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین) آماده نگه داشت» و در همین رابطه است که انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی نشان داد که هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم (حزب پادگانی خامنه‌ای) در این شرایط «حتی حرکت اصلاح‌طلبان حکومتی (در عرصه سفره تقسیم باز تقسیم قدرت) برای جامعه در حال غلیان ایران غیر قابل تحمل می‌بینند و حرکت رفرم‌خواهانه حکومتی آنها را عامل شعله‌ور شدن آتش خشم توده‌های اعماق جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم می‌دانند.»

4 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که «سناریوی دو دهه اصلاح‌طلبان حکومتی که معتقد به اصلاح‌پذیری حکومت از طریق جناح‌های درونی قدرت و توسط صندوق‌های رأی مهندسی شده حزب پادگانی طالقانی بودند، امروز حتی حنای آنها برای خود جناح‌های درون حکومت اعم از اصلاح‌طلبان حکومتی و اصول‌گرایان و حزب پادگانی خامنه‌ای هم دیگر رنگی ندارد». چراکه:

یک - حزب پادگانی خامنه‌ای در این شرایط به این واقعیت رسیده است که «کوچک‌ترین عقب‌نشینی (در هر شکل و صورت آن) در برابر مطالبات گروه‌های اجتماعی به معنای فروپاشی موجودیت نظام و اعتلای خیزش‌ها ملی معیشتی و رشد جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین در عرصه مختلف مدنی و صنفی و سیاسی می‌شود.»

دو - در خصوص اصلاح‌طلبان حکومتی هم از بعد از اینکه هم از طرف مردم ایران با شعار: «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا / دیگه تمامه ماجرا» به بن‌بست رسیدند و هم از طرف حزب پادگانی خامنه‌ای توسط دستگاه فیلترینگ شورای نگهبان دست‌ساز خامنه‌ای به بن‌بست رسیدند، در این شرایط با «تغییر رویکرد خود از اصلاح‌طلبی از طریق صندوق‌های رأی مهندسی شده حزب پادگانی خامنه‌ای، بدل به رویکرد تحول‌خواهانه از طریق تغییر قانون اساسی ولایتمدار از کانال خود قانون اساسی ولایتمدار توسط خود مقام عظمای ولایت شده است». بطوریکه در این رابطه می‌توان «مانیفست رویکرد جدید آنها را در نامه سرگشاده مصطفی تاجزاده به خامنه‌ای به صورت شفاف روئیت کرد». چراکه در نامه فوق اصول مانیفست جدید اصلاح‌طلبان حکومتی به این صورت تبیین شده است:

الف - تاج زاده در این نامه می‌گوید: «استناد به قانون اساسی می‌تواند راه‌های مناسب‌تری برای برون رفت از مشکلات بی‌شماری ارائه کند که امروز سبب فقر و فلاکت قشرهای وسیعی از مردم عزیز ما شده است». آنچنانکه از این ادعای تاجزاده بر می‌آید اصلاح‌طلبان حکومتی در رویکرد جدید خود برعکس گذشته «به دنبال نجات مردم ایران از فقر و فلاکت هستند، البته آن هم از طریق قانون اساسی ولایتمدار رژیم مطلقه فقاهتی.»

ب – او در جای دیگر این نامه می‌گوید: «اجرای بی‌تنازل قانون اساسی گام بزرگی در جلب رضایت مردم به شمار می‌رود». آنچنانکه از این تقریر ایشان بر می‌آید این‌ها مدعی هستند که «قانون اساسی ولایتمدار رژیم مطلقه فقاهتی حاکم علاوه بر اینکه می‌تواند باعث نجات مردم ایران از فقر و فلاکت بشود، اجرای بی‌تنازل آن هم می‌تواند باعث جلب رضایت مردم ایران بشود»؛ و به عبارت دیگر اینها به خامنه‌ای یاد می‌دهند که با اجرای قانون اساسی ولایتمدار (که تنها اصل 110 آن بیش از 80% کل قدرت را در اختیار مقام عظمای ولایت قرار داده است) رژیم مطلقه فقاهتی می‌تواند در فرایند هولناک پسا دو خیزش دی‌ماه 96 و آبان‌ماه 98 (که کل مشروعیت اجتماعی‌اش را از دست داده است) می‌توانند به بازتولید مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی دست پیدا کنند.

ج – او در جای دیگر این نامه می‌گوید که «ما به تجربه دریافته‌ایم که وقتی حکومت از اجرای کامل قانون اساسی خودداری می‌کند، حق حاکمیت ملی و انتخابات آزاد از یک طرف و حقوق قانونی شهروندان از طرف دیگر به محاق می‌رود و پایه‌های مشروعیت نظام تضعیف می‌شود. افزون بر آن ناکارآمدی و فساد و تبعیض و بی‌عدالتی افزایش می‌یابد و نارضایتی مردم هم اوج می‌گیرد». آنچه از این گفته تاجزاده بر می‌آید اینکه اصلاح‌طلبان حکومتی در گفتمان جدیدشان، همه راه‌ها را به رم ختم می‌کنند و «قانون اساسی ولایتمدار رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را دوای همه دردهای رژیم و مردم ایران می‌دانند». البته بدون تردید اصلاح‌طلبان درون حکومتی این بار هم مانند دو دهه گذشته «سورنا را از دهان گشادش می‌نوازند و باز هم مانند گذشته راه به دهی نخواهند برد.»

یادمان باشد که همین اصلاح‌طلبان حکومتی وقتی که از آنها در باب اجرای همین قانون اساسی در زمان خمینی (در دهه 60) سؤال می‌شود، یا آن را دوران طلائی قانون اساسی تعریف می‌کنند و یا بدون پاسخ گفتن و بی‌تفاوت از کنار آن رد می‌شوند و یا مانند میر حسین موسوی (علناً برعکس گفتمان اصلاح‌طلبان حکومتی) خواهان «گفتمان بازگشت به دوران طلائی خمینی در دهه 60 می‌باشد و بازگشت به دوران طلائی خمینی را دوای همه دردها می‌داند». لذا در همین رابطه است که می‌توانیم در چارچوب گفتمان جدید اصلاح‌طلبان حکومتی از آنها سؤال کنیم:

آیا در زمان خمینی 177 اصل قانون اساسی اجرا شد یا نه؟

آیا در زمان خمینی در چارچوب همین قانون اساسی حق حاکمیت ملی و انتخابات آزاد برای مردم ایران وجود داشته یا نه؟

آیا در زمان خمینی حقوق علی السویه قانونی و شهروندی برای همه مردم ایران وجود داشته است یا نه؟

چه عواملی باعث گردید که در دوره ده ساله حیات حکومتی خمینی، توسط او مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم از طریق آسمان تعریف بشود نه از طریق زمین یا انتخاب و رأی مردم ایران؟

آیا در زمان خمینی ناکارآمدی و فساد و تبعیض و بی‌عدالتی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نسبت به رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی بیشتر شد یا نه؟

چرا خمینی (در اواخر سال 67 و اوایل سال 68 قبل از وفاتش) توسط شورای بازنگری قانون اساسی تمامی 177 اصل قانون اساسی را در اصل ولایت مطلقه فقیه تقلیل داد؟

چرا خمینی اعلام کرد که این قدرت ولایت فقیه که در قانون اساسی (ولایتمدار رژیم مطلقه فقاهتی) آمده است، حداقل قدرت ولایت فقیه می‌باشد، وگرنه ولایت فقیه قدرت خدا دارد و ولی فقیه بالاتر از قانون می‌باشد و ولی فقیه حتی می‌تواند نماز و روزه و حج مسلمانان را هم تعطیل اعلام کند؟

بنابراین در این رابطه داوری ما بر این امر قرار دارد که نامه مصطفی تاجزاده به خامنه‌ای، اعلام گفتمان جدید اصلاح‌طلبان ورشکسته سیاسی درون حکومتی می‌باشد که در آن آنها با فرار به جلو (پس از اینکه خامنه‌ای از انتخابات مجلس یازدهم در اسفندماه 98 حتی از حداقل سهم مشارکت در قدرت هم آنها را محروم کرد، لذا آنها در نمایش انتخاباتی 1400) با گفتمان جدید خود یعنی به اصطلاح حرکت تحول‌خواهانه از کانال قانون اساسی ولایتمدار رژیم مطلقه فقاهتی به دنبال بازتولید حیات سیاسی از دست رفته خود افتادند تا شاید بتوانند از نمد افتاد قانون اساسی برای آینده خود کلاهی بدوزند. البته اصلاح‌طلبان حکومتی (فرصت‌طلبانه در این مرحله و در گفتمان جدید خود یا گفتمان تحول‌خواهانه بر پایه اصلاح قانون اساسی هم مانند مرحله قبل یا گفتمان اصلاح‌طلبی از طریق صندوق‌های رأی مهندسی شده حزب پادگانی خامنه‌ای که از خرداد 76 تا دی‌ماه 96 ادامه داشت) تنها مبانی گفتمان خود را در ترازوی خامنه‌ای و حزب پادگانی او وزن می‌کنند، نه در ترازوی خمینی که هم خودش صاحب گفتمان استبدادساز ولایت فقیه بوده است و هم خودش در فرایند پسا 22 بهمن تا خرداد 68 به عنوان معمار همین قانون اساسی و معمار همین رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بوده است و هم خودش در دهه 60 خشت خشت رژیم مطلقه فقاهتی را بنا کرده است و خامنه‌ای حداکثر میراث‌خوار سرمایه‌های او بوده است.

باری، در این رابطه پیشنهاد ما به اصلاح‌طلبان حکومتی به بن‌بست رسیده این است که به این نکته توجه وپژه داشته باشند که «بازسازی قانون اساسی آنچنانکه در شورای بازنگری سال 1368 قانون اساسی دیدیم، هزار بار خطرناکتر از خود آن قانون اساسی اولیه می‌باشد» و البته دلیل این امر همان است که «ستون خیمه قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی آنچنانکه در اصل 110 آن آمده است، اصل ولایت فقیه می‌باشد که در این قانون اساسی بیش از 80% قدرت‌های حکومتی در اختیار ولی فقیه قرار می‌گیرد» بنابراین تنها نتیجه‌ای که می‌توان در رابطه با «گفتمان جدید اصلاح‌طلبان حکومتی گرفت، اینکه تنها راه بازسازی قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، به چالش کشیدن اصل ولایت فقیه در این قانون می‌باشد که بدون تردید به چالش کشیدن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی خود بخود به معنای نفی کلیت قانون اساسی می‌باشد.»

د - تاج زاده در جای دیگر از نامه خود به خامنه‌ای می‌نویسد: «در چنین شرایطی اگر شهروندی بر مبنای مطالعات و تجربیات 42 ساله بر کاستی‌های قانون اساسی انگشت گذارد و خواستار اصلاح آنها با روشهای پیش‌بینی شده در همین قانون شود، به نظر جنابعالی باید از حقوق مسلم خود محروم شود، یا به عنوان شهروندی متعهد و مسئول که خواهان اصلاحات قانونی و مسالمت آمیز است و بر گفتگو و تفاهم و آشتی ملی تاکید می‌کند، مورد استقبال قرار گیرد؟» آنچه از این بخش از نوشته او برای ما قابل فهم است اینکه مصطفی تاجزاده در اینجا اصل رکین گفتمان جدید اصلاح‌طلبان حکومتی را به صورت عریان مطرح می‌کند و می‌گوید «این گفتمان جدید استوار بر اصلاح کاستی‌های قانون اساسی از طریق روش‌های پیش‌بینی شده در همین قانون اساسی می‌باشد». بدین ترتیب در چارچوب همین گفتمان جدید اصلاح‌طلبان حکومتی است که تاجزاده از خامنه‌ای می‌پرسد: «به نظر جنابعالی چنین گفتمانی و چنین افرادی باید از حقوق مسلم خود محروم شوند و یا اینکه به عنوان شهروندی متعهد و مسئول که خواهان اصلاحات قانونی و مسالمت‌آمیز هستند و بر گفتگو و تفاهم و آشتی ملی تاکید می‌کنند مورد استقبال قرار گیرند؟» به بیان دیگر او در عبارات فوق مبانی گفتمان جدید اصلاح‌طلبان حکومتی از همه جا رانده و در همه جا مانده اینچنین تعریف می‌کند:

اول – اصلاح قانون اساسی با روش‌های پیش‌بینی شده در این قانون.

دوم – اصلاحات به صورت قانونی و به صورت مسالمت‌آمیز.

سوم – گفتگو و تفاهم با هسته سخت رژیم.

چهارم - آشتی ملی با هسته سخت رژیم.

اضافه کنیم که همین اصلاح‌طلبان از همه جا رانده و در همه جا مانده از خرداد 76 تا دی‌ماه 96 به جای گفتمان فعلی بر گفتمان اصلاح رژیم مطلقه فقاهتی حاکم از طریق صندوق‌های رأی مهندسی شده حزب پادگانی خامنه‌ای و از طریق بالا توسط جناح‌های درونی قدرت و با تاکتیک فشار از پائین برای بالا بردن قدرت چانی‌زنی آن‌ها در عرصه سفره تقسیم باز تقسیم قدرت بین خودشان تکیه می‌کردند؛ و در همین رابطه بود که بهزاد نبوی خطاب به جامعه سیاسی ایران می‌گفت: «ما جز همین صندوق‌های رأی مسیر دیگری برای اصلاحات حکومت نمی‌شناسیم، اگر شما می‌شناسید، به ما نشان بدهید.»

باری، از اینجا است که می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که اصلاح‌طلبان حکومتی اکنون که توسط حزب پادگانی خامنه‌ای چه در انتخابات مجلس یازدهم در اسفند 98 و چه در انتخابات 28 خرداد 1400 رژیم مطلقه فقاهتی از همان تنها راه حیات سیاسی خودشان (صندوق‌های رأی مهندسی شده توسط فیلترینگ استصوابی شورای نگهبان دست‌ساز خامنه‌ای) هم محروم شده‌اند، با گفتمان جدید (گفتمان به اصطلاح تحول‌خواهانه از طریق اصلاح قانون اساسی در چارچوب ولایت فقیه و توسط خود همین قانون اساسی به صورت مسالمت‌آمیز و آشتی جویانه ملی خود) می‌خواهند حزب پادگانی خامنه‌ای را به مرگ بگیرند تا به تب راضی بشود، یعنی با شعار «اصلاح قانون اساسی ولایتمدار در کادر رهبری مطلق العنان خامنه‌ای می‌خواهند او را تهدید کنند تا خامنه‌ای در انتخابات آینده تن به مشارکت در قدرت با آنها بدهد» و در همین رابطه است که سعید حجاریان (در مصاحبه با روزنامه همشهری - شماره 7962 - روز شنبه 24 خرداد 1399) در این رابطه رویکرد گذشته و شکست خورده اصلاح‌طلبان حکومتی و جایگزینی رویکرد جدید اصلاح‌طلبان را اینچنین تبیین می‌کند: «اصلاح‌طلبی و اصلاح‌طلبان دیگر نمی‌توانند همزمان روی دو صندلی بنشینند و نمی‌شود از عنوان اصلاح‌طلبی خرج کنند و نهایتاً مانند اصول‌گرایان موضع بگیرند.»

به بیان دیگر سعید حجاریان عامل شکست اصلاح‌طلبان حکومتی در مرحله اول گفتمان خود (از خرداد 76 تا دی‌ماه 96) اینچنین تحلیل می‌کند که آنها با نام اصلاح‌طلبی به دنبال همان اهداف اصول‌گرایان بودند و عملکرد آنها هم در نهایت با عملکرد اصول‌گرایان تفاوت چندانی نمی‌کرد و در این رابطه است که او بازسازی گفتمان اصلاح‌طلبان در این فرایند را در گرو:

اول - احیای اصل اصلاحات.

دوم – ضرورت تدوین مانیفست اصلاح‌طلبی.

سوم – پیرایش هویت اصلاحات و ساختن هویتی جدید از دل آن تعریف می‌نماید.

5 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که آنچنانکه حزب پادگانی خامنه‌ای یا هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم به این واقعیت دست یافته‌اند که «بدون یکپارچگی و تمرکز قدرت امکان سرکوب خیزش‌های ملی فراگیر و خودجوش و اتمیزه و بی‌سر و سرکوب جنبش‌های گسترده خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین مطالباتی مدنی و صنفی و سیاسی وجود ندارد، خود توده‌های اعماق جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران هم در بستر پراکسیس سیاسی – اجتماعی خود به این واقعیت دست پیدا کرده‌اند که فساد و ناکارآمدی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در عرصه‌های مختلف اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و زیست محیطی به حدی رسیده است که دیگر مردم ایران نباید به شعار اصلاح این رژیم از درون حاکمیت توسط جناح‌های درونی قدرت تن بدهند»، بنابراین در این رابطه بود که در جریان انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی مردم ایران به صورت فراگیر و خودجوش با شعار: «عدالتی ندیدیم / ما دیگه رأی نمی‌دیم» انتخابات 28 خرداد رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را تحریم کردند.

6 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که مهمترین اهرم فشار توده‌ها بر رژیم مطلقه فقاهتی (در شرایطی که انسداد سیاسی، انسداد اقتصادی، انسداد اجتماعی، انسداد معرفتی و فرهنگی بر جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران حاکم شده است) تکیه بر «جنبش نافرمانی مدنی توده‌ای و همگانی است» و در این رابطه است که می‌توانیم داوری کنیم که «جنبش فراگیر تحریم انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم توسط توده‌های اعماق جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران، بزرگ‌ترین نمایش جنبش نافرمانی مدنی توده‌ای و همگانی ایران در طول 150 سال گذشته عمر حرکت تحول‌خواهانه جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران می‌باشد». بطوریکه می‌توان داوری کرد که هم در عمق و هم در فراگیری آن، جنبش نافرمانی مدنی تحریم انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم توسط توده‌های جامعه بزرگ ایران بسیار فراتر از جنبش نافرمانی مدنی در جریان جنبش تحریم تنباکو در فرایند پیشا مشروطیت و در نیمه دوم قرن نوزدهم بوده است.

باری، هر چند که در انتخابات مجلس یازدهم (در اسفند ماه سال 1398) مردم ایران (در طول چهار دهه عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) برای اولین بار به صورت فراگیر و همگانی و توده‌ای جنبش تحریم انتخابات یا جنبش نافرمانی مدنی توده‌ای و همگانی در سطح کشور ایران را به نمایش گذاشتند، اما بدون تردید نمایش جنبش نافرمانی مدنی و همگانی و توده‌ای یا تحریم همگانی و توده‌ای انتخابات در 28 خرداد 1400 بسیار فراگیرتر و گسترده‌تر از جنبش تحریم انتخابات اسفندماه 1398 مجلس یازدهم رژیم مطلقه فقاهتی حاکم می‌باشد.

7 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که «در شرایطی که توازن قوا در عرصه میدانی به سود حاکمیت و دستگاه‌های چند لایه‌ای سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم می‌باشد و حزب پادگانی خامنه‌ای توان سرکوب خیزش‌های اتمیزه و بی‌سر معیشتی و جنبش‌های پراکنده خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین را دارند و گروه‌های بزرگ اجتماعی ایران توان سازماندهی فراگیر و وحدت افقی و عمودی در عرصه پراکسیس سیاسی اجتماعی ندارند، جنبش نافرمانی مدنی توده‌ای و همگانی مهمترین اهرم جنبشی در دست توده‌های جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران می‌باشد تا آنها توسط آن بتوانند باعث تغییر توازن قوا در عرصه میدانی به سود خود بشوند» یا به عبارت دیگر تا «آن‌ها بتوانند توازن قوا را با آن اهرم به سود خود تغییر بدهند.»

8 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران از آنچنان پتانسیلی برخوردار است که می‌توانند «با اهرم جنبش نافرمانی مدنی توده‌ای و همگانی خود همزمان مشروعیت و موجودیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را در نگاه جهانیان به چالش بکشند» و رژیم مطلقه فقاهتی را در عرصه میدان انتخاباتی مهندسی شده توسط فیلترینگ استصوابی شورای نگهبان دست‌ساز خامنه‌ای را آچمز کنند؛ و با آن شرایط برای «انزوای سیاسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در صحنه بین‌المللی فراهم بکنند» و البته مهمتر از همه اینکه توده‌های اعماق جامعه ایران در جریان انتخابات 1400 بزرگ‌ترین کاری که کردند این بود که «در بستر جنبش نافرمانی مدنی توده‌ای و همگانی نشان دادند که جنبش نافرمانی (در شرایط ابر بحران‌های ترکیبی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و زیست محیطی و کرونائی حاکم بر جامعه بزرگ ایران) اولین جنبشی در تاریخ 42 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم می‌باشد که با تکوین از پائین می‌تواند بستر سازماندهی جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و دینامیک باشد.»

بدین ترتیب «نمایش توده‌های اعماق جامعه بزرگ ایران در بستر جنبش نافرمانی مدنی توده‌ای و همگانی (در جریان تحریم انتخابات 1400) خود نشان دادند که توده‌های جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران، پتانسیل دستیابی به جنبش فراگیر ملی و اردوگاهی و پتانسیل برای سازماندهی همگانی و فراگیر توده‌ای در عرصه جنبش‌های فراگیر افقی و عمودی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین را دارند.»

9 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که «جنبش نافرمانی مدنی توده‌ای و همگانی تنها مسیر دینامیک و خودسازمانده و خودرهبر و خودجوشی می‌باشد» که:

اولاً در این شرایط که حزب پادگانی خامنه‌ای می‌کوشد که «با آنتاگونیست و امنیتی کردن فضا و تمرکز بی‌مهار قدرت و یک پارچه کردن حاکمیت، خشونت از بالا بر این حرکت‌های اجتماعی دینامیک و غیر دینامیک جامعه ایران تحمیل نماید، بدون تردید جنبش نافرمانی مدنی توده‌ای و همگانی و دینامیک می‌تواند (برعکس کنش‌گران خیزش‌های دی‌ماه 96 و آبان‌ماه 98) مانع از عکس‌العمل خشونت خیزش‌ها و جنبش‌های خودجوش با حزب پادگانی خامنه‌ای بشوند.»

ثانیاً «جنبش نافرمانی مدنی توده‌ای و همگانی در این شرایط می‌تواند باعث کاهش هزینه مبارزه برای کنش‌گران اجتماعی و سیاسی بشود». قابل ذکر است که «یکی از عواملی که باعث فراگیر شدن جنبش‌ها و خیزش‌ها در سطح جامعه بزرگ ایران می‌شود، کاهش هزینه مبارزه است» به عبارت دیگر «هر چه هزینه مبارزه کاهش پیدا کند شرایط برای همگانی و فراگیر شدن جنبش‌ها و خیزش‌ها آماده‌تر می‌گردد.»

10 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که «برعکس رویکرد جا خوش‌کردگان و در ساحل عافیت نشستگان خارج‌نشینی (که در چارچوب استراتژی کسب قدرت سیاسی برای جریان خاص خود نه برای توده‌ها یا برای کنش‌گران جنبش‌ها و خیزش‌های دینامیک تکوین یافته از پائین جامعه بزرگ ایران پیوسته به دنبال سوء استفاده از قدرت توده‌های اعماق جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران در عرصه خیزش‌های اتمیزه و بی‌سر هستند و پیوسته دور از میدان نشسته‌اند و با فتواهای بکن و نکن خود برای مردم نگون‌بخت ایران پشت سر هم نسخه هدایت و حرکت می‌پیچند و مرتب خطاب به توده‌های ایران فتوا صادر می‌کنند که لنگش کن تا ما از خارج بیائیم و قدرت سیاسی را به جای شما در دست بگیریم و برای شما به جای جهنم دست‌ساز رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بهشت بسازیم)، کنش‌گران جامعه مدنی جنبشی و توده‌ای و همگانی و دینامیک، نیروی عامل حرکت‌های اجتماعی دینامیک در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران می‌باشند، نه جامعه سیاسی معتقد به حرکت از بالا و بیگانه با جامعه مدنی جنبشی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین.»

11 - جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران در نمایش انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان دادند که «چگونه توده‌های اعماق جامعه بزرگ ایران می‌توانند (در شرایطی که توازن قوا در عرصه میدانی به سود حزب پادگانی خامنه‌ای می‌باشد) در عرصه جنبش نافرمانی مدنی خودجوش و خودسازمانده و توده‌ای و همگانی و دینامیک، در سرزمین مین‌گذاری شده حزب پادگانی خامنه‌ای خط سرخ‌های رژیم مطلقه فقاهتی را در هم نوردند و متحجران غارتگر و تا دندان مسلح را با آرایش مبارزات همگانی و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین به محاق بکشند.»

12 - انتخاب 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که «دیگر رژیم مطلقه فقاهتی و حزب پادگانی خامنه‌ای نمی‌توانند با سلاح پوپولیستی و یا عوام‌فریبانه خود توسط قطبی کردن انتخابات بر روی پنجه‌های چدنی خود دستکش مخملی بکشند» و نشان داد که «امکان ندارد جغدان خرابه‌نشین ارتجاعی بتوانند برای مردم ایران کبوتر بزایند». همچنین نشان داد که «رژیم تنها یک راه برای حفظ موجودیتش باقی مانده و آن هم تکیه بر سرنیزه است» که البته آنچنانکه ناپلئون بناپارت گفت: «با سرنیزه می‌توان هر کاری کرد، تنها نمی‌توان روی آن نشست.»

13 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی نشان داد که مردم ایران پس از 150 سال حرکت تحول‌خواهانه به این حقیقت و آگاهی دست پیدا کرده‌اند که دیگر «حرکت سیاسی بر پایه فتواها و کاریزماها و رهبری شخصیت‌های مذهبی نمی‌تواند برای آنها عدالت و آزادی به ارمغان بیاورد» و نشان داد که دیگر دوران سناریوی حزب پادگانی خامنه‌ای (که بر پایه یکپارچگی و تمرکز در قدرت و در بستر فقه و فقر و تبعیض و فساد به دنبال حکومت‌گری بر مردم ایران هستند) به سر رسیده است و «تنها با عدالت و آزادی به دست آمده از پائین توسط جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و دینامیک است که توده‌های می‌توانند به رهائی از تبعیض‌های نهادینه شده (جنسیتی، طبقاتی، مذهبی، آموزشی، سیاسی، قومی، ملی و اجتماعی) دست پیدا کنند و خود بیاندیشند، خود به رهبری خودشان از پائین دست پیدا کنند.»

14 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و حزب پادگانی خامنه‌ای دیگر نمی‌توانند «در چارچوب نفوذ منطقه‌ای، شرایط برای سرکوب جنبش‌ها و خیزش‌های دینامیک تکوین یافته از پائین فراهم بکنند» و دیگر حزب پادگانی خامنه‌ای نمی‌توانند «در کادر نفوذ منطقه‌ای بستر جولان نظامیان یا راست پادگانی تحت هژمونی سپاه را در داخل کشور فراهم بکنند». همچنین انتخابات خرداد 1400 نشان داد که «اقتدار هر رژیمی تنها بر پایه سرمایه و قدرت اجتماعی و قدرت مردمی آن رژیم قابل تعریف می‌باشد نه توسط پتانسیل نظامیان رژیم در کشورهای عراق، سوریه، لبنان، یمن و غیره» و باز انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که «هیچ رژیمی نمی‌تواند بدون پایگاه اجتماعی توده‌ای‌اش در جامعه خودش با پول و سلاح اقتدار خودش را تعریف نماید». چراکه تاریخ گذشته جوامع دیگر در قرن بیستم نشان داده است که «تمامی رژیم‌هائی که می‌خواستند توسط قدرت برونی خود، قدرت درونی خودشان را تعریف بکنند (در خلاء سرمایه‌های اجتماعی و توده‌ای) همان قدرت برونی بلای جان آنها شده است». فروپاشی شوروی و سرنگونی صدام و قذافی و غیره مشتی نمونه خروار می‌باشد.

15 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی نشان داد که در شرایطی که در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران «جامعه مدنی توسط حزب پادگانی خامنه‌ای سرکوب می‌شود و احزاب مستقل و تشکیلات مستقل صنفی و مدنی و سیاسی ناتوان از تکوین شدن می‌باشند و جامعه سیاسی از راست راست تا چپ چپ در داخل و خارج از کشور تنها به دنبال کسب قدرت سیاسی از بالا برای جریان خاص خود می‌باشند و اصلاح‌طلبان حکومتی و غیر حکومتی تنها به دنبال حفظ منافع قدرت برای خودشان هستند و توازن قوا در عرصه میدانی به سود رژیم مطلقه فقاهتی می‌باشد، این تنها جنبش‌های فراگیر و همگانی و خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و دینامیک و تکوین یافته از پائین مدنی و سیاسی و صنفی هستند که می‌توانند موجودیت و مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را همزمان به چالش بکشند.»

16 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که «جامعه ایران پسا سرکوب هولناک خیزش‌های دی‌ماه 96 و آبان‌ماه 98 نه تنها ترسیده و واخورده نشده‌اند، بلکه برعکس آتش زیر خاکستری شده‌اند که به دنبال سازمان‌یابی فراگیر و بازتولید و بازسازی حرکت‌های اجتماعی دینامیک خودشان هستند.»

17 - انتخابات 1400 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نشان داد که «تنها گفتمانی که در این شرایط تندپیچ جامعه ایران می‌تواند بسترساز رهائی مردم ایران از استثمار و استبداد و استحمار بشود، گفتمان جامعه‌محور و تغییرمحور و معتقد به حرکت از پائین و متکی بر جنبش‌های مطالباتی و سیاسی (مدنی و صنفی و سیاسی) خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر است، نه گفتمان کسب قدرت سیاسی از بالا و یا گفتمان مشارکت در قدرت با حزب پادگانی خامنه‌ای.»

پایان