خودویژگیهای «جنبشهای خودبنیادگر» امروز جامعه ایران، با «جنبشهای کلاسیک» جهانی (سرمقاله)
در چارچوب کالبد شکافی و آسیبشناسی جریانهای سیاسی (اعم از پیشاهنگ و پیشرو) حرکت تحولخواهانه (جامعه بزرگ و رنگین کمان فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و قومی و مذهبی و غیره) ایران در 150 سال گذشته، یکی از بارزترین آفتهای این جریانهای سیاسی (پیشاهنگ و پیشرو) این بوده است که از آغاز تا به امروز پیوسته جهت هدایتگری جنبشهای خودبنیاد تکوین یافته از پائین و از بدنه جامعه بزرگ ایران تلاش کردهاند تا در چارچوب جنبشهای سیاسی و اجتماعی کلاسیک جهانی (و به خصوص تجربه جنبشهای مغرب زمین) به «هدایتگری جنبشهای سیاسی و مدنی و صنفی خودبنیادگر جامعه ایران بپردازند». البته فارغ و غافل از خودویژگیهای آن جنبشهای کلاسیک که عبارتند از اینکه:
اولاً تمام جنبشهای کلاسیک توسط احزاب و نخبگان و رجال خارج از آن جنبشها هدایت و مدیریت و رهبری میشدند و لذا تمامی آن جنبشها، رجالمحور و حزبمحور و بالامحور بودهاند، نه جنبشمحور و پائینمحور.
ثانیاً تمامی این احزاب و جریانها و نخبگان و رجال سیاسی (بالائیهای خارج از جنبشهای خودبنیاد پائینیها) جهت بسیج و هدایت و سازماندهی و مدیریت و رهبری (جنبشهای پائینیها) تلاش میکردند تا در راستای دستیابی به توازن قوا و رقابت در کسب قدرت سیاسی، با قدرت حاکم توسط جریان و تشکیلات و جبهه و ائتلاف از بالائیهای اپوزیسیون، اقدام به آلترناتیوسازی در داخل و یا در خارج از آن کشورها بکنند. البته آلترناتیوسازی آن جریانها (برای بسیج و سازماندهی آن جنبشهای پائینی) یا صورت کاریزماتیک رهبران خارج از جنبشهای پائینی داشته است و یا با تشکیل دولت در تبعید و در سایه اقدام به آلترناتیوسازی میکردند، البته تاکتیک ائتلاف و جبههسازی و اتحاد فراگیر از بالا (در غیبت ائتلاف و همگرائی و پیوند و فراگیر شدن جنبشهای داخلی از پائین) در این رابطه برای آنها قابل تعریف بوده است (مصداق همان شعار «همه با هم» خمینی در سال 57 که معنائی جز «همه با من نداشت» و قتیل اصلی آن، جنبشهای ضد استبدادی خودبنیاد داخلی شد).
ثالثاً از آنجائیکه «منابع قدرت» این جریانهای آلترناتیوساز خارج از آن جنبشهای خودبنیاد تشکیل میدادند همین امر باعث میشد تا آن جریانهای کلاسیک آلترناتیوساز، جهت دستیابی به توازن قوا با قدرت رقیب حاکم، علاوه بر قدرت حزبی و تشکیلاتی بالائی خودشان، به «قدرتهای خارجی هم تکیه نمایند»؛ که البته همین تکیه آن احزاب و جریانهای سیاسی به قدرتهای خارجی (قبل از سرنگونی و به زانو در آوردن قدرت رقیب) باعث میشد تا روند وابستگی سیاسی این جریانها به قدرتهای خارجی، قبل سوار شدن بر خر مراد قدرت، تکوین پیدا کند.
رابعاً به علت همین «برونی بودن منابع قدرت» (جهت تغییر و گذار) این احزاب و جریانهای سیاسی و بالطبع در حاشیه رفتن پتانسیل عظیم جنبشهای خودبنیاد پائینی جامعه، این امر باعث میشد تا این جریانهای سیاسی و نخبگان و رجال و احزاب بالائی، به علت رابطه یکطرفه از بالا نسبت به جنبشهای پائینی داخلی جامعه خودشان بیگانه بشوند. آنچنانکه به عنوان مثال در جریان انقلاب اکتبر روسیه شاهد بودیم که یکماه قبل از انقلاب اکتبر، لنین رهبر بزرگترین جریان آلترناتیو قدرت حاکم در سخنرانی که در سوئد داشت، اعلام کرد که «عمر ما کفاف دیدن انقلاب دیگر در روسیه نمیدهد» و یا در دهه 20 حزب توده ایران (که بزرگترین حزب کمونیست در خاورمیانه و به لحاظ کمی سومین حزب کمونیست، پس از حزب کمونیست چین و هند در آسیا بود) در جهت نهادینه کردن قدرت سیاسی خود در داخل کشور، با تزریق اجباری رهبری و مدیریت حزب از بالا به پائین (به آن جنبشهای خودبنیاد) تمامی جنبشهای خودبنیاد داخلی از جمله جنبش کارگری ایران را سترون و عقیم کرد.
آنچنانکه دیدیم، در روز 28 مرداد سال 32 در جهت مقابله کردن با لات و لوتهای لومپن پرولتاریای (تحت مدیریت طیب و شعبان بیمخ تحریک شده توسط کاشانی و بهبهانی) کوچکترین حرکتی از آن جنبشهای فراگیر مشاهده نشد و همچنین دیدیم که در جریان فرایند پسا 30 خرداد جنبش چریکی سال 60 مجاهدین خلق در ایران، مسعود رجوی پس از خروج از کشور همراه با بنی صدر در فرودگاه پاریس در مصاحبه با جبرنگاران خارجی (که از او پرسیدند چه مدت دیگر در کشور ایران انقلاب میشود و شما میتوانید به کشور خود برگردید؟) گفت: «ایمان دارم، کمتر از 6 ماه». (و البته در طول 38 سالی که از جنبش چریکی این جریان میگذرد، این 6 ماهها و سالها از سال 60 تا به امروز سال به سال تمدید شده است).
همچنین دیدیم که در روز 25 خرداد سال 88 (که طبق گفته قالیباف شهردار راستگرای تهران بیش از 4 میلیون نفر از مردم تهران در خیابان آزادی در حمایت از جنبش سبز حول میرحسین موسوی جمع شده بودند و بزرگترین آکسیون خیابانی تاریخ ایران را تشکیل داده بودند) اگر چه در آن روز میرحسین موسوی با بلندگوی دستی «حزب پادگانی خامنهای را تهدید به جنبش اعتصابی کارگران ایران کرد» ولی هرگز در جریان جنبش سبز در سال 88 حتی از حضور خیابانی (نه جنبش اعتصابی) جنبش کار و زحمت ایران، در حمایت از جنبش سبز خبری نشد، چراکه «طبقه کار و زحمت ایران، جنبش سبز را نماینده خودشان نمیدانستند تا از او حمایت کنند» و تجربه حمایت طبقه کار و زحمت از خمینی در سال 57 (که با شعارهای پوپولیستی آب و برق و زمین مجانی و آزادی و استقلال و غیره، در چارچوب شعار «همه با هم» و اتحاد فراگیر و ملی که به معنای «همه با من» و «اتحاد و ائتلاف برای به قدرت رسیدن من بود»، همه را فریب داده بود) برای همیشه طبقه کار و زحمت ایران را هشیار و بیدار کرد ه بود. لذا بدین ترتیب بود که «جنبش سبز ایران در حصار تک مؤلفهای طبقه متوسط شهری شکست خورد.»
خامسا از آنجائیکه در راستای کسب قدرت سیاسی، آنچه به عنوان محور تعیین کننده برای این جریانها و احزاب و نخبگان سیاسی بالائی مطرح میباشد، «تغییر توازن قوا در عرصه میدانی به سود خودشان از هر طریق و روش ممکن، جهت سرنگونی و گذار از دولت و قدرت حاکم میباشد» همین امر باعث میگردد «تا نفرت و دشمنی این جریانها با حاکمیت بیشتر از عشق و محبت دوستی آنها نسبت به تودهها و مردم و جنبشهای خودبنیاد داخلی کشور خودشان بشود» که البته این امر بسترساز ظهور مسائل دیگری از طرف این جریانها و احزاب برای مردم و جنبشهای خودبنیاد پائینی میگردد، از جمله اینکه تمامی این جریانها به صورت تبلیغاتی هم که شده، فارغ از مناسبات سرمایهداری رانتی و نفتی و دولتی و خصولتی وابسته به سرمایههای جهانی و فارغ از ساختار فرهنگی استبدادزده و فقهزده و تصوفزده هزاران ساله جامعه ایران، تمامی مصیبتهای جامعه امروز ایران را یکطرفه به صورت مکانیکی به نظام سیاسی حاکم منتسب میکنند و وعده گل و بلبل شدن فوری جامعه ایران با آمدن خودشان در چارچوب نظام سرمایهداری موجود و نظام فرهنگی حاکم بر مردم ایران و لیبرال دموکراسی و دموکراسی پارلمانی به مردم ایران میدهند؛ و البته پس از کسب قدرت سیاسی و پس از اینکه بر خر مراد قدرت به صورت یکطرفه سوار شدند، اوضاع غیر از آن میشود که اول وعده میدادند.
به طوری که در جریان انقلاب اکتبر روسیه هر چند که لنین و حزب بلشویک روسیه، قبل از پیروزی انقلاب اکتبر به مردم روسیه وعده تشکیل مجلس موسسان و احترام به حق رأی عمومی جهت تعیین نظام و نوع حکومت و حق تعیین سرنوشت خود میدادند، با کسب قدرت سیاسی و سرنگونی کردن قدرت رقیب در روسیه، همین لنین و حزب بلشویک با انحلال مجلس موسسان حق رأی عمومی مردم روسیه را به چالش کشیدند؛ و حق رأی مردم را محدود کردند؛ و حق تعیین هر نماینده در شهرها به ازای هر 25 هزار نفر تعریف نمودند، در صورتی که در روستاها به ازای هر 125 هزار نفر تعریف نمودند و با این مکانیزم لنین و حزب بلشویک حق رأی 100 میلیون نفر روستانشین روسیه را (در برابر شهرنشینها) بدل به 20 میلیون کرد؛ و با لغو آزادیهای سیاسی برای مطبوعات و احزاب و جریانهای مخالف و محدود کردن انتخابات در شوراها و سندیکاها به انتخاب اعضا حزب بلشویک و محول کردن دموکراسی به تعادل قوا و بورژوازی خواندن مجلس موسسان، تمامی وعدههای گذشته خود را به چالش کشیدند.
همچنین آنچنانکه در این رابطه دیدیم که وقتی که خمینی بر قدرت سوار شد، در پاسخ به سوالی از او که آن وعده و وعیدهای آزادیخواهانه و انسان دوستانهای که در پاریس قبل از انقلاب میدادی چه شد؟ گفت «اشتباه کردم» و یا دیدیم که سیدمحمد خاتمی رهبر جنبش به اصطلاح اصلاحطلبانه سالهای 76 تا 84 مردم نگونبخت ایران، در سال 84 (در زمان ترک ساختمان پاستور و تحویل آن به محمود احمدینژاد هیولای پوپولیسم ستیزهگر و غارتگر) وقتی از او در باب شعارهای آغازین جنبش به اصطلاح اصلاحطلب پرسیدند، گفت: «من در این نظام جز یک تدارکاتچی بیشتر نبودم». «فَبِأَی آلاءِ رَبِّکما تُکذِّبانِ.»
سابعاً از آنجائیکه این جریانهای سیاسی تلاش میکنند تا از طریق مسیر سیاسی و کسب قدرت سیاسی (بدون تحول اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی از پائین) در جامعه خودشان ایجاد تحول و تغییر و یا مدیریت گذار کنند، این رویکرد مکانیکی و یکطرفه آنها به مدیریت گذار باعث میگردد تا:
الف – در رویکرد آنها دموکراسی از مسیر سیاسی و از طریق احزاب سیاسی و حرکت از بالا به صورت تک مؤلفهای، با عمده کردن دولت و کسب قدرت سیاسی توسط نخبگان ممکن میباشد، نه از مسیر تحول فرهنگی و تحول اجتماعی و تحول اقتصادی و تحول از پائین توسط جامعه مدنی خودبنیاد و خودسازمانده و خودرهائیبخش و خودرهبر و جنبشی تکوین یافته از پائین.
ب - در رویکرد آنها با مطلق کردن خلاء آلترناتیو سیاسی حاکمیت و مطلق کردن نقش نخبگان و احزاب و جریانهای سیاسی بالائی و پیوند دادن (پر کردن این خلاء آلترناتیوی) با ائتلاف و اتحاد نخبگان داخل و خارج از کشور (در غیبت جنبشهای خودبنیاد داخلی) و مطلق کردن مرحله گذار سیاسی و منحصر کردن مدیریت گذار به رهبری خودشان، همه راهها را به رم متصل میسازند و در تحلیل نهائی خودشان را تنها مهندس مدیریت گذار میدانند و جریان و دار دسته خودشان را در کالج لندن، «چتر فراگیر برای همه ایرانیانی که خواهان گذار بدون قید و شرط از جمهوری اسلامی هستند و دل در گروی استقرار آزادی و دموکراسی و حقوق بشر دارند و به دموکراسی پارلمانی اعتقاد دارند، تعریف میکنند» و با تعیین مدیریت گذار و شعار لیبرال دموکراسی و حفظ نظام سرمایهداری و مکانیزم دموکراسی پارلمانی و تعیین نماینده در مرحله گذار با امپریالیسم آمریکا و رژیم نژادپرست صهیونیستی اسرائیل و رژیمهای مرتجع منطقه که در رأس آنها عربستان سعودی قرار دارد، از قبل توسط نخبگان و از بالا به صورت خزنده، نظام سیاسی و اقتصادی آینده را به مردم نگونبخت ایران تحمیل میکنند و با تبلیغ و مشروط کردن انجام هر گونه تحول و تغییر در جامعه ایران، توسط کسب قدرت سیاسی و تعیین آلترناتیوی و مدیریت گذار دار و دسته خودشان، «جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد تکوین یافته از پائین که در این شرایط تنها آلترناتیو صالح و لایق حاکمیت مطلقه فقاهتی میباشد و تنها منبع قدرت دینامیکی است که میتواند مدیریت گذار به صورت دموکراتیک به انجام برساند، از قبل خلع سلاح میکنند.»
یادمان باشد که محور مدل دموکراسی سوسیالیستی مورد اعتقاد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در طول 43 سال گذشته (از خرداد 55 الی الان) علاوه بر اینکه سوسیالیسم مورد اعتقاد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران، چه در فرایند سازمانی آرمان مستضعفین و چه در فرایند جنبشی نشر مستضعفین، یک سوسیالیسم جنبشی و اجتماعی (نه سوسیالیسم طبقهای) بوده است، دستیابی و تحقق این سوسیالیسم جنبشی و اجتماعی، از کانال دموکراسی سه مؤلفهای تعریف میکنند و در این رابطه بین «لیبرال دموکراسی سرمایهداری» با «دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای اجتماعی کردن قدرت سیاسی و قدرت اجتماعی و قدرت معرفتی از پائین و به صورت دموکراتیک» دیوار چین ایجاد میکنند. البته جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 43 سال گذشته بر این باور بوده است که دموکراسی سه مؤلفهای سوسیالیستی مورد اعتقاد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران، تنها از طریق آجربندی از پائین توسط جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد قابل حصول میباشد نه از طریق مدیریت لیبرال دموکراسی توسط دموکراسی پارلمانی از بالا همراه با حفظ مناسبات سرمایهداری موجود و مذاکره با امپریالیسم آمریکا و رژیم نژادپرست صهیونیست اسرائیل و رژیمهای مرتجع منطقه.
باز در این رابطه است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران بر این باور است که حتی رهائی طبقه کارگران ایران تنها و تنها از طریق دموکراسی سه مؤلفهای و جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد تکوین یافته از پائین ممکن میباشد؛ و همچنین در این رابطه است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 43 سال گذشته حرکت خود پیوسته بر این باور بوده است که نظام سیاسی دموکرات و متکثر و سکولار، تنها زمانی برای جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران قابل حصول میباشد که از پائین و از کانال شوراهای خودبنیاد به صورت خودسازمانده و خودرهبر تکوین پیدا کند، نه از بالا توسط نخبگان سیاسی.
ج - از آنجائیکه در رویکرد اینها دو پیشفرض غلط وجود دارد که یکی اینکه معتقدند رهبری جنبش و مدیریت گذار باید در دست نخبگان و احزاب سیاسی و بالائیها باشد و پائینیهای جامعه ایران یا جنبشهای خودبنیاد مطالباتی سیاسی و مدنی و صنفی فاقد پتانسیل مدیریت خود در عرصه سازماندهی و برنامهریزی و رهبری و مدیریت گذار میباشند، دوم اینکه به علت شدت خفقان و استبداد و اختناق و سرکوب در داخل کشور، امکان تکوین مدیریت و رهبری دموکراتیک در داخل کشور وجود ندارد، لذا به علت همین دو پیشفرض غلط، تمامی این جریان و احزاب و نخبگان خارجنشین، قبل از کسب قدرت سیاسی تلاش میکنند تا توسط ایجاد نهادهای رهبری از خارج (مثل شورای ملی مقاومت که از سال 62 الی الان در خارج تشکیل گردیده است و بیش از 30 سال است که برای مردم نگونبخت ایران، نه تنها نوع حکومت و حتی رئیس جمهور هم تعیین کردهاند و البته در ادامه آن جریانهای نخبگان خارجنشین که حتی در طول 40 سال گذشته توانائی تشکیل یک جبهه بین خودشان را نداشتهاند، یکی پس از دیگری تلاش میکنند تحت عنوانهای مختلف در خارج) برای رهبری جنبشهای خودبنیاد داخلی ایجاد نهاد بکنند و قیممابانه با جامعه بزرگ ایران برخورد کنند. غافل از اینکه تنها و تنها منابع قدرت جهت تحول دینامیک و دموکراتیک در جامعه ایران، همین جنبشهای خودبنیاد و خودرهائیبخش و خودرهبر و خودسازمانده مطالباتی تکوین یافته از پائین امروز جامعه رنگین کمان ایران میباشد که خود هسته اولیه و موتور جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد در جامعه ایران نیز میباشند.
پر واضح است که لازمه تکیه بر استراتژی تحول از مسیر جنبشهای خودبنیاد و مستقل و جامعه مدنی جنبشی داخلی، نفی رهبری نخبگان و احزاب و جریانهای سیاسی بالائی و نفی هر گونه تغییر از طریق منابع قدرت خارجی میباشد. قابل ذکر است که چهار گفتمان لیبرال دموکراسی و جهموریخواهان و مشروطهخواهان یا سلطنت و شورای ملی مقاومت اپوزیسیون خارجنشین با همه اختلافی که با هم دارند در یک موضوع مشترک میباشند و آن رهبری و مدیریت گذار و ایجاد تحول و تغییر از خارج و خارج از چارچوب جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد و خودسازمانده و خودرهبر و خودرهائیبخش مطالباتی تکوین یافته از پائین جامعه امروز ایران میباشد. عنایت داشته باشیم که هر چند خیزش دیماه 96 و اعتلای جنبشهای مطالباتی 96 و 97 جامعه بزرگ ایران حامل پیام عبور از گفتمان و استراتژی به اصطلاح اصلاحطلبی از درون نظام و تغییر از طریق صندوقهای رأی مهندسی حزب پادگانی خامنهای بودهاند، ولی هر گز نباید فراموش کنیم که آن جنبشهای و خیزشهای 96 -97 به موازات رد اصلاحات از درون نظام، مخالف هر گونه تغییر از طریق منابع قدرت خارجی یا جهان سرمایهداری و ارتجاع منطقه هم بودند، چراکه جامعه بزرگ ایران از 28 مرداد 32 به این آگاهی رسیده است که نخستین دولت دموکراتیک تاریخ ایران، اولین قتیل دخالت جهان سرمایهداری در تعیین سرنوشت مردم ایران بوده است؛ و بدون تردید جهان سرمایهداری و ارتجاع منطقه در برابر تنها آلترناتیو دموکراتیک و دینامیک جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد امروز جامعه ایران به صورت اهرم فشار (نه تغییر) بر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تنها بر چهار گزینه (1 - سلطنتطلبان یا مشروطهخواهان و جایگزین کردن ولایت - عهد پهلوی، به جای ولایت – فقیه. 2 - جنگ خارجی همراه با نابودی تمامی زیرساختهای اقتصادی. 3 - تکیه بر کودتای نظامی. 4 - تکیه بر شورای ملی مقاومت یا سازمان مجاهدین خلق) تکیه خواهد کرد.
بنابراین آلترناتیوهای رنگارنگ خارجی تا زمانی از طرف بوقهای امپریالیسم خبری و قدرت سیاسی و مالی و نظامی جهان سرمایهداری و ارتجاع منطقه حمایت میشوند که بتوانند نقشی بهتر از رژیم مطلقه فقاهتی حاکم برای حفظ پایه نظام سرمایهداری در داخل ایران بازی بکنند؛ و گرنه آنچنانکه ترامپ در مصاحبه خودش (در جریان دیدار با نخست وزیر ژاپن) مطرح کرد برای جهان سرمایهداری رژیم مطلقه فقاهتی ایران اگر وابسته به این نظام جهانی بشود، رژیم مطلقه فقاهتی حاکم میتواند جامعه ایران را به سعادت و خوشبختی برساند؛ و البته در آن صورت دیگر جهان سرمایهداری هم خواهان تغییر یا رژیم چنج، رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نخواهد بود؛ بنابراین با رویکرد به اصطلاح لیبرال دموکراسی و در چارچوب حفظ نظام سرمایهداری و تکیه بر منابع قدرت خارجی و عمده کردن نقش رهبری نخبگان خارجنشین و مذاکره با امپریالیسم آمریکا و رژیم صهیونیستی و نژادپرست اسرائیل و ارتجاع منطقه و مکانیزم دموکراسی پارلمانی، هرگز و هرگز نمیتوان در جامعه بزرگ ایران به تغییر دینامیک و دموکراتیک دست پیدا کرد؛ وضعیت امروز رژاوا یا کردهای شمال سوریه درس عبرتی است برای آنانی که جهت تعیین سرنوشت جامعه خود به قدرتهای جهان سرمایهداری و ارتجاع منطقه و رژیم صهیونیستی و نژادپرست اسرائیل چشم یاری دوختهاند.
تغییر در جامعه ایران با شعار و رویکرد «با هر روش و طریقی بدون قید و شرط» آن روی سکهای است که خمینی در سال 57 میگفت: «اگر شاه برود شمر و عبیدالله زیاد هم جایگزین او بشود، بهتر خواهد شد» بدون آلترناتیو دموکراتیک نظام سرمایهداری رانتی و نفتی و خصولتی حاکم بر جامعه امروز ایران، چگونه میتوان با شورای مدیریت گذار تابع لیبرال دموکراسی و مکانیزم دموکراسی پارلمانی در چارچوب نظام سرمایهداری و پیوند با نظام سرمایهداری جهانی در جامعه نگونبخت امروز ایران به دموکراسی و نظام سیاسی دموکرات و متکثر و سکولار دست پیدا کرد. فراموش نکنیم که عامل اصلی رکود و تعادل جنبشهای خودبنیاد مطالباتی مدنی و سیاسی و صنفی جامعه امروز ایران در سال 98 فونکسیون تحریمهای اقتصادی جهان سرمایهداری و در رأس آنها جناح هار امپریالیسم آمریکا بر علیه مردم مظلوم ایران میباشد. یادمان باشد که فروپاشی اقتصادی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، در غیبت آلترناتیو دموکراتیک جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد و فقدان توازن قوا در عرصه میدانی به سود جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد، نه تنها بسترساز سرنگونی این رژیم نخواهد شد، بلکه بالعکس باعث فقیرتر شدن مردم ایران و تقویت حاکمیت توتالیتر رژیم مطلقه فقاهتی از طریق اقتصاد صدقهای میشود. تجربه امروز ونزوئلا در این رابطه برای ما کافیست.
د - در تحلیل نهائی عامل اصلی شکست تمامی جنبشهای ضد استبدادی و ضد استعماری جامعه بزرگ ایران از مشروطیت تا امروز «تحمیل اراده از بالا به پائین بوده است» که البته این تحمیل اراده از بالا در طول نزدیک به 120 سال گذشته به صورتهای مختلفی صورت گرفته است، از جمله:
1 - تحمیل اراده توسط دخالتهای تجاوزگرانه امپریالیستی جهان سرمایهداری و کودتاهای نظامی دست نشانده قدرتهای امپریالیستی از کودتای 1299 رضاخان تا کودتای 28 مرداد 32.
2 - تحمیل اراده توسط احزاب سیاسی وابسته به قدرتهای خارجی مثل حزب توده در دهه 20.
3 - تحمیل اراده از طریق اتوریتههای ارتجاعی مذهبی از سال 42 الی الان، یادمان باشد که اصلیترین مشخصه دموکراسی «اعمال اراده پائینیها بر بالائیهای قدرت جهت جایگزینی اتورتیههای سیاسی و اقتصادی و مذهبی میباشد». پر پیداست که تا زمانیکه در جامعه سرمایهداری حاکم اتورتیههای سیاسی و اقتصادی و مذهبی به نحوی امکان حیات داشته باشند استبداد و استحمار و استثمار در جامعه ایران قابل بازتولید میباشد؛ بنابراین بزرگترین رسالت جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد و خودرهبر و خودسازمانده و خودرهائیبخش و مستقل ایران، سازماندهی اجتماعی و دموکراتیک سه مؤلفه قدرت اقتصادی و سیاسی و معرفتی از بدو تکوین توسط تکیه بر حق رأی عمومی و آزادی بدون قید شرط و فراخوانی دموکراتیک مردم میباشد. بر این مطلب بیافزائیم که در بستر سازماندهی جامعه مدنی جنبشی توسط شوراها این شوراها (که از پائین تکوین پیدا میکنند و به عنوان بازوی اجرائی جامعه مدنی جنبشی در مرحله مدیریت گذار میباشند) «نباید ماهیت طبقاتی داشته باشند» چراکه توسط شوراهای طبقاتی از جمله شوراهای صرف کارگری هرگز نمیتوان به رأی همگانی جهت انتخابات دموکراتیک همگانی دست پیدا کرد.
بنابراین «شوراهای تکوین یافته از پائین به عنوان بازوی اجرایی جامعه مدنی جنبشی در مر حله مدیریت گذار از پائین (نه مدیریت گذار از بالا) باید شوراهای عمومی باشند نه شوراهای طبقاتی»، چراکه شوراها در فرایند مدیریت گذار، ارگان سیاسی و حقوقی و اجرائی گروهای مختلف اجتماعی جامعه ایران از کارگران گرفته تا معلمان و زنان و بالاخره تا شورای محلات و غیره میباشند. البته جریانها و احزاب میتوانند به صورت دموکراتیک در دوران مدیریت گذار توسط شوراهای عمومی تکوین یافته از پائین نسبت به برنامه و رویکرد خودشان تبلیغات ترویجی و تهییجی بکنند. ولی انتخاب نهائی با خود مردم در آن زمان و در آن شرایط است. یادمان باشد که هر نوع مدیریت گذار و شکل نظام و مکانیزم دموکراسی پارلمانی و رویکرد لیبرال دموکراسی از قبل و رهبری از بالا و از خارج از کشور و غیره سرانجام به استبداد میرسد، به عبارت دیگر «استبداد از اول ساخته میشود، نه در وسط راه» و «دموکراسی یک پروسس است، نه یک پروژه» و برای اینکه «دموکراسی یک پروسس باشد، باید تمامی امور به صورت دینامیک دموکراتیک بشوند، نه به صورت مکانیکی و کنترل از راه دور.» شکست سوسیالیسم حزب – دولت قرن بیستم در جهان معلول همین رویکرد تحمیل از بالا توسط نخبگان بود.
خلاصه اینکه «دموکراسی باید از پائین شکل بگیرد نه از بالا و تودهها توسط شوراهای عمومی خودبنیاد تکوین یافته از پائین، در مرحله گذار علاوه بر اینکه تمرین دموکراسی میکنند، خود فرایند گذار را هم از پائین مدیریت میکنند» و اصلاً «دموکراسی در مرحله گذار یعنی مدیریت فرایند گذار از پائین توسط شوراها است»، بنابراین شوراهای خودبنیاد تکوین یافته از پائین در فرایند گذار در بستر جامعه مدنی جنبشی، زمانی میتوانند فرایند گذار را از پائین مدیریت کنند که:
اولاً عمومی و غیر طبقاتی باشند.
ثانیاً از پائین شکل بگیرند.
ثالثاً در عرصه دموکراسی حق و حاکمیت همه مردم و همه شهروندان از کارگر تا خرده بورژوازی و غیره علی السویه به رسمیت بشناسند یعنی بر مبنای یک فرد یک رأی در شرایط کاملاً آزاد دموکراسی را نهادینه کنند.
ه - مهمترین مشخصه جنبشهای خودبنیاد و خودسازمانده و خودرهبر و خودرهائیبخش مطالباتی سه مؤلفهای مدنی و سیاسی و صنفی جامعه امروز ایران مؤلفه استقلال و مستقل بودن آنها میباشد؛ که این استقلال جنبشها شامل:
1 - استقلال از حاکمیت و جناحهای درونی آن.
2- استقلال از جریانهای سیاسی داخل و خارج کشور میشود.
نکتهای که در رابطه با استقلال این جنبشهای مطالباتی باید در نظر گرفته شود اینکه «مستقل بودن دو مؤلفهای آنها مولود و سنتز خودبنیادی این جنبشها است» که البته همین «خودبنیادی» آنها باعث میگردد تا علاوه بر مستقل شدن از حاکمیت و جریانهای سیاسی داخل و خارج از کشور به جوهر خودسازماندهی و خودرهبری و خودرهائی هم دست پیدا کنند. فراموش نکنیم که در جنبشهای کلاسیک هم رهبری و هم سازماندهی و هم برنامهریزی برای جنبشها از طریق بالا توسط احزاب نخبگان سیاسی تعیین میشود، اما در جنبشهای خودبنیاد رفته رفته در عرصه پراکسیس اجتماعی، جنبشهای خودبنیاد به آنچنان بلوغی دست پیدا میکنند که میتوانند در بستر پروسس مبارزه مدنی و یا صنفی و یا سیاسی خودرهبری و خودسازماندهی کنند، جنبش کامیونداران ایران در سال 96 - 97 نمونه موفق اینگونه جنبشهای خودبنیاد در ایران بودند.
بر این مطلب بیافزائیم که همین استقلال جنبشهای خودبنیاد باعث شده است که در شرایط فعلی تقریباً رابطه ارگانیکی بین جنبشهای خودبنیاد داخلی با جریانهای سیاسی خارج از کشور به صفر برسد؛ که البته قطع رابطه ارگانیگ بین این جنبشهای خودبنیاد با جریانهای سیاسی خارج از کشور تنها فونکسونی که داشته است، این بوده است که باعث شده است تا جریانهای سیاسی خارج از کشور «در تصمیمگیریهای رهبریخواهانه خود گرفتار توهم بشوند» و نتوانند تحلیل مشخصی از جنبشهای خودبنیاد مطالباتی داخلی ایران به دست بیاورند؛ و اوج فاجعه آنجا است که این عدم ارتباط ارگانیکی بین خارج و داخل باعث گردیده است تا جریانهای آلترناتیوساز خارجی نتوانند به صورت روشن «منابع قدرت» برای مدیریت گذار مورد هدف خود تعیین نمایند، چراکه معنای شورای مدیریت گذار چیزی نیست جز اینکه بگوئیم که این جریانها میخواهند گذار از رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را مدیریت نمایند، بنابراین لازمه موجودیت این جریانها «چگونه گذار است؟» یعنی تا زمانی که «مکانیزم گذار» و «منابع قدرت جهت گذار» مشخص نشود، شورای مدیریت گذار امر انتفاع به موضوع میباشد؛ و توهمی بیش نیست.
آیا شورای مدیریت گذار توسط خود همین جریانهای نشست کالج لندن میخواهد پروژه گذار از رژیم مطلقه فقاهتی حاکم مدیریت کند؟ یا اینکه با وعده وعیدهای خارجی میخواهند این پروژه را به انجام برسانند؟ و یا اینکه برعکس همه اینها، شورای مدیریت گذار میخواهد از طریق خود جنبشهای خودبنیاد مطالباتی سه مؤلفهای صنفی و سیاسی و مدنی، پروژه مدیریت خود را از بالا توسط کنترل از راه دور عملیاتی سازد؟
پر واضح است که با انتخاب هر کدام از این اشکال و مکانیزمها، پروژه گذار شورای مدیریت تغییر همه جانبه میکند. مثلاً اگر شورای ملی مقاومت و یا سازمان مجاهدین خلق در این شرایط اعتقاد به گذار از رژیم مطلقه فقاهتی با هر روشی بدون قید و شرط دارد، برای آن جریان دیگر همه چیز مباح است، تنها سرنگونی حاکمیت مطلقه فقاهتی واجب میباشد. یادمان باشد که خود شیوه و مکانیزم گذار به شکل دموکراتیک یا غیر دموکراتیک بستر محوری تعیین کننده نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی فردای جامعه ایران میباشد، چرا که هرگز با «شیوه غیر دموکراتیک نمیتوان به دموکراسی در جامعهای دست پیدا کرد» از اینجا است که حداکثر تعریفی که ما میتوانیم برای این جریانها بکنیم اینکه «پروژه شورای مدیریت گذار نوعی پوپولیسم است نه رویهای دموکراتیک و دینامیک جهت مدیریت گذار از رژیم مطلقه فقاهتی حاکم.»
و - دستیابی به روند همگرائی در اپوزیسیون خارج از کشور، تنها از طریق اعتلای جنبشهای خودبنیاد مطالباتی سه مؤلفهای داخلی و پیوند جریانهای اپوزیسیون با جنبشهای خودبنیاد داخلی ممکن میباشد. فراموش نکنیم که در شرایط امروز جامعه ایران بیش از 40 میلیون کاربر در شبکه اجتماعی فضای مجازی در حال انتقال آگاهی و دیالوگ با یکدیگر میباشند که طبیعتاً این حجم کاربر در شبکههای اجتماعی فضای مجازی میتوانند سفره آمادهای برای پیوند اپوزیسیون خارج از کشور با جنبشهای مطالباتی داخلی بشود. از آنجائیکه در شرایط فعلی هر جریانی از اپوزیسیون خارج از کشور تلاش میکنند تا مهر خود را بر تابلو مدیریت فرایند گذار رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بکوبند، این امر باعث شده است تا هر کدام از این رویکردها جریان خود را به عنوان آلترناتیو حاکمیت تعریف نماید؛ و توسط جریان خود چتری فراگیر برای یارگیری و متحد کردن جریانهای اپوزیسیون خارج از کشور معرفی مینماید.
سوالی که بدون مقدمه در این رابطه قابل طرح است اینکه مشخصات این آلترناتیوها چیست؟ چگونه این آلترناتیوها ساخته میشوند؟ آیا این آلترناتیوها قبل از ساخته شدن توانستهاند رویکرد نظری خودشان را به صورت گفتمان اجتماعی درآورند؟ آیا بدون اجتماعی کردن گفتمانها، جریانها میتوانند اقدام به آلترناتیوسازی کنند؟
از اینجا است که میتوانیم داوری کنیم که لازمه چترسازی فراگیر برای متحد کردن جریانهای اپوزیسیون خارج از کشور به جای آلترناتیوسازی این است که ابتدا جریانهای اپوزیسیون خارج از کشور توسط پیوند با جنبشهای خودبنیاد داخلی به ائتلاف و وحدت نسبی برسند. لازمه این امر آن است که تمامی جریانهای اپوزیسیون خارج از کشور به جای هرز انرژیهای خود در چارچوب پروژههای اوهامی، تمامی انرژی خود را صرف اعتلای نظری و عملی جنبشهای مطالباتی سه مؤلفهای موجود جامعه بزرگ ایران بکنند.
ز - مطلق کردن خیزش دیماه 96 در نشست کالج لندن شورای مدیریت گذار برای تعریف ضرورت موجودیت خود، امری غلط و انحرافی میباشد، چراکه خیزش دیماه 96 یک «خیزش» بود، نه یک «جنبش» و مشخصه خیزش (برعکس جنبش) «تودهای و اتمیزه و بیسر بودن است» شعار: «اصلاحطلب، اصولگرا - دیگه تمام ماجرا» شعار جنبش دانشجوئی تهران در دیماه 96 بود، نه شعار خیزش دیماه 96.
لذا برعکس آنچه سخنرانان نشست کالج لندن شورای مدیریت گذار مطرح کردند، خیزش دیماه 96 یک خطر جهت بستر بازتولید هیولای پوپولیسم در جامعه ایران است، نه بستری برای موجودیت شورای مدیریت گذار. شکست جنبش سبز در سال 88 که بر پایه حمایت از ایدههای طبقه متوسط شهری ایران حرکت میکردند و شکست خیزش دیماه 96 که در راستای نمایش طوفان عدالتخواهانه طبقه کار و زحمت جامعه بزرگ ایران بود، نشان میدهد که تا زمانیکه دو جبهه عدالتخواهانه (پائینیهای جامعه) با آزادیخواهانه (طبقه متوسط شهری) متحد نشوند، هرگز امکان تغییر دموکراتیک و دینامیک در جامعه بزرگ ایران وجود ندارد؛ بنابراین طرح شعارهای لیبرال دموکراسی سرمایهداری توسط شورای مدیریت گذار خارج از رویکرد عدالتخواهانه طبقه کار و زحمت ایران میباشد؛ بنابراین تنها فونکسیون رویکرد لیبرال دموکراسی سرمایهداری، آنچنانکه در جریان جنبش سبز سال 88 شاهد بودیم، پشت کردن طبقه کار و زحمت و جنبشهای مطالباتی خودبنیاد و خواستگاه خیزش دیماه 96 خواهد بود. یادمان باشد که حتی در شرایط فعلی بخش بزرگی از طبقه متوسط شهری جامعه بزرگ ایران، هنوز منافع خودشان در استمرار حاکمیت مطلقه فقاهتی و حداکثر حاکمیت جناحی از این رژیم میدانند؛ بنابراین دخیل بستن توسط شورای مدیریت گذار بر این امامزاده (طبقه متوسط شهری به وسیله شعار لیبرال دموکراسی) اگر کور نکنند، شفائی حاصل نمیشود.
باری، محوریترین سوالی که در این رابطه قابل طرح است اینکه آیا اصلاً با شعار لیبرال دموکراسی در چارچوب نظام سرمایهداری و دموکراسی پارلمانی که این جریانها به عنوان شرط پیوستن به شورای مدیریت گذار خود مطرح میکنند، میتوان به دموکراسی از پائین و نهادینه کردن نهادهای دموکراسی در جامعه ایران دست پیدا کرد؟
اگر واقعاً شعار لیبرال دموکراسی سرمایهداری در جامعه ایران پتانسیل گذار دموکراتیک و دینامیک داشت، مهندس مهدی بازرگان و جریان نهضت آزادی که مدت نیم قرن است که بر این طبل لیبرال دموکراسی سرمایهداری و دموکراسی پارلمانی میکوبند تا امروز در جامعه ایران توانسته بودند حداقل موجی ایجاد کنند. داوری نهائی ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که از دیگ لیبرال دموکراسی سرمایهداری و دموکراسی پارلمانی بخاری برای پائینی جامعه و طبقه کار و زحمت در ایران بلند نمیشود. هر چند که این ساز میتواند برای طبقه برخوردار جامعه بزرگ ایران هم فال باشد و هم تماشا.
بدین ترتیب اینکه گفته میشود باید به طبقه کار و زحمت ایران یاد بدهیم که منافع آنها تنها از کانال آزادی تأمین میگردد، باید به این حضرات بیاموزیم که در جامعه سرمایهداری که تبعیضهای طبقاتی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی سر تا پای آن را فراگرفته است «آزادی» مولود لیبرالی دموکراسی سرمایهداری توسط دموکراسی پارلمانی، با آزادی دموکراسی سه مؤلفهای اجتماعی شدن سیاست و اقتصاد و معرفت متفاوت میباشد. آزادی لیبرال دموکراسی سرمایهداری در خدمت سواره روها میباشد نه پیاده روها.
شعار آزادی بدون عدالت در چارچوب رویکرد لیبرال دموکراسی سرمایهداری و دموکراسی پارلمانی به عنوان مکانیزم دوران گذار قطعاً نمیتواند در جامعه امروز ایران یک شعار موقت برای گذار از رژیم مطلقه فقاهتی حاکم توسط نخبگان سیاسی خارجنشین بشود. بدین ترتیب به فرض محال اگر این شورای مدیریت گذار بتواند با منابع قدرتهای خارجی و ارتجاع منطقه بر اریکه گذار سوار بشود، گذار از شعار آزادی بدون عدالت در چارچوب رویکرد لیبرال دموکراسی سرمایهداری و دموکراسی پارلمانی برای شورای مدیریت گذار غیر ممکن میباشد، فراموش نکنیم که هیتلر و فاشیسم آلمان توسط همین دموکراسی پارلمانی بود که توانست در آلمان بر خر مراد قدرت سوار بشود مع الوصف مدیریت گذار جز از کانال جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد مستقل و دینامیک جامعه ایران هرگز نمیتواند به یک مدیریت گذار دموکراتیک و دینامیک در راستای حق تعیین سرنوشت و حق تعیین نوع نظام آینده و حق رأی همگانی و حق حاکمیت تمام شهروندان ایرانی فارغ از جنسیت و اعتقاد و مذهب و قوم و غیره دست پیدا کند.
ح – شکلگیری یک اتحاد بزرگ ملی در جامعه رنگین کمان ایران تنها توسط تعهد به چند اصل حفظ یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی و دموکراسی پارلمانی و حقوق بشر حاصل نمیشود، هر چند که این اصول سه گانه میتواند برای ایجاد وحدت و همرائی جریانهای اپوزیسیون خارج از کشور مفید واقع بشود، ولی ایجاد وحدت ملی در داخل کشور تنها توسط گفتمانسازی جامعه جنبشی خودبنیاد و سازماندهی و تقویت این جنبشهای سه مؤلفهای صنفی و سیاسی و مدنی و بسترسازی نظری و عملی جهت پیوند دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه طبقه متوسط شهری و عدالتخواهانه طبقه کار و زحمت و بسترسازی نظری و عملی جهت خود سازماندهی و خودرهبری و فراگیر شدن جنبشهای خودبنیاد مطالباتی سه مؤلفهای حاصل میشود. تنها در این صورت است که جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد تکوین یافته از پائین میتوانند در دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه و برابریطلبانه احساس آلترناتیوی در برابر حاکمیت مطلقه فقاهتی حاکم بکنند؛ و با تغییر توازن قوا (در داخل) با حزب پادگانی خامنهای، شرایط برای تغییر دینامیک و دموکراتیک در جامعه ایران فراهم نمایند به عبارت دیگر داوری نهائی ما بر این امر قرار دارد؛ که تنها جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد است که میتواند بیانگر اراده جمعی ملت بزرگ ایران باشد، نه نخبگان معتقد به تغییر از بالا.
مطمئناً هر تغییری از بالا در غیاب جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد نه میتواند به مدیریت دموکراتیک گذار از رژیم مطلقه فقاهتی بیانجامد و نه میتواند به آلترناتیو سیاسی، دموکراتیک، سکولار و پلورالیستی دست پیدا کنند؛ و نمیتوانند به تبعیضات طبقاتی و سیاسی و فرهنگی و اعتقادی و اجتماعی و جنسیتی در چارچوب نظام سرمایهداری حاکم پایان دهند و نمیتوانند به آزادی افکار و عقاید و اندیشهها و بیان و فعالیت احزاب و حق تشکلیابی سیاسی و سندیکائی و صنفی و اعتراض و موجودیت نهادها و تشکلهای مستقل مدنی در عرصه عملی و میدانی اعتقاد داشته باشند. برای قضاوت در این رابطه باید آگاه باشیم که تمامی این مؤلفهها، امروز حتی در جوامع لیبرال دموکراسی سرمایهداری متروپل مغرب زمین هم به چالش کشیده شده است؛ و ظهور هیولای پوپولیسم در کشورهای امروز مغرب زمین خود معرف و نماینده این شکست میباشد. یادمان باشد که از سال 2001 که بوش پسر خاورمیانه را توسط جنگ بیپایان امپریالیستی به چالش نظامی کشید، شعارش این بود: «ما میخواهیم برای کشورهای خاورمیانه لیبرال دموکراسی به ارمغان ببریم بخواهند و نخواهند باید قبول کنند». البته حاصل این لیبرال دموکراسی سرمایهداری در چارچوب دموکراسی پارلمانی آن شد که امروز از افغانستان تا عراق و لیبی شاهد آن میباشیم. «فاعتبروا یا أولی الأبصار»
پایان