درسهائی که شریعتی به ما می آموزد یا ما باید از شریعتی بیاموزیم – بخش اول

سنگهائی از فلاخن : سلسله دروس فلسفی، کلامی، عرفانی، اجتماعی، تاریخی، علمی که شریعتی به ما می آموزد:

اول: شریعتی و قرآن: شاید یکی از ابتدائی ترین درسهائی که یک شاگرد اندیشه های شریعتی در نگاه کلانی به اندیشه های او از مکتب شریعتی کسب می کند این باشد که اگر بخواهیم سیر منحنی تکامل اندیشه شریعتی را ترسیم نمائیم، باید بدون هیچ تردید اذعان کنیم که اندیشه شریعتی از تاریخ آغاز شد و به قرآن ختم گردید. البته باید توجه داشته باشیم اینکه زمانیکه ما ترم اندیشه شریعتی را به کار می بريم، باید این ترم را در عرصه دیسکورس و ادبیات شریعتی معنی کنیم نه بعنوان یک مفهوم یا اصطلاح عرفی یا فلسفی . مقصود این است که منظور از سیر تکامل اندیشه شریعتی دلالت بر پروسه شکل گیری دانستنیهای شریعتی نمی کند بلکه منظور پروسه زمانی است که شریعتی اندیشیدن را آغاز کرده و به اندیشیدن خود تکامل بخشیده است

پر واضح است که این اندیشیدن همان پراتیکی است که ولتر با بیان: زمانیکه یک جامعه اندیشیدن را آغاز می کند هیچ نیرویی را یارای مقاومت در برابر تکامل او نیست "از آن یاد می کند و هر کس کوچکترین آشنائی با اندیشه شریعتی داشته باشد به نیکی به این حقیقت واقف می گردد که از نظر شریعتی دانستن با فهمیدن و اسلام شناسی با اسلام دانی و فرهنگ با ایدئولوژی و ابوعلی سینا با ابوذر و عالم با مجاهد و پرفسور هشترودی با ستارخان و ... متفاوت می باشد و شریعتی هرگز رسالت خود را در این نمی دیده تا بخواهد دانائیهای فرد و جامعه را رشد بدهد چراکه از نگاه او آنچنانکه فرانسیس بیکن می گوید تکیه بر دانائی در شناخت انسان همچون تکیه یک عنکبوتی بر طعمه خود است که کارش بافتن بدون هدف می باشد و یا مورچه ائی که کارش فقط انبار کردن دانائی ها دور از هر گونه تغییر و تحولی در صورتیکه تکیه بر فهمیدن و اندیشیدن در شناخت انسان از نظر شریعتی باید یک تکیه زنبور عسلی بر طعمه خویش باشد که فرد و جامعه را به آن درجه از پتانسیل و توانمندی می رساند که می تواند از طعمه خام خود عسل مصفا تولید نماید. ارزش دانشجو برای شریعتی توانائی او در تولید فکر است و کلا از نظر شریعتی تا زمانیکه فرد به تولید فکر و اندیشه نرسد نمی توان او را دانشجو نامید و بهمین دلیل بود که او هرگز با نگاه عرف از اصطلاح شاگرد و دانشجوی یاد نمی کرد بلکه بالعکس هر زمانی که او از مخاطبین خود بعنوان دانشجو یاد می کند یا اینکه افتخار می کند که خود یک دانشجو است ، مقصودش از دانشجو شاگرد این آکادمیک بودن نیست بلکه منظور او از دانشجو عبارت از انسانی است که بلحاظ کاراکتری دارای دو خصیصه می باشد:

 

1- نداشتن
2- نخواستن

و بلحاظ اپیستمولوژی توانائی اندیشیدن و تولید فکر کردن را داشته باشد و حاضر است که تمامی مدارک و مدارج و ترم و کلاس و نمره و ... در پای یک قطره اندیشیدن و فهمیدن به اتش بکشد و بهمین دلیل بود که در کلاسهای اسلام شناسی ارشاد که بصورت کلاسیک مانند دانشگاهها توسط کارت و برنامه شکل می گرفت و در اواخر بیش از پنج هزار نفر دانشجوی کارت دار با اسم و رسم در شکل دانشجو در آن کلاسها شرکت می کردند شریعتی در درسهای 30 به بعد هنگامیکه با این خیل عظیم دانشجوی طالب آگاهی که توانائی تولید اندیشه را ندارند روبرو می گردد این جمله تاریخی خود را فریاد می کشد که: " ای کاش در کلاس من بجای این خیل عظیم دانشجو تنها چند دانشجوئی که می توانستند تولید اندیشه و فکر بکنند حاضر می شدند در آن صورت رسالت من تمام بود " و شاید اگر در همین جا بگوئیم شاید بزرگترین بحرانی که بعد از بستن ارشاد در آبان 51 و بعد از دستگیری شریعتی و بعد از آزادی او از زندان و بعد از مرگ او اندیشه شریعتی را در برگرفت فقدان همین شاگردانی از شریعتی بود که توانائی اندیشیدن و تولید فکر کردن را داشته باشند حتی اگر نیروهائی به اندازه تعداد انگشت دست با چنین پتانسیلی از کلاس های چندین هزار نفری شریعتی زایش می کردند کار شریعتی و رسالت شریعتی تمام شده بود اینکه می بینیم که افراد سرشناس ارشاد شریعتی، که شریعتی از آنها با هزار القاب پسندیده یاد می کرد بعد از انقلاب فقاهتی 57 کاسه دست گدائی ها می شوند و در دکان سیاست فقاهتی حاکم و در مزارآباد شهر بی تپش روحانیت فقاهتی حاکم به نام شریعتی در یوزه گی می کنند و تمامی سرمایه های پرومته ائی ارشاد شریعتی را در پای خوکان قدرت و موش های ثروت و روبهان معرفت سنگ فرش می سازند همه به خاطر فقدان آن اتش اندیشیدن و فهمیدن می باشد. چراکه اگر آتش خودآگاهی و اندیشیدن و حقیقت در جانی شعله ور گردد آنچنانکه ابوذر بزرگ در پاسخ به فرستاده گان معاویه و عثمان که جهت تطمیع و تهدید او آمده بودند گفت: " اگر شمشیر بر گردن من بگذارید و تنها یک نفس بیشتر برای من باقی نمانده باشد آن یک نفس را به رایگان بر نخواهم آورد بلکه آن یک نفس نهائی حیاتم جز در بیان حقیقتی که از رفیقم محمد شنیدم بر نخواهم کشید " بنابراین وقتی ما سخن از منحنی اندیشه شریعتی می گوئیم مقصود مان منحنی دانستنیهای شریعتی نیست. بلکه منظور از فرایند ی از حیات شریعتی است که شریعتی در آن فرایند اندیشیدن را آغاز کرد و به تولید فکر و اندیشه پرداخت اگر این مرحله را شریعتی حقیقی بنامیم و آنرا از شریعتی شناسنامه ائی جدا کنیم به نیکی در می یابیم که منحنی شکل گیری این شریعتی از تاریخ شروع می شود و به قرآن ختم می گردد. که البته تنها با یک نگاه اجمالی و کلی به نوشته ها و سخنرانی ها شریعتی می توانیم به صداقت این قضاوت اطمینان پیدا کنیم. زیرا اگر بصورت کلاسیک و زمانی بخواهیم آغاز اندیشه شریعتی حقیقی را ترسیم کنیم راهی جز تکیه بر درسهای تاریخ ادیان شریعتی که از اواخر سال 49 و اوایل سال 50 نطفه های تبیینی آن در رحم اندیشه شریعتی شکل گرفت و شریعتی را آبستن تولید مثل اندیشه کرد نداریم . آنچه در این رابطه می توان گفت اینکه بی شک فطیره و خمیر مایه اولیه کنفرانسهای تاریخ ادیان و حسین وارث آدم و ... قرار گرفتن تاریخ بعنوان یک عینک در جلو دیدگان شریعتی بوده است که با آن عینک شریعتی اندیشیدن را آغاز کرد و تمامی دستاوردهای تئوریک شریعتی در عرصه های کویریات و اسلامیات و اجتماعیات همه زائیده این نگاه و عینک تاریخی شریعتی بود مقصود از عینک تاریخی شریعتی دانستنیهای تاریخی شریعتی نیست ( که شریعتی این دانستنیها را از اوان نوجوانی تا انتهای تحصیلات اروپا توسط مطالعه وافر کتب تاریخی تحصیل کرده بود ) بلکه مهمتر از آن مقصود این است که شریعتی در این فرایند از حیات و حرکت خود توانست از تاریخ دانستنی تاریخ بینشی و تاریخ نگرشی بسازد و این موضوع بزرگترین هنر شریعتی می باشد و گرنه بسیاری عالم تاریخ در همین عصر و زمان خودمان می شناسیم که در یادگیری و انباشت دانستنیهای تاریخی ید طولانی تری از شریعتی دارند ولی بر فراز همه این دانستنیهای خود در فهم آن دانستنیها حتی تا نوک بینی خود را هم نمی توانند ببینند به این دلیل است که می گوئیم شریعتی با تاریخ روشی و تاریخ نگرشی و تاریخ عینکی در پروسه تاریخ ادیان و میعاد ابراهیم و حسین وارث آدم و ... متولد شد و با تفسیر سوره روم و تفسیر سوره انبیاء که درس چهلم اسلام شناسی ارشاد می باشد و اخرین درس رسمی و اسمی او می باشد به بلوغ فکری رسید و آنچنانکه در درس 39 اسلام شناسی ارشاد می گوید به مقطعی از فهمیدن و اندیشیدن رسیده که تمامی آنچه که من بعد می خواهد بگوید باید از فهم و اندیشیدن قرآن برای او و برای شاگردان واقعی او حاصل گردد و بهمین دلیل است که وقتی ما تمامی اندیشه های بعد از زندان شریعتی و بعد از بسته شدن ارشاد او مرور می کنیم باز همین اصل لایتغییر در اندیشه شریعتی مشاهده می کنیم که آنچنانکه خود او در کنفرانسهای اواخر بسته شدن ارشاد می گفت به این اصل رسیده است که برای اعتلای در اندیشیدن فردی و اجتماعی باید به قرآن روی آورد البته این روی آوری شریعتی به قرآن در شریعتی بالغ یا شریعتی کامل که از سال 51 تا سال 56ادامه داشت به صورتهای مختلفی از اندیشه او سیلان می کرد گاه بصورت واژه شناسی قرآن بود که توسط این متد شریعتی به طرح واژه ها و اصطلاحات قرآن بصورت متدیک و هیرارشی شده در کادر همان هرم اسلام شناسی ارشاد می پرداخت و زمانی مانند تفسیر سوره روم پیام امید به روشنفکر مسئول و تفسیر سوره انبیا که همان درس چهلم اسلام شناسی است و شریعتی در قالب درسهای اگزیستانسیالیسم خود به طرح آن می پردازد و یا تفسیر سوره های ناس و کافرون و عصر و شمس و ... توسط تفسیر سوره ائی به طرح آن می پرداخت و زمانی توسط تبین عرفانی و فلسفی و تاریخی و اجتماعی ترم های قرآنی مثل معراج و اسری و قدر و ... به طرح اندیشیدن قرآنی اهتمام می ورزید و از همه مهمتر یک زمانی نیز از طریق متدولوژی موضوعی مانند موضوع فلسفه انسان در قرآن برپایه داستان آدم با بیان هبوط آدم از بهشت اولیه و سجده ملائکه و عصیان شیطان و خوردن میوه ممنوعه و ... در سوره های بقره و اعراف و طه و ... تبیین می کرد و یا در آیات چگونگی مکانیزم خلقت انسان که بصورت متفاوت در یک بیان سمبلیک مثل:


خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ – سوره السجده – آیه 7 - یا

مِّن طِينٍ لَّازِبٍ – سوره الصافات – آیه 11 - و یا

مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ – سوره الرحمن – آیه 15 - و یا

مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ – سوره الحجر – آیه 26 - و یا

مِن تُرَابٍ – سوره آل عمران – آیه 59 - و ... تکیه می کرد و یا در تبین موضوع فلسفه تاریخ در قرآن که بر پایه داستان فرزندان آدم که در سوره المائده - آیه 27 - وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ ... آمده و ... بر قرآن تکیه می کرد.

به هر حال اگرچه متدولوژی شریعتی در تکیه بر قرآن صورت واحدی نداشته و شریعتی از هر روزنه ائی سعی می کرده تا به متن قرآن نقبی بزند آنچه بعنوان یک اصل در حرکت شریعتی مهمتر از متدولوژی شناخت قرآن او می باشد خود تکیه به قرآن شریعتی است که تقریبا در شریعتی کامل تمامی اندیشه شریعتی را زمین گیر خود کرده بود. لذا جا دارد که در سلسله درسهای شریعتی در مرحله اول به بیان این درس یعنی شریعتی و قرآن بپردازیم:

اصول محوری شریعتی در نگرش به قرآن:

اصل اول - قرآن بعنوان یک کتاب هدایتگر عمل فردی و عمل اجتماعی و عمل تاریخی است: البته در رابطه با جایگاه و اهمیت این اصل همین قدر کافی است که بدانیم تا قبل از شریعتی نگاه به قرآن یک نگاه تفسیری بود در صورتیکه شریعتی این نگاه را عوض کرد و آنرا به نگاه تغییری بدل ساخت توضیح آنکه تا قبل از شریعتی:

اولا: تکیه و توجه به قرآن از زاویه آخرتی و تقدسی و عبادی بود و اصلا به قرآن بعنوان کتاب هدایتگر این جهانی نگریسته نمی شد و در جامعه روحانیت و حوزه های دینی که خود را پاسداران شریعت و فقاهت می دانستند نه تنها اصلا متن قرآن بعنوان درس مطرح نبود بلکه یک طلبه می توانست از آغاز تا بیان مراتب طلبگی بدون حتی باز کردن قرآن طی کند.

ثانیا: در بخش هائی هم که می خواستند به قرآن تکیه کنند فقط در رابطه با توجیه علوم خاص دینی مثل فقه و اصول و فلسفه و کلام و ... بود که توسط این نگاه قرآن فقط تفسیر کننده ذهنیات قبلی مفسرین بود.

و لذا بدین دلیل بود که هر کس بر پایه آن پیش زمینه ذهنی که در زمان ورود به قرآن داشت آن را تفسیر می کرد برای نمونه اگر فرد مفسر متکلّم بود تفسیر او از قرآن یک تفسیر کلامی که مدافع ذهنیات مفسر بود شکل می یافت و اگر مفسر قرآن فیلسوف بود تفسیر او از قرآن یک تفسیر فلسفی که حامی ذهنیات قبلی او بود می شد و اگر مفسر فقیه بود باز تفسیر او بصورت فقه و اگر مفسر اصولی بود تفسیر او بصورت اصول حامی ذهنیت مفسر شکل پیدا می کرد و طبیعی بود که در چنین رابطه ای قرآن بصورت یک کتاب تفسیری در می آمد که فقط هنر توجیهی و توصیفی به نفع مفسر داشت نه هنر هدایتگری و تغییری اما بزرگترین کاری که شریعتی کرد اینکه با نفی تمامی دیدگاههای توصیفی و تفسیری و توجیهی به قرآن نقش هدایتگری و تغییری قرآن را مطرح کرد آنچنانکه اقبال لاهوری در این رابطه می گوید:

نقش قرآن چونکه در عالم نشست  /  نقشهای پاپ و کاهن را شکست
فاش گویم آنچه در دل مضمر است  /  این کتابی نیست چیز دیگر است
چونکه در جان رفت جان دیگر شود  /  جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
با مسلمان گفت جان در کف بنه  /  هرچه از حاجت فزون داری بده

متدولوژی شریعتی در عرصه قرآن شناسی: متدی که شریعتی برای استحاله قرآن تفسیری و توصیفی به قرآن هدایتی و تغییری در پیش گرفت بازگشت به دوران اول اسلام و عصر محمد بود شریعتی این بازگشت استحاله ائی را با این سوال آغاز کرد که چه شد که قرآنی که در مدت نزدیک به سه سال توانست یک مشت افراد بدوی صحرا گرد گمنام که در تامین حداقل معیشت زندگی فردی و اجتماعی خود ناتوان بودند یک مرتبه به سروری تاریخ و امپراطوری های بزرگ زمین برساند. مدت چهارده قرآن است که در میان ما وجود دارد و نتوانسته کوچکترین تحرک فردی و اجتماعی به جامعه مسلمانان در طول این چهارده قرن بدهد؟ و پیروان آن پیش کسوتان قرن اول امروز بعنوان به ذلت کشیده شدگان زمین در آمده اند؟

پاسخی که شریعتی در این رابطه به این سوال دوران ساز خود داد عبارت بود از اینکه علت این امر تکیه غلط بر قرآن بوده است چراکه شریعتی می گفت زمانیکه قرآن امروز ما همان قرآن اولیه مسلمانان صدر می باشد و تغییری در آن حاصل نشده است و ما مسلمانان هم اگر نگوئیم که بلحاظ عینی و ذهنی کمتر از مسلمانان صدر نیستیم قطعا پائین از آنها هم نیستیم بنابراین تنها عاملی که برای این عقب ماندگی ما از مسلمانان صدر می ماند بد فهمیدن قرآن است که شریعتی این موضوع را با بیان " غلط راه رفتن بدتر از راه غلط رفتن است مطرح می کرد " چراکه از نظر شریعتی راه غلط رفتن بخاطر اینکه اشتباه است بالاخره پس از مدتی رونده را به بن بست می رساند و در نتیجه رونده به اشتباه خود واقف می گردد اما اشتباه راه رفتن صورتی عکس آن دارد زیرا رونده هرگز به اشتباه خود واقف نخواهد شد از نظر شریعتی رابطه ما با قرآن از جنس اشتباه راه رفتن است نه راه اشتباه رفتن به این دلیل بود که شریعتی معتقد بود که چهارده قرن است که ما داریم این راه را می رویم ولی هنوز به اشتباه خود پی نبرده ایم سوال فربه دوران ساز دومی که باز شریعتی در این رابطه مطرح کرد عبارت بود از اینکه چه شد که قرآن در شکل اولیه ساده و بی پیرایه اش که هنوز از اینهمه فرهنگ و منطق و فلسفه و تفسیر و فقه و اصول و عرفان و ... اسلامی تبین کننده آن خبری نبود توانست در پرورش انسانهای دوران سازی مثل ابوذر و بلال و میثم و عمار و علی و محمد و یاسر و سمیه و صهیب و حسین و ... موفق گردد ، در صورتیکه با اینهمه تفسیر و کتاب و نوشته و علم و فقه و منطق و تفسیر و عرفان و فلسفه و ... که ما در این چهارده قرن حول قرآن نوشته ایم حتی توانائی پرورش یک نیم ابوذری را هم برای جهان امروز نداریم؟ و بهمین ترتیب شریعتی با طرح این سوالهای زلزله انگیز نظری بالاخره به طرح پاسخ تاریخی خود به این سوالها می پردازد که آن عبارت از این می باشد که علت این تغییرات انحطاط آور این بوده که قرآن از صورت هدایتگری و تغییری خارج شده و چهره توجیهی و توصیفی به خود گرفته است از نظر شریعتی علت اینکه تا بلال کلام لا اله الا الله را از زبان وحی می شنود از این شعار توحید و مبارزه با شرک اجتماعی می فهمد لذا فورا شمشیر خود را بر می دارد و به جان امه ابن خلف می افتد و یا جنده ابن جناده غفاری تا کلام وحی را از زبان محمد در خانه ارقم ابن ابی رقم بالای کوه صفا مخفیگاه محمد می شنود فورا از کلام محمد مسئولیت تفسیر جامعه شرک را احساس می کند و لذا فورا در سیمای ابوذر غفاری جلو دارالندوه سران شرک و کفر جامعه مکه حاضر می شود و رسالت اجتماعی خود را به انجام میرساند و در زیر شکنجه آنها شعار توحید را سرمی دهد و در همین رابطه است که شریعتی می گوید اگر بلال یا ابوذر یا سلمان یا صهیب یا میثم یا علی یا حسین و یا ... اینچنین در پرتو نور وحی متحول می شوند بخاطر این است که نگاه آنها به قرآن یک نگاه تغییری و هدایتگرانه است اما نگاه ما به قرآن یک نگاه توصیفی توجیهی است و تا زمانیکه این نگاه به قرآن عوض نشود قرآن نمی تواند در جامعه ما و در فرد ما ایجاد تغییر و تحولی بکند.

اصل دوم - اینکه قرآن برای تغییر دنیای ما آمده نه برای ساختن مجرد آخرت و از طریق ساختن این دنیای ما است که به ساختن آخرت ما می پردازد: از نگاه شریعتی رابطه دنیا و آخرت رابطه مقدمه و نتیجه است چرا که شریعتی معتقد است که راه آخرت از دل دنیا می گذرد و لذا کسی که در این دنیا کور است در آخرت هم کور است ( سوره الاسراء – آیه 72- وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً یا من لا معاش له لا معاد له - پیامبر اسلام - یا کن فی دنیاک کانک تعیش ابدا و کن فی الآخرتک کانک تموت غدا - پیامبر - برای دنیایت آنچنان زندگی کن که انگار تا ابد زنده ائی و برا ی آخرتت آنچنانکه فردا می میری ) شریعتی معتقد بود که آخرت یک مرحله مجرد و منفک از دنیا نیست که پیشاپیش این دنیا برای فرد ساخته باشند بلکه محصولی است که در همین دنیا و از همین دنیا توسط فرد ساخته می شود لذا قرآن برای ساختن آخرت از ساختن دنیا آغاز می کند و توسط ساختن این دنیا است که شرایط ساختن آخرت را فراهم می کند شریعتی معتقد است که فرد با ساختن خود در این دنیا آخرت را می سازد و اگر نه آخرت پیش ساخته هر گز وجود ندارد در این رابطه بود که شریعتی نقش قرآن در رابطه با این جهان تبین می نمود و اعلام می کرد که : " دینی که بدرد دنیای ما نخورد بدرد آخرت ما نخواهد خورد چراکه سالبه انتفاع به موضوع می شود " و قرآنی که نتواند زندگی امروز ما را بهینه سازد نمی تواند آخرت ما را بهینه کند و یا قرآنی که بدرد امروز ما نخورد نمی تواند بدرد فردای ما بخورد و یا قرآنی که نتواند هدایتگر امروز من باشد نمی تواند هدایتگر فردای من بشود چراکه در جهان بینی شریعتی راه آخرت مجرد از دنیا نیست و آخرت ساختمان پیش ساخته دنیا نمی باشد.

اصل سوم - قرآن وحی مشخص و تاریخی است: مانند تورات و انجیل وحی مجرد نیست و چون قرآن وحی تاریخی است لذا باید لباس زمینی و طبیعی و تغییر و تکامل به تن کند یعنی آنچنانکه سقراط حکمت را از آسمان به زمین آورد محمد وحی را از آسمان به زمین می آورد چراکه آنرا تاریخی کرد :از نظر شریعتی بزرگترین کاری که محمد انجام داد زمینی کردن و یا بعبارت دیگر تاریخی کردن وحی و قرآن بود زیرا محمد با تاریخی و زمینی کردن وحی پای تغییر و تکامل را در سوبژکتیو قرآن باز کرد چراکه شریعتی معتقد بود که طرح آیه محکم و متشابه در قرآن ( سوره آل عمران آیه 7 : هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ... ) دلالت بر همین رابطه تغییر و ثوابت می کند از نظر شریعتی آیات محکمات که در قرآن لایتغییر می باشد دلالت بر آیه هائی می کند که توصیف کننده یا تبین کننده رابطه انسان و خدا هستند برعکس آیات متشابهات که متغییر می باشند و دلالت بر تبین رابطه متغییر انسان و جامعه می کند بر پایه این رابطه دوگانه تغییر و ثابت است که شریعتی اصل تاریخی بودن قرآن را تبین می کند تعریفی که شریعتی برای تاریخی بودن وحی می کند عبارت است از این مشخصه قرآن که رابطه قرآن با بشر یک دیالوگ بشری است نه یک دیالوگ فوق بشری اینکه قرآن بجای اینکه مانند تورات که بر موسی بصورت یکبارگی نازل شد به مرور زمان در مدت 23 سال بر محمد نازل می شود بدان دلیل است که محمد می خواهد وحی و قرآن را تاریخی کند چراکه فقط قرآن تاریخی است که می تواند هدایتگر انسان تاریخی و جامعه تاریخی و ... بشود قرآن مافوق تاریخی از نظر شریعتی نمی تواند هدایتگر این جهانی انسان و جامعه تاریخی که اصل تغییر و سیالیت و تکامل و تحول جز ذات آنها می باشد گردد شریعتی با کشف تاریخی بودن قرآن علاوه بر اینکه پی برد که قرآن یک کتاب زمینی می باشد که وحی آسمانی در کالبد ادبیات محمد و فرهنگ زمان محمد و وقایع تاریخی زمان محمد و خود محمد و ... جاری و ساری شده است وحی تاریخی قابل شناخت نیز می باشد چراکه از نظر شریعتی وحی ماوراء تاریخی برای بشر تاریخی قابل شناخت نیست و تا زمانیکه این وحی آسمانی مافوق تاریخی و ماوراء تاریخی بصورت تاریخی استحاله تاریخی نشود قابل شناخت نخواهد بود.


ادامه دارد