علی و انسانیت

شاید اگر بخواهیم هدف مشترک رسالت تمامی پیامبران ابراهیمی و مصلحین و اندیشمندان و متفکرین مردمی از آغاز تاریخ بشر تا کنون در یک کلمه به نمایش بگذاریم بدون هیچ تردیدی آن کلمه انسان می باشد چراکه تنها فونکسیون تمامی تبعیضات و دسته بندیها و اختلافاتی که از آغاز تاریخ بشریت تا کنون بر بشریت تحمیل شده است عبارت است از قطعه و قطعه شدن انسان و انسانیت بعبارت دیگر همه این فشارها و تبعیضات و ستم ها و ... در تاریخ بشریت یک فونکسیون واحد داشته اند و آن عبارت است از قطعه قطعه کردن انسان واحد اولیه می باشد چراکه انسان اولیه در جامعه اشتراک اولیه چه در عرصه فردی و چه در عرصه اجتماعی یک من واحد بود هرچند این وحدت او یک وحدت طبیعی بود و نسبت به وحدت نهائی بشریت که یک وحدت انسانی می باشد بلحاظ کیفی دارای اختلاف پتانسیل زیادی می باشد اما بهر حال تا زمانیکه در جامعه اشتراک اولیه انسانیت هنوز بصورت همه جانبه و عریان در دامن طبیعت زندگی می کرد هم در عرصه فردی و هم در عرصه اجتماعی آنچنانکه دورکیهم و یا ژان ژاک روسو می گوید یک وحدانیت کامل داشت و یک واحد ت تمام عیار با طبیعت داشت.

 

كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ – سوره البقره – آیه 213
این وحدانیت انسانیت در جامعه اولیه هم در درون بود و هم در برون هم در فرد بود و هم در جامعه البته آنچنانکه فوقاً به اشاره رفت هر چند این وحدانیت یک وحدانیت خام و طبیعی و ساده و اولیه بود ولی بهرحال در این وحدانیت انسانیت و طبیعت انسان در شکل ساده و خام آن وجود داشت و انسانیت اولیه و ساده طبیعی صورت واحد داشت که هم در جامعه واحد اشتراک اولیه نمود داشت و هم در فرد ساده طبیعی اولیه دارای بود و ترم انسانیت در این مرحله از تاریخ بشر هم در جامعه مصداق عینی خود را پیدا می کرد و هم در خود فرد نمود پیدا کرده بود البته طبیعی بود که برای اینکه این انسانیت واحد خام اولیه دچار تعالی و کمال گردد و از حالت خامی بیرون بیاید می بایست این شدن تعالی بخش خود را در عرصه دیالکتیک اجتماعی بالاجبار از سر گیرد بعبارت دیگر برای انسانیت واحد اولیه این امکان وجود نداشت تا من واحد طبیعی انسانی خود را در عرصه همان طبیعت اولیه ائی که اسیر آن می بود بتواند به انجام برساند حتما انسان و انسانیت واحد اولیه برای تعالی خود می بایست از طبیعت فاصله بگیرد و بر جبر طبیعت توسط ابزار تولید غلبه نماید و آفرینندگی و اراده و اختیار که مشخصه ها و مرزبندی های او با دیگر حیوانات بود در جامعه اولیه بصورت ابراز تولید مادّیت ببخشد تا توسط آن جبر طبیعت را در هم بشکند و بر طبیعت غلبه پیدا کند اینجا بود که با ظهور ابزار تولید انسان رفته رفته از طبیعت فاصله گرفت ولی این فاصله گرفتن انسان از طبیعت تنها به یک فاصله مادی انسان از طبیعت خلاصه نگردید چراکه انسان واحد تا وارد عرصه دیالکتیک جدائی خود از طبیعت گردید بموازات آن رفته رفته با بوجود آمدن دستاوردهای جدید این دیالکتیک انسان دچار تجزیه گردید البته باز هم تاکید می کنیم که این تجزیه انسان واحد اولیه هم در عرصه فردی صورت گرفت و هم در عرصه اجتماعی و اینجا بود که متفکرین بزرگ لیبرالیستی در قرن نوزده و بیست امثال ژان ژاک روسو زمانی که به این فونکسیون طبیعی و دیالکتیکی جدائی انسان از طبیعت پی بردند و دریافتند که عامل اولیه قطعه قطعه شدن انسان واحد اولیه هم در عرصه فردی و هم در عرصه اجتماعی جدائی انسان از طبیعت و غلبه انسان بر جبر طبیعی بوده است لذا جهت دستیابی دو باره انسان به آن انسانیت واحد اولیه دو باره آرزوی بازگشت انسان به طبیعت عریان اولیه کردن و اعلام کردند که تنها راه دست یابی دوباره به انسانیت واحد اولیه بازگشت دو باره به طبیعت می باشد و انسان متمدن اگر می خواهد این انسانیت قطعه قطعه شده خود را دو باره بدست آورد مجبور است که دو باره نسبت به این تمدن بیگانه گردد و پشت پا به همه این در و دستگاه تمدن بشریت بزند و دو باره بازگشت پیدا کند به آن دوران پیوند عریان بین انسان و طبیعت البته آنچه متفکرینی امثال روسو به آن توجه نمی کردند عبارت از این حقیقت بود که گرچه دستیابی به انسان واحد و انسانیت واحد یک امر پسندید ه ائی می باشد ولی نباید این حقیقت را از نظر دور داشته باشیم که آن وحدانیت انسانیت اولیه گرچه بهر حال یک وحدانیت بود و انسانیت واحد اولیه در بستر آن وحدانیت در آرامش طبیعی دور از نفاق ها و تضاد های فردی و اجتماعی در کمال آرامش زندگی می کرد ولی بهر حال این وحدانیت یک وحدانیت طبیعی و خام و حیوانی بود که اصلا با سنخیت تعالی بخش انسانی که داری قدرت اختیار و اراده و انتخاب و آفرینندگی بود جور در نمی آمد حتما می بایست این وحدانیت دچار تحول می گشت البته بشریت آرزوی وحدانیت می کرد چراکه برای یک مرحله این وحدانیت را بهر حال در شکل حیوانی آن تجربه کرده بود لذا در این رابطه بود که برای تعالی این وحدانیت طبیعی به وحدانیت انسانی راهی جز اینکه این بشریت وارد دیالکتیک طبیعی و اجتماعی و تاریخی بشود وجود نداشت اینجا بود که با فاصله گرفتن انسان از طبیعت بر پایه قدرت آفرینندگی و همراه با نردبان ابزار تولید انسان با وحدانیت اولیه خود خدا حافظی کرد و انسان دیالکتیکی یا انسان غیر واحد متولد گردید این انسان ثنوی و غیر واحد هم در عرصه فردی شکل گرفت و هم در عرصه اجتماعی البته این دوگانگی انسان مولود الیناسیون یا از خود بیگانگی انسان در بستر دیالکتیک بود چرا که انسان اولیه که توسط کار توانست جنگ خود را با طبیعت آغاز کند و نخستین تعریف از خود در برابر طبیعت بدست آورد که آن عبارت بود از اینکه انسان حیوانی است که کار می کند و تمامی پتانسیل اراده و اختیار و آفرینندگی و..خود را در آن مرحله اولیه در شکل کار مادّیت خارجی می بخشد و کار اولیه خود را در جهت شکستن جبر طبیعت بر پایه ایجاد ابزار تولید بکار می گیرد اما این کار و این ابزار تولید در عرصه دیالکتیک بین انسان و طبیعت نخستین دستاوردی که برای انسان بوجود آورد الیناسیون انسانیت بود چراکه انسان توسط کار و ابزار تولید در عرصه نبرد با طبیعت گرچه خود دست به تولید می زد ولی این تولید به بهای نفی طبیعت و بمرور زمان با نفی طبیعت توسط کار و تولید انسان خود را همراه با نفی طبیعت نفی می کرد و آن محصول کار یا آن تولید را جایگزین خود میکرد اینجا بود که الیناسیون طبیعی سروکله اش برای اولین بار در طبیعت پیدا شد که توسط این الیناسیون بود که انسانیت قطعه قطعه گردید البته خود این الیناسیون بعدا در عرصه دیالکتیک فرد و اجتماعی مراتب و صورتهای مختلفی بخود گرفت که عبارت بودند از:

1- الیناسیون طبیعت توسط کار

2- الیناسیون اجتماعی توسط مالکیت و مذهب و نژاد

که در الیناسیون طبیعت فرد واحد اولیه بود که در بستر دیالکتیک با کار نفی گردید و با نفی آن وحدانیت اولیه انسان دیالکتیکی تضادمند جانشین آن گردید بنابراین آنچه تا کنون مشخص گردید عبارت از این حقیقت می باشد که:

الف - انسان یا انسانیت یا آدم قرآن تنها خواسته و هدف مشترک تمامی انبیا و مصلحین و اندیشمندان و متفکرین مردمی بشر از آغاز تاریخ تا کنون بوده است.

ب - امکان تحقق انسانیت و انسان و آدم وجود ندارد مگر اینکه دوگانگی های فردی و اجتماعی بشر از میان برود و انسان بتواند به وحدانیت من حقیقی آنچنانکه هایدگر می گوید دست یابد این من واحد حقیقی است که نامش انسان و آدم و انسانیت می باشد و این آن منی است که بصورت آدم در تمامی انسانها بصورت یک حقیقت مشککه جاری و ساری می باشد و هم جمع است و هم فرد است در جامعه مادّیت آن جمعی است و در فرد مادّیت آن فردی می باشد.

ج - انسان اولیه یک انسان واحد بود که این وحدانیت هم در رابطه فردی او و هم در رابطه اجتماعی او جاری و ساری بوده است.

د - انسانیت یا انسان تنها در کانتکس وحدت فردی و اجتماعی تبین و مادّیت پیدا می کند و با قطعه قطعه شدن فرد و جامعه انسانی انسانیت با انسان هم در عرصه فردی و هم در عرصه اجتماعی وداع کرد.

ه - تا زمانیکه انسان نتواند وحدت دو باره فردی و اجتماعی خود را حاصل کند نمی تواند به انسانیت یا انسان یا آنچنانکه قرآن از آن یاد می کند آدم دست پیدا کند.

و - انسانیت اولیه انسان یا بقول قرآن آن آدم ام البشر اولیه یک انسانیت خام و طبیعی و حیوانی بود چراکه صد در صد مانند حیوانات اسیر جبر طبیعت بود.

ز - این انسانیت انسان طبیعی اولیه ( آدم قرآن ) می بایست برای تعالی این من واحد فردی و اجتماعی خود وارد کارزار دیالکتیکی بشود.

ح - دیالکتیک اولیه انسان که بر پایه پتانسیل اراده و انتخاب و آفرینندگی انسان شکل گرفته بود عبارت بود از کار و انسان و طبیعت توسط این دیالکتیک کار و انسان و طبیعت بود که انسان به جنگ با طبیعت برخاست ولی این دیالکتیک اگرچه تنها بستر شدن و تکامل انسان بود ولی نا خواسته یک میوه و ماحصل جبری هم به همراه آورد که آن میوه تمامی بشریت را گرفتار دوگانگی بعدی فردی و اجتماعی کرد که خود این عاملی گردید تا بشریت با وحدت اولیه خود در عرصه فردی و اجتماعی وداع نماید و در نتیجه انسان و انسانیت و آدم قرآن از صورت یک ابژه فردی و اجتماعی بصورت یک سبژه آرمانی برای بشریت در آید.

ط - آن محصول و میوه دیالکتیک کار و انسان و طبیعت که باعث اینهمه دگرگونی در تاریخ بشریت گردید پدیده الیناسیون بود که عبارت است از نفی انسان و جایگزین کردن چیزی غیر انسان بجای انسان هم در انسان فردی و هم در انسان اجتماعی بود.

ی - پدیده الیناسیون اگرچه در آغاز بعلت اینکه محصول دیالکتیک طبیعی کار و انسان و طبیعت بود و عامل نفی من واحد انسانی فردی افراد گردید ولی با نفی من انسانی فردی در عرصه آن دیالکتیک توسط الیناسیون طبیعی عرصه کارزار این مولود جدید بهمین جا محدود نماند و با دوگانه شدن من فردی توسط الیناسیون طبیعی این الیناسیون توسط پیدایش مالکیت و طبقه و استثمار به الیناسیون اجتماعی انتقال پیدا کرد و الیناسیون اجتماعی توسط الیناسیون طبقاتی و الیناسیون مذهبی و الیناسیون نژادی و قومی جامعه انسانیت را هم دچار دوگانگی کرد و در نتیجه بشریت با انسانیت یا انسان اجتماعی هم وداع کرد.

ک - وداع بشر با من فردی و یا من اجتماعی و یا بقول هایدگر من حقیقی که همان آدم و انسان می باشد همراه با جایگزینی من مجازی یا من طبقاتی و من نژادی یا من دینی یا من قومی در بستر الیناسیون طبقاتی و طبیعی و مذهبی و اجتماعی و قومی و نژادی باعث نگردید تا بشریت برای همیشه با آن من طبیعی و من اجتماعی و من انسانی یا آن من آدم قرآن خداحافظی کند بلکه بالعکس پیوسته بصورت یک آرمان و ایده در وجدان فردی و اجتماعی او جای گرفت که پیوسته آرزو می کرد تا کاری کند که دو باره آن من حقیقی فردی و اجتماعی او که همان انسانیت و انسان و آدم می باشد برایش حاصل شود.

ل - در این رابطه بود که تمامی اندیشه ها و فلسفه ها و ادیان و عرفان و هنر و ... بکار افتاد تا بشریت گرفتار شده در دوگانگی های فردی و اجتماعی و طبقاتی و مذهبی و نژادی و ... که در زیر ارابه این خدایان اقتصادی و نژادی و طبقاتی و مذهبی در شکل آسمانی و زمینی آن در حال له شدن و نابود شدن بود نجات دهند و در لوای طرح انسان به بشریت بفهماند که منهای این دوگانگی ها و تبعیضات تو با همه این تنوع های طبقاتی و نژادی و قومی و جغرافیائی و زبانی و رنگی و سنتی و فرهنگی و ... یک من واحد هستی که آن من واحد انسان و آدم و انسانیت نام دارد که تا آن من حقیقی عام واحد ورای طبقاتی، ورای نژادی، ورای جغرافیائی، ورای مذهب و دینی و ... حاصل نشود بشریت هرگز به آرامش نخواهد رسید باید همگی برای تحقق آن من حقیقی و واحد ورای طبقه و نژاد و مذهب و ملیت و رنگ و سنت و فرهنگ و ... تلاش کنیم و هر اندیشه و فلسفه و مذهب و عقیده و ... که بخواهد این من را تجزیه نماید و یا در جهت تبین تجزیه آن تلاش کند یک مقوله ارتجاعی و ضد انسانی است خواه مذهب باشد خواه فلسفه خواه علم باشد خواه عرفان و خواه فلسفه ارسطو باشد که می گفت بشریت به دو طبقه برده و برده دار تقسیم می شود و تغییر این دوگانگی باعث می گردد تا رذیلتها بر فضیلت ها غلبه کند خواه فلسفه ارنست رنان قرن نوزدهم فرانسه باشد که می گفت: طبیعت بشریت را به دو شکل کارگر و کارفرما آفریده مشرق زمین کارگرند و مغرب زمین مدیر و بهمین دلیل است که کمیت جمعیت مشرق زمینها بیشتر از مغرب زمین ها می باشد چراکه از نظر کمیت به کارگر بیشتر از مدیر نیاز است و خواه نظر نژاد پرستانه هگل باشد که در پروسه اعتلای روح خود زمانیکه به مرحله انتقال بشریت از مذهب به فلسفه می رسد مذهب را به مشرق زمین منسوب می کند و فلسفه را به مغرب زمین و در راس آن به المان و نژاد ژرمن تکیه می کند و خواه مذهب مانی که دوگانگی اجتماعی بشریت را در کانتکس زروان تاریکی و زروان روشنائی تبین می نماید و ... و خواه نظریه ملاصدرا و ملا هادی سبزواری باشد که دوگانگی جنسیت بین زن و مرد را تبین فلسفی می نمایند و معتقدند که زن ها حیوانی هستند که خداوند جهت تولید مثل مردان بصورت انسان در آورده یا آنچنانکه غزالی می گوید زنها شیاطینی هستند که در کمین مردان قرار گرفته اند.

م - تا زمانیکه دوگانگی های طبقاتی و نژادی و جنسیتی و مذهبی و ... از میان نرود انسانیت و انسان و آدم حاصل نمی شود باید برای نجات انسان و انسانیت بشریت را از زیر این تبعیضات طبقاتی و مذهبی و نژادی و جنسیتی و ... نجات دهیم.

دزالیناسیون طبقاتی، نژادی، مذهبی، جنسیتی: حال سوالی که در اینجا مطرح میشود اینکه چگونه می توانیم فرد و جامعه را از من های مجازی محیط بر او که چون پیله ابریشمی وجود او را در چنگال خویش قرار داده اند نجات دهیم آیا باید از راهی برویم که ژان ژاک روسو پیشنهاد می کند و می گوید برای رهائی انسان از این من های مجازی باید بشریت دو باره تمدن را رها کند و به عصر توحش و بربریت و اشتراک اولیه برگردد و دو باره با طبیعت عریان و وحشی مانند گذشته پیوند یکطرفه بر قرار کند چراکه از نظر ژان ژاک روسو تمام گرفتاری انسان این تمدن بشری می باشد که انسان را با خودش و با طبیعت بیگانه کرده است یا به شعار بودا عمل کنیم که می گوید بشریت در زیر خدایان بیشمار آسمان در حال نابود شدن است برای نجات بشریت باید این ارابه بیشمار خدایان آسمان را از دوش او بر داریم با برداشتن بار این خدایان که تعداد آنها از تعداد انسانها بیشتر شده انسانیت دو باره تحقق پیدا می کند یا به شعار مارکس عمل کنیم که می گوید این زنجیرهائی که بر پایه بشر قرار گرفته و او را از خودش و از انسانیت دو ر ساخته زنجیر استثمار طبقاتی است تا زمانیکه زنجیر استثمار طبقاتی بر پای بشر سنگینی می کند امکان تحقق و نیل به انسانیت وجود ندارد و ... بهر حال آنچه مسلم است اینکه بشریت پیوسته در تلاطم رهائی از این من های مجازی طبقاتی و نژادی و مذهبی و جنسیتی و ... بوده که وجود او را زمین گیر کرده است و هر کدام به فراخور اندیشه و فکر خود راه حلی برای نجات انسان مطرح کرده است و آنچه مهمتر از هر امری است همین دغدغه بشریت برای نیل به انسان و انسانیت بوده است و در فراق این حلقه آرمانی بوده که پیوسته در عرصه های هنر و مذهب و فلسفه و ... می کوشیده تا آن انسانیت سبژه آرمانی خود را مادّیت نظری و عملی بخشد و در همین رابطه بود که انسانیت بصورت حقیقت انسانی سیال توسط انسان در حال خلق شدن می باشد و تا زمانیکه این انسانیت سبژه توسط پراکسیس عینی - ذهنی انسان کامل نشود امکان تحقق انسان برای او وجود نخواهد داشت و این بزرگترین حقیقتی است که بشریت تاکنون موفق به کشف آن گردیده است چرا که گرچه بشریت می داند تا زمانیکه من واحد فردی و اجتماعی و تاریخی او مادّیت ابژکتیو پیدا نکند امکان دست یابی او به من حقیقی و انسانی برایش وجود ندارد همچنین اگرچه انسانیت می داند برای نیل به من حقیقی انسانی اش تنها یک راه وجود دارد و آن اینکه از این من های کاذب مجازی طبقاتی جنسیتی و نژادی و مذهبی و ... که وجود من حقیقی او را احاطه کرده است نجات پیدا کند ولی با همه اینها آنچه در اینجا نباید از نظر دور بداریم این حقیقت است که این من حقیقی یا من انسانی یک حقیقت انسانی است که اگرچه در بستر دیالکتیک طبیعی انسانی بر پایه پراکسیس بشر تکامل پیدا می کند ولی تا زمانیکه حتی آن عوامل تکامل بخش ابژکتیو مادّیت خود را در عرصه سوبژکتیو اعتلا ندهد تنها با حرکت استکمالی ابژه تکامل پیدا نمی کند بعبارت دیگر باید این من انسانی که حقیقت واحد همه بشریت می باشد در عرصه تئوری و سوبژکتیو کمال پیدا کند تا در نهایت امکان تحقق مادی آن برای بشریت فراهم گردد و گرنه اگر تنها با آن شکل من حقیقی واحد اولیه جامعه اشتراکی بشریت بخواهیم بشریت را به انسان واحد اولیه برسانیم همان میشود که ژان ژاک روسو گرفتار آن شد پس بشریت باید برای تحقق انسانیت یا آدم یا من حقیقی هایدگر پیوسته در عرصه های هنر و فلسفه و مذهب و ... به تکامل سوبژکتیو من حقیقی یا من انسانی بپردازد و تا زمانیکه این من حقیقی انسان کمال تئوریک خود را در عرصه سوبژکتیو فراهم نکند امکان دست یابی به انسانیت و انسان وجود نخواهد داشت اینجا است که به نیکی در می یابیم که چرا بشریت و تمام اندیشمندان و متفکرین و پیامبران و هنرمندان و فلاسفه و ... که در راه انسانیت انسان تلاش می کرده اند پیوسته می کوشیده اند تا از انسانیت باز تعریف دو باره بکنند و تعریف انسان را درجه ائی بالاتر ببرند و باز در همین رابطه است که به نیکی در می یابیم که چرا هر کدام از این انقلابیون و یا مصلحین می کوشیده اند که در بستر حرکت خود تعریفی جدید از انسان ارائه دهند و باز در همین رابطه بوده که در می یابیم که چرا ارزش هر اندیشه و تفکر و هنر و مذهب و فلسفه ائی در این بوده که آن هنر و مذهب و فلسفه و اندیشه و ... چه تعریفی برای انسان قائل است و تا چه اندازه توانسته است به تعریف انسانیت اعتلا ببخشد و باز در همین رابطه است که تنها معیار و محک و شاخصی که می تواند تمامی اندیشه و هنرها و فلسفه ها و مذهب ها به محک ارزیابی بکشاند فقط و فقط برخورد و تعریف او از مقوله انسان می باشد لذا در این رابطه است که هر اندیشه و تفکر و اعتقادی که بهر نحو بخواهد اصالت را از انسانیت بگیرد و به آسمانها و خدایان آسمانها بدهد و انسان و انسانیت را در پای خدایان آسمانها قربانی کند اسکولاستیک نامیده می شود و باید نفی گردد و اصلا تعریف اسکولاستیک غیر از این چیز دیگری نیست که اسکولاستیک عبارت است گرفتن اصالت از انسان و دادن این اصالت به آسمانها و خدایان می باشد و به این ترتیب است که اسکولاستیک به دو قسم اسکولاستیک کلاسیسم یا اسکولاستیک سنتی و قدیم و اسکولاستیک کلاسیک یا اسکولاستیک مدرن تقسیم می شود ولی آنچه در این انواع اسکولاستیک مشترک می باشد همان نفی انسان و اصالت انسان می باشد و دادن این اصالت به آسمانها و خدایان آسمانها می باشد بنابراین آنچه در این مرحله از بیان تا کنون تقریر کردیم عبارت می باشد از:

  1. بشریت بر پایه الیناسیون به نفی خود پرداخت و با نفی انسانیت یا من حقیقی من های مجازی در عرصه الیناسیون های طبیعی و اجتماعی و تاریخی و طبقاتی و نژادی و جنسیتی و مذهبی و ... جایگزین من حقیقی او گردید که این جایگزینی در عرصه دیالکتیک کار، طبیعت، انسان همراه با پیدایش زور و مالکیت و طبقه و استثمار و استحمار و استبداد و نژاد ها و جنسیت ها و مذاهب و ادیان و ... تحقق پیدا کرد.
  2. راه نجات انسان از این من های مجازی که همگی بر پایه الیناسیون شکل پیدا کرده اند بازگشت از آن طریقی است که شکل گرفته اند که این حرکت دزالیناسیون نامیده می شود.
  3. بنا براین دزالیناسیون عبارت است از الینه زدائی کردن طبقاتی و نژادی و جنسیتی و مذهبی و ...
  4. براین مبنا دز الیناسیون آنچنانکه الیناسیون به انواع طبقاتی و نژادی و مذهبی و ....تقسیم می گردید دزالیناسیون نیز به انواع طبقاتی و مذهبی و نژادی و جنسیتی و ... تقسیم می شوند.
  5. بر پایه دزالیناسیون های مختلف است که ما می توانیم من ها مجازی محیط بر انسان را هم در عرصه ابژه و هم در عرصه سبژه نفی کنیم و راه را برای اعتلا و حیات و طرح انسان و انسانیت فراهم سازیم.
  6. انسان و انسانیت و آدم اگرچه در عرصه دیالکتیک ابژه تاریخی و اجتماعی نفی گردیده است اما در عرصه بازسازی آن باید به آن بعنوان یک مقوله سیال اعتلا پذیر نگاه کرد که در آن صورت هدف ما بازگشت به آن من حقیقی جمعی واحد طبیعی جامعه اشتراک اولیه نخواهد بود بلکه هدف بازگشت به یک من انسانی متّکامل و اعتلا یافته سوبژکتیو، ابژکتیو نهائی خواهد بود که فرسنگها با آن من اولیه واحد جمعی متفاوت می باشد.
  7. این من ثانویه تا زمانیکه در عرصه های مختلف سوبژکتیو اعم از هنر و فلسفه و علم و مذهب و ... خود را کامل نکند امکان تحقق آن وجود نخواهد داشت.
  8. تمامی پیامبران و فلاسفه و هنرمندان و اندیشمندان بشریت از آغاز تاریخ تا کنون تلاش کرده اند تا این من انسانی انسان را کمال بخشند و تعریفی جدید از انسان ارایه دهند و زمینه کمال تعریف انسان را فراهم کنند.
  9. ارزش هر اندیشمند و متفکر و مذهب و هنر و فلسفه فقط در این نهفته است که تا چه اندازه توانسته است به تعریف انسان اعتلا ببخشد.

10. تا زمانیکه یک نحله یا تفکر یا اندیشه یک تعریف از انسان ندهد امکان قضاوت در باب آن نحله و اندیشه وجود نخواهد داشت.

11. اسکولاستیک عبارت است از گرفتن اصالت از انسان و بخشیدن آن اصالت به آسمانها و خدایان می باشد که در این رابطه بدو دسته اسکولاستیک نو و کهنه تقسیم می شوند بنا براین آنچنانکه مذهب می تواند اسکولاستیک داشته باشد هنر نیز می تواند دارای اسکولاستیک باشد و بهمین ترتیب نیز فلسفه می تواند دارای اسکولاستیک باشد و ...

12. برای دزالیناسیون انسان که تنها راه نیل به انسانیت می باشد مکانیزم های مختلفی از آغاز تاریخ تا کنون مطرح شده است که عبارت می باشد از:

الف - دزالیناسیون طبقاتی - مارکس

ب - دزالیناسیون تمدن - روسو

ج - دزالیناسیون جنسیتی - فروید

د- دزالیناسیون مذهبی - بودا

ه - دزالیناسیون نفسانی - مولوی و.....

13. انسان یا انسانیت یک حقیقت تاریخی می باشد که در عرصه ابژکتیو و سوبژکتیو طبیعی و انسانی بمرور زمان شکل می یابد.

14. حقوق بشر بزرگترین دستاورد سوبژکتیو انسان سرمایه داری با محتوای لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و معرفتی و اخلاقی می باشد.

15. تا زمانیکه یک تعریف جدید و متعالی از انسان ارائه ندهیم تمامی ادعای های باطل و دروغ می باشد.

16. نمی شود در سوبژکتیو انسانیت را طوری تعریف کنیم که با ابژکتیو ما تناقض داشته باشد ولی می شود برای توجیح تبعیضات جامعه اعم از طبقاتی و سیاسی و فرهنگی و نژادی و ... برای تبین و تفسیر این انسان پاره پاره شده اصالت را از انسان بگیریم و به خدایان آسمانها بدهیم با خداوند اصالت یافته آسمانها همه کاری می توان برای تفسیر انسان پاره پاره شده اجتماعی کرد.

17. اگر حکومتی با فقه شکنجه را توجیه دینی می کند و اگر حکومتی با دین و فقه و اخلاق انسان را شکنجه می کند و در جامعه ائی توسط فقه دین و شریعت تبعیضات جنسیتی و اقتصادی و نژادی و مذهبی بر آن جامعه تحمیل می گردد قبل از هر چیز انسانیت در آن جامعه در حال مثله شدن می باشد در کهریزک آنچه مثله می شود انسانیت است نه آن جوانی که در زیر شکنجه دژخیمان کهریزک به فرمان دیکتاتور جان می دهد در تپه های اوین آنچه اعدام می گردد انسانیت است در طناب دارهای تابستان 67 آنچه اعدام گردید انسانیت بود و در خوابگاه ها دانشجوئی و سنگ فرش خیابانهای تهران در روزهای 25 تا 30خرداد 88 آنچه به خاک و خون کشیده شد انسانیت بود نه افراد در پای نظامهای فقاهتی و اتوکراتیک اولین چیزی که قربانی میشود انسانیت است نه آزادی.

18. اینجا است که به یک اصل رکین می رسیم و آن اینکه رنج ها از زمانیکه از خواستگاه خود جدا می شوند دیگر رنج آن فرد یا آن طبقه یا آن گروه خاص نیست بلکه رنج همه بشریت می شود چرا که سمت گیری همه اینها انسانیت می باشد اگر علی از رنج یک خلخالی که از پای یک زن غیر مسلمانی که تحت ذمه او بوده توسط لشکر معاویه به منبر میرود و بر صورت خود سیلی می زند و فریاد بر می دارد که اگر از داغ این مصیبت انسانی بمیرد جای سرزنش ندارد بخاطر رنج آن زن نیست بلکه رنج علی که پیش بینی می کند بخاطر این رنج ممکن است علی بمیرد بخاطر رنجی است که از این واقعه بر انسانیت وارد می شود و اگر حسین در روز عاشورا در آخرین لحظه دفاع از حقیقت زمانیکه از اسب بر زمین افتاده بود و توان تکیه بر زانوهای خود را هم نداشت آخرین پیام خود را به تاریخ با این جمله تمام می کند که :ان لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احرار افی دنیاکم ( معیار دین نیست معیار ما آزادگی ) بخاطر دفاع از انسانیت می باشد و اگر صادق هدایت از رنج الیناسیون طبقاتی و اجتماعی می نالد بخاطر دفاع از انسانیت است و اگر چه گوار بعد از پیروزی انقلاب کوبا وزارت و رفاه و دولت را رها می کنند و جهت مبارزه به کوههای بولیوی می رود و در آنجا با بیرحمانه ترین شکل توسط دژخیمان سرمایه داری کشته می شود بخاطر انسانیت است و به این ترتیب همه مبارزه ها و فداکاری ها و شهادتها و ... اگرچه با انگیزه های مختلفی از مذهب تا ملیت و ... متفاوت بوده است.

ولی در رابطه با هدف انسانی همگی در نهایت به اشتراک و نقطه واحد می رسند پس رنجها و سختی ها و تبعیضات از زمانیکه از خواستگاه اولیه آن جدا می شوند دیگر رنج همه بشریت می شود چرا که رنج انسانیت می شود بنا براین رنج های علی چه آنزمان که برای عدالت اقتصادی با شعار الحق قدیم لایبطل عنه شی در جمل با اصحاب کبار رسول الله ( طلحه و زبیر ) و ام المومنین ( عایشه ) می جنگید و چه آن زمانی که برای عدالت سیاسی در صفین با معاویه می جنگید و چه زمانیکه برای عدالت اجتماعی در نهروان با خوارج می جنگید و چه آن زمانی که در بدر و احد و خندق و خبیر و ... برای استقرار مکتب می جنگید و چه زمانیکه سر در حلقوق چاه های ینبع فرو می برد و ناله های وجود خویش را سر می داد همه برای رنج انسانیت و انسان بود چه آنجا که از جامعه طبقاتی عثمان می نالد و شعار بازگشت عطاهای عثمان به بیت المال سر می دهد که بخشش های عثمان حتی اگر به کابین زنان تان رفته باشد و یا با آن کنیز های در آغوش خریده باشید پس می گیرم.

وَاللهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ، وَمُلِکَ بِهِ الْإِمَاءُ، لَرَدَدْتُهُ; فَإِنَّ في الْعَدْلِ سَعَةً. وَمَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ، فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضيَقُ - بخدا قسم مال هائی که عثمان بخشیده پس می گیریم حتی اگر مهریه زنان تان و یا کنیز های در آغوش تان باشد چراکه دامنه عدل وسیع است و کسی که عدل بر او تنگ باشد جور و ظلم برایش بیشتر تنگ است - خطبه 15

و چه آنجا که مسئولیت تاریخی بشریت بر پایه آگاهی تعیین می کند که:

لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ، وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ، وَمَا أَخَذَ اللهُ عَلَي العُلَمَاءِ أَلاَّ يُقَارُّوا عَلَي کِظَّةِ ظَالِمٍ، وَلا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَي غَارِبِهَا، وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِها - قسم بخدا اگر قیام شما مردم نبود و اگر خداوند مسئولیت بر دوش آگاهان جامعه نگذاشته بود که در برابر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم ساکت نباشند افسار شتر خلافت را مانند گذشته رها می کردم - خطبه 3

چه آنجائیکه پس از تحویل خلافت از انقلابیون مرامنامه حکومتی خودش را اینچنین اعلام می کند:

َلاَ وَإِنَّ بَلِيَّتَکُمْ قَدْ عَادَتْ کَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللهُ نَبِيَّهُ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. وَالَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً، وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً، وَلَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ، حَتَّي يَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلاَکُمْ، وَأَعْلاَکُمْ أَسْفَلَکُمْ، وَلَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا، وَلَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا - بدانید که شرایط اجتماعی بازگشت پیدا کرده به دوران محمد رسول الله قسم به آن کسی که محمد را برای هدایت شما فرستاد شما را در دیگ اجتماعی می جوشانم و در هم می ریزم و زیر رو می کنم آنچنانکه پائینی های جامعه بالا بیایند و بالائی های جامعه پائین روند و آنها که پیشگام اند پسگام شوند و آنهائی که پس گام اند پیشگام گردند - خطبه 16

و چه آنجائیکه خار در چشم و استخوان در گلو 25 سال صبر کرد تا جامعه نارس بعد از محمد با گامهای لاک پشتی خود به خودآگاهی اجتماعی و تاریخی برسد و خود بر علیه بی عدالتی های قیام کنند چراکه اگر علی برای انسانیت در زمانیکه جامعه علی به این خودآگاهی نرسیده قیام میکرد قیام علی برای انسانیت نمی بود بلکه برای حکومت از دست رفته اش می بود که نزد علی از عطسه بز زکامی پست تر بود:
وَطَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ، أَوْ أَصْبِرَ عَلَي طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ، يَهْرَمُ فيهَا الکَبيرُ، وَيَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ، وَيَکْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّي يَلْقَي رَبَّهُ - فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَي هَاتَا أَحْجَي، فَصَبَرتُ وَفي الْعَيْنِ قَذًي، وَفي الحَلْقِ شَجاً، أَرَي تُرَاثي نَهْباً
- با همه اینها در برابر خلیفه اول بعد از رسول الله خلافت را رها کردم چراکه دو راه بیشتر نداشتم یک دستم به شمشیر بود و دست دیگرم بر زیتون یا بجنگم و یا صبر کنم صبری که آنچنان سخت است که انسان را پیر می کند بخاطر اینکه جامعه بعد از محمد به آن خودآگاهی عدالت خواهانه سیاسی نرسیده بود راهی جز صبر برایم نبود پس صبر کردم آنچنانکه خار در چشمم بود و استخوان در گلویم و می دیدم که عدالت میراث اجداد من در حالت غارت شدن است - خطبه 3

و چه آنجا که در رابطه با جنگ با خوارج در قیاس با جنگهای بر حق صفین و جمل شعار می دهد که:

لاَ تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي، فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ، کَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَکَهُ - بعد از من خوارج نکشید چراکه اینها کسانی هستند که بخاطر جهالت در شناخت حق خطا کردند نه مانند صفین و جمل در انتخاب منفعت پس مساوی نیست کسی که حق را می خواهد ولی در انتخاب آن اشتباه می کند با کسی که باطل می خواهد و به آن میرسد – خطبه 60

و چه آنجائیکه پس از قیام مردم و انتخاب علی برای خلافت علی از انها می خواهد که بجای او دیگری انتخاب کنند تا کمتر گرفتار سختی ها شوند:

دَعُوني وَالْتَمِسُوا غَيْرِي; فإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ - وَإِنَّ الاْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ - وَالْمَحَجَّةَ - قَدْ تَنَکَّرَتْ - وَاعْلَمُوا أَنِّي إنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ، وَلَمْ أُصْغِ إِلَي قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ، وَإِنْ تَرَکْتُمُونِي فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ; وَلَعَلِّي أَسْمَعُکُمْ وَأَطْوَعُکُمْ لِمنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ، وَأَنَا لَکُمْ وَزِيراً، خَيْرٌ لَکُمْ مِنِّي أَمِيراً - مرا رها کنید و برای خلافت کسی دیگری انتخاب کنید چرا که من با انتخاب شما به استقبال حکومت بر جامعه ائی می روم که برای اصلاح این جامعه مبارزه ائی سخت در پیش دارم و این مبارزه آن قدر سهمگین است که دلها را می لرزاند و خردها را به گل می نشاند افق ها ی آینده برایم تاریک است و راه رفتن نا پیداست ولی بدانید اگر نرفتید کس دیگری انتخاب کنید که تسلیم زمان و جامعه بشود و من را انتخاب کردید دیگر بر خواسته های شما تکیه نمی کنم بلکه بر آگاهی خودم پیش می روم و در برابر مسئولیتها زائیده آگاهی خودم به هیچ سرزنش کننده ائی بهائی نمی دهم تنها معیارم برای رفتن آگاهی خودم است لاکن اگر من را ترک کنید و من را برای خلافت و رهبری خود انتخاب نکنید و دیگری که تسلیم شما هست انتخاب کردید در آن صورت من هم مثل شما تسلیم انتخاب شما می شوم و من شنونده تر و فرمان بر تر از شما به خلیفه انتخابی شما می گردم برای شما بهتر است که من وزیر باشم تا امیر - خطبه 91

و چه آن زمانی که پس از انتخاب خلافت بر مسلمین به او پیشنهاد مصالحه و سکوت در برابر حکومت معاویه و فراموش کردن غارتهای گذشته بیت المال توسط اصحاب کبار می دهند و او در پاسخ این پیشنهاد می گوید:

أَتَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ - وَاللهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ، وَمَا أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً - لَوْ کَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ، فَکَيْفَ وَإِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللهِ لَهُمْ. أَلاَ وَإِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَإِسْرَافٌ - آیا مرا امر می کنید تا بر ظلم و ستم از کسی یاری بطلبم اگر این اموال مردم مال خود منهم بود بالسویه بین مردم تقسیم می کردم اگاه باشید که تقسیم ناعادلانه مال مردم تبذیر و اسراف و باطل خواهد بود - خطبه 126

و یا آنجائیکه نظام سیاسی خلافت خود با مردم اینچنین تبین می نماید:

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ جَعَلَ اللهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْکُمْ حَقّاً بِوِلاَيَةِ أَمْرِکُمْ، وَلَکُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْکُمْ، فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ، وَأَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ، لاَيَجْرِي لِأَحَد إِلاَّ جَرَي عَلَيْهِ، وَلاَ يَجْرِي عَلَيْهِ إِلاَّ جَرَي لَهُ. وَلَوْ کَانَ لِأَحَد أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَلاَ يَجْرِيَ عَلَيْهِ - آگاه باشید که حقی که من بر حکومت شما به آن دست یافته ام مانند همان حقی است که شما بر من دارید در حرف از حق سخن گفتن کار آسانی است اما در عمل کردن به حق است که مشکل ها پیش می آید هیچگاه رابطه حق بین بالائی ها و پائینی ها جامعه یکطرفه نیست بلکه همیشه موضوع امری دو طرفه خواهد بود هم شما بهمان اندازه بر من حق دارید که من بر شما حق دارم - خطبه 207

و چه آنجا که در نامه به مالک اشتر می نویسد:

يَا مَالکُ، أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَي بِلاَدٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ، مِنْ عَدْلٍ وَجَوْرٍ، وَأَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِي مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُم ُورِ الْوُلاَةِ قَبْلَکَ، وَيَقُولُونَ فِيکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ، إِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَي الصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِي اللهُ لَهُمْ عَلَي أَلْسُنِ عِبَادِهِ. فَلْيَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْکَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ، فَامْلِکْ هَوَاکَ، وَشُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لاَ يَحِلُّ لَکَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فَيَما أَحْبَبْتَ وَکَرِهْتَ. وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ، وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ، وَاللُّطْفَ بِهِمْ، وَلاَ تَکُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِي الدِّينِ، وَإمّا نَظِيرٌ لَکَ فِي الْخَلْقِ ... - ای مالک اگاه باش که من ترا بسوی سرزمینی فرستاده ام که پیش از تو تاریخی داشته که از عدل و جور حکایت می کند لذا مردم آن اگاهند و اعمال تو را زیر ذره بین نگاه قرار می دهند بدان که همانطوری در باب اعمال تو قضاوت می کنند که تو در باب اعمال آنها قضاوت خواهی کرد ای مالک بر مردم مصر مهربان و با آنها مدارا کن زنهار نکند که به جان آنها بیافتی و درنده خونخواری بشوی و همچون گرگی درنده خوراک گوسفند خود را از مردم مصر بگیری ای مالک مردم زمین یا هم فکر تواند و یا هم نوع تواند یا در خلقت با شریکند یا در اعتقاد با توهم فکرند معیار نگاه انسانیت باشد نه مذهب و دین و اعتقاد و نژاد و ... بخاطر اینکه مانند گرگی خونخواری به جان خلق نیافتی - نامه به مالک اشتر والی مصر – نامه 53

در همه اینها آنچه برای علی معیار است فقط و فقط انسانیت است چرا که علی خوب می داند که ارزش او در باز تعریف عملی و نظری از انسانیت است کسی که ستم می کند از نظر علی بیش از هر چیز انسانیت را به زیر سوال می برد رنج علی رنج حکومت از دست رفته نیست چرا که علی به این حکومت جز بصورت استخوان سگی در دست جزامی نمی نگردد رنج علی رنج سهم خواهی معاویه از حکومت و طلحه و زبیر از بیت المال نیست رنج علی رنج مغلوب شدن عدالت و حق مردم و غالب شدن جور و ستم بر مردم است رنج علی رنج انتقام از نهروان و صفین و جمل نیست رنج علی رنج انسانیت مظلوم است که هزاران سال است در زیر ساطور استثمار و استبداد و استحمار طبقه حاکمه مثله گشته است آرمان علی باز تعریف انسان و انسانیت است علی با عدالتش انسانیت را باز تعریف می کند علی با حکومتش انسان را باز تعریف می کند علی با سیاستش انسانیت را باز تعریف می کند علی با ناله های درون چاه های ینبع انسان را باز تعریف می کند علی با قلم و بیان خویش انسانیت را باز تعریف می کند علی با مرگ خویش انسانیت را باز تعریف کرد علی با مبارزه خستگی ناپذیر خود انسانیت را باز تعریف کرد.

سلام بر علی

سلام بر عدالت

سلام بر انسان حق

سلام بر علی قرآن ناطق

سلام بر علی بیدار آگاه

سلام بر علی ناله های مظلومیت انسانیت تاریخی

سلام بر علی صوت العدالت انسانیه

سلام بر علی آوای مظلومیت مستضعفین زمین

سلام بر علی آرمان انسانیت انسان زمین

سلام بر علی بازوی رهائی بخش به ضعف کشیده شدگان تاریخ

سلام بر علی تندیس آزادی انسان

سلام بر مجسمه صبر و آگاهی و حرکت

والسلام