درس‌هائی از شریعتی - 3

شریعتی و توحید

اول - توحید دگماتیسم یا توحید کلامی که شامل:
الف - توحید ذات باری
ب - توحید صفات باری
ج - توحید افعال باری (توحید مرتضی مطهری و سید محمد حسین طباطبائی )

 

دوم - توحید انطباقی یا توحید نظام قانونمند هستی که شامل:
الف - توحید ریاضی نظام هستی
ب- توحید هدفداری حیات یا تکامل (توحید بازرگان و مجاهدین خلق )

سوم - توحید تطبیقی یا توحید تاریخی که شامل:
الف - توحید تاریخی
ب - توحید انسانی
ج - توحید اجتماعی
د - توحید اخلاقی
ه - توحید فلسفی (شریعتی و نشر مستضعفین )

زمینی کردن توحید: شاید اگر بگوئیم آنچنانکه سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد، شریعتی توحید را زمینی کرد سخنی به گزاف نگفته باشیم. چراکه تا سالهای 48 و49 که شریعتی رفته رفته به جایگاه فلسفی و جامعه شناسی و تاریخی و انسان شناسی و متدولوژیک و... توحید پی می‌برد، توحید بعنوان یک مقوله فلسفی و کلامی و حداکثر اخلاقی در دایره اندیشه ادیان و مذاهب محصور شده بود و تنها تک سوار روئین تنی که در عرصه تمامی ادیان و مذاهب ابراهیمی توانست برای اولین بار توحید را از حصار فلسفه و کلام خارج کند و از آسمان به زمین بیاورد و از آن عینکی بسازد جهت نگریستن به همه مؤلفه‌های وجود و هستی شریعتی بود (‌که این تماشای شریعتی از عینک توحید مانند تماشای ارسطوئی در بستر منطق صوری فقط بر پایه تماشاگری صرف استوار نبود، بلکه شریعتی بر پایه تاسی از پراکسیس حج ابراهیمی که در این سالها 47 و 48 برای اولین بار موفق به آنجام آن شده بود، به نیکی آموخته بود که برای تکیه بر توحید بعنوان جهان بینی یا عینک نگاه به جهان، باید مانند ابراهیم خلیل بنیانگذار توحید تماشاگری همراه با بازیگری باشد و تنها با تماشاگری صرف ارسطوئی نمی توان به تماشای جهان نشست و آنچنانکه سهراب سپهری می‌گوید در این راستا:

چشم ها را باید شست / جور دیگر باید دید

شریعتی در عرصه:
1- توحید نگرشی
2- توحید بینشی
3- توحید روشی

خود که در اولین سفر حج خود از ابراهیم خلیل آموخته بود، همراه با ابراهیم خلیل در سفر حج چشم ها خود را شست و مانند ابراهیم خلیل با نگاه اگزیستانسیالیستی به تماشای جهان نشست. برخلاف نگاه ارسطوئی که تا زمان شریعتی بعنوان دیسکورس مسلط بر حوزه ها و روش مسلط بر اندیشیدن ما بود، آنچنانکه علامه اقبال لاهوری در بخش اول کتاب احیای فکر دینی در اسلام تحت عنوان معرفت و تجربه دینی مطرح می‌کند،( صفحه 6 از سطر ششم به بعد): چنانکه همگان می‌دانیم فلسفه یونانی نیروی فرهنگی بزرگی در تاریخ اسلام بوده است ولی تحقیق دقیق در قرآن و مکاتب کلامی مدرسی که به الهام اندیشه یونانی طلوع کرد، این واقعیت قابل توجه را آشکار می‌سازد که در عین آنکه فلسفه یونانی به دامنه متفکران اسلامی وسعت بخشید بطور کلی بینش ایشان را در باره قرآن دچار تاریکی کرد.

افلاطون شاگرد سقراط به مدرکات حسی به چشم بی اعتباری می‌نگریست، چه از آینها به نظر وی تنها اعتقادی به دست می‌آید نه اینکه سبب رسیدن به علم حقیقی باشند و درست بر خلاف قرآن که سمع و بصر را ارزنده ترین هدایای الهی می‌شمارد و چشم و گوش را جوابگوی آنچه مردمان در این جهان کرده می‌شناسد، این درست همان چیزی است که طلبه‌های قدیم حوزه در نتیجه افسون تعلیمات و پژوهشهای یونانی کاملا فراموش کرده بودند. آنان قرآن را در پرتو فکر یونانی تلاوت می‌کردند و مدت 200 سال طول کشید تا دریافتند که روح قرآن ضد یونانی است. بنا براین منطق صوری ارسطوئی که منطق تمامی اندیشمندان جهان اسلام برای مدت بیش از هزار سال بوده و اکنون نیز می‌باشد جهان را با یک نگاه یکطرفه تماشاگرانه مجرد و غیر دقیق و کلی و ذهنی و سوبژکتیو، هم در عرصه روش و هم در عرصه بینش و هم در عرصه نگرش می‌بیند و آنچنانکه مولانا در دفتر پنجم مثنوی صفحه 288 می‌گوید تنها چیزی که در این رابطه فراموش می‌شود خود واقعیت جهان آنچنانکه هست می‌باشد که توسط قیاس اقترانی و محمول و موضوع و کلی بافی و کلی گوئی و کلی اندیشی و فلسفه بافی و مساله سازی‌های متکلمانه ذهنی و نظری به فراموشی گرفته می‌شود:

روی نفس مطمئنه از جسد  /  زخم ناخن‌های فکرت می‌کشد
فکرت بد ناخن پر زخم دان  /  می‌خراشد در تعمق روی جان
تا گشاید عقده اشکال را  /  در حدث کرده است زرین بال را
عقده را بگشاده گیر ای منتهی  /  عقده ای سختست بر کیسه تهی
در گشاد عقده ها گشتی تو پیر  /  عقده چند دگر بگشاده گیر
عقده‌ائی کان بر گلوی ماست سخت  /  که ندانی که خسی یا نیکبخت
گر بدانی که شقیی یا سعید  /  آن بود بهتر زهر فکر عتید
حل این اشکال کن گر آدمی  /  خرج این دم کن اگر صاحب دمی
حد اعیان و عرض دانسته گیر  /  حد خود را دان کزان نبود گریز
چون بدانی حد خود زین حد گریز  /  تا به بیحد در رسی ای خاک بیز
عمر در محمول و در موضوع رفت  /  بی بصیرت عمر در مسموع رفت
هر دلیلی بی نتیجه و بی اثر  /  باطل آمد در نتیجه خود نگر
جز به مصنوعی ندیدی صانعی  /  بر قیاس اقترانی قانعی
می فزاید در وسایط فلسفی  /  از دلایل باز بر عکسش صفی
فلسفی گوید زمعقولات دون  /  عقل از دهلیز می‌ماند برون
فلسفی منکر شود در فکر و ظن  /  گو برو سر را بر آن دیوار زن
هرکه در دل شک و بیجانی است  /  در جهان او فلسفی پنهانی است
می نماید اعتقاد او گاه گاه  /  آن رگ فلسف کند رویش شیاه

اما در نگاه توحیدی شریعتی چه در عرصه بینش و چه در عرصه نگرشی و چه در عرصه روشی شریعتی با جایگزین کردن منطق توحیدی دیالکتیکی بجای منطق صوری ارسطوئی، بزرگترین انقلاب فکری را در عرصه نگرشی مسلمانان بوجود آورد که این انقلاب فکری بر دو پایه زير استوار بود:

الف - دیالکتیکی کردن منطقی
ب - دیالکتیکی کردن فلسفی

شریعتی با دیالکتیکی کردن منطقی‌، انقلاب در روش ایجاد کرد و با دیالکتیکی کردن فلسفی انقلاب در بینش مسلمانان بوجود آورد. البته دامنه تحول انقلابی شریعتی تنها به عرصه روش و بینش خلاصه نگردید، بلکه ادامه آن به عرصه نگرش و ارزش رسید که شریعتی این انقلاب را با جایگزین کردن رابطه اگزیستانسیالیستی بجای رابطه اسکولاستیکی گذشته به انجام رسانید. شریعتی با اگزیستانسیالیستی کردن نگر ش مسلمانان و جایگزین کردن آن بجای نگرش اسکولاستیکی ارسطوئی گذشته توانست یک انقلاب اپیستمولوژی در جامعه ما بوجود آورد. زیرا بر پایه روش ارسطوئی یا منطق صوری ارسطو ذهن انسان صورت آینه دارد و لذا بر پایه این ذهن آینه‌ائی ارسطوئی، تمامی اندیشمندان اسلامی حداقل از قرن سوم به بعد معتقد به تابعیت ذهن از عین بودند لذا نقش انسان از نظر طرفداران منطق صوری نقش تماشاگر ی صرف داشت که بر پایه این نقش پاسیفیسم انسان توسط ذهن آینه‌ائی ارسطوئی بود که فیلسوف فقط می‌تواند بر پایه کلیت بیاندیشد و اندیشه او حق کانکریت اندیشیدن و واقعیت بیرونی را دیدن نداشت به این دلیل بود که فلسفه یونان و منطق ارسطو که برای بیش از هزار سال بر اندیشه اسلامی ما سوار می‌باشد، فقط بر کلیات ذهنی تکیه میکرد و واقعیت طبیعی کانکریت را در پای آن کلیات ذهنی قربانی می‌کرد. اما شریعتی با دیالکتیکی کردن منطق ارسطو فلسفه را از آسمان به زمین کشانید و توحید ماوراء الطبیعت کلامی متکلمین اسلامی را زمینی و طبیعی کرد. از نظر شریعتی مصداق و کانکریت مال دیالکتیک است نه مال منطق صوری. شریعتی معتقد بود که تنها منطق دیالکتیک است که کلی شکن می‌باشد لذا شریعتی بر پایه توحیدی کردن روش بود که به دیالکتیک رسید و بر پایه توحیدی کردن بینش بود که به سوسیالیسم تاریخی رسید و یا سوسیالیسم علمی آنچنانکه در وصیّت نامه اش به پوران همسرش در زمان سفر به حج می‌گوید رسید پس از نظر شریعتی منطق دیالکتیکی در وحله‌ی اول به معنای نفی کلیات و کلی بافی و کلی گوئی می‌باشد. چراکه پایه آن بر کانکریت کردن و مصداقی کردن اندیشیدن و تفکر می‌باشد شریعتی در عرصه توحید، دیالکتیک را در سه زاویه روشی و نگرشی و بینش بکار می‌بست.

اول دیالکتیک روشی بود: که آن عبارت بود دیالکتیک بعنوان روش و متد و متدولوژی که از نظر شریعتی این دیالکتیک، دیالکتیک منطقی نامیده میشود که بعنوان آلترناتیو منطق ارسطوئی مطرح گردید و هدف آن نفی ذهن گرائی و کلی بافی و ذهن آینه‌ائی ارسطوئی مسلمانان بود در این رابطه شریعتی توسط دیالکتیک منطقی می‌خواست ذهن آینه هزار ساله مسلمانان را بدل به ذهن فعال بکند.

دوم دیالکتیک نگرشی و ارزشی بود: که برای این کار شریعتی دکترین رابطه اگزیستانسیالیستی را جانشین اندیشه اسکولاستیکی ارسطوئی گذشته کرد چراکه شریعتی معتقد بود که تا زمانیکه نگرش اگزیستانسیالیستی جانشین نگرش اسکولاستیکی گذشته مان نشود امکان استحاله روشی ذهن آینه‌ائی به ذهن فعال وجود نخواهد داشت. برپایه این دکترین بود که شریعتی در عرصه توحید نگرشی، نگرش دیالکتیکی اگزیستانسیالیستی را که انسان را از تماشاگری یکطرفه خارج می‌کند و نقش بازیگری نیز به او می‌دهد را جانشین بینش اسکولاستیکی ارسطوئی کرد. آنچنانکه همین عمل شریعتی در عرصه روشی با جایگزین کردن ذهن فعال خود بجای ذهن آینه‌ائی ارسطو به انجام رسانید. اینجا بود که با این تحول انقلابی در روش و نگرش شریعتی توانست، یک انقلاب کپرنیکی در جهان اسلام بوجود آورد. آنچنانکه کپرنیک با تئوری خود جهان بینی بطلمیوسی که بر پایه گردش خورشید بدور زمین استوار بود به گردش زمین بدور خورشید منقلب ساخت شریعتی نیز توانست یک انقلاب اپیستمولوژیکی بر پایه دیالکتیک روشی و دیالکتیک نگرشی خود در جامعه اسلامی بوجود آورده‌، دیالکتیک روشی شریعتی ذهن آینه‌ائی ارسطوئی به ذهن اکتیو و فعال بدل کرد و اصل تابعیت ذهن از عین ارسطو که اصل مسلم حوزه‌های فقهی و دینی ما بود، بدل به اصل تابعیت عین از ذهن کرد و از طرف دیگر با انقلاب نگرشی رابطه یکطرفه تماشاگرانه انسان با وجود را در عرصه تحول اگزیستانسیالیستی بدل به رابطه دو طرفه تماشا گری و بازیگری ساخت. یعنی از نظر شریعتی انسان در رابطه با واقعیت برونی بهمان اندازه که تماشاگر می‌باشد بازیگر نیز می‌باشد و اینجا بود که انقلاب اپیستمولوژی و شناخت در جامعه مسلمان آغاز گردید.

سوم دیالکتیک بینشی بود: انقلاب اپیستمولوژیک شریعتی تنها در دو عرصه روش و نگرش محدود نماند. شریعتی آگاهانه این انقلاب اپیستمولوژیک خود را به عرصه سوم یعنی دیالکتیک بینشی هدایت کرد که در این رابطه کاری که شریعتی کرد، عبارت از کشف دیالکتیک فلسفی بود. بعبارت دیگر شریعتی در این مرحله دامنه حرکت خود را از عرصه دیالکتیک منطقی و دیالکتیک ارزشی به سمت دیالکتیک فلسفی کشانید، که توسط این دیالکتیک فلسفی بود که شریعتی توانست از دیالکتیک بعنوان یک عینک جهت تبین فلسفی انسان و تاریخ و جامعه و طبیعت استفاده کند و توسط این بینش بود که شریعتی توانست فلسفه را از محدوده کلی گوئی گذشته خارج کرده و به عرصه مصداق و کانکریت بکشاند و بر پایه دیالکتیک فلسفی یا دیالکتیک بینشی به تبیین انسان و جامعه و تاریخ و وجود بپردازد. لذا در این رابطه بود که فلسفه انسان شناسی شریعتی برپایه دیالکتیک لجن و روح خدا شکل گرفت و همچنین فلسفه تاریخ شریعتی بر پایه دیالکتیک هابیل و قابیل مدون شد. در ادامه فلسفه جامعه شناسی شریعتی بر پایه دیالکتیک بین ناس و زر و زور و تزویر استوار گردید. اینجا بود که شریعتی جدید متولد شد چراکه این شریعتی جدید بود که دیگر نمی توانست در صحنه نظری و کلی بافی و ذهنی‌، فیلسوفانه جهان را تماشا کند. بلکه بالعکس او صاحب یک نگاه ابراهیم خلیلی شده بود که خود یک نگاه اگزیستانسیالیستی دو طرفه ای توحیدی بود. یعنی بهمان اندازه که بعنوان یک تماشاچی تماشا می‌کرد بعنوان یک بازیگر بازیگری نیز می‌کرد و بر این مبنا بود که شریعتی در نخسین سفرش به حج که سفرنامه آن بعدا طی یک سلسله کنفرانسهائی توسط خود او در سال 48 بصورت میعاد با ابراهیم در آمد، زمانیکه از پشت عینک توحید مانند ابراهیم خلیل شروع به تماشای وجود کرد و همراه با بازیگری ابراهیمی خویش همه صحنه‌های هستی را به تماشا و بازی گرفت از خدا تا بت از جامعه تا انسان از تاریخ تا وجود از اسلام تا شرک از مذهب تا مذهب از نبوت تا معاد از حج تا نماز از ابراهیم تا محمد، از امت تا امامت، از کربلا تا سربداریه، از بلال تا میثم تمار، از احد تا تبوک، از علی تا اقبال‌، از دنیا تا آخرت‌، از لاهوت تا ناسوت‌، از دل تا دماغ‌، از روح تا بدن‌، از من تا اجتماع‌، از ماده تا معنی‌، از آدم تا خدا از طبیعت تا ماوراء طبیعت، از ابلیس تا شیطان‌، از ناس تا خناس‌، از ابراهیم تا نمرود‌، از موسی تا فرعون‌، از عیسی تا قیصر، از محمد تا دارالندوه‌، از دجله تا فرات‌، از اهرام مصر تا دیوار چین‌، از ملاء و مترف و رهبان تا مستضعفین‌، از مستضعفین تا مستکبرین‌، از هابیل تا قابیل‌، از لجن تا روح خدا‌، از سرمایه داری تا سوسیالیسم‌، از امت واحد اولیه تا امت واحد ثانویه‌، از جنت اولیه تا جنت ثانویه، از علی تا عثمان‌، از نومن تا فنومن‌، از من حقیقی تا من مجازی‌، از اگزیستانس تا اسانس‌، از وجود تا ماهیت‌، از عرض تا جوهر، از چگونگی تا چیستی، از تفسیر تا تغییر، از اندیشه تا کار‌، از تئوری تا عمل‌، از رو بنا تا زیر بنا، از انسان تا ابزار، از اشراق تا مشاع‌، از ابژه تا سبژه‌، از ماده تا ایده‌، از ذهن تا عین‌، از فیزیک تا متافیزیک از آنتولوژی تا اپیستمولوژی از کنفسیوس تا لائوستو از زرتشت موحد تا زرتشت مشرک از مسیح موحد تا مسیح مشرک از نومینالیسم تا امپریسیسم از معاش تا معاد از اقتصاد تا سیاست از فرهنگ تا ایدئولوژی از اشاعره تا معتزله از منطق صوری تا منطق دیالکتیک از تئوری تا عمل از فلسفه تا منطق از کاتولیک تا پروتستانتیسم از شیعه علوی تا شیعه صفوی از خدای ساعتی نیوتون تا خدای قدرت‌مدار مولوی و از خدای خونخوار غزالی تا خدای شکنجه گر فقاهتی حاکم از خدای اخلاق گرا و عدالت پذیر معتزله تا خدای قدرت مدار و مستبد اشاعره و... و در همین رابطه بود که تمامی این ترم ها را از عینک توحید تعریفی دوباره کرد.

ادامه دارد