مبانی فلسفه اندیشه ما – مقوله اول – وحی

 

دینامیزم قرآن و وحی و اسلام - 2

4- رابطه عقل و وحی از نظر شریعتی: از بعد از مجاهدین و بازرگان سومین کسی که در داخل به طرح این سوال کلیدی پرداخت معلم کبیرمان دکتر شریعتی بود. طرح این پروژه از طرف شریعتی با طرح آن از جانب بازرگان و حنیف نژاد متفاوت بود. چراکه هم بازرگان و هم حنیف نژاد برپایه راه بشر از طبیعت آغاز کردند و جوهره راه بشر را در اصل تکامل وجود یافتند و سپس بر پایه اصل تکامل طبیعی آنچنانکه در کنفرانسهای آموزشی مسعود رجوی در نیمه دوم سال 58 در دانشگاه شریف دیدیم، به تبیین راه بشر می‌پرداختند

و بعد از اینکه راه بشر با راه تکامل وجود و کشف اصل تکامل وجود مترادف دیدند، به تبیین راه انبیاء پرداختند و با اثبات اینکه راه تکامل وجود آنچنانکه کشف بشر می‌باشد، کشف قرآن و انبیا نیز بوده است، به وحدت و پیوند راه عقل و وحی یا راه بشر و راه انبیاء رسیدند. البته با این تفاوت که مجاهدین راه تکامل وجود را از عرصه طبیعت بازرگان به عرصه انسانیت سوق دادند و توسط آن به تبیین تکامل اجتماعی انسان از آغاز تا پایان پرداختند. شریعتی کلا در تبیین رابطه راه انبیا و راه بشر از متدولوژی بازرگان و مجاهدین استفاده نکرد چرا که کلا معتقد بود که این شیوه نگرش به راه انبیا و راه بشر یک شیوه انطباقی است که حاصل آن منطبق کردن راه بشر بر راه انبیاء خواهد بود. از دیدگاه شریعتی اینچنین تبیینی حاصل‌اش آن می‌شود که دیگر بشر به راه انبیاء نیازی نداشته و خود بدون نیاز به راه انبیاء راه خود را دنبال کند.

 

شریعتی ضربه 55 سازمان مجاهدین خلق بر پایه این فلسفه انطباقی مجاهدین تبیین می‌کرد. یعنی او معتقد بود که علت انحراف سازمان مجاهدین در سال 53- 55 همین نگرش انطباقی آنها در رابطه با راه بشر و راه انبیاء بوده که از بازرگان وام گرفته بودند. زیرا بر مبنای این نگرش انطباقی قطعا و جزماً راهی برای سازمان باقی نمی ماند جز اینکه در پروسه زمان آنچنانکه اتفاق افتاد، مجاهدین به نقطه‌ائی برسند که دیگر بدون نیاز به راه انبیاء می‌توانند از طریق راه بشر که همان علم و در راس آنها مارکسیسم بود، راه خود را بروند. بنا براین از نظر شریعتی انحراف سال 55 مجاهدین یک کودتا سیاسی و نظامی و تشکیلاتی آنچنانکه مجاهدین فعلی معتقدند، نبود. بلکه این انحراف محصول تبیین انطباقی راه بشر و راه انبیاء مجاهدین سلف بوده و تا زمانیکه مجاهدین این انحراف متدولوژی انطباقی خود را اصلاح نکنند، امکان انحراف دو باره آنها صد در صد وجود خواهد داشت. آنچه شریعتی برای نجات مجاهدین خلق از این پروژه انطباقی پیشنهاد می‌کند عبارت است از برخورد تطبیقی یا متدولوژی تطبیقی با این موضوع می‌باشد. توصیه اینکه از دیدگاه شریعتی ما برای تبیین رابطه علوم انسانی و وحی نباید آنچنانکه بازرگان و مجاهدین از طریق تبیین طبیعی طبیعت که موضوعش علم می‌باشد، وارد عرصه علوم انسانی بشویم. چراکه اینچنین متدولوژی حاصل اش جدائی وحی و عقل در عرصه علوم انسانی می‌باشد. متدولوژی شریعتی در این رابطه آنچنانکه فوقاً گفته شد، یک متدولوژی طولی و تطبیقی می‌باشد. شریعتی در رابطه با علوم انسانی معتقد به حرکت از راه وحی به راه بشر است. نه بالعکس آنچنانکه بازرگان و مجاهدین به شیوه انطباقی از طریق راه بشر به راه انبیاء می‌رفتند. بهمین دلیل بود که شریعتی برای تبیین انسان هرگز از علوم انسانی که خودش آگاهی همه جنبه علمی به آن داشت شروع نکرد. بلکه بالعکس انسان شناسی و تاریخ شناسی و جامعه شناسی شریعتی در مرحله اول همه استخراج شده از متون قرآن و بخصوص داستان آدم و قصه خلقت می‌باشد.

شریعتی از طریق علوم آکادمیک کلاسیک دانشگاهی، به اومانیسم قرآن یا جامعه شناسی قرآن یا تاریخ شناسی قرآن دست پیدا نکرد، بلکه بالعکس از طریق تفکر و کار علمی بر روی خود این متون همراه با صیقل زدائی تاریخی این متون بود که او به تبیین انسان و تاریخ و جامعه دست پیدا کرد و از بعد از این کشفیات قرآنی بود که شریعتی به کشفیات علمی بشر جهت تشریح آن دستاوردهای قرآنی خود استفاده می‌کرد. بنا براین از دیدگاه شریعتی برای تبیین راه انبیا و راه بشر بجای اینکه از متدلوژی انطباقی و عرضی بازرگان و مجاهدین خلق استفاده کنیم و بخواهیم از طریق راه بشر که همان علم می‌باشد به کشف راه انبیا برسیم، باید از طریق متدولوژی طولی توسط شناخت وحی و قرآن و راه انبیا به شناخت راه بشر و عقل و علم برسیم. البته از دیدگاه شریعتی بین این دو مقوله دیوار چین بر قرار نیست و تاکید فقط تاکید متدولوژیک می‌باشد که در شیوه عرضی ما راهی نداریم جز اینکه پیوند تکوینی بین این دو راه را ببریم تنها برپایه شیوه طولی است که ما می‌توانیم به این حقیقت دست پیدا کنیم که راه بشر بدون راه انبیا نه امکان تکوین پیدا می‌کرده و نه امکان استمرار برای این کار بود که شریعتی معتقد بود (‌که باید برعکس متدولوژی مجاهدین و بازرگان که از طبیعت می‌خواستند به عرصه انسانیت برسند یا بعبارت دیگر از علوم طبیعی می‌خواستند به علوم انسانی برسند که این متدولوژی اگرچه برای تبیین راه بشر صحیح می‌باشد اما برای راه انبیاء به جائی نمی رسد جز اینکه همان راهی برسیم که مجاهدین در سال 55 به آن دست پیدا کردند) معتقد بود که:

اولا باید از طریق راه انبیا به راه بشر برسیم تا توسط آن دیگر نیازی به بی نیازی از راه انبیاء برای ما حاصل نشود.

در ثانی برای تبیین راه انبیاء و راه بشر باید از طریق عرصه انسانی و اجتماعی و تاریخی بطرف عرصه طبیعی پیش برویم.

ثالثاً برای تبیین عرصه انسانی و اجتماعی و تاریخی از قرآن و متون نباید برپایه علوم انسانی بشر به موضوعات قرآنی نگاه بیاندازیم، بلکه بالعکس باید بکوشیم در زمان کشف انسان و جامعه و تاریخ در راه انبیا با عینک خود قرآن، قرآن را مورد کنکاش قرار بدهیم.

بعد از اینکه توانستیم انسان و جامعه و تاریخ قرآن را کشف نمائیم به سراغ علوم انسانی و راه بشر برویم و آنها را در مقایسه با یکدیگر قراردهیم اینجا است که از نظر شریعتی می‌توانیم قضاوت خود را بین راه انبیاء و راه بشر عرضه کنیم. البته نتیجه نهائی که شریعتی در این رابطه می‌گیرد، این است که برخلاف آنچه بازرگان و مجاهدین می‌گویند، راه انبیاء حتی در این شرایط مدرنیته بسیار جلوتر از راه بشر می‌باشد و بشر هرگز نمی تواند بدون نیاز به انبیاء حتی در دوران مدرنیته این راه را طی نماید از نگاه شریعتی بشر و راه بشر همیشه به راه انبیاء نیازمند است.

 

5- رابطه عقل و وحی از نظر مولوی:

 

بحث عقلی گر دور مرجان بود / آن دگر باشد که بحث جان بود
بحث جان اندر مقام دیگر است / باده جان را قوامی دیگر
دفتر صوفی سواد و حرف نیست / جز دل اسپید همچون برف نیست
زاد صوفی چیست اثار قدم / زاد دانشمند؟ آثار قلم
مثنوی دفتر اول چاپ نیکلسون صفحه 145 سطر 2897

آن یکی نحوی بکشتی در نشست / رو به کشتیبان نمود آن خود پرست
گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا / گفت نیم عمر تو شد بر فنا
دل شکسته گشت کشتیبان زتاب / لیک آن دم گشت خامش از جواب
باد کشتی را بگردابی فکند / گفت کشتیبان بدان نحوی بلند
هیچ دانی اشنا کردن بگو / گفت نی از من تو سباحی مجو
گفت کل عمرت ای نحوی فناست / زانک کشتی غرق این گردابها است
محو می‌باید نه نحو اینجا بدان / گر تو محوی بیخطر در آب ران
مثنوی دفتر چهارم صفحه 731 چاپ نیکلسون

عاقل آن باشد که او با مشعله است / او دلیل پیشوای قافله است
پی رو نور خود است آن پیش رو / تابع خویش است آن بی خویش رو
مومن خویش است ایمان آورید / هم بدان نوری که جانش زو چرید
دیگری که نیم عاقل آمد او / عاقلی را دیده خود داند او
دست در وی زد چو کور اندر دلیل / تا بدو بینا شد چست و جلیل
وان خری کز عقل جو سنگی نداشت / خود نبودش عقل عاقل را گذاشت
ره نداند نه کثیر و نه قلیل / ننگش آید آمدن خلف دلیل
میرود اندر بیابان دراز / گاه لنگان ایس و گاهی بتاز
شمع نی تا پیشوای خود کند / نیم شمعی نی که نوری کد کند
نیست عقلش تا دم زنده زند / نیم عقلی نی که خود مرده کند
مرده آن عاقل اید او تمام / تا بر اید از نشیب خود ببام
عقل کامل نیست خود را مرده کن / در پناه عاقلی زنده سخن
زنده نی تا همدم عیسی بود / مرده نی تا دمگه عیس شود
مثنوی دفتر چهارم چاپ نیکلسون صفحه 686 سطر 1305

این نجوم و طب وحی انبیا است / عقل و حس را سوی بیسو ره کجا است
عقل جزوی عقل استخراج نیست / جز پذیرای فن و محتاج نیست
قابل تعلیم و فهم است این خرد / لیک صاحب وحی تعلیمش دهد
جمله حرفتها یقین از وحی بود / اول او لیک عقل آنرا می‌فزود
هیچ حرفت را ببین کین عقل ما / تاند او آموختن بی اوستا
گرچه اندر فکر موی اشکاف بد / هیچ پیشه رام بی استا نشد
دانش بیشه از این عقل ار بدی / پیشه بی اوستا حاصل شدی
مثنوی دفتر سوم چاپ نیکلسون صفحه 558 سطر 3620

مغز کو از پوستها آواره نیست / از طبیب و علت او را چاره نیست
چون دوم بار آدمی زاده بزاد / پای خود بر فرق علتها نهاد
علت اولی نباشد دین او / علت جزوی ندارد کین او
می پرد چون افتاب اندر افق / با عروس صدق و صفوت بر تتق
بلک بیرون از افق و ز چرخها / بی مکان باشد چو ارواح و نهی
مثنوی - دفتر سوم چاپ نیکلسون - صفحه 539 - سطر 3235

جان شو و از راه جان جان را شناس / یار بینش شو نه فرزند قیاس
چون ملک با عقل یک سر رشته اند / بهر حکمت را دو صورت گشته اند
آن ملک چون مرغ بال و پر گرفت / وین خرد بگذاشت پرو فر گرفت
مثنوی - دفتر دوم چاپ نیکلسون - صفحه 309 - سطر 2351

علم تقلیدی وبال جان ما ست / عاریه است و مانشسته کان ما است
زین خرد جاهل همی باید شدن / دست در دیوانگی باید زدن
هرچه بینی سود خود زان می‌گریز / زهر نوش و آب حیوان را بریز
هرکه بستاند ترا دشنام ده / سود و سرمایه بمفلس وام ده
ایمنی بگذار جای خوف باش / بگذر از ناموس و رسوا باش فاش
آزمودم عقل دور اندیش را / بعد از این دیوانه سازم خویش را
دفتر چهارم - صفحه 719 - سطر 1964

گفت پیغمبر که احمق هرکه هست / او عدو ما و غول رهزنست
هرک او عاقل بود او جان ماست / روح او وریح او ریحان ماست
عقل دشنامم دهد من راضیم / زانک فیضی دارد از فیاضیم
نبود آن دشنام او بی فائده / نبود آن مهمانیش بی مائده
احمق ار حلوا نهد اندر لبم / من از آن حلوای او اندر تبم
دفتر چهارم - صفحه 692 - سطر 1420

همچو کنعان سر زکشتی وامکش / که غرور شد نفس زیرکش
که بر ایم بر سر کوه مشید / منت نوحم چرا باید کشید
کاشکی او آشنا نا موختی / تا طمع در نوح کشتی دوختی
کاش چون طفل از حیل جاهل بدی / تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
یا بعلم نقل کم بودی ملی / علم وحی دل ربودی از ولی ...
مثنوی - دفتر چهارم

 

ادامه دارد