سلسله بحث هائی در باب متدولوژی – بخش چهارم
دیالکتیک کور و دیالکتیک روشن در گرو جهانبینی بسته و جهانبینی باز
از آنجائیکه، آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی در مقدمه کنفرانسهای امت و امامت و کنفرانس شناخت اسلام و مقدمه درس پانزدهم و شانزدهم تاریخ ادیان یا درس اول اسلام شناسی ارشاد در بهمن ماه سال 1350 مطرح کرد رابطه ما با وحی و دین و اسلام و با خود وحی و دین و اسلام فی نفسه متفاوت میباشد چراکه خود وحی و دین یک واقعیت و یک فکت خارجی میباشد که توسط دستگاه دراکه یا ذهن و عقل ما بصورت حقیقتهای نظری که خود مقوله ذهنی میباشند ادراک میگردند بعبارت دیگر از نگاه معلم کبیرمان شریعتی اصل شناخت دین و وحی و قرآن و اسلام غیر از خود دین و اسلام و قرآن و وحی میباشند (آنچنانکه اصل هر حقیقت نظری غیر از اصل واقعیت خارجی موضوع آن حقیقت نظری ذهنی میباشد)
زیرا اصل وحی و قرآن و دین و اسلام یک واقعیت و فکت بیرونی طبیعی و اجتماعی و تاریخی است اما شناخت دین یا شناخت قرآن یا شناخت اسلام که به غلط ما آنرا خود وحی یا خود دین یا خود قرآن یا خود اسلام مینامیم حقیقتهای نظری هستند که از طریق دستگاه دراکه فرد فرد، افراد حاصل شده است و بهمین خاطر است که ما به تعداد اسلام شناسان اسلام داریم و به تعداد مفسرین قرآن، قرآن داریم و به تعداد متکلمین دین و به تعداد عرفا ی حقیقی عرفان و باز بهمین خاطر است که (آنچنانکه معلمان شریعتی در کنفرانس علی بنیانگذار وحدت میگوید) پیامبر در وصف تفاوت دو شناخت ابوذر و سلمان از اسلام میفرماید: لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان فقد کفره یا فقد قتله - اگر ابوذر از شناخت سلمان به اسلام اگاه میشد ابوذر (توسط مقایسه شناخت سلمان از اسلام و وحی و دین محمد با شناخت خودش از این سه مقوله) سلمان را کافر میشمارد یا ابوذر سلمان را به قتل میرساند. بعبارت دیگر از نگاه پیامبر تفاوت دو نوع شناخت ابوذر و سلمان که هر دو از مومنان خاص و خبره و فرهیخته و دست پرورده مستقیم محمد میباشند از یک واقعیت واحد وحی تفاوت از کفر تا ایمان است البته از نگاه خودشان و گرنه از نگاه دیالکتیک بین محمد این تضاد در شناخت رحمت است چنانکه در این رابطه میفرماید:
ان فی اختلاف علماء امتی رحمه یا
ان فی اختلاف امتی رحمه - تضاد بین امت من و بین علماء امت من رحمت است چرا که این تضاد است که عامل تحرک و تحول و تکامل و اعتلا و استحاله امت من میگردد.
پس شناخت ما از اسلام غیر از خود اسلام است و شناخت ما از قرآن غیر خود قرآن است و شناخت ما از دین غیر از خود دین است که و بعلت همین تنوع طولی و یا تاریخی و عرضی یا فردی شناختهای افراد از قرآن و وحی و دین و... میباشد که شریعتی در مقدمه اسلام شناسی ارشاد اصل تکامل در شناخت را مطرح میکند و معتقد است که تکامل در شناخت دین و اسلام و قرآن تکامل در فهم ما از دین است که باید پیوسته تا آخر زمان ادامه داشته باشد این تکامل در رابطه عقلانی و نظری ما با دین است نه تکامل در خود دین یا خود وحی و یا خود اسلام از نظر شریعتی برای اینکه وحی و قرآن و اسلام و دین محمد بتواند در زمان زندگی کند باید بازبان زمان او را شناخت (آنچنانکه شریعتی میگوید: با زبان روز حرف اسلام را زدند - اسلام تطبیقی - نه با زبان اسلام حرف روز را زدند - اسلام انطباقی لیبرالیسمها و نئولیبرالیسمها و مجاهدین خلق - و نه با زبان دگماتیسم فلسفه یونانی ارسطوئی حرف اسلام را زدند - اسلام دگماتیسم مطهری) و بخاطر این نیاز به شناخت زمانی و عصری از قرآن و دین و اسلام و وحی و... است که شریعتی موضوع متدولوژی دیالکتیکی در عرصه اپیستمولوژی دینامیک توحیدی مطرح میکند و آنرا بزرگترین کشف پیامبر مطرح میکند و معتقد است که تنها از طریق این متدولوژی است که ما میتوانیم قرآن را بشناسیم اسلام را فهم کنیم و شیعه را تبین نمائیم و بهمین علت بود که شریعتی از زمانیکه به مرحله شریعتی کامل که همان شریعتی دیالکتیسین یا شریعتی تطبیقی بود رسید و با شریعتی جوان یا شریعتی انطباقی (که اوج آن در شریعتی اسلام شناسی مشهد بود) خدا حافظی کرد، تمامی تحلیلهای تاریخی خود از ابراهیم خلیل (در کنفرانسهای میعاد با ابراهیم - سال 48) گرفته تا امام حسین (در مقاله و کنفرانس حسین وارث آدم سال 49و کنفرانس شهادت) و علی (در کنفرانس قاسطین و مارقین و ناکثین - آبان 51) تا بودا و لائوتسو و کنفسیوس و زردتشت و... (در درسهای تاریخ ادیان از درس یک تاریخ ادیان تا درس 14 تاریخ ادیان که از فروردین سال 50تا بهمن ماه سال 50 طول کشید) همچنین تمامی تبینهای فلسفی انسان شناسی (در کنفرانسهای انسان و اسلام در سال 49 و کنفرانسهای اسلام شناسی ارشاد در درسهای 15 و 16 اسلام شناسی که در ماههای بهمن و اسفند سال 50 ایراد کرد) و تبیینهای جامعه شناسی (در کنفرانسهای درسهای سوم و چهارم و پنجم اسلام شناسی ارشاد ایراد شده در فروردین و اردیبهشت سال 51) و تبینهای تاریخی (در کنفرانس درسهای ششم تا بیست و هفت اسلام شناسی ارشاد که از اردیبهشت سال 51 تا آبان ماه 51 یعنی زمان بسته شدن ارشاد ادامه داشت) و... قرآن شناسی (که در جلسات خانگی پس از آزادی از زندان مطرح کرد) همه بر پایه دیالکتیک استوار بود. بطوریکه اگر عینک دیالکتیکی را از چشمان شریعتی کامل (که تا لحظه مرگ بر چشمان او قرار داشت) بر داریم عمود خیمه اندیشه شریعتی فرو خواهد ریخت و دیگر از اندیشه شریعتی بجز مشتی اطلاعات عمومی چیزی باقی نخواهد ماند و بخاطر همین امر بود که جریان نئولیبرالیسمهای مذهبی که از سال 70 پس از جدائی از رژیم مطلقه فقاهتی تحت رهبری دکتر عبدالکریم سروش (دکتر فرج دباغ) و مجله کیان که پس از کیهان فرهنگی ارگان تئوریک این نحله بود (البته بعدها دفتر پژوهش اندیشههای شریعتی تحت رهبری یوسف اشکوری جاده صاف کن همین اندیشه انحرافی و اپورتونیستی نئولیبرالیسمهای مذهبی کیان - سروش در اندیشه شریعتی شدند و کوشیدند با سمپاتی شرم گینانه از اندیشه نئولیبرالیسمها بشکل الآمد اندیشه شریعتی را استحاله کنند و دیالکتیک و مبارزه طبقاتی و سوسیالیسم و رادیکالیسم اندیشه شریعتی را استحاله نئولیبرالیسمی کنند که با شکست پروژه رفرمیسم سیاسی از بالای خاتمی تمامی این دکانهای دو نبش لیبرالیسمی و نئولیبرالیسمی تعطیل گردید و حقیقت اندیشه شریعتی برای بار سوم خود را به نمایش تاریخی گذاشت که این اندیشه مردنی نیست).
نخستین حملات خاموش خود به اندیشه شریعتی از طریق حمله به همین دیالکتیک شریعتی شروع کردند چراکه نئولیبرالیسم بخوبی دریافته بود که اگر متدولوژی دیالکتیک را از اندیشه شریعتی بگیریم اصل مبارزه طبقاتی در فلسفه تاریخ او و اصل سوسیالیسم در بینش اقتصادی او و اصل تکامل تاریخی و تکامل اجتماعی و تکامل اپیستمولوژی و تکامل طبیعی و شدن انسانی او نفی خواهد شد اینجا بود که جریان نئولیبرالیسم سروش بر عکس جریان لیبرالیسم بازرگان که سعی میکرد با اتحاد با ارتجاع و جذمیت و دگماتیسم (توجه به اعلامیه مشترک بازرگان - مطهری بر علیه شریعتی در سال 57 و طرح اسلام غیر سیاسی یا اسلام آخرتی و غیر دنیائی بازرگان در اواخر حیات خود که همه در راستای همین جدال اندیشه لیبرالیسمی بازرگان با شریعتی بود) به جنگ اندیشه شریعتی برود کوشید جنگ تمام عیار ی نظری بر پایه لیبرالیسم عریان اقتصادی و سیاسی و فلسفی و... با اندیشه شریعتی از سر گیرد که البته هدف از این جنگ تئوریک نئولیبرالیسمها آنچنانکه اکبر گنجی سمپات صف اول این جریان مطرح کرد (و بعد نوچههای درجه دوم و سوم این جریان امثال ابراهیم نبوی پس از پایان یافتن سناریوی توابیش با روزنامه کیهان و مصاحبههای آنچنانیاش در زندان و رفتن به آلمان این جریان اپورتونیستی را ادامه دادند) به موزه تاریخ فرستادن اندیشه شریعتی بود غافل از آنکه - سوره صف – آیات 8 و 9 - يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ - هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ - میخواهند نور خدا را با باد دهنشان خاموش کنند در صورتیکه خداوند پشتیبان این نور است اگرچه کافران را این خوش نیاید - آن نور خدا همانی است که فرستاد پیامبرانش را برای هدایت مردم و دین حق همان هدایت و دینی که بر تمامی اندیشههای راست و ارتجاعی دیگر پیروز خواهد شد اگرچه مشرکین را خوش نیاید.
علی ایحاله بدون مسلح شدن به این متدولوژی دیالکتیکی شناخت عصری و زمانی اسلام و قرآن و وحی و دین و... بصورت تطبیقی امکان پذیر نخواهد بود و آنچه مرز نگرش اسلام انطباقی و اسلام تطبیقی و اسلام دگماتیسم مشخص میکند همین نگاه دیالکتیکی به وحی و قرآن و اسلام و شیعه داشتن است و بدون این متدولوژی دیالکتیکی هر گز نمی توانیم صاحب یک بینش تطبیقی از دین و اسلام و شیعه و وحی بشویم و همین مرز از مو باریک تر و از شمشیر تیز تر بود که آنچنانکه زرتشت میگفت صراط بین جهنم و بهشت اسلام تطبیقی و اسلام انطباقی گردید بطوریکه باعث شد تا اندیشه شریعتی را از اندیشه بزرگان و احیاء گران قرن نوزدهم و بیستم از سیدجمال الدین اسدآبادی گرفته تا محمد عبده و حتی اقبال لاهوری جدا کند چراکه اگرچه تمامی اندیشمندان بزرگ فوق پیشکسوتان حرکت شریعتی بودند ولی بخاطر نداشتن عینک و نگرش دیالکتیکی باعث گردید تا همگی در عرصه اندیشه به ورطه انطباقی علم پزیتیویستی درغلطند و این تنها شریعتی تک سوار عرصه اندیشه تطبیقی بود که توانست بر پایه متد دیالکتیک خود سنگرهای تطبیقی را یکی پس از دیگری در نوردد و هرگز گرفتار دامهای انطباقی نگردد و همین موضوع بود که باعث گردید تا شریعتی شعار سلفیه سید جمال را گذشته گرائی و گذشته پرستی معنی نکند بلکه بالعکس شعار سلفیه و بازگشت به قرآن سیدجمال را گذشته شناسی بداند برای زندگی در حال ماحصل اینکه شریعتی تنها با متدولوژی دیالکتیکی خود بود که به حفاری در معادن گذشته اسلام و وحی و قرآن و شیعه و... پرداخت و توسط این متدولوژی بود که توانست به حفاری معادن دست نخورده وحی و اسلام و قرآن و... دست پیدا کند و صاحب نگاه ابوذر و سلمان و علی و... به اسلام شود و توسط این متدولوژی بود که شریعتی توانست به جنگ منطق ارسطوئی و دکارتی و جهانبینی بطلمیوسی و اسلام فرهنگی سینوی ابوعلی سینائی و قرآن بر سر نیزه معاویه و تشیع صفوی و اقتصاد سر مایهداری و نقد قدرتهای سه گانه زر و زور و تزویر برود و در همین راستا بود که شریعتی که دیالکتیک را ابتدا در انیورسال وجود مشاهده کرده بود به عرصه ذهن کشانید و از آن منطقی برای اندیشیدن و متدی برای اپیستمولوژی خود و انسان ساخت و از آن عینکی جهت نگاه ذهن و عقل انسان برای جویدن تمامی صورتهای ذهنی بیرونی بر پا کرد البته عینکی که بر پایه توحید بعنوان جهانبینی باز استوار بود نه عینکی که در زندان ماتریالیسم یا جهانبینی بسته محصور گردد اینجا بود که دیالکتیک شریعتی در عرصه اپیستمولوژی بصورت عینکی روشن در آمد در برابر دیالکتیک ماتریالیسم که عینکی تاریک به جهان بود چراکه از نگاه شریعتی کلا علم انسان به واقعیت خارجی توسط حقیقت نظری که محصول دستگاه دراکه او میباشد تحقق پیدا میکند و هیچ واقعیت بیرونی و خارجی فی نفسه نمی تواند موضوع علم انسان قرار گیرد و بصورت ابژکتیو وارد ذهن و عقل و دراکه انسان شود بلکه بالعکس حتما باید یک استحاله سوبژکتیوی در آن صورت گیرد تا آن ابژکتیو بیرونی بتواند موضوع عقل و ذهن قرار گیرد بنا براین ابژکتیو بیرونی بدواً توسط حواس انسانی که سر پنجههای ادارکی انسان هستند بصورت سوبژکتیو درمی آیند و این تصورات ذهنی سوبژکتیوی هستند که صورتهای ذهنی از واقعیت عینی خارجی را تشکیل میدهند و بعنوان ماتریال اولیه دستگاه ادراکی یا ذهن یا عقل انسان در میآیند و سپس عقل انسان یا ذهن افراد بشر پس از تصاحب این ماتریال اولیه شروع به چکش کاری و استحاله دیالکتیکی کردن میکند لذا در این رابطه است که علمای منطق میگویند: من فقد حسا فقد علما - کسی که حس ندارد نمی تواند صاحب علمی نیز بشود. یا آنچنانکه قرآن میگوید: سوره نحل – آیه 78 -
وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَتشکرون - خدا شما را از شکمهای مادرتان زمانی خارج کرد که هیچ چیز نمی دانستید پس برای علم و دانستن شما سمع و بصر و دل قرار داد (تا شما توسط آن شناختن را شروع کنید) شاید سپاسگزار خداوند گردید.
ماحصل اینکه شناخت یک حقیقت نظری است در صورتیکه خود دین و وحی و قرآن یک واقعیت عینی مانند واقعیت خارجی میباشد شاید بزرگترین کشف شریعتی در عرصه اپیستمولوژی کشف همین پیش فرض بزرگ اپیستمولوژیک باشد چراکه از بعد از کشف این اصل بزرگ توسط شریعتی بود که باران اندیشهها بر شریعتی باریدن گرفت ابتدای این سرازیر شدن کاروان اندیشهها بر شریعتی زمانی بود که دیالکتیک بصورت سوالهای تاریخی و اجتماعی در ذهن او هویدا گردید یعنی این سوالهای دیالکتیکی بودند که شریعتی را به پاسخ دیالکتیکی کشانید چراکه تا زمانیکه سوالها ذهن و عقل انسان را آبستن نکنند امکان زایش مولودهای طبیعی از ذهن نخواهد بود و براین مبنا بود که شریعتی آنچنانکه در ذهن خود این حقیقت بزرگ را تجربه کرده بود که سوالهای بزرگ و دیالکتیکی هستند که میتوانند ذهن انسان را بصورت دینامیک بحرکت در آورد همین مکانیزم را در رابطه با تحول جامعه نیز بکار گرفت بطوریکه معتقد بود برای بحرکت درآوردن جامعه و ایجاد تحول در جامعه ابتدا باید آن جامعه را سوال دار کرد تا جامعه با سوال دار شدن به تکاپوی کسب پاسخ به آن سوالها بپردازد لذا بزرگترین خود ویژگی استراتژی تحول سوبژکتیوی اجتماعی شریعتی سوال دار کردن جامعه بود یعنی زمانیکه مثلا ما کنفرانس پدر و مادر ما متهمیم شریعتی را میخوانیم یا گوش میدهیم آنچه در پایان کنفرانس و کتاب برای ما بعنوان یک سوال بزرگ مطرح میشود عبارت از این است که شریعتی با این کتاب دنبال چه منظوری بوده است؟
حال با توجه به مطالب فوق اگر بخواهیم یک پاسخ روشن به سوال فوق بدهیم باید بگوئیم در یک کلا م شریعتی میخواست با سوال دار کردن جامعه سنتی ایران آنرا آبستن تحول سوبژکتیو بکند چراکه از نگاه شریعتی تا زمانیکه جامعه سنتی توسط این سوالها سوال دار نشود امکان تحول تاریخی آن وجود ندارد هرچند ده دوره فراماسیون اقتصادی - اجتماعی مانند جامعه یمن پشت سر گذاشته باشند و به دروازه سوسیالیسم هم رسیده باشد ولی چون مردم به بینش سوسیالیسم نرسیده اند لذا با تلنگری بیرونی این جامعه متلاشی خواهد شد و به گذشته سنتی قبیله گی خود باز خواهد گشت.
ادامه دارد