مبانی فلسفی اندیشه ما – مقوله اول - وحی - 4

2 - محمد و وحی: آنچه مقدمتا باید در باب رابطه محمد و وحی از نظر قرآن مطرح کنیم، اینکه در ادیان ابراهیمی ‌این دین است که از وحی الهی زائیده می‌شود نه اینکه وحی الهی از دین ابراهیمی‌ زائیده شود. قرآن سوره الشوری - آیه 13: شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ و... مهمترین فونکسیونی که شناخت به اصل فوق از نظر معرفت شناسی برای ما ایجاد می‌کند اینکه اگر وحی محیط و مولد دین باشد از آنجائیکه وحی آنچنانکه قبلا مطرح کردیم از دیدگاه قرآن یک مقوله عام در رابطه با هدایتگری پدیده‌ها است که به صورت یک حقیقت مشککه و ذومراتب می‌باشد که عالیترین مرحله تکاملی آن وحی است که محمد توانست در عرصه تجربه درونی خود به آن دست بیابد. بنابراین رابطه محمد با وحی آنچنانکه علامه اقبال لاهوری در فصل روح فرهنگ اسلام - صفحه 144 - کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام می‌گوید: برپایه تجارب وجودی محمد جهت دست یابی به آن مرحله وحیانی می‌باشد، که این موضوع توسط اتصال مرکز محدود حیات در عمق حیات نامحدود حیات توسط محمد حاصل شده است. تنها به این خاطر که محمد می‌خواست بار دیگر با نیروی تازه‌ائی ظاهر بشود و کهنه‌ها را بر اندازد و خط سیر جدید زندگی بشر را آشکار سازد.

صفحه 145: از آنجائیکه محمد میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است، پروسه تکامل حیات در وی منابع دیگری از معرفت را اکتشاف می‌کند که شایسته حرکت جدید بشر در تاریخ است. بعثت محمد همراه با ولادت عقل برهانی استقرائی در بشر گردید. وحی نبوی با ظهور محمد در نتیجه ولادت عقل برهان استقرائی در بشر به حد کمال خود رسید. توجه دائمی‌ محمد در قرآن به عقل و تجربه و اهمیتی که قرآن به طبیعت و تاریخ به عنوان منبع معرفت بشری می‌داد، باعث گردید تا موضوع ختم وحی نبوی برای بشر از بعد از محمد لازم گردد. طرح دو منبع معرفت تاریخ و طبیعت توسط قرآن بوسیله محمد باعث گردید تا بشریت در سرفصل جدیدی از تکامل قرار گیرد. حال پس از اینکه توانستیم به عنوان مقدمه از زبان علامه اقبال لاهوری اهمیت تحولی که محمد توانست توسط وحی در تاریخ بشریت ایجاد کند، آگاه شویم به سراغ فرزند وحی علی ابن ابیطالب می‌رویم تا از زبان او رابطه وحی و محمد بشنویم:

خطبه 2 - نهج البلاغه عقیقی بخشایشی - صفحه 150سطر پنجم :...وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، أرْسَلَهُ بِالدِّينِ المشْهُورِ، وَالعَلَمِ المأْثُورِ، وَالکِتَابِ المسْطُورِ، وَالنُّورِ السَّاطِعِ، وَالضِّيَاءِ اللاَّمِعِ، وَالْأَمْرِ الصَّادِعِ، إزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ، وَاحْتِجَاجاً بِالبَيِّنَاتِ، وَتَحْذِيراً بِالْآيَاتِ، وَتَخْويفاً بِالمَثُلاَتِ، وَالنَّاسُ في فِتَن انْجَذَمَ فِيها حَبْلُ الدِّينِ، وَتَزَعْزَعَتْ سَوَارِي اليَقِينِ، وَاخْتَلَفَ النَّجْرُ، وَتَشَتَّتَ الْأَمْرُ، وَضَاقَ الْمَخْرَجُ، وَعَمِيَ المَصْدَرُ، فَالهُدَي خَامِلٌ، واَلعَمَي شَامِلٌ. عُصِيَ الرَّحْمنُ، وَنُصِرَ الشَّيْطَانُ، وَخُذِلَ الْإِيمَانُ، فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ، وَتَنکَّرَتْ مَعَالِمُهُ... - و شهادت می‌دهم که محمد بنده خدا و فرستاد اوست - خدا محمد را با دین مشهور و علم ماندنی و کتاب نوشته و نور درخشان و روشنائی تابان و فرمان هدایتگر و پیام جدا کننده حق از باطل و نابود کننده شبهات دین و دلایل علمی ‌و عقلی روشن برای تحذیر ناس و توجه به تجارب گذشته تاریخ در عصری که توده‌های مردم در فتنه های اجتماعی و تاریخی گرفتار شده بودند، فتنه‌هائی که ریسمان دین را پاره کرده بود و پایه‌های نظام اجتماعی و انسانی به لرزه در آورده بود، کوری فراگیر شده بود و ایمان بی یاور و تنها شده بود، فرستاد. پس همه اینها توسط محمد فروریخت و از نو ساخته شد.

خطبه 26 - صفحه 188 - نهج البلاغه عقیقی بخشایشی - سطر 12 به بعد: إِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ، وَأَمِيناً عَلَي التَّنْزِيلِ، وَأَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَي شَرِّ دِينٍ، وَفِي شَرِّ دَارٍ، مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجارَةٍ خُشْنٍ، وَحَيَّاتٍ صُمٍّ، تشْرَبُونَ الکَدِرَ، وَتَأْکُلُونَ الْجَشِبَ، وَتَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ، وَتَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ، الْأَصْنَامُ فِيکُمْ مَنْصُوبَةٌ، وَالْآثَامُ بِکُمْ مَعْصُوبَةٌ. منها صفة قبل البيعة له فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ... - همانا خداوند محمد را مبعوث کرد تا اینکه بر تاریخ و جهان نذیر گردد و امین وحی باشد در حالی که شما ملت عرب و جامعه عرب به بدترین دین معتقد بودید و در بدترین جامعه زندگی می‌کردید خوراکتان غذاهای خشک بود و آب‌تان آبهای الوده، خون یکدیگر را براحتی می‌ریختید و جنایت و گناه مانند دستمال سر بر شما احاطه پیدا کرده بود.

نهج البلاغه خطبه 33- صفحه 204- سطر 14 به بعد: إنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً وَلَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ کِتَاباً، وَلاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً، فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّي بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ، وَبَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ، فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ، وَاطْمَأَنَّتْ صِفَاتُهُمْ - خداوند محمد را مبعوث کرد در حالی که احدی از مردم عرب کتاب نمی‌خواند پس محمد اینچنین مردمی‌ را به حرکت درآورد تا آنها را به جایگاه شایسته‌ائی منزل داد و آنها را از همه فتنه‌های اجتماعی و تاریخی نجات بخشید.

نهج البلاغه خطبه 89 - صفحه 284 - سطر هشتم به بعد: أَرْسَلَهُ عَلَي حِينِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ، وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ، وَاعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ، وَانْتَشَار مِنَ الْأُمُورِ، وَتَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ، والدُّنْيَا کَاسِفَةُ النُّورِ، ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ، عَلَي حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا، وَإِيَاسٍ مِنْ ثَمَرِهَا، وَاغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا، قَدْ دَرَسَتْ مَنَارُ الْهُدَي، وَظَهَرَتْ أَعْلاَمُ الرِّدَي، فَهِيَ مُتَجَهِّمَةٌ لاَِهْلِهَا، عَابِسَةٌ فِي وَجْهِ طَالِبِهَا، ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ، وَطَعَامُهَا الْجِيفَةُ، وَشِعَارُهَا الْخَوْفُ، وَدِثَارُهَا السَّيْفُ. فَاعْتَبِرُوا عِبَادَ اللهِ، وَاذْکُرُوا تِيکَ الَّتي آبَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ بِهَا مُرْتَهَنُونَ، وَعَلَيْهَا مُحَاسَبُونَ...- خداوند محمد را موقعی فرستاد که در آمدن پیامبران فاصله ای طولانی واقع شده بود و مدت زمان طولانی بود که جهان و تاریخ بخواب رفته بودند وفتنه‌ها تمامی ‌جوامع بشری عصر فراگرفته بود. زندگی و معیشت مردم درهم ریخته شده بود آتش جنگ‌های جهانی شعله ور گردیده بود، دنیای بشریت در تاریکی جهل فرو رفته بود، منار‌های هدایت خاموش شده بود و دنیا بر مردم تلخ گردیده بود، فتنه‌ها حاکم شده بودند و غذای مردم گوشت مردار‌ها شده بود. لباس رویین مردم شمشیر بود، اما لباس زیرین آنها ترس و خوف گشته بود. بندگان خدا از سرگذشت آنان عبرت گیرید.

حال با توجه به آنچه که تا اینجا در رابطه با وحی و محمد مطرح کردیم می‌توانیم اینچنین نتیجه بگیریم که:

1- دین از دیدگاه قرآن مختص هدایتگری انسان‌ها می‌باشد ولاغیر قرآن سوره آل‌عمران - آیه 83: أَفَغَيْرَ دِينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ - و همین موضوع باعث می‌گردد که وحی را شامل کلیه قوانین و سنن و کتاب تشریعی حاکم بر حرکتهای تکاملی جهان و وجود و جامعه و‌... بدانیم و به این ترتیب است که از نظر قرآن می‌توانیم وحی را به انواع وحی تکوینی و هستی شمول و وحی جمادات و وحی حیوانات و وحی انسانی و وحی نبوی و در نهایت وحی محمد و قرآن که در نقطه اوج این تقسیم بندی قرار دارد تقسیم بکنیم و در این رابطه است که علامه اقبال لاهوری در فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی‌کتاب بازسازی فکر دینی خود در صفحات 143 و144و 145 وحی را به دو قسم وحی غریزی و وحی عقلانی تقسیم می‌کند وحی غریزی را مشمول هدایتگری کلی وجود می‌داند در صورتیکه وحی عقلانی را فقط مختص وحی محمد می‌داند که توسط چند منبعی کردن شناخت انسان توسط قرآن محمد توانست بزرگترین انقلاب اپیستمولوژیک در بشریت بوجود آورد. وحی عبارت است از اتصال با ریشه وجود، لذا به هیچ وجه تنها مختص آدمی‌نیست. شکل استعمال وحی در قرآن نشان می‌دهد که این کتاب وحی را خاصیتی از حیات می‌داند که خصوصیت و شکل وحی نسبت به حیات برحسب مراحل مختلف تکامل حیات متفاوت می‌باشد. گیاهی که به آزادی در مکان رشد می‌کند، جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازه حیات دارای عضو تازه‌ائی می‌شود و انسانی که از اعماق درونی خود حیات روشن و تازه‌ائی دریافت می‌کند، همه نماینده حالات مختلف وحی هستند. بازسازی فکر دینی – صفحات 144 و 145.

بنا براین بر پایه این نگرش از وحی است که وحی الهی به صورت یک حقیقت مشککه و ذو‌مراتب در می‌آید که پدیده‌های وجود برحسب جایگاه وجودی که در عرصه حرکت تکاملی اشغال کرده اند مرتبه‌ائی از وحی یا هدایتگری را نصیب خود می‌سازند که انسان آخرین منزل این کاروان تکاملی می‌باشد مثنوی چاپ نیکلسون دفتر دوم صفحه 354 سطر چهارم به بعد:

جسم ظاهر روح مخفی آمدست  /  جسم همچون استین جان همچو دست
باز عقل از روح مخفی تر بود  /  حس بسوی روح زودتر ره برد
روح وحی از عقل پنهان تر بود  /  زانک او غیب است او زان سر بود
عقل احمد از کسی پنهان نشد  /  روح وحی اش مدرک هر جان نشد
روح وحی‌ائی را مناسب ها ست نیز  /  در نیابد عقل کا ن آمد عزیز

2- وحی الهی به صورت یک امر ذو‌مراتب و یا یک حقیقت مشککه می‌باشد، ولی آنچه به عنوان یک امر مسلم در رابطه با این وحی واسطه باید در نظر گرفته شود، این حقیقت است که خود وحی الهی در کلیت آن چه ما به عنوان یک امر ابژه معتقد گردیم و چه به عنوان یک امر سبژه بهر حال دارای یک موقعیت واسطه می‌باشد. که این موقعیت واسطه بودن وحی بر حسب اینکه ما با وحی به صورت یک امر ابژه بر خورد کنیم، یا یک امر سبژه البته متفاوت می‌باشد. یعنی اگر ما وحی به صورت یک امر ابژه و به عنوان یک واقعیت هدایتگرانه در عرصه تکامل وجود از جمادات تا انسان در نظر بگیریم و تبین نمائیم. طبیعتاً واسطه‌گی وحی بین خدا و طبیعت و یا خدا و انسان و در نهایت خدا و پیامبرش و خدا و محمد مادّیت عینی خارج پیدا می‌کند. البته اگر وحی را به عنوان یک امر سبژه بر پایه معرفت بشری تبین نمائیم، از آنجائیکه در این رابطه جبراً و قطعا خدا هم به صورت یک امر سبژه تبین می‌گردد، لذا موضوع واسطه‌گی وحی بین تجربه محمد و معرفت محمد قرار می‌گیرد. که در این صورت فونکسیون اینگونه تبین از وحی به صورت محمد سنتری یا توتالیتر محمدی در می‌آید که وجه ابژه آن شخص محمد می‌باشد و سایر امور از خدا تا وحی همه به صورت سبژه در می‌آیند. که اگر ما این دستگاه تبيین از وحی را یک دستگاه کانتی از وحی هم نامگذاری بکنیم، عمل خطائی آنجام نداده ایم چرا که تنها در دستگاه اپیستمولوژی و معرفت شناسانه کانت است که از یکطرف بر پایه محوریت ذهن و سبژه بجای واقعیت محوری دستگاه اپیستمولوژی ارسطوئی انسان محوری جایگزین می‌گردد و در ثانی فقط در کانتکس این دستگاه اپیستمولوژی کانت است، که واقعیت‌های فرا تاریخی و فرامادی مانند ذات باری یا وحی به صورت امورات غیر استدلالی و ساخته عقل بشری تبيین میشود. در صورتیکه در دستگاه اپیستمولوژی هگلی بر عکس دستگاه اپیستمولوژی کانت خدا و وحی و ایده همه به صورت یک امر ابژه مطرح می‌گردند هرچند که همه این امور حتی خدا در عرصه دیالکتیک هگل تکامل پذیر می‌شود و در عرصه حرکت استکمالی ایده مطلق دائما در حال شدن و صیرورت و تکامل می‌باشند. بهر حال آنچه مزیت و برتری دستگاه اپیستمولوژی هگل بر دستگاه اپیستمولوژی کانت است، یکی ابژه گرائی دستگاه اپیستمولوژی هگل می‌باشد و دیگری ابژه سنتری دستگاه اپیستمولوژی هگل است در صورتیکه دستگاه اپیستمولوژی کانت - پوپری فاقد این دو حسن اپیستمولوژی هگلی می‌باشند. چراکه دستگاه کانت - پوپر اولا سبژه‌گرا هستند و خدا و وحی و... همه در بستر سبژه تبیين می‌کنند در ثانی بعلت اینکه در عرصه سبژه گرائی راهی جز انسان سنتری برایشان نمی‌ماند این امر باعث می‌گردد تا به کیش شخصیت در رابطه با پیامبران گرفتار شوند.

خدا و وحی: مقدمتا نخستین اصلی که می‌بایست به عنوان یک پیش فرض در رابطه با موضوع خدا و وحی در نظر بگیریم عبارت از اینکه : خدای سبژه و وحی سبژه راهی جز مطلق کردن پیامبر ابژه باقی نمی‌گذارد و خدای ابژه و وحی ابژه اگر قدرت بازیگری را از محمد ابژه بگیرند و رابطه محمد با وحی و خداوند یک رابطه یکطرفه آینه‌ائی کنند، باز راهی جز ایجاد خداوند توتالیتر باقی نمی‌گذارند آنچنان که در رابطه با مولانا و مثنوی او همین موضوع را تجربه کردیم و دیدیم که گرچه مولانا از سلسله جنبان اپیستمولوژی ابژه گرا و دیالکتیکی می‌باشد بخاطر اینکه در کانتکس اندیشه اشعری‌گری می‌اندیشد این امر باعث شده تا اپیستمولوژی ابژه گرا و دیالکتیکی او نتواند پروازی در حد دستگاه هگل داشته باشد. چراکه اندیشه اشعری‌گری بر پایه تبین خدا سنتری از وجود و وحی و... راه هر گونه پرواز دیالکتیک را سد می‌کند یک خدای مقتدر و توتالیتر و مستبد و قدرتمند و گاهاً آنچنان که امام محمد غزالی تبین می‌نماید یک خدای خشن و خون ریز تمام عیار بر وجود و انسان تحمیل می‌گردد. که این خدای مستبد بر پایه یک رهبری یک طرفه امکان تکامل در هستی و در نتیجه هدایتگری وحی در عرصه هدفداری این وجود سد می‌کند. و لی با همه این احوال مولوی در این عرصه انسانی ابژه گرا و دیالکتیکی و ابژه محور می‌باشد که هم خدا و هم وحی را به صورت دو امر ابژه تبيین می‌نماید و پیامبر اسلام را هم به صورت یک ابژه واسطه بین این دو امر خدا و وحی تبین می‌نماید و گرفتار معایب سبژه‌گرائی دستگاه اپیستمولوژی کانتی در عرصه تبین خدا و وحی نمی‌شود مثنوی چاپ نیکلسون دفتر سوم صفحه 446 سطر سیزده به بعد:
متصل نی منفصل نی ای کمال  /  بلکه بی چون و چگونه زاعتدال
ماهیانیم و تو دریای حیات  /  زنده ایم از لطفت ای نیکو صفات
تو نگنجی در کنار فکرتی  /  نی به معلولی قرین چون علتی 
این جهان یک فکرتست از عقل کل  /  عقل کل شاهست و صورتها رسل
کل عالم صورت عقل کل است  /  اوست بابای هر انک اهل دل است

البته مولوی هستی و طبیعت را هم امر ابژه می‌داند: مثنوی چاپ نیکلسون دفتر سوم صفحه 616 سطر اول به بعد:
کاشکی هستی زبانی داشتی  /  تا زهستان پرده‌ها برداشتی
هرچه گوئی ای دم هستی از آن  /  پرده دیگر بر آن بستی بدان

بنا براین منهای آنکه ما به وحی به عنوان یک امر ابژه قائل باشیم یا یک امر سبژه خود وحی به عنوان یک امر واسط بین خدا و محمد در تجربه نبوی محمد مطرح می‌گردد که بر پایه جوهره خود وحی ما با دو نوع ساختار وحی یا امر واسطه بین خدا و محمد روبرومی‌شویم که یکی را وحی مکانیکی می‌نمائیم و دیگر ی را وحی ارگانیکی نام گذاری می‌کنیم به عبارت دیگر یکی وحی با ساختار مکانیکی دوم وحی با ساختار ارگانیکی نامیده می‌شود در ساختار مکانیکی وحی به عنوان یک امر واسطه فقط صورت انتقال مکانیکی پیام از خدا به محمد دارد و محمد هیچ گونه بازیگری در این رابطه ندارد و فقط تماشاگر محض است که به این دلیل می‌توانیم رابطه محمد با وحی را در این صورت ضبط صوتی یا آینه‌ائی هم بنامیم اما در صورت دوم اگر مکانیزم وحی بین محمد و خداوند به صورت یک امر ارگانیکی در نظر گرفته شود، در آن صورت مانند شکل اول وحی به صورت مکانیکی از طرف خداوند به محمد نازل نمی‌شود بلکه این مهبط وحی که جان و قلب و وجود محمد می‌باشد است که بر پایه اکسپرینس درونی محمد خود را از زمین توسط معراج به آسمان می‌برد، تا در آنجا وحی را مستقیم از دست خدا بگیرد آنجا که بال جبریل واسط هم اگر بخواهد نزدیک شود میسوزد و به این دلیل است که ما مکانیزم انتقال وحی اول را که صورتی مکانیکی و یکطرفه از خدا به محمد داشت را وحی تنزیلی می‌نامیم اما مکانیزم انتقال وحی از خدا به محمد در شکل دوم به دلیل این که این جان و قلب محمد است که توسط اکسپرینس درونی و معراج از زمین به آسمان می‌رود تا مستقیم از دست خدا وحی را دریافت نماید وحی ترفیعی می‌نامیم. اگر علامه اقبال لاهوری نخستین کسی بود که بعد از مولوی موضوع تجربی بودن اعتلای شخصیت محمد مطرح کرد معلم کبیرمان شریعتی در عرصه وحی ترفیعی نخستین کسی می‌باشد که در نوار معراج وحی ترفیعی را پس از مولوی در عصر و زمان ما مطرح می‌کند مولوی در مثنوی چاپ نیکلسون دفتر سوم صفحه 605 سطر 12 به بعد نظر خود را در رابطه با وحی ترفیعی در داستان معراج محمد به این شکل مطرح می‌کند:
گفت پیغمبر که معراج مرا  /  نیست بر معراج یونس اجتبا
آن من بر چرخ و آن او نشیب  /  زآنک قرب حق برونست از حسیب
قرب نی بالا نه پستی رفتنست  /  قرب حق از حبس هستی رستنست
نیست را چه جای بالا است و زیر  /  نیست را نه زود و نه دورست و دیر
کارگاه گنج حق درنیستیت  /  غره هستی چه دانی نیست چیست
حاصل اشکست ایشان ای کیا  /  می‌نماید هیچ با اشکست ما
آنچنان شادند در ذل و تلف  /  همچو ما در وقت اقبال و شرف
برگ بی برگی همه اقطاع اوست  /  فقر و خواریش افتخارست و علوست


بدین ترتیب است که می‌توانیم وحی در شکل مکانیکی را وحی تنزیلی بنامیم و وحی در شکل ارگانیکی را وحی ترفیعی بنامیم. چراکه در صورت اول وحی به صورت مکانیکی و یک طرفه از خداوند بر محمد نازل می‌شود و محمد هیچگونه بازیگری در این رابطه ندارد و فقط تماشاگر و پاسیف و منفعل محض می‌باشد. اما در صورت دوم که محمد در عرصه بین وحی و خداوند بازیگری می‌کند و توسط تعالی وجودی خویش در عرصه اکسپرینس با تجربه درونی خود دست به معراج وجودی تا قاب قوسین او ادنی می‌زند و خود را مستعد مهبط وحی می‌کند. یعنی خود را بطرف وحی و خدا بالا می‌برد این وحی را وحی ترفیعی می‌نامیم . تا قبل از علامه اقبال لاهوری تمامی ‌تئوری‌های وحی بر پایه وحی تنزیلی و مکانیکی استوار بود. اما اولین کسی که بعد از مولوی به وحی محمد به عنوان یک امر تجربی و ارگانیکی معتقد گردید و آنرا به صراحت در آثار خود مطرح کرد علامه اقبال لاهوری بود.

طبیعی است که در وحی ارگانیکی محمد بر پایه اکسپرینس درونی و باطنی خویش را مستعد جذب وحی می‌گرداند و بدین ترتیب است که محمد همراه به همه وجود به استقبال جذب وحی می‌رود از جمادی گرفته تا نبات و از نبات تا حیوان و از حیوان تا انسان و محمد همگی بر پایه مرحله استعداد وجودی خود از وحی بهرمند می‌گردند سوره الرعد آیه 17: أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ - باران وحی از آسمان بر تمامی‌ وجود نازل می‌گردد پس این باران در عرصه وجود جاری گشت و هر کدام از پدیده‌های وجود بر حسب ظرفیت وجودی خویش از این باران برداشت کرد و از پیوند این ظرف ها بود که سیل وحی در عرصه وجود جاری گشت (‌چون رابطه و پیوند پدیده‌ها ارگانیکی هستند نه مکانیکی) از جاری شدن این سیل وحیانی در عرصه وجود بود که وحی شیطانی شکل پیدا کرد که وحی شیطانی به صورت کفی بر سطح آب قرار گرفت، آنچنان پیوندی در تکوین این دو نوع وحی مثبت و منفی جاری و ساری است که ما جهت جدا کردن زیور سنگ‌های زیور را ابتدا در آتش گداخته می‌کنیم و در آنجا هم باز همین رابطه کف و طلا مشاهده می‌کنیم چراکه پس از گداخته شدن در آنجا هم کف‌ها سطح مواد گداخته فرا می‌گیرند خداوند داستان حق و باطل یا وحی مثبت و منفی را به این صورت مثال می‌زند اما آنچه به عنوان قانونبندی این دو وحی یا حق و باطل باید در نظر بگیریم اینکه وحی حق و مثبت می‌ماند ولی وحی منفی و باطل از بین می‌رود. چراکه این قانون وجود است که آنچه در خدمت مردم باشد می‌ماند و آنچه بر علیه مردم باشد در تاریخ اگر چه به صورت کفی ظاهر می‌شوند از بین می‌روند.

 

ادامه دارد