مبانی تئوریک سوسیالیسم - شماره 18
اخلاق سوسیالیستی نه، سوسیالیسم اخلاقی
اخلاق سوسیالیستی، اخلاق لیبرالیستی، اخلاق دگماتیسم فقاهتی
ماحصل آنچه تاکنون در باب والعصر گفته شد اینکه:
1- سوره والعصر از سور مکی میباشد و در 13 سال حرکت مکی محمد به عنوان شعار مسلمین در برخورد با یکدیگر به جای احوالپرسی بود.
2- این سوره، مانیفست اخلاق محمد (که خود مدعی بود بعثت لاتمم مکارم الاخلاق - من برای اتمام مکارم الاخلاق مبعوث شدم یا هدف بعثت من تمام کردن مانیفست اخلاق انسان میباشد) را تبین مینماید.
3- اصول مقدماتی مانیفست اخلاق محمد عبارتند از:
الف – زمان
ب – انسان
ج - تاریخی بودن اخلاق
د - فرادینی بودن اخلاق
ه - اعتقاد به انتخاب و اختیار و آزادی انسان.
4- والعصر عبارت از قسم به زمان.
5- زمان در اینجا زمان فلسفی کانت و زمان ریاضی انشتین نیست بلکه زمان اجتماعی تاریخی محمد است که با آن هر دو زمان متفاوت میباشد.
6- زمان محمد یک زمان اگزیستانسیالیستی است که به عنوان یک پروسس در بستر آن ارزشهای اخلاقی فردی و اجتماعی و تاریخی آفریده میشود.
7- زمان اگزیستانسیالیستی محمد در سه مؤلفه زمان فردی ،
زمان اجتماعی و زمان تاریخی مادّیت پیدا میکند.
8- بر پایه سه مؤلفه زمان محمد سه نوع اخلاق محمد مطرح میشود:
الف - اخلاق فردی
ب - اخلاق اجتماعی
ج - اخلاق تاریخی.
9- هیچ سنخیتی بین زمان محمد با زمان فلسفی کانت و زمان ریاضی انشتین وجود ندارد چراکه زمان فلسفی کانت و زمان ریاضی انشتین امر عام و کلی میباشند در صورتی که زمان اگزیستانسیالیستی محمد یک زمان کنکریت و مشخص است یعنی هر فرد و جامعهائی موظف است زمان خاص خود را پیدا کند و پس از تبیين و مشخص کردن زمان خود است که میتواند به آفریدن ارزشهای اخلاقی در خود و جامعه بپردازد.
10- به همان میزان که زمان اگزیستانسیالیستی محمد با زمان فلسفی کانت و زمان ریاضی انشتین فاصله دارد، بین زمانهای اگزیستانسیالیستی فردی و اجتماعی جوامع و افراد تمایز وجود دارد. هرگز نمیتوان زمان شدن یک فرد و یا جامعه را به فرد و جامعه دیگری تزریق کرد. (یعنی آنچنانکه ژرژ گورویچ میگوید ما جامعه نداریم بلکه جامعهها داریم باید بگوئیم که ما فرد نداریم بلکه افراد داریم).
11- علت اینکه مولوی در رابطه با تبیين زمان شدن فردی معتقد به دوری از زمان ریاضی یا زمان فلسفی میباشد به دلیل همان کنکریت بودن زمان اگزیستانسیالیستی فردی میباشد که مولوی آن را حال مینامد (هست قرآن حالهای انبیاء - مثنوی).
12- علت اینکه قرآن به جای ترم والعصر، ترم والزمان در این سوره بکار نبرده است دوری جستن محمد از طرح زمان عام و کلی و فراتاریخی فلسفی میباشد و طرح کنکریت و خاص و مشخص زمان است.
13- تصوف و عرفان و مولوی فقط توانستند در حد زمان اگزیستانسیالیستی فردی پیش بروند و هرگز به زمان اجتماعی و تاریخی محمد ره پیدا نکردند و تمامی عظمت محمد در طرح زمان اگزیستانسیالیستی اجتماعی و تاریخی در کنار زمان اگزیستانسیالیستی فردی است (اشاره به نقل قول علامه اقبال لاهوری از عبدالقدوس گنگهی صفحه 143 کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام: حضرت محمد به معراج رفت و به جامعهاش و تاریخاش برگشت. سوگند به خدا که اگر من به آن نقطه عروج عرفانی و فردی محمد رسیده بودم، هرگز به جامعه و تاریخ بر نمیگشتم - شاید در سرتاسر ادبیات عرفانی و صوفیانه نتوان چند کلمه معدود پیدا کرد که در یک جمله کوتاه بتواند اختلاف زمان فردی عرفانی مولوی با زمان اگزیستانسیالیستی فردی - اجتماعی - تاریخی محمد را اینچنین تبین نماید).
14- علت اینکه در سوره والعصر که تبیين کننده مانیفست اخلاقی محمد در سه عرصه فردی و اجتماعی و تاریخی میباشد محمد با زمان و ارزش زمان اگزیستانسیالیستی در سه عرصه زمان فردی و زمان اجتماعی و زمان تاریخی شروع میکند، بازگشت پیدا میکند به توجه محمد به نقش و ارزش زمان و تاریخ در عرصه تکوین اخلاق فردی و اجتماعی و تاریخی.
15- زمان و تاریخ اگزیستانسیالیستی محمد پروسس شدن انسان در عرصه فردی و اجتماعی میباشد که بی شناخت آن هرگز امکان شدن برای انسان وجود ندارد.
16- علت ضد اخلاقی بودن نظام سرمایه داری و لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی و معرفتی در این است که زمان اگزیستانسیالیستی توسط مصرف زدگی و بر پایه مکانیزمهای وام و تقسط و... از فرد و جامعه و تاریخ یک ملت میخرند و با این کار آزادی و اراده و اختیار آن فرد و آن جامعه را در تسخیر خویش قرار میدهند.
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ – آیه 2 – سوره العصر: خاسر بودن انسان یک امر فراگیر و طبیعی میباشد - مراد از کلمه انسان در اینجا جنس انسان میباشد که کلت فراتاریخی و فرازمانی انسان را به صورت انسان فلسفی مخاطب قرار میدهد و طرح ترم خسر توسط محمد در اینجا مبین قضاوت فراتاریخی و فرازمانی و فلسفی از انسان است که آن عبارت از اینکه انسان موجود خسار است که دلالت بر ضرر در سرمایه میکند. یعنی ضرر در سود خسر و خسران و خسار و خساره به حساب نمیآید. (صاحب مجمع البیان در تفسیر خسر میگوید من معنای خسر را نمیدانستم تا اینکه در تابستانی به سفر مکه رفتم در یکی از بازارهای مکه کودکی دیدم که یک قالب یخ در آفتاب گذاشته بود و در حالی قالب یخ زیر نور داغ و مستقیم آفتاب مکه در حال آب شدن بود ، گریان فریاد میزد که به حال کسی دل به سوزانید که ضرر از سرمایه میکند نه ضرر از سود. من با شنیدن این صحبت کودک فوراً معنای خسر را که تا آن زمان نمیدانستم دریافتم که آن عبارت است از اینکه خسر ضرر از سرمایه است نه ضرر از سود) اما در اینجا فوراً دو سوال فربه مطرح میگردد:
یکی اینکه چه شد که محمد پس از طرح زمان فردی و اجتماعی و تاریخی اگزیستانسیالیستی خود فورا در بحث تبیين مانیفست اخلاقی خود به طرح انسان پرداخت؟
دوم اینکه چرا محمد در تبین اگزیستانسیالیستی اخلاق فردی و اجتماعی و تاریخی خود بر ترم خسر تکیه کرد؟ که آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم دلالت بر ضرر و زیان در سرمایه میکند نه در سود. برای پاسخ به سوال اول باید توجه داشته باشیم که آنچنانکه فوقاً هم به اشاره رفت، محوریترین اصل مقدماتی اخلاق اگزیستانسیالیستی محمد طرح موضوع انسان است. و همین انسان قرار گرفتن موضوع اخلاق اگزیستانسیالیستی محمد است که باعث شده است تا اخلاق محمد مضمون اگزیستانسیالیستی به خود بگیرد. چراکه در میان تمامی پدیدههای هستی این تنها انسان است که اسانس یا ماهیت او بر وجود یا اگزیستانس او موخر میباشد. و یا به عبارت دیگر تمامی پدیدهها بر پایه ماهیت از پیش تعیین شده وجود پیدا میکنند بجز انسان که بر پایه پتانسیل آگاهی و آزادی و اختیار و انتخاب وجودی خویش ماهیت خود را خود میآفریند البته این آفرینش ماهیت برای انسان هم در عرصه فردی قابل تبیين میباشد و هم در عرصه اجتماعی. از آنجائیکه انحراف در آفرینش این ماهیت در انسان باعث میشود که سرمایه وجودی او را ضایع کند و با عنایت به اینکه انسان بالفطره تمایل به انحطاط در آفرینش ماهیت خویش دارد (همان موضوعی که در داستان خلقت انسان به صورت سمبلیک در سوره بقره توسط دیالوگ بین ملائکه و خدا مطرح میکند: "وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ- و ای محمد آن زمانیکه پروردگار تو به ملائکه گفت که من میخواهم در زمین انسان یا خلیفه خودم را بر گزینم ملائکه زبان اعتراض بر علیه این سخن پروردگارت بلند کردند که آیا میخواهی در زمین موجودی قرار دهی که دست به خون ریزی و فساد میزند – آیه 30 – سوره البقرة".
در اینجا بود که در پاسخ به این اعتراض ملائکه، پروردگار تو به آنها گفت من در باب این انسان چیزهائی میدانم که شما نمیدانید آنچه از این دیالوگ بین ملائکه و خداوند فهمیده میشود عبارت از اینکه محمد حرف خود را در اینجا در کانتکس دیسکورس عقلانیت زمان خویش میخواهد مطرح کند و آن حرف و پیام عبارت است از اینکه انسان بالطبع پدیده ائی انحطاط گرا و خون ریز و فساد آفرین است مگر زمانیکه بتواند بر پایه آگاهی و ایمان و عمل صالح یا پراکسیس اجتماعی - تاریخی خود را بسازد و به اعتلای ماهیت خود بپردازد. پس آنچه به طور خلاصه در پاسخ به سوال اول میتوانیم مطرح کنیم عبارت از اینکه:
1- موضوع اخلاق اگزیستانسیالیستی محمد انسان میباشد.
2- انسان موضوع اخلاق اگزیستانسیالیستی محمد دلالت بر بشر آنچنانکه ارسطو و افلاطون و... در وصف آن میگویند که حیوانی است ناطق و یا حیوانی ابزار ساز و یا حیوانی است اجتماعی و... نمیکند. بلکه انسان موضوع اخلاق محمد دلالت بر آن من مارتین هایدگری میکند که به صورت یک واقعیت در تمامی افراد بشر مادّیت خارجی پیدا میکند و لذا انسان محمد وقتی که موضوع اخلاق اگزیستانسیالیستی محمد قرار میگیرد، هم واقعیت فردی در فرایند فردی اخلاق محمد دارد و هم واقعیت اجتماعی و هم واقعیت تاریخی.
3- به علت اگزیستانسیالیستی بودن وجود آدمی که دلالت بر تأخر ماهیت او بر وجودش میکند، بر خلاف دیگر پدیدهها که ماهیتشان بر وجودشان مقدم میباشد، انسان تنها موجودی است که بر پایه آگاهی و اراده و اختیار و انتخاب ماهیت خود را خود میسازد یعنی خود آفریننده خود میباشد.
4- از آنجائیکه انسان ماهیتی موخر بر وجود خود دارد که بدست خود آفریده میشود. در نتیجه این امر باعث میگردد که انحطاط یا اعتلای در ماهیت خود آفرینی انسان بدست خود باعث انحطاط یا اعتلای در وجود انسان گردد.
5 - از آنجائیکه انسان در عرصه آفرینش ماهیت خویش عافیت طلب میباشد، لذا اگر این انسان رها گردد و در سرزمین هبوط به خود واگذاشته شود، قطعاً و جزماً در آفرینش خود به انحطاط در آفرینش ماهیت خود سوق مییابد که حاصل آن ضرر و زیان و انحطاط در وجود که سرمایه اولیه انسان میباشد، میشود. که این موضوع همان خسر مطرح شده در این آیه إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ میباشد.
6- اگر محمد در مانیفست اخلاقی خود بجای انسان مانند ارسطو و متاخرینش حسن و قبح اخلاقی جانشین انسان میکرد دیگر اخلاق محمد یک اخلاق دینامیک و اگزیستانسیالیستی نبود. بلکه بالعکس اخلاق محمد یک اخلاق ارسطوئی و ارتدکسی و دگماتیستی و فرمالیستی میبود. پس آنچه باعث گردیده تا اخلاق محمد یک اخلاق اگزیستانسیالیستی گردد فقط و فقط موضوعت انسان بجای حسن و قبح اخلاقی میباشد.
7- علت اینکه بلافاصله محمد در این تبیين مانیفست اخلاقی خود پس از طرح زمان اگزیستانسیالیستی (والعصر) به طرح انسان میپردازد، مشخص کردن انسان به عنوان پدیده اگزیستانسیالیستی برای آن پروسس اگزیستانسیالیستی میباشد.
"إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا به الحق وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ – آیه 3 – سوره العصر" تنها کسانی بر خویش خسران نخواهند ورزید که یکدیگر را به پیروی از حق سفارش کنند و یکدیگر را به مقاومت و استقامت در برابر شدائد پیروی از حق دعوت نمایند.
پس آنچه تا کنون از این سوره آموختیم این بود که اخلاق محمد یک اخلاق اگزیستانسیالیستی تاریخی و انسانی میباشد که در بستر زمان نه به عنوان یک واقعیت فلسفی و ریاضی بلکه به عنوان یک واقعیت تاریخی که موضوع شدن انسان در مفهوم من انسانی هایدگری میباشد حاصل میگردد که این انسان به خاطر اینکه شدنش بدست خود شکل میگیرد لذا هر لحظه در نوسان انحطاط و تکامل و اعتلا قرار دارد و تنها انسانی میتواند در عرصه این شدن اخلاقی از انحطاط در امان باشد که در بلاهای پراکسیس اجتماعی اولا به صورت جمعی و با دیسیپلین حرکت کند ( توجه به ترم تَوَاصَوْا که از جهت وزن تفاعل دلالت بر تکثر و تقابل میکند که مستلزم یک حرکت جمعی است که آن خود دلالت بر یک حرکت دیسیپلین دار دارد) در ثانی این پراکسیس اجتماعی نیازمند دو فونداسیون یا شالوده میباشد که اینها عبارت از حق و صبر در ثالث از آنجائیکه در این آیه صبر و حق به صورت مطلق مطرح شده و مشخص نکرده که حق چه هست یا صبر در چه مواردی باید انجام گیرد، عام بودن دو اصل فوق در پراکسیس اجتماعی که بر ایمان و عمل صالح استوار میباشد میرساند. چراکه آنچنانکه در:
آیه 4 - سوره البلد دیدیم "لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ - به تحقیق انسان در سختیها آفریده میشود".
و همچنین در آیه 6 - سوره انشقاق آموختیم "یا أَیهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ - ای انسان همانا مسیر شدن تو در سختیها است. تا آن مرحله از تکامل و شدن که تو در این مسیر شدن در سختیها به ملاقات پروردگارت میرسی".
و یا آنچنانکه در آیه 124 - سوره البقره آمده است "وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ به کلمات فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذرتی قَالَ لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ – آن زمانیکه ما ابراهیم را توسط سختیهای راه آزمودیم پس ابراهیم از تمامی این آزمایش سختیها موفق گردید".
پس به این ترتیب بود که ما ابراهیم را بر ناس امام ساختیم. و از بعد از این امامت ابراهیم بر ناس بود که ابراهیم از ما خواست تا امامت بر ذریه او انتقال پیدا کند. پس ما در پاسخ به ابراهیم گفتیم که آن ذریه از تو که با ظالمین هم پیمان نگردد. آنچنانکه از تمامی این آیات بر میآید صبر و حق مورد نظر محمد در اینجا صبر و حق عام مولود پراکسیس تاریخی و اجتماعی انسان میباشد که بستر شدن انسان در عرصه اخلاق فردی و اجتماعی را فراهم میسازد. نه هر صبر و حقی پس از آنچه در رابطه با این آیه میتوانیم بیاموزیم عبارت است از اینکه:
1- بستر شدن انسان پراکسیس اجتماعی تاریخی میباشد.
2- حتی شدن فردی انسان باید در عرصه پراکسیس اجتماعی تاریخی صورت گیرد.
3- مهمترین معجزه محمد برای بشریت این بود که تمامی شدنهای فردی و باطنی را از عرصه رهابانیت و صومعهها و خانقاهها و دیرها و... خارج کرد و به سمت پراکسیس اجتماعی سوق داد و اعلام کرد رهبانیت دینی الجهاد رهبانیت دین من جهاد است (و شاید در این رابطه باشد که ماکس وبر جامعه شناس آلمانی میگوید اگر بخواهیم پارادایم کیس یهود را ترسیم کنیم صورت یک تاجر دارد. ولی اگر بخواهیم پارادایم کیس مسیحیت را ترسیم نمائیم صورت یک رهبان دیر نشین پیدا میکند در صورتی که پارادایم کیس نهضت محمد چهره یک مجاهد مسلح عرصه جامعه را دارد).
4- پایههای این پراکسیس اجتماعی که مبنای شکل گیری اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی و اخلاق تاریخی محمد میباشد بر دو پایه ایمان و عمل صالح استوار است.
5- ایمان در نگاه محمد آگاهی وجودی است که ماهیتی اپیستمولوژیک و معرفت شناسانه و شناختی دارد و از جنس خودآگاهی میباشد چه در عرصه خود آگاهی فردی و چه در عرصه خودآگاهی اجتماعی.
6- عمل صالح آنچنانکه فوقاً هم به اشاره مطرح کردیم دلالت بر پراکسیس اجتماعی میکند که عمل تغییر دهنده جامعه است که جامعه را از بودن خود خارج میکند و در مسیر استکمالی و شدن به سوی اعتلا پیش میبرد.
7- عمل صالح به هر حال یک عمل اجتماعی میباشد و هرگز صورت فردی ندارد.
8- عمل صالح اجتماعی بستر اساسی شکل گیری اخلاق اگزیستانسیالیستی محمد در عرصه فردی و اجتماعی و تاریخی میشود.
9- از آنجائیکه این عمل صالح یا پراکسیس اجتماعی بستر شدن انسان اگزیستانسیالیستی در اخلاق اگزیستانسیالیستی محمد میباشد. لذا رابطه انسان با این دو بستر ایمان و عمل صالح خود بر دو مؤلفه حرکت جمعی سفارش بر حق و سفارش بر صبر استوار میباشد.
10- در عرصه اخلاق اگزیستانسیالیستی محمد حرکت فردی و مجرد در بستر مکانیکی باطنی آنچنانکه در رهبانیت مسیحیت و عرفان هند سابقه داشت هیچ جائی ندارد محمد هم فرد را و هم جامعه را در بستر پراکسیس اجتماعی پرورش میدهد.
11- در عرصه پراکسیس اجتماعی حق موضوع ایمان جمعی است. آنچنانکه صبر موضوع تحمل شدائد و سختیهای پراکسیس اجتماعی میباشد.
12- پس مانیفست اخلاقی محمد عبارت است از اخلاق اگزیستانسیالیستی فردی و اجتماعی و تاریخی که موضوعش انسان به معنای هایدگری آن است و این اخلاق اگزیستانسیالیستی در بستر زمان اگزیستانسیالیستی محمد که مادّیت آن در ایمان به حق و صبر بر سختیهای پراکسیس اجتماعی میباشد تحقق پیدا میکند.
اخلاق سوسیالیستی بستر ساز سوسیالیسم علمی است: حال پس از طرح این مقدمه نسبتا طولانی میتوانیم در اینجا به بررسی اصل موضوع که تبیين علمی رابطه سوسیالیسم و اخلاق است بپردازیم. قبل از اینکه وارد موضوع شویم بد نیست که جهت شفاف سازی ترمولوژی اشارهائی به تمایز و تفاوت دو ترم اخلاق سوسیالیستی و سوسیالیست اخلاقی داشته باشیم. چراکه طرح ترم اخلاق سوسیالیستی ممکن است برای مخاطب ایجاد شبه اصطلاحی با سوسیالیسم اخلاقی بکند. که آنچنانکه قبلا در مباحث مبانی تئوریک سوسیالیسم مطرح کردیم سوسیالیسم اخلاقی دلالت بر آن نوع از اندیشهائی میکند که معتقد به شکل گیری سوسیالیسم درصورت یک امر فراتاریخی است. یعنی میتوان بدون تحقق شرایط عینی سوسیالیسم به سوسیالیسم دست پیدا کرد و سوسیالیسم را در جامعه محقق ساخت. به عبارت دیگر پیش از آنکه سوسیالیسم را یک امر ابژکتیو بدانند به صورت سوبژکتیو سوسیالیسم و تحقق سوسیالیسم را تبین میکردند در صورتیکه منظور از ترم اخلاق سوسیالیستی کاملا غیر از آنچه در باب سوسیالیسم اخلاقی مطرح کردیم میباشد در اخلاق سوسیالیستی ما به طور مشخص در باب شرایط سوبژکتیو به تحقق سوسیالیست علمی میپردازیم. از آنجائیکه سوسیالیسم علمی یک مقوله اجتماعی - انسانی میباشد، لذا بر عکس مناسبات ماقبل سوسیالیسم علمی مانند مناسبات سرمایه داری و زمین داری و برده داری و... که صورتی جبری دارد و خارج از اراده فرد و جامعه تحقق پیدا میکند، در سوسیالیسم علمی تا زمانیکه آگاهی به سوسیالیسم علمی توسط پیشگام به خودآگاهی جامعه انتقال پیدا نکند، امکان تحقق سوسیالیسم علمی نخواهد بود. البته این انتقال آگاهی سوسیالیسم علمی به درون خودآگاهی تودهها به صورت مکانیکی و ذهنی نخواهد بود. بلکه بالعکس باید این انتقال آگاهی به صورت خودآگاهی ایجاد ایمان جهت انجام پراکسیس اجتماعی تحقق سوسیالیسم علمی بکند. طبیعی است که هرچه این انتقال آگاهی به صورت ارگانیکی انجام گیرد، تولید ایمان بیشتری در تودهها و پیشگام جهت تحقق سوسیالیسم در تودهها میکند و تا زمانیکه این پراکسیس اجتماعی بر پایه ایمان و آگاهی تودهها شکل نگیرد، امکان تحقق سوسیالیسم علمی وجود نخواهد داشت و علت انحراف در پیش بینی مارکس در هیرارشی ترسیمی او جهت تحقق سوسیالیسم علمی که از نگاه او بر پایه تحلیلی که از اوضاع اجتماعی و اقتصادی جوامع داشت معتقد بود که این سوسیالیسم علمی ابتدا در آلمان بر پا میگردد و سپس به انگلستان و فرانسه و امریکا و در نهایت به روسیه میرسد. در صورتی که اگر بخواهیم آن هرم ترسیمی او را در دل واقعیت انجام شده تاریخی فرو کنیم باید بگوئیم که انجام این هرم صورتی کاملا عکس داشته و به صورت معکوس تحقق پیدا کرده است. یعنی ابتدا سوسیالیسم در روسیه که قاعده هرم مارکس بود تحقق پیدا کرد و بعد از آنکه نوبت به جوامع صنعتی رسید به دلیل به سر عقل آمدن سرمایه داری اصلا شرایط تحقق انقلاب سوسیالیستی پرولتاریای اروپای صنعتی و در راس آنها آلمان از میان رفت و بورژوازی با عقب نشینی نسبت به شرایط انقلاب ساز سوسیالیستی پرولتاریای صنعتی از آمبورژوازه کردن پرولتاریا گرفته تا کاهش دادن به رقابتهای داخلی بین خود سرمایه دارها که از نظر مارکس موتور حرکت انقلاب پرولتاریائی میباشند توسط این عقب نشینی های بورژوازی اروپا بود که باعث گردید تا پرولتاریای انقلابی اروپا به محافظه کاری و کنسروالیسم کشیده شوند که حاصل آن تعطیلی انقلاب پرولتاریا و سوسیالیستی در اروپای صنعتی شد و در نتیجه ظهور فاشیسم در آلمان درست در زمانیکه هرم مارکس منتظر انقلاب پرولتاریای صنعتی آلمان بود و اما علت اینکه چرا هرم تحقق و پیش بینی کارل مارکس بر عکس از آب در آمد باید به همین تبین تفاوت مناسبات سوسیالیسم علمی با مناسبات ماقبل آن بپردازیم که آنچنانکه فوقاً اشاره کردیم بر عکس مناسبات ماقبل سوسیالیسم علمی گرچه یک مناسبات تاریخی و علمی میباشد ولی یک مقوله علمی انسانی و اجتماعی است که تحقق آن برعکس مناسبات ماقبل خود که صورتی جبری دارد مناسبات سوسیالیسم مستلزم تحقق شرایط سوبژکتیوی در جامعه میباشد و بدون تحقق شرایط سوبژکتیوی هر چند شرایط ابژکتیوی سوسیالیسم هم آماده باشد امکان تحقق جبری سوسیالیسم علمی وجود نخواهد داشت. در این راستا برای فهم موضوع نیازمند به طرح یک نمونه هستیم .آنچنانکه میدانید هم جاذبه و هم دافعه زمین و هم مقوله دموکراسی و قانونمندی تحقق دموکراسی برای انسان صورت علمی دارد. اما اگر بخواهیم این دو صورت علمی را در قیاس با یکدیگر قرار دهیم، میبینم که تمایز فاحشی بین آنها وجود دارد. چراکه قانون جاذبه و دافعه یک قانون طبیعی میباشد که تحقق و فونکسیون آن بر انسان به صورت جبری انجام میگیرد. خواه ما به قانون جاذبه و دافعه آگاهی داشته باشیم خواه نه. قانون جاذبه و دافعه کار خودش میکند و به صورت جبری بر ما اعمال میگردد. اما در رابطه با دموکراسی و سوسیالیسم علمی موضوع کاملا صورتی عکس دارد. یعنی تا زمانیکه ما به دموکراسی آگاهی و ایمان پیدا نکنیم و توسط پراکسیس خودآگاهانه اجتماعی تصمیم به مادّیت بخشیدن آن در جامعهمان نگیریم، امکان تحقق دمکراسی و سوسیالیسم علمی در جامعه ما وجود نخواهد داشت. عین همین مساله در رابطه با سوسیالیسم علمی قابل طرح است. به این ترتیب که از آنجائیکه سوسیالیسم علمی یک موضوع علمی انسانی میباشد. در نتیجه امکان تحقق آن در گرو تحقق شرایط سوبژکتیو در جامعه میباشد و تا زمانیکه شرایط سوبژکتیو سوسیالیسم علمی در جامعه تحقق پیدا نکند امکان تحقق سوسیالیسم علمی وجود نخواهد داشت. همین موضوع نیاز به تحقق شرایط سوبژکتیو سوسیالیسم علمی است که طرح موضوع اخلاق سوسیالیستی را مطرح میسازد و تا زمانیکه این شرایط سوبژکتیو یا اخلاق سوسیالیستی تحقق پیدا نکند. امکان تحقق سوسیالیسم علمی در جامعه هر چند شرایط ابژکتیوی آن فراهم باشد منتفی میباشد. بنابراین ما در بحث اخلاق سوسیالیستی به بررسی شرایط سوبژکتیوی تحقق سوسیالیسم علمی خواهیم پرداخت.
ادامه دارد