اصول اسلام شناسی علی - بخش1

 

1 - اسلام و علی یا علی و اسلام؟ در شماره‌های سال 88 و89 نشر مستضعفین که به مناسبت ماه رمضان از علی سخن گفتیم در باب:

الف - علی و عدالت
ب - علی و انسانیت
ج - علی و آزادی
د - علی و اخلاق سخن‌ها گفتیم با یک نگاهی اجمالی به مقالات مطرح شده فوق آنچه که به عنوان یک سوال سترگ در همین رابطه مطرح می‌شود اینکه آیا عدالت یا انسانیت یا آزادی و... دستاوردهائی بوده که به صورت مکانیکی یا غریزی برای علی حاصل شده است یا اینکه نه تمامی این‌ها علی از بستر وحی و اسلام و پیوند با پیامبر و مبارزه در راه اسلام و... کسب نموده است یعنی عدالت و آزادی و انسانیت اگرچه یک سلسله مقوله‌های فرامکتبی و فرادینی و فرامذهبی اما تاریخی می‌باشند اما برای علی به صورت یک سلسله مقوله‌های فرامکتبی حاصل نشده است بلکه بالعکس تمامی این‌ها محصولاتی بوده‌اند که علی در بستر 53 سال مبارزه در راه اسلام حاصل کرده است.

 

بنابراین عدالت فرادینی و آزادی فرادینی و انسانیت فرا دینی برای علی مضمون و محتوای مکتبی داشته‌اند و تمامی این‌ها علی در بستر مبارزه در راه اسلام و وحی و پیوند با پیامبر کسب کرده است اگر پیامبر اسلام در وصف علی می‌گوید: علی مع الحق الحق مع علی - علی با حق است آنچنانکه حق با علی است این تعریف پیامبر از علی در تمامی ارزش‌ها اعم از دینی و فرادینی چه عدالت باشد و چه تقوی چه آزادی و حریت باشد و چه ایمان و یقین و اخلاص چه انسانیت باشد و چه صبر و شجاعت و ایثار صادق است چراکه حق میزان تمامی ارزش‌ها است و تمامی ارزش‌ها وقتی که در ترازوی حق قرار می‌گیرند وزن و جایگاه خود را پیدا می‌کنند از عدالت گرفته تا آزادی و از انسانیت گرفته تا آگاهی و از صبر گرفته تا یقین و از اخلاص گرفته تا ایمان و... معنی این حرف این است که وقتی که می‏گوئیم چرا عدالت خوب است؟ باید در جواب فورا بگوئیم چون عدالت حق است نه اینکه چون عدالت مکتبی یا مذهبی است یا اینکه چرا آزادی و انسانیت و آگاهی خوب است؟ باید بگوئیم چون این‌ها حق است اما اگر بگوئیم چرا حق خوب است؟ اینجا است که برای خوب بودن حق دیگر نمی‌توانیم توسط حق، حق را تعریف کنیم بلکه نیازمند به مصداقی هستیم تا با آن مصداق حق را تعریف کنیم و از دور فلسفی ارسطوئی نجات پیدا کنیم به این علت پیامبر اسلام علی را مصداق حق معرفی می‌کند اما آنچه مهم‌تر از این تعریف پیامبر از علی است اینکه علی این پتانسیل معنوی از چه طریق حاصل کرده است؟ این سوال تنها یک پاسخ دارد و آن اینکه علی این مصداق حق بودن را در مدت 53 سال مبارزه در راه اسلام حاصل کرده است به عبارت دیگر علی مصداق حق شدن را در عرصه مبارزه در راه اسلام کسب کرده است. مثنوی دفتر اول - چاپ نیکلسون - صفحه 166- سطر پنجم به بعد:

 

ای علی که جمله عقل دیده‌ای / شمه‏ائی واگو از آنچه دیده ائی
باز گو ای باز عرش خوش شکار / تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادارک غیب آموخته / چشم‌های حاضران بر دوخته
راز بگشا ای علی مرتضی / ای پس از سوء القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچه عقلت یافتست / یا بگویم آنچه بر من تافتست
از تو بر من تافت پنهان چون کنی / بی زبان چون ماه پرتو می‌زنی
چون تو بابی آن مدینه علم را / چون شعاعی افتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب / تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد / بارگاه ماله کفوا احد
تو ترازوی احد خو بوده‏ائی / بل زبانه هر ترازو بوده‏ائی
تو تبار و اصل و خویشم بوده‏ائی / تو فروغ شمع کیشم بوده‏ائی
من غلام موج آن دریای نور / که چنین گوهر بر ارد در ظهور
من غلام آن چراغ چشم جو / که چراغت روشنی پذرفت از او

به همین دلیل تمامی مبارزات علی در طول 53 سال حیات مکتبی‌اش مبارزه کنشی بوده و هرگز علی مبارزه واکنشی نداشته است و همیشه بیم و هراس علی چه در عرصه اخلاقیات و چه در عرصه اجتماعیات زندگی‌اش این بوده که نکند در جامعه‏ائی و نسلی که هنوز گرایشات قبیلگی و طبقاتی از ذات آنها جوشش می‌کند رفتار و کردار و گفتار او آبشخور واکنشی پیدا کند. مثنوی - دفتر اول - صفحه 175

گفت امیر المومنین با آن جوان / که به هنگام نبرد ای پهلوان
چون خدو انداختی در روی من / نفس جنبید و تبه شد خوی من
نیم بهر حق شد و نیمی هوا / شرکت اندر کار حق نبود روا

 

لذا ما در راستای مبارزات عدالت خواهانه و آزادی خواهانه و انسانیت طلبانه و آگاهی‏بخش و آزادی‏بخش و رهائی‏بخش 30 سال بعد از پیامبر علی در هیچ جای نهج البلاغه و کلام امام علی از اصحاب سقیفه به خاطر غصب خلافت گله و شکایت نکرده و هیچ جا نگفته که خلافت حق من بوده و شما غصب کردی و آن زمانی هم که بعد از قتل عثمان مردم آمدند و او را به خلافت مسلمین برگزیدند به مردم گفت: نهج البلاغه - دکتر جعفر شهیدی - صفحه 85 - خطبه 92:

دَعُونِي وَ اِلْتَمِسُوا غَيْرِي... - مرا رها کنید و دیگری را به خلافت انتخاب کنید... - وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ - اگر من را رها کنید و خلافت به دیگری واگذار نمائید منهم مثل یکی از شما - وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ - به آن کسی که شما انتخاب کنید بهتر از خود شما فرمانبرداری می‌کنم - وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً - من برای شما اگر وزیر و کمک و مشاور باشم بهتر است از اینکه امیر باشم.

به عبارت دیگر امام علی نگفت این خلافت حق من است و از پیامبر به من به ارث رسیده است بلکه بالعکس دلیل قبول خلافت از دست مردم را نه بر پایه وصایت پیامبر یا وارثت قبیله گی و عشیره گی بلکه فقط بر پایه رای و انتخاب مردم و مسئولیت انسانی و اجتماعی پیشگامان و آگاهان و عالمان تبیین می‌کند. نهج البلاغه - دکتر جعفر شهیدی - خطبه 3 - صفحه 11.

...أَمَا وَ اَلَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ - قسم به خدائی که دانه را شکافت و حیات را آفرید - لَوْ لاَ حُضُورُ اَلْحَاضِرِ وَ قِيَامُ اَلْحُجَّةِ بِوُجُودِ اَلنَّاصِرِ - اگر قیام این مردم و انتخاب آنها نبود و اگر حجت با انتخاب آنها بر من تمام نشده بود - وَ مَا أَخَذَ اَللَّهُ عَلَى اَلْعُلَمَاءِ أَلاَّ يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُومٍ - و اگر این مسئولیت خداوند بر دوش علما و آگاهان جامعه نگذاشته بود که در برابر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم ساکت ننشیند - لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا - ریسمان و افسار خلافت را بر گردنش می‌گذاشتم و مانند گذشته خلافت را رها می‌کردم.

بنابراین برعکس آنچه که ما فکر می‌کنیم امام علی هرگز خلافت بر مسلمین را نه دوست داشته و نه می‌خواسته و نه حق خود می‌دانسته بلکه بالعکس آن را حق مردم می‌دانسته و قبول خلافت مسلمین توسط خودش نه معلول اصل وصایت پیامبر یا اصل وراثت عرفی و شرعی بوده بلکه بالعکس آن را معلول انتخاب خود مردم بعلاوه مسئولیت اجتماعی ضد طبقاتی که خداوند بر آگاهان جامعه قرار داده است، می‌داند.

حال با همه این تفاسیر اگر علی خلافت بر مسلمین را حق خود نمی‌دانست و اگر علی کلا از خلیفه شدن بر مسلمین بی میل بود و اگر علی دوست داشت که مشاور و وزیر باشد تا امیر و اگر علی در هیچ جا نگفته که مطابق اصل وصایت پیامبر در غدیر خم می‌بایست من امیر و خلیفه شوم یا به خاطر غدیر خم و کاندید کردن من توسط پیامبر خلافت من غصب شد پس اعتراض و فریاد و شکوه علی در خطبه شقشقیه که تنها یک مرتبه توسط علی مطرح شد و آن هم ناتمام ماند به چه خاطر بوده است: نهج البلاغه - دکتر جعفر شهیدی - خطبه 3 - صفحه 9:

 

أَمَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلاَنٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ اَلْقُطْبِ مِنَ اَلرَّحَى - آگاه باشید به خدا سوگند آن کسی که جامه خلافت را به تن کرد خوب می‌دانست که جایگاه من نسبت به خلافت مانند میله قطب نسبت به آسیاب است - يَنْحَدِرُ عَنِّي اَلسَّيْلُ وَ لاَ يَرْقَى إِلَيَّ اَلطَّيْرُ - در آگاهی و مسئولیت پذیری من این آگاهی مانند سیلی از من جاری است و آن مسئولیت پذیری مرا چون کوهی کرده که هیچ پرنده‏ائی را یارای پرواز بر قلگان نمی‌باشد با همه این احوال من خود را از خلافت کنار کشیدم - وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا اَلْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا اَلصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ - با همه این احوال خودم را در برابر دو سوال قرار دادم یا با دست خالی و تنها قیام کنم؟ یا اینکه سکوت و صبر را انتخاب نمایم؟ آن هم صبری که در آن پیران در هم نوردیده می‌شوند و کودکان در آن پیر می‌گردند و برای مومن همان کدحی است که با آن به ملاقات پروردگارش می‌رود؟ - فَرَأَيْتُ أَنَّ اَلصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى - چون خوب تحقیق کردم دیدم راه دوم خردمندانه‌تر می‌باشد - فَصَبَرْتُ وَ فِي اَلْعَيْنِ قَذًى وَ فِي اَلْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً - پس راه دو م یعنی صبر را انتخاب کردم در حالی که در چشمم خاشاک بود و در گلویم استخوان در عین حالی که می‌دیدم ارثیه‌ام به غارت می‌رود.

سوال بزرگ یا بزرگ‌ترین سوال تاریخ: چرا مردی به عظمت علی که هرگز حقیقت را در پای مصلحت ذبح نکرده است در یک جا (بعد از قتل عثمان و قیام مردم) خلافت بر مسلمین را برای خود نه تنها حق نمی‌داند بلکه تحمیلی از جانب مردم و مسئولیتی از جانب خدا می‌خواند و خود را بی میل به خلافت نشان می‌دهد و انتخاب دیگری را توسط مردم بر خود ارجح‌تر می‌بیند و رسالت خودش در مشاوره و کمک به مردم بهتر می‌داند تا امیری بر خلافت (خطبه 91 - نهج البلاغه - سید رضی) اما در جای دیگر (در خطبه شماره 3 یعنی خطبه شقشقیه در زمانی که امام علی برای اولین و آخرین بار با یک فلاش بک تاریخی خاطرات بعد از سقیفه را ذکر می‌کند) خود را بر شیخین و عثمان برتر می‌داند و عمل سقیفه را غارت ارثیه خود می‌خواند آیا واقعا ارثیه علی که در سقیفه غارت شد خلافت وصایتی یا وارثتی بود یا اینکه اسلام و جامعه مدینه النبی به ارث مانده از پیامبر بود؟ اگر وراثت غارت شده علی در سقیفه خلافت و حکومت بر مسلمین است پس چرا علی با شیخین بیعت کرد و شیخین را در توسعه حکومت شان یاری می‌کرد؟ چرا حتی عمر را در هنگام حمله به ایران از رفتن به ایران منع کرد و کشته شدن احتمالی او در جنگ به ضرر اسلام می‌دانست؟ چرا در زمان قیام مردم و قتل عثمان با اینکه وسعت جغرافیای خلافت ده‌ها برابر بزرگ‌تر از زمان رحلت پیامبر اسلام شده بود علی این خلافت را که دو دستی تقدیم او می‌کردند تحقیر می‌کرد و از قبول آن امتناع می‌ورزید؟ برای پاسخ به این سوال تاریخی باید به نخستین پیام و خطبه علی پس از قبول خلافت در سال 36 هجری بر گردیم که در آن امام علی مرامنامه حکومتی خود را مطرح می‌کند تا بینیم خود علی از چه دردی در طول 25 سال خار در چشم و خاشاک در گلو می‌نالیده است آیا درد علی درد حکومت و خلافت بوده است؟ آیا درد علی درد وصایت یا وراثت بوده است؟ آیا درد علی درد انحراف جامعه و مدینه النبی محمد بوده است؟ آیا درد علی درد کشته شدن حافظین قرآن و فراهم شدن زمینه تحریف قرآن بوده است؟ آیا درد علی مانند درد ابوسفیان درد حاکمیت بنی تمیم و بنی عدی و بنی امیه و بنی فلان و کنار رفتن بنی‌هاشم بوده است؟ آیا درد علی قطع وحی توسط مرگ محمد بوده است؟ آیا درد علی درد غالب شدن جناح راست طبقاتی زمان محمد و مغلوب شدن جناح چپ به رهبری خودش بوده است؟ آیا درد علی درد توسعه بیحد و مرز نظامی مسلمانان و سرازیر شدن غنایم بی حد و حصر جنگی به مدینه محمد و تقسیم غیر عادلانه بین مهاجرین و انصار و مردم عادی که زمینه ساز طبقاتی شدن جامعه محمد شده بود، بوده است؟ نهج البلاغه - دکتر جعفر شهیدی - خطبه 16 - صفحه 17 - فراز دوم –

 

أَلاَ وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اَللَّهُ نَبِيَّهُ ص وَ اَلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ اَلْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلاَكُمْ وَ أَعْلاَكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا - آگاه باشید که مصیبت اجتماعی شما بازگشت پیدا کرده به آن زمانیکه محمد مبعوث شد (به عبارت دیگر جامعه شما آنچنان سیر قهقرائی پیدا کرده و طبقاتی شده و ناهنجاری‌های انسانی و اخلاقی و طبقاتی در آن رشد کرده که برگشت پیدا کرده به همان جامعه عقب مانده بدوی که زمینه ساز بعثت پیامبر اسلام بود) به آن خدائی که محمد را به حق مبعوث کرد (در دوران خلافت من برای اصلاح جامعه شما مانند پیامبر) حتما به بلا و آزمایش کشیده خواهید شد تا توسط این بلاها غربال بشوید و در دیگ بلاها زیر رو بشوید تا پائینی‏های جامعه بالا بروند و بالائی‏های جامعه پائین بیایند.

بنابراین آنچه از این اولین خطبه امام علی پس از قبول خلافت که تعیین کننده مرامنامه حکومتی او می‌باشد فهمیده می‌شود اینکه درد علی در طول 25 سال بعد از رحلت پیامبر که علی خار در چشم و خاشاک در گلو شاهد غارت شدن میراثش بوده است انحراف جامعه مدینه النبی محمد می‌باشد نه درد خلافت و حاکمیت بنی عدی و بنی تمیم و... و نه درد تحریف قرآن و... چرا علی در میان تمامی دستاورد محمد امروز فقط انحراف و سقوط جامعه و مدینه النبی محمد را مطرح می‌کند و بر اصلاح آن انگشت می فشارد؟ چرا از قرآن و سنت و روایات پیامبر صحبت نمی‌کند؟ چرا از نظر علی اسلام محمد در مدینه النبی محمد خلاصه می‌شود نه در قرآن‌های بر سرنیزه معاویه؟ چرا علی در اینجا در برابر قرآن‌های تشریفاتی بر سرنیزه‌های معاویه به صورت آلترناتیو قرآن خودش را قرآن ناطق می‌خواند؟ چرا از نظر علی اگر تمامی قرآن و روایات و سنت پیامبر و... حتی اگر بدون تحریف هم باقی بماند اما جامعه محمد دچار انحراف بشود تمامی اسلام به انحراف کشیده خواهد شد؟ چرا از نظر علی برای اصلاح اسلام در آن زمان سال 36 هجری قبل از هر چیز باید جامعه یا مدینه النبی محمد اصلاح گردد؟ و از نظر علی تا زمانی که جامعه مسلمین اصلاح نشود امکان نجات اسلام وجود نخواهد داشت؟ چرا علی معتقد است که نمایش و تبلور تمامی وحی و اسلام و قرآن و سنت محمد در جامعه محمد خلاصه می‌شود؟ چرا علی معتقد است که تمامی بلا‏هائی که در طول 25 سال گذشته بر اسلام وارد شده در انحراف جامعه محمد خلاصه می‌شود؟ چرا علی در طول 25 سال دوران سکوت و صبرش کوچک‌ترین کار تئوریک و فرهنگی اسلامی نکرد؟ و چهار چشمه مراقب انحراف جامعه پیامبر بود؟ که به کجا می‏رود؟ چرا ما بجز چند کلام مختصر که بر سر جنازه پیامبر یا هنگام تبعید ابوذر و... از علی به جا مانده در خصوص کار تئوریک و فرهنگی علی در طول 25 سال بعد از رحلت پیامبر تا رسیدن به خلافت امروز چیزی در دسترس نداریم؟ چرا کل خطبه و کلام‌ها و نامه‏هائی که امروز از علی در دست داریم همگی محصول همان چهار سال و نه ماهی است که علی حکومت کرد؟

 

2 - تعریف اسلام از نگاه علی: آیا با همه این امور اکنون می‌توانیم این نتیجه بگیریم که اسلام از نگاه علی با اسلام از نگاه ما متفاوت می‌باشد؟ ما اگر در این شرایط یا در آن شرایط می‌خواستیم اسلام را تعریف کنیم راهی نداشتیم جز اینکه بگوئیم اسلام عبارت است از قرآن بعلاوه سنت محمد یا عترت محمد ولی در هیچ جا ما نمی‌توانیم چنین تعریفی از اسلام از علی بدست بیاوریم تنها تعریفی که امام علی در نهج البلاغه از اسلام می‌کند عبارت است از: نهج البلاغه - دکتر جعفر شعیدی - صفحه 382 - حکمت شماره 125:

 

لَأَنْسُبَنَّ اَلْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي - اَلْإِسْلاَمُ هُوَ اَلتَّسْلِيمُ - وَ اَلتَّسْلِيمُ هُوَ اَلْيَقِينُ - وَ اَلْيَقِينُ هُوَ اَلتَّصْدِيقُ - وَ اَلتَّصْدِيقُ هُوَ اَلْإِقْرَارُ - وَ اَلْإِقْرَارُ هُوَ اَلْأَدَاءُ - وَ اَلْأَدَاءُ هُوَ اَلْعَمَلُ الصالح - اسلام را آنچنان تعریفی خواهم کرد که کسی پیش از من نکرده است - اسلام عبارت است از تسلیم حق شدن - و تسلیم حق شدن همان یقین است - یقین همان تصدیق است - و تصدیق همان اقرار است - و اقرار همان تکلیف است - و اداء همان عمل صالح است پس اسلام یعنی عمل صالح بنابراین از نظر امام علی تعریف اسلام یعنی عمل صالح.

 

نیاز به گفتن ندارد که در دیسکورس قرآن و نهج البلاغه عمل صالح در برابر عمل حسنه قرار دارد که عمل صالح هر جا که در قرآن و نهج البلاغه به کار رود به معنای عمل در خدمت تغییر اجتماعی است لذا هر عملی که در خدمت تغییر جامعه باشد عمل صالح نامیده می‌شود در صورتیکه بر عکس هر عملی که در خدمت تغییر فردی افراد باشد عمل حسنه نامیده می‌شود. بنابراین در اینجا که امام علی اسلام را در عمل صالح معنی می‌کند یعنی از نظر امام علی اسلام عبارت است از عملی که در خدمت تغییر جامعه به سمت شدنش باشد در راستای این تعریف از اسلام است که امام علی پس از اینکه خلافت مسلمین را در دست گرفته نوک پیکان حرکت خودش را روی عمل اجتماعی یا عمل صالح جهت تغییر جامعه گذاشت و برعکس ما کار بازسازی اسلام را روی تدوین تئوری اسلام نگذاشت بنابراین از نظر امام علی برای تعریف اسلام در هر شرایطی باید برحسب مشخص کردن نوع عمل صالح اسلام را تعریف بکنیم چراکه برعکس عمل حسنه که در شرایط مختلف تاریخی و اجتماعی صورت ثابت دارد عمل صالح یا عمل اجتماعی در هر شرایطی تغییر می‌کند یعنی برحسب تغییر جامعه و تغییر زمان و عصر عمل صالح عوض می‌شود زیرا عمل صالح عبارت از آن عمل و برنامه و مکانیزمی که جامعه را به سمت شدن و یا تکامل وادار کند لذا از آنجائی که مکانیزم شدن هر جامعه‏ائی برحسب خود ویژگی‌های ساختاری و عصری و محیطی و تاریخی و فرهنگی فرق می‌کند این امر باعث می‌گردد تا به موازات آن عمل صالح از صورت عام و کلی خارج شود و صورت کنکریت و مشخص به خود بگیرد بنابراین در این رابطه است که برای تعریف اسلام باید اولا به این موضوع اعتقاد داشته باشیم که ما یک تعریف کلی و عام و فراتاریخی از اسلام نمی‌توانیم ارائه بکنیم و اصلا یک اسلام نداریم یعنی اگر بر فرض محال بخواهیم یک تعریف عام و کلی و همه جانبه‏ائی ارائه بدهیم که هم کامل باشد و هم جامع باید آن تعریفی از اسلام بکنیم که به در ازای تاریخ از ابراهیم خلیل تا محمد و از محمد تا علی و از علی تا همیشه زمان معنی پیدا کند چرا که همان طوری که از نظر قرآن ادیان در دین ابراهیمی وجود ندارد و تنها یک دین در طول تاریخ ابراهیمی وجود دارد که آن دین، دین اسلام است که از نظر قرآن هم ابراهیم به این اسلام اعتقاد دارد و هم موسی و هم عیسی و هم محمد و علی و... طبیعی است که زمانیکه ما ظرف اسلام را از ظرف کتاب قرآن و سنت رسول و عترت بیرون آوردیم و به جای این ظرف جهت تعریف اسلام ظرف تاریخ را جایگزین آن کردیم و آن هم تاریخی که از ابراهیم تا محمد و از محمد تا آخرالزمان ادامه دارد. اینچنین اسلامی دیگر نمی‌توان با آن شکل کلاسیک قرآن و سنت و عترت تعریف بکنیم بلکه باید تعریفی دینامیکی از آن ارائه بدهیم که به اندازه تمام تاریخ قابل تطبیق و انطباق باشد و اینچنین تعریفی جز همان تعریفی که امام علی می‌کند نخواهد بود یعنی اسلام عبارت است از عمل صالح. بر مبنای این تعریف است که اسلام‌ها جایگزین اسلام می‌شود یعنی از دیدگاه علی برحسب نوع تعریفی که ما از عمل صالح می کنیم اسلام ما شکل می‌گیرد و از آنجائیکه تعریف عمل صالح برحسب ظرف تاریخ تغییر می‌کند پس اسلام علی یک اسلام تاریخی است نه یک اسلام فراتاریخی مقصود از اسلام تاریخی آن اسلام کنکریتی است که از شکل عام و مجرد و کلی خارج شده و در کانتکس عمل صالح زمان تعریف می‌گردد شاید بهتر باشد که در اینجا به این حقیقت اذعان کنیم که تا زمانی که ما نتوانیم از عمل صالح تعریفی کنکریت ارائه بدهیم هرگز نمی‌توانیم از اسلام یک تعریف مشخص ارائه کنیم.

 

ادامه دارد