سلسله درسهای اسلام شناسی - درس سوم
اسلام تاریخی، غیر از تاریخ اسلام است – بخش پنجم
نگاهی به درسهای گذشته اسلام شناسی:
اصول محوری که در درسهای گذشته اسلام شناسی مطرح کردیم عبارتند از:
الف - موضوع انواع اسلام شناسی که در درس اول مطرح کردیم و گفتیم که برعکس ادیان دیگر ابراهیمی اعم از مسیحیت و... که تکثر متون دینی در این ادیان آبشخور تنوع تفسیر و برداشت فکری افراد انسانی داشته است و از آنجائیکه مثلا تمامی انجیلهای دین مسیحیت از بعد از شهادت یا غیبت عیسی به نگارش درآمده است و هیچکدام از این انجیلها نه همان انجیلی است که توسط عیسای مسیح برای بشریت نازل شده است و نه اصلا خود عیسی مسیح آنها را روئیت کرده است، بلکه حداقل زمان تدوین نزدیکترین انجیل به عیسای مسیح به چهل سال بعد از شهادت و غیبت مسیح میرسد لذا تمامی انجیلها که بعد از عیسی تدوین و نگارش یافته است (که تعداد اولیه آنها به صدها انجیل میرسد که بعدا توسط کلیسا غربال گردید) انجیلهائی است که توسط افراد بعد از مسیح نگارش یافته است و هیچکدام از این انجیلها عینا همان انجیلی نیست که عیسی مسیح آورده است و آبشخور اولیه همه این انجیلها افراد و اشخاص غیر از مسیح میباشند که بر پایه طرز فکر و طرز برداشت خود آنها را تدوین کرده است.
و علت تنوع و تکثر و تعدد و اختلاف بین انجیلها نه مانند قرآن، به خاطر دینامیسم درونی انجیل اولیه است و نه به لحاظ تاریخی شدن انجیل عیسی در بستر تطبیق یا انطباق با خودویژگیهای جوامع متعدد انسانی میباشد، بلکه برعکس علت تنوع و تکثر و تعدد و اختلاف بین انجیلها تفاوت طرز تفکر افراد تدوین کننده آنها میباشد. یا به عبارت دیگر تنوع انجیلها و تنوع مذاهب در دین مسیحیت ریشه انسانی دارد نه مانند قرآن ریشه ساختاری و به همین علت تعداد این انجیلها آنقدر زیاد شد که در قرن چهارم میلادی کلیسا تصمیم به گزینش و غربال کردن آنها گرفت که حاصل این غربال و گزینش بالاخره همین انجیلهائی شد که به صورت رسمی از طرف کلیسا رسمیت پیدا کرد و با آن داستان انجیل نویسی تعطیل گردید و از بعد از تعطیلی انجیل نویسی در مسیحیت تفسیر نویسی بر انجیلها باب گردید که این تفسیری نویسی هم مانند همان انجیل نویسی، باز ریشه انسانی دارد، برعکس تفسیر نویسی بر قرآن که ریشه ساختاری دارد. ماحصل اینکه انجیلها و تفاسیر بر انجیلها که آبشخور تنوع مذاهب در دین مسیحیت میباشند همگی منشاء بشری و انسانی دارند و همین آبشخور انسانی انواع تفاسیر و تنوع انجیلها باعث گردیده تا کلیسا تفسیر انجیلها را بپذیرد و آن را حمل بر اجتهاد در مسیحیت کند (و از آنجائیکه کلیسا به خاطر اعتقاد غیر بشری و الهی بودن آبشخور قرآن و اعتقاد به عدم تحریف بعدی مسلمانان حمل بر غیر قابل تفسیر بودن قرآن و تعطیلی اجتهاد میکند، لذا تنوع تفاسیر و برداشتها و تنوع مذاهب در دین اسلام را غیر ممکن میداند و آن را رد میکند).
اما قرآن که اصلیترین آبشخور مکتب اسلام میباشد صورتی دیگر دارد چرا که به اعتقاد همه مسلمانان و به اعتراف تاریخ این کتاب بر عکس انجیل مسیح به همان صورت اولیه نازل شده بر محمد باقی مانده است و در تدوین و تالیف آن هیچگونه آبشخور انسانی وجود ندارد. لذا برعکس انجیل تنوع آن نمیتواند یک تنوع بشری باشد و تفسیر آن هم برعکس انجیل نمیتواند به خاطر منشاء انسانی باشد بلکه بالعکس. علت تنوع اسلام که ریشه در تنوع تفسیر قرآن و اسلام دارد:
اولا به خاطر دینامیسم درونی این مکتب است که بر پایه اجتهاد پذیری در فروع و اصول استوار میباشد. در ثانی به علت تاریخی پذیری این مکتب میباشد که بر مبنای این دو عامل است که تنوع اسلام شناسی در طول تاریخ اسلام حاصل شده است. بنابراین در دین اسلام تنوع اسلام شناسی ریشه ساختاری دارد که مبانی این ریشه ساختاری عبارت است از:
1- دینامیسم درونی بر پایه اجتهاد پذیری در اصول و فروع
2- تاریخ پذیری بر پایه تطبیق یا انطباق با خود ویژگیهای اجتماعی - انسانی جوامع مختلف مسلمان
که این دو عامل ساختاری باعث گردیده که از زمان تکوین و شکل گیری اسلام حتی در زمان خود پیامبر، اسلام تنوع و تکثر برداشتها از وحی بر پایه تنوع خود ویژگیهای فردی و جمعی انجام گیرد که همین تنوع برداشتهای فردی و جمعی از وحی یا قرآن زمینه ساز تکوین تنوع جناحها و مذاهب و نحله ها و... در دین اسلام گردیده است. بنابراین تنوع مذاهب و نحله ها و روی کردها و گرایشها و... در اسلام از آغاز تاکنون یک مبنای ساختاری و مکتبی و تاریخی دارد و امکان ندارد که یک مکتبی از دینامیسم درونی برخوردار باشد و پتانسیل تاریخی شدن هم داشته باشد اما تنوع و تکثر نحلهائی و مذهبی نصیب آن نگردد و به این علت بوده که نه تنها این امر از نظر خود پیامبر اسلام امر ممدوحی بوده نه مذموم، مهمتر از آن خود پیامبر به اعتلای این امر دامن میزده است (اشاره به روایتهای: لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان فقد کفره یا فقد قتله - اگر ابوذر از آنچه در قلب سلمان میگذشت اطلاع میداشت ابوذر سلمان را کافر میخواند یا سلمان را به قتل میرساند. یا روایت آن فی اختلاف علما ء امتی رحمه - یا آن فی اختلاف امتی رحمه - اختلاف در علما امت من رحمت است - یا اختلاف در امت من رحمت است) البته طبقاتی و سیاسی شدن و وابستگی قبیلگی پیدا کردن و در خدمت زر و زور و تزویر که نهادهای قدرت در جوامع مختلف بودهاند این تنوع و کثرت اسلام به علت سیر انحرافی این تکثر پذیری و تنوع پذیری اسلام بوده که از زمان خود پیامبر حاصل شده است.
ب - موضوع دومی که در درس دوم اسلام شناسی مطرح کردیم اینکه "اسلام شناسی غیر از اسلام است" چرا که آنچنانکه در درس دوم گفتیم اسلام شناسی عبارت است از تاریخی کردن اسلام بر پایه تطبیق و یا انطباق اسلام توسط:
1- خودویژگیهای جوامع مسلمانان
2- تطبیق و یا انطباق اسلام با عصر و زمان بر پایه اجتهاد در اصول و فروع این مکتب
مبانی تئوریک زیر ساخت استخراج اسلام شناسی از اسلام:
بنابراین مبنای استخراج اسلام شناسی از اسلام آنچنانکه فوقاً هم به اشاره رفت یکی پتانسیل تاریخ پذیری اسلام است و دیگری دینامیسم درونی این مکتب میباشد که موتور این دینامیسم توان اجتهاد پذیری اصول و فروع این مکتب را تشکیل میدهد. مبانی اولیه تئوریک تاریخ پذیری اسلام که بستر استخراج انواع اسلام شناسی میباشد عبارتند از:
1 - کشف قوانین ساختار اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه است که با توجه به اینکه آنچنانکه گورویچ میگوید: "ما جامعه نداریم، ما جامعهها داریم" این بیان علمی گورویچ دلالت بر این امر میکند که هرگز نمیتوانیم در تاریخی کردن اسلام و استخراج اسلام شناسی کنکریت این تاریخی کردن توسط انطباق یا تطبیق اسلام با یک سلسله قوانین عام و مجرد و کلی حاکم بر جوامع بشری به انجام برسانیم، چراکه برای تاریخی کردن اسلام و تطابق اسلام با جامعه کنکریت مشخص باید همیشه اصل فوق مطرح شده از طرف گورویچ مدنظر قرار گیرد یعنی بدانیم که ما جامعهها داریم نه جامعه، که به موازات اعتقاد به اصل فوق باید به این امر هم اذعان پیدا کنیم (که اگر پذیرفتیم که ما جامعهها داریم نه جامعه) که هر جامعهائی دارای قوانین خاص خود میباشد که برای ایجاد تحول تکامل آفرین در آن جوامع باید حتما قبل از هر چیز به این قوانین خاص و مشخص و کنکریت جامعه دست پیدا کنیم. چراکه بدون شناخت این قوانین خاص و مشخص و علمی و کنکریت آن جامعه تنها با اطلاع از قوانین عام نمیتوانیم در یک جامعه ایجاد تحول زیر ساختی بکنیم البته همین مرز از مو باریکتر و از شمشیر تیز تر مرز اسلام انطباقی و اسلام تطبیقی را نیز تشکیل میدهد چراکه اگر در راستای استخراج اسلام شناسی از اسلام، کانتکس اجتماعی خودمان را قوانین عام و کلی و مجرد جامعه شناسی قرار دادیم، نه قوانین مشخص آن جامعه، در آن صورت اسلام شناسی ما انطباقی میشود در صورتی که در اسلام شناسی تطبیقی به جای قوانین عام جهانشمول اجتماعی باید کانتکس اجتماعی قوانین خاص کنکریت اجتماعی باشد که میخواهیم، با آن اسلام در آن جامعه ایجاد تحول بکنیم.
2 - کشف زمان و عصری که در آن به سر میبریم. مقصود از دوران و عصر و زمان آن روح کلی و مناسبات جهان شمولی است که در آن عصر و دوران بر تمامی جوامع به صورت عام حاکم میباشد. برای مثال برای اینکه بتوانیم در این زمان و این عصر در جامعهائی مثل جامعه ایران توسط اسلام تحولی تکامل آفرین ایجاد بکنیم این اسلام شناسی باید علاوه بر اینکه بر قوانین خاص و مشخص و کنکریت جامعه ایران تطبیق داشته باشد، حتما باید در عرصه بینالمللی روح زمان یعنی خودویژگیهای قرن بیست و یکم را بشناسد (یعنی اسلامی با روح زمان دوران قرون وسطی در این زمان نمیتواند ایجاد تحول بکند).
3 - مکانیزمهای علمی تحول در یک جامعه مشخص: برای اینکه اسلام بتواند به هدف خود (که این هدف آنچنانکه در آیه 25 سوره حدید مطرح شده هدف رسالت انبیاء و اسلام در جامعه "لِيقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ - مردم را در جهت برپائی قسط تشحیذ کردن است) نائل شود، باید منهای شناخت قوانین کنکریت اجتماعی آن جامعه و منهای شناخت زمان و عصر و دوران، مکانیزمهای ایجاد تحول در یک جامعه خاص را بشناسد چراکه هرگز نمیتوان با یک مکانیزم عام در چند جامعه مشابه ایجاد تحول کرد بلکه بالعکس، هر جامعهائی بر پایه خودویژگیهای تاریخی و فرهنگی و اجتماعی تنها با مکانیزم خاص که همان استراتژی و تاکتیک تغییر آن جامعه میباشد متحول میگردد، که کشف این مکانیزم خاص و مشخص جهت تدوین اسلام تحول آفرین آن جامعه امری محتوم میباشد. در این رابطه است که هرگز نباید به یک جامعه به مثابه موش آزمایشگاهی پاولف نگاه کنیم چراکه فونکسیون این نگاه به جامعه یک امر منفی خواهد بود.
بدین ترتیب است که بر پایه سه اصل فوق ما میتوانیم به استخراج اسلام شناسی خاص تحول آفرین اجتماعی از اسلام دست پیدا کنیم. طبیعی است که مهمترین مشخصه این اسلام عدم خاصیت خاکشیری این اسلام خواهد بود یعنی چنین اسلامی نه بر همه زمانها و نه بر همه جوامع قابل انطباق و تطبیق نمیباشد و برای اینکه این اسلام شناسی بتواند به عنوان راهنمای عمل جهت وادار کردن مردم آن جامعه برای قیام به قسط موفق گردد، باید پیوسته این اسلام شناسی بر پایه سه اصل فوق حیات نوینی داشته باشد و این پاسخ همان سوالی است که قبلا مطرح کردیم که:
- آیا با وجود اسلام شناسی شریعتی و اقبال در این زمان که مدت 40 سال از طرح اسلام شناسی شریعتی میگذرد دیگر نیازمند به اسلام شناسی جدیدی هستیم؟
- آیا در این زمان نمیتوانیم با همان اسلام شناسی اقبال، شریعتی در این جامعه قرن بیست و یکم ایران که 33 سال از حاکمیت نظام مطلقه فقاهتی بر آن میگذرد، مردم ایران را جهت قیام به قسط که هدف اسلام و قرآن و انبیاء میباشد وادار کنیم؟
- آیا طرح شعار باز اسلام شناسی از طرف نشر مستضعفین فونکسیونی در جهت نفی و تحقیر اسلام شناسی اقبال و شریعتی ندارد؟
- چرا شریعتی در طول شش سال از حیات فکری خود (45 تا 50) دو اسلام شناسی کاملا متفاوت عرضه کرد؟ (البته اگر روش شناخت اسلام شریعتی که در سال 47 مطرح کرد و آنهم از نظر ما خود یک اسلام شناسی بود به حساب نیاوریم و گرنه اگر روش شناخت اسلام هم یک اسلام شناسی بدانیم که از نظر ما هست، شریعتی در طول 6 سال حیات تبلیغی خود از سال 45 که اسلام شناسی مشهد که مواد خام و اولیه آن همان درسهای شریعتی در دانشگاه مشهد بود تالیف کرد تا سال 47 که اسلام شناسی روش شناخت اسلام مطرح کرد و سال 50 که اسلام شناسی ارشاد را شروع کرد تقریبا هر دو سال یک اسلام شناسی تالیف کرده است).
- چرا شریعتی اینهمه اصرار بر تالیف نو به نو اسلام شناسی داشته است؟
- چرا شریعتی در طول حیات فکری خود به جز اسلام شناسی مشهد که در درس اول اسلام شناسی ارشاد که جلسه پانزدهم تاریخ ادیان بود و درس شانزدهم که تکرار همان درس پانزدهم بود هیچ اثر دیگر خود را، خودش نقد نکرده است و تنها اثری از خودش را که خودش نقد میکند همین اسلام شناسی مشهد است؟
- آیا طرح و تالیف سه اسلام شناسی در طول 6 سال توسط شریعتی این پیام را به ما نمیدهد که برای زنده ماندن اسلام و زندگی کردن اسلام در هر جامعهائی و برای تحقق شعار نجات اسلام قبل از مسلمین، این نجات اسلام تنها با نگاهی نو به اسلام که در اسلام شناسی مادیت پیدا میکند امکان پذیر است؟
- آیا اگر شریعتی در این زمان زنده بود دوباره مانند نشر مستضعفین شعار اسلام شناسی جدید سر نمیداد؟
پاسخ همه این سوالها آنچنانکه گفتیم این است که برای اینکه اسلام شناسی بتواند هدایتگر جامعه امروز ایران بشود باید بتواند با زمان و در زمان زندگی کند و برای اینکه اسلام شناسی بتواند با زمان و در زمان ایران فعلی زندگی کند باید جامعه امروز ایران را فهم کند و در راستای این فهم به هدایتگری این جامعه بپردازد و این امر دلیل آن شد که ما در این عصر به طرح شعار "باز اسلام شناسی" بپردازیم.
ج – به علت اینکه بر عکس دین مسیحیت دین اسلام از همان آغاز تکوین داعیه سازندگی اجتماعی داشته است (بر عکس مسیحیت که از همان آغاز داعیه فرد سازی بر پایه اخلاق داشته است) لذا این امر باعث گردیده تا دین اسلام از همان آغاز تکوین خود یک دین اجتماعی و سیاسی بشود نه یک دین فردی، و در همین رابطه است که دین اسلام از همان آغاز مدعی تربیت فرد در عرصه مبارزه اجتماعی بوده است و به همین دلیل از همان آغاز تکوین این مکتب بزرگترین مدرسه و مسجد پرورش انسانها و جامعه، مبارزه اجتماعی بوده است و تمامی مدت 23 ساله حیات نبوی محمد در جنگ و مبارزه اجتماعی گذشت و تمامی دوران نزدیک به 5 سال حکومت علی به جنگ و مبارزه سپری شده است و به همین ترتیب دوران حیات واقعی دیگر دست پروردگان اولیه این دین همگی در راستای مبارزه اجتماعی سپری شده است و اگرچه خود پیامبر مرحله اولیه سازندگیاش قبل از بعثت در کوه و غار و مراقبتهای فردی گذشت ولی از لحظه شروع نزول وحی بر او، زندگی فردی و انزوا و کوه و غارنشینی و... را رها کرد و مبارزه سخت اجتماعی و تاریخی به عنوان مدرسه پرورش و انسان سازی خود انتخاب کرد. بنابراین دین اسلام از همان آغاز تکوین یک دین اجتماعی و سیاسی بوده است.
د – به لحاظ تاریخی از نظر قرآن، تاریخ تکوین اسلام از بعثت محمد آغاز نمیشود بلکه آغاز تکوین اسلام بازگشت پیدا میکند به بعثت ابراهیم خلیل و ابراهیم خلیل سر سلسله جنبان دین اسلام میباشد که در همین رابطه به نقل از قرآن، او خود را مسلمان مینامیده است.
ه - اسلام شناسی غیر از اسلام میباشد نه به این علت که اسلام یک طلسم غیر قابل شناخت میباشد آنچنانکه طرفداران ذهن فاهمه کانتی که در راس آنها در جامعه ما عبدالکریم سروش میباشد به آن معتقد است و در همین رابطه علاوه بر اینکه خود اسلام حقیقی را حتی برای پیامبر اسلام غیر قابل شناخت میدانند و اسلام خود محمد را هم یک نوع اسلام شناسی میداند، نه اسلام حقیقی. و اسلام حقیقی را یک طلسم غیر قابل دسترس میداند که معتقد است، که به تعداد مسلمانان از آغاز تاکنون اسلام شناسی سه گانه معیشت اندیش و معرفت اندیش و تجربت اندیش وجود داشته است که مکانیزم تحقق آن انطباق معرفت بشری انسان بر معرفت ناشناخته دینی میباشد و از آنجائیکه در اسلام شناسی سروش معرفت بشری محور و اساس میباشد (برعکس اندیشه اقبال که به معرفت دینی اصالت میدهد) در اندیشه عبدالکریم سروش معرفت دینی اصلا چیزی جز همان معرفت بشری نمیباشد لذا با توجه به شکل گیری معرفت بشری بر پایه ذهن فاهمه کانتی، در این اندیشه به تعداد انسانها اسلام شناسی وجود دارد که همگی آنها به نسبت درست میباشد و هیچکدام هم نمیتواند اسلام شناسی خود را به عنوان شاخص مطرح کند حتی اسلام شناسی محمد یا علی و... و به این دلیل است که تکثر اسلام شناسی از نگاه این اندیشه باید محترم شمرده شود و پایه پلورالیسم دینی اسلام گردد و چون خود همین تکثر اسلام شناسی اصالت پیدا میکند، لذا رسالت دین اسلام به همین تولید تکثر خلاصه میشود نه چیز دیگر و اسلام نمیتواند هیچ رسالت اجتماعی و تاریخی دیگری داشته باشد تنها رسالتش به نقل مولانا (گه چنین بنماید گه ضد این / جز که حیرانی نباشد کار دین) ایجاد حیرت در فرد است یا آنچنانکه بازرگان پیر میگفت تنها رسالتش برای فرد تبیین آخرت و تعریف خداوند است و لاغیر.
و- در اسلام شناسی محمد و علی و... ابن خلدون و شریعتی اسلام شناسی فهم فردی اسلام اسطورهائی توسط ذهن فاهمه کانتی و پوپری نیست بلکه محصول دیالکتیک ذهن و عین هگلی است که در بستر جامعه مشخص بر پایه اجتهاد باعث شکل گیری اسلام عصری و اجتماعی که هدایتگر جامعه و فرد در جامعه میشود شکل میگیرد.
ز- پس انواع اسلام شناسی محمد و علی و شریعتی و اقبال و... معلول عصری و اجتماعی شدن اسلام بر پایه اسلام تاریخی و اجتهاد در اصول میباشد چرا که هر جامعهائی دارای خود ویژگیهای تاریخی میباشد که بر پایه خودویژگیهای دوران و عصر و زمان توسط اصل اجتهاد در اصول و فروع تحقق پیدا میکند.
ز- دین بودن دین در عرصه تنوع اسلام شناسی بر پایه نوع تبیینی که از معرفت بشری و معرفت دینی میکنیم مشخص میشود یعنی اگر کلا توانستیم از معرفت دینی که همان وحی میباشد بر پایه اندیشه اقبال و شریعتی و پیامبر اسلام و امام علی و... یک تبیین مشخص و مستقل ارائه دهیم و معرفت بشری را در طول زمان بر پایه آن تبیین نمائیم، در آن صورت میتوانیم به تبیین اصل دین بودن دین در کادر رابطه سه گانه بین معرفت دینی و معرفت بشری بپردازیم و الا اگر مانند عبدالکریم سروش برای معرفت دینی هیچگونه تبیین مشخصی ارائه ندهیم و تمامی قدرت و پتانسیل به معرفت بشری بدهیم در آن صورت دین بودن دین، جائی برای تبیین نخواهد داشت.
ح – بر پایه رابطه بین معرفت دینی و معرفت بشری در یک دسته بندی بین انواع اسلام شناسی از آغاز تاکنون ما سه نوع اسلام شناسی میتوانیم تعریف کنیم که عبارتند از:
اول - اسلام شناسی تطبیقی
دوم - اسلام شناسی انطباقی
سوم - اسلام شناسی دگماتیسم
که اسلام شناسی تطبیقی عبارت از آن اسلام شناسی که بر پایه تطبیق معرفت بشری بر معرفت دینی که همان وحی میباشد شکل میگیرد، که معرفت دینی در این اسلام شناسی عبارت از وحی محمد که همان قرآن میباشد و سنت و متد و گفتار محمد، در صورتی که با اصل وحی تناقضی نداشته باشد. و معرفت بشری در اسلام شناسی تطبیقی عبارت است عقلانیت دورانی و اجتماعی و عصری بشر که در این رابطه ما اسلام شناسی محمد و علی و... اقبال و شریعتی را اسلام شناسی تطبیقی میدانیم. البته در بین اسلام شناسی تطبیقی با توجه به سقف و حد تطبیق بین معرفت دینی و معرفت بشری باز معتقد به تعدد و تنوع اسلام شناسی تطبیقی میباشیم بهر حال در تحلیل نهائی معتقدیم که بر عکس اندیشه سروش شناخت اسلام بر پایه اسلام شناسی تطبیقی امری ممکن میباشد که اسلام شناسی محمد و علی را نمونه اسلام شناسی صد در صد تطبیقی میدانیم.
ط - و اما در خصوص اسلام شناسی انطباقی تعریفی که برای این اسلام شناسی عرضه میکنیم عبارت است از انطباق معرفت بشری بر معرفت دینی. که در این رابطه هم برحسب نوع تعریفی که برای معرفت بشری قائل هستیم معتقد به انواع اسلام شناسی انطباقی هستیم مثلا اگر مانند عبده و بازرگان جوان و... معرفت بشری را همان علم سیانس تعریف کردیم در آن صورت اسلام شناسی ما میشود اسلام شناسی انطباقی طبیعی، ولی اگر مانند مطهری و طباطبائی و ملاصدرا و ملاهادی سبزواری و... معرفت بشری را همان فلسفه یونانی تعریف کردیم در آن صورت اسلام شناسی ما میشود اسلام شناسی انطباقی فلسفی ارسطوئی یا افلاطونی، ولی اگر مانند مهندس حنیف نژاد و دکتر پیمان و... معرفت بشری را تا دروازههای دیالکتیک و تاریخ و سوسیالیست بسط دادیم در آن صورت اسلام شناسی انطباقی ما میشود اسلام شناسی انطباقی دیالکتیکی و اجتماعی.
ی - و اما در خصوص اسلام شناسی دگماتیسم دلالت بر آن نوع اسلام شناسی میکند که برای معرفت بشری هیچگونه ارزش و بهائی در تدوین اسلام قائل نیستند و محور و تمامیت اسلام شناسی را در کانتکس همان معرفت دینی تبیین میکنند که برحسب نوع تبیینی که طرفداران اسلام شناسی دگماتیسم از معرفت دینی ارائه میدهند باز اسلام شناسی دگماتیسم هم متنوع میشود که اینها عبارتند از:
1 - اسلام شناسی دگماتیسم فقاهتی
2 - اسلام شناسی دگماتیسم صوفیگری
3 - دگماتیسم کلامی اشاعره
ادامه دارد