تحلیلی بر اوضاع جاری بین‏المللی و شرایط سیاسی منطقه و ایران

جهان در آستانه جنگ بین‏الملل؟ یا تقسیم، بازتقسیم بازار‏های جهانی؟

1.    بحران جهان سرمایه‏داری در فرآیند نوین آن

بحران اقتصادی و مالی و ساختاری نظام سرمایه‏داری جهانی که از سال 2008 آغاز شده است و باعث گردیده تا کشتی اقتصاد جهانی را به گل بنشاند، آنچنان سونامی‏وار پیش می‌رود که حتی از بحران اقتصادی - ساختاری جهان سرمایه‏داری در سال 1329 - 1330 فراگیرتر شده است. این بحران اقتصادی - مالی از تاریخ 17 سپتامبر 2011 با شروع جنبش “وال استریت را اشغال کنید” در خیابان وال منطقه منهتن نیویورک در مرکز و قلب مالی آمریکا وارد فرآیند اجتماعی خود شد و آنچنان این بحران اجتماعی “جنبش وال استریت را اشغال کنید”، مانند فرآیند قبلی خود بحران اقتصادی - مالی فراگیر شده است که در مدت کمتر از دو هفته علاوه بر اینکه 847 شهر بزرگ آمریکا را با نام‏‏های مختلف به چالش کشیده است، تقریبا تمامی جهان سرمایه‏داری را متاثر از حرکت خود کرده است. بطوریکه پس لرزه‏های این جنبش جهانی در بعضی از کشور‏های سرمایه‏داری مانند یونان و انگلیس و... به مبارزه قهرآمیز بین دو گروه اجتماعی سواره (بورژوازی) و پیاده جهانی (زحمت کشان) درآمده است. آبشخور گروه اجتماعی سواره سرمایه‏داری جهانی شامل مدیران موسسات مالی و اعتباری و دولت‌‏های حاکم بر جهان سرمایه‏داری که به مدافع بی چون و چرای طبقه بورژوازی جهانی برخاسته می‌باشند، و آبشخور گروه اجتماعی پیاده شامل طبقه متوسط آمریکا که یک شبه 20 تا 30 در صد کل دارایی‌شان را که در سهام، سرمایه گذاری کرده بودند، را از دست داده‌اند. به علاوه میلیون‌ها بازنشسته آمریکائی که بخشی از دارایی‌شان یک شبه در بازار سهام آمریکا از دست داده‌اند، همچنین لشکر میلیونی بیکاران رو به افزایشی که از سال 2008 به موازات فراگیر شدن رکود اقتصادی معلول بحران اقتصادی به صورت روز افزون در حال گسترش می‌باشند. همراه با حمایت طبقه کارگر جهان سرمایه‏داری که به مرور زمان از طریق تشکیلات صنفی خود وارد این چرخه مبارزاتی شده‌اند و صاحب خانه‏هایی که به علت عدم توانائی در پرداخت اقساط وام‌‏های خود منازلشان را بانک‌ها ضبط کرده‌اند و امروز به صورت لشکر خانه به دوش در آمده‌اند، را تشکیل می‌دهند.

هیئت حاکمه آمریکا و در راس آن‌ها حزب دموکرات و رئیس جمهور آمریکا باراک اوباما که به علت عدم توانائی در حل بحران اخیر اقتصادی امروز به عنوان سبب و هدف حمله جنبش سراسری و جهانی “وال استریت را اشغال کنید” قرار گرفته است، می‌کوشد با یک حرکت دو مؤلفه‏ائی جنبش فوق را در استخدام انتخابات آینده خود و حزب دموکرات در آورند. حرکت دو مؤلفه‏ائی که حزب دموکرات و در راس آن‌ها باراک اوباما در رابطه با این جنبش در پیش گرفته است سیاست چماق و هویج می‌باشد، یعنی از یک طرف سعی می‌کند توسط فشار پلیس و دستگیری و محاکمه و بگیر و بند و زد و خورد هزینه شرکت در این جنبش را بالا ببرد (به طوری که تنها در 24 سپتامبر بیش از 700 نفر از افراد این جنبش در سر پل وال استریت تحت عنوان سد معبر دستگیر کردند و تحویل محکمه ‏های قضائی آمریکا دادند)، البته به موازات این سیاست چماق حزب دموکرات و باراک اوباما می‌کوشند از این جنبش در برابر تبلیغات حزب جمهوری خواه (که علت بحران “جنبش وال استریت را اشغال کنید” را ندانم کاری‏های اقتصادی حزب دموکرات و در راس آن‌ها باراک اوباما می‌دانند) حمایت عاطفی بکنند؛ و لذا در این رابطه است که سردمداران حزب دموکرات یک مرتبه همه به صحنه آمدند و خود را مدافع این جنبش معرفی کردند. البته از آنجائی که جنبش جهانی “وال استریت را اشغال کنید” از آغاز تکوین خود فاقد یک رهبری منسجم کلاسیک حزبی بوده است و تا این زمان به صورت خود جوش پیش رفته است این امر باعث گردیده که فاقد برنامه و فاقد استرتژی و فاقد تئوری باشد و همین موضوع پاشنه آشیل و ضربه خور‏های این جنبش می‌باشد، که سرمایه‏داری جهانی با اشراف به این ضربه خورها می‌کوشد با نفوذ در شکاف‌‏های این جنبش اجتماعی جهانی ضد سرمایه‏داری آن را به انحراف و یاس و پراکندگی و رکود بکشاند. البته اگرچه متولیان اولیه این جنبش معتقدند از لحاظ استراتژی، این استراتژی اقتباس یافته از استراتژی جنبش بهار عربی و به خصوص جنبش مردم مصر و تونس می‌باشد، ولی در صورتی که این جنبش نتواند ضربه خور‏های فوق خود را (فقدان تئوری، فقدان استراتژی، فقدان سازماندهی، فقدان رهبری) ترمیم نماید، این جنبش قطعا گرفتار بحران و تفرقه و بن بست خواهد شد. ولی اگر بتواند این چهار آفت استراتژیک خود را بر طرف نماید، قطعا این جنبش به یک جنبش ضد سرمایه‏داری جهانی در خواهد آمد و به موازات ضد سرمایه‏داری شدن این جنبش طبقه کارگر جهان سرمایه‏داری که خواسته و آرمان طبقاتی و تاریخی خود را در شعار‏های این جنبش مجسم می‌بیند، رهبری این جنبش را بدست خواهد گرفت و از آن مرحله است که جنبش اجتماعی جهانی “وال استریت را اشغال کنید” وارد جنبش طبقاتی و سوسیالیستی و ضد سرمایه‏داری می‌شود و رهبری کارگری این جنبش باعث می‌گردد تا با شروع فرآیند اعتصابات کارگری ناقوس مرگ نظام سرمایه‏داری در قرن بیست و یکم را به صدا در آورد.

ماحصل آنچه تا اینجا مطرح کردیم اینکه :

1 - بحران در نظام اقتصاد آزاد یا نظام سرمایه‏داری و مناسبات تجارت بین‏المللی بر پایه اقتصاد رقابتی آدام اسمیتی یک امر ساختاری و طبیعی می‌باشد که به صورت پرییودی یا دوره‏ائی مانند گسل زلزله که بین لایه‏های قشر خارجی زمین قرار دارد بر اثر تراکم انرژی‌‏های زیر ساختاری فعال می‌گردند و شکل گیری زمین لرزه‏ها و سونامی‌ها و پس لرزه‏ها و پیش لرزه‏های نظام سرمایه‏داری را به سمت گوری که با استثمار زحمت کشان به دست خود کنده است هدایت می‌کند.

2 - در عرصه منحنی بحران‏های نظام سرمایه‏داری در طول دو قرن گذشته دو بحران اقتصادی سال‏های 1929 و 2008 سرمایه‏داری جهانی، از بحران‏های فراگیر ساختاری سرمایه‏داری می‌باشند که از آنجائی که ریشه این بحران‏های ساختاری تولید اضافی و عدم بازار مصرف است، لذا تنها راه فرار از بحران برای بورژوازی جهانی این است که زمینه سرمایه گذاری برای مصرف تولید اضافی فراهم کند، که جنگ جهانی دوم و طرح مارشال بر روی بیابان‏های سوخته اروپا مفری بود که امپریالیسم پیروزمند در جنگ (یعنی آمریکا) توانست توسط آن مفری برای خروج خود از بحران سال 1929 پیدا کند؛ و اما در خصوص بحران 2008 از آنجائی که تاکنون سرمایه‏داری جهانی و در راس آن‌ها امپریالیسم آمریکا تاکنون نتوانسته بستری جهت سرمایه گذاری پیدا کند. این بحران در طول سه سال گذشته روندی رو به پیچیدگی داشته که آخرین فرآیند پروسس بحران 2008 فرآیند بحران اجتماعی 17 سپتامبر 2011 (یا 26 شهریور 1390) می‌باشد که تحت عنوان جنبش “وال استریت را اشغال کنید” بزرگ‌ترین نهاد مالی جهان سرمایه‏داری در خیابان وال منطقه منهتن نیویورک را به چالش گرفته است.

3 - جنبش “وال استریت را اشغال کنید” گرچه در روز 17 سپتامبر با کمتر از 100 نفر آغاز شد ولی به علت فراهم بودن شرایط عینی مانند یک سونامی تمامی جهان سرمایه‏داری را در برگرفته است، به طوری که در کمتر از دو هفته 847 شهر بزرگ خود آمریکا را تحت نام‌های “تسخیر لس آنجلس” و “تسخیر واشنگتن” و “تسخیر شیکاگو” و... به این جنبش پیوستند.

4 - جنبش اجتماعی “وال استریت را اشغال کنید” گرچه از طبقه متوسط جامعه آمریکا و جامعه اروپا آغاز شد اما در پی گسترش خود از آنجائی که روندی مستقل از احزاب حاکم سرمایه‏داری دارد، رادیکالیزه گردیده است و از شعار‏های صنفی به سمت شعار‏های ضد ساختاری نظام سرمایه‏داری جهانی جهت گیری کرده است. که همین جهت گیری باعث گردید تا طبقه کارگر آمریکا و اروپا رفته رفته خواسته و آرمان‏های خود را در شعار‏های این جنبش مجسم ببیند و به طرف این جنبش گرایش نشان دهد.

5 - به موازات گرایش طبقه کارگر آمریکا و اروپا به سمت جنبش وال استریت ناقوس مرگ سرمایه‏داری شروع به صدا کردن می‌کند، چراکه شروع اعتصابات فراگیر کارگری در پیوند با جنبش وال استریت شیشه جادوئی عمر سرمایه‏داری جهانی را خواهد شکست.

6 - از نظر آسیب شناسی جنبش “وال استریت را اشغال کنید” دارای چهار مشکل ساختاری می‌باشد که عبارتند از:

الف - عدم تشکیلات و سازماندهی
ب - عدم استراتژی درازمدت
ج - عدم تئوری مبارزاتی و برنامه نظری و عملی
د - عدم رهبری مشخص و منسجم

که این چهار آفت، ضربه خور‏های جنبش جهانی “وال استریت را اشغال کنید” را تشکیل می‌دهند.

7 - جنبش جهانی وال استریت به علت ضربه خور‏های چهار گانه فوق مستعد هر گونه آفت و آسیب و بحران می‌باشد، بطوریکه اگر این آفت‌ها و پاشنه آشیل ها و ضربه خورها توسط نظریه پردازان این جنبش ترمیم نگردد این جنبش مانند جنبش‌‏های گذشته جهان سرمایه‏داری، گرفتار رکود و خمود و بحران خواهد شد.

8 - آنچه آبشخور اولیه تکوین یا زمینه عینی جنبش وال استریت را تشکیل داد عبارت است از:

الف - سقوط یک شبه ارزش سهام در آمریکا به علت بحران 2008 است. به طوری که به علت آن در عرض یک شب میلیون‌ها سهام دار طبقه متوسط از بازنشستگان آمریکا گرفته تا سهامداران آزاد بیش از 20% تا 30% کل دارایی که در عمر خود اندوخته بودند را از دست دادند.

ب - افزایش روند بیکاری معلول رکود اقتصادی سرمایه‏داری جهانی حاصل از بحران 2008 نظام جهانی سرمایه‏داری که باعث گردیده تا یک ارتش چند میلیونی افراد بیکار در هر یک از کشور‏های سرمایه‏داری تشکیل شود.

ج - خانه به دوش شدن هزاران نفر از آمریکائی‏هایی که به علت عدم توانائی در پرداخت اقساط وام‌‏های منزل خود، خانه آن‌ها توسط بانک‏های آمریکائی ضبط گردیده است.

8 - از آنجائی که از نظر همین گروه اجتماعی مطرح شده در آمریکا، عامل فقر و بدبختی آن‌ها دولت و همین مدیران و موسسات مالی و اعتباری آمریکا می‌باشد که سمبل و نمادین همه آن‌ها وال استریت و موسسات مالی خیابان وال در منطقه منهتن نیویورک می‌باشد. چرا که آن‌ها معتقدند که سرمایه‏های مالی تزریق شده از طرف کاخ سفید و دولت باراک اوباما به جامعه، از آنجائی که از کانال این بانک‌ها و موسسات مالی صورت گرفته است این نهاد‏های مالی بر پایه رانت طبقاتی و فساد مالی، به جای اینکه این سرمایه‏های مالی و پولی را به جامعه تزریق کنند، به طبقه حاکمه و بورژوازی بزرگ جامعه آمریکا تزریق کرده‌اند که حاصل این امر آن شده که دیگر این هزاران میلیارد دلار تزریقی کاخ سفید نتواند در راستای نجات از رکود اقتصادی و بحران سال 2008 عمل بکند، بلکه بالعکس خود موجب رکود بیشتر شده است.

9 - از آنجائی که هزینه نظامی آمریکا به تنهائی از جمع کل هزینه نظامی کشور‏های کره زمین بیشتر می‌باشد، و از آنجائی که حمله نظامی آمریکا به افغانستان و عراق باعث گردیده تا هزاران میلیارد دلار همراه با هزاران کشته و مجروح برای اقتصاد آمریکا و جامعه آمریکائی بار منفی و بدهی ایجاد بکند، که تمامی این هزینه‏ها باری است که باید توسط مالیات مردم آمریکا تامین گردد، لذا این امر باعث گردید که از همان آغاز شروع جنبش وال استریت به خاطر شعار‏های ضد دخالت نظامی امپریالیسم آمریکا در عراق و افغانستان، این جنبش ماهیت سیاسی به خود بگیرد که بعدا در راستای رادیکالیزه شدن جنبش، کل حاکمیت آمریکا و کل طبقه واحد بورژوازی جهانی به چالش کشیده است.

10 - بحران مالی 2008 که همراه با تصمیمات غلط فدرال، رزرو و تمرکز قدرت اقتصادی در وال استریت، رکود اقتصادی، رشد روز افزون ارتش بیکاری در کشور آمریکا، کاهش در آمد طبقه زحمت کش و طبقه متوسط، رشد روز افزون فقر، کسری تراز بازرگانی سالانه، افزایش سالانه بودجه نظامی کشور آمریکا و دخالت‏های نظامی امپریالیستی این کشور در کشور‏های پیرامونی همراه بود، سبب گردیده تا کشور آمریکا که روزی یک سوم تولید ناخالص کره زمین در چنگش بود و به عنوان بزرگ‌ترین کشور طلبکار جهان بود، امروز به بزرگ‌ترین کشور بدهکار جهان بدل گردد که این بدهکاری‌‏های نجومی آمریکا باعث گردید تا در برابر اقتصاد چین و حتی روسیه به تکدیگری و تسلیم طلبی بپردازد.

11 - برخورد کاخ سفید و حزب دموکرات و در راس آن‌ها باراک اوباما با جنبش “اشغال وال استریت” صورت دو مؤلفه‏ائی چماق و هویج را دارد، چراکه از یک طرف با تکیه بر نیروی سرکوب و پلیس می‌کوشند تحت عنوان مقابله با سد معبر، به دستگیری و محاکمه و ضرب و جرح آن‌ها بپردازند و از طرف دیگر برای اینکه بتوانند در انتخابات آینده دولت آمریکا از این نیروها به عنوان پشتیبان آرایی استفاده بکنند و از حمایت این‌ها از حزب آلترناتیو جمهوری خواهان جلوگیری نمایند با فرار به جلو شعار حمایت از این جنبش را سر می‌دهند.

2.    ظهور اقتصاد چین در سال 2016 به عنوان اقتصاد نخست و بر تر جهان

اگرچه متلاشی شدن قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی و جغرافیائی بلوک شرق در دهه آخر قرن بیستم راه را برای تک پایه‏ائی شدن قدرت مسلط امپریالیستی آمریکا فراهم کرد و امپریالیسم آمریکا را به عنوان قدرت بلامنازع اقتصادی، سیاسی، نظامی در آورد، آنچنانکه بنابه تحلیل فوکویوما، لیبرال دموکراسی امپریالیسم آمریکا به عنوان متکامل‌ترین و آخرین دستاورد فکری بشر و پایان تاریخ اعلام گردید، ولی این نظام نوین جهانی و اقتصادی و سیاسی بیش از یک دهه نتوانست دوام پیدا کند. چراکه برعکس تصورات تئوریسین‏های مغرب زمین با پیدایش غول‏های اقتصادی نوینی مثل هند، برزیل، آرژانتین و در راس همه این‌ها چین شرایط و موازنه‏های قدرت را به هم زد و این امر باعث گردید تا امپریالیسم آمریکا که در دهه آخر قرن بیستم به عنوان قدرت بلامنازع جهانی از نظر اقتصادی و سیاسی و نظامی دارای سیاست تهاجمی بود، از آغاز قرن بیست و یکم در برابر غول‌‏های اقتصادی و در راس همه آن‌ها چین موضع دفاعی به خود بگیرد. زیرا با تبدیل اقتصاد آمریکا از صورت تجاری گذشته به سمت اقتصاد مالی، رسما آمریکا نه تنها از بازار‏های کشور‏های پیرامونی و کشور‏های سرمایه‏داری غربی حتی از بازار‏های داخلی خودش هم بر پایه سیاست بازار آزاد تجاری در برابر این غول‌‏های نوپای اقتصادی و در راس آن‌ها چین عقب نشینی کرده است، که این استحاله اقتصادی آمریکا از اقتصاد تجاری به اقتصاد مالی و از دست دادن بازار‏های انحصاری باعث گردید تا به مروز زمان تراز بازرگانی آمریکا نسبت به کشور چین منفی بشود. که همین تراز منفی بازرگانی بین آمریکا و چین به همراه هزینه‏هایی که آمریکا به دلیل حفظ هژمونی نظامی خود بر جهان، مجبور به انجام آن بود، باعث گردید تا کشور چین با رشد 8% متوسط تولید ناخالص ملی‌اش با شروع قرن بیست و یکم به صورت قدرت دوم اقتصاد جهانی ظاهر بشود و آنچنان خاک ریز‏های رشد اقتصادی یکی پس از دیگری را تسخیر می‌کند که به اعتقاد اکثر تئوریسین‌‏های اقتصادی، اقتصاد چین در سال 2016 اقتصاد آمریکا را هم پشت سر خواهد گذاشت و به عنوان اقتصاد نخست و برتر جهان ظاهر خواهد شد؛ و از آنجائی که به موازات رشد برق آسای اقتصادی چین به علت بحران ساختاری نظام سرمایه‏داری جهانی در راس آن‌ها اقتصاد آمریکا سیر منفی و رو به انحطاطی به خود گرفته است که این امر باعث گردید تا جهان سرمایه‏داری و در راس آن‌ها کشور امپریالیسم آمریکا دچار بحران فراگیر بشود، که حاصل این بحران فراگیر به همراه بدهی‏های نجومی کشور آمریکا به کشور‏های دیگر و در راس همه آن‌ها کشور چین رویاروئی دو قدرت جهانی (چین و آمریکا) از آغاز دهه دوم قرن بیست و یکم می‌باشد. که یکی از آن‌ها (چین) دارای حرکت تهاجمی در همه عرصه‏های سیاسی، اقتصادی، تکنولوژی، فضائی، نظامی و... می‌باشد، و دیگری امپریالیسم پیر آمریکا است که با یل و کوپال خونین در برابر این پلنگ زرد آسیا دارای حرکتی تدافعی و رو به عقب می‌باشد. اما از آنجائی که امپریالیسم پیر آمریکا در حرکت رو به عقب خود در برابر غول اقتصادی، سیاسی چین حاضر نیست که به سادگی سنگر‏های سیاسی و اقتصادی و نظامی جهانی خود را رها کند، لذا در این رابطه می‌کوشد تا با تکیه بر خاورمیانه بزرگ و تسلط بر چاه‏های نفت این منطقه گلوگاه اقتصادی چین را که از سال 2016 روزانه به بیش از 12 میلیون بشکه نفت جهت رونق اقتصادی نیازمند می‌باشد، در دست بگیرد.

در این رابطه سیاست تهاجم نظامی آمریکا که با بهانه 11 سپتامبر به افغانستان، کشور هم مرز و هم جوار چین آغاز شد، در پی آن به عراق انجامید. با شروع بهار عربی، آمریکا کوشید از هر طریق که شده جنبش بهار عربی را در راستای منافع سیاسی و اقتصادی و نظامی و ژئوپلیتیک خود منحرف کند که برای انجام این مقصود دست به یک استراتژی چند مؤلفه‏ائی تعریف شده زد که عبارت می‌باشند از:

1 - تکیه استراتژی بر تشکیل خاورمیانه بزرگ تحت هژمونی کشور اسرائیل که برای انجام این مقصود بزرگ‌ترین مانع سیاسی آمریکا دو دولت ایران و سوریه است، که دنباله این دو دولت به حزب الله لبنان و حماس نوار غزه و دولت مالکی در عراق می‌رسد. در این رابطه پس از شروع جنبش بهار عرب در همان زمانی که کشور‏های فرانسه و انگلیس و ایتالیا با همراهی امپریالیسم آمریکا و ناتو از طریق مجوز شورای امنیت و در حال نابود کردن زیر ساخت‏های اقتصادی لیبی و سرنگون کردن دولت قذافی با مسلح کردن و به آنتاگونیست کشانیدن جنبش ضد استبدادی مردم لیبی می‌باشند، آمریکا می‌کوشد همزمان نوک پیکان جنبش بهار عربی را به داخل سوریه بکشاند و توسط دولت عربستان و دولت رجب طیب اردوغان در ترکیه و کسب مجوز شورای امنیت مانند لیبی، دولت اسد را سرنگون نماید و توسط سرنگون کردن دولت اسد در سوریه با کشانیدن بهار عرب به داخل ایران و بالکانیزه کردن ایران توسط مسلح کردن اقلیت‏های قومی، رژیم ایران را هم سرنگون سازد که با سرنگونی رژیم ایران و رژیم اسد در سوریه و به موازات آن، ریزش مهره‏های دومینو به عراق و حزب الله لبنان و حماس نوار غزه خواهد انجامید، شرایط جهت تشکیل خاورمیانه بزرگ تحت هژمونی اسرائیل که تکیه گاه استراتژی آمریکا می‌باشد فراهم می‌گردد. اما از آنجائی که پلنگ زرد اسیا (یعنی کشور چین) سناریوی تنظیم شده استراتژی آمریکا بر علیه حیات اقتصادی خویش را خوانده است، به همراه روسیه پوتین (نه روسیه مدودف که توسط مردم روسیه به علت سیاست تسلیم طلبانه اش در برابر آمریکا و غرب به محاق و انزوا رفت و آنچنان از طرف مردم روسیه نفی گردید که خود مدودف، پوتین را از طرف حزب حاکم کاندید ریاست جمهوری روسیه کرد تا) با ورود دوباره پوتین در راس کرملین، روسیه دست به صف آرایی جدید با امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکا زده است. در برابر سناریوی خاورمیانه بزرگ آمریکا و سرنگونی حافظ اسد و از بعد از آن سرنگونی رژیم مطلقه فقاهتی ایران و دولت مالکی و حزب الله لبنان و حماس نوار غزه برای اولین با وتوی تحریم سوریه این صف آرایی جدید به نمایش گذاشت (با اینکه برای وتوی تحریم سوریه توسط آمریکا تنها وتوی یکی از این دو کشور چین و روسیه کافی بود ولی همراهی و همزمانی روسیه و چین برای اولین بار در وتوی تحریم سوریه یک اعلام موجودیت و صف آرایی جهانی جدید بین این دو قدرت و نظام سرمایه‏داری جهانی به سردگی امپریالیسم آمریکا بود که در این رابطه بود که دمیتری لاگوزین نماینده روسیه در ناتو گفت: “آمریکا و متحدان غربی‌اش جنگ علیه سوریه را تدارک می‌بینند تا با سرنگون ساختن بشار اسد زمینه حمله به ایران را فراهم کنند، چنین طرحی شروع جنگ جهانی سوم خواهد بود، امری که نه مسکو و نه پکن به آن تن نخواهند داد”).

با وتو کردن پیشنهاد تحریم آمریکا علیه سوریه که زمینه جهت حمله نظامی مانند لیبی و عراق و افغانستان برای آمریکا به سوریه فراهم می‌کرد، چین انجام سناریوی خاورمیانه بزرگ آمریکا را قفل کرد و از بعد از این، ماراتن نفس گیر بین چین و روسیه از یک طرف و امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بود که امپریالیسم آمریکا زمانی که از شروع ریزش دومینوی قدرت جهت تکوین خاورمیانه بزرگ از سوریه (توسط وتوی تحریم سوریه در شورای امنیت به وسیله چین و روسیه) نا امید گشت، تصمیم گرفت بازی ریزش مهره‏های دمینوی قدرت را این بار از سر دیگر آن یعنی سرنگونی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران شروع کند. چراکه امپریالیسم آمریکا معتقد است که فرقی نمی‌کند چه ریزش مهره‏های قدرت از این طرف آغاز بشود و چه از آن طرف، بالاخره ریزش به انجام می‌رسد و شرایط برای تکوین خاورمیانه بزرگ فراهم خواهد شد؛ لذا در این رابطه بود که این بار به جای اینکه مانند بار قبل با حمایت عربستان و ترکیه توسط سرنگونی دولت اسد در سوریه، رژیم ایران و حزب الله و حماس و دولت مالکی را هم در منطقه پاک کند جهت ال ام بی دیش استراتژی خود را از سوریه به طرف ایران گردش داد، و با طرح هم زمان سه موضوع ترور عادل الخبیر سفیر عربستان و پرونده نقض حقوق بشر در ایران و پرونده سمت گیری نظامی قدرت هسته‏ائی ایران توسط آژانس در شورای امنیت، مجوز تحریم‌‏های اقتصادی و نظامی و سیاسی ایران را که زمینه ساز تحریم بانک مرکزی ایران و تحریم منطقه پرواز ممنوع و شروع حمله نظامی آمریکا و اسرائیل به همراهی انگلیس و غرب به ایران می‌باشد را فراهم کند. که نخستین محصول این حمله و تحریم سرنگون رژیم مطلقه فقاهتی ایران خواهد بود که سرنگونی این رژیم زمینه را جهت سرنگونی اسد در سوریه و مالکی در عراق و حزب الله لبنان و حماس غزه را فراهم می‌کند. در این رابطه است که در چند روز اخیر از بعد از وتوی تحریم سوریه توسط چین و روسیه سیاست باراک اوباما و سردمداران دولت آمریکا نسبت به ایران دچار یک تحول 180 درجه‏ائی شده است و دولت آمریکا با تمام توان تلاش می‌کند که به هر ترتیب شده از وتوی تحریم ایران (بر پایه سه موضوع برده شده به شورای امنیت) توسط چین و روسیه جلوگیری نماید. البته تحقق این مرحله استراتژی آمریکا هم در گرو تصویب تحریم ایران در شورای امنیت است که به نظر می‌رسد از آنجائی که دو غول اقتصادی و سیاسی چین و روسیه هدف امپریالیسم آمریکا را پیشاپیش خوانده‌اند و با توجه به سرانجامی که کشور افغانستان و عراق و لیبی پس از کشته شدن قذافی پیدا کرده است، از تصویب این تحریم که زمینه ساز حمله نظامی امپریالیسم آمریکا به ایران و بالکانیزه کردن ایران مانند عراق می‌باشد و حذف زیر ساخت‏های اقتصادی ایران و تبدیل ایران مانند لیبی و عراق به بیابان سوخته جهت سرمایه گذاری‏های امپریالیستی می‌باشد، جلو گیری نمایند. چراکه این دو غول قدرت به نیکی می‌دانند که استراتژی آمریکا در حمله نظامی به ایران در راستای تکوین خاورمیانه بزرگ است و خاورمیانه بزرگ تحت هژمونی آمریکا و اسرائیل در دست گرفتن 70% صادرات نفتی و گازی جهان است که نتیجه این امر (با توجه به اینکه در صورت بقاء رژیم ایران امکان سقوط دولت وابسته به غرب آل خلیفه که 70% مردم آن شیعه می‌باشند و دولت آل خلیفه حداکثر نماینده 30% مردم بحرین می‌باشد) در دست گرفتن شیشه عمر اقتصاد چین توسط امپریالیسم آمریکا می‌باشد.

ماحصل آنچه که در این مبحث تا اینجا مطرح کردیم اینکه:

1 - از بعد از فرو پاشی بلوک شرق در دهه آخر قرن بیستم امپریالیسم، آمریکا به عنوان قدرت بلامنازع نظامی و اقتصادی و سیاسی جهانی در آمد.

2 - با تک قطبی شدن نظام جهانی، امپریالیسم آمریکا کوشید توسط تقویت ارتش ناتو تحت هژمونی خودش به عنوان یک بازوی نظامی، و از شورای امنیت به عنوان یک بازوی سیاسی جهت دخالت در کشور‏های پیرامونی و تثبیت حاکمیت خودش استفاده نماید.

3 - تثبیت نظامی و اقتصادی امپریالیسم آمریکا در این مرحله، در کشور‏های جدا شده از بلوک شرق سابق اولین هدف مرحله‏ائی آمریکا بود.

4 - سرکوب تمامی جنبش‌‏های نظامی کشور‏های پیرامونی که در دوران جنگ سرد با استفاده از شکاف بین‏المللی بین دو قدرت شرق و غرب بوجود آمده بودند، دومین هدف استراتژی امپریالیسم آمریکا در این مرحله بود.

5 - در دهه اول قرن بیست و یکم به علت افزایش هزینه‏های نظامی امپریالیسم آمریکا (به خصوص از بعد از حادثه 11 سپتامبر که امپریالیسم آمریکا به صورت علنی اشغال کشور‏های پیرامونی مثل افغانستان و عراق و... در دستور کار خود قرار داد، این موضوع) شدت بیشتری پیدا کرد.

6 - نظامی شدن اقتصاد آمریکا و تحمیل هزینه‏های سرسام آور تجاوز و اشغال کشور‏های پیرامونی، از آنجائی که این هزینه‌ها در آغاز صورت یک طرفه دارد و منبع مالی تامین کننده این هزینه‏های نجومی نظامی مالیات اخذ شده از مردم آمریکا می‌باشد، لذا رفته رفته این امر باعث گردید (تا از یک طرف به موازات عدم وجود بازار‏های تسلیحاتی جهانی جهت عرضه و فروش کالا‏های نظامی امپریالیسم آمریکا، و از طرف دیگر به علت هزینه‏های سرسام آور نظامی جهت نگهداری کشور‏های پیرامونی اشغال شده)، تا اقتصاد میلیتاریزه شده امپریالیسم آمریکا آبستن بحران اقتصادی بشود (که این بحران اقتصادی از سال 2008 از آنجائی که اقتصاد آمریکا رفته رفته در دهه آخر قرن بیستم و به خصوص از آغاز دهه قرن بیست و یکم از صورت تجاری به صورت نظامی و از صورت نظامی به صورت مالی استحاله پیدا کرده بود)، در نتیجه بحران اقتصادی آمریکا در سال 2008 از بخش مالی و بانک‏های آمریکا نمودار شد (البته دلیل این امر هم آن بود که میلیون‌ها وام گیرنده آمریکائی از بانک‌ها که وام خود را خرج خرید خانه کرده بودند به علت رکود اقتصادی توان بازپرداخت قسط‌‏های بانکی خود را نداشتند، که این امر باعث گردید تا آتش بحران اقتصادی آمریکا از زیر خاکستر نمودار گردد و تمام اقتصاد جهانی در سال‏های 2009 و 2010 و... گرفتار این آتش بکند).

7 - از آنجائی که به موازات نظامی شدن اقتصاد آمریکا و از آن مرحله استحاله اقتصاد نظامی به اقتصاد مالی، اقتصاد چین با رشد بیش از 8% خود را به صورت یک غول اقتصادی درآید، که به دلیل ماهیت تجاری آن این اقتصاد توانست به شدت تمامی بازارهای تجاری جهان، حتی بازار خود آمریکا و کشور‏های اروپائی را تحت سلطه خود در آورد و از این مرحله بود که تراز تجارت آمریکا صورت منفی به خود گرفت، که حاصل این امر باعث گردید تا کشور آمریکا که روزی به عنوان بزرگ‌ترین اقتصاد جهان بود و یک سوم کل تولید ناخالص کره زمین صاحب بود و تنها هزینه تسلیحاتی آن از کل بودجه نظامی کشور‏های کره زمین بیشتر است، و بزرگ‌ترین کشور طلبکار جهان بود، رفته رفته بدل به بزرگ‌ترین کشور بدهکار جهان بشود که بزرگ‌ترین طرف طلبکار این کشور، کشور چین می‌باشد که امروز با این طلب‏های خود شیشه عمر اقتصاد امپریالیسم آمریکا را در چنگ گرفته است.

8 - به موازات سلطه تجاری و اقتصادی کشور چین که امروز در عرصه منحنی اقتصادی در رتبه دوم جهان می‌باشد (که با همین منحنی رشد تولید سالانه ناخالص ملی مطابق پیش بینی نظریه پردازان اقتصادی قطعا تا سال 2016 اقتصاد برتر و نخست کشور‏های جهان خواهد بود)، چین به عنوان یک قطب سیاسی وارد صحنه بین‏المللی شد و با ورود خود نظم نوین جهانی را که در خدمت هژمونی بلامنازع آمریکا بود به چالش گرفت.

9 - البته در این عرصه چین تنها نبود و همراهان اقتصادی و سیاسی نیز داشت که همراهان اقتصادی‌اش کشور‏های بودند که توانسته بودند به صورت قطب‏های اقتصادی مستقل از کشور‏های غربی درآیند. مانند: هند و برزیل و آرژانتین و در عرصه سیاسی از آنجائی که کشور روسیه توانسته است دوران بحرانی سیاسی و اقتصادی پس از فرو پاشی شوروی را پشت سر بگذارد، لذا این امر باعث گردیده تا دوباره به صورت یک قطب سیاسی وارد عرصه بین‏الملل بشود و نظم نوین جهانی پس از فروپاشی شوروی را به چالش بکشد. البته گرچه این موضوع با جایگزینی مدودف به جای پوتین به علت سازشکاری مدودف فروکش کرده بود، اما از آنجائی که ملت روسیه یک ملت سرکش و هژمونی خواه می‌باشند و هرگز حاضر به تسلیم طلبی در برابر امپریالیسم آمریکا نیستند، لذا از بعد شکست استراتژی انقلاب‏های نارنجی در کشور‏های هم جوار روسیه از اکراین تا گرجستان و... که همه حمایت شده و هدایت شده از جانب غرب و آمریکا جهت محدود کردن و محصور ساختن روسیه بود، ملت روسیه با حمایت از پوتین که دارای استراتژی ضد آمریکائی و ضد غربی می‌باشد و تلاش می‌کند تا دوباره روسیه را به مقام امپراطوری سابق هدایت کند، این امر باعث گردید تا به علت فشار‏های پائین حزب حاکم روسیه دیگر برای مرحله دوم مدودف را کاندید نکند. بلکه پوتین کاندید جدید این حزب بشود که این کاندیداتوری پوتین باعث گردید تا دوباره آب در خانه موران امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بیافتد و همین استراتژی جدید روسیه بود که باعث گردید تا روسیه در عرصه مبارزه جهانی با سلطه آمریکا و به چالش گرفتن نظم نوین جهانی بعد از جنگ سرد در کنار چین قرار گیرد که تقاضای حذف دلار به عنوان ارز مسلط در بازار جهانی و وتوی تحریم سوریه در شورای امنیت در کنار چین، نخستین صف آرایی جهانی چین و روسیه در برابر امپریالیسم آمریکا است.

10 - در برابر این صف آرایی چین و روسیه و ظهور قدرتمندانه چین در عرصه اقتصاد جهانی امپریالیسم آمریکا هم بیکار ننشسته و بر پایه استراتژی نوینی کوشید شیشه عمر اقتصاد چین که انرژی و نفت می‌باشد در دست خود در آورد. برای این کار از آنجایی که بیش از 50 درصد انرژی جهان در منطقه خاورمیانه قرار دارد و با توجه به اینکه مصرف روزانه نفت چین از سال 2016 به 12 میلیون بشکه نفت خواهد رسید، که تقریبا بیش از 80% آن باید از طریق خاورمیانه و تنگه هرمز (که در شرایط فعلی روزانه 15 میلیون بشکه نفت از آن عبور می‌کند) بدست آورد، لذا در این رابطه آمریکا تصمیم گرفت توسط تشکیل خاورمیانه بزرگ تحت هژمونی اسرائیل، شریان حیات اقتصادی چین را در دست خود نگهدارد (البته بازار‏های جهانی از کشور خود آمریکا که امروز بزرگ‌ترین بازار تجاری چین می‌باشد گرفته تا بازار‏های کشور‏های پیرامونی، دومین اهرم فشاری است که هر از چند گاهی امپریالیسم آمریکا در برابر کشور چین مطرح می‌کند).

11 - در خصوص استراتژی خاورمیانه بزرگ، مهم‌ترین مانعی که برای آمریکا وجود دارد عبارتند از:

الف - وجود دولت ایران و دولت سوریه و دولت مالکی و حزب الله لبنان و گروه حماس.

ب - بهار عربی است که حاکمیت‏های وابسته به آمریکا (از مبارک تا بن علی و عبدالله صالح و آل خلیفه بحرین و حتی عربستان و اردن و...) را در منطقه متزلزل ساخته است.

ج - موضوع استخوان در زخم مانده کشور فلسطین است که مدت 70 سال است که خاورمیانه را بدل به انبار باروت خشم توده‏های عرب و عجم و ترک و... بر علیه امپریالیسم و صهیونیسم کرده است.

12 - برای مقابله با این سه مانع، امپریالیسم آمریکا از یک طرف می‌کوشد با طرح شعار حق ملت فلسطین برای تشکیل کشور مستقل از طریق مذاکره با اسرائیل، و از طرف دیگر توسط کنترل و هدایتگری بهار عربی بر پایه استراتژی سه مؤلفه‏ائی، بهار عربی را در خدمت استراتژی خاور میانه‏ائی خود درآورد؛ لذا تنها مانع اساسی که برای انجام استراتژی خاورمیانه بزرگ آمریکا باقی می‌ماند همان قدرت‏های پنج گانه رژیم مطلقه فقاهتی و مالکی و اسد و حزب الله لبنان و حماس نوار غزه می‌باشد.

13 - استراتژی سه مؤلفه‏ائی امپریالیسم آمریکا و غرب در رابطه با مهار بهار عربی عبارتند از:

الف - تکیه بر گذار مسالمت آمیز انتقال قدرت جهت حفظ بدنه نظام و ارتش در این کشورها مثل مصر و تونس و حتی یمن. در این کشورها اگرچه رژیم‌‏های ساقط شده هم پیمانان امپریالیسم آمریکا می‌باشند ولی به دلیل اینکه در صورت مقاومت این رژیم‌ها برای ماندن بهار عربی بدل به آنتاگونیست و انقلاب می‌شود که حاصل آن متلاشی شدن ماشین دولت و ارتش است (که مهم‌ترین تکیه گاه بازگشت آمریکا و هم پیمانان غربی‌اش می‌باشد)، لذا در این رابطه آمریکا و غرب در خصوص این گونه کشور‏های عربی کوشیدند تا با وارد کردن فشار، این حاکمین عرب را وادار به کناره گیری نمایند تا توسط آن شرایط برای حفظ بدنه نظام و ارتش این کشورها فراهم گردد. به این ترتیب بود که توانستند جنبش بهار عربی در کشور‏های تونس و مصر و حتی یمن را مهار کنند.

ب - مؤلفه سرکوب بهار عربی در کشورهائی که شرایط جهت انتقال مسالمت آمیز قدرت در آن‌ها وجود ندارد، مثل بحرین و حتی خود عربستان سعودی.

ج - مؤلفه سوم حمایت از بهار عربی و تلاش جهت آنتاگونیست کردن آن‌ها و مسلح کردن آن‌ها و حمایت مالی سیاسی و نظامی از بهار عربی در کشورهائی که مخالفین آمریکا و غرب در آنجا حکومت می‌کنند مثل لیبی و سوریه و...

14 - البته در رابطه با استراتژی سه مؤلفه‏ائی آمریکا و غرب در برخورد با بهار عربی تقریبا تا اینجا موفق شده‌اند. چرا که از یک طرف توانستنه‏اند بر جنبش بهار عرب در مصر و تونس مسلط شوند، و از طرف دیگر توسط مؤلفه دوم توانسته رژیم‏هائی مثل عربستان و اردن و... را از این آتش دور نگه دارند و در نهایت توسط مؤلفه سوم توانسته اند حکومت‏هائی مثل قذافی در لیبی توسط همین بهار عربی و حمایت مالی و سیاسی و نظامی از آن مغول وار با ایجاد بیابان سوخته و متلاشی کردن تمامی زیر ساخت‏های آن، با بیرحمانه ترین شکل نابود کنند. آنجنانکه داستان قذافی و صدام حسین تا ابد برای همه آنهائی که بخواهند در برابر آمریکا و غرب عرض اندام کنند عبرت آمیز بشود. اما تنها جائی که امپریالیسم غرب به بن بست روبرو گردید کشور سوریه است، هرچند آمریکا توانست توسط دولت عربستان جنبش بهار عرب سوریه را مسلح بکند و آن را به آنتاگونیست بکشاند و توسط دولت ترکیه از این جنبش حمایت سیاسی و فرهنگی بکند، اما از آنجائی که به علت وتوی چین و روسیه نتوانست مجوز شورای امنیت جهت تحریم اقتصادی و سیاسی و هوائی برای شروع تجاوز نظامی خود مانند لیبی و عراق را فراهم بکند، در سرنگونی خانواده اسد و حزب بعث سوریه تاکنون موفق نشده است؛ لذا در این رابطه است که آمریکا می‌کوشد جهت تحقق استراتژی خاورمیانه بزرگ که در گرو سرنگونی رژیم ایران و سوریه و نابودی حزب الله لبنان و حماس فلسطین می‌باشد، این بار از طریق سرنگونی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران آغاز کند، چراکه از نظر آمریکا رابطه این پنج جریان (حکومت ایران و سوریه و مالکی و حزب الله لبنان و حماس) رابطه مهره‏های دومینو است. به موازات سقوط هر کدام شرایط برای سقوط مهره‏های دیگر فراهم می‏شود. به همین علت زمانی که آمریکا دریافته (که به علت وتو چین و روسیه نمی‌تواند زمینه برای حمله نظامی به سوریه را به دست آورد) در حال فراهم کردن شرایط جهت حمله به ایران توسط طرح سه موضوع مختلف:

الف - نقض حقوق بشر
ب - پرونده آژانس و هسته‏ائی
ج - پرونده ترور سفیر عربستان در شورای امنیت می‌باشد.

3.    اکنون در شرایطی قرار داریم که حمله نظامی به ایران در دستور کار امپریالیسم آمریکا و هم پالگیهایش در غرب قرار گرفته است

آنچه مسلم است اینکه استراتژی خاورمیانه بزرگ امپریالیسم آمریکا و هم پالگی‏های امپریالیستی‌اش در غرب که در جهت محاصره منبع انرژی اقتصاد چین می‌باشد، با وتوی تحریم سوریه توسط چین و روسیه وارد فاز جدیدی شده است که تنها راه عملی ساختن آن در گرو حمله نظامی به ایران است. چراکه از نظر امپریالیسم آمریکا قدرت پنجگانه منطقه‏ائی فوق، مانع تحقق خاورمیانه بزرگ می‌باشند؛ لذا از آنجائی که پیوند بین این قدرت پنجگانه پیوند دومینوئی می‌باشد، لذا اگر ریزش آن از جانب سوریه امکان نداشته باشد فقط از طریق ایران قابل ریزش می‌باشد. در این رابطه از بعد از وتوی تحریم سوریه در شورای امنیت، برنامه حمله نظامی به ایران در دستور کار امپریالیسم آمریکا قرار گرفته است. اما از آنجائی که بهار عربی هنوز نتوانسته وارد کشور ایران بشود، و جنبش سبز 88 هم از طرف رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران به صورت مطلق سرکوب شده است، و زمینه حمله مستقیم امپریالیسم آمریکا هم به ایران مانند عراق و افغانستان و لیبی و... برایش آماده نیست، لذا قبل از حمله نظامی آمریکا به ایران امپریالیسم آمریکا با موانعی روبرو هست که باید آن‌ها را بر طرف نماید که این موانع عبارتند از:

الف - اخذ مجوز شورای امنیت
ب - تکیه آلترناتیوی جنبش داخلی ایران
ج - عدم استفاده از گزینه حمله مستقیم و تکیه بر گزینه حمله غیر مستقیم توسط وادار کردن کشور‏های شورای همکاری خلیج و ترکیه و... به شرکت مستقیم در جنگ
د - جلب افکار عمومی ملت آمریکا جهت حمایت از حمله به ایران

الف - اخذ مجوز شورای امنیت جهت حمله نظامی به ایران

شکی نیست که قبل از هرگونه عملی، امپریالیسم آمریکا و غرب باید جهت حمله نظامی به ایران مجوز تحریم هوائی و منطقه پرواز ممنوع و محکومیت ایران توسط سه محمل مطرح شده یا یکی از این سه آیتم از شورای امنیت را بگیرند (چراکه بدون مجوز شورای امنیت نه تنها در عرصه بین‏المللی، امپریالیسم آمریکا با مشکلات اجتماعی و سیاسی روبرو خواهد شد، بیش از آن در داخل خود آمریکا و حتی دستگاه هیئت حاکمه هم گرفتار موانع اداری و اجتماعی خواهد شد. در این رابطه می‌توان به موضوع حمله به عراق مثال آورد که گرچه آمریکا توانست تحت محمل سازی‏های دروغین بر علیه حکومت صدام مثل داشتن سلاح‌‏های غیر متعارف و پیوند با القاعده و... مجوز شورای امنیت بر علیه حکومت صدام و حمله به عراق را بگیرد، ولی بعدا که نتوانست این محمل‌‏های دروغین را اثبات بکند گرفتار مشکلات اداری داخلی و حتی تفرقه در بین کشور‏های امپریالیستی شد. به طوری که رسما دولت فرانسه، شیراک به مقابله با بوش پرداخت و بوش با تفکیک اروپای پیر و اروپای جوان دست به مرزبندی با کشور‏های امپریالیستی غرب زد)، از آنجائی که دو قدرت از پنج قدرت دارای حق وتو در شورای امنیت یعنی چین و روسیه سناریوی حمله امپریالیسم آمریکا را خوانده‌اند، لذا با عنایت به اینکه امپریالیسم آمریکا و غرب در خصوص مجوز شورای امنیت نسبت به مقابله با کشتار مردم در لیبی دست به حمله نظامی و کشتار مردم لیبی زدند و تمامی زیر ساخت‏های اقتصادی لیبی را نابود کردند و لیبی را بدل به بیابان سوخته جهت غارت‌‏های بعدی خود کردند، و حتی در کشتن قذافی (به خاطر کینه ضد امپریالیستی گذشته قذافی نه به خاطر رعایت نکردند حقوق بشر، یا حقوق دموکراتیک مردم لیبی، یا کشتار مردم لیبی توسط او)، حداقل مسائل انسانی و حقوق اسیر جنگی را رعایت نکردند و قذافی اسیر زنده جنگی را با بیرحمانه ترین شکل در ملاء عام کشتند و جنازه او بر روی زمین توسط وانت می‌کشیدند تا دیگر در سر حاکم جهان سومی مخالف با آمریکا و امپریالیسم غرب خطور نکند و عبرتی بشود برای سرسپردگان سیاسی آینده...، و همچنین در عراق از آنجائی که تحت محمل سلاح اتمی صدام و پیوند صدام با القاعده و... توانستند مجوز حمله و تحریم عراق را از شورای امنیت بگیرند، اما بعد از اینکه تمامی زیر ساخت‏های اقتصادی عراق را نابود کردند و پایگاه‏های نظامی خود را بر پا کردند و میلیون‌ها نفر عراقی را کشتن و معلول و آواره کردند، گفتند نه صدام سلاح غیر متعارف داشته و نه با القاعده رابطه داشته و...، اینهمه باعث گردیده تا چین و روسیه تن به تصویب و ارائه مجوز شورای امنیت جهت حمله به ایران ندهند. زیرا آنچنانکه در زمان طرح تحریم سوریه دست به صف آرایی در برابر امپریالیسم آمریکا و غرب زدند و با وتوی تحریم سوریه فاز جدیدی در عرصه نظم نوین جهانی آغاز کردند و نشان دادند که دیگر حاضر به پذیرفتن نظم جهانی تک قطبی که از بعد از فرو پاشی بلوک شرق تحت هژمونی جهانی امپریالیسم جهان خوار آمریکا بوجود آمده است نیستند، و خواستار نظم نوین جهانی با مشارکت سیاسی و اقتصادی و نظامی آنها می‌باشند.

در این رابطه است که اگر ما وتوی تحریم سوریه را فاز جدیدی در فرآیند نظم نوین بین‏المللی بدانیم و این وتو را صف بندی بین‏المللی و پایان دوران تک قطبی و هژمونی سیاسی و نظامی امپریالیسم آمریکا اعلام بکنیم، سخنی به گزاف نگفته‌ایم. اما آنچه در این رابطه باید همین جا اضافه بکنیم اینکه اگرچه روسیه به علت منابع عظیم نفتی خود از استراتژی خاورمیانه بزرگ آمریکا چندان دچار ضرر و زیان نمی‌شود، ولی از آنجائی که چین به درستی دریافته که تحقق استراتژی خاورمیانه بزرگ قرار گرفتن شیشه عمر اقتصاد چین در دست امپریالیسم جهان خوار آمریکا و هم پالگی‏های امپریالیستی‌اش در غرب است، لذا اگرچه کوشیده است با حضور و عقد قرارداد با کشور‏های نفتی افریقائی و آمریکای لاتین تا حدی به مقابله با این پروژه امپریالیستی بپردازد، اما نیاز روزانه 12 میلیون بشکه نفت چین از سال 2016 داستانی است که جز با نفت خاورمیانه قابل انجام نخواهد بود، و این موضوع زمانی برای چین از حساسیت بیشتری برخوردار است که عراق و بحرین دو کشور نفت خیز خاورمیانه با اکثریت شیعه قطعا با توجه به شیعه بودن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران، باعث گردیده تا جایگاه ایران در رابطه با ترازوی پروژه خاورمیانه بزرگ آمریکا با حساسیت بیشتری مطرح شود. بنابراین موضوع طرح تحریم ایران در شورای امنیت یک وزن کشی جدیدی بین صف آرایی جدید نیروهای مدعی مشارکت در نظم جهانی می‌باشد، و در همین رابطه است که گرچه هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا تهدید به تحریم بازار‏های آمریکا بر اقتصاد چین کرده است، ولی چینی که هزاران میلیارد دلار طلبکار آمریکا می‌باشد بیدی نیست که بخواهد این بار با این باد‏های تو خالی امپریالیسم آمریکا به لرزه درآید.

بنابراین ماحصل صحبت‌‏های ما در این فصل عبارتند از:

1 - شرایط بین‏المللی باعث گردیده تا امپریالیسم آمریکا بدون مجوز شورای امنیت در این زمان نتواند حمله نظامی به ایران بکند.

2 - برای کسب مجوز شورای امنیت، آمریکا باید زمینه حمایت دو قدرت چین و روسیه (جهت ممانعت از وتو کردن این طرح مانند سوریه) را به دست آورد.

3 - وتوی تحریم سوریه توسط دو قدرت چین و روسیه فاز جدیدی از صف آرایی قدرت در عرصه نظام بین‏الملل بود.

4 - روسیه غیر مدودف با رهبری پوتین، آنچنانکه خود پوتین گفت: “آمریکا اینک به انگل اقتصاد جهان تبدیل شده است”، دیگر حاضر به پذیرش نظم جهان تک قطبی بعد از فرو پاشی بلوک شرق توسط امپریالیسم جهان خوار غرب نیست، و خواستار یک نظام چند قطبی با مشارکت سیاسی و نظامی و اقتصادی روسیه است.

5 - چین قرن بیست و یکم دیگر چینی نیست که بتواند شیشه عمر خود را که روزانه 12 میلیون بشکه نفت می‌باشد، توسط استراتژی تشکیل خاورمیانه بزرگ تسلیم امپریالیسم جهان خوار آمریکا بکند.

6 - آنچنانکه طرح وتوی تحریم سوریه توسط چین و روسیه پایان هژمونی آمریکا بر نظم نوین جهان تک قطبی پس از شوروی بود، موضوع تحریم ایران در شورای امنیت، بردن جهان به سوی جنگ بین‏الملل سوم خواهد بود.

7 - اگرچه با عقب نشینی مدودف از بازی دیپلماسی جهانی، روسیه همراه با حضور پوتین در صفحه شطرنج تقسیم بازتقسیم جهانی دیگر امکان آچمز کردن روسیه وجود ندارد، ولی آمریکا می‌کوشد توسط واگذاری بازار‏های جهانی خود با چین در این رابطه وارد معامله بشود.

8 - شرایط بحران مالی و اقتصادی جهان سرمایه‏داری آنچنان قدرت کشتی هژمونی آمریکا را به گل نشانده که آمریکا بدون همراهی چین و روسیه برایش امکان کسب مجوز حمله نظامی و تحریم هوائی و بانک مرکزی ایران وجود نخواهد داشت.

9 - از آنجائی که در حمله نظامی به لیبی و تبدیل این کشور به بیابان سوخته و کشتن قذافی، دو قدرت فرانسه و انگلیس نقشی پیشتازتر از امپریالیسم آمریکا داشته‌اند، لذا آمریکا حاضر است با واگذاری بازار‏های لیبی به دو امپریالیسم فرانسه و انگلیس رضایت آن‌ها را جهت حمله نظامی به ایران حتی بدون مشارکت آن‌ها بدست آورد، که در این رابطه غرب حاضر به معامله با آمریکا می‌باشد.

10 - چین و روسیه با انگیزه متفاوت به موضوع تحریم و حمله نظامی به ایران در شورای امنیت نگاه می‌کنند. چراکه در شرایط فعلی اگرچه چین یکی از مدعیان رهبری در نظام بین‏المللی می‌باشد، ولی الویت اول در رابطه با تحریم ایران و حمله نظامی آمریکا به ایران، مقابله با تکوین خاورمیانه بزرگ و کنترل چاه‏های نفت منطقه توسط آمریکا می‌باشد. اما انگیزه روسیه با رهبری پوتین یک انگیزه صد در صد سیاسی می‌باشد جهت مشارکت روسیه در نظم نوین جهانی می‌باشد.

ب – تکیه آلترناتیوی بر جنبش ایران

از آنجائی که امپریالیسم آمریکا از بعد از تجربه افغانستان و عراق دیگر معتقد به تجاوز مستقیم به کشور‏های پیرامونی نیست (چراکه اینگونه تجاوز‏های مستقیم در میان توده‌ها ایجاد مقاومت می‌کند)، نظر به اینکه هنوز بهار عربی نتوانسته به داخل ایران کشیده شود و جنبش سبز هم سرکوب شده است، این امر باعث گردیده که در شرایط فعلی ایران تعیین آلترناتیو رژیم مطلقه فقاهتی جهت تکیه استراتژیک به آن کردن به عنوان یک امر استراتژیک برای امپریالیسم آمریکا مطرح گردد. چراکه بدون پیدا کردن این آلترناتیو در صورت حمله نظامی امپریالیسم آمریکا، این حمله نمی‌تواند به صورت غیر مستقیم صورت بگیرد و اگر به صورت مستقیم هم صورت بگیرد، تجربه تاریخی در رابطه با ایرانیان نشان داده که نمی‌تواند موفقیت آمیز باشد. گزینه‏هایی که در این رابطه به عنوان آلترناتیو رژیم مطلقه فقاهتی ایران برای آمریکا مطرح می‌باشد عبارتند از:

1 - اقلیت‏های قومی حاشیه ایران مثل کردها و بلوچ‌ها و...

2 - سلطنت طلب‌ها تحت نام‌‏های مختلف و رنگارنگ (از سلطنت تا جمهوری)

3 - سازمان مجاهدین خلق

4 - جنبش سبز و نیرو‏های تابع و جنبش اصلاح طلب محمد خاتمی و حزب مشارکت

5 - جریان طرفداران لیبرال سرمایه‏داری مذهبی از نهضت آزادی تا...

که در خصوص این گزینه‌ها از آنجائی که هر کدام از این گزینه‌ها دارای خود ویژگی‏های خاص خود را می‌باشند؛ لذا این امر باعث گردیده که امپریالیسم آمریکا تا این زمان نتوانسته دست به انتخاب آلترناتیو و گزینه مشخص بزند که در اینجا به شرح آنها می‌پردازیم:

الف - در خصوص اقلیت‏های قومی از آنجائی که این اقلیت‌ها هم به لحاظ مذهبی و هم به لحاظ منطقه‏ائی و فرهنگی از اکثریت شیعه مذهب ایران متمایز می‌باشند، این امر باعث گردیده تا در پی سرکوب دولت‏های مرکز بین اکثریت و اقلیت، هیچگونه پیوند تاریخی قابل توجه‏ائی حاصل نشود؛ لذا مبارزه آن‌ها با مرکز همیشه به صورت غیر دموکراتیک و قهرآمیز بوده است که نتیجه طبیعی چنین مبارزه‏ائی جز تجزیه طلبی و جدائی نخواهد بود؛ لذا سیاست امپریالیسم آمریکا در رابطه با این اقلیت‏های قومی تکیه جهت بالکانیزه یا قطعه قطعه کردن خاک ایران می‌باشد که در این رابطه تماس با جریان‏های سیاسی وابسته ادامه دارد.

ب - در خصوص سلطنت طلب‌ها و نیرو‏های تابع آنها، از آنجائی که آمریکا از بعد از انقلاب 57 به این نیروها به عنوان تنها نیرو‏های آلترناتیو رژیم مطلقه فقاهتی نگاه می‌کرد (زیرا آمریکا معتقد بود که با توجه به حفظ بدنه ارتش شاه، نیرو‏های سلطنت طلب توان کودتا و سرنگونی رژیم مطلقه فقاهتی را دارند، ولی مرور زمان و سلطه رژیم مطلقه فقاهتی توسط سپاه بر ارتش شاه، آمریکا دریافت که طیف سلطنت طلبان دیگر نه به لحاظ نظامی، نه به لحاظ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی توان آلترناتیوی این رژیم را ندارند و دیگر در کشور ایران دوران تاریخی سلطنت گذشته است و بازگشت به گذشته محال می‌باشد؛ لذا به مرور زمان آمریکا در نگرش خود نسبت به این نیروها تجدید نظر کرد و به همین دلیل این نیروها رفته رفته در غرب به حاشیه سیاسی رفته‌اند).

ج - در رابطه با سازمان مجاهدین خلق، آمریکا از یک طرف معتقد است که سازمان مجاهدین خلق در میان نیرو‏های اپوزیسیون تنها نیروئی است که به لحاظ تشکیلاتی و توان و پتانسیل و تجربه فیزیکی توان آلترناتیوی رژیم مطلقه فقاهتی را دارد، اما به لحاظ سابقه ضد امپریالیستی که این جریان در تئوری و عمل داشته است، نیروی قابل اعتمادی برای امپریالیست آمریکا نمی‌باشند؛ لذا حمایت آمریکا از این جریان تنها در چارچوب کسب اهرم فشار بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم می‌باشد نه حاکم کردن آن‌ها در ایران.

د - و اما در رابطه با جریان‏های جنبش سبز به رهبری میرحسین موسوی و کروبی و جنبش اصلاحات به رهبری محمد خاتمی و حزب مشارکت از آنجائی که آمریکا معتقد است که این جریان‌ها به لحاظ اجتماعی بیش از هر جریان دیگری صلاحیت آلترناتیوی رژیم مطلقه فقاهتی را دارند، ولی از یک طرف به علت عدم سازماندهی و تشکیلات آلترناتیوی، و از طرف دیگر به علت غیر سکولار بودن اندیشه آن‌ها، و در نهایت به علت حمایت آن‌ها از قانون اساسی فعلی و تجربه‏ائی که آن‌ها در زمان حاکمیت خود در رژیم داشته‌اند، لذا امپریالیسم آمریکا تکیه استراتژیکی بر این دو نیرو جهت آلترناتیوی رژیم مطلقه فقاهتی در راستای حمله نظامی به ایران (مانند مجاهدین افغانستان و حزب الدعوه و مجلس اعلای عراق که در حمله نظامی امپریالیسم آمریکا به افغانستان و عراق توانستند به عنوان نیرو‏های آلترناتیوی رژیم سابق درآیند)، مناسب نمی‌داند. مضافا بر اینکه اصلا این دو جنبش حمله نظامی آمریکا به ایران را هم قبول ندارند، (تا مانند حزب الدعوه و مجلس اعلای عراق یا مجاهدین افغانستان)، بخواهند از دست آمریکا حکومت با پایگاه نظامی آمریکا در ایران و قرارد‏های آنچنانی نفتی با آمریکا بگیرند.

ه - و اما در خصوص طیف نیرو‏های لیبرال از نهضت آزادی تا جبهه ملی و بنی صدر و سروش تا ملی مذهبی‌ها، این طیف هم اگرچه هم دست نمی‌باشند و هر کدام ساز خود را جداگانه می‌زند. ولی به علت عدم دارا بودن پایگاه اجتماعی و توان تشکیلاتی و مخالفتی که قطعا با حمله آمریکا خواهند کرد، نمی‌تواند برای حمله نظامی آمریکا تکیه گاه مناسبی باشند.

ج - تکیه بر حمله غیر مستقیم نظامی، به جای اشغال مستقیم نظامی توسط جلب حمایت نظامی کشور‏های شورای همکاری خلیج فارس، به رهبری عربستان و همکاری نظامی کشور‏های منطقه به رهبری ترکیه

تجربه افغانستان و عراق به امپریالیسم آمریکا و غرب فهماند که اشغال نظامی اگر چه در کشور‏های بالکان جواب داده است ولی در کشور‏های مسلمان نه تنها موثر واقع نخواهد بود بلکه بالعکس، دارای تاثیر منفی می‌باشد؛ لذا در این رابطه آمریکا می‌خواهد تجربه حمله نظامی کشور‏های امپریالیستی تحت پوشش ناتو به لیبی را در ایران به کار ببرد. یعنی بدون اینکه یک نیروی اشغالگر بیگانه در لیبی پیاده شود تمامی زیر ساخت‏های اقتصادی این کشور را نابود کرد و پس از اینکه لیبی را به صورت یک بیابان سوخته اقتصادی در آورند با کشتن قذافی غارت سرمایه ‏های نفتی این کشور را آغاز کردند. همان کاری که آمریکا در عراق با هزاران کشته و مجروح و هزاران میلیارد دلار هزینه قشون کشی به انجام رسانید و آخر کار هم نتیجه این همه جنایت در عراق یک کشور متلاشی تجزیه شده و به صورت بیابان سوخته در آمده با یک حکومت عقب مانده و توتالی‌تر شیعه شد، که فقط به درد رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران می‌خورد؛ لذا در آن رابطه آمریکا باید برای انجام این مقصود و تامین هزینه‏های میلیاردی آن که امروز به عنوان تیر خلاص اقتصاد بیمار و بحرانی آمریکا می‌باشد، کشور‏های ثروتمند خلیج فارس و در راس همه آن‌ها عربستان سعودی را وارد گود بکند که پروژه ترور سفیر عربستان در این رابطه به شورای امنیت رفته است وگرنه برای رژیم آزادی ستیز و زن ستیز و عدالت ستیز و آگاهی ستیز مطلقه فقاهتی که ترور در کشور‏های غربی از بختیار گرفته تا قاسملو و از میکونوس گرفته تا کاظم رجوی و فرخ زاد و... برایش یک امر دیرینه و روزمره می‌باشد، و اصلا بافتش با ترور و اعدام و شکنجه و کشتار و زندان از روز اول بسته شده است و هیچگونه برخوردی جهانی تاکنون با این جنایت‏های رژیم مطلقه صورت نگرفته است. چگونه قابل قبول است که تنها بر پایه یک فرضیه به عمل در نیامده (آنهم توسط باند بین‏الملل مواد مخدر مکزیک که همه آن‌ها باید بیایند در ایران پیش اساتید فن سپاه قدس روش ترور کردن را یاد بگیرند) پرونده را یک راست به شورای امنیت ببرند؟ آیا واقعا امپریالیسم آمریکا و هم پالگی‏های غربی‌اش دلشان در فراق عادل الجبیر سفیر عربستان تب و تاب می‌کند یا این چاه‏های نفت ایران و عربستان و عراق و بحرین است که قرار را از آن‌ها گرفته است؟ لذا طرح اینگونه پروژه ها و کشانیدن آن به شورای امنیت همه در راستای همان پروژه حمله نظامی آمریکا به ایران قابل تفسیر می‌باشد. البته در رابطه با تامین مالی حمله از طرف این کشورها و در راس آن‌ها عربستان سعودی جای هیچ شکی وجود ندارد، ولی مشارکت نظامی این کشورها در حمله به ایران جای ان قلت دارد. در رابطه با کشور ترکیه البته موضوع فرق می‌کند چراکه ترکیه عضو ناتو می‌باشد و بر پایه استراتژی رجب طیب اردوغان در تلاش است تا امپراطوری سابق خود را بر کشور‏های عربی البته در شکل سیاسی و اقتصادی (نه نظامی و جغرافیائی) دوباره بدست آورد. بنابراین امپریالیسم آمریکا جهت تجاوز به ایران:

1 - نمی‌تواند به صورت مستقیم مانند افغانستان و عراق به خاک ایران تجاوز و اشغال بکند. چراکه ایران باتلاقی بس مهیب‌تر از باتلاق افغانستان و عراق خواهد بود و ایرانی اگر ایرانی باشد هرگز تسلیم تجاوز امپریالیستی نخواهد شد و هیچکدام از جریان‏های سیاسی اپوزیسیون به جز مجاهدین خلق و سلطنت طلب‌ها حاضر نمی‌شوند مانند عراق و افغانستان و لیبی حکومت را توسط کادو اهدائی امپریالیست‌‏های جهان خوار بدست آورند.

2 - به لحاظ وضعیت اپوزسیون داخلی هیچ نیروئی که در داخل ایران پایگاه اجتماعی دارد حاضر نمی‌شود (به فرض محال اگر حاضر هم بشود مردم آن جریان‌ها را نفی می‌کنند. آنچنانکه در خصوص پیوند مجاهدین خلق با رژیم صدام این موضوع مشاهده کردیم که حتی خود بنی صدر به خاطر این موضوع مجاهدین هم پیمان استراتژیک خود را نفی کرد و همین موضوع در رابطه با پیوند حزب توده و شوروی در سال‏های بعد از شهریور 1320 تا سال 1332 اتقاق افتاد و حزب توده به خاطر سمپاتی‏هایش از شوروی از طرف مردم بایکوت شد)، که حکومت را از دست آمریکا بگیرند (آنچنانکه در افغانستان کرزی و در عراق مالکی و حزب الدعوه و در لیبی شورای انتقالی و... حکومت را از دست امپریالیسم‌ها گرفتند).

3 - از آنجائی که هر گونه حمله نظامی امپریالیسم آمریکا به ایران می‌بایست در راستای حل بحران اقتصادی جهان سرمایه‏داری انجام بگیرد، این امر باعث می‌گردد که قبل از هر چیز امپریالیسم آمریکا تمامی زیر ساخت‏های اقتصادی ایران را مانند لیبی و عراق و افغانستان نابود بکند و ایران را تبدیل به بیابان‌‏های سوخته بکند و حداقل پانصد سال اقتصاد ایران را به عقب بکشاند تا توسط آن بتواند یک ایران وابسته جهت مصرف کالاها و سرمایه‏های امپریالیستی آمریکا با بهای چاه‏های نفت و انرژی ارزان فراهم کند. بنابراین حمله نظامی امپریالیسم آمریکا به ایران حمله برای دموکراسی و آزادی نخواهد بود، حمله آمریکا به ایران حمله جهت نفی تروریسم نخواهد بود، حمله امپریالیسم آمریکا به ایران حمله به خاطر امنیت منطقه نخواهد بود، بلکه حمله به خاطر نابود کردن اقتصاد و تمدن ایران خواهد بود، حمله به خاطر غارت انرژی ارزان خواهد بود، حمله به خاطر تشکیل خاورمیانه بزرگ خواهد بود، حمله به خاطر حل بحران اقتصادی جهان سرمایه‏داری توسط بازار مصرفی کالا‏های امپریالیستی با بهای سرمایه نفتی ایران خواهد بود.

4 - اقلیت‏های قومی ایران به خاطر اینکه اقلیت‏های مذهبی نیز می‌باشند در نتیجه هر چند جز نیرو‏های اپوزیسیون می‌باشند، ولی به علت همین فاصله مذهبی و قومی تاکنون نتوانسته اند در طول تاریخ گذشته ایران بر اکثریت ایران هژمونی سیاسی و مبارزاتی داشته باشند؛ لذا این امر باعث گشته تا پیوسته علاوه بر اینکه مبارزات آن‌ها با مرکز جنبه آنتاگونیستی به خود بگیرد، از هر گونه مبارزه دموکراتیک درازمدت که عامل اتصال مبارزه آن‌ها با اکثریت می‌شود محروم باشند و در همین رابطه تکیه امپریالیسم آمریکا بر این اقلیت‌ها در حمله نظامی به ایران یکه تکیه جهت بالکانیزه کردن ایران خواهد بود که خود این امر علاوه بر اینکه باعث تجزیه ایران می‌گردد، زمینه جنگ‏های خانماسوز قومی را در ایران برای همیشه فراهم می‌کند.

5 - گرچه با تجاوز امپریالیسم آمریکا رژیم مطلقه فقاهتی قطعا سرنگون خواهد شد، اما از آنجائی که این انتقال قدرت به صورت دینامیکی و دموکراتیک و مردم صورت نمی‌گیرد، انتقال قدرت به صورت امپریالیستی و مکانیکی آنچنانکه در عراق و افغانستان و لیبی مشاهده کردیم هیچگونه فونکسیون مردمی و خلقی و دموکراتیک نخواهد داشت.

6 - با تجربه‏ائی که امپریالیسم آمریکا از باتلاق افغانستان و باتلاق عراق بر پایه تجاوز مستقیم به دست آورده است، پیش بینی می‌شود که آمریکا در فکر ایجاد باتلاق سوم در خاورمیانه برای خود و ارتش جهان خوارش نباشد، لذا پیش بینی می‌شود که امپریالیسم آمریکا بر گزینه تجاوز نظامی غیر مستقیم تکیه کند (آنچنانکه امروز امپریالیسم غرب در لیبی انجام داد و از طریق هوا کشور لیبی را به بیابان سوخته بدل کرد و بیش از هزار سال تمدن و اقتصاد لیبی را به عقب بر گرداندن و امروز پس از قتل قذافی که به صورت بسیار مشکوک توسط خود آن‌ها انجام گرفت جنگ گرگ‏های اقتصادی امپریالیستی بر خوان یغمای چاه‏های نفت لیبی با هم در گرفته است و پیش از اینکه شورای انتقالی وارد طرابلس و شهر‏های نفتی بشوند این سردمدران انگلیس و فرانسه و ایتالیا هستند که جهت تقسیم غنایم جنگی به دست آمده، قبل از اینکه پای امپریالیسم آمریکا به لیبی باز شود جهت تقسیم غنائم جنگی چاه‏های نفت لیبی در حال رقابت با هم هستند، و هر کدام برای خود مدعی سهم شیر است. به طوری که سارکوزی به نخست وزیر انگلیس گفت: “از دخالت‏های بی رویه شما حالم بهم می‌خورد”).

7 - تکیه بر تجاوز غیر مستقیم برای امپریالیسم آمریکا:

اولا: نیازمند مجوز شورای امنیت می‌باشد که به علت مقاومت چین و روسیه انجام این امر بعید به نظر می‌رسد، چراکه چین و روسیه پوتین، در جریان وتوی تحریم سوریه نشان دادند که دیگر در برابر تجاوز‏های امپریالیسم آمریکا مانند افغانستان و عراق و لیبی تسلیم نخواهند شد.

ثانیا: نیازمند به همراهی کشور‏های امپریالیستی غرب می‌باشد که از آنجائی که حضور آن‌ها در تجاوز نظامی به ایران باعث سهم خواهی آن‌ها در بازار و نفت و خاورمیانه بزرگ می‌شود، این امر به خصوص بعد از تجاوز به لیبی که به رهبری فرانسه و انگلیس و ایتالیا تحت پرچم ناتو انجام گرفت و حضور آمریکا صورت درجه دوم داشت در مرحله تقسیم ارث فرانسه و انگلیس و ایتالیا گردونه تقسیم ارث را به دست گرفتند و آمریکا را در این مرحله در آخر صف قرار دادند، از آنجائی که این موضوع امری نیست که خوشایند امپریالیسم آمریکا باشد، لذا در خصوص همراهی کشور‏های امپریالیستی غرب با آمریکا پیش بینی می‌شود که همین موضوع قدر سهم و تقسیم بازار ایران عامل اختلاف بین گرگ‌‏های جهان خوار گردد.

رابعا: برای انجام تجاوز نظامی غیر مستقیم به ایران، امپریالیسم آمریکا هم جهت تامین هزینه جنگ و هم جهت استفاده از پایگاه‏های نظامی خود احتیاج به همراهی شورای همکاری خلیج به رهبری عربستان سعودی دارد، که موضوع قضیه ترور سفیر عربستان که آمریکا آن را به شورای امنیت فرستاده است در این رابطه قابل تفسیر و تحلیل می‌باشد. البته اگرچه از نظر تامین هزینه تجاوز به ایران توسط کشور‏های شورای همکاری خلیج و در راس آن‌ها عربستان سعودی پیش بینی می‌شود که در این امر امپریالیسم آمریکا موفق گردد، اما مشارکت این کشورها در حمله نظامی به ایران امر بعیدی به نظر می‌رسد چراکه قطعا چنین مشارکت نظامی باعث می‌گردد که دامنه جنگ توسط ایران به تنگه هرمز کشیده شود که بسته شدن تنگه هرمز توسط ایران امری نیست که مورد پسند این کشورها باشد، مضافا بر اینکه از آنجائی که اکثر کشور‏های شورای همکاری خلیج دارای اکثریت و اقلیت شیعه هستند مشارکت نظامی این کشورها شرایط جهت انتقال بهار عربی به این کشورها آنچنانکه امروز در بحرین با 70% شیعه شاهد هستیم، فراهم می‌کند.

خامسا: در سطح منطقه از آنجائی که کشور ترکیه از یک طرف عضو ناتو می‌باشد و از طرف دیگر استراتژی جدید او زیر نظر رجب طیب اردوغان و حزب توسعه و عدالت در راستای دست یابی به هژمونی سیاسی دوران امپراطوری عثمانی می‌باشد، این امر باعث گردیده تا ترکیه از بهار عربی به عنوان سفره‏ائی جهت تغذیه این استراتژی خود استفاده کند (در این راستا است که می‌بینیم از یک طرف ترکیه آمریکا را دعوت می‌کند تا سپر موشکی خود را در آن کشور نصب کند و از طرف دیگر در برابر اسرائیل به دفاع از فلسطین می‌پردازد و روابط سیاسی و اقتصادی خود را با اسرائیل قطع می‌کند، و از طرف دیگر سوریه را تهدید به حمله نظامی می‌کند و رجب طیب اردوغان به عنوان فاتح انقلاب‌‏های بهار عربی به کشور‏های عربی مصر و تونس و لیبی و... مسافرت می‌کند و حکومت سکولار و دموکراتیک را فریاد می‌زند و...)، اما در خصوص همراهی ترکیه با آمریکا جهت تجاوز به ایران از آنجائی که تضاد‏های داخلی ترکیه در شرایط فعلی در حال اعتلا می‌باشد، لذا پیش بینی می‌شود که ترکیه هم مانند زمان عراق امکان همراهی همه جانبه با آمریکا در حمله به ایران پیدا نکند. البته سیاست بالکانیزه کردن ایران توسط آمریکا امری نیست که مورد قبول ترکیه قرار گیرد زیرا محصول اولیه این سیاست امپریالیستی تجزیه کردستان ایران خواهد بود که جدائی کردستان از ایران جاده را برای تجزیه کردستان ترکیه فراهم می‌کند که این موضوع باعث نابودی کشور ترکیه می‌شود، زیرا بخش اعظم کردستان بزرگ در داخل کشور ترکیه قرار دارد که رهبری آن‌ها در دست جریان پ ک ک می‌باشد و این جریان مدت چهل سال است که با دولت ترکیه در حال جنگ می‌باشد.

د - جلب حمایت مردم آمریکا جهت تجاوز نظامی به ایران

از آنجائی که از 17 سپتامبر با شروع جنبش “وال استریت را اشغال کنید” بحران اقتصادی که از سال 2008 جهان سرمایه‏داری و در راس آن‌ها امپریالیسم آمریکا را در برگرفت، وارد فاز نوینی شد که همان فرآیند اجتماعی شدن بحران می‌باشد. این امر باعث گردیده تا با اجتماعی شدن بحران به علت فراهم بودن زمینه عینی این جنبش در مدت زمان دو هفته 847 شهر بزرگ آمریکا و تقریبا تمامی کشور‏های جهان سرمایه‏داری را در بر بگیرد و به موازات اعتلای این جنبش در کشور آمریکا یک صف آرایی جدید بین مردم آمریکا و طبقه حاکم آمریکا بوجود آمد (که خود جنبش توسط پلاکارد‏های خود، کمیت این دو طرف را به صورت 99% و 1% اعلام کردند یعنی طبقه حاکم آمریکا را 1% اعلام کردن و مردم آمریکا که رویاروی این طبقه ایستاده بودند 99% می‌باشند)، البته آنچه باید در خصوص جنبش “وال استریت را اشغال کنید” مطرح کرد اینکه:

1 - این جنبش بزرگترين  جنبش اجتماعی مردم آمریکا از بعد از جنگ ویتنام می‌باشد.

2 - این جنبش اجتماعی تنها جنبشی است که در تاریخ آمریکا با اینکه یک جنبش اجتماعی می‌باشد جوهر ضد سرمایه‏داری دارد (البته در آمریکا جنبش‌‏های کارگری ضد سرمایه‏داری و جنبش‌‏های اجتماعی ضد جنگ و جنبش‌‏های اجتماعی ضد نژاد پرستانه وجود داشته است، اما جنبش اجتماعی ضد سرمایه‏داری با این وسعت در تاریخ آمریکا بی سابقه می‌باشد).

3 - از جمله شعار‏های مهم این جنبش که توسط پلاکارد‏های آن‌ها هم، به وضوح آشکار است موضع ضد تجاوز امپریالیسم آمریکا به عراق و افغانستان می‌باشد (البته علت مخالفت جنبش “وال استریت را اشغال کنید” با جنگ عراق و افغانستان به این دلیل می‌باشد که آن‌ها معتقدند که علت این بحران اقتصادی و رکود و بیکاری، تبدیل آمریکا از یک کشور طلبکار جهان به بزرگترین کشور بدهکار جهان می‌باشد که عامل بدهکار شدن کشور آمریکا از نظر آن‌ها، تحمیل هزینه‏های نجومی نظامی حمله به این دو کشور به اقتصاد آمریکا می‌باشد؛ لذا این امر باعث گردیده تا مردم آمریکا در این شرایط با هرگونه حمله نظامی به کشور‏های دیگر مخالف باشند و تا زمانیکه این جنبش در حال اعتلا باشد و طبقه حاکمه آمریکا امکان سرکوب آن را پیدا نکند، برای طبقه حاکمه آمریکا و بالطبع هیئت حاکمه آمریکا امکان جلب حمایت مردم آمریکا جهت حمله نظامی به ایران وجود نخواهد داشت، که این موضوع زمانی حساسیت بیشتر خود را نشان می‌دهد که نزدیک شدن زمان انتخابات رئیس جمهوری آمریکا هم به آن اضافه کنیم. بنابراین با عنایت به اعتلای جنبش “وال استریت را اشغال کنید” و فراگیر و جهانی شدن این جنبش در شرایط فعلی امکان جلب حمایت مردم جهت حمله نظامی به ایران برای هیئت حاکمه ایران وجود ندارد و هر گونه حمله نظامی به کشور‏های پیرامونی توسط امپریالیسم آمریکا به مثابه باروتی خواهد بود که بر روی این آتش شعله ور خشم مردم ریخته خواهد شد).

والسلام