پنج سال ازعمر نشر مستضعفین گذشت در آستانه ششمین سال زندگی نشر مستضعفین - قسمت دوم
منظومه معرفتی پنج ساله نشر مستضعفین،
در آینه منظومه معرفتی 10 ساله شریعتی و
38 ساله آرمان مستضعفین
ششمین سال تولد نشر مستضعفین بر تمامی ره پویان راه سوسیالیسم، دموکراسی سوسیالیستی و انسان سوسیالیستی مبارک باد
ج – «نجات اسلام در بستر نجات مسلمین» یا «بازسازی اسلام در بستر اصلاح ساختاری جامعه»: از بعد از شکست ایران در جنگهای ایران و روسیه در دوران قاجار در نیمه دوم قرن نوزدهم که بسترساز تکوین حرکت اصلاح طلبانه ساختاری و اصلاح طلبانه رفرمی در ایران شد، تا این زمان که بیش از 150 سال از عمر حرکت اصلاح طلبانه ساختاری و اصلاح طلبانه رفرمی در ایران میگذرد بن مایه ترین سوالی که برای پیشگامان اصلاحات دوگانه فوق مطرح میباشد اینکه، موتور و مکانیزم به حرکت در آوردن مردم ایران جهت انجام این اصلاحات دوگانه چگونه میباشد؟
چراکه از نظر تئوریسینهای اصلاحات دوگانه فوق، بدون تحول اجتماعی و تحول فرهنگی، امکان تحول اقتصادی و ساختاری و سیاسی در جامعه ایران وجود ندارد و به قول ماهاتیا محمد - نخست وزیر سابق مالزی - «مهمترین تفاوت بین ساختار تاریخی – اجتماعی ایران با ساختار تاریخی –اجتماعی مالزی وجود ستبر سنت تاریخی در ایران میباشد که این سنت ستبر سنگوارهائی در ایران باعث گردیده تا در برابر ورود مدرنیته در اشکال مختلف آن به جامعه ایران مقاومت کند آنچنانکه در مالزی این مقاومت ستبر سنت در برابر مدرنیته اصلا وجود نداشته است» (البته دلیل وجود و عدم وجود سنت صلب شده در ایران و مالزی در این است که در ایران به علت عدم وجود استعمار مستقیم، فرهنگ بیگانه نتوانسته تار و پود سنت ستبر صلب شده تاریخی ایران را پنبه کند، برعکس مالزی که به علت استعمار مستقیم و ورود فرهنگ کشورهای متروپل تمامی سنتهای گذشته مردم مالزی توسط کشورهای استعمارگر به چالش گرفته شده است) و باز به قول ماهاتیا محمد «تا زمانی که روشنفکران ایرانی موضع خود را با این سنت ستبر بتون آرمهائی مشخص نکنند، امکان تحول ساختاری در ایران وجود نخواهد داشت.» لذا در این رابطه است که در طول 150 سال گذشته نهضت روشنفکری ایران مهمترین گفتمان و دیالوگ بین پیشگامان نهضت روشنفکری ایران، مکانیزم مقابله کردن با این سنت تاریخی مردم ایران بوده است، بطوریکه در طول 150 سال گذشته نهضت روشنفکری ایران چهار نظریه و دکترین در این رابطه مطرح شده است که عبارتند از:
1 - نظریه تکیه بر غرب و فرهنگ غربی و مدرنیته در اشکال مختلف فرهنگی و اقتصادی و سیاسی جهت مقابله کردن با این سنت ستبر تاریخی مردم ایران میباشد. پیشقراولان این گفتمان میرزا ملکم خان و سیدحسن تقی زاده میباشند که تحت لوای انفجار بمب تقلید، معتقد به تقلید از غرب از فرق سر تا ناخن پا جهت انجام این مقصود بودند. البته در طول 150 سال گذشته این دکترین تقلید از غرب به اشکال مختلفی از سیدحسن تقی زاده تا عبدالکریم سروش در این زمان مطرح شده است که جوهر ثابت تمامی این نظریهها همان تاسی از غرب و لیبرال – سرمایهداری غرب در چهرههای گوناگون آن جهت نجات از سنت و انجام اصلاحات رفرمی در ایران میباشد.
2 - دکترین دوم مربوط به آن دسته از نظریه پردازانی است که برای نجات مردم ایران از سنتهای ستبر شده تاریخی در راستای اصلاحات دوگانه ساختاری و رفرمی، معتقد بودند که به دلیل اینکه آبشخور سنتهای سنگواره شده مردم ایران مذهب میباشد، از آنجائیکه مقابله با سنتهای ستبر مردم ایران رمز تحول اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در ایران میباشد، لذا جهت مقابله با سنتهای مردم ایران از نظر این گروه باید با مذهب در ایران مقابله کرد. این دسته از نظریه پردازان که در راس آنها احمد کسروی قرار دارد معتقدند که از آنجائیکه مذهب و به خصوص مذهب شیعه در ایران، در طول چهارصد سالی که از حکومت صفویه میگذرد به عنوان تبلور سنت اجتماعی و تاریخی مردم ایران میباشد، لذا تا زمانیکه ما اقدام به مذهب زدائی از سنتهای تاریخی مردم ایران نکنیم امکان مقابله با سنتهای ستبر تاریخی مردم ایران جهت بسترسازی در راه ایجاد اصلاحات دوگانه ساختاری و رفرمی وجود ندارد. البته گرچه احمد کسروی جان خود را بر سر این دکترین خود گذاشت ولی ادامه راه او تا این زمان استمرار پیدا کرده است و در این زمان گروه بزرگی از روشنفکران ایرانی در ادامه راه احمد کسروی معتقدند که تنها راه بسترسازی جهت انجام اصلاحات دوگانه ساختاری و رفرمی مقابله کردن با مذهب و دین در ایران و به خصوص مقابله کردن با مذهب شیعه میباشد.
3 - دکترین سوم مربوط به آن دسته از نظریه پردازانی میباشد که برعکس دو گروه اول و دوم نه تنها سنتهای تاریخی مردم ایران را مانع رشد جامعه ایران نمیداند بلکه معتقدند جهت انجام اصلاحات دوگانه در ایران اعم از اصلاحات ساختاری یا اصلاحات رفرمی، پیش از آنکه - آنچنانکه گروه اول و دوم میگویند - با سنت مبارزه بکنیم بهتر است که بدوا بین فرهنگ غرب و مدرنیته تفکیکی ایجاد کنیم، چراکه از نظر این گروه بدون مرزبندی بین فرهنگ مدرنیته و تکنولوژی مدرنیته تکیه کردن بر مدرنیته عام و کلی باعث میشود که مدرنیته وارداتی آش با جاش را با خود ببرد. از دیدگاه این گروه برای کسب اصلاحات و مدرنیته در جامعه خودمان باید:
اولا بین مدرنتیه و غرب زدگی تمایز قائل شد.
در ثانی پس از تفکیک بین مدرنتیه و غرب زدگی باید به همان میزانی که از مدرنیته جهت ورود به ایران حمایت میکنیم با غرب زدگی به عنوان یک آفت یا یک بیماری مقابله کنیم، چراکه غرب زدگی باعث مرگ موجود و حیات خود بیمار میشود و با جایگزین کردن هویت غربی هر گونه هویت تاریخی و ملی را از مردم ایران میگیرد. این گروه که در راس آنها سید احمد فردید قرار دارد و در ادامه آنها مرحوم جلال آل احمد ادامه دهنده این مسیر بوده و امروز رضا داوری و سید حسین نصر پرچم این حرکت را بر دوش میکشند معتقدند که برای انجام اصلاحات ابتدا باید هویت تاریخی مردم ایران را تثبیت کنیم و سپس با ورود مدرنیته بتوانیم به اصلاحات دست پیدا کنیم. طبیعی است که از دیدگاه این جریان تنها عاملی که میتواند باعث تثبیت هویت تاریخی و ملی مردم ایران بشود سنتهای تاریخی است که به مردم ایران این توان را میدهد تا در پشت این سنگر در برابر طوفان غرب زدگی از خود دفاع بکنند، لذا در این رابطه بوده که این جریان به اشکال مختلف از جمله تکیه بر مذهب در راستای حفظ سنتهای تاریخی تکیه میکنند که گرایش جلال احمد به مذهب پس از جدائی از حزب توده در این راستا قابل تبیین و تفسیر میباشد.
4 - دکترین چهارم دلالت بر آن دسته از افراد و گفتمانی میکند که معتقدند جهت کسب اصلاحات دوگانه ساختاری و رفرمی در ایران راهی جز این نداریم به جز اینکه انجام این اصلاحات دوگانه از طریق تحول عینی و ذهنی یا ابژکتیو و سوبژکتیو مردم ایران آغاز کنیم، به عبارت دیگر این دکترین معتقد است که اصلاحات در جامعه ایران از بستر تحول عین و ذهن جامعه ایران عبور میکند و تا زمانیکه این تحول به انجام نرسد امکان اصلاحات در ایران وجود ندارد، قهرمان این دکترین در ایران در آغاز سیدجمال الدین اسدآبادی بود که در ادامه آن اقبال پاکستانی و بالاخره در نهایت به معلم کبیرمان دکتر علی شریعتی رسید.
البته قبل از اینکه در این رابطه به تبیین مشروح بپردازیم باید مقدمتا توجه داشته باشیم که علت وجود چهره گوناگون نظریه پردازان در دایره این دکترین از سید جمال و عبده و کواکبی گرفته تا اقبال و شریعتی به آن خاطر است که در دایره محاطی این دکترین باز نظریههای متفاوتی مطرح شده است، بطوریکه وجه مشترک همه این نظریه پردازان گروه چهارم این است که تمامی آنها معتقدند که برای انجام این تحول اجتماعی در جامعه ایران راهی جز این نداریم مگر اینکه این تحول را از مرحله سوبژکتیو شروع کنیم، که برای انجام این تحول سوبژکتیوی در جامعه ایران همه اینها معتقدند که این تحول سوبژکتیوی باید از خود اسلام شروع شود چراکه این گفتمان معتقد است که از آنجائیکه از بعد از رکود و خمود جامعه ایران توسط رژیمهای دسپاتیزم سیاسی و استثمارگر اقتصادی و استحمارگر فرهنگی اسلام و شیعه، توسط همین نهادهای قدرت در راه توجیه حاکمیت غاصبانه خود بر مردم دچار انحراف فقاهتی و روایتی و تفسیری و کلامی و فلسفی شده است لذا اعتقاد به تحول سوبژکتیوی و فرهنگی جامعه ایران، نیازمند به تصفیه اولیه این فرهنگ میباشد تا توسط آن با استحاله اسلام استاتیک به اسلام دینامیک دین اسلام و یا شیعه علوی امکان تحول آفرینی سوبژکتیوی مردم ایران پیدا کند. از نظر اینها مشخصه اصلی جامعه ایران مذهبی بودن آن است و همین مشخصه مذهبی جامعه ایران باعث شده تا هر گونه تحولی در جامعه ایران باید از مذهب آغاز شود. به عبارت دیگر از دیدگاه این جریان به جز مذهب و دین و اسلام هیچ موتوری نمیتواند جامعه ایران را به حرکت در آورد و دگرگون کند و به تحول سوبژکتیو برساند.
البته در اینجا لازم به ذکر است که تکیه این گروه بر دین و مذهب و اسلام با تکیه گروه سوم یعنی مرحوم جلال آل احمد و غیره بر اسلام و مذهب شیعه متفاوت میباشد، چراکه تکیه جلال آل احمد بر دین و اسلام و شیعه جهت حفاظت از سنتهای تاریخی و اجتماعی مردم ایران میباشد و لذا در این رابطه است که هرگز طرفداران آن نظریه دغدغه تحول و استحاله خود مذهب و دین و اسلام نداشتهاند چراکه همین شیعه زیارتی، روایتی، فقاهتی، ولایتی و شفاعتی موجود حوزههای فقاهتی بهتر میتواند حافظ سنتهای اجتماعی و تاریخی مردم ایران بشود تا اسلام و شیعه بازسازی شده گروه چهارم؛ لذا در این رابطه است که ما میتوانیم تجلیل جلال از حوزه و خمینی و همچنین تجلیل 36 ساله رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران از جلال آل احمد را تبیین و تفسیر کنیم و اما در خصوص تفاوت محاطی در میان نظریه پردازان دکترین چهارم با اینکه همه آنها در یک نگاه کلی معتقدند که باید تحول سوبژکتیوی مردم ایران توسط اسلام و دین و مذهب و شیعه انجام گیرد و با اینکه همه آنها معتقدند که اسلام و شیعه زیارتی و شفاعتی و ولایتی و فقاهتی و روایتی موجود توان و پتانسیل انجام تحول سوبژکتیوی در جامعه ایران را ندارد، ولی در خصوص انجام مکانیزم بازسازی اسلام و شیعه دارای نظریههای متفاوتی میباشند که همین تفاوت نظریه در باب مکانیزم بازسازی اسلام و شیعه باعث دسته بندی طرفداران دکترین چهارم شده است، بطوریکه در این رابطه میتوان به دسته بندی سه گانه طرفداران دکترین چهارم پرداخت.
دسته اول که طرفداران اندیشه سیدجمال الدین اسدآبادی و در ادامه او عبده و کواکبی و... میباشند گرچه بر اسلام انطباقی با علم کلاسیک مدرنیته بخش تجربی آن مانند مهندس مهدی بازرگان تکیه دارند ولی به صورت مشخص این جریان بر اسلام سلفیه تکیه میکنند که مطابق آن علاوه بر اینکه زبان قرآن و دین را زبان اخباری میدانند توجه آنها به اسلام و دین یک توجه حداکثری میباشد، لذا در این رابطه شعار سلفیه آنها بازگشت به تمامیت دین و فقه و شریعت بدون هیچگونه تغییری میباشد؛ لذا در این رابطه است که این جریان در عرصه عمل خود با شکست روبرو شدند و نتوانستند هیچگونه تحول سوبژکتیوی در جامعه ایران بوجود آورند.
دسته دوم که در راس آنها مرحوم مهندس مهدی بازرگان قرار دارد، آن گروهی بودند که هر چند معتقد به شعار اسلام سلفیه نبودند و به لیبرال سرمایهداری مانند جریان عبدالکریم سروش معتقد و مومن بوده و هستند ولی از آنجائیکه بر اسلام انطباقی منطبق بر علم کلاسیک تجربی جهت بازسازی اسلام برای تحول سوبژکتیوی مردم ایران در راستای بسترسازی اصلاحات تکیه کردهاند، از آنجائیکه این دسته مانند دسته اول زبان قرآن و دین را زبان اخباری میدانند - که البته امروز عبدالعلی بازرگان هم بر همین نهج حرکت میکند - همین اخباری دانستن زبان قرآن و دین توسط این دسته باعث شده تا علاوه بر اینکه به دین حداکثری اعم از فقهی و اخلاقی و اعتقادی و اجتماعی و سیاسی اعتقاد پیدا کنند، نگاه انطباقی آنها توسط عینک علم تجربی کلاسیک مانع دینامیک پذیری جوهر اسلام انطباقی شده است و لذا نه تنها «مطهرات» و «راه طی شده» و «ذره بی انتها» مهندس بازرگان نتوانست از مرز دانشگاهها عبور کند و به عرصه جامعه ره پیدا کند، حتی «بعثت و ایدئولوژی» بازرگان هم در این رابطه کاری از پیش نبرد و این همه باعث گردید تا اسلام بازسازی شده این نحله هم نتواند تحول سوبژکتیوی در جامعه ایران ایجاد کند.
دسته سوم که قهرمان این دسته معلم کبیرمان دکتر علی شریعتی میباشد به علت اینکه:
اولا شریعتی مانند علامه محمد اقبال لاهوری در کانتکس اصل اجتهاد در اصول، معتقد به اسلام تطبیقی میباشد نه اسلام غیر اجتهادی در اصول انطباقی مهندس مهدی بازرگان.
ثانیا به علت اینکه شریعتی برعکس بازرگان و سیدجمال که معتقد بودند زبان قرآن، زبان اخباری میباشد معتقد به زبان سمبلیک قرآن است، همین اعتقاد به زبان سمبلیک قرآن در کانتکس اعتقاد به اصل اجتهاد در اصول، توسط اسلام تطبیقی باعث گردید تا شریعتی به اسلام دینامیک تطبیقی دست پیدا کند همان اسلام دینامیک تطبیقی که آنچنانکه خود او در آخرین نامهاش به استاد محمد تقی شریعتی در زمان هجرت دوم به اروپا مینویسد «این اسلام توان و پتانسیل آن را دارد تا بتواند در این عصر و نسل نه تنها جامعه سنت زده ایران را دچار تحول و تغییر بکند بلکه کل افریقا و آسیا را در مسیر سیلان و تحول قرار دهد.»
ثالثا با اینکه شریعتی پس از تحولی که در دوران پایان اقامت اولش در اروپا یعنی سالهای 40 و 41 در استراتژی حرکتش بوجود آمد و توسط این تحول شریعتی معتقد به استراتژی ارتش خلقی جهت انجام اصلاحات ساختاری در ایران بدل به شریعتی معتقد به استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه حزبی شد، همان استراتژی که تا پایان عمر به آن اعتقاد داشت و در راه انجام و تحقق آن تلاش میکرد، گرچه از همان آغاز او تحقق استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه حزبی خود جهت نیل به اصلاحات ساختاری در ایران در گرو بازسازی اسلام و دین و شیعه میدانست اما در این مسیر شریعتی برعکس اقبال گرچه مانند اقبال شعار نجات اسلام قبل از مسلمین میداد ولی در عمل آنچنانکه در کتاب «خودسازی انقلابی» خود مطرح کرد، شریعتی به شعار «نجات اسلام در بستر نجات مسلمین» قائل بود نه «نجات اسلام قبل از مسلمین»، به عبارت دیگر گرچه شریعتی در آغاز حرکت در کانتکس استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه حزبی خود به تاسی از اقبال، شعار «نجات اسلام قبل از مسلمین» میداد اما در عرصه عمل و پراکسیس ارشادی خود آنچنانکه در آخرین نامهاش به دکتر احسان شریعتی مینویسد او نجات اسلام را تنها در عرصه پراکسیس رهائی نجات مسلمین میداند و بدون شرکت در پراکسیس رهائیبخش اجتماعی جهت انجام اصلاحات ساختاری به امکان بازسازی اسلام معتقد نبوده است.
رابعا آنچنانکه شریعتی در مقدمه سلمان پاک مطرح میکند بازسازی اسلام از نظر شریعتی میبایست در چارچوب تحول منظومه معرفت شناسی اسلام و قرآن انجام گیرد که در این رابطه فهم تطبیقی قرآن از نگاه شریعتی در نوک پیکان این تحول منظومه معرفت شناسانه قرار دارد. به همین دلیل بود که شریعتی توانست در طول 150 سال عمر حیات روشنفکران ایران تنها جریانی بشود که سکتاریسم و حصر تنگ روشنفکری را بشکند و وارد قاعده مخروط جامعه ایران بشود و تا آخرین سنگرهای لایههای اجتماعی مخروط اجتماعی ایران پیش برود، آنچنانکه در نامه خود در سال 51 پس از بستن آبانماه ارشاد به مرحوم همایون و مرحوم ناصر میناچی مینویسد که اکنون حسینیه ارشادی که شما ساختید از صورت ساختمان خارج شده است و بدل به یک حزبی گشته است که این حزب توانسته است با بسته شدن ساختمان ارشاد توسط ساواک ضد خلقی شاه دورترین خانههای روستاهای ایران را فتح کند و به همین دلیل در تابستان سال 55 که آرمان مستضعفین میخواست کوله پشتی و چاروق به زمین افتاده شریعتی را بردارد، خود به عظمت و بزرگی و سنگینی وزن این چاروق و کوله پشتی آگاه بود و به خوبی میدانست که عظمت راه و استراتژی شریعتی از کجاست تا کجاست. به خصوص آنکه سال 55 برای معلم کبیرمان سالی استخوان سوز و هویت سوز و اراده سوز بود، چراکه شریعتی در این سال یکسره میبایست هم با جبهه ضد خلقی و ضد انسانی شاه و ساواک بجنگد و هم یک تنه بی هیچ سرباز و سنگری و سلاحی با جبهه ارتجاع مذهبی از شیخ مطهری تا مکارم، میلانی، فلسفی، شریعتمداری، عسگری، اسلامی، انصاری و... بجنگدد، هم یک تنه با جبهه چپ غیر مذهبی از اپورتونیستهای کودتاچی سازمان مجاهدین خلق گرفته تا روشنفکران منفرد چپ غیر مذهبی که هر کدام برای اثبات بودن خود میکوشیدند با قلم و قدم لگدی به سوی معلم کبیرمان شریعتی پرتاپ کنند.
لذا در سال 55 شریعتی نه سربازی داشت تا بجنگد و نه سلاحی داشت تا این جبهههای جنگ احزاب ر ا منهزم کند و نه سنگری داشت تا از خود دفاع کند، نه نانی داشت تا سفره خانواده خود را سیر کند و نه تریبونی داشت تا از هویت به تاراج گرفته شده خود توسط شاه و شیخ دفاع نماید، تنها و تنها در میان این فضای بیم موج و گرداب از همه سو ایستاده بود و تمام تلاشش این بود که سقوط نکند و در این راه تنها او به یک چیز میاندیشید، هجرتی دوباره به سرزمینی دیگر تا شاید در آنجا بتواند سنگری و سربازی و سلاحی برای دفاع از «بودن» و «شدن» خود به کف آورد. در چنین شرایطی بود که آرمان مستضعفین، آری آرمان مستضعفین، درست میگوئیم آرمان مستضعفین متولد شد تا به همه نتوانستن معلم کبیرمان در سال 55 به بعد پاسخ گوید تا لبیکی به دعوت «هل من ناصر ینصرنی» او داده باشد.
د - جمعبندی ما از پنج سال حرکت آرمان مستضعفین (55 تا 60) :
ماحصل آنچه مطرح شد:
1 - سال 55 در تاریخ 150 ساله جنبش ایران سالی استثنائی میباشد چراکه در این سال تقریبا تمامی بخشهای جنبش سیاسی ایران به بن بست سیاسی و نظامی و اجتماعی و امنیتی رسیده بودند. از یک طرف جنبش مسلحانه چریکی که از 19 بهمن 49 با حادثه سیاهکل به عنوان گفتمان مسلط بر جامعه ایران در آمده بود، پس از ضربههای سال 55 فدائیهای خلق در این سال و شاخه مجاهدین اعم از بخش مذهبی و یا بخش اپورتونیستها به علت آخرین ضربههای استراتژیک سال 55 کاملا در بحران تشکیلاتی و تئوریک گرفتار شده بودند، بطوریکه ما از سال 56 هیچگونه حرکت چریکی از جریانهای فوق نه در سطح شهر و نه روستاهای ایران شاهد نبودیم.
در خصوص جریانهای غیر چریکی جنبش سیاسی ایران چه در بخش ملی و چه در بخش غیر مذهبی و چه در بخش مذهبی، باز در سال 55 اوضاع - اگر نگوئیم بدتر از گفتمان مسلحانه بود - بهتر نبود چراکه جریان حزب توده از بعد از ضربه خسرو روزبه و حکمت به طور کلی حرکت و فعالیتشان در داخل تعطیل کرده بودند و جریان ملی چه بخش مذهبی آن - یعنی نهضت آزادی که از سال 40 تحت رهبری بازرگان و طالقانی و زنجانی از جبهه ملی دوم انشعاب کرده بودند - پس از دستگیری رهبران آن و حاکمیت گفتمان چریکی بر جامعه - آنچنانکه مرحوم مهندس مهدی بازرگان در دفاعیات خود در دادگاه پیش بینی کرده بود - کاملا تعطیل شده بود و بخش غیر مذهبی آن هم به جز خارج از کشور هیچگونه فعالیت علنی و غیر علنی در داخل نداشتند.
در خصوص جریان شریعتی که در سالهای 48 تا 51 به عنوان گفتمان مسلط جامعه ایران در آمده بود و حتی گفتمان مسلط مسلحانه چریکگرائی شهری و روستائی را تحت تاثیر خود قرار داده بود و با طرح شعار و استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه حزبی که چهارچوب آن در کنفرانسهای «شیعه یک حزب تمام» به صورت کلی ترسیم کرده بود و شعار آگاهی – آزادی – عدالت که در کنفرانس «قاسطین، مارقین و ناکثین» تبیین کرده بود و لذا به صورت استراتژی مسلط جنبش در آمده بود. از بعد از تعطیلی ارشاد در آبانماه سال 51 و دستگیری شریعتی در بهار 52 به علت اینکه این جریان در غیبت شریعتی توان هدایتگری حرکت ارشاد در پروسه تشکیلاتی و غیر علنی نداشت، تقریبا گرفتار رکود کامل شده بود و این رکود آنچنان فراگیر شده بود که حتی بعد از رهائی دکتر از زندان به علت فشارهای امنیتی شدیدی که از طرف ساواک ضد خلقی شاه بر شریعتی وارد میکردند، شریعتی را در شرایط آچمز شدهائی قرار داده بودند بطوریکه هیچگونه امکانی جهت هدایتگری او در داخل برای او باقی نگذاشته بود و ساواک شاه به همراه ارتجاع مذهبی میرفتند تا به لحاظ هویتی هم، شریعتی را آچمز کنند - که موضوع مقالات او در روزنامه کیهان و طرح موضوع غسل جنابت و ساواکی بودن شریعتی توسط شیخ مرتضی مطهری در سال 56 و اعلام رسمی این مواضع ضد خلقی بر علیه شریعتی در نامه او به خمینی در سال 56 همه در این رابطه قابل تبیین میباشد-.
لذا در این رابطه بود که در سال 55 جنبش سیاسی ایران در تمامی بخشهای آن به گل نشسته بود و با اوج گیری استبداد، شکنجه، خشونت و دسپاتیزم پهلوی در سال 55 که در تاریخ 150 سال جنبش ایران بی بدیل و بی مثال بود، همین استبداد عریان و خشونت فراگیر و قتل و کشتار و اختناق پهلوی در سال 55 در غیبت جنبش سیاسی باعث شده تا تاثیر منفی بر جامعه ایران گذشته و جامعه ایران را هم به موازات جنبش سیاسی ایران به رکود بکشاند.
2 - از سال 55 بحران طبقاتی مخروط اجتماعی جامعه ایران به علت گستردگی قشر متوسط شهری وارد فاز نوینی از پروسه خود شده بود، بطوریکه قشر گسترده متوسط شهر و روستا به لحاظ کمی طبقه زحمتکش و کارگران را تحت تاثیر خود قرار داده بود تا آنجا که این قشر پرچم اپوزیسیون جامعه ایران بر علیه حاکمیت استبداد و پهلوی توسط جنبش اجتماعی به جای جنبش کارگری را به دوش میکشید، چراکه به لحاظ فرهنگی و سیاسی و اقتصادی توان تحمل رژیم عقب مانده تاریخی پهلوی را نداشت.
3 - در سال 55 رکود اقتصادی معلول سرمایههای یک طرفه تزریق نفتی به صورت کالاهای واراداتی خارجی، محصول افزایش قیمت نفت بعد از جنگ اعراب و اسرائیل در سال 53 تمامی بخشهای صنعتی، تولیدی، کشاورزی، ساختمانی و... ایران به بحران اقتصادی گرفتار کرده بود که همین رکود اقتصادی در سال 55 باعث شده بود تا بستر نارضایتی از رژیم ضد خلقی پهلوی تمامی لایههای اجتماعی را فرا بگیرد.
4 - در سال 55 به علت غیبت رهبری جنبش سیاسی در بخشهای مختلف مسلحانه و سیاسی اعم از ملی و مذهبی و غیر مذهبی بزرگترین خلاء نیروی سازمانده و هدایتگر جنبشهای اجتماعی و دموکراتیک و کارگری حاصل شده بود، بطوریکه این خلاء بهترین بستری شد تا روحانیت از سال 56 که جنبش اجتماعی ایران روند رو به اعتلای خود را از سر گرفت شرایط جهت موج سواری پیدا بکند.
5 - در سال 55 جنبش کارگری ایران به علت حاکمیت فضای پلیسی – نظامی رژیم ضد خلقی پهلوی بر کل جامعه ایران و از جمله بر طبقه زحمتکش ایران فاقد هر گونه امکان فعالیت جمعی حتی در حد فعالیت صنفی بودند که این امر در کنار رکود اقتصادی و بحران طبقاتی قشر متوسط شهری باعث شده بود تا طبقه کارگر از حالت «طبقهائی برای خود» سالهای 20 تا 32 به حالت «طبقهائی در خود» فرو برود و همین خمود طبقاتی طبقه کارگر باعث شده بود تا این طبقه امکان رهبری خود در جنبش اجتماعی را هم از دست بدهد و لذا در این رابطه بود که از شهریور ماه 57 که طبقه کارگر ایران تصمیم گرفت وارد صحنه مبارزه با شاه بشود، به علت این ضعف تشکیلاتی و ضعف سوبژکتیوی راهی جز دنبال روی از خرده بورژوازی شهری و جنبش اجتماعی برایش باقی نمانده بود.
6 - در سال 55 به علت حاکمیت جو پلیسی – نظامی رژیم ضد خلقی پهلوی بر دانشگاهها و دستگیری و اعدام و اخراج دانشجویان جنبش دانشجوئی ایران که در مدت 35 ساله حیات تاریخی خود پیوسته پیشگام و پیشقراول و موتور محرکه جنبشهای اجتماعی و دموکراتیک و کارگری ایران بود، گرفتار بحران تشکیلاتی و رهبری و استراتژی شده بود.
7 - در چنین شرایطی که ما معتقد بودیم و ایمان داشتیم که در طول 150 سال تاریخ جنبش سیاسی ایران جریان ارشاد شریعتی با استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه حزبیاش تنها جریانی بوده که در مدت نزدیک به سه سال توانسته است تمامی بخشهای مخروط ساختار اجتماعی را دچار تحول انقلابی در کانتکس شعار «آگاهی - آزادی و عدالت» بکند و کاری بیش از 150 سال جنبش ایران در عرض نزدیک به سه سال برای اعتلای جنبش ایران بکند، در شرایطی که تمام بخشهای جنبش، گرفتار بحران و رکود و خمود بودند، راهی جز این نداشتیم که در تابستان 55 برای پر کردن غیبت تحمیلی شریعتی دست به بازشناسی ضعفهای جنبش و در راس آنها جریان شریعتی جهت بازسازی و نوسازی آن بزنیم.
8 - و به این ترتیب بود که در تابستان سال 55 در شرایطی که کل شاخههای جنبش سیاسی ایران در حال رکود و بحران و خمود بودند و در شرایطی که جریان تحزبگرایانه شریعتی در آتش غیبت تحمیلی شریعتی میسوخت و در زمانی که رکود اقتصادی رژیم شاه تا بن دندان مسلح را به چالش با تودهها کشانده بود، جریان آرمان مستضعفین تصمیم گرفتن در ادامه راه ارشاد، پرچم استراتژی تحزبگرایانه شریعتی را بر افراشته دارد.
9 - راهی که ما در تابستان 55 برای رفتن خود انتخاب کردیم تکوین تشکیلات عمودی توسط پیشگام مستضعفین در کانتکس آموزشهای تئوریک و تدوین نظاممند ایدئولوژی و استراتژی و تاکتیکهای تحزبگرایانه شریعتی بود و همین نگاه به بستر تکوین تشکیلات عمودی پیشگام، نخستین اشتباه تاریخی ما در سال 55 و 56 بود. چراکه تشکیلات عمودی که خود یک خواستگاه سوبژکتیوی دارد توسط آموزش سوبژکتیوی هرگز نمیتواند خالق و زاینده حرکت اجتماعی و اعتلابخش جنبشهای اجتماعی و دموکراتیک و کارگری بشود، البته در این رابطه اعتلای جنبش اجتماعی ایران در سال 56 و 57 به فریاد ما رسید و توانست ما را از آن دایره سوبژکتیو سال 55 و 56 خارج کند و وارد پروسس اجتماعی و طبقاتی بکند. ولی مشکلی که ما در سالهای 57 و 58 و 59 با آن روبرو شدیم، بد تکیه کردن بر پروسس اجتماعی بود بطوریکه باید گفت در مرحله اول یعنی سالهای 55 و 56 نسبت به پروسس عینی اجتماعی، ما راه اشتباه میرفتیم، اما در سالهای 57 و 58 و 59 برعکس سالهای 55 و 56 ما اشتباه راه میرفتیم که صد البته این دومی از اولی خطرناکتر بود، چراکه به قول معلم کبیرمان شریعتی در اشتباه اول امکان فهم اشتباه بیشتر فراهم است تا در خطای دوم.
ادامه دارد