الگوسازی یا نمونه پروری، روش پیامبراسلام برای انسان سازی، جامعه سازی، تاریخ سازی

 

الف – روش شناسی پیامبر اسلام در تربیت و پرورش فرد و جامعه

در میان متکلمین متقدم و متاخر مسلمان، شاه ولی الله دهلوی متکلم هندی قرن 18، اولین متکلمی است که در خصوص متدولوژی یا روش شناسی تربیتی پیامبر اسلام سخن گفته است. هر چند به صورت فلسفی و کلی و جامعه شناسانه چهار قرن قبل از شاه ولی الله دهلوی، عبدالرحمن ابن خلدون تونسی فیلسوف و جامعه شناس و مورخ و متفکر قرن هشتم هجری در کتاب «مقدمه تاریخ» خود در خصوص معجزه دوم پیامبر اسلام - که از نظر او این معجزه دوم پیامبر ایجاد وحدت بین قبائل و اقوام بادیه نشین عربستان در مسیر تکوین جامعه مدنی و مدینه النبی می‌باشد - سخن گفته است ولی طرح روش شناسی تربیتی پیامبر اسلام موضوعی است که برای اولین بار شاه ولی الله دهلوی در کتاب «حجه الله بالغه» خود به تفصیل در باب آن سخن گفته است.

 

از نظر شاه ولی الله دهلوی روش یا متد تربیت یا پرورش فرد و اجتماع پیامبر اسلام برعکس روش یا متد تربیت و پرورش کلاسیک یا کلاسیسم عصر خودش یا قرن هفتم میلادی می‌باشد که منبعث از روش تربیتی و پرورشی فلاسفه یونان و در راس آن‌ها سقراط و افلاطون در پنج قرن قبل از میلاد بوده است. به طوری که از منظر شاه والی الله و ابن خلدون اگر بگوئیم که بزرگ‌ترین انقلابی که پیامبر اسلام در قرن هفتم میلادی در اندیشه و روش بشریت بوجود آورد همین انقلاب در روش تربیت و پرورش فرد و جامعه بود، چراکه طبق روش سقراط و افلاطون از آنجائیکه از نظر این‌ها عامل و بسترساز پرورش و تربیت انسان علم و آگاهی می‌باشد، لذا این‌ها معتقد بودند که برای پرورش و تربیت فرد و جامعه ما باید از آموزش کلاسیک به صورت دیالکتیکی سقراطی یا آکادمیکی افلاطون آغاز بکنیم و خود این آموزش رفته رفته بسترساز و عامل تربیت و پرورش فرد و جامعه می‌گردد. انقلابی که پیامبر اسلام در عرصه متدولوژی تربیت و پرورش فرد و اجتماع بوجود آورد عصیان بر علیه متدولوژی کلاسیک و کلاسیسم سقراطی و افلاطونی توسط جایگزین کردن روش الگوسازی یا نمونه پروری بود. به این ترتیب که از آنجائیکه مخاطب پیامبر اسلام چه در عصر و نسل خودش و چه در اعصار تاریخی بعد از خودش برعکس مخاطب سقراط و افلاطون و ارسطو که انسان‌های آموزش پذیر کلاسیک بودند. مخاطب پیامبر اسلام آنچنانکه قرآن در آیه 2 سوره جمعه مطرح می‌کند:

«هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يتْلُو عَلَيهِمْ آياتِهِ وَيزَكِّيهِمْ وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ - او کسی است که در میان مردمی که خواندن و نوشتن نمی‌دانستند رسولی از جنس خودشان برای آنان مبعوث کرد» مردمی بودند مانند خود پیامبر اسلام که نه خواندن می‌دانستند و نه نوشتن (طبق گفته طبری پیامبر اسلام تا پایان عمرش حتی نام خودش را هم نمی‌توانست بخواند یا بنویسد و معنی امیین که جمع کلمه امی می‌باشد به معنای کسی است که قادر به خواندن و نوشتن نیست).

لذا پیامبر اسلام نه برای زمان خودش و نه برای آینده اسلام تاریخی بعد از خودش نمی‌توانست از روش آموزش آکادمیک سقراطی و افلاطونی جهت تربیت و پرورش فرد و جامعه استفاده کند، روشی یا متدی که پیامبر اسلام انتخاب کرد به این تربیت بود که پیامبر برای تربیت فردی یا پرورش جمعی افراد که همان کادرسازی سیزده ساله دوران مکی می‌باشد، به جای کلاس آموزشی ابتدا در طول 15 سال فاز حرائی‏اش از شخصیت خودش یک نمونه و مدل و الگو ساخت و بعد در عرصه دعوت فردی به افراد اعم از بلال یا عمار یا یاسر یا سمیه یا علی و یا ابوذر و... می‌گفت شما بیاید و خودتان را مثل من بسازید.

«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...- این یک اصل ثابت و یک وظیفه همیشگی برای شما مسلمانان و مومنان است که در تربیت و پرورش خود به پیامبر اسلام تاسی کنید» (سوره احزاب - آیه 21).

اینچنین بود که جنده ابن جناده صحراگرد غفاری در کمتر از یک ساعت که در مخفی گاه پیامبر اسلام در خانه ارقم بن ابی رقم در بالای کوه صفا با خلوتی که با پیامبر اسلام می‌کند بدل به ابوذر غفاری، امام انسان و تاریخ می‌شود. هیچکس نمی‌داند که در آن کمتر از یک ساعت بین آن دو چه گذشت که اینچنین تحول طوفانی در وجود این صحراگرد بدوی بوجود آمد که تا همیشه تاریخ انسانیت را وام دار ارزش‌های وجودی خود کرد، قطعا و جزما بین ابوذر و معلمش پیامبر اسلام کلاس آموزش سقراطی و افلاطونی نبود، چراکه پیامبر می‌خواست ابوذر را سبک کند. «تَخَفَّفوا تَلحَقوا- سبک شوید تا نائل گردید» (امام علی) نه با آموزش نظری افلاطونی سنگین‌تر، پس در آن تک ساعت سونامی ساز شخصیتی ابوذر پیامبر آنچنانکه مولوی می‌گوید به او گفت:

گفت که دیوانه نه‏ای لایق این خانه نه‏ای /رفتم دیوانه شدم سلسله بند نده شدم

گفت که سرمست نه‏ای رو که از این دست نه‏ای /رفتم و سرمست شدم و زطرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه‏ای در طرب آغشته نه‏ای /پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی /گول شدم هول شدم و زهمه بر کنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی /جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو و راه بری /شیخ نیم پیش نیم امر ترا بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم /در هوس بال پرش بی پرو پر کنده شدم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو /زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن /گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشید توی سایه گه بید منم /چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم وا شد بشکافت دلم /اطلس نو یافت دلم دشمن این ژنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم / یوسف بودم زکنون یوسف زاینده شدم

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم /دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده سیرست مرا جان دلیر است مرا /زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

مولوی – دیوان شمس - بدیع الزمان فروزانفر – غزل 1393 – ص 539 - س 26 به بعد

بنابراین پیامبر اسلام در دعوت فردی برای پرورش افراد یا کادرسازی دوران مکی و بعد از آن در دوران مدنی و بعد از آن برای همه تاریخ آینده به جای آموزش کلاسیک سقراطی و افلاطونی، تنها یک روش و یک دعوت دارد و آن اینکه‏ای همه افرادی که می‌خواهید با خودسازی انقلابی خود را بسازید، بیائید خودتان را بر مثال و الگوی من پیامبر خودتان را بسازید؛ لذا بدین ترتیب بود که تمامی مدعوین دعوت پیامبر چه در زمان خودش و چه بعد از خودش به راحتی حرف پیامبر اسلام را فهم می‌کردند و با ایمان گسست ناپذیری خود را بنده این دعوت می‌کردند و هرگز در پرورش خود بر مثال الگوی خود محمد، سستی راه نمی‌دادند.

روش پیامبر اسلام در جامعه‏سازی هم آنچنانکه شاه ولی الله دهلوی می‌گوید باز بر این سبک و سیاق الگوسازی و نمونه پروری قرار داشت، به این ترتیب که پیامبر در طول ده سال دوران مدنی خود کوشید از قبائل صحراگرد و بادیه نشین و از قبیله‏های یثرب و مکه یک جامعه الگوئی تحت نام مدینه النبی بسازد و سپس از همه جوامع مختلف زمان خودش و همه جوامع مسلمان بعد از وفاتش دعوت کند که اگر می‌خواهید اقدام به جامعه‏سازی بکنید، بیائید به سبک و متد من جامعه خود را بسازید.

دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت /یک زدیگر جان خون آشام داشت

کینه‏ای کهنه‌شان از مصطفی /محو شد در نور اسلام و صفا

اولا اخوان شدند آن دشمنان /همچو اعداد عنب در بوستان

وزدم المومنون اخوه به پند /در شکستند و تن واحد شدند

صورت انگورها اخوان به وند /چون فشردی شیره واحد شوند

مولوی – مثنوی – دفتر دوم – ص 376 – س 6

بنابراین پیامبر اسلام هم در عرصه فرد‏سازی و هم در رابطه با جامعه‏سازی به جای شیوه آموزشی و آکادمیک سنتی بر شیوه الگو‏سازی تکیه می‌کرد که در این راستا در عرصه تربیت فردی بر الگوی شخصیتی خودش تکیه می‌کرد که در 15 سال پراکسیس باطنی فاز حرائی به ساختن آن نائل شده بود و در عرصه اجتماعی بر مدینه النبی یا جامعه الگوئی‏اش تکیه می‌کرد و در همین رابطه بود که پیامبر اسلام در پاسخ کسانی که از او در باب قیامت سوال می‌کردند می‌فرمود «من خودم در این جهان قیامت هستم و من خودم در این جهان قیامت به پا کرده‌ام.»

نکته‏ائی که در رابطه با روش الگو‏سازی تربیت فردی و اجتماعی پیامبر اسلام قابل توجه است و مهم‌تر از خود روش می‌باشد فونکسیون و دستاورد روش الگو‏سازی پیامبر به جای روش آموزش کلاسیک و کلاسیسم قرن هفتم میلادی است، چراکه اگر پیامبر اسلام به جای روش الگو‏سازی - که کاشف آن خود پیامبر اسلام بوده است - مانند سقراط و افلاطون بر روش آکادمیک و آموزشی تکیه می‌کرد، تعلمیات پیامبر اسلام مانند تعلیمات سقراط و افلاطون صورت ثابت و تغییر ناپذیری پیدا می‌کرد و اندیشه پیامبر اسلام برای مسلمانان بعد از خودش آنچنان می‌شد که امروز اسلام دگماتیسم یا اسلام فقاهتی یا اسلام روایتی یا اسلام حکومتی و ولایتی بر آن تکیه می‌کنند. شاید بهتر باشد که موضوع را اینچنین مطرح کنیم که تفاوت اسلام شناسی شاه ولی الله دهلوی با اسلام شناسی اسلام فقاهتی و روایتی حوزه‌ها در همین تفاوت بعثت شناسی می‌باشد چراکه اگر ما مانند شاه ولی الله دهلوی تبیین الگوئی از روش تربیت و پرورش پیامبر داشته باشیم دیگر خود را مجبور نمی‌بینیم که در هر شرایط تاریخی و اجتماعی و حتی جغرافیائی تمامی آیات فقهی که علم حقوق و نظام حقوقی جامعه و عصر پیامبر اسلام بوده است در هر زمانی مانند یک لباس ثابت بر تن هر جامعه‏ائی بکنیم، آنچنانکه 35 سال است که اسلام فقاهتی در ایران تلاش می‌کند تا این لباس را بر تن جامعه ایران بکند هر چند شکست خورده و شکست بیشتر هم خواهد خورد.

 

ب – اجتهاد در اصول و اجتهاد در فروع تنها توسط روش پرورش الگوئی پیامبر اسلام ممکن می‌باشد

گرچه بیش از یک قرن کشف الگوئی پیامبر اسلام شاه ولی الله دهلوی متکلم بزرگ قرن 18 برای مسلمانان ناشناخته مانده بود ولی در قرن بیستم حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری متکلم و اسلام شناس و فیلسوف و عارف و متفکر بزرگ جهان اسلام به این کشف بزرگ شاه ولی الله دهلوی پی برد. علامه اقبال لاهوری که پی برده بود که بدون بازسازی اسلام امکان حیات دوباره اسلام در عصر حاضر وجود ندارد، از آنجائیکه او باز‏سازی اسلام را در گرو اجتهاد در اصول و فروع اسلام می‌دانست.

«اکنون وقت آن است که اصول اساسی اسلام مورد تجدید نظر واقع شود» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل معرفت و تجربه دینی – ص 12 س 1).

لذا در راستای این بازسازی اسلام شناسی و این نیاز به اجتهاد در اصول جهت بازسازی اسلام بود که محمد اقبال معتقد به تقدم مرحله‏ائی بازسازی بعث شناسی بر باز‏سازی اسلام شناسی شد و در این رابطه بود که علامه اقبال خود را نیازمند به بازسازی و بازشناسی علم کلام در اسلام دید، چراکه اقبال به درستی فهمیده بود که بدون بازسازی علم کلام امکان بازسازی بعثت شناسی و باز‏سازی اسلام شناسی وجود نخواهد داشت و از آنجائیکه او به درستی می‌دانست که علم کلام برای مدت بیش از 700 سال از خواجه نصیرالدین طوسی تا شاه ولی الله دهلوی تعطیل شده است. به دلیل اینکه اقبال تعطیلی علم کلام در تاریخ اندیشه مسلمانان برای مدت بیش از 700 سال معلول غلبه اندیشه فلاسفه یونانی بر اندیشه مسلمانان می‌دانست چراکه او معتقد بود که با غلبه فلسفه یونانی بر اندیشه مسلمانان - به خصوص در قرن پنجم هجری - فلاسفه یونانی زده مسلمان مانند فارابی و ابن سینا و ابن رشد و... به این فکر رسیدن که خود فلسفه یونانی می‌تواند جایگزین علم کلام بشود و این عوضی اشتباهی گرفتن‌های فلاسفه یونانی زده مسلمان بود که باعث شد تا علم کلام برای 700 سال در قبرستان اندیشه یونانی خود را گم کند و فلسفه ارسطو با رنگ و لعاب اسلامی جای علم کلام مسلمانان را بگیرد که این امر تا زمان شاه ولی الله دهلوی در قرن 13 هجری ادامه داشت.

علی ایحاله علامه اقبال پس از صد سال بعد از شاه ولی الله دهلوی به این حقیقت پی برد که بازسازی و باز شناسی اسلام در این عصر در گرو اجتهاد در اصول و فروع اسلام است و اجتهاد در اصول و فروع اسلام در گرو بازسازی و باز شناسی بعثت پیامبر اسلام و به ویژه موضوع وحی نبوی می‌باشد و باز‏سازی و باز شناسی بعثت و وحی نبوی پیامبر اسلام در گرو بازسازی و باز شناسی علم کلام است؛ لذا در این رابطه بود که محمد اقبال پای در راهی گذاشت که در این عصر آغازگر آن شاه ولی الله دهلوی بود و پس از اعتقاد اقبال به بازسازی علم کلام در این عصر بود که او توانست به بازسازی بعثت شناسی در چارچوب بازشناسی وحی نبوی پیامبر اسلام در بستر تجربه باطنی و اگزیستانسی و وجودی پیامبر اسلام دست پیدا کند و از این مرحله بود که اقبال دریافت که وقت آن فرا رسیده است تا شعار دکترین اجتهاد در اصول و فروع جهت بازسازی اسلام بدهد. همان امری که حتی سیدجمال الدین اسدآبادی و محمد عبده و رشید رضا از فهم آن عاجز بودند، چراکه شعار اقبال مانند سیدجمال و عبده و رشید رضا شعار «سلفیه» یا بازگشت دست بسته به اسلام اولیه زمان پیامبر اسلام نبوده و نیست، بلکه اقبال با طرح و تبیین دکترین خاتمیت نبوت پیامبر اسلام در چارچوب عقل برهانی استقرائی انسان در فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام ص 146 -147 برای اولین بار در تاریخ اندیشه اسلامی شعار اسلام بازسازی شده بر پایه اجتهاد در اصول و فروع داد، نه شعار اسلام سلفیه سید جمال و عبده و رشید رضا.

«ما مسلمانان امروز آزادترین مردمان روی زمین هستیم، چراکه مسلمانان نخستین که تازه از قید اسارت روحی آسیای پیش از اسلام بیرون آمده بودند در وضعی نبودند که به اهمیت واقعی این فکر اساسی متوجه شوند، لذا بسیار شایسته است که مسلمانان امروز وضع خود را باز شناسند و زندگی اجتماعی خود را در روشنی اصول اساسی بنا کنند و از هدف اسلام که تا کنون به صورتی جزئی آشکار شده است آن دموکراسی روحی را که غرض نهائی اسلام است بیرون بیاورند و به کامل کردن و گستردن آن بپردازند» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 204 س 14).

بنابراین شعار اسلام بازسازی شده علامه محمد اقبال با شعار اسلام سلفیه سیدجمال و عبده و کواکبی و رشید رضا از فرش تا عرش با هم متفاوت است چراکه در شعار اسلام بازسازی شده اقبال آنچنانکه خود او می‌گوید:

پس خدا بر ما شریعت ختم کرد / بر رسول ما رسالت ختم کرد

رونق از ما محفل ایام را /او رسل را ختم و ما اقوام را

خدمت ساقی گری با ما گذاشت /داد ما را اخرین جامی که داشت

لا نبی بعدی ز احسان خداست /پرده‌ی ناموس دین مصطفی است

قوم را سرمایه قوت از او /حفظ سر وحدت ملت از او

حق تعالی نقش هر دعوی شکست /تا ابد اسلام را شیرازه بست

دل ز غیره اله مسلمان بر کند /نعره لا قوم بعدی می‌زند

کلیات اقبال – احمد سروش – فصل رموز بیخودی - ص 70 س 1 به بعد

پس اقبال با شعار اسلام بازسازی شده نمی‌خواهد مانند سیدجمال و عبده و رشید رضا و کواکبی اسلام بدون اجتهاد در اصول و فروع اولیه زمان پیامبر اسلام مطرح کند بلکه بالعکس، آنچنانکه امام علی در خطبه 158 نهج البلاغه صبحی الصالح – ص 223 س 5 می‌فرماید:

«ذَلِكَ اَلْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ أَلاَ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ اَلْحَدِيثَ عَنِ اَلْمَاضِي وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ...- شما باید در هر زمانی خودتان از قرآن بخواهید تا با شما سخن بگوید قرآن به خودی خود هرگز با شما سخن نمی‌گوید و شما را راهنمائی نمی‌کند اما من امروز برای شما قرآن به سخن در می‏آورم بدانید که در قرآن هم علم به آینده است و هم حدیث گذشته درد شما را در هر زمانی که بتوانید او را به حرف در آوردید درمان می‌کند و راه نجات و سامان اجتماعی را به شما نشان می‌دهد.»

اقبال معتقد است که تنها در کادر شعار اسلام بازسازی شده توسط اجتهاد در اصول و فروع است که ما می‌توانیم صاحب اسلام تطبیقی (نه اسلام دگماتیسم حوزه و فقاهت و نه اسلام انطباقی فلسفه زده و علم زده) شویم که نجات بخش فردی و اجتماعی ما در این زمان باشد.

رمز قرآن از حسین آموختم / زآتش او شعله‌ها اندوختم

تار ما از زخمه‌اش لرزان هنوز /تازه از تکبیر او ایمان هنوز

بر زمین کربلا بارید رفت / لاله در ویرانه‌ها کارید و رفت

سر ابراهیم و اسمعیل بود /یعنی آن اجمال را تفصیل بود

کلیات اقبال – رموز بیخودی – ص 75 - س 17

و این دقیقا همان راهی است که معلم کبیرمان شریعتی از سال 49 با خارج شدن جریان شیخ مرتضی مطهری از حسینیه ارشاد و قرار گرفتن رهبری حسینیه ارشاد در دست او تا آبان ماه سال 51 که حسینیه ارشاد به دست استبداد تعطیل شد در مدت دو سال دنبال می‌کرد. چراکه شریعتی از بعد از خارج شدن شیخ مرتضی مطهری از ارشاد نخستین حرکتی که از سر گرفت، بازسازی اسلام تحت عنوان اسلام شناسی ارشاد بود (البته نیاز به تاکید مجدد است که بازسازی اسلام شناسی ارشاد با باز‏سازی اسلام شناسی مشهد شریعتی که قبل از سال 49 انجام گرفت کاملا متفاوت است چراکه بازسازی اسلام شناسی مشهد تحت پارادایم اندیشه فرید وجدی توسط شریعتی یک بازسازی انطباقی در ادامه راه اندیشه سیدجمال بود در صورتی که بازسازی اسلام شناسی ارشاد شریعتی یک باز‏سازی تطبیقی در چارچوب اجتهاد در اصول در ادامه راه اقبال می‌باشد).

شریعتی در کلاس‌های اسلام شناسی ارشاد که به صورت هفتگی جریان داشت و از تاریخ ادیان شروع شد و چهل جلسه انجام گرفت که آخرین آن تفسیر سوره انبیاء یا درس چهلم اسلام شناسی در آبان ماه 51 بود، کوشید تا به بازسازی اسلام در چارچوب اجتهاد در اصل توحید به صورت خارج کردن اصل توحید از گردونه کلامی آن که توحید صفاتی و توحید ذاتی و توحید افعالی بود با جایگزین کردن توحید فلسفی و وجودی و توحید انسانی و توحید اجتماعی و توحید تاریخی به بازسازی اسلام در ادامه راهی که اقبال آغازگر آن بود، بپردازد.

شریعتی از سال 49 با طرح اسلام تاریخی به جای اسلام فقاهتی و روایتی و ولایتی دقیقا پای در مسیری گذشت که اقبال آغازگر آن بود چراکه تفاوت اسلام شناسی اقبال و شریعتی با دیگر اسلام‏شناسی‏های عصر خود در دینامیزم دار بودن اسلام تاریخی بود. مبانی دینامیزم اسلام تاریخی اقبال و شریعتی عبارت بودند از:

 1 - پتانسیل اسلام تاریخی آن‌ها در جذب اجتهاد در اصول و فروع.

2 - پیوند تکوینی تجربه نبوی یا وحی که گوهر اسلام تاریخی اقبال و شریعتی می‌باشد با اصل تکامل به صورت اگزیستانسی در دو بستر معراج و اسری که شریعتی در سال 55 پس از آزادی از زندان آن را تبیین کرد.

3 - توان تطبیق نه انطباق با پروسس انسانی و اجتماعی و تاریخی بشریت در اعصار مختلف.

به همین دلیل شاید بهتر آن باشد که بگوئیم اسلام تاریخی شریعتی میوه و محصول اسلام اگزیستانسی و اجتهادی اقبال بود و یا به عبارت دیگر اسلام تاریخی شریعتی فرایندی تکاملی در ادامه اسلام اگزیستانسی و اجتهادی علامه محمد اقبال لاهوری بود و لذا تا زمانی که ما به فهم همه جانبه اسلام اگزیستانسی و اجتهادی اقبال دست پیدا نکنیم امکان فهم و شناخت اسلام تاریخی شریعتی برای ما وجود ندارد، چراکه این دو اسلام شناسی در پیوند با هم می‌توانند یکدیگر را کامل کنند و بدون هر یک، دیگری به تنهائی ناقص می‌باشد و در همین رابطه است که تقریبا در تمامی مواردی که اقبال در اسلام شناسی اگزیستانسی و اجتهادی خود در بازسازی فکر دینی از آن سخن گفته است، شریعتی خاموش می‌باشد چراکه تمامی تلاش شریعتی در آن بوده تا راهی که اقبال آغازگر آن در عرصه بازسازی اسلام اجتهادی و تطبیقی بوده است به پیش ببرد.

به همین دلیل آنچنانکه شریعتی در بحث معراج و اسری خود آن‌ها را به صورت تجربه اگزیستانسی پیامبر اسلام در تکوین وحی نبوی که اقبال منادی آن در بازسازی فکر دینی بود می‌پذیرد، این اجتهاد اقبال - که در کتاب «باز‏سازی فکر دینی» در چارچوب پروسس تکامل فلسفی وجود تبیین شده است - توسط شریعتی توسط اجتهاد در اصل توحید به عرصه‏های جدید انسان و جامعه و تاریخ اعتلا پیدا می‌کند. البته آنچنانکه قبلا هم به اشاره مطرح کردیم گرچه هم اقبال و هم شریعتی به اسلام اجتهادی در عرصه اصول و فروع باور دارند ولی تفاوت این دو در عرصه انجام شعار بازسازی اسلام در این است که اقبال اجتهاد در اصول جهت بازسازی اسلام از اصل وحی نبوی و بعثت پیامبر شروع کرد، در صورتی که شریعتی بازسازی اسلام را از اجتهاد در اصل توحید به انجام رسانید و به همین دلیل هم اقبال و هم شریعتی در شعار اسلام بازسازی شده توسط اجتهاد در اصول مشترک هستند و باز در این رابطه هم اقبال و هم شریعتی با شعار سلفیه سیدجمال و عبده و کواکبی و رشید رضا مرزبندی دارند و همچنین در این رابطه هم اقبال و هم شریعتی با تکیه بر اسلام تطبیقی توسط اجتهاد در اصول با اسلام انطباقی سیدجمال و اسلام سلفیه عبده و رشید رضا و کواکبی مرزبندی کردند.

 

ادامه دارد