سنگ‌هائی از فلاخن - سلسله بحث‌های تئوریک در باب دموکراسی و آزادی

رابطه دموکراسی و سوسیالیسم با اصل عدالت – قسمت سیزدهم

الف - بحران تئوریک نهضت سوسیالیسم و نهضت لیبرالیسم: گرچه خود ترم آزادی به معنای رهائی و آزادی فردی و آزادی درونی و باطنی از زمان یونان باستان یعنی پنج قرن قبل از میلاد مسیح در دیسکورس بشریت جای داشته است و در عرصه نهضت تسلسلی ابراهیمی موضوع آزادی یا رهائی انسان و جامعه بشریت از غل‌ها و اصرهای فردی و اجتماعی به عنوان یکی از اهداف عمده بعثت انبیاء مطرح شده است.

«...وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیهِمْ...- تا از ایشان فرو بنهند بارها و زنجیرهائی که بر ایشان بوده است» (سوره اعراف - آیه 157).

البته در ادبیات صوفیانه ترم آزادی برعکس دیسکورس انبیاء الهی فقط محدود به آزادی باطنی و درونی انسان بوده است و ربطی به آزادی برونی نداشته است چراکه تصوف، آزادی از درون را جهاد اکبر می‌نامیده و آزادی از برون را جهاد اصغر تعریف می‌کرده است.

 

ای شهان کشتیم ما خصم برون /ماند خصمی زو به تر در اندرون

کشتن این کار عقل و هوش نیست / شیر باطن سخره خر گوش نیست

باز گشته از جهاد اصغریم /با نبی اندر جهاد اکبریم

چونکه واگشتم زپیکار برون / روی آوردم به پیکار درون

سهل شیری دان که صف‌ها بشکند / شیر آن را دان که خود را بشکند

مثنوی - دفتر اول - ص 71 – س 7

و در همین رابطه است که مولوی هدف بعثت انبیاء را آزاد کردن انسان‌ها از بندها و غل‌های درونی می‌داند نه بندها و غل‌های برونی

چون به آزادی نبوت هادی است / مومنان را زانبیا آزادی است

کیست مولا آن که آزادت کند / بند رقیت ز پایت بر کند

 مثنوی - دفتر ششم – ص 419 – س 28

بنابراین هر چند تا قبل از انقلاب کبیر فرانسه که در سال 1789 یعنی اواخر قرن هیجدهم به وقوع پیوست ترم آزادی در سه دیسکورس:

1 - فیلسوفانه سقراطی و ارسطوئی در چارچوب دموکراسی و دولت شهرهای آتن و یونان.

2 - صوفیانه هند شرقی در کانتکس آزادی معنوی یا باطنی یا فردی از درون.

3 - پیغمبرانه در بستر نهضت تسلسلی ابراهیم خلیل توسط رهائی نفسانی و انسانی و اجتماعی از اصرها و اغلال نفسانی و اجتماعی و تاریخی مطرح بوده است.

اما با انقلاب کبیر فرانسه آزادی منهای معنای نفسانی و فردی و اجتماعی و تاریخی گذشته خود دارای یک معنی جدیدی نیز شد که عبارت است از آزادی سیاسی، که البته مضمونی که آزادی سیاسی از بعد از انقلاب کبیر فرانسه به خود گرفت مضمونی سیال بود که از انقلاب کبیر فرانسه تا انقلاب کبیر اکتبر روسیه در سال 1917 این سیالیت مضمونی ادامه داشته است چراکه از آنجائیکه انقلاب کبیر فرانسه یک انقلاب بورژوازی بود که بر علیه مناسبات عینی فئودالیته و زمین‌داری و مناسبات ذهنی اسکولاستیک کلیسائی صورت گرفت طبیعی بود که در چارچوب تئوری‌های جان لاک، روسو، منتسکیو و اصحاب دائره المعارف آزادی سیاسی مطرح شده در انقلاب کبیر فرانسه در راستای منافع سرمایه‌داری در کانتکس تئوری‌های اقتصادی آدام اسمیت و ریکاردو و کینز جهت:

الف - امنیت و تثبیت روابط کالائی.

ب - حمایت از مالکیت خصوصی بر وسایل تولیدی.

ج - حمایت و حفاظت از بازارهای سرمایه داری، جهت بسترسازی برای رقابت آزاد سرمایه‌داران در چارچوب آزادی‌های فردی، سیاسی و اجتماعی و ایجاد نظام حکومتی در راستای استقرار و تثبیت جهانی بر پایه پول و بازار یا رقابت آزاد و کار مزدوری بوده است که خروجی نهائی آن اینکه آزادی‌های سیاسی بورژوازی انقلاب کبیر فرانسه تنها ره آوردی برای طبقه برخوردار و سرمایه‌دار و عاملی در دست آن‌ها برای استثمار هر چه بیشتر طبقه کار بوده است.

به عبارت دیگر به همان میزانی که آزادی سیاسی انقلاب کبیر فرانسه برای صاحبان سرمایه رقابت و آزادی در استثمار و آزادی در مالکیت خصوصی و آزادی در انتخاب نمایندگان واقعی خود توسط احزاب یقه سفید وابسته در چارچوب یک ساختار مدیریتی غیر متمرکز توسط رای همگانی و تفکیک قوا و قواعد بازی پارلمانی توسط احزاب وابسته به عنوان نماینده سرمایه‌داران بوده است، این آزادی سیاسی برای طبقه کار یک اسارت و زنجیر و بار و فشار مضاعف بوده است لذا در این رابطه است که از قرن نوزدهم با شکل گیری نهضت سوسیالیسم در غرب، مبارزه با نهضت لیبرالیستی قرن هیجدهم در راستای حمایت از منافع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی طبقه کار محور تئوریک و عمل سیاسی نهضت سوسیالیسم قرار گرفت.

به عبارت دیگر از قرن نوزدهم تئوریسین‌های غربی پس از یک قرن تجربه آزادی بدون عدالت اقتصادی نهضت لیبرالیستی به این نتیجه رسیدند که اصلا آزادی و دموکراسی تا وقتی که طبقه تولید کننده در جامعه صنعتی و بورژوازی به سطح معینی از تغییرات عدالت‌خواهانه و مساوات گرانه نرسیده باشد وسیله‌ائی در خدمت طبقه برخوردار جامعه می‌باشد و بسترسازی جهت امنیت سرمایه و ایجاد رقابت آزاد در بازارهای امن برای صاحبان سرمایه می‌باشد؛ لذا از این مرحله بود که شعار آزادی در بستر عدالت اقتصادی به عنوان مقابله با نهضت لیبرالیستی قرن هیجدهم غرب سپر نهضت سوسیالیستی قرن نوزدهم مغرب زمین قرار گرفت و از اینجا بود که نهضت سوسیالیسم در غرب در شکل‌های مختلف آن متولد گردید.

بنابراین نهضت سوسیالیسم در غرب که در قرن 19 متولد شد یک عصیان بر علیه نهضت لیبرالیستی در غرب بود که آزادی سیاسی را در خدمت آزادی اقتصادی در آورده بود و به همین ترتیب از آنجائیکه خود نهضت لیبرالیستی در غرب از بعد تکوین و رشد سرمایه‌داری در غرب تکوین پیدا کرده است و پا به پای اعتلا و رشد اقتصاد سرمایه‌داری نهضت لیبرالیستی در غرب رشد یافته است، از آنجائیکه هر چند موضوع مورد مقابله و مخالفت نهضت لیبرالیستی در غرب در آغاز اسکولاستیک و نظام روبنائی کلیسا بود که برای قرن‌ها در غرب به عنوان تنها مدافع نظری نظام فئودالی بود، این امر باعث گردید که نهضت لیبرالیستی در فرایند اول حرکت خود چهره مترقیانه داشته باشد اما به موازات انقلاب کبیر فرانسه و تثبیت نظام سیاسی و اقتصادی نظام سرمایه‌داری و نابودی نظام فئودالیته در غرب از آنجائیکه نهضت لیبرالیستی با نابودی نظام فئودالیته و مقابله کردن با نظام اسکولاستیک کلیسائی توسط شعار سکولاریسم توانست سیطره و اتوریته و قدرت کلیسا را بر جامعه غربی از بین ببرد، از اوایل قرن نوزدهم در راستای خدمتگزاری به سرمایه‌داری به صورت جبری در چارچوب پیوند سرمایه‌داری با کار مزدوری و استثمار و مالکیت خصوصی نوک پیکان حمله خود را بر علیه منافع سیاسی و اقتصادی طبقه کارگر مغرب زمین روانه کرد چراکه اولین قربانی و قتیل نظام سرمایه‌داری طبقه کارگر مغرب زمین بود که مضمون نهضت لیبرالیستی در قرن نوزدهم برای او چیزی جز بسترسازی جهت استثمار و نابودی هر چه بیشتر او نبود.

در همین رابطه بود که طبقه کارگر اروپا در قرن نوزدهم هم نهضت لیبرالیستی و هم شعار آزادی و حقوق بشر و هم نظام بین‌المللی او همه بسترساز استثمار هر چه بیشتر خود می‌دانست و لذا نسبت به همه این‌ها کافر بود و به همین دلیل بود که نهضت سوسیالیست در قرن نوزدهم در اروپا عصیان بر علیه نهضت لیبرالیسم بود چرا که نهضت لیبرالیستی غرب در شاخه‌های مختلف آن اعم از لیبرالیسم اقتصادی، لیبرالیسم سیاسی، لیبرالیسم اخلاقی، لیبرالیسم معرفتی و فلسفی تلاش می‌کردند تا علاوه بر بسترسازی تئوریک جهت استقرار و تثبیت نظام سرمایه‌داری به نظام سرمایه‌داری مشروعیت اجتماعی هم ببخشند.

از اینجا بود که در قرن نوزدهم نهضت سوسیالیسم در اشکال مختلف آن اعم از شاخه کلاسیک آن یا شاخه سوسیالیسم اخلاقی و غیره به صورت واکنشی و عکس‌العملی نسبت به نهضت لیبرالیستی تکوین پیدا کرد و همین ماهیت عکس‌العملی نهضت سوسیالیستی قرن نوزدهم بود که باعث گردید تا این رویکرد در عرصه تئوری چه در شکل کلاسیک آن و چه در صورت اخلاقی و ذهنی‌اش دچار خلاءهائی بشود که در قرن بیستم این خلاءهای عملی و نظری به صورت عریان در سیمای پیدایش سوسیالیسم دولتی یا سوسیالیسم توتالی‌تر تجلی عینی کرد که سرانجام نهائی آن فروپاشی نظام سوسیالیست دولتی یا توتالی‌تر در اواخر قرن بیستم بود که صد البته هنوز تئوریسین‌های سوسیالیستی نتوانسته‌اند در عرصه آسیب‌شناسی خود، آن خلاءهای تئوریک سوسیالیست‌های کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم را شناسائی و به بازتولید تئوریک آن دست پیدا کنند.

لذا در این رابطه است که از آنجائیکه در طول بیش از 20 سالی که از فروپاشی سوسیالیسم دولتی و بلوک شرق می‌گذرد و تنها نمائی که امروز از آسمان خراش سوسیالیسم دولتی و توتالی‌تر قرن بیستم باقی مانده کره شمالی می‌باشد که فاشیستی‌ترین نظام سیاسی قدرت در جهان همراه با توسعه‌ائی حداقلی می‌باشد که خود معرف تمامی کسل‌ها و خلاءهای سوسیالیسم دولتی قرن بیستم است. هنوز حتی یک مثقال تئوری که دلالت بر شناخت آسیب‌های سوسیالیسم کلاسیک قرن نوزدهم داشته باشد از طرف طرفداران سوسیالیسم کلاسیک قرن نوزدهم رویش نکرده است و همین امر باعث گردیده که امروزه گروه گروه از حامیان سوسیالیست کلاسیک جهت مداوای آن بیماری به سمت اردوگاه سرمایه بروند و حتی مبارزه طبقاتی را در تاریخ و جامعه نفی کنند و سرمایه‌داری لیبرال دموکراسی را آنچنان که فوکویاما می‌گفت آخرین فصل تاریخ تئوری و عملی بشر بدانند.

لذا در این رابطه است که تا زمانی که ما به شناسائی خلاءهای نهضت تئوریک سوسیالیسم در اشکال مختلف آن در قرن نوزدهم دست پیدا نکنیم هر گونه بازتولید سیاسی و اقتصادی و حتی اجتماعی دوباره این نهضت سوسیالیسم همراه با بحرانی بس خطرناک‌تر از سوسیالیسم دولتی قرن بیستم خواهد انجامید و در این رابطه است که بزرگ‌ترین مسئولیت تئوریک ما در این زمان فهم خلاءهای نهضت تئوریک سوسیالیست قرن نوزدهم در اشکال مختلف آن می‌باشد و بسیار ساده لوحانه خواهد بود اگر بپنداریم که بحران سوسیالیسم دولتی قرن بیستم، یک بحران سیاسی یا بحران اقتصادی معلول دخالت جهان سرمایه‌داری و قدرت‌های امپریالیستی غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بوده است هر چند همه این دخالت‌ها امپریالیستی وجود داشته است ولی نکته‌ائی که در این رابطه هرگز نباید فراموش کنیم اینکه دخالت‌های سرمایه‌داری و امپریالیستی غرب یک امر طبیعی معلول ماهیت نظام مزدوری سرمایه‌داری در برابر دشمن عمده خود بوده است و هرگز انتظاری غیر از این از سرمایه‌داری و امپریالیسم داشتن امری ساده لوحانه است. مگر سردمداران سوسیالیسم در قرن نوزدهم انتظار داشتن که جهت استقرار نظام سوسیالیستی در جهان صاحبان سرمایه به حمایت عملی و نظری از آن‌ها بپردازند؟

نباید فراموش کنیم که اگر بپذیریم که سوسیالیسم به لحاظ تئوریک و عملی دارای دینامیزم و پتانسیل تئوریک می‌باشد مقابله عملی و نظری سرمایه‌داری و امپریالیسم و نهضت لیبرالیسم در غرب نه تنها نمی‌تواند باعث تضعیف این نهضت به صورت عملی و نظری بشود بلکه بالعکس بسترساز تقویت آن نیز می‌گردد چرا که اگر یک اندیشه دارای دینامیزم و پتانسیل درونی باشد بی شک مقابله‌های برونی نظری و عملی باعث تقویت دیالکتیکی آن منظومه نظری و عملی خواهد شد. آنچنانکه مولوی در مثالی این موضوع اینچنین مطرح می‌کند:

هست حیوانی که نامش اشغر است /او به ضرب چوب خوب لمتر است

تا که چوبش می‌زنی به می‌شود /او به ضرب چوب فربه می‌شود

به عبارت دیگر یک منظومه نظری و عملی همیشه در عرصه یک نقد دیالکتیکی نظری و عملی می‌تواند دینامیزم یا پتانسیل درونی خود را به نمایش بگذارد و همین نقد دیالکتیکی نظری و عملی بزرگ‌ترین عرصه پراتیک اعتلای آن منظومه می‌باشد و شاید به مذاق بعضی این کلام شیرین نیاید که نهضت لیبرالیستی در عرصه نقد پذیری نظری و عملی از بعد از دو جنگ بین‌الملل نیمه اول قرن بیستم بسیار اکتیوتر از نهضت سوسیالیست عمل کرده است و همین برخورد فعالانه نهضت لیبرالیسم در قرن بیستم به خصوص در نیمه دوم آن پس از دو جنگ بین‌الملل بوده است که باعث شده است تا بسیاری از طرفداران نهضت سوسیالیسم پس از فروپاشی سوسیالیسم دولتی در عرصه بحران تئوریک منظومه سوسیالیسم شعار تعطیلی مبارزه طبقاتی در جهان و تاریخی و بازگشت به رویکرد سرمایه‌داری و لیبرالیسم در چارچوب تعدیل این نظام سر دهند و آنچنان این رویکرد امروز گسترش پیدا کرده است که حتی در بین طرفداران نهضت سوسیالیستی مذهبی و غیر مذهبی جنبش سیاسی کشور خودمان چه در داخل و چه در خارج از کشور این اندیشه پیرو و هودارانی پیدا کرده است و بسیار طبیعی خواهد بود که سردمداران نهضت لیبرالیسم پس از فروپاشی سوسیالیسم دولتی در انتهای قرن بیستم در عرصه یکه تازی نظامی و سیاسی و حتی اقتصادی امپریالیسم آمریکا بر جهان، شعار نهضت لیبرال دموکراسی به عنوان پایان تاریخ سر دهند.

آنچنانکه فوکویاما می‌گوید البته نباید فراموش کنیم که نهضت لیبرالیستی غرب بعد از دو جنگ بین‌الملل کاملا مرد و بحرانی بس بزرگ‌تر از بحران سوسیالیست دامن گیرش شد اما بزرگ‌ترین هنر تئوریسین‌های لیبرالیستی در این بود که در نیمه دوم قرن بیستم به موازات تکوین بحران سوسیالیسم دولتی دست به بازسازی مجدد خود زدند و بحران سوسیالیسم دولتی را دستمایه و خوراک خود جهت بازتولید مجدد کردند همان کاری که متاسفانه تئوریسین‌های سوسیالیسم در بحران 2007 - 2008 جهانی نظام سرمایه‌داری نتوانستند در جهت بازتولید خود انجام بدهد چراکه بحران جهانی سرمایه‌داری در سال 2007 - 2008 شاید بزرگ‌ترین بحران تاریخی نظام سرمایه‌داری بود، آنچنانکه بسیاری از تئوریسین اقتصادی سرمایه‌داری آن را از بحران 29 -30 جهان سرمایه‌داری بزرگ‌تر می‌دانند و آنچنانکه مارکس در کاپیتال مطرح می‌کند بحران‌های سیکلی یا دوره‌ائی سرمایه‌داری بزرگ‌ترین عامل نابودی نظام سرمایه‌داری غرب می‌باشد ولی با همه این تفاسیر از این بحران بزرگ تاریخ سرمایه‌داری حتی یک مثقال تئوری سوسیالیستی زائیده نشد که خود این امر دلالت بر استمرار بحران تئوریک در منظومه معرفتی سوسیالیست می‌کند.

بنابراین تنها بستر حل این بحران ساختاری سوسیالیستی بازتولید تئوری سوسیالیستی می‌باشد که یکی از بسترها برای کشف تئوری‌های سوسیالیستی جهت نجات از بحران تئوریک سوسیالیستی فعلی، فهم تئوریک بحران‌های ساختاری سرمایه‌داری و لیبرالیستی در زمان فعلی می‌باشد.

 

ادامه دارد