مختصات استراتژی جدید امپریالیسم آمریکا در منطقه خاورمیانه
قسمت اول
1 - فروپاشی سوسیالیسم دولتی در دهه آخر قرن بیستم:
فروپاشی سوسیالیسم دولتی در دهه آخر قرن بیستم تنها یک تغییر و تحول ساده جغرافیائی و سیاسی که منتج به استقلال چند کشور و اضافه شدن چند نام به اعضای سازمان ملل متحد شده باشد، نبود بلکه بالعکس به خاطر استحاله تضاد دو اردوگاه شرق و غرب تحت عنوان تضاد کار و سرمایه و جایگزین شدن دوباره تضاد سرمایه – سرمایه در عصر گلوبال سرمایهها و رهبری بلامنازع سیاسی و نظامی و اقتصادی امپریالیسم آمریکا - یعنی کشوری که در آن زمان یک سوم تولید ناخالص کره زمین را در اختیار داشت و بودجه نظامی و هزینه تسلیحاتی این کشور بیش از مجموعه بودجه و هزینه نظامی کل کشورهای کره زمین - میباشد.
طبیعی بود که در دهه آخر قرن بیستم با فروپاشی اردوگاه شرق این جایگزینی تضاد سرمایه – سرمایه تحت هژمونی سرمایههای مالی – نظامی – بانکی امپریالیسم آمریکا به جای تضاد دو اردوگاه شرق و غرب تحت عنوان کار و سرمایه مانند یک سونامی بود که تمامی تضادهای بینالمللی و منطقهائی و داخلی کشورهای جهان دچار تحول و تغییر کرد که صد البته در عرصه این تغییر و تحول ساختاری تضادهای بینالمللی و منطقهائی و کشوری به میزانی که سرمایههای داخلی آن کشورها یا آن منطقه در تضاد سرمایه – سرمایه یا دوران امپریالیست جدید دخالت داشتند آتش تضاد سرمایه – سرمایه در صورت نظامی و سیاسی و اقتصادی در آن کشور یا در آن منطقه شعله ورتر میشد.
از منطقه بالکان گرفته تا منطقه خاورمیانه همه در این مرحله تاریخی به خاطر تضاد سرمایه – سرمایه دوران جدید امپریالیسم به یکباره مانند آتش فشان شعله ور گردیدند؛ لذا طبیعی بود که به علت جایگاه سرمایه منطقهائی خاورمیانه در عرصه مواد اولیه اعم از نفت و گاز و بازارهای مصرفی این منطقه در صورت بازار کالاهای نظامی و کالاهای مصرفی و سرمایههای مالی آتش این تضادها در دوران جدید امپریالیسم در این منطقه بیش از دیگر مراکز بحرانی جهان شعله ور گردد.
در مرحله دهه آخر قرن بیستم آنچه که بیش از هر چیز قابل توجه بود علل فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم دولتی بود که طرفداران آن در جهان نزدیک به یک قرن به عنوان آرمان نهائی بشریت و پایان تاریخ بشریت از آن یاد میکردند اما به یکباره این طبل توخالی با آن همه عظمت فیزیکی و ظاهری که داشت در برابر آفتاب رقابت سرمایههای بینالمللی به زانو در آمد که بزرگترین فونکسیونی که این فروپاشی اردوگاه شرق به همراه داشت، به هم ریختگی در اردوگاه بینالمللی کار بود. آنچنانکه هر چند این فروپاشی باعث گردید تا تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا در دوران جدید امپریالیستی دهه آخر قرن بیستم سرمایههای امپریالیستی گلوبال و جهانی بشود و نظام بینالمللی سرمایهداری چتر خود را بر تمام کره زمین از بازارهای روسیه و چین گرفته تا اعماق افریقا و آسیا بگستراند.
اردوگاه کار حتی آن شکل اولیه دولتی خود را هم که در سده بیستم داشت از دست داد و به صورت قطعات یک پازل در هم ریخته در آمد به طوری که تفرقه در اردوگاه کار از غرب تا شرق و از شمال تا جنوب آنچنان گسترده و فراگیر شد که بعضی به عنوان عامل اصلی تثبیت و سلطه سرمایههای بینالمللی جهانی در دوران جدید امپریالیستی دانستند و همین عامل تعیین کننده تفاوت بینالمللی بین دو مرحله حاکمیت تضاد سرمایه – سرمایه در قرن نوزدهم و قبل از جنگ بینالملل اول و قبل از پیروزی انقلاب اکتبر روسیه با حاکمیت دوباره تضاد سرمایه – سرمایه از بعد از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم دولتی در دهه اواخر قرن بیستم میباشد چراکه هر چند در قرن نوزدهم و قبل از انقلاب اکتبر روسیه، نظام سرمایهداری از بعد از متلاشی کردن نظام زمینداری در عرصه بینالمللی به صورت یک نظام مسلط در آمده بود ولی هرگز مانند دهه آخر قرن بیستم سرمایه صورت گلوبال و جهانی پیدا نکرده بود، با همه این احوال اردوگاه بینالمللی کار به خصوص در نیمه دوم قرن نوزدهم با همه محدودیتهای کمی که داشت نسبت به اردوگاه کار در 25 سال گذشته از هماهنگی و وحدت بیشتری برخوردار بود و همین وحدت نسبی بود که باعث گردید تا تئوریسینهائی چون لنین فریب آن را بخورند و اقدام به برپائی نظام سوسیالیستی در کشوری بکنند که در قیاس با کشورهای صنعتی اروپا و آمریکا آنچنانکه کارل مارکس گفته بود به علت بقاء مناسبات زمینداری در آخرین و ضعیفترین حلقه اردوگاه کار قرار داشت و گرچه این امر از همان آغاز با مخالفت افرادی چون تروتسکی قرار گرفت، ولی به هر حال دیوار کج بدون شالوده و فونداسیون سوسیالیسم دولتی توسط لنین از انقلاب اکتبر در روسیه بنا گردید و این دیوار بدون شالوده مدت نزدیک به یک قرن بالا رفت تا اینکه در دهه آخر قرن بیستم به یکباره فرو ریخت. آنچنانکه امروز تنها یادگار آن دیوار کج سوسیالیسم دولتی نظام توتالیتر و منحط کره شمالی میباشد که این مشت نمونه آن خروار میباشد. آفت شناسی یا عوامل فرو پاشی اردوگاه سوسیالیسم دولتی در اواخر قرن بیستم به ترتیب عبارت بودند از:
الف - عدم تکوین سوسیالیسم از پائین توسط نهادهای دموکراتیک کارگری و جایگزینی نیابتی سوسیالیسم حزبی غیر کارگری تکنوکراتها و بورکراتها یقه سفید از بالا.
ب - عدم پیوند بین اردوگاه کار جهانی به دلیل:
1 - جدائی کارگر اروپائی و آمریکا از کارگر کشورهای تحت سلطه در چارچوب آمبورژوازه کردن کارگران کشورهای غربی توسط سرمایهداری جهانی.
2 - وجود مناسبات غیر غالب و بعضا مسلط زمینداری در کشورهای پیرامونی.
3 - رشد ناموزون توسعه در کشورهای پیرامونی و ضعف کمی و کیفی طبقه کارگر در این کشورها که مولود این رشد ناموزون توسعه میباشد.
4 - عدم سازماندهی و تشکیلات صنفی و سندیکائی طبقه کارگر در کشورهای پیرامونی به علت حاکمیت استبدادی نظامهای توتالیتر و فقدان آگاهی سوسیالیستی طبقه کارگر در کشورهای پیرامونی.
ج – به قول میلوان جیلاس حاکمیت طبقه جدید تکنوکراتها و بورکراتهای یقه سفید تحت عنوان حزب کمونیست یا حزب سوسیالیست در این کشورهای به نمایندگی از طبقه کارگر غایب در قدرت سیاسی.
د - جایگزینی نهادهای بوروکراسی حزبی دستوری از بالائیهای قدرت به جای شوراهای دموکراتیک کارگری تکوین یافته از پائین.
ه - جایگزینی نظری و عملی تئوریهای سوسیالیست دولتی و حزبی و غیر کارگری به جای سوسیال – دموکراسی علمی شورائی و دموکراتیک جوشیده از جنبشهای کارگری و دموکراتیک و اجتماعی آن جامعه به خصوص.
و - فقدان آزادیهای دموکراتیک همراه با حاکمیت نظامهای توتالیتر حزبی در این کشورها به علت سلطه سیاسی و اقتصادی طبقه جدید بورکراتها و تکنوکراتهای حزبی در این کشورها.
به همین دلیل با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم دولتی در اواخر قرن بیستم گرچه تئوریسینهای امپریالیستی امثال فوکویاما لیبرال سرمایهداری غرب را پایان تاریخ بشر اعلام کردند ولی سرمایهداری جهانی تلاش میکرد تا بن بست و بحران و شکست تاریخی سوسیالیسم دولتی را تحت عنوان شکست و نابودی سوسیال – دموکراسی اعلام کند که تنها منادی و مدعی توزیع صحیح و عادلانه قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی توسط جنبش سه گانه کارگری و دموکراتیک و اجتماعی در بستر تشکیلات شوراهای صنفی و سیاسی و اجتماعی تکوین یافته از پائین تا بالا میباشد.
در همین رابطه بود که با فروپاشی سوسیالیسم دولتی قرن بیستم هر چند بستری جهت گلوبال شدن سرمایه جهانی تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا فراهم گردید ولی با همه این احوال بازگشت دوباره دوران امپریالیستی در دهه آخر قرن بیستم به همراه ناتوانی امپریالیستها در هدایت تضادهای محصول رقابت لجام گسیخته خود، عاملی جهت طرح نظری و عملی نظام سوسیال – دموکراسی از پائین توسط شوراهای دموکراتیک در قرن بیست و یکم شده است که باز بزرگترین آفت سوسیال دموکراسی در این مرحله هم همان پراکندگی در اردوگاه کار جهانی میباشد که بسترساز حاکمیت سیاسی گروههای اجتماعی خرده بورژوازی و طبقه بورژوازی تحت عنوان رنگارنگ قومی و ملی و مذهبی بر جنبش کارگری و هم پیمانان طبیعی این جنبش یعنی جنبش دموکراتیک و جنبش اجتماعی شده است.
ماحصل آنچه که تا اینجا گفتیم اینکه:
1 - با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم دولتی در دهه آخر قرن بیستم تضاد سرمایه – سرمایه جایگزین تضاد کار – سرمایه یا تضاد دو اردوگاه شرق و غرب گردید.
2 - گرچه به موازات فروپاشی اردوگاه سوسیالیست دولتی و جایگزینی تضاد سرمایه – سرمایه به جای تضاد کار – سرمایه در دوران جدید امپریالیستی در دهه آخر قرن بیستم سرمایه شکل گلوبال و جهانی پیدا کرد، اما سرمایه گلوبال در چارچوب ساختار طبیعی خود آبستن تضادهای بحران ساز دورهائی سرمایهداری بود که بحران اقتصادی ویرانگر 2007 جهان سرمایهداری، مولود طبیعی این زایمان بود.
3 - به موازات جایگزین شدن تضاد کشورهای امپریالیستی متروپل به جای تضاد دوران جنگ سرد که بین دو اردوگاه سوسیالیسم دولتی و قدرتهای امپریالیستی غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بود. هر چند دوران گذار این انتقال در دهه آخر قرن بیستم همراه با هژمونی بلامنازع نظامی و سیاسی و اقتصادی امپریالیسم آمریکا بود ولی از آنجائیکه به موازات پیشرفت سرمایه گلوبال قطبهای جدید اقتصادی در چهار قاره آسیا و اروپا و آمریکا و افریقا مانند چین، هند، افریقای جنوبی، روسیه، برزیل و آرژانتین رویش کردند. این رویش قدرتهای جدید اقتصادی به موازات تک سواری نظامی و سیاسی و اقتصادی امپریالیست امپریالیسم آمریکا باعث گردید تا تضاد قدرتهای امپریالیستی رو به فزونی و افزایش گذارد آنچنانکه تضاد سرمایه با سرمایه در آستانه قرن بیست و یکم شدیدتر از تضاد دو اردوگاه سوسیالیسم دولتی و اردوگاه امپریالیسم در کل قرن بیستم و دوران جنگ سرد شد.
4 - از آنجائیکه تجربه دو جنگ بینالملل اول و دوم که در جنگ اول بیش از 20 میلیون نفر و در جنگ بینالملل دوم بیش از 50 میلیون نفر کشته، به همراه ویرانی و تکوین بیابانهای سوخته برای بشریت و غرب و کشورهای سرمایهداری همراه داشت و سرمایهداری جهانی به روشنی میدانست که در جنگ بینالملل سوم در صورت وقوع به علت پیشرفت تسلیحات کشتار جمعی دیگر نه از تاک نشان میماند و نه از تاک نشان؛ لذا در این رابطه منشور نانوشته مورد توافق همه کشورهای سرمایهداری جهانی احتراز از جنگ بینالملل سوم میباشد علی ایحاله در این رابطه است که در مرحله تضاد سرمایه – سرمایه یا دوران امپریالیستی دهه آخر قرن بیستم تمامی کشورهای امپریالیستی طبق یک منشور نانوشته در قرن بیست یکم توافق کردند تا جهت احتراز از وقوع جنگ بینالملل سوم، تضادهای آنتاگونیستی نظامی – سیاسی – اقتصادی خود را از کانال جنگ کشورهای پیرامونی در چارچوب تقسیم بازتقسیم بازارهای بینالمللی به انجام رسانند. از این منظر بود که با فروپاشی سوسیالیسم دولتی تنور جنگ کلاسیک و غیر کلاسیک در کشورهای پیرامونی از حوزه بالکان گرفته تا خاورمیانه هر روز داغ و داغتر میشد که کمترین مولود این سیاست خشن، زایش و رویش جریانهای تروریستی ضد انسانی در لباس مذهب و قومیت و ملیت امثال القاعده، داعش، بوکوحرام، الشریعه، جبهه النصره و غیره بوده است که امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا میکوشد تا از جریانهای تروریستی و ضد بشری در راستای حل تضادهای امپریالیستی سرمایه – سرمایه در بستر تقسیم بازتقسیم بازارهای بین خود بکار گیرند.
5 - گرچه با فروپاشی سوسیالیسم دولتی دوباره دوران تضاد بینالمللی سرمایه – سرمایه که همان دوران امپریالیست میباشد جایگزین تضاد دو اردوگاه شرق و غرب گردید اما آنچه که در این رابطه باید به آن توجه شود اینکه دوران امپریالیست جدید با دوران امپریالیست قرن نوزدهم متفاوت میباشد چراکه در دوران امپریالیست جدید سرمایه صورت گلوبال و جهانی پیدا کرده است که همین گلوبال شدن سرمایه در دوران جدید امپریالیستی باعث شده است تا تمامی موازنههای منطقهائی و کشوری و بینالمللی در دوران امپریالیستی جدید تحت تاثیر تضاد سرمایه – سرمایه بینالمللی قرار گیرند بطوریکه امروز از عمل سرقت دزدان دریائی سارقان سومالی گرفته تا نسل کشی و برده گیری و عملیات تروریستی ضد انسانی و ضد بشری امثال داعش و بوکو حرام و الشریعه و... همگی تنها در این داستان قابل تفسیر و تبیین میباشند.
6 - هر چند سوسیالیسم دولتی با فروپاشی اردوگاه شرق در دهه آخر قرن بیستم مرد و امروز آخرین زوزههای مرتجعانه خودش را در کره شمالی میکشد ولی نباید از نظر دور بداریم که با مرگ سوسیالیسم دولتی، سوسیالیسم – دموکراسی نمرده است بلکه همچنان با قامتی استوارتر از گذشته به عنوان تنها آلترناتیو نظام ضد انسانی سرمایهداری در رنگهای مختلف آن ایستاده است و به عنوان تنها آرمان همه آرمان خواهان بشریت مطرح میباشند. البته سوسیال - دموکراسی که از خاکستر سوسیالیست دولتی پر کشیده است دیگر آن سوسیالیست دولتی قرن بیستم نیست که با زور سرنیزه و احزاب یقه سفید تکنوکراتها و بورکراتهای طبقه جدید تحت عنوان احزاب کمونیست از بالا به طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستا تحمیل بشود بلکه بالعکس سوسیال – دموکراسی قرن بیست یکم:
اولا سوسیال دموکراسی است که معتقد است که تنها بستر تحقق آرمان سوسیالیست علمی بشر میباشد چراکه اصلا سوسیال دموکراسی چیزی نیست جز توزیع عادلانه و صحیح قدرت در مولفههای قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی که لازمه همه اینها تحقق دموکراسی سیاسی و دموکراسی اقتصادی و دموکراسی معرفتی است.
ثانیا سوسیال دموکراسی قرن بیست و یکم به جای اینکه مانند سوسیالیست دولتی قرن بیستم توسط احزاب تکنوکرات و بورکرات کمونیستی یقه سفید از طریق بالا بر جامعه تزریق بشود، از پائین توسط شوراهای دموکراتیک کارگری و زحمتکشان تکوین پیدا میکنند.
ثالثا سوسیال دموکراسی قرن بیست و یکم برعکس سوسیالیست دولتی قرن بیستم یک سوسیالیست نیابتی نیست که از طرف احزاب تکنوکرات و بورکرات یقه سفید کمونیست علاوه بر اینکه در غیبت طبقه کارگر تکوین پیدا میکنند در دوران رشد خود بر کارگران تحمیل بشود و به نیابت از طرف طبقه کارگر به امپراطوری قدرت دست پیدا کنند.
7 - مهمترین آفت اردوگاه کار در مرحله جدید دوران امپریالیسم در مقایسه با دوران امپریالیسم قرن نوزدهم تفرقه در اردوگاه کار میباشد که این امر مانع از آن میشود تا اردوگاه کار با این همه پتانسیل و گستردگی که در عرصه جهانی به موازات گلوبال شدن سرمایه پیدا کرده است، نتواند به عنوان آلترناتیو تضاد سرمایه با سرمایه جایگزین سرمایه بشود و مرحله واقعی نه دولتی کار – سرمایه در عرصه بینالمللی رقم بزند.
8 - تا زمانی که وحدت و پیوستگی در اردوگاه کار جایگزین تفرقه و پراکندگی فعلی نشود امکان حاکمیت سوسیال – دموکراسی در کشورهای متروپل یا پیرامونی وجود نخواهد داشت و اگر هم به صورت موضعی مانند کمون پاریس این امر تحقق پیدا کند چونان سوسیالیسم دولتی قرن بیستم در زیر چکمههای رقابت ابزاری و بازاری سرمایهداری نابود خواهد شد.
9 - بحران اقتصادی سال 2007 سرمایهداری جهانی که هر چند از کشور متروپل آمریکا شروع شد ولی مانند بازی دومینو به سرعت تمامی کشورهای متروپل سرمایهداری و کشورهای پیرامونی را از پای در آورد و تسلیم خودش کرد به طوری که آثار تخریبی این بحران از دو بحران سالهای 29 - 30 و 55 - 57 شدیدتر میباشد و برای سالیان سال این بحران و آثار مخرب آن که مهمترین آن رکود میباشد ادامه خواهد داشت و همین امر باعث گردیده است تا این بحران علاوه بر اینکه بر ناتوانی اقتصادی و سیاسی امپریالیسم آمریکا جهت هژمونی تک سوارانه خود بر جهان مهر تائید بگذارد، عامل افزایش تشدید تضاد بین خود قدرتهای امپریالیستی و همچنین زحمتکشان با سرمایهداران نیز بشود به طوری که نهضت 99 درصدیها که در بستر همین بحران از نیویورک آغاز شد و تقریبا در تمامی کشورهای متروپل گسترش یافت همه در این رابطه قابل تفسیر میباشد.
10 - آنچنانکه تئوریسینهای سوسیالیسم دولتی قرن بیستم تحت هژمونی استالین تلاش میکردند تا سوسیالیسم دولتی استالین و مائو و غیره را پایان تاریخ بشر تبلیغ کنند، سرمایهداری گلوبال دوران امپریالیستی دهه آخر قرن بیستم تحت هژمونی سیاسی و نظامی و اقتصادی امپریالیسم آمریکا توسط تئوریسینهائی امثال فوکویاما تلاش میکردند تا لیبرال سرمایهداری آمریکا را به عنوان پایان تاریخ بشر اعلام کنند و دیگر برای سوسیال – دموکراسی رسالتی جهت مقابله کردن با سرمایهداری جایگاه تاریخی قائل نباشند.
2 - سوسیالیسم قرن بیست و یکم و تمایز آن با سوسیالیسم دولتی قرن بیستم
حال سوالی که در اینجا مطرح میشود اینکه چرا از آغاز قرن بیست و یکم هر چه زمان میگذرد علاوه بر اینکه در چارچوب بحران اقتصادی سالهای 2007 به بعد برای بشریت مشخص شد که نظام سرمایهداری حتی در زمانی که به صورت گلوبال در آمده است و جهان را تحت دایره رقابت و تاخت و تاز خود در آورده است، توان آن را ندارد که بتواند تضادهای درونی خود را مهار کند و لذا در عرصه عدم توانائی در مهار تضادهای درونی خود بحرانی ویرانگرتر از بحرانهای دورهائی گذشته خود برای بشریت به ارمغان میآورد.
حال در همین رابطه چرا این سرمایهداری گلوبال آنچنانکه توانائی هدایت اقتصادی بشر را ندارد، نمیتواند به لحاظ سیاسی به هدایتگری بشر در این قرن بپردازد و هر چه از قرن بیست و یکم میگذرد به علت این ناتوانی هر روز شاهد جنگ و کشتار منطقهائی و کشوری در سطح جهان و به خصوص در خاورمیانه هستیم؟ در پاسخ به این سوال است که باید دوباره به همان اصل رقابت و تضادمند بودن سرمایهداری در عرصه اقتصادی و ادامه آن سیاسی و بالاخره در ادامه آن تا نظامی بپردازیم و همچنین تکوین قدرتهای جدید اقتصادی در دوران جدید امپریالیستی مثل قدرتهای اقتصادی چین، روسیه، هند، افریقای جنوبی، آرژانتین و برزیل و به چالش کشیده شدن نظم بینالمللی سیاسی و اقتصادی و حقوقی توسط این قدرتهای جدید اقتصادی همچنین عدم امکان حل تضادهای بینالمللی کشورهای متروپل سرمایهداری در عرصه جنگ بینالملل سوم که باعث نابودی همه آنها میگردد، این همه باعث شده است تا سرمایهداری جهانی در دوران امپریالیسم جدید تلاش بکند تا تضادهای بینالمللی خود در عرصه باز تقسیم جهان از کانال سرمایههای منطقهائی و سرمایههای کشوری کشورهای پیرامونی حل کنند لذا در این رابطه است که هرچه از قرن بیست و یکم میگذرد جهان به سمت بی ثباتی و جنگ و خونریزی و کشت و کشتار پیش میرود.
آنچنانکه توحش و نا امنی امروز در قارههای آسیا و افریقا و به خصوص در منطقه خاورمیانه تا آنجا گسترش پیدا کرده است که حتی در مناسبات قبل از سرمایهداری این همه جنایت بر بشریت این منطقه در مدت کمتر از 15 سالی که از قرن بیست و یکم میگذرد نرفته است و تازه هر چه زمان میگذرد آینده این طوفان حارهائی که به راه افتاده و همه چیز را در مسیر خود نابود میکند نامعلومتر و طوفانیتر میشود و در این رابطه است که در همین مدتی که از قرن بیست و یکم میگذرد بشریت به نیکی دریافته که نظام سرمایهداری و امپریالیستها در دوران امپریالیسم جدید دیگر توان هدایتگری سیاسی و اقتصادی جهان را ندارند و جهان قرن بیست و یکم تحت سلطه سرمایهداری گلوبال جهانی تاریک و ناامن برای بشریت میباشد و به همین دلیل است که دوباره در قرن بیست یکم به موازات ناتوانی سرمایهداری و امپریالیسم در هدایت جهان امروز شاهد نگاه جدید بشریت جهت رهائی از چنگال سرمایهداری به سمت سوسیالیسم هستیم.
اما این نگاه دوباره بشریت به سوسیال دموکراسی در قرن بیست و یکم به عنوان تنها آلترناتیو نجات بخش سرمایهداری انسان کش با نگاه بشریت در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم متفاوت میباشد چراکه بشریت امروز حامل یک قرن تجربه سوسیالیسم دولتی قرن بیستم میباشد که کوشیدند جدای از طبقه کارگر توسط احزاب کمونیست نیابتی تکنوکراتها و بدون دموکراسی تنها از طریق قدرت و سرنیزه و دولت سوسیالیسم را به جامعه بشریت تزریق کنند که صد البته شکست خوردند.
نگاه بشریت امروز به سوسیال – دموکراسی دیگر مانند گذشته تزریق سوسیالیسم از کانال دولت و قدرت و احزاب تکنوکرات نیابتی کمونیستی در چارچوب دسپاتیزم تشکیلاتی نیست بلکه برعکس بشریت امروز معتقد است که تحقق سوسیالیسم تنها از طریق پائین در بستر دموکراسی توسط تشکیلات و جنبش زحمتکشان و هدایتگری طبقه کارگر و شوراهای صنفی و سیاسی امکان پذیر است.
سوسیالیسم قرن بیست یکم دیگر مانند سوسیالیسم قرن بیستم یک سوسیالیسم ابزاری و جبری و تزریقی از بالا و دولتی نیست بلکه بالعکس یک سوسیالیستی است که فقط دارای مضمون آگاهی میباشد یعنی تنها نصیب جامعهائی میشود که توانائی کسب آگاهی به آن را پیدا کرده باشد و تا زمانی که طبقه کارگر یک جامعه نتواند به صورت نظری به آن آگاهی همه جانبه پیدا کند و در بستر دیالکتیک عینی زندگی خود آن را پراتیک بکند، نمیتواند به صورت عینی و ذهنی به این سوسیالیسم دست پیدا کند و لذا در این رابطه است که سوسیالیسم قرن بیست و یکم برعکس سوسیالیسم قرن بیستم نه دولتی و نه جبری و نه تزریقی از بالاست، همچنین نه ابزاری و نه وارداتی و نه نیابتی توسط احزاب کمونیست است و به همین ترتیب نه بیگانه با دموکراسی و شوراها و نه این سوسیالیسم اجبارا از کانال مرامنامه و برنامه و پلاتفرم و منافع حزب کمونیست شوروی و چین و غیره عبور میکند بلکه بالعکس سوسیالیسم قرن بیست و یکم:
اولا به جای ابزاری و اجباری از طریق آگاهی کسب میشود و از طریق آگاهی انتقال پیدا میکند.
ثانیا کسب و انتقال آن از طریق آن نوع آگاهی دیالکتیکی حاصل میشود که از زندگی عینی و کنکریت آن طبقه و آن جامعه مشخص حاصل شده باشد نه معلول تئوری زندگی احزاب نیابتی کمونیست جوامع دیگر باشد و به این دلیل است که جنبش کارگران و جنبش دموکراتیک و جنبش اجتماعی در قرن بیست و یکم که از برنج زار سوسیال – دموکراسی قرن بیست و یکم رشد و حاصل میشود یک جنبشی است که برعکس جنبش کارگری و اردوگاه کار در قرن بیستم دارای تضاد و تناقض و تفرقههای قومی و مذهبی نمیباشد، بلکه به معنای واقعی کلمه میتواند شاهد گلوبال شدن کار در عرصه بینالمللی بشود همان امری که لازمه هر گونه تحقق جامعه سوسیال دموکراسی میباشد و بدون آن امکان تحقق جامعه سوسیال دموکراسی در هیچ جا نیست.
سوسیال دموکراسی قرن بیست و یکم علاوه بر اینکه یک سوسیال دموکراسی کارگری و شورائی و دارای مضمون آگاهی میباشد و دارای نظام بندی دموکراتیک است و از پائین به بالا تکوین پیدا میکند و وارداتی نیست و بسترساز کار گلوبال در عرصه بینالمللی جهت نفی آلترناتیوی سرمایه گلوبال است. به همراه خود حامل هنر سوسیالیستی، فلسفه سوسیالیستی، ادبیات سوسیالیستی، حقوق سوسیالیستی، اخلاق سوسیالیستی و فرهنگ سوسیالیستی نیز میباشد همان خلأی که در سوسیالیست دولتی قرن بیستم به علت اینکه دولتی بود و محصول اندیشه احزاب تکنوکرات و بوروکرات یقه سفید کمونیستی بود، همچنین به علت اینکه وارداتی بود و به همین ترتیب به علت اینکه تزریقی از بالا به پائین بود و به علت اینکه توسط دسپاتیزم تشکیلاتی و حزبی حاصل شده بود نه نهادهای دموکراتیک شورائی به شدت مشهود بود و به علت همین خلاء هنر و فلسفه و دیسکورس و ادبیات و اخلاق و حقوق و فرهنگ سوسیالیستی قرن بیستم بود که این سوسیالیست در اوج قدرت ابزاری خود به یک مرتبه ویران گردید و باز به علت همین ماهیت دسپاتیزمی و غیر دموکراتیکی تکوین سوسیالیسم قرن بیستم بود که توان رقابت در برابر لیبرال سرمایهداری غرب نه در عرصه نظری داشت و نه در عرصه ابزاری و نه در عرصه ذهنی و به همین دلیل بود که با اینکه دیوار آهنینی جهت مقابله با نفوذ تبلیغات سوء لیبرال سرمایهداری اطراف مردم خود ایجاد کرده بود با نفوذ تبلیغات سوء لیبرال سرمایهداری غرب از طریق سیگنال و امواج و پشت سر گذاشتن دیوار پارازیتها این آسمان خراش بی فوندانسیون و بی شالوده را به زانو در آورد.
ادامه دارد