مختصات استراتژی جدید امپریالیسم آمریکا در منطقه خاورمیانه – قسمت دوم

 

بنابراین ماحصل آنچه که در این بخش گفته شد تفاوت بین سوسیالیسم قرن بیستم با سوسیالیسم قرن بیست و یکم عبارتند از:

1 - سوسیالیسم دولتی قرن بیستم، یک سوسیالیست تکوین یافته از بالا بود در صورتی که سوسیالیست قرن بیست و یکم یک سوسیالیسم تکوین یافته از پائین به بالا می‌باشد.

2 - سوسیالیسم قرن بیستم یک سوسیالیسم بیگانه با دموکراسی بود که از طریق تشکیلات دسپاتیزم احزاب یقه سفید تکنوکرات و بورکرات نیابتی کمونیستی بر کارگران و جامعه تحمیل و تزریق شده بود، در صورتی که سوسیال – دموکراسی قرن بیست و یکم یک سوسیالیسم دموکراتیک می‌باشد که نه تنها بیگانه با دموکراسی نیست بلکه بالعکس از طریق نهادهای شورائی کارگری و زحمتکشان به صورت دموکراتیک تکوین پیدا می‌کند.

 

3 - سوسیالیسم قرن بیستم یک سوسیالیسم ابزاری و اجباری بود که در چارچوب ماتریالیسم تاریخی استالین تبیین شده بود و مانند مناسبات اقتصادی ماقبل سوسیالیسم از کمون اولیه تا سرمایه‌داری به صورت جبری در چارچوب رشد ابزار تولید تکوین پیدا می‌کرد و استقرار آن در جهان و جوامع نیازمند به هیچگونه بسترسازی ذهنی نیست، برعکس آن، سوسیالیسم قرن بیست و یکم هر چند مانند سرمایه‌داری و مناسبات ماقبل آن روابط تولیدی می‌باشد اما پروسه استقرار آن با مناسبات ماقبل آن تفاوت دارد، به این ترتیب که سوسیالیسم علمی قرن بیست و یکم در صورتی در یک جامعه تحقق پیدا می‌کند که زحمتکشان و طبقه کارگر و پیشگامان آن جامعه و حزب طبقه کارگر با اختیار این علم را.

 اولا در چارچوب جامعه کنکریت بومی کنند.

 ثانیا این علم را به طبقه زحمتکش یا طبقه کارگر آموزش بدهند.

 ثالثا این علم در بستر واقعیت زندگی آن‌ها جاری و ساری کنند، یعنی نه به صورت کلاسیک و مجرد به آن‌ها منتقل کنند بلکه به صورت برنامه مشخص که پاسخگوی نیازهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی آن‌ها باشد، در آورند. به این ترتیب است که هر چند سوسیالیسم علمی خود یک علم می‌باشد اما از جمله آن علومی است که تنها پس از آگاهی به آن دارای فونکسیون است، به این ترتیب که برعکس علوم طبیعی که چه ما به آن آگاهی داشته باشیم و چه نداشته باشیم نسبت به ما دارای فونکسیون جبری می‌باشند، مثلا چه ما به قوانین باد و باران یا جاذبه و دافعه اطلاع داشته باشیم نه نداشته باشیم پدیده‌های طبیعی باد و باران یا جاذبه و دافعه کار خود را می‌کنند و نسبت به ما دارای فونکسیون می‌باشند اما در خصوص سوسیالیسم یا دموکراسی و پدیده‌های دیگر اجتماعی قضیه صورت عکس دارد یعنی تنها زمانی ما می‌توانیم به سوسیالیسم یا دموکراسی دست پیدا کنیم که:

اولا آن را بشناسیم.

ثانیا پس از شناخت و آگاهی به آن در جهت برپائی آن در جامعه اقدام عملی بکنیم.

بنابراین برعکس سوسیالیسم قرن بیستم، سوسیال – دموکراسی قرن بیست و یکم تنها زمانی نصیب یک جامعه می‌شود که آن جامعه اولا آن را بشناسد و بعد در جهت تحقق عینی آن اقدام عملی بکند. البته فراهم شدن بستر عینی سوسیال – دموکراسی در آن جامعه یک نیاز جبری می‌باشد چراکه تحقق سوسیال – دموکراسی در هر جامعه‌ائی محصول دیالکتیک عین و ذهن در آن جامعه است طبیعی است که تا زمانی که بسترهای عینی سوسیال – دموکراسی که عبارت است از:

1 - پیشرفت تکنولوژی و صنعتی شدن تولید.

2 - تثبیت طبقه کارگر به عنوان یک طبقه برتر به لحاظ کمی.

3 - تکوینتان سیته کارگری توسط ایجاد مراکز بزرگ صنعتی و تولیدی.

4 - ایجاد نهادهای سراسری سندیکائی و اتحادیه‌ائی کارگری، تکوین پیدا نکند امکان تحقق و عینیت بخشیدن به شرایط ذهنی سوسیال – دموکراسی وجود ندارد. به عبارت دیگر هر چند ما به لحاظ ذهنی جامعه خود را به تئوری سوسیالیسم و دموکراسی آموزش بدهیم تا زمانی که شرایط عینی سوسیالیسم در آن جامعه ایجاد نشده باشد، امکان تحقق سوسیالیسم در آن جامعه وجود ندارد.  

3 - رقابت سرمایه‌های گلوبال در عصر امپریالیسم قرن بیست و یکم

آنچنانکه فوقا اشاره کردیم بزرگ‌ترین مشخصه رقابت سرمایه‌های گلوبال در دهه آخر قرن بیستم یعنی از بعد از فروپاشی اردوگاه شرق عبور این رقابت از کانال سرمایه‌های منطقه‌ائی و کشوری می‌باشد و دلیلی که برای این امر مطرح کردیم این بود که قدرت‌های متروپل صاحب سرمایه‌های گلوبال بر مبنای تجربه‌ائی که از دو جنگ بین‌الملل اول و دوم داشتند و در چارچوب این حقیقت که به علت پیشرفت تسلیحات کشتار جمعی در صورت تحقق جنگ بین‌الملل سوم، تمامی سرمایه‌های گلوبال و قدرت‌های متروپل نابود خواهند شد؛ لذا به همین دلیل در راستای ممانعت از امکان تکوین جنگ بین‌الملل سوم است که قدرت‌های متروپل صاحب سرمایه‌های گلوبال طبق یک منشور نانوشته تصمیم گرفتند که رقابت و تقسیم بازتقسیم بازارهای جهانی را از کانال سرمایه منطقه‌ائی و کشوری پیرامونی به انجام برسانند، که البته آنچنانکه قبلا هم به اشاره مطرح کردیم در دهه آخر قرن بیستم به علت تثبیت هژمونی بلامنازع جهانی امپریالیسم آمریکا رقابت قدرت‌های متروپل از کانال حمایت از هژمونی بلامنازع امپریالیسم آمریکا در جنگ‌های منطقه‌ائی و دخالت‌های سیاسی و نظامی و اقتصادی در کشورهای پیرامونی جهت تثبیت و استقرار نظم بین‌المللی جدید بعد از فروپاشی اردوگاه شرق و تقسیم بین‌المللی بازارهای کشورهای پیرامونی می‌گذشت.

اما به موازات تکوین قدرت‌های بزرگ اقتصادی بین‌المللی جدید امثال چین، هند، برزیل، روسیه، آرژانتین و افریقای جنوبی و بحران خانمانسوز سال‌های 2007 به بعد جهانی سرمایه‌داری که معلول بحران ساختاری و اقتصادی داخلی امپریالیسم آمریکا بود، این دو امر باعث گردید تا قدرت هژمونی امپریالیسم آمریکا در دهه اول قرن بیست و یکم ضعیف بشود و دیگر این قدرت امپریالیستی توان هژمونی بین‌المللی مانند دهه آخر قرن بیستم را نداشته باشد. از این مرحله بود که در دهه اول قرن بیست و یکم بحران محوری سرمایه‌های گلوبال بحران هژمونی بین‌المللی به علت عدم توانائی و ضعف اقتصادی و سیاسی و نظامی امپریالیسم آمریکا است و درست از همین زمان است که در 11 سپتامبر 2001 در سر آغاز قرن بیست و یکم با فرو ریختن برج‌های دو قلوی نیویورک که سمبل اقتصادی سرمایه‌های گلوبال امپریالیستی و به همراه آن انفجار ساختمان پنتاگون - که سمبل قدرت نظامی امپریالیسم آمریکا است - توسط عملیات انتحاری گروه القاعده و واکنش عکس‌العملی و موضعی بوش پسر رئیس جمهور وقت آمریکا در همان روز 11 سپتامبر 2001 که اعلام کرد جنگ صلیبی آغاز شده است، باعث گردید تا شروع قرن بیست و یکم و فرایند ناتوانی هژمونی امپریالیسم آمریکا و آغاز حل تضادهای قدرت‌های متروپل از طریق سرمایه‌های منطقه‌ائی و کشورهای پیرامونی از منطقه خاورمیانه به عنوان نوک پیکان منطقه تضاد سرمایه‌های گلوبال عبور کند.

در همین رابطه بود که بوش پسر - رئیس جمهور وقت آمریکا - رسما با اعلام مراکز شرارت جهان که شامل کره شمالی، افغانستان طالبان، ایران، عراق صدام تا لیبی قذافی می‌شد - رسما منطقه تاخت و تاز قدرت‌های متروپل تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا مشخص کرد و به این ترتیب آژیر جنگ با حمله همه جانبه قدرت‌های متروپل به سرکردگی امپریالیسم آمریکا به افغانستان طالبان به صدا در آمد و از آنجا بود که در دومین مرحله، این آتش به جان ملت عراق افتاد و با اشغال نظامی این کشور سیاست نابودی تمامی زیرساخت‌های اقتصادی این کشور توسط امپریالیسم آمریکا به اجرا در آمد. در مرحله سوم بود که این آتش به جان ملت لیبی افتاد و بعدا کشور سومالی و بالاخره کشور سوریه مورد هجمه و تاخت و تاز نظامی قدرت‌های امپریالیستی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا قرار گرفت.

در این رابطه است که جایگاه تاریخی عملیات انتحاری 11 سپتامبر برج‌های دو قلو و ساختمان پنتاگون توسط القاعده مهم‌تر از خود عملیات بود چراکه آنچنانکه فوقا به اشاره رفت به لحاظ جایگاه تاریخی، عملیات 11 سپتامبر که در سال 2001 یعنی سرآغاز قرن بیست و یکم می‌باشد، از آنجائیکه این زمان درست زمانی است که ناتوانی امپریالیسم آمریکا در انجام هژمونی بین‌المللی آغاز شده است، لذا شاید بتوان گفت که آنچنانکه بحران اقتصادی سال 2007 آژیر ناتوانی هژمونی اقتصادی امپریالیسم آمریکا را به صدا در آورد.

واقعه 11 سپتامبر 2001 القاعده آژیر ناتوانی نظامی امپریالیسم آمریکا را به صدا در آورد و این انفجار و این آژیر پایان قدرت هژمونی تک سوارانه امپریالیسم آمریکا بر جهان بود و صد البته شاید بهتر باشد که بگوئیم که انفجارهای 11 سپتامبر پایان دوران نظم بین‌المللی بود که از بعد از فروپاشی اردوگاه شرق در دهه آخر قرن بیستم تحت رهبری تک سوارانه امپریالیسم آمریکا بر جهان تنظیم شده بود و در چهارچوب آن نظم بین‌المللی بود که تجاوز امپریالیسم آمریکا در سال 1991 به خاورمیانه و عراق صدام که به کویت حمله کرده بود انجام گرفت، همچنین در چارچوب آن نظم بین‌المللی بود که تجاوزات امپریالیسم آمریکا به بالکان جهت قطعه قطعه کردن کشور یوگسلاوی انجام گرفت.

بنابراین در این رابطه بود که آژیر 11 سپتامبر برای امپریالیسم آمریکا به مثابه یک سیحه ویرانگر بود که - امپریالیست آمریکا می‌کشید - توسط قشون کشی‌های بعد از آن در عرصه بین‌المللی این پاشنه آشیل خود را حتی به صورت ظاهر هم که شده بزک و آرایش کند؛ لذا با تمام توان نظامی و با پیشرفته‌ترین سلاح نظامی خود و با شعار شروع جنگ صلیبی بوش و تئوری جنگ تمدن‌های هانتیگتون و قشون کشی همه جانبه امپریالیسم آمریکا به کشورهای خاورمیانه از جمله افغانستان و عراق و سومالی و لیبی و یمن تجاوز نظامی خود را آغاز کرد که صد البته هر چند در حمله و هجوم در چارچوب نابود کردن تمامی زیربناهای اقتصادی این کشورها و استراتژی بیابان‌های سوخته موفق بود، اما شکست امپریالیسم آمریکا در نگهداری این بیابان‌های سوخته نشان داد که دوران تئوری پایان تاریخ فوکویاما یعنی دوران تک سواری امپریالیسم آمریکا در انجام هژمونی بین‌المللی مانند دهه آخر قرن بیستم به سر رسیده است و مرحله عبور تضادهای قدرت‌های متروپل از کانال کشورهای پیرامونی شروع شده است.

به این ترتیب است که در قرن بیست و یکم این فرایند جدید از خاورمیانه و افغانستان طالبان آغاز شد اما با ورود این پروژه امپریالیستی به کشور سوریه در چارچوب استحاله ارتجاعی بهار عربی توسط قدرت‌های متروپل و در راس آن‌ها امپریالیسم آمریکا فاز نوینی در عرصه این پروسه آغاز شد بطوریکه عملکرد کشورهای متروپل در سوریه و صف آرائی سیاسی و نظامی دو قدرت روسیه و چین از شورای امنیت توسط دو بار وتوی طرح آمریکا و کشورهای غربی بر علیه دولت اسد تا حضور نظامی، همه و همه دلالت بر پایان هژمونی تک سوارانه امپریالیسم آمریکا در عرصه نظم جهانی می‌کند.

بنابراین هر چند که جنگ داخلی سوریه در بستر پروسه بهار عربی تکوین پیدا کرد اما هرگز نباید موضوع سوریه را در کنار موضوع مصر و تونس و بحرین قرار داد چراکه گرچه شروع جنگ داخلی در راستای انتقال جنبش بهار عربی بود اما آنچنان در کشور لیبی هم دیدیم از بعد از دخالت و تجاوز کشورهای متروپل زیر چتر ناتو و به رهبری امپریالیسم آمریکا شرایط لیبی عوض شد و کشور لیبی تحت مدیریت بین‌المللی سرمایه‌داران جهانی مورد تجاوز قرار گرفت که هدف آن‌ها از تجاوز نه فقط تامین دموکراسی برای مردم لیبی نبود بلکه بالعکس سرنگونی قذافی و تبدیل لیبی توسط نابود کردن زیرساخت‌های اقتصادی به بیابان‌های سوخته و در نهایت پیوند لیبی به جرگه بازارهای تحت سلطه خود جهت تقسیم امپریالیستی بازارهای جهانی بود.

موضوع تکوین جنگ داخلی سوریه هم در راستای همان هدف کشورهای متروپل سرمایه‌داری جهانی جهت سرنگون کردن حکومت اسد و حزب بعث سوریه بود اما از آنجائیکه صف آرائی قدرت‌های بین‌المللی و منطقه‌ائی در سوریه غیر از لیبی انجام گرفت، این امر باعث شد تا جنگ داخلی سوریه فرایندی نوینی در عرصه نظم نوین بین‌المللی در قرن بیست و یکم پیدا کند. به عبارت دیگر هر چند انفجارهای برج‌های دو قلو و ساختمان پنتاگون در 11 سپتامبر 2001 معرف پایان هژمونی تک سوارانه امپریالیسم آمریکا بر جهان و پایان نظم بین‌المللی تکوین یافته بعد از فروپاشی اردوگاه شرق بود، جنگ داخلی سوریه نمایش صف آرائی قدرت‌های متروپل سرمایه‌داری در قرن بیست و یکم است.

البته دلیل اصلی این امر ورود تمام عیار سیاسی و نظامی دو قدرت روسیه و چین بود که از تجاوز و سرنگونی قذافی در لیبی و بیابان‌های سوخته آن که همگی در راستای منافع کشورهای امپریالیسم جهانی صورت گرفته بود و باعث شد تا قذافی و لیبی که در تقسیم قبلی جهان جزء بازارها و تیول روسیه و چین بود، به راحتی از تیول آن‌ها خارج شود و در خدمت منافع سرمایه‌داران غرب و امپریالیسم آمریکا قرار گیرد. از این مرحله بود که دو قدرت بین‌المللی روسیه و چین که از بعد از فروپاشی اردوگاه شرق جزء اردوگاه سرمایه‌داری جهانی قرار گرفته بودند کوشیدند تا در سوریه پایان نظم بین‌المللی تک سوارانه امپریالیسم آمریکا که در خدمت سرمایه‌داران غرب بود را اعلام کنند و نظم نوین جهانی جدیدی بر سرمایه‌داری غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا تحمیل کنند.

قابل ذکر است که به موازات شکست سیاسی امپریالیسم غرب در شورای امنیت توسط وتوی هم زمان دو کشور چین و روسیه در دو مرحله، همچنین شکست نظامی ناتو در تجاوز نظامی به سوریه از آنجائیکه هم زمان از سال 2007 بحران اقتصادی غرب به سرکردگی آمریکا هم آغاز شد، این پازل شکست سیاسی و نظامی و اقتصادی امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا در سوریه کامل شد، لذا از آنجا بود که با شکست استراتژی کشورهای متروپل غرب به رهبری آمریکا در سوریه، این شکست به صف آرائی منطقه‌ائی خاورمیانه هم انتقال پیدا کرد.

4 - استحاله جنگ تمدن‌ها یا جنگ مسلمانان و مسیحیان ساموئل هانتیگتون به جنگ شیعه و سنی در قرن بیست و یکم توسط امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا

آنچنانکه قبلا هم اشاره کردیم از بعد از شکست امپریالیسم آمریکا در انجام هژمونی تک سوارانه خود در آغاز قرن بیست و یکم امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا جهت ممانعت از وقوع جنگ بین‌الملل سوم و تغییر تئوری و پیش بینی ساموئل هانتینگتون نسبت به وقوع جنگ تمدن‌ها بین مسیحیان و مسلمانان که در نهایت به علت برتری کمی مسلمانان از نظر هانتینگتون به برتری مسلمانان بر مسیحیان خواهد انجامید، طبق یک منشور نانوشته کشورهای متروپل امپریالیستی کوشیدند که در قرن بیست و یکم و در نظم بین‌الملل جدید تضادهای امپریالیستی کشورهای متروپل در عرصه تقسیم بازتقسیم بازارهای کشورهای پیرامونی از کانال تضادهای داخلی قدرت‌های سیاسی و نظامی و اقتصادی منطقه‌ائی و داخلی جغرافیای کشورهای پیرامونی به انجام برسانند.

لذا در راستای این استراتژی امپریالیستی کشورهای متروپل بود که در اولین مرحله به علت حساسیت ویژه منطقه خاورمیانه به لحاظ اقتصادی و سیاسی و ژئوپلیتیکی تکوین هلال شیعه در این منطقه تحت هژمونی رژیم مطلقه فقاهتی ایران که شامل کشورهای ایران و عراق و سوریه و لبنان می‌باشد، به عنوان اولین پروژه امپریالیستی در قرن بیست و یکم جهت تغییر و استحاله تضاد و جنگ مسلمان و مسیحیت که القاعده در 11 سپتامبر سال 2001 با انفجار برج‌های دو قلو و ساختمان پنتاگون طبق پیش بینی هانتینگتون آن را استارت زد، به جنگ شیعه و سنی در دستور کار امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا قرار گرفت؛ لذا برای تحقق این هلال شیعه امپریالیست آمریکا بعد از تجاوز و اشغال افغانستان اشغال عراق جهت سقوط صدام و تحویل آن به شیعیان در دستور کار خود قرار داد که با سقوط صدام و تحویل آن به شیعیان طی سال‌های 2003 تا 2006 این پروژه به انجام رسید و هلال شیعه تحت هژمونی رژیم مطلقه فقاهتی ایران تکوین پیدا کرد و با تکوین این هلال شیعه توسط امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بود که شرایط سیاسی و نظامی و اقتصادی منطقه خاورمیانه از جنوب شرقی آسیا تا شمال افریقا دچار تحول کیفی شد. زیرا:

الف - جوی خون مسلمان کشی تحت عنوان جنگ شیعه و سنی از آسیای جنوب شرقی تا شمال افریقا به راه افتد، آنچنانکه سنی شیعه را تکفیر می‌کرد، شیعه با فرمان‌های جهاد بر علیه آن‌ها سنی را تکفیر می‌کرد؛ لذا به این دلیل بود که جنگ مسلمان با مسلمان جایگزین جنگ تمدن‌های هانتینگتون شد که پیش‌بینی می‌کرد که با جنگ مسلمانان با مسیحیان به علت کثرت کمی مسلمانان این جنگ به پیروزی و غلبه مسلمانان بر مسیحیان به پایان برسد و این جنگ با حمله القاعده در 11 سپتامبر و شعار بوش رئیس جمهور وقت آمریکا که در همان شب 11 سپتامبر اعلام جنگ صلیبی با مسلمانان کرد و در این رابطه به افغانستان حمله کرد، شروع شد.

اما از آنجائیکه تجربه اشغال افغانستان برای امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا حامل دستاوردهائی استراتژیکی بود، که از جمله آن‌ها اینکه دوران جنگ مستقیم با مسلمانان و کشورهای پیرامونی به پایان رسیده است و امپریالیسم جهانی هر چند بتوانند تحت ارتش‌های کلاسیک خود و تجهیزات نظامی مافوق مدرن کشورهای پیرامونی و مسلمان را اشغال کنند، ولی پس از اشغال هرگز توان نگهداری آن‌ها را در برابر جریان‌های مسلمان غیر کلاسیک ندارند و هزینه نگهداری این سرزمین‌های اشغالی برای امپریالیسم جهانی بیشتر از هزینه اشغال نظامی آن‌ها می‌باشد آنچنانکه در مقاومت مردم فلوجه عراق امپریالیسم آمریکا حتی با پیچیده‌ترین سلاح‌های کلاسیک نتوانست مقاومت آن‌ها را درهم بشکند، لذا جهت وادار به تسلیم کردن مردم فلوجه امپریالیسم آمریکا از بمب فسفری استفاده کرد تا با کشته و فراری دادن مردم فلوجه مقاومت آن‌ها را در هم بشکند.

ب – تغییر مرزهای منطقه خاورمیانه که از سال 1916 پس از فرو پاشی امپراطوری عثمانی توسط امپریالیسم انگلیس و امپریالیسم فرانسه و موافقت حکومت روسیه تحت پیمان سایکس – پیکو انجام گرفته است این تعیین مرزها در چارچوب پروژه خاورمیانه بزرگ و یا پروژه طرح خاورمیانه جدید تحت هژمونی کشور متجاوز و اشغالگر اسرائیل مورد تائید امپریالیسم آمریکا نمی‌باشد، لذا در این رابطه است که امپریالیسم آمریکا جهت تحقق پروژه جدید خاورمیانه خود معتقد به بالکانیزه کردن کشورهای مسلمان منطقه از پاکستان و افغانستان گرفته تا ایران، عربستان، عراق، سوریه، مصر، لیبی و سودان شد که استحاله جنگ تمدن‌ها یا جنگ صلیبی به جنگ شیعه و سنی توسط امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا باعث بسترسازی جهت تحقق این پروژه امپریالیستی می‌باشد.

ج – از بعد از اشغال عراق و تحویل آن به شیعیان و تکوین هلال شیعه توسط امپریالیسم آمریکا بود که ابومصعب الزرقاوی مطلبی مانیفست گونه مطرح کرد که از آن زمان تا امروز ما خوشه چین خونین آن خرمن هستیم. او در آن مطلب دیدگاه خود را برای اولین بار نسبت به مذهب شیعه اینچنین تبیین کرد:

«شیعیان برای اولین بار به کمک خواجه نصیرالدین طوسی و هلاکو خان مغول خلیفه عباسی را کشتند و برای دومین بار ارتش عثمانی که با غرب می‌جنگید تضعیف کردند و برای سومین بار بر سر تجاوز نظامی آمریکا به عراق با آمریکا هماهنگی و همراهی کردند، لذا به این سه دلیل شیعیان کافرند و کشتن آن‌ها واجب می‌باشد» و در راستای این مانیفست ابومصعب الزرقاوی است که امروز جریان داعش در تبلیغات خود اعلام می‌کند که ما با سه صاد در حال جنگ هستیم 1 - صهیونیسم، 2 - صلیبیون، 3 - صفوئیان یا شیعیان.

د - گرچه به علت ظهور جریان‌های خشونت طلبی چون داعش، طالبان افغانستان و پاکستان، باکو حرام، الشریعه و جبهه النصره - که همگی مولود همان استراتژی تغییر جنگ صلیبی به جنگ شیعه و سنی توسط تکوین هلال شیعه امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا می‌باشند - پروژه تکوین خاورمیانه بزرگ امپریالیسم آمریکا تحت هژمونی رژیم اشغالگر و متجاوز اسرائیل توسط بالکانیزه کردن افغانستان، پاکستان، ایران، عراق، سوریه، عربستان، مصر، لیبی و سودان به بن بست عملی رسیده است، لذا امپریالیسم جهانی می‌کوشند تا با جایگزین کردن طرح خاورمیانه جدید و مشارکت کشورهای منطقه از ترکیه تا عربستان و ایران در کنار رژیم متجاوز و اشغالگر اسرائیل هژمونی جدیدی تعریف کنند.

لذا به این ترتیب است که در شرایط فعلی جنگ شیعه و سنی تضاد غالب منطقه خاورمیانه جهت حل تضادهای کشورهای متروپل جهانی شده است.

والسلام