در حاشیه پروژه تبلیغاتی رژیم مطلقه فقاهتی در 9 دیماه 93
الف - آیا ساختار درونی نظام حکومتی رژیم مطلقه فقاهتی تضادپذیر است؟ گرچه 5 سال است که نهم دیماه برای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم یوم الله شده است و این رژیم تلاش میکند تا در این روز به قول سردمداران حاکم خط قرمز خودش با جریان جنبش سبز تحت هژمونی میرحسین موسوی و مهدی کروبی بازترسیم و بازتعریف بکند، اما بازتعریف و بازترسیم خط قرمز رژیم مطلقه فقاهتی در دیماه 93 با سالهای قبل تفاوت کیفی داشت که برای دستیابی پاسخی به چرائی این تفاوت مجبوریم قبل از آن به این سوال پاسخ بدهیم که اصلا، چرا مرزبندی و مقابله با جریان جنبش سبز اینقدر برای رژیم مطلقه فقاهتی حائز اهمیت است؟ آن هم رژیمی که در طول 36 سال گذشته حاکمیت خود، انواع کشاکش و جنگ و نزاع داخلی را تجربه کرده است که بخشی از هیرارشی این تضادهای داخلی در طول 36 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی عبارتند از:
1 - تضاد با لیبرالها و دولت بازرگان که از تسویه حساب با بازرگان در کانتکس پروژه اشغال سفارت آمریکا از 13 آبان 58 شروع شد و تا اخراج عبدالکریم سروش از شورایعالی فرهنگی رژیم مطلقه فقاهتی پس از بازگشائی دانشگاهها و تثبیت کودتای فرهنگی در دانشگاهها در نیمه دوم دهه 60 ادامه پیدا کرد.
2 - تضاد با جناح بنی صدر که از تحمیل دولت رجائی در نیمه دوم سال 58 شروع شد و تا 30 خرداد سال 60 ادامه پیدا کرد.
3 - تضاد با جناح شریعمتداری و حزب خلق مسلمان که به لحاظ تاریخی ریشه اولیه آن بازگشت پیدا میکرد به تضاد بین شریعتمداری و خمینی جهت هژمونی بر حوزه علمیه قم از بعد از مرگ بروجردی که تا قیام خونین مردم تبریز و کودتای نوژه ادامه پیدا کرد.
4 - تضاد با جناح منتظری که از بعد از افشای سفر مک فارلین به ایران طبق سناریوی از پیش تعیین شده هاشمی رفسنجانی در سال 65 توسط جریان سیدمهدی هاشمی شروع شد و تا اعدام سیدمهدی هاشمی و امید نجف آبادی و استعفای حسینعلی منتظری از قائم مقام رهبری و حصر و انزوا و در محاق و کما رفتن بیست ساله او ادامه پیدا کرد.
5 - تضاد با جناح به اصطلاح اصلاح طلبان محمد خاتمی که از جنبش انتخاباتی دوم خرداد 76 به صورت علنی و رسمی شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.
6 - تضاد با جناح راست افراطی احمدی نژاد – اسفندیار رحیم مشائی تحت عنوان منحرفین که از حکم احمدی نژاد به برکناری وزیر اطلاعات دولت دهم و دخالت خامنهائی در بازگشت او به کرسی وزارت اطلاعات و اعتراض و خانه نشینی یک هفتهائی احمدی نژاد رئیس جمهور وقت در اعتراض به دخالت خامنهائی شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.
7 - تضاد با جناح هاشمی رفسنجانی که به صورت رسمی و علنی از نامه سرگشاده هاشمی رفسنجانی در 19 خرداد 88 به خامنهائی و موضع گیری علنی خامنهائی در نماز جمعه 29 خرداد 88 شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.
8 - تضاد جنبش سبز به رهبری میرحسین موسوی و کروبی که گرچه به لحاظ تاریخی سابقه آن برمیگردد به دولت سوم و چهارم - که موسوی نخست وزیر بود و خامنهائی رئیس جمهور - ولی هنوز ادامه دارد.
بنابراین گرچه همه این هشت قسم تضاد به لحاظ شکلی با هم متفاوت میباشند ولی نکتهائی که در این رابطه نباید فراموش کرد اینکه، همه این هشت قسم تضاد نسبت به کلیت نظام مطلقه فقاهتی فونکسیونی واحدی داشتهاند که عبارت است از انشعاب و ریزش و شقه کردن نظام، که صد البته دلیل اصلی شقه شدن نظام در کانتکس این تضادهای درونی آن است که نظام مطلقه فقاهتی به علت بافت و ساختار دسپاتیزمی و تقلیدی و تکلیفی و اطاعت کور کورانه و غیر دموکراتیکی آن، توان پذیرش و تحمل تضاد درونی ندارد و در این راستا به مجرد تکوین کوچکترین تضاد در درون نظام ایجاد ناسازگاری در سیستم تشکیلاتی و مدیریت حاکمیت میکند که خروجی نهائی این ناسازگاری تکوین فراکسیون و انشعاب و برونی شدن تضادهای درونی نظام میشود که در صورت فردی این برونی شدن باعث تصفیه فردی و در صورت جناحی، دست به جراحی خونین و سیاسی میزنند و به همین دلیل به موازات تکوین هر تضاد درونی که صورت جریانی و جناحی داشته باشد، رژیم مطلقه فقاهتی مجبور به بازتعریف جدید از نیرویهای خودی و غیر خودی میشود.
البته نکته اصلی و محوری در این رابطه اینکه دسپاتیزم ساختاری و ماهیت غیر دموکراتیک رژیم مطلقه فقاهتی بازگشت پیدا میکند به تئوری ولایت فقیه که بسترساز تئوریک اولیه تکوین این نظام میباشد. تئوری ولایت فقیه که برای اولین بار توسط خمینی به صورت کلامی در کتاب «ولایت فقیه» تبیین گردید و بعدا این تئوری کلامی / فقهی خمینی توسط حسینعلی منتظری در جریان مجلس خبرگان قانون اساسی در سال 58 به صورت حقوقی و قانونی و نظام بند درآمد، بر پایه اعتقاد به انتقال اصل ولایت از پیامبر اسلام به فقیه استوار میباشد که آنچنانکه قبلا هم مطرح کردیم، اصل ولایت در حیات 23 ساله نبوی پیامبر اسلام آنچنانکه علامه محمد اقبال لاهوری در کتاب «بازسازی فکر دینی – فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 146 س 20 میگوید، عبارت است: از حجیت و اعتبار کلام وحی پیامبر اسلام به شخصیت و تجربه فردی خود ایشان به دلیل پیوند با فوق طبیعت»، یعنی پیامبر اسلام بر پایه اصل ولایت معتقد بود که دلیل سخن من، شخصیت خود من است یعنی چون من میگویم و چون من با فوق طبیعت در پیوند هستم، شما موظف هستید پیام من را بپذیرید و از من دلیل نخواهید چراکه شخصیت من دلیل پیام من است.
به همین دلیل علامه محمد اقبال معتقد است که گوهر ختم نبوت پیامبر اسلام ختم ولایت او میباشد و بعد از پیامبر اسلام دلیل جای ولایت مینشیند و احدی از مسلمین حق ندارند که برای خود بر مسلمین ولایت قائل شوند و در همین رابطه از نظر محمد اقبال هر کس که بعد از وفات پیامبر اسلام به هر شکل برای خود ولایت قائل شود، باعث نفی ختم نبوت میشود و لذا از آنجائیکه خمینی در تئوری ولایت فقیه خود، برای اولین بار در تاریخ شیعه و سنی معتقد به حق ولایت کلامی فقیه بر مسلمین شد، چارچوب این تئوری ولایت فقیه به صورت خشنترین نظام دسپاتیزم تاریخ بشر درآمد چراکه در این چارچوب آنچه اصل است، فرمان فقیه است که به صورت فراقانونی میتواند سکان نظام را در خدمت هدایت و هژمونی یکطرفه خود درآورد، طبیعی است که در چنین نظام ولایت محور از آنجائیکه ولی فقیه قدرت مطلق در همه امور دارد، دیگری جائی برای نظر و شور و اندیشه و برنامه و تئوری و غیره باقی نمیماند و لذا طبیعی است که در چنین نظامی آنچنانکه رجائی نخست وزیر بنی صدر در معرفی کابینه خود به مجلس گفت «من مقلد امام، فرزند مجلس و برادر رئیس جمهور هستم»، مانیفست نظام عبارت خواهد بود از:
1 – تقلید.
2 – تکلیف.
3 - پیروی و اطاعت یک طرفه.
به همین دلیل بوده که در طول 36 سال گذشته به مجرد تکوین و پیدایش تضاد جریانی و فردی که دارای مرزبندی با نظرات مقام عظمای ولایت داشته باشد از هر جناح و شخصی و در هر مرتبهائی از قدرت که قرار داشته است به شکاف و تصفیه و شقه شدن نظام کشیده شده است که خروجی نهائی این ساختار این خواهد بود که تنها وحدت درونی نظام در زمانی ممکن میشود که تمامی نیروهای تعیین کننده نظام، مطیع و مقلد بی چون و چرای مقام عظمای فقاهت باشند و غیر از یک نفر کسی را یارای تصمیم گیری و اندیشیدن نباشد و آنچنانکه لوئی چهاردهم میگفت «من یعنی فرانسه.»
به همین دلیل اگر منتقد، شریعمتداری مرجع تقلید شیعه باشد، یا حسینعلی منتظری قائم مقام رهبری باشد، یا مهدی بازرگان نخست وزیر باشد و یا بنی صدر رئیس جمهور باشد و یا حتی هاشمی رفسنجانی سکاندار نظام باشد، به مجرد اینکه حرکتی و گرایشی مرزبندی شده با مقام عظمای ولایت داشته باشد، باید از کادر نیروهای خودی نظام خارج شود و به صورت نیروی غیر خودی درآید.
بنابراین در این رابطه بوده است که از همان آغازی که کلید استارت این نظام مطلقه فقاهتی از بعد از سرنگونی رژیم توتالیتر پهلوی در کشور ایران زده شد تا این تاریخ به صورت مستمر و تناوبی این رژیم از درون دارای ریزش و شقه شدن بوده است و بعد از این هم بی شک هر چه جلوتر میرود، این ریزش و شقه شدن ادامه خواهد داشت و با هیچ کلاس دعا و اخلاق و نوحه و مداحیگری نمیتوان جلو این سونامی مستمر ریزش درونی نظام را گرفت و آنچه در تحلیل نهائی این رژیم توتالیتر را به زانو درمیآورد، همین عدم توانائی تحمل همدیگر و رشد تضادهای درونی آنها همراه با ریزش مستمر آنها میباشد، که باعث میگردد تا پتانسیل رژیم مطلقه فقاهتی جهت انجام مدیریت حکومتی بر مردم، سیر فرسایشی پیدا کند که این سیر فرسایشی بسترساز نتوانستن حکومت کردن بر مردم در زمانی میشود که مردم به نخواستن آنها از هم سبقت میگیرند. علی ایحاله اصلا و ابدا امکان دموکراتیک شدن ساختار درونی این نظام توسط احزاب کلینکسی یقه سفید یکبار مصرف وجود ندارد.
به همین دلیل خمینی در سال 65 پس از اینکه مدت مصرف حزب جمهوری و سازمان مجاهدین اسلامی تمام شد، خود مستقیما دستور به انحلال آنها را داد و باز به همین دلیل است که امکان اصلاحات از درون این نظام وجود ندارد و هر جریانی که به نحوی از انحاء حتی به حداقل رفرم هم معتقد باشد و بخواهد از درون این نظام توسط خود نظام، رفرم یا اصلاح را به انجام برساند در کوتاهترین زمان ممکن به بن بست میرسد و لذا یا به صورت فرصت طلبانه باید تسلیم دوباره رژیم بشود و یا اینکه به صورت دشمن رویاروی و برونی نظام درمیآید.
حال که تا اینجا دریافتیم که به علت ولایتی بودن ساختار نظام مطلقه فقاهتی حاکم، امکان دموکراتیک شدن یا توان تحمل تضاد از درون خود وجود ندارد، میتوانیم به سوال دوم پاسخ بدهیم که چرا رژیمی که در طول 36 سال گذشته پیوسته در عرصه درون خود دچار کشمکش و تسویه حساب خونین بوده است، در خصوص تضاد درونی نظام در سال 88 به شکلی غیر متعارف با تضادهای درونی خود برخورد میکند؟ به عبارت دیگر جنبش سبز به رهبری میرحسین موسوی و مهدی کروبی چه مشخصهائی داشته و دارد که رژیم مطلقه فقاهتی میکوشد - که آنچنانکه خامنهائی در جلسه معارفه با دولت یازدهم شیخ حسن روحانی گفت «خط قرمز نظام جریان فتنه بشود» و باز آنچنانکه در جریان رای اعتماد مجلس نهم به اعضای دولت یازدهم مشاهده کردیم شرط کسب رای اعتماد اعضای دولت یازدهم از مجلس نهم توبه و مرزبندی فقط و فقط با جنبش سبز یا به اصطلاح اصحاب ولایت فتنه میشود؟
برای پاسخ به این سوال باید به وجه تمایز و تفاوت بین جنبش سبز با جریانهای یا جناحهای دیگر جدا شده از نظام بپردازیم که این وجه تمایز عبارتند از:
الف – مشخصه اول جنبش سبز رهبری جنبش یعنی خودویژگیهای خود میرحسین موسوی میباشد، چرا که از بعد از انقلاب 57 تا سال 68 (که به علت فوت خمینی و جایگزینی خامنهائی به مدت 20 سال یعنی تا سال 88 میرحسین موسوی به عنوان اعتراض به حاکمیت خامنهائی در کمای مطلق سیاسی فرو رفت) گرچه میرحسین در حزب جمهوری به عنوان قائم مقام بهشتی مدیر کل حزب و سردبیر روزنامه حزب جمهوری در کنار خامنهائی یکی از بنیانگذاران اصلی حزب جمهوری فعالیت میکرد، اما در هیئت دولت سوم و چهارم که خامنهائی رئیس جمهور بود، میرحسین مرزبندی سیاسی و فکری خودش را به شدت با خامنهائی تعریف کرد و آنچنان خندقی بین خود و خامنهائی ایجاد کرده بود که در طول 8 سال رئیس جمهوری خامنهائی، میرحسین موسوی نخست وزیر خامنهائی حتی حاضر نشد برای یکبار در حضور او، جلسه هیئت دولت برقرار کند و لذا تمامی تصمیمات خودش را مستقیم با خمینی پیش میبرد و اگر حمایت استراتژیک و روزمره و ساعت مره و دقیقه مره خمینی از موسوی نبود، برای یک ساعت هم خامنهائی تن به ادامه کار با دولت موسوی نمیداد و لذا در ادامه آن مرزبندی تعریف شده موسوی در دولت سوم و چهارم با خامنهائی بود که با سکوت 20 ساله خود، توانست اعتراض به هژمونی و قافله سالاری خامنهائی فریاد بزند.
طبیعی بود که بعد از 20 سال زمانی که میرحسین موسوی به صحنه آمد، حضور میرحسین برای خامنهائی یک آلترناتیو قدرت مطلقه فقاهتی بود نه یک دولت دست نشانده مانند دولت نهم محمود احمدی نژاد، به همین دلیل برای خامنهائی مسجل بود که حتی برای یک ساعت نه موسوی توان تحمل او را خواهد داشت و نه او توان تحمل موسوی، چراکه ده درویش در گلیمی بخسبند اما دو آلترناتیو در نظام مطلقه فقاهتی نگنجند. از اینجا بود که در جریان انتخابات 88 به مجرد اینکه خامنهائی دریافت که میرحسین قصد به صحنه آمدن دارد تمامی زینش را رکاب کرد تا با مهندسی کردن انتخابات 88 حتی اگر شمر و یزید هم بیاید برای او بهتر از میرحسین بود تا چه رسد به محمود احمدی نژاد که در دوران 4 ساله دولت نهم وابستگی و سرسپردگی خود را به خامنهائی نشان داده بود که او مانند رجائی میتواند مقلد خوبی برای ولایت باشد.
ب - مشخصه دوم جنبش سبز این بود که برعکس جریانهای دیگر درون نظام مطلقه فقاهتی که همگی آنها جنبه اتوریتهائی داشتند نه برنامهائی، جنبش سبز به رهبری میرحسین موسوی هر چند فاقد تشکیلات و سازماندهی بود، ولی دارای برنامه سیاسی و برنامه اقتصادی مشخصی بود که موسوی در طول 8 سال دولت سوم و چهارم خود هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ سیاسی آن را تجربه کرده بود. طبیعی بود که از آنجائیکه در برنامه سیاسی جدید موسوی برعکس دولت سوم و چهارم اصلاحات سیاسی اولویت داشت، بزرگترین مانع دولت موسوی در اولین قدم پس از کسب قدرت مقابله با تمرکز بیش از 80% قدرت رژیم در دست خامنهائی بود که میرحسین موسوی از همان آغاز وعده میداد تا با رفرم و اصلاحات از طریق خود قانون اساسی بتواند این زلزله را در درون نظام بوجود بیاورد، زیرا میرحسین موسوی در سال 88 معتقد بود که هر گونه اصلاح ساختاری در رژیم مطلقه فقاهتی در گرو اصلاح ساختاری قدرت ولایت فقیه در قانون اساسی این رژیم میباشد که از نظر او و محمد خاتمی انجام این اصلاحات تنها در توان و پتانسیل او میباشد و لاغیر و به همین دلیل میرحسین موسوی علت شکست جنبش به اصطلاح اصلاح طلب محمد خاتمی در دوران دولت هفتم و هشتم را در همین امر میدانست.
لذا در این رابطه بود که برای خامنهائی جای هیچ شک و شبههائی نبود که بازگشت میرحسین موسوی به قدرت پس از 20 سال سکوت به مقابله او با نظام مطلقه فقاهتی خواهد انجامید.
ج – مشخصه سوم جنبش سبز در سال 88 این بود که برعکس محمد خاتمی، میرحسین موسوی در طول دهه اول عمر رژیم مطلقه فقاهتی همیشه نماینده جناح رادیکال درون نظام بود که جناح رویاروی او که همان گروه 99 نفر معروف میباشد جناح راست به رهبری خامنهائی و مهدوی کنی و موتلفه تشکیل میدادند، به همین دلیل در سال 88 به مجرد حضور میرحسین موسوی تمامی اپوزسیون درونی نظام از آغاز تا آن تاریخ به حمایت از او پرداختند و او را تنها وزنهائی اعلام کردند که میتواند جلو خامنهائی و جریان راست تمامیت خواه حکومت عرض اندام کند.
لذا به این دلیل بود که از اسفند سال 87 که تقریبا آمدن میرحسین موسوی قطعی شد و محمد خاتمی هم اعلام کرد که با آمدن میرحسین او به نفع او کنار خواهد رفت، برای خامنهائی راهی باقی نماند جز اینکه توسط یک انتخاب مهندسی شده بتواند جهت پیروزی انتخاباتی احمدی نژاد بسترسازی بکند و همین دلایل سه گانه عامل تفاوت بین جنبش سبز با بقیه تضادهای درونی نظام هستند و صد البته نکتهائی که در اینجا نیاز به تاکید دوباره دارد اینکه همه این مختصات جنبش سبز در برابر تضاد آلترناتیوی بین موسوی و خامنهائی شکل میگرفت. طبیعی است که آنچنانکه در طول دهه 60 مشاهده کردیم اگر به جای خامنهائی، خمینی میبود همه این مختصات سه گانه صورتی عکس پیدا میکرد، به طوری که در زمان حیات سیاسی موسوی در دوران خمینی ما حتی کوچکترین انتقادی نسبت به عملکرد خمینی از میرحسین ندیدیم و نشندیم.
ب – خودویژگیهای تظاهرات 25 خرداد و 30 خرداد 88 تهران بزرگ: به موازت شروع مبارزه انتخاباتی کاندیدادهای دولت دهم در خرداد ماه 88 اشتباهی که خامنهائی در همان مرحله مبارزه کاندیداها کرد این بود که تصمیم گرفت تا مبارزه کاندیداها توسط رادیو و تلویزیون به صورت علنی و مستقیم و زنده زیر چتر امنیتی و مدیریتی ضرغامی درآورد. البته هدف خامنهائی و حزب پادگانی او از علنی و مستقیم و زنده پخش کردن مناظره کاندیداهای دولت دهم به این خاطر بود که در محاسبه داخلی خود حساب ویژهائی بر روی توان افشاگریهای احمدی نژاد باز کرده بودند و فکر میکردند احمدی نژاد از آنچنان پتانسیلی برخوردار است که توسط افشاگریهای مناظره مستقیم و زنده میتواند رقیب عمده خود یعنی میرحسین موسوی را ضربه فنی و آچمز کند.
در صورتی که در عمل این پروژه از پیش مهندسی شده خامنهائی جواب عکس داد، چراکه احمدی نژاد در مناظره با میرحسین موسوی کوشید تا با مظلوم نمائی رقیبان، کاندیداتوری خود به جای میرحسین موسوی یک صف فرضی از دشمنان قسم خورده خود تحت هژمونی هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی و اکبر ناطق نوری ترسیم نماید که یکی از عناصر فرعی این جبهه فرضی رویاروی خود میرحسین موسوی اعلام کرد، لذا محمود احمدی نژاد که در این مناظره با میرحسین موسوی طبق قرعه کشی آغاز کننده مناظره بود تکیه عمده خود را به جای برخورد با برنامه سیاسی و اقتصادی اعلام شده موسوی یا نقد دولت سوم و چهارم موسوی، بر افشاگری فسادهای دولت پنجم و ششم هاشمی رفسنجانی گذاشت به این خیال که توسط این حرکت میتواند میرحسین موسوی را به جاده خاکی هدایت بکشاند و او را وادار به برخورد عکس العملی جهت حمایت از هاشمی رفسنجانی و ناطق نوری بکند، غافل از اینکه میرحسین موسوی خط احمدی نژاد را خواند و بدون اینکه وارد حاشیه بشود نوبت به او که رسید دقیقا دوران چهار ساله دولت نهم احمدی نژاد را از لحاظ مدیریتی و برنامهائی به نقد کشید و به این ترتیب بود که زمانی که احمدی نژاد دریافت که نمیتواند در این مناظره حریف را به جاده خاکی و برخورد عکس العملی بکشاند، در دور بعدی همین مناظره تصمیم گرفت تا توسط نشان دادن عکس مدرک دکترای سرکار خانم رهنورد، همسر محترم مهندس میرحسین موسوی مناظره را وارد برخوردهای شخصی و هیستریک بکند که از این سوژه هم به علت تسلط بر خویش موسوی، او نتوانست نصیبی ببرد.
لذا به این ترتیب بود که همین مناظره محمود احمدی نژاد با میرحسین موسوی باعث ایجاد یک صف آرائی جدید در برابر خامنهائی شد که یک سرش میرحسین موسوی قرار داشت و سر دیگر آن هاشمی رفسنجانی بود و همین امر عاملی گردید تا هاشمی رفسنجانی توسط نامه سر گشاده خود به خامنهائی در 19 خرداد 88، آخرین میخ به تابوت پروژه مهندسی شده انتخاباتی خامنهائی بکوبد و تقریبا در تحلیل نهائی از آنجائی که شیپور مناظره مستقیم و زنده صدا و سیما توسط احمدی نژاد از دهان گشادش نواخته شد، به سود موسوی تمام شد و او برنده این میدان گردید.
دومین اشتباه خامنهائی این بود که از همان آغاز اعلام نتایج انتخابات مهندسی شده خرداد 88 توسط او، قبل از اینکه حتی به لحاظ خود قوانین حکومتی این انتخابات توسط شورای نگهبان تائید شود، به صورت علنی به حمایت از محمود احمدی نژاد در برابر موسوی و هاشمی رفسنجانی پرداخت، آنچنانکه در نماز جمعه 29 خرداد رسما و علنا هاشمی رفسنجانی را در پای احمدی نژاد ذبح کرد و اندیشه خودش را به احمدی نژاد نزدیک دانست تا به هاشمی رفسنجانی.
سومین اشتباه خامنهائی این بود که تمامی امکانات لجستیکی حزب پادگانیاش در خدمت تبلیغات احمدی نژاد و بر علیه مخالفین خود که در رأس آنها موسوی بود، درآورده بود؛ لذا همین امر باعث گردید تا رقابت بین موسوی و احمدی نژاد در انتخابات 88 چالش سی ساله تضادهای درونی نظام مادیت پیدا کند بطوریکه در 24 خرداد، خامنهائی به میرحسین موسوی پیام فرستاد که این جنگی که شما شروع کردید، شروعش با شماست ولی پایان آن در دست من خواهد بود و از اینجا بود که راه پیمائی 25 خرداد در خیابان آزادی که موسوی بدون حداقل قدرت تدارکاتی و تبلیغاتی توانست بزرگترین حماسه بسیج مردمی در تاریخ جنبش صد ساله ایران را به نمایش بگذارد، خود یک اعلام هویت آلترناتیوی موسوی در برابر خامنهائی بود، نه در برابر دولت دهم و احمدی نژاد.
با اینکه خامنهائی در فردای آن روز با میتینگ دولتی و مهندسی شدهائی که در میدان ولی عصر توسط احمدی نژاد به راه انداخت و در این میتینگ حکومتی احمدی نژاد، طرفداران موسوی را «خس و خاشاک» اعلام کرد، نشان داد که در برابر موسوی کم آورده است چراکه علاوه بر اینکه خود راهپیمائی فوق در بستر تشکیلات پادگانی از سپاه و بسیج و لباس شخصیهای و سربازان گمنام گرفته تا کارمندان ادارات دولتی که تحت اجبار تشکیلات زرد بسیج و انجمنهای اسلامی و حراستها تحت الحفظ شرکت کرده بودند و نیروهای شهرهای حاشیه تهران که از صبح علی الطلوع توسط اتوبوسهای واحد و اتوبوسهای لشکری و کشوری انتقال مییافتند، تکوین پیدا کرد. با همه این احوال حتی به اندازه نه میدان آزادی روز 25 خرداد بلکه خود میدان انقلاب که آبشخور اولیه تجمع تقریبا خود به خودی نیروهای جنبش سبز بود، نتوانستند بر علیه بسیج تاریخی میرحسین موسوی در 25 خرداد نیرو بسیج کنند.
به همین دلیل است که روز 25 خرداد در پروسه انتخابات مهندسی شده دولت دهم در سال 88 یک روز تاریخی و فراموش ناشدنی میباشد و اگر در این رابطه بگوئیم که مهمتر از واقعه کودتای مهندسی انتخابات خرداد 88 بود، سخنی به گزاف نگفتهایم چرا که تظاهرات 25 خرداد که حجم کمی شرکت کنندگان تقریبا در ساعات 4 بعد از ظهر به بعد، از میدان انقلاب تا خود میدان آزادی بود، بطوریکه باقر قالیباف شهردار وقت تهران که از نیروی وابسته به خامنهائی است و جزو مهرههای تعیین کننده حزب پادگانی خامنهائی میباشد، رسما جمعیت شرکت کننده در راه پیمائی 25 خرداد را چهار میلیون نفر اعلام کرد که خود این امر نشان دهنده حجم کمّی شرکت کنندگان و باطل بودن انتخابات خرداد 88 میکرد چراکه کاندیدائی که بتواند تنها در یک شهر آن هم پایتخت مملکت سه روز بعد از انتخابات بدون حداقل امکان تبلیغاتی و تدارکاتی و تشکیلاتی نزدیک به ده میلیون نفر زیر فشار و سرنیزه رژیم بسیج نماید، خود صاحب قطعیترین و بر حقترین سند ابطال انتخابات 88 است، بطوریکه میتوانیم بگوئیم که اگر میرحسین موسوی دارای تشکیلات و توان دعوت جهت تظاهرات بر علیه انتخابات در دیگر شهرهای بزرگ و کوچک ایران را میداشت، به مراتب حضور مردم بر علیه انتخابات بیشتر از تهران میشد.
لذا از اینجا بود که موسوی در تظاهرات 25 خرداد دریافت که حجم کودتای انتخاباتی بر علیه او تا چه اندازه بوده است و از همان روز بود که شعار ابطال انتخابات توسط میرحسین موسوی مطرح گردید، زیرا میرحسین موسوی به درستی میدانست که به علت مهندسی بودن رای سازیهای انتخابات و به علت اینکه تمامی دستگاه نظارت و کنترل در خدمت حزب پادگانی خامنهائی هستند، کوچکترین امکانی جهت بازشناسی و راست آزمائی امر انتخابات برای او وجود ندارد، به همین دلیل شعار ابطال انتخابات در برابر شعار راست آزمائی راندومی انتخابات خامنهائی تنها شعاری بود که موسوی میتوانست در برابر هوادارانش پاسخگو باشد، هر چند او از آغاز میدانست که خامنهائی راهی برای بازگشت باز نگذاشته است.
به همین دلیل فونکسیون اجتماعی و سیاسی و تاریخی تظاهرات 25 خرداد 88 تهران عبارتند بودند از:
1 - طرح شعار ابطال انتخابات توسط جنبش سبز و میرحسین موسوی.
2 - حضور مستقیم و رویاروئی خامنهائی در عرصه کشاکش کودتا و جنگ انتخاباتی که تا قبل از 25 خرداد تلاش میکرد توسط حرکت در سایه و آفتابی کردن احمدی نژاد، خود نقش کدخدائی بازی کند اما تظاهرات 25 خرداد 88 آبی پاک بر روی دستان او و حاکمیت ریخت. البته عدم توانائی احمدی نژاد در هدایت این سناریوی مهندسی شده حزب پادگانی خامنهائی نباید از نظر دور بداریم.
3 - پیوند بین کروبی و میرحسین موسوی که تا قبل از 25 خرداد تلاش میکردند به صورت رقیب بازیگر صحنه انتخابات 88 باشند که البته دلیل آن بزرگ بینی و خودبینی و تفکر اندیویدوالی کروبی بود، چراکه اگر کروبی قبل از انتخابات دولت دهم مانند محمد خاتمی به نفع میرحسین موسوی کنار میرفت (و یا مانند کاری که عارف در انتخابات یازدهم با فشار محمد خاتمی به نفع حسن روحانی کرد و باعث شد تا انتخابات یازدهم به نفع حسن روحانی تک مرحلهائی بشود و با تک مرحلهائی شدن انتخابات یازدهم بود که شرایط صد در صد پیروزی برای حسن روحانی فراهم گردید) قطعا در انتخابات دولت دهم حداقل دستاوردی که به بار میآورد دو مرحلهائی شدن انتخابات مانند انتخابات دولت نهم بود که با این حجم حمایت مردمی از موسوی شرایط جهت کودتا انتخاباتی در مرحله دوم برای حزب پادگانی خامنهائی تقریبا غیر ممکن میگردید.
به همین دلیل با همه این احوال از بعد از تظاهرات 25 خرداد بود که مهدی کروبی به خود آمد و با پیوند با میرحسین موسوی بزرگترین فرایند پروسس جنبش 88 رقم زد چراکه به صورت غیر مستقیم کروبی هژمونی جنبش سبز و میرحسین موسوی را پذیرفت و علنا فرمان هدایتگری جنبش سبز در کنار میرحسین موسوی در دست گرفت.
4 – از فردای 25 خرداد 88 بود که تشکیلات روحانیون به رهبری محمد خاتمی و موسوی خوئینیها به صورت مستقیم و بی پرده وارد صحنه اعتراض بر علیه خامنهائی شدند که به علت داشتن تشکیلات سنتی و حمایت بخش بزرگی از روحانیت این حضور و حمایت آنها از جنبش سبز باعث تقویت کیفی جنبش سبز گردید (هر چند محمد خاتمی به عنوان سکاندار جنبش اصلاحات از قبل از شروع مبارزه انتخاباتی کاندیداها جهت ورود میرحسین موسوی بسترسازی عمده کرده بود و شاید بهتر این باشد که بگوئیم که عامل اصلی شکست سکوت 20 ساله میرحسین موسوی و ورود دوباره او به صحنه سیاست و انتخابات، خود محمد خاتمی بود چراکه او در دوران 8 ساله دولت هفتم و هشتم خود به درستی دریافته بود که جز میرحسین موسوی کسی را یارای زورآزمائی قدرت با خامنهائی نیست و به همین دلیل بود که او در پایان دولت 8 سالهاش در آخرین جمع بندی علنیاش دولت 8 ساله خود را تنها یک تدارکاتچی در خدمت قدرت مطلقه خامنهائی اعلام کرد).
لذا به این ترتیب بود که در تظاهرات 27 خرداد در میدان توپخانه تشکیلات روحانیون از مردم جهت شرکت در تظاهرات 30 خرداد دعوت رسمی کردند تا رسما هژمونی جنبش 88 مانند خرداد 76 را در دست بگیرند اما خامنهائی که به حجم این سونامی ویران کننده قدرت مطلقه خود زود آگاه شد و با حضور مستقیم در صحنه در 29 خرداد یک روز قبل از 30 خرداد و صف آرائی کردن در برابر این جریان، آنچنان بر روحانیون فشار وارد کرد که بالاخره در ساعت 11 روز 30 خرداد 4 ساعت مانده به تظاهرات، تشکیلات روحانیون به رهبری محمد خاتمی و موسوی خوئینیها دعوت خود را رسما پس گرفتند.
به هر حال متنینگ خامنهائی در نماز جمعه 29 خرداد 88 و عقب نشینی تشکیلات روحانیون به رهبری محمد خاتمی و موسوی خوئینیها در ساعت 11 روز 30 خرداد 88 که با تبلیغات حزب پادگانی خامنهائی همراه گردید، تاثیری در اراده مردم جهت شرکت در تظاهرات 30 خرداد 88 نگذاشت و در 30 خرداد شد، آن چه که نمیبایست میشد. فرایند خون، باروت، دستگیری، کهریزک، اوین، قتل، کشتار، شکنجه، سرکوب، سرنیزه و جنایت و یورش مغولی به خوابگاههای دانشجوئی تهران، جای همه آن شعارهای آسمان کوب قوی را گرفت و چهرهها دریده شد، پردهها کنار رفت و سرنیزههای قدرت زهر خود را در جان کشتههای به زمین افتاده در خیابانهای تهران به نمایش گذاشتند. مشتهای آسمان کوب قوی وا شدند و گونه گونه رسوا شدند، چراکه رژیم مطلقه فقاهتی برای بار دوم در تاریخ سی ساله خود نشان داد که آن زمانی که حاکمیت مطلقه فقاهتی در خطر سقوط قرار گیرد، در راه حفظ این رژیم هر جنایتی مباح است، زیرا «اوجب الواجبات حفظ نظام مطلقه فقاهتی است.»
به همین ترتیب بود که در 30 خرداد 88 تمامی تهدیداتی که خامنهائی در نماز جمعه 29 خرداد 88 مطرح کرد، عملی شد ولی برعکس آنچه خامنهائی و حزب پادگانیاش فکر میکردند، سنگفرشهای خونین 30 خرداد تهران هم نتیجهائی برعکس برای آنها به بار آورد، چراکه خامنهائی و حزب پادگانی او بر پایه تجربهائی که در سرکوب جنبش دانشجوئی در تیرماه 78 داشتند چنین میاندیشیدند که توسط سرکوب قهرآمیز و بگیر و بند هواداران تشکیلاتی موسوی، مثل مجاهدین انقلاب اسلامی و غیره و یورش مغولی به خوابگاههای دانشجوئی و برپائی شکنجه گاههای اوین و کهریزک میتوانند بر اوضاع مسلط شوند، بی خیال از اینکه این تو بمیری خرداد 88، غیر از تو بمیری 78 است و کسی که در سرکوب تیر 78 باد کشته است، امروز در 30 خرداد 88 مجبور است تا طوفان درو کند. چراکه از فردای 30 خرداد تا خامنهائی چشم باز کرد نخستین محصول سرکوب قهرآمیز خونین 30 خرداد 88 برای او، برونی شدن تضاد جنبش سبز به رهبری موسوی نسبت به نظام بود که این امر زائیده نواختن شیپور از دهان گشادش در 30 خرداد 88 بود.
لذا از 30 خرداد 88 موسوی تضاد علنی شده با حزب پادگانی خامنهائی به عرصه رژیم و بیرون از رژیم کشانید تا تاریخی شدن جنبش 88 به خوان هفتم بکشاند، از اینجا بود که رژیم به صورت ساختاری و سراسری برای اولین بار در تاریخ سی ساله خود شقه شد. ولی همه نگاههای خامنهائی و حزب پادگانی او از بعد از 30 خرداد باز در انتظار تسلیم شدن میرحسین موسوی و مهدی کروبی بود، چراکه خامنهائی میدانست که اگر بتواند مانند تیر 78 که محمد خاتمی را تسلیم خود جهت سرکوب جنبش دانشجوئی کرد، در نهایت میرحسین موسوی و مهدی کروبی را تسلیم خود بکند، همه چیز تمام میشود ولی مقاومت موسوی و پایداری کروبی نشان داده برعکس آنچه که فکر میشد، نه کروبی از جنس کاشانی است و نه میرحسین موسوی از جنس حسین مکیها است.
به همین دلیل مقاومت بی بدیل کروبی و موسوی همه رشتههای حزب پادگانی خامنهائی را پنبه کرد و شاید بزرگترین و ماندگارترین پدیده قیام 88، مقاومت بی بدیل میرحسین موسوی و مهدی کروبی باشد که تاریخ جنبش ایران زمین هرگز فراموش نخواهد کرد. اگر همچنان در زیر سهمگینترین فشارهای همه جانبه حزب پادگانی خامنهائی بمانند و نلرزند و همین مقاومت 5 ساله این دو نفر است که باعث شده تا تشکیلات حزب پادگانی خامنهائی امروز گرفتار بیماری «چه کنم؟» بشود، چراکه هر سناریوئی که اتاق فکر حزب پادگانی خامنهائی در طول 5 سال گذشته برای ریشه کردن این قیام به کار بردهاند، مقاومت این دو نقش بر آب کرده است و به همین دلیل خامنهائی به درستی میداند که تا زمانی که این دو تسلیم نشوند، آتش قیام 88 زیر خاکستر باقی خواهد ماند و با اینکه به ظاهر توسط سرنیزه این قیام سرکوب شده است ولی در زیر خاکستر زنده است و کار خود میکند و لذا اگر قیام 15 خرداد 42 که توسط دار و دسته حاجی طیب رضائی شروع شد، توانست بعد از سرکوب قهرآمیز حکومت توتالیتر پهلوی به صورت آتش زیر خاکستر باقی بماند، قیام 88 هزار بار قوی تراز قیام خرداد 42 عمل خواهد کرد.
البته تمام وحشت حزب پادگانی خامنهائی در این است که این دو در حصار فوت کند در آن زمان دیگر همه امیدهای حزب پادگانی خامنهائی به یاس بدل خواهد شد و میرحسین موسوی و مهدی کروبی در تاریخ باقی خواهد ماند، لذا به این دلیل بود که گرچه از 25 خرداد تضاد موسوی و کروبی از فاز با احمدی نژاد ارتقا پیدا کرد و به فاز با خامنهائی رسید، از 30 خرداد 88 تضاد موسوی و کروبی از داخل رژیم برونی شد و به این ترتیب بود که همه چیز عوض شد چرا که از این مرحله بود که قطار جنبش سبز توانست از ریل اشتباهی گذشته خود خارج بشود و وارد ریل اصلی خود بشود و این تغییر ریل بود که باعث گردید تا علاوه بر اینکه جنبش سبز با دیگر چالشهای درونی نظام متفاوت گردد، خود عاملی شود تا جنبش سبز تاریخی گردد و جنبش سبز، جنبش سبز بشود هر چند خامنهائی تا نماز جمعه 29 خرداد تلاش میکرد تا به صورت ظاهری خود را از معرکه مستقیم تضادها بیرون نشان بدهد و به صورت کدخدائی دخالت کند.
اما شرایط جدید باعث گردید تا احمدی نژاد در سایه برود و از نماز جمعه 29 خرداد، خامنهائی رسما و علنا وارد این جنگ بشود و رسما اعلام جنگ بدهد و به همین ترتیب در 30 خرداد هر چند دعوت از طرف جناح روحانیون به رهبری موسوی خوئینیها و محمد خاتمی بود، اما از صبح 30 خرداد که جناح روحانیون دعوت قبلی خود را از مردم پس گرفتند این امر باعث شد تا جنگ خیابانی 30 خرداد میرحسین موسوی و مهدی کروبی با خامنهائی وارد فاز جدیدی بشود و به این ترتیب بود که از 30 خرداد با گلگون شدن سنگفرشهای خیابانهای تهران از خون هواداران جنبش سبز سرفصلی جدید در تاریخ جنبش اجتماعی 88 آغاز شد.
ج – آنچه از 30 خرداد 88 تا 26 دیماه یا عاشورای 88 بر قیام دموکراسی طلبانه مردم ایران گذشت: شهید مهندس محمد حنیف نژاد ضرب المثل آذری زبانی داشت که طرح آن در این مقدمه خالی از عریضه نیست، البته نقل به مضمون است نه عین عبارت او - ایشان میگفت در فرهنگ آذری ضرب المثلی است که میگویند «وقتی زمین زراعت سفت و سخت میشود گاوها هنگام شخم زدن به علت فشار شخم زمین به جان همدیگر میافتند» البته هم وزن این ضرب المثل شهید محمد حنیف نژاد لنین در کتاب «دو تاکتیک» میگوید «که اسبهای درشکه در سربالائیهای مسیر رفتن از سختی کشش بار به گاز گرفتن یکدیگر میپردازند.»
به هر حال از بعد از 30 خرداد 88 به علت برونی شدن تضاد جنبش سبز به رهبری میرحسین موسوی و کروبی با حزب پادگانی خامنهائی شرایط جدیدی برای بالائیهای قدرت دستگاه مطلقه فقاهتی بوجود آورد که این شرایط همراه با اوج گیری جنگ قدرت در بالائیهای حکومت نخستین پس لرزه زلزلهائی بود که تظاهرات 25 خرداد 88 و سرکوب قهرآمیز 30 خرداد 88 به بار آورد، به طوری که با برون رفت و برونی شدن تضاد جنبش سبز و میرحسین موسوی و مهدی کروبی با حاکمیت کل جریان خط سه درون رژیم، از کروبی و خاتمی گرفته تا سیدحسن خمینی، حزب مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حتی حزب کارگزاران هاشمی رفسنجانی به یکباره یا خاموش و ساکت شدند و یا بدل به صف برونی دستگاه حاکمه فقاهتی شدند.
آنچنانکه باز اگر در همین رابطه بگوئیم که بزرگترین هزینهائی که حزب پادگانی خامنهائی در رابطه با قیام خرداد 88 پرداخت کرد همین برونی شدن تضاد جریان خط 3 و خط 2 و جنبش سبز و در رأس آنها میرحسین موسوی و مهدی کروبی از دستگاه حاکمیت بود که نخستین محصول این ریزش سونامی وار رژیم مطلقه فقاهتی، یکدست شدن حاکمیت توسط نیروهای راست و تمامیت خواه بود. به همین دلیل گرچه خود خامنهائی به این مساله آگاهی داشت که یکدست شدن رژیم به علت سختی شخم زدن زمین باعث گاز گرفتن همدیگر اسبهای درشکه میشود، ولی زمانی او چشم باز کرد که به علت سرکوب همه جانبه و قهرآمیز 30 خرداد، حزب پادگانی او تمام پلهای پشت سر او خراب شده بود و راهی برای بازگشت، جز به تسلیم واداشتن موسوی و کروبی یا ایجاد تفرقه در صفوف بیرونی این جریان توسط جداسازی محمد خاتمی و هاشمی رفسنجانی باقی نمانده بود.
لذا به این دلیل بود که خامنهائی پس از اینکه دریافت که سرکوب قهرآمیز و مغولی 30 خرداد نتوانست برای او محصولی مانند 18 تیر ماه 78 جنبش دانشجوئی به بار بیاورد، تصمیم گرفت توسط استراتژی به قول خودش جذب حداکثری و دفع حداقلی در صفوف رهبری قیام 88 تفرقه بیاندازد. به همین دلیل سیاست هویج و چماق جانشین سیاست چماق 30 خرداد خود کرد، به این ترتیب که ابتدا در ظلل حمایت همه جانبه از دولت کودتائی دهم که درست از شب بعد از انتخابات آغاز شد، هژمونی قیام 88 را از دستیابی به قدرت مایوس کرد و از آنجائیکه به درستی خامنهائی میدانست که پاشنه آشیل هژمونی قیام 88 در نداشتن تشکیلات و سازماندهی در پائین و بدنه و رأس هرم جامعه است که این امر باعث شده تا حیات سیاسی آنها در گرو مبارزه پارلمانتاریستی و علنی باشد و بدون مبارزه علنی و پارلمانتاریستی امکان استمرار حیات سیاسی برای آنها در داخل وجود ندارد، به این دلیل بود که خامنهائی و حزب پادگانی او کوشیدند که به موازات پروسه تثبیت حاکمیت دولت کودتا شرایط مبارزه داخلی جهت استمرار حیات سیاسی هژمونی قیام 88 پر هزینه بکنند و با بستن فضای داخلی توسط سرکوب و تیغ و درفش و زندان، شکنجه و یورشهای بی رحمانه و بستن کوچکترین فضای کار سیاسی و نفی مطلق آزادی قلم و بیان و احزاب و گرفتن اعترافهای تلویزیونی، فضای سیاسی سال 60 و 61 بر جامعه ایران حاکم کنند، تا امکان مبارزه پارلمانتاریستی و علنی حداقلی هم برای این جریان امکان نباشد.
اما همه استراتژی چماق و هویج خامنهائی و حزب پادگانی او از بعد از 30 خرداد به این خلاصه نمیشد، چراکه خامنهائی تمام دعایش برای گرفتن آمین بود، لذا به همین دلیل به موازات اینکه از تسلیم و توبه موسوی و کروبی ناامید میشد به سمت تاکتیک تفرقه در صفوف هژمونی قیام روی آورد که برای انجام این مقصود این تاکتیکها را به کار گرفت:
1 - اعتراف گیری از زندانیان سیاسی بر علیه رهبری قیام 88.
2 - تلاش در جهت وانمود کردن پیوند بین رهبری جنبش با قدرتهای جهانی.
3 - تلاش جهت خلع ید کردن هاشمی رفسنجانی از خبرگان رهبری برای وادار به عقب نشینی کردن او.
4 - تلاش جهت اجرای برنامه پوپولیستی اقتصادی و اجتماعی توسط دولت احمد نژاد، از برنامه مسکن مهر گرفته تا طرح حذف یارانهها که جزء برنامه تبلیغاتی مهدی کروبی بود. همراه با انجام مسافرتهای شهرستانی دولت کودتا که همگی آنها به علت غیر کارشناسی بودنشان با شکست سهمگین اقتصادی و سیاسی و اجتماعی روبرو شد.
5 - مرزبندی خامنهائی با جنایتهای انجام گرفته مثل قتلها و تجاوزات و شکنجههای کهریزک که روی تاریخ جنایتهای اصحاب قدرت را برای همیشه سفید کرد، بطوریکه خامنهائی رسما با بستن کهریزک پس از اینکه اردهای خود را با آن الک کرد، علنا مانند سال 57 حاکمیت توتالیتر پهلوی دستور محاکمه جانیان کهریزک داد و سعید مرتضوی مانند تیمسار نصیری و هویدای 57 در دادگاه قابیلی به اتهام کشتن هابیل توسط خود قابیل محاکمه شد.
6 - تلاش در جهت ضد نظام و ضد خمینی و ضد ولایت فقیه و ضد روحانیت نشان دادن قیام 88 توسط بزرگ کردن شعارهای «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» روز قدس 88 و شعار «استقلال - آزادی - جمهوری ایرانی» روز 16 آذر 88 و شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» روز عاشورا یا ششم دیماه 88 جنبش اجتماعی و در کنار آن صحنه سازی تلویزیونی عکس پاره شده خمینی در 16 آذر 88 توسط حزب پادگانی خامنهائی جهت منفرد کردن و ایجاد تفرقه در صفوف هژمونی قیام 88 که این ترفندهای حزب پادگانی خامنهائی به علت حضور فیزیکی کروبی در همین تظاهرات و اعلامیههای روشنگرانه میرحسین موسوی نقش بر آب شد.
آنچنانکه رهبری جنبش تلاش کرد تا حرکت خود را از نیمه دوم سال 88 از صورت پارلمانتاریستی بالائیهای قدرت به سمت بسیج تودهائی در قاعده جامعه بکشاند و در این رابطه بود که در 13 آبان 88 در کنار دعوت حزب پادگانی خامنهائی جهت تظاهرات جلو سفارت آمریکا، کروبی دعوت به بسیج مردم در میدان هفت تیر داد و در مراسم تشیع جنازه منتظری در قم بود که از مردم جهت شرکت در مراسم اعتراضی عاشورای 88 دعوت به عمل آمد و در مراسم روز عاشورا یا ششم دیماه 88 بود که مانند عاشورای 57 عاشورای تهران، بدل به صحنه اعتراض بر علیه حاکمیت شد و بالاخره در ادامه آن در 25 بهمن 88 بود که موسوی و کروبی دعوت به راه پیمائی آلترناتیوی 22 بهمن هدایت شده حزب پادگانی خامنهائی دادند و به این ترتیب بود که برای خامنهائی و حزب پادگانی او مسجل گردید که زمان به ضرر آنها میباشد، چراکه به مرور زمان بر پایه برنامه و استراتژی کروبی و موسوی، جنبش 88 در حال پائین آمدن به قاعده جامعه میباشد که تحقق آن تیر خلاص به رژیم مطلقه فقاهتی میباشد.
لذا در این رابطه بود که خامنه دریافت که تیغهای مختلف او دیگر از بُرندگی افتاده است، لذا آخرین تیر ترکش خود که در رابطه با منتظری به کار برده بود، یعنی تاکتیک حصار به کار گرفت تا توسط آن بتواند بین جنبش و رهبری فاصله فیزیکی ایجاد نماید. اما این آخرین تیر ترکش خامنهائی هم به سنگ خورد چرا که زمان انجام آن توسط خامنهائی دیگر دیر شده بود و کار از کار گذشته بود و جنبش به طرف قاعده سرازیر شده بود. این بود که گرچه خامنهائی از این تاکتیک در جریان اعتراض منتظری توانست بهره وری کند اما علت عمده موفقیت خامنهائی از تاکتیک حصار منتظری مقابله و مخالفت منتظری با خمینی بود که تمامی جناحهای بالائی قدرت را در برابر منتظری بسیج کرده بود. از آنجائیکه هم کروبی و هم میرحسین موسوی تا آخر لحظه حیات خمینی جزء نور چشمیهای او بودند و تا پایان قیام 88 و حتی امروز از تعلق وابستگی به خمینی این دو نفر کم نشده است، این امر باعث گردیده است تا تاکتیک حصار فیزیکی و امنیتی میرحسین موسوی و کروبی نتواند مانند منتظری برای خامنهائی و حزب پادگانی او دارای دستاوردی بشود.
به همین دلیل هر چه از واقعه 30 خرداد تا عاشورای 88 میگذشت گرچه خامنهائی به لحاظ فیزیکی توانست قیام 88 را سرکوب کند، ولی او به خوبی میدانست که سرکوب قیام 88 تنها خاکستر ریختن بر روی آتش میباشد و بالاخره و بالاخره و بالاخره این آتش زیر خاکستر منفذی برای برون شدن خود، پیدا خواهد کرد؛ لذا در این رابطه بود که هر چه زمان میگذشت به جای تشتت و تفرقه در صفوف هژمونی قیام 88، تشتت و تفرقه در دستگاه یکپارچه شده حاکمیت تکوین پیدا کرد، آنچنانکه تا خامنهائی چشم باز کرد جناح یکدست و یکپارچه راست گرای خرداد 88، بدل به جگر پاره پاره زولیخا شده بود، بطوریکه تفرقه آنچنان شدید شد که به جای سه جریان درونی حاکمیت قبل از 30 خرداد 88، سی جریان راست از جریان انحرافی احمدی نژاد – اسفندیار رحیم مشائی گرفته تا جریان جبهه پایداری مصباح یزدی، جریان روحانیت محمد یزدی، جریان موتلفه و بازار عسکراولادی، جریان مهدوی کنی، جریان علی لاریجانی، جریان باهنر، جریان علی مطهری و در راس همه جریان سپاه و سربازان گمنام و... و الی ماشاء الله جریانهائی که مثل قارچ از زمین بی آب و علف حاکمیت سر برآوردند و آنچنان این جناحهای درون قدرت به جان هم افتادند که دیگر هیچ سگی صاحب خود را نمیشناخت و هر کدام در کسب قدرت بیشتر میگفت «من مصیبم خصمم مختطی.»
ه – دولت یازدهم و قیام خرداد 88: پس از چهار سال گذشت زمان از قیام 88 خامنهائی و حزب پادگانی او تلاش کردند تا در عرصه تقسیم قدرت و مشارکت دادن بعضی از جریانهای صف مقابل بین آنها تفرقه و تشتت ایجاد کند که صد البته برای خامنهائی در رأس همه این جریانها، جریان هاشمی رفسنجانی و جریان محمد خاتمی مطرح بود؛ لذا از آنجائیکه خامنهائی در طول 4 سال دولت کودتا دریافت که تمامی سیاستهای گذشته او نسبت به جریان راست از سپاه تا دولت کودتا غلط بوده است، کوشید تا در جریان انتخابات خرداد 92 دولت یازدهم، جهت ایجاد تفرقه و تشتت در صف مقابل، تاکتیک جدیدی اتخاذ نماید.
در این رابطه بود که از آنجائیکه نسبت به آلترناتیوی هاشمی رفسنجانی احساس خطر میکرد، کوشید با تکیه بر شیخ حسن روحانی مهره سی ساله امنیتی رژیم مطلقه فقاهتی که وابسته به تشکیلات تشخیص مصلحت هاشمی رفسنجانی بود و باز گذاشتن بازار انتخابات برای جریان میانه رو وابسته به محمد خاتمی مثل عارف، علاوه بر اینکه از بازگشت هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی به هژمونی قدرت جلوگیری کند توسط یک انتخابات مهندسی شده بستر جهت تفرقه در صفوف مقابل ایجاد نماید که این پروژه خامنهائی و حزب پادگانی او با دور زدن سپاه و جریان راست توسط پیروزی شیخ حسن روحانی به بار نشست و تقریبا خامنهائی در سال 92 آنچه که میخواست و میپسندید بر دولت یازدهم تحمیل کرد. مثل؛
الف – جریان فتنه به عنوان خط قرمز نظام است.
ب - جلب حمایت روحانی در استمرار حصر موسوی و کروبی.
ج – عدم حرکت افشاگرانه دولت یازدهم نسبت به دولت دهم کودتا.
د - حمایت تبلیغاتی و جهانی دولت یازدهم از سیاست سرکوب و دسپاتیزم نظام مطلقه فقاهتی.
ه – تقسیم کرسیهای قدرت دولت یازدهم با جناحهای راست غیر جبهه پایداری.
و – عقب نشینی دولت یازدهم در رویاروئی با اولترا قدرت سپاه.
ز – ادامه سرکوب جنبش دانشجوئی تحت شعار «دانشگاه باشگاه سیاسی نیست» خامنهائی.
ح – تلاش در جهت شکستن تحریمهای اقتصادی جهانی غرب که رژیم مطلقه فقاهتی را به آستانه نوشیدن بار دوم جام زهر رسانیده بود، توسط وجه المعامله یا وجه المصالحه قرار دادن پروژه شکست خورده انرژی هستهائی حزب پادگانی خامنهائی.
ط - حمایت از سیاست جنگ طلبانه منطقهائی رژیم مطلقه فقاهتی و حزب پادگانی خامنهائی جهت تثبیت هژمونی این رژیم بر هلال شیعه از خلیج فارس تا مدیترانه.
ی – استمرار برنامههای پوپولیستی شکست خورده دولت کودتا.
ک – تلاش در جهت ایجاد فاصله و مرزبندی بین جناح هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی و سیدحسن خمینی با هژمونی جنبش سبز.
ل – تلاش در جهت به انزوا کشانیدن داخلی و خارجی جریان جنبش سبز به رهبری میرحسین موسوی و کروبی.
م – تلاش در جهت ایجاد تشتت و تفرقه بین نیرویهای به اصطلاح اصلاح طلب با جریان جنبش سبز.
ن – ناکارآمد نشان دادن استراتژی رهبری جنبش سبز و غیره.
که گرچه در سال 92 دولت یازدهم جهت تثبیت خود از آنجائیکه از نظر شیخ حسن روحانی شاه کلید مشکل او در دست خامنهائی قرار دارد، کوشید که به همه خواستههای فوق خامنهائی پاسخ دهد اما هر چه زمان میگذشت دولت یازدهم توسط صف آرائی راست افراطی در مجلس، قوه قضائیه، دستگاههای روحانیت، خبرگان، شورای نگهبان و غیره (با اینکه با جناح میانی راست تحت هژمونی خانواده لاریجانی دست به مشارکت قدرت زده بود و کرسیهای وزارت کشور و دادگستری و ارشاد تقدیم آنها کرده بود) دریافت که تمامی پایگاههای اجتماعی خود را هم از دست داده است و آنچنان در صفحه شطرنج حزب پادگانی خامنهائی مات و آچمز شده است که دیگر هیچ امیدی به موفقیت خود در انتخابات مجلس دهم برای او نیست و لذا شیخ روحانی به یک مرتبه از نیمه دوم سال 93 بعد از پنج بار شکست در معرفی وزارت علوم و هجمه راست افراطی جهت کسب کرسی وزارت علوم که آخرین خاک ریز روحانی جهت جلب حمایت 5/4 میلیون نفر جنبش دانشجوئی بود، به خود آورد و لذا دریافت که برعکس آنچه که فکر میکرد، حمایت خامنهائی از دولت او دوام و ثبات ندارد و خامنهائی هر آن ممکن است همه چیز برای حفظ قدرت خود فدا کند.
به همین دلیل از نیمه دوم سال 93 شیخ حسن روحانی کوشید اقدام به فلش بک سیاسی بکند، لذا در این رابطه است که از 16 آذر دوباره شعار جنبش دانشجوئی ایران که شکست حصر رهبران قیام 88 میباشد بر روحانی تحمیل شد و روحانی در این رابطه دریافت که برای جلب حمایت جنبش دانشجوئی او مجبور و موظف که به وعدههای انتخاباتی خود نسبت آزادی زندانیان سیاسی و شکست حصر رهبران قیام 88 که در طول 18 ماه گذشته وجه المعامله یا وجه المصالحه کسب حمایت خامنهائی قرار داده بود، تاکید نماید.
در این رابطه است که از نیمه دوم سال 93 شعار شکست حصر رهبران جنبش 88 هم در عرصه جهانی و هم در عرصه داخلی بر دولت یازدهم تحمیل گردید و همین تغییر رویه دولت یازدهم از 16 آذر ماه 93 بود که خامنهائی و حزب پادگانیاش که استمرار حیات حاکمیتش در گرو یا تسلیم و توبه و یا استمرار حصار میداند، وادار به تلاش همه جانبه کرد تا به هر شکل که شده تلاش دولت یازدهم که بلندگوی او علی مطهری میباشد، در راستای شکست بی قید و شرط حصر تحت شعار تشکیل دادگاههای علنی به شکست بکشاند.
به همین دلیل در 9 دیماه سال 93 (که مصادف با سالروز راه پیمائی هیئتهای مذهبی تحت مدیریت تشکیلات دولتی مداحان حزب پادگانی خامنهائی و شرکت اجباری کارمندان دولتی و بسیج پادگانی خامنهائی از شهرهای مختلف به تهران در 9 دیماه سال 88 جهت مقابله با شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» جنبش 88 در روز عاشورا است) حزب پادگانی خامنهائی تلاش کردند تا جهت به محاق بردن دوباره شعار شکست حصر رهبران جنبش و آزادی زندانیان سیاسی قیام 88، یک حرکت فراگیر تبلیغاتی به انجام برساند که البته باز هم تاکید میکنیم که نوک پیکان این هجمه تبلیغاتی جهت به عقب وادار کردن دولت یازدهم است.
به همین دلیل نزدیک شدن انتخابات مجلس دهم در اسفند 94 به همراه انتخابات خبرگان رهبری که شیخ حسن روحانی و جناح به اصطلاح اصلاح طلب محمد خاتمی – عارف و جناح هاشمی رفسنجانی استمرار حیات سیاسی خود را در گرو کسب کرسیهای قدرت آن میبینند، بر حساسیت این شرایط افزوده است و به همین دلیل از آنجائیکه از یک طرف حزب پادگانی خامنهائی هر گونه عقب نشینی از شعار تسلیم و توبه یا استمرار حصر سران جنبش 88 را به معنای اعتلای دوباره جنبش میدانند و از طرف دیگر به خوبی میدانند که طرح شعار شکست حصر و آزادی زندانیان سیاسی در دست دولت یازدهم و جناح هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی و عارف به معنای پیروزی این جریان در انتخابات مجلس دهم و خبرگان رهبری در اسفند 94 خواهد بود.
در این رابطه است که در مراسم تبلیغاتی 9 دیماه 93 حزب پادگانی خامنهائی با همه توانش جهت مقابله با حریف وارد کارزار تبلیغاتی شد که مشخصه هجمه تبلیغاتی 9 دیماه 93 حزب پادگانی خامنهائی عبارتند از:
1 - تلاش در جهت به حرف وادار کردند دولت یازدهم بر علیه رهبری جنبش سبز و قیام 88 مانند سال 92 که تقریبا به علت زرنگی شیخ حسن روحانی در این مساله ناکام شدند چراکه شیخ حسن به جز یک سری حرفهای کلی در مراسم اختتامیه مانور ارتش در جنوب کشور که در باره وحدت کرد، در دیماه 93 هیچگونه موضع گیری منفی نسبت به قیام 88 و رهبری جنبش سبز نگرفت.
2 - تلاش در جهت جداسازی هاشمی رفسنجانی از جنبش سبز که از بعد از تعویض ضرغامی از صدا و سیما، رژیم میکوشد تا پای هاشمی رفسنجانی به این عرصه را باز کند که البته به علت پیچیدگی هاشمی رفسنجانی هم از این بابت سودی نبردند و تقریبا نتوانستند هیچ موضعگیری منفی نسبت به قیام 88 از هاشمی رفسنجانی به دست آورند.
3 - تلاش تبلیغاتی جهت مقصر دانستن مناظره رادیو تلویزیونی احمدی نژاد با موسوی که تماما تحت هدایت حزب پادگانی خامنهائی و سناریوی مهندسی شده خامنهائی توسط ضرغامی انجام گرفت.
4 - تلاش در جهت محکوم کردن جنایتهای کهریزکی و یورش به خوابگاههای دانشجوئی که تمامی آنها سناریوی مهندسی شده حزب پادگانی خامنهائی توسط سعید مرتضوی انجام گرفته است.
5 - تلاش در جهت پیوند بین رهبری جنبش با نهادهای بین المللی سرمایهداری.
6 - تلاش در جهت شرعی و قانونی جلوه دادن حصر چهار ساله رهبری جنبش.
7 - تلاش در جهت شکست پروژه انرژی هستهائی رژیم و مناظره با 5+1 با قیام 88.
8 - تلاش در جهت ایجاد موسوی هراسی در بین روحانیت توسط ضد رژیم و ضد ولایت فقیه و ضد روحانیت نشان دادن او.
والسلام