سلسله درس‌هائی از تاریخ - قسمت دوم

علل شکست انقلاب 57

خشت اول چون نهد معمار کج / تا ثریا می‌رود دیوار کج

1 - دیالکتیک به عنوان تنها متد علمی تحلیل سیاسی:

دیالکتیک به ما یاد می‌دهد که در تحلیل تاریخی و اجتماعی و انسانی شرایط عینی و شرایط ذهنی دست اندرکار تکوین و اعتلا و رکود آن پدیده‌ها را به صورت هماهنگ مطالعه کنیم و در این رابطه است که معلم کبیرمان شریعتی در اسلام شناسی ارشاد درس سیزدهم اعلام می‌کند «که من نه مارکسم و نه ماکس وبر، من مارکس وبر هستم» منظور شریعتی از طرح این عبارت ترکیبی، ارائه متدولوژی مورد نظر خودش جهت تحلیل مسائل تاریخی و اجتماعی و انسانی می‌باشد چراکه از آنجائیکه از نظر مارکس در عرصه تحلیل مسائل تاریخی و اجتماعی و انسانی تکیه عمده بر شرایط عینی و مادی تاریخی آن قرار دارد شرایط ذهنی که از نظر او جنبه روبنائی دارد در عرصه تبیین تاریخی مسائل اجتماعی و انسانی نادیده گرفته می‌شود، برعکس دیدگاه ماکس وبر که به خاطر اینکه تکیه عمده در تحلیل مسائل تاریخی و اجتماعی و انسانی بر شرایط ذهنی می‌کند شرایط عینی تاریخی جنبه فرعی پیدا می‌کند و همین فرعی و اصلی شدن عین و ذهن یا ابژه و سوبژه یا شرایط عینی و شرایط ذهنی در کانتکس رویکرد مارکسی و ماکس وبری باعث می‌گردد تا دیالکتیک به عنوان یک روش شناخت در عرصه تحلیل تاریخی و اجتماعی و انسانی نتواند به صورت هماهنگ شرایط عینی و شرایط ذهنی را مورد مطالعه قرار دهد.

گرچه هر دو این‌ها خود را از طرفداران متدولوژی دیالکتیک می‌دانند ولی هرگز نباید فراموش کنیم که لازمه تکیه دیالکتیکی در عرصه اپیستمولوژی و روش شناسی، تکیه هماهنگ بر شرایط عینی و شرایط ذهنی می‌باشد بطوریکه اگر در این رابطه بگوئیم که گاها ممکن است که در مطالعه دیالکتیکی مسائل اجتماعی و تاریخی و انسانی جایگاه عین و ذهن در آرایش فاکتورهای اصلی و فرعی جابجا بشود سخنی به گزاف نگفته‌ایم. برای نمونه در خصوص پیدایش پدیده فاشیسم در بین دو جنگ اول و دوم در سال‌های بعد از دهه دوم و سوم قرن بیستم در اروپا هر چند به صورت ساده می‌توانیم بگوئیم حاکمیت تکنوکرات‌ها بسترساز تکوین فاشیسم در اروپا شد، ولی هرگز نباید فراموش کنیم که عامل اصلی بسترساز تکوین هیولای فاشیسم در اروپا پس از ایجاد توازن بین دو طبقه کارگر و بورژوازی و فراهم شدن شرایط جهت هژمونی قشر متوسط و تکنوکرات‌ها این شرایط ذهنی اروپا و به خصوص آلمان بعد از شکست جنگ بین الملل اول و بعد از فجایع ایجاد شده، مولود جنگ خانمانسوز و انسانیت سوز بین الملل اول در اروپا بود که بسترساز اصلی گسترش پدیده ضد بشری و ضد انسانی فاشیسم در اروپا شد و قطعا و جزما اگر جنگ بین الملل اول اتفاق نمی‌افتاد و فجایع این جنگ حیات انسانی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مردم اروپا را به چالش نمی‌کشید امکان نداشت که هیولای فاشیسم در اروپا سر برآورد.

بنابراین با نگاه دیالکتیکی به عنوان یک روش در چارچوب اپیستمولوژی در تحلیل تاریخی و اجتماعی و انسانی اصل و فرع کردن شرایط عینی و شرایط ذهنی به معنای قربانی کردن یکی در پای دیگری نیست و اصلا همین امر تفاوت بین دو متدولوژی دیالکتیکی و متدولوژی منطق ارسطوئی که همان روش استاتیک می‌باشد مشخص می‌سازد که برای بیش از هزار سال این روش استاتیکی ارسطوئی از قرن چهارم و پنجم توسط فارابی و ابن سینا جایگزین متدولوژی دیالکتیکی و واقع گرایانه مسلمین شد چراکه مسلمین با مطالعه قرآن نه در سایه رویکرد ارسطوئی بلکه با رویکرد خود قرآن به مسائل تاریخی و اجتماعی و انسانی آنچنانکه در آیه 25 سوره حدید مشاهده می‌کنیم نگاه می‌کردند.

در آیه 25 سوره حدید هدف انبیاء جهت بر آشوبانیدن توده‌ها بر قاسطین زمان خود با دو مؤلفه کتاب و میزان تعریف می‌کند که کتاب دلالت بر همان ذهنیت و میزان دلالت بر عینیت می‌کند که البته در حرکت پیامبران این دو مؤلفه کتاب و میزان یا عین و ذهن جهت به حرکت در آوردن جامعه در راه برپائی قسط توسط توده‌ها یک تکیه آرایش یافته عین و ذهن یا ذهن و عین نیست بلکه برعکس، هر دو در پیوند هماهنگ به صورت دیالکتیکی دست اندرکار می‌باشند و به همین دلیل است که بدون روش دیالکتیکی هرگز برای ما امکان فهم مسائل تاریخی و اجتماعی و انسانی نیست و تنها راه فهم مسائل تاریخی و اجتماعی و انسانی مطالعه از پشت عینک دیالکتیکی است چراکه منطق ارسطو که از فارابی و ابن سینا تا علامه طباطبائی و شیخ مرتضی مطهری به عنوان روش فهم قرآن و جهان و طبیعت مطرح شده است، روش مطالعه به صورت استاتیک می‌باشد.

به همین دلیل است که ماکس پلانک در کتاب «علم به کجا می‌رود» هنگامی که می‌خواهد به نقد رویکرد منطقی و متدولوژی استاتیک ارسطو بپردازد می‌گوید «مجردترین شکل منطق ارسطو ریاضیات است که باز خود این ریاضیات یک امر صد در صد ذهنی است و هیچ ربطی به واقعیت عینی ندارد» و باز به همین دلیل است که می‌بینیم در طول بیش از هزار سال که از تاریخ حیات حوزه‌های فقاهتی شیعه و سنی می‌گذرد به علت تکیه اپیستمولوژی آن‌ها در طول هزار سال گذشته بر منطق ارسطو باعث شده تا به جای اینکه تفقه در دین و قرآن و متدولوژی پیامبر اسلام بکنند، تفقه در علوم قدیمه مثل عروض و بیان و اصول و منطق ارسطوئی کرده‌اند که حاصل آن خروار خروار کتاب‌های فقهی محصول هزار ساله حوزه‌های فقاهتی می‌باشد که آنچنانکه دیدیم خمینی در سال 58 زمانی که تصمیم گرفت تا در کانتکس این فقه (به قول او فقه جواهری) جامعه سازی کند، رسما اعلام کرد که فقه مصطلح حوزه توان جامعه سازی ندارد و رسما اعلام کرد که احکام فقهی تابع موضوعات است که با تغییر موضوع احکام عوض می‌شود و در کانتکس این نگاه بود که خود او که یک زمانی رای دادن زن حرام می‌دانست پس از انقلاب معتقد به رای دادن زن در راستای تائید رژیم فقاهتی شد و یا اینکه خود او که زمانی شطرنج را حرام می‌دانست بعد از انقلاب 57 رسما حکم به حلال بودن آن داد و آن را یک ورزش اعلام کرد.

لذا به همین دلیل است که علامه محمد اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی فصل معرفت و تجربه دینی - ص 6 - س 9 می‌گوید «در عین آنکه فلسفه یونانی به دامنه دید متفکران اسلامی وسعت بخشید به طور کلی بینش آن‌ها را در باره قرآن دچار تاریکی کرد زیرا افلاطون به مدرکات حسی به چشم بی اعتباری می‌نگریست درست بر خلاف قرآن که سمع یا شنیدن و بصر یعنی دیدن ارزنده‌ترین هدایای الهی می‌داند و این همان چیزی است که طلبه‌های حوزه‌های فقاهتی شیعه و سنی در نتیجه افسون تعلیمات و پژوهش‌های یونانی کاملا فراموش کرده بودند، زیرا آنان قرآن را در پرتو منطق ارسطوئی مطالعه می‌کردند.»

باز در این رابطه علامه محمد اقبال در ص 148 فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی - س 1 کتاب بازسازی می‌گوید «از آنجائیکه بنابر تعلیمات قرآن جهان بالان و نامحدود و قابل افزایش می‌باشد این موضوع باعث شد تا مسلمانان به معارضه با اندیشه یونانی برانگیزاند آنچه که فلاسفه مسلمان متوجه آن نشدند این بود که نفهمیدند که روح قرآن ضد تعلیمات یونانی است و از آن جهت که فلاسفه مسلمان به متفکران یونانی اعتماد داشتند، در نتیجه این امر باعث شد تا آنان قرآن را از زاویه فلسفه یونانی فهم کنند از آنجا که روح قرآن توجه به عینیت بود اما فلسفه یونان فقط به امور نظری می‌پرداخت و از حقایق عینی غفلت می‌ورزید آن کوشش‌های نخستین فلاسفه مسلمان همه محکوم به شکست شد.»

بنابراین تنها با عینک دیالکتیک است که ما می‌توانیم برای شناخت و تحلیل یک پدیده تاریخی یا اجتماعی یا انسانی شرایط عینی و ذهنی به صورت هماهنگ در نظر بگیریم و بدون در نظر گرفتن این دو مؤلفه عین و ذهن هرگز امکان فهم تاریخ و اجتماع و انسان برای ما نیست.

برای مثال اگر بخواهیم به تحلیلی علمی در باب پیدایش و گسترش هیولای داعش در این شرایط خاص تاریخی بپردازیم دو راه برای ما وجود دارد:

1 - اول اینکه با روش استاتیکی به مطالعه این سونامی بپردازیم که جبرا مجبوریم در این رابطه توسط عمده کردن یکی از مؤلفه‌های شرایط عینی یا شرایط ذهنی این هیولای تاریخی سیاسی را تبیین و تفسیر کنیم.

2 - روش دوم اینکه از طریق روش دیالکتیکی به تحلیل این پدیده تاریخی و اجتماعی و سیاسی بپردازیم که در این رابطه باید در کانتکس هماهنگ دو مؤلفه شرایط عینی و شرایط ذهنی علل تکوین و گسترش داعش مورد توجه قرار گیرد.

با عینک رویکرد اول که همان عینک و نگاه و روش استاتیکی ارسطوئی می‌باشد جهت مطالعه علل پیدایش و گسترش هیولای داعش ما مجبوریم با عمده کردن مؤلفه شرایط ذهنی به ریشه‌های نظری و ذهنی پیدایش این هیولای ضد انسانی بپردازیم که از آنجائیکه بسترهای نظری این جریان اسلام فقاهتی حوزه و اسلام حکومتی اخوان المسلمین می‌باشد طبیعی است که هر چند اسلام فقاهتی حوزه و اسلام حکومتی سید قطب و اخوان المسلمین بسترساز ذهنی تکوین و گسترش این جریان بوده است، ولی نباید فراموش کنیم که اگر حمله نظامی 2001 امپریالیسم آمریکا به افغانستان و حمله 2003 ارتش ناتو به سرکردگی ارتش متجاوز امپریالیسم آمریکا به عراق و بعدا به لیبی و بعدا به سوریه بدون دلیل منطقی و قانونی و بدون مجوز سازمان ملل صورت نمی‌گرفت - هر چند اسلام فقاهتی و اسلام حکومتی سید قطب و محمد قطب و اخوان المسلمین در تکوین ذهنی القاعده و داعش و بوکو حرام و غیره موثر بودند - ولی هرگز ما با این سونامی اسلام خشونت و فقاهت و حکومت در جامه القاعده و داعش و النصره و بوکو حرام و غیره که از جنوب شرقی آسیا تا غرب آفریقا گسترده شده است روبرو نمی‌شدیم چراکه طبق گزارش خود سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا همه فرمانده هان و اعضای ارشد داعش در عراق، عراقی هستند و بیش از 70% این فرماندهان داعش مدتی را در شکنجه گاه‌های ضد انسانی امپریالیسم آمریکا در عراق سپری کرده‌اند و تقریبا تمامی هسته سخت تشکیلات داعش اعم از فرماندهان و اعضای ارشد این تشکیلات فرزندان آن خانواده‌هائی هستند که در فلوجه و انبار زیر بمب‌های ده تنی فسفری امپریالیسم آمریکا و ناتو زنده زنده سوختن و در جلو چشم این فرماندهان خاکستر شدند و سربازان ارتش امپریالیسم بر جنازه خاکستر شده این‌ها جام پیروزی سر کشیدند و خود این فرماندهان امروزین داعشی اکثرا همان زندانیان شکنجه شده ضد انسانی امپریالیسم از گوانتانامو تا ابوغریب و زندان‌های افغانستان و عراق می‌باشند که با بی رحمانه ترین شکل ممکن از طرف نیروهای امنیتی امپریالیسم آمریکا شکنجه شدند که خود ابومصعب الزرقاوی بنیانگذار اولیه داعش یکی از آن‌ها می‌باشد و خود ابوبکر البغدادی که خود را امروز خلیفه و راس هرم تشکیلات داعش می‌داند چند سالی در زندان‌های آمریکا در عراق و در خود آمریکا زندانی بوده است و قبل از او عمر البغدادی از دیگر زندانیان شکنجه شده زندان‌های امپریالیسم متجاوز و اشغال گر آمریکا در عراق بوده است.

بنابراین در پاسخ به این سوال که چرا هیولای ضد انسانی و ضد اسلامی داعش قبل از سر بریدن یا سوزاندن گروگان‌هایشان لباس نارنجی رنگ زندانیان گوانتانامو به تن آن‌ها می‌کنند؟ باید بگوئیم استفاده داعش از لباس زندانیان گوانتانامو برای گروگان‌هایشان قبل از ذبح کردن یا زنده زنده سوزاندن آن‌ها نشان می‌دهد که گروه داعش با این اعمال ضد انسانی و ضد اسلامی خود می‌خواهند به جهانیان اعلام کنند که تمامی این اعمال ضد انسانی و ضد بشری آن‌ها در راستای انتقام گیری از شکنجه‌های ضد انسانی و ضد بشری امپریالیسم آمریکا می‌باشد.

لذا در این رابطه است که طبق گزارش خود سازمان‌های اطلاعاتی امپریالیسم آمریکا، داعشی‌ها و دیگر گروه‌های مسلح شورشی در سوریه و عراق گروگان‌های غربی و به ویژه آمریکائی‌ها را به شیوه زندانیان گوانتانامو که مشهورترین آن‌ها غرق مصنوعی در آب می‌باشد شکنجه می‌کنند طبیعی است که اگر شرایط ذهنی و نظری در تکوین داعش یعنی اسلام فقاهتی حوزه و اسلام حکومتی سید قطب و اخوان المسلمین عمده کنیم دیگر در تحلیل علل تکوین و پیدایش داعش نمی‌توانیم شرایط عینی معلول تجاوز و اشغال نظامی و جنایات وصف ناپذیر ارتش امپریالیسم آمریکا در عراق را به حساب بیاوریم. 

2 - انقلاب 22 بهمن 57 در ترازوی دو رویکرد عینیت‌گرا و ذهنیت‌گرا:

حال بعد از اینکه دریافتیم که تنها با دیالکتیک به عنوان متدولوژی و روش تحلیل مسائل تاریخی و اجتماعی و انسانی است که می‌توانیم تاریخ گذشته خود را مورد بازشناسی قرار دهیم، سلسله درس‌های تاریخی خود را با درس انقلاب ضد استبدادی 22 بهمن 57 در ترازوی تاریخ شروع می‌کنیم تا توسط آن بتوانیم علل شکست این انقلاب را تبیین نمائیم.

نخست در خصوص بازشناسی انقلاب ضد استبدادی 57 با روش دیالکتیکی باید توجه داشته باشیم که برای تحلیل دیالکتیکی انقلاب ضد استبدادی 57 مجبوریم ابتدا شرایط عینی و شرایط ذهنی این انقلاب را به صورت جداگانه مورد شناسائی و بررسی قرار دهیم و سپس بر پایه هماهنگی این دو مؤلفه به تحلیل عوامل تکوین آن بپردازیم؛ لذا هرگز در تحلیل دیالکتیکی این انقلاب نباید به شرایط ذهنی صرف یا شرایط عینی منحصر به فرد تکیه بکنیم چراکه یکی از عمده‌ترین اشکالاتی که تاکنون در تحلیل انقلاب 57 توسط تحلیل کنندگان این انقلاب از زاویه چپ و راست صورت گرفته است همین موضوع برخورد غیر دیالکتیکی و یا مکانیکی با این واقعه عظیم تاریخی ما بوده است.

به این ترتیب که عده‌ائی با مطلق کردن شرایط عینی انقلاب بدون در نظر گرفتن شرایط ذهنی خواسته‌اند انقلاب 57 را مورد کالبد شکافی قرار داده‌اند آنچنانکه گروهی دیگر با مطلق کردن شرایط ذهنی تکوین انقلاب 57 بدون در نظر گرفتن شرایط عینی خواسته‌اند به تحلیل پروسه تکوین این انقلاب بپردازند در نتیجه حاصل کار همه این‌ها آن شده است که تمامی عامل تکوین انقلاب 57 را به بحران اقتصادی و فشارهای پلیسی و استبداد نظام توتالی‌تر پهلوی در طول بیش از 50 سال از رضاخان در سال 1304 تا 1357 خلاصه کنند.

به عنوان مثال وقتی که در زمان نخست وزیری بازرگان یکی از خبرنگاران خارجی از مهندس مهدی بازرگان در خصوص علل و عامل تکوین انقلاب 57 سوال کرد او در پاسخ گفت «رهبری این انقلاب اول پهلوی دوم است، دوم خمینی» شکی نیست که عامل این قضاوت بازرگان همان نگاه تک بعدی و غیر دیالکتیکی او می‌باشد که از نظر او بی شک این استبداد و فشار نظام پلیسی پهلوی دوم به صورت منحصر به فرد و تنها بوده است که باعث تکوین انقلاب ضد استبدادی 22 بهمن شده آنچنانکه گروهی دیگر در این رابطه معتقدند که انقلاب 57 واکنش جامعه ایران در برابر نوسازی آمرانه رضاشاه و پسرش بوده است و ناموزونی اقتصادی و فرهنگی و بحران معنا در زمان به خصوص پهلوی دوم عامل تکوین انقلاب 57 بوده است.

باز دسته دیگر تلاش پهلوی دوم توسط جشن‌های 2500 ساله تخت جمشید و تغییر سال هجری به شاهنشاهی جهت پیوند با ایران قبل از اسلام به لحاظ فرهنگی و تاریخی عامل تکوین انقلاب 57 می‌دانند، آنچنانکه جمعی دیگر کودتائی بودن دولت پهلوی اول توسط کودتای سوم اسفند 1299 و پهلوی دوم توسط کودتای 28 مرداد که باعث نفی مشروعیت حکومت پهلوی شد، به عنوان عامل تکوین انقلاب 57 مطرح می‌کنند و یا اینکه بعضی پلیسی شدن دولت پهلوی دوم توسط ساواک به خصوص در دهه 50 به عنوان عامل تکوین انقلاب 57 مطرح می‌کنند آنچنانکه رویکرد دیگر با عینک ماتریالیسم تاریخی می‌کوشند جهت تبیین پروسه تکوین انقلاب ضد استبدادی 57 با تکیه یک طرفه بر شرایط عینی انقلاب 57 در چارچوب بحران اقتصادی و بحران طبقاتی نظام توتالی‌تر پهلوی به انجام این امر بپردازند که به علت همان نگاه مکانیکی و یک طرفه‌ائی که این جریان برعکس نگاه جریان یک طرفه رویکرد اول به عامل شرایط عینی دارد، بحران اقتصادی رژیم توتالی‌تر پهلوی که عامل رکود اقتصادی سال‌های 56 و 57 شد. از دیدگاه این جریان همین رکود اقتصادی سال‌های 56 و 57 بود که باعث شد تا جامعه ایران دچار تحول سیاسی بشود چراکه از نگاه این رویکرد سیاست ادامه اقتصاد است، آنچنانکه جنگ ادامه سیاست می‌باشد.

لذا از دیدگاه این رویکرد تا زمانی که ما نتوانیم به صورت یک طرفه بحران اقتصادی سال‌های 56 و 57 تبیین نمائیم نمی‌توانیم انقلاب 57 را تحلیل تاریخی بکنیم و به همین ترتیب عوامل شکست این انقلاب را مشخص نمائیم. بنابراین از نگاه رویکرد دوم این نظام سرمایه‌داری وابسته ایران و پیوند بازار اقتصادی این کشور به ناف مادر خود یعنی کشورهای متروپل سرمایه‌داری و امپریالیستی که در راس آن‌ها امپریالیست آمریکا قرار دارد بوده که عامل تکوین و انحراف و شکست انقلاب 57 شده است.

لذا در این رابطه است که این رویکرد دوم برعکس رویکرد اول تمامی پروسه تکوین و انحراف و شکست انقلاب 57 را در کانتکس تصمیم گیری‌های امپریالیستی از گوادلوپ گرفته تا تسخیر سفارت و آزادی گروگان‌ها در شب ورود ریگان به کاخ سفید تبیین و تحلیل می‌کنند و در این رابطه عامل اولیه تکوین انقلاب 57 را در رفتن جناح محافظه کار و حاکمیت دموکرات‌ها تحت رهبری جیمی کارتر در آمریکا می‌دانند که آنجائیکه با حاکمیت جناح دموکرات‌ها در رهبری سیاسی آمریکا فشار بر رژیم مستبد و توتالی‌تر پهلوی جهت انجام رفرم سیاسی از طرف دموکرات‌ها باعث گردید تا رژیم مستبد پهلوی و تشکیلات ساواک سرانگشت اجرائی خشونت و شکنجه و استبداد این رژیم وادار به عقب نشینی بشود.

ادامه دارد