کدامین شریعتی با کدامین اسلام؟ - قسمت دوم
2 - اندیشههای مشخص و تاریخی:
دسته دوم آن دسته از اندیشههائی میباشند که برعکس دسته اول که مجرد و غیر تاریخیاند، اندیشههائی مشخص و تاریخی میباشند و خود این تاریخی شدن این دسته از اندیشههای دسته دوم است که باعث میگردد تا آن اندیشهها از آسمان به زمین بیاید و در راستای کاهش درد و رنج تودهها وارد حیات اجتماعی و تاریخی مردم بشوند. البته برعکس دسته اول یا اندیشههای غیر تاریخی که اصلا نیازی به شناخت درد و رنج مردم و ورود به حیات اجتماعی و سیاسی و تاریخی نمیبینند و همین ورود اندیشههای تاریخی به حیات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و تاریخی و معرفتی مردم در راستای کاهش درد رنج مردم است که باعث میگردد تا جریانهای مختلفی از دل این اندیشه رویش و زایش کند زیرا تاریخی شدن یک اندیشه در گرو ورود آن اندیشه در کانتکس مبارزه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی به حیات اجتماعی و تاریخی تودهها میباشد و همین شاخص تعیین کننده تفاوت پیام عیسای مسیح با پیام پیامبر اسلام میباشد، چراکه مبارزه عیسای مسیح با اصحاب سه گانه قدرت برعکس پیامبر اسلام هرگز در راستای وارد کردن پیام خود به عرصههای سیاسی و اجتماعی و تاریخی نبوده است، اما مبارزه طاقت سوز 23 ساله پیامبر اسلام در دو فرایند مکی و مدنی فقط در راستای تاریخی کردن اسلام توسط وارد کردن تجربه نبوی خود به عرصه اجتماعی و سیاسی و تاریخی بشریت بوده است تا توسط آن بتواند بذر اسلام تاریخی را در سرزمین وحی نبوی پیامبران ابراهیمی بکارد و همین امر بود که باعث گردید تا جریانهای مختلف در سرزمین اسلام تاریخی پیامبر از علی تا معاویه و از ابوذر تا عثمان و از حسین تا یزید و از معتزله تا اشاعره و غیره رشد بکنند.
بنابراین از آنجائیکه اندیشه تاریخی برعکس اندیشه غیر تاریخی وارد حیات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مردم میشود همین ورود این اندیشههای تاریخی به جزئیات زندگی مردم است که باعث میگردد تا به صورت آشکار و مخفی و مستقیم و غیر مستقیم تضادهای طبقاتی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی آن جامعه وارد آن اندیشه و فکر و مکتب تاریخی بشود. البته نکته اساسی که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه فرق مهم بین اندیشه تاریخی و اندیشه غیر تاریخی در این است که در اندیشههای غیر تاریخی خود اندیشه غیر تاریخی از آغاز تکوین دارای جهتگیری طبقاتی و اجتماعی و سیاسی میباشند و هرگز تضادهای درونی این اندیشههای غیر تاریخی برعکس اندیشههای تاریخی ماهیت دیالکتیکی ندارد بلکه صورتی استاتیکی دارا میباشد که از طریق صاحب اندیشه به آن اندیشه غیر تاریخی منتقل شده است.
برای مثال اگر میبینم که در اندیشه ارسطو نظام بردهداری بر پایه دو طبقه برده و بردهدار رسمیت و اصالت پیدا میکند و نظامی لایتغیر میباشد که از طریق آسمان مُقدر گشته است، هر چند این اندیشه اجتماعی هم بشود تضاد درونی این اندیشه یک تضاد دیالکتیکی انتقال یافته از جامعه نیست بلکه تضادی است که از طریق اندیشه غیر تاریخی خود ارسطو وارد این اندیشه شده است و به همین دلیل چهرهائی استاتیکی دارد. اما در باب اندیشههای دسته دوم یا اندیشههای تاریخی، تضادهای درونی این اندیشهها دارای ماهیت دیالکتیکی میباشند چراکه تضادهای جریانها طبقاتی و اجتماعی و فرهنگی جامعه در بستر تاریخی شدن این اندیشه به علت ورود این اندیشهها به حیات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مردم وارد این اندیشهها میشود.
برای مثال در اندیشه یا تجربه نبوی پیامبر اسلام در فرایند 15 ساله حرائی قبل از تاریخی شدن اسلام در بستر 23 سال فرایند مکی و مدنی، اندیشه پیامبر اسلام به لحاظ طبقاتی و سیاسی و اجتماعی تضادمند نبوده است، از بعد از اینکه وحی نبوی پیامبر اسلام در بستر تاریخی شدن وارد حیات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مردم در راستای کاهش درد رنج مردم میشود تضادهای موجود اجتماعی و تاریخی در بستر زمان به خصوص از بعد وفات پیامبر اسلام، وارد این اندیشه میشود و شکل مذهبی و فقهی و کلامی و فلسفی و سیاسی به خود میگیرد.
در همین رابطه برای فهم بیشتر تفاوت اندیشه تاریخی و غیر تاریخی شما اگر سرتاسر مثنوی مولوی و دیوان شمس را زیر و رو بکنید به دلیل غیر تاریخی بودن اندیشه مولوی کوچکترین اشارهائی و دلالتی بر زندگی اجتماعی و تاریخی مردم جامعه خودش که در سختترین شرایط تاریخ بشر به سر میبردند، چه در افغانستان و هرات که وطن اصلی مولوی بوده است و چه در روم شرقی یا ترکیه امروز که وطن دوم مولوی بوده است نمیبینید و اصلا در کل آثار مولوی کوچکترین اهمیت و ارزشی برای حیات اجتماعی و تاریخی مردم قائل نیست تا بخواهد در اشعار خود به آنها اشارهائی یا نقدی بکند. او خود را پر کاهی میداند که در مصادف تندباد آسمانها قرار گرفته است و اصلا نمیداند در کجا خواهد افتاد و مانند حافظ از نفس فرشتگان ملول میشود و شعر او را قدسیان ازبر میکنند، اصلا خبر ندارد در زمین چه میگذرد تازه آنجا هم که میخواهد به زمین بیاید به جای اینکه وضع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مردم را زیر و زبر کند با تاسی از شمس تبریزی و پدرش کثیفترین ادبیات مستحجن و لومپنی وارد ادبیات آسمانی خود میکند و این تنها جائی است که مولوی وارد زندگی مردم شده است و از آسمان به زمین آمده و با تودهها حشر و نشر میکند چرا؟ و چرا؟ و چرا؟
زیرا فرق بین اندیشه پیامبر اسلام با اندیشه مولوی در یک کلام در این است که اندیشه مولوی یک اندیشه غیر تاریخی است اما اندیشه پیامبر اسلام و تجربه نبوی او یعنی قرآن، یک اندیشه تاریخی میباشد که پیامبر اسلام توسط 23 سال پراکسیس استخوان سوز خودآگاهانه این وحی نبوی خود را وارد حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و تاریخی و فرهنگی جامعه بشریت کرده است تا اسلام تاریخی از دل اسلام فراتاریخی غار حرا زائیده شود.
نام احمد نام جمله انبیاء است / چونکه صد آمد نود هم پیش ما است
از درمها نام شاهان بر کنند / نام احمد تا ابد بر میزنند
من مناره پر کنم آفاق را / کور گردانم دو چشم عاق را
آنچنان کرد و از آن افزون که گفت / او به خفت و بخت و اقبالش نخفت
لذا مولوی به علت همان اندیشه غیر تاریخی خود اصلا نیازمند نبود تا وارد زندگی اجتماعی و سیاسی و تاریخی مردم بشود و بخواهد از درد رنج استخوانسوز جامعه زمان خود سخنی بگوید و در راستای کاهش درد رنج مردم گامی بردارد. درد و سوز مولوی درد علی نبود که به خاطر خلخالی که سربازان معاویه از پای یکی از زنان تحت ذمه او درآورده بودند بر منبر میرود و بر صورت خود سیلی میزند و فریاد میزند «اگر انسانی از عظمت این درد بمیرد جای سرزنش ندارد» مثل اینکه علی احساس کرده است که ممکن است به خاطر این درد بمیرد، درد مولوی درد و رنج آن گرسنهائی که در یمامه بحرین خلیج فارس گرسنه شب سر بر بالین میگذارد نیست، اما درد علی آنچنانکه در نامه 45 نهج البلاغه به عثمان بن حنیف مینویسد این است که میگوید «ای عثمان بن حنیف اگر امام تو علی به جای مغز گندم و عسل مصفا نان خشک میخورد علتش این است که درد آن دارد که نکند در یمامه بحرین خلیج فارس، شبانه از فقر یک گرسنه سر به بالش بگذارد.»
بنابراین فرق بین اندیشه مولوی با اندیشه پیامبر اسلام و امام علی در این است که اندیشه پیامبر اسلام و وحی نبوی او و همچنین اندیشه امام علی به تبع اندیشه پیامبر اسلام در راستای کاهش درد رنج اجتماعی و تاریخی مردم وارد زندگی اجتماعی و تاریخی مردم شده بود، اما اندیشه مولوی به خاطر غیر تاریخی بودن آن اصلا خود را نیازمند آن نمیدانست تا در راستای کاهش درد رنج اجتماعی و تاریخی مردم زمان خود بپردازد. درد مولوی درد فراق شمس تبریزی که کمترین اخلاق انسانی و اجتماعی او کشتن کیمیا دختر مولوی که همسر او بود میباشد، درد مولوی و درد شمس تبریزی درد مردم جامعه خود نیست، درد جنایتهای مغول در بلاد مسلمان نیست، درد به معراج رفتن و در معراج ماندن، درد پرواز آسمانی و ملول گشتن از نفس فرشتگان است نه درد گریه و حسرت یک گرسنه در جامعه فقر زده و استبداد زده زمان خود، درد دستیابی به عشق مجرد است.
برای مولوی و شمس تبریزی اهمیت ندارد که سپاه مغول در عصر او با انسان چه میکند و چگونه نسلها را بی رحمانه شخم میزنند و چگونه سلاطین بر جوامع مسلمان و غیر مسلمان ستم میکنند و طبقات حاکمه چگونه خلقها را استثمار میکنند، آنها دنبال بودا و ابراهیم ادهم و حلاج شدن هستند، تا آنچنانکه علامه اقبال میگوید به معراج بروند و در آنجا بمانند و در آنجا بمیرند و لذا به همین دلیل است که مولوی خطاب به اندیشه خود میگوید:
هین بگو تا ناطقه جو میکند / تا به قرنی بعد ما آبی رسد
گرچه هر قرنی سخن نو آورد / لیک گفت سالفان یاری کند
مثنوی – دفتر سوم – ص 177 - س 29
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو / پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو / ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت / آمدم نعره مزن جام مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم / گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
غزل 2219 - کلیات شمس تبریزی - ص 832 - س 7
حال این اندیشه مولوی با اندیشه پیامبر اسلام مقایسه کنید تا به تفاوت اندیشه تاریخی و فراتاریخی آگاهی پیدا کنید.
«لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ - خداوند پیامبری به سوی شما مردم فرستاده است که درد او رنج و تعب شما مردم محروم است و جهت هدایت شما در این راه حریص و مشتاق است و با مومنان رئوف و رحیم میباشد» (سوره توبه - آیه 128) و به همین دلیل است که امام علی در رابطه با تبیین فلسفه بعثت پیامبر اسلام میفرماید:
«...وَ اَلنَّاسُ فِی فِتَنٍ اِنْجَذَمَ فِیهَا... - عاملی که باعث بعثت پیامبر اسلام شد گرفتار شدن جامعه انسانی در بلا و درد و رنج بود» (نهج البلاغه – صبحی صالح – خطبه 2).
درد پیامبر اسلام آنچنانکه امام علی در نامه به مالک اشتر مینویسد این بود که:
«...لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَ یُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ اَلْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ...- هیچ جامعهائی قابل تقدیس نیست مگر اینکه در آن جامعه ضعیفان بتوانند بدون ترس و لکنت زبان حق خود را از صاحبان قدرت بگیرند» (نهج البلاغه – صبحی صالح – نامه 53).
درد علی آنچنانکه امام علی در نامه مالک اشتر مینویسد این است که:
«...لَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَی إِلَی تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اَللَّهِ وَ تَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَی ظُلْمٍ... - تنها عامل تغییر نعمت پروردگار ظلم حاکمین جبار بر مردم مظلوم میباشد» (نهج البلاغه – صبحی صالح – نامه 53).
درد علی شکاف طبقاتی جامعه است آنچنانکه خود او میگوید:
«...اَلْفُقَرَاءِ فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلاَّ به ما مُتِّعَ بِهِ غَنِیٌّ...- هیچ سرمایهدار و ثروتمندی به قدرت اقتصادی دست پیدا نکرد مگر به بهای گرسنگی و استثمار مستضعفین و فقیران» (نهج البلاغه – صبحی صالح - کلمات قصار 328).
بنابراین به این ترتیب است که ما میتوانیم به تفاوت یک اندیشه تاریخی با یک اندیشه غیر تاریخی دست پیدا کنیم و در این چارچوب است که میتوانیم بگوئیم که اندیشه شریعتی یک اندیشه تاریخی بود نه غیر تاریخی، یعنی:
هدف شریعتی ورود در حیات اجتماعی و تاریخی جامعه و مردم بود.
هدف شریعتی نقد قدرت سه گانه حاکمیت در لباس زر و زور و تزویر بود.
هدف شریعتی کاهش درد و رنج مردم بود.
هدف شریعتی استقرار عدالت اقتصادی در لوای سوسیالیسم در بستر مبارزه طبقاتی و مبارزه با نظام سرمایهداری جهانی بود.
هدف شریعتی استقرار عدالت سیاسی بر پایه سوسیال دموکراسی نه لیبرال سرمایهداری بود.
هدف شریعتی استقرار عدالت معرفتی بر پایه اجتماعی کردن منابع معرفتی جامعه بود.
به همین دلیل بود که از بعد از انقلاب 57 زمانی که اغیار دریافتند که نیروی دینی که شریعتی بر پایه خودآگاهی طبقاتی و سیاسی در جامعه ایران در راستای تحقق عدالت سیاسی و اقتصادی و معرفتی به پا کرده است تا کجا ریشهدار میباشد، تحت شعار مبارزه با ایدئولوژی از داریوش شایگان تا حاجی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش در راستای تبلیغ اندیشه لیبرال سرمایهداری غرب به جنگ شریعتی برخواستند و سوزناکتر آنکه در این جنگ حیدر نعمتی شایگان – سروش حامیان شریعتی هم برای اینکه از قافله عقب نیافتند تحت عنوان دفتر پژوهشهای فرهنگی دکتر علی شریعتی و درسهای شریعتی شناسی در همین زمان کوشیدند به آرایش شریعتی در کانتکس اندیشه لیبرال سرمایهداری و اسلام صوفیانه عبدالکریم سروش بپردازند، «فَبِأَی آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان» (سوره الرحمن – آیه 13).
بنابراین جنگ اغیار با شریعتی از زمانی آغاز شد که شریعتی پس از هجرت از اروپا تصمیم به تدوین اسلام تاریخی و جایگزین کردن اسلام تاریخی به جای اسلام فقاهتی حوزههای فقهی و اسلام فلسفی یونانی زده ارسطوئی و اسلام لیبرال سرمایهداری انطباقی و اسلام عرفان زده صوفیانه خانقاهی گرفت و به همین دلیل بود که به یکباره جبههائی از مرجعیت و مداحان و فیلسوفان و مطهری و مکارم و میلانی و بازرگان و سروش و شایگان و الی ماشاء الله شهر فرنگ از همه رنگ در برابر شریعتی صف کشیدند و همگی فریاد وااسلاما سر میدادند و امروز با اینکه چهل سال از مرگ شریعتی - که به قول شیخ مرتضی مطهری مکر خدا برای دفاع از اسلام فقاهتی بود - میگذرد، یک لحظه از طوفان شریعتی ستیزی ارتجاع و لیبرالیسم در جامعه ما از حمید روحانی تا عبدالکریم سروش کاسته نشده است چرا؟ و چرا؟ و چرا؟
در یک کلام اینها حداقل هزینهائی است که شریعتی و هواداران راستین شریعتی باید در راستای اسلام تاریخی یا تاریخی کردن اسلام بپردازند و بشارت باد بر شاگردان و هواداران شریعتی، آنهائی که راه شریعتی را دنباله روی میکنند نه مانند فرصت طلبان منفعت اندیش ورشکسته از سیاست و قدرت، راه شریعتی را میخواهند در راستای کسب هویت بیشتر دنبال نمایند چراکه تا زمانی که آنها بر اسلام تاریخی شریعتی یا تاریخی کردن اسلام شریعتی تکیه کنند باید خود را آماده پرداخت این هزینههای بکنند یعنی یا تکفیرشان کنند، یا تطمیعشان کنند، یا تهدیدشان کنند، یا تحقیرشان کنند، یا تبعیدشان کنند و یا اگر نتوانستند آنچنانکه با سیدجمال کردند، فتوا بدهند که با چهار شاهد دیدیم که سیدجمال ختنه نکرده بود، آنچنانکه شیخ مرتضی مطهری به سید محمد خاتمی گفت «من شهادت میدهم که شریعتی غسل جنابت نمیکرد»، «فَبِأَی آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان» (سوره الرحمن – آیه 13).
ادامه دارد