کدامین شریعتی با کدامین اسلام؟ - قسمت سوم

3 - اندیشه اجتهادی اقبال – اندیشه تاریخی شریعتی:

مشخصه اصلی اندیشه شریعتی تاریخی کردن اسلام یا بازسازی اسلام تاریخی در ادامه بازسازی اسلام اجتهادی اقبال لاهوری بود و طبیعی است که تا زمانی که ما به عظمت این کار شریعتی واقف نشویم و جایگاه اسلام تاریخی یا تاریخی کردن اسلام شریعتی را درنیابیم، امکان پاسخ دادن به سوال «کدامین شریعتی؟» برای ما وجود نخواهد داشت چرا که سرلوحه فهم اسلام‌شناسی شریعتی درک اسلام‌شناسی تاریخی و فهم تفاوت آن با اسلام‌شناسی غیر تاریخی صوفیانه عبدالکریم سروش، یا اسلام‌شناسی غیر تاریخی فلسفی یونانی زده ارسطوئی شیخ مرتضی مطهری، یا اسلام‌شناسی غیر تاریخی فقاهتی حوزه‌های فقهی شیعه و سنی، یا اسلام‌شناسی سیانس زده انطباقی مهدی بازرگان و غیره می‌باشد.

لذا در این رابطه بود که شریعتی از سال 45 که به صورت مشخص پروسس تدوین اسلام‌شناسی تاریخی یا تاریخی کردن اسلام‌شناسی را آغاز کرد، اسلام محجور حوزه‌های فقاهتی و هیئت‌های مذهبی و اسلام خانقاهی بی خانقاه صوفیان توسط «اجتهاد در اصل توحید» و کشانیدن توحید از عرصه کلامی به عرصه‌های جامعه و انسان و تاریخ و طبیعت را وارد حیات اجتماعی و سیاسی و تاریخی کرد و این جرم بزرگ و نابخشودنی شریعتی برای همیشه در دادگاه دو جریان تاریخی ارتجاع و لیبرالیسم در جوامع مسلمان می‌باشد و قطعا تا زمانی که اسلام غیر تاریخی صوفیانه سروش و اسلام غیر تاریخی فقاهتی حوزه‌های فقه و اسلام غیر تاریخی لیبرالیستی و سیانس زده لیبرال‌های جامعه مسلمان و اسلام فلسفی غیر تاریخی یونانی زده ارسطوئی در جوامع مسلمان خریداری داشته باشد، طوفان شریعتی ستیزی یک دم فروکش نخواهد کرد.

اما مسئولیت ما در این رابطه و در این دوران و در این عصر در برابر این همه هجمه‌های شریعتی ستیزی در یک کلام طرح دوباره اسلام تاریخی شریعتی است و تنها در چارچوب طرح دوباره اسلام تاریخی شریعتی است که ما جریان‌های راستین این اندیشه، مانند زمان خود شریعتی می‌توانیم به هم برسیم و از یک آبشخور مشروب بشویم و گرنه هر گونه پروژه فراخوانی وحدت در کانتکس هواداران راستین شریعتی تا زمانی که از کانال طرح دوباره اسلام تاریخی و عدالت طلبانه و ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استحماری در عرصه نقد سه گانه قدرت زر و زور و تزویر جهت برپائی عدالت اقتصادی سوسیالیسم با اجتماعی کردن تولید و توزیع و مصرف و عدالت سیاسی توسط سوسیال دموکراسی و عدالت معرفتی توسط اجتماعی کردن منابع معرفتی جامعه به انجام نرسد، آب در هاون کوفتن خواهد بود. درس‌هائی که تا اینجا می‌توانیم از بحث فوق بگیریم اینکه:

الف – در یک تقسیم بندی بزرگ می‌توانیم تمامی اندیشه‌ها و مکتب‌ها و مذهب‌ها و دکترین را به دو دسته تاریخی و غیر تاریخی تقسیم بکنیم.

ب - نوع دسته بندی هواداران و جریان‌های وابسته به این دو نوع اندیشه متفاوت می‌باشد در صورتی که یک اندیشه غیر تاریخی و ارتدوکسی و دگماتیسم باشد در آن صورت جریان‌های معلول آن اندیشه، دگماتیسم و جذم اندیش و ارتدوکسی می‌باشند. در نتیجه هر چند که بخواهیم توسط نسخه‌های وحدت بخش دستوری و تکلیفی از بالا به صورت صوری، آن‌ها را وارد دایره وحدت بکنیم هرگز نمی‌توانیم پروسه تجانس و وحدت بخشی بین این‌ها ایجاد نمائیم و لذا هر چه زمان می‌گذرد تضاد و شکاف و اختلاف بین این تیپ افراد و جریان‌ها به صورت خصمانه عمیق‌تر می‌شود.

اما در دسته دوم از آنجائیکه آبشخور فکری آن جریان‌ها اندیشه تاریخی شده می‌باشد لذا این امر باعث می‌گردد تا تضادهای بین هواداران این اندیشه تاریخی صورت دیالکتیکی پیدا کند که همین ماهیت دیالکتیکی جریان‌ها و جناح‌های هواداران این اندیشه تاریخی است که باعث می‌گردد تا در بین این جناج‌ها و هواداران برعکس جریان اول، همیشه تضاد بین نیروهای بالنده و افول کننده باشد. در صورتی که در دسته اول تضاد بین دو یا چند جریان ارتجاعی قرار دارد که هرگز ماهیت دیالکتیکی نخواهد داشت و به همین دلیل است که گفتیم در تحلیل نهائی تضاد و وجود جناح‌ها و جریان‌های معلول اندیشه تاریخی شده مثبت خواهد بود، چراکه بالندگی و تعالی در این اردوگاه معلول و مولود همین دیالکتیک می‌باشد به طوری که اگر این دیالکتیک تاریخی و اجتماعی را از آن اندیشه و مکتب بگیریم آن اندیشه به صورت آثار باستانی قابل نگهداری در موزه‌های فرهنگی می‌شود.

در این رابطه است که اگر می‌بینیم که اندیشه کارل مارکس و فردریک انگلس تاریخی می‌شود به دلیل هسته جنگ طبقاتی بین دو طبقه بورژوازی و طبقه کارگر یا پرولتاریای صنعتی این اندیشه می‌باشد زیرا در این منظومه طبقه پرولتاریا یک طبقه بالنده می‌باشد اما طبقه بورژوازی طبقه میرنده و افولی است و لذا جنگ و دیالکتیک و مبارزه بین این دو طبقه در نظام سرمایه‌داری باعث می‌گردد تا اندیشه مارکس و انگلس در چارچوب مکتب مارکسیسم تاریخی بشود و همین تاریخی شدن اندیشه مارکسیسم باعث گردیده تا دسته بندی‌ها اجتماعی مولود این اندیشه در کشورهای مختلف صورت دیالکتیکی داشته باشد هر چند در مقطعی جریان‌های ارتجاعی توانستند تحت لوای این اندیشه به صورت موقت بر جریان بالنده غلبه کنند اما در تحلیل نهائی پیروزی و برتری از آن نیروی بالنده و مترقی خواهد بود.

ج - در خصوص مکتب اسلام و تاریخی شدن این اندیشه در زمان 23 ساله دوران وحیانی پیامبر اسلام از آنجائیکه پیامبر اسلام از همان آغاز تکوین وحی توسط آیات قرآن دسته بندی‌های تاریخی و اجتماعی را به صورت تئوریک در آیات تحت عنوان مستضعفین در برابر مستکبرین و ناس در برابر خناس و قاسط در برابر مقسط به نمایش گذاشته است و از آنجائیکه خود پیامبر اسلام و قرآن آینده تاریخ را در چارچوب این دیالکتیک مستکبرین و مستضعفین با برتری نهائی مستضعفین بر زمین و انجام وراثت و امامت آن‌ها بر زمین تبیین کرده است، لذا این امر باعث گردید که اسلام و قرآن و اندیشه پیامبر و وحی پیامبر اسلام از همان آغاز به صورت این دیالکتیک طبقاتی صورتی تاریخی داشته باشد و همین دیالکتیک طبقاتی در بستر 23 ساله پروسه تکوین اسلام پیامبر اسلام، باعث گردید تا این دیالکتیک درونی مکتب به صورت صف بندی اجتماعی و طبقاتی در مدینه النبی یا جامعه دست ساخته پیامبر اسلام نمودار گردد و در چارچوب این اسلام تاریخی است که از همان زمان حیات پیامبر اسلام دو جناح اقلیت و اکثریت به صورت دیالکتیکی تکوین یافتند که رهبری جناح اکثریت در دست جریان ابوبکر بود و رهبری جناح اقلیت در دست جریان علی. هر چند پیامبر اسلام تلاش کرد تا با موضع گیری‌های خزنده خود جریان صف بندی را به سود جناح اقلیت تحت رهبری علی تغییر دهد اما به علت بافت طبقاتی جامعه عربستان و به خصوص مکه این تلاش‌های جهتدار پیامبر اسلام نتوانست تغییرات آنچنانی در صف بندی اقلیت و اکثریت جامعه ایجاد کند لذا تا پایان عُمر و بالاخره بعد از وفات پیامبر اسلام این صف بندی با برتری همان اکثریت قبلی به پایان رسید.

همین امر دلیل آن گردید تا در سقیفه جناح اقلیت تحت رهبری امام علی غایب باشد و در غیبت جناح اقلیت، جناح اکثریت توانست جانشینی پیامبر اسلام را به چنگ بیاورد که غلبه اکثریت بر اقلیت در عرصه کسب قدرت سیاسی باعث گردید که گردونه قدرت به حاکمیت بنی‌امیه و بنی‌عباس و به سود جریان راست اکثریت بچرخد هر چند برای مدت کوتاهی نزدیک به پنج سال جناح اقلیت تحت رهبری امام علی توانست قدرت سیاسی را به دست بگیرد، ولی به سبب قدرت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جناح راست که در دوران عثمان توانستند قدرت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی خود را تثبیت کنند، جناح اقلیت تحت رهبری امام علی در دوران پنج ساله خلافت نتوانستند قدرت سیاسی و اجتماعی خود را تثبیت نمایند که این امر دلیل اصلی شکست جناح اقلیت اسلام تاریخی و بسترساز تثبیت نهائی جناح اکثریت و راست توسط شکست امام حسن و پیروزی معاویه و تثبیت حاکمیت بنی‌امیه برای مدت بیش از صد سال شد.

لذا هر چند نبرد تاریخی حسین آخرین سنگر اقلیت در کربلا در عاشورای 61 باعث رسوائی تاریخی جناح اکثریت غالب شد اما در نهایت با سرنگونی بنی‌امیه جناحی دیگر از اکثریت تحت عنوان بنی‌عباس قدرت را در برابر اقلیت مغلوب در دست گرفتند که بدین ترتیب بود که توانستند برای بیش از پانصد سال حاکمیت سیاسی خود را بر اقلیت ادامه دهند.

ماحصل اینکه هر چند در دیالکتیک طبقاتی اسلام تاریخی جناح اکثریت راست از بعد از پیامبر اسلام برای بیش از هزار سال بر سرنوشت مسلمانان حاکم شدند لیکن از آنجائیکه این تضاد ریشه در اسلام تاریخی داشت و مولود اسلام تاریخی، خود پیامبر اسلام بود به همین دلیل پیوسته در برابر غلبه مؤلفه میرنده، این دیالکتیک مؤلفه بالنده مغلوب در تمامی این مدت بیش از هزار سال در صف بندی جامعه وجود داشته است و همین امر باعث گردیده تا این جناح بندی و جریان‌ها در تحلیل نهائی صورت مثبت داشته باشد.

4- اسلام قدرت‌گرای سیدجمال / اسلام معرفت‌گرای اقبال – شریعتی / اسلام حکومت‌گرای فقاهتی سید قطب – خمینی:

حال سوال‌های اولیه‌ائی که در رابطه با اندیشه شریعتی مطرح می‌شود اینکه:

الف - آیا اندیشه شریعتی یک اندیشه تاریخی است یا یک اندیشه غیر تاریخی؟

ب - آیا بدون شناختن مضمون تاریخی یا غیر تاریخی اندیشه شریعتی می‌توانیم به ترویج و تبلیغ حرکت شریعتی بپردازیم؟

ج- آیا تحت عنوان اندیشه عام شریعتی بدون مشخص کردن مضمون تاریخی یا غیر تاریخی این اندیشه، می‌توانیم تحت لوای این اندیشه عام و کلی کشتی نوحی بسازیم و تمامی هواداران شریعتی را از راست و چپ سوار آن بکنیم؟

د - آیا نیاز ساختن یک جامعه دموکراتیک در ایران با همه گوناگونی قومی و اجتماعی و فرهنگی و مذهبی آن نیازمند به پیوند و اتحاد هواداران شریعتی به صورت عام و کلی است؟

ه- آیا اصلا توسط اندیشه عام و کلی شریعتی امکان ایجاد حرکت سازمان‌گرایه اجتماعی و مردمی وجود دارد؟

و - آیا تکیه فراتاریخی کردن بر اندیشه شریعتی باعث نمی‌گردد تا ما اندیشه او را به صورت یک سلسله دانستنی‌های مجرد درآوریم و شریعتی را به صورت چند جلد کتاب درون کتابخانه‌ها بدل کنیم؟

ز- چه باید بکنیم تا اندیشه شریعتی گرفتار موزه کتابخانه‌ها نشود و بتوانیم این اندیشه را دوباره مانند سال‌های 56 و 57 به صورت یک پروسس و نیروی دینی در راستای برپائی عدالت اقتصادی و عدالت سیاسی و عدالت معرفتی درآوریم؟

در یک کلام تا زمانی که شریعتی تاریخی جایگزین شریعتی غیر تاریخی نکنیم هرگز امکان نجات شریعتی از موزه کتابخانه‌ها وجود ندارد، تا زمانی که شریعتی تاریخی جایگزین شریعتی غیر تاریخی نکنیم هرگز نمی‌توانیم شریعتی حرکت را جایگزین شریعتی نظام بکنیم، تا زمانی که شریعتی تاریخی جایگزین شریعتی غیر تاریخی نکنیم نمی‌توانیم شریعتی اسلامیات و شریعتی اجتماعیات را جایگزین شریعتی کویریات بکنیم، تا زمانی که شریعتی تاریخی را جایگزین شریعتی غیر تاریخی نکنیم نمی‌توانیم شریعتی جامعه ساز را جایگزین شریعتی اومانیست صوفی منش فردگرای لیبرال پرور بکنیم.

باز سوالی که بدون وقفه در همین جا مطرح می‌شود اینکه چگونه می‌توانیم شریعتی غیر تاریخی امروز را بدل به شریعتی تاریخی بکنیم؟

در پاسخ به این سوال سترگ است که باید بگوئیم شریعتی تاریخی تنها در زمانی متولد می‌شود که شریعتی مانند زمان حیات خود بر سکوی دیالکتیک، مبارزه طبقاتی، سوسیالیسم، تاریخ و نقد قدرت سوار بشود و لذا تا زمانی که شریعتی تاریخی از دل شریعتی سوسیالیسم و شریعتی نقاد قدرت ثلاثه زر و زور و تزویر و شریعتی تکیه زده بر دیالکتیک تاریخ در چارچوب مبارزه طبقاتی دوباره مانند زمان خودش متولد نشود، شریعتی تاریخی جایگزین شریعتی فراتاریخی امروز نمی‌شود. اما مهم‌تر از همه این‌ها اینکه شریعتی تاریخی از زمانی متولد شد که در بستر پروسس رشد اندیشه خود، شریعتی به جایگاه فلسفی تاریخ در اندیشه خود پی برد. توضیح اینکه شریعتی در چارچوب اندیشه فلسفی اگزیستانسیالیستی خود که به انسان و تاریخ و حقایق هستی اصالت می‌داد نخستین محصولی که از این نگاه او به حقایق هستی دستگیرش شد موضوع و جایگاه تاریخ بود.

به این ترتیب که برعکس نگاه‌های فلسفی قبل از شریعتی که طبق فلسفه یونانی توسط اسلام فلسفی به جهان و انسان از عینک اصالت ماهیتی نگاه می‌کردند و برای انسان و جهان و طبیعت و وجود معتقد به طبایع بودند که از ازل این طبایع تعیین شده بودند و تغییرناپذیر بودند، شریعتی با جایگزین کردن اصل تاریخ به جای طبایع فلاسفه یونانی، انقلابی بزرگ در پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام معرفتی بوجود آورد، چرا که همین جایگزین کردن اصل تاریخ به جای اصل طبایع فلاسفه یونانی باعث شد تا تمامی اندیشه فکر دینی در عرصه بازسازی اسلام دچار تحول زیربنائی بشود و در این رابطه بود که شریعتی گام در مسیر استراتژی اقبال لاهوری گذاشت که نیم قرن قبل از او در چارچوب پروژه ختمیت نبوت در کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام» بر پایه «اجتهاد در اصول و فروع» کوشید تا اسلام تطبیقی یا اسلام بازسازی شده معرفتی را جایگزین اسلام انطباقی قدرت‌گرایانه سیدجمال الدین اسدآبادی بکند، چراکه اقبال در پروژه بازسازی اسلام تطبیقی و معرفتی خود مشکل اصلی اسلام قدرتی و انطباقی سیدجمال حاکمیت و سلطه فلسفه یونانی بر فکر دینی و اسلام قدرتی سیدجمال تشخیص داد هر چند سیدجمال توسط تکیه بر مدرینته و علم سیانس و علم تجربی قرن نوزدهم به صورت انطباقی تلاش می‌کرد تا از سیطره و سلطه فلسفه و منطق یونانی و ارسطوئی بر فکر دینی و اسلام بکاهد، ولی به علت اینکه سیدجمال در تکیه خود بر معرفت برون دینی که در راس آن‌ها مدرنیته و علم سیانس قرار داشت دارای منطق به قول شریعتی «دیالکتیکی» و به قول اقبال «استقرائی» نبود، نتوانست بنیانگذار اسلام بازسازی تطبیقی بشود و سلطه فلسفه و منطق یونانی که در راس آن‌ها فلسفه و منطق ارسطو قرار داشت و مانند سرطان و اختاپوسی در تمامی اندام اسلام فلسفی برای مدت بیش از هزار سال ریشه دوانده بود از بین ببرد و صد البته پروژه اسلام انطباقی و اسلام قدرت‌گرای سیدجمال که او در آرزوی این اسلام انطباقی قدرت‌گرا پیوسته شعار می‌داد که «کجایند آن سلاطین جبار مسلمان و کجایند آن عساکر جرار کشورهای مسلمان تا بتوانند قدرت از دست رفته مسلمانان را دوباره به کف بیاورند» توسط شاگردان سیدجمال اعم از عبده و رشیدرضا و کواکبی نتوانست از زندان سلطه فلسفه و منطق یونانی و ارسطوئی نجات پیدا کند.

لذا به این ترتیب بود که نوبت به اقبال که رسید، اقبال ریشه شکست سیدجمال و عبده و کواکبی و رشیدرضا در محصور ماندن فکر دینی و اسلام انطباقی قدرت‌گرایانه آن‌ها در زندان فلسفه و منطق یونانی تشخیص داد و به این ترتیب بود که اقبال با شعار «بازسازی فکر دینی در اسلام» توسط مبارزه با سلطه فلسفه و منطق یونانی و ارسطوئی کوشید تا اسلام تطبیقی معرفتی را جایگزین اسلام انطباقی قدرت‌گرایانه سیدجمال اسدآبادی بکند.

لذا به این ترتیب بود که با تولد اقبال دو پروسه اسلام انطباقی قدرت‌گرایانه سیدجمال و پروسه اسلام تطبیقی معرفت‌گرای اقبال در جهان اسلام در راستای تحول ساختاری مسلمانان جهان در قرن نوزده و بیستم تکوین پیدا کردند و همین تکوین موازی دو پروسس اسلام انطباقی قدرت‌گرایانه سیدجمال و اسلام تطبیقی معرفت‌گرایانه اقبال بود که در طول صد سال گذشته تمامی جوامع اسلامی و حتی تمامی تضادهای بین‌المللی - آنچنانکه امروز در خاورمیانه با ظهور اسلام فقاهتی داعش و اخوان‌المسلمین و اسلام رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران شاهد آن هستیم - تحت تاثیر خود قرار دهد، چراکه این پروسه انطباقی اسلام قدرت‌گرایانه سیدجمال بود - که هر چند در زمان خود سیدجمال ناف آن به قدرت سلاطین و قدرت‌های سیاسی کشورهای مسلمان وصل بود -، با مرگ سیدجمال از زمان عبده، ناف اسلام انطباقی قدرت‌گرایانه سیدجمال به اسلام فقاهتی وصل گردید که در ادامه حرکت عبده و پیوند اسلام انطباقی قدرت‌گرایانه سیدجمال با فقه و حوزه بود که سید قطب مراد و مرشد و تئوریسین و بنیانگذار اخوان‌المسلمین در مصر متولد گردید و با تولد فکری سید قطب بود که اسلام انطباقی قدرت‌گرایانه سیدجمال وارد حلقه نهائی رشد و تکامل خود گردید، چراکه با تولد سید قطب اسلام قدرت‌گرایانه انطباقی سیدجمال بدل به اسلام فقاهتی حکومت‌گرایانه شد و بدین ترتیب بود که از بعد از تولد سیدقطب تمامی جریان‌های اسلام قدرت‌گرایانه حکومتی فقاهتی در شیعه و سنی متولد شدند بطوریکه امروز آبشخور اولیه همه اسلام‌های خشونت طلب و حکومت‌گرای قدرت طلب منطقه از جریان اخوان‌المسلمین گرفته تا جریان داعش و جریان القاعده و جریان رژیم مطلقه فقاهتی ایران همگی شاگردان همان مکتب سید قطب می‌باشند، چراکه اگر امروز شعار رژیم مطلقه فقاهتی و داعش و القاعده عبارتند از «شرع الله لن تنفذ الا بالسلاح - شریعت الهی هرگز اجرا نخواهد شد مگر با سلاح و قدرت و حکومت و سرنیزه» مانیفست اندیشه اسلام فقاهتی رژیم مطلقه حاکم و القاعده و داعش و اخوان‌المسلمین بر این سه اصل تئوری سید قطب استوار می‌باشد که معتقد بود:

1 - احکام شرعی فقهی همان احکام الهی اسلام هستند که واجب الاجراء می‌باشند.

2- اجرای الزامی این احکام جز با بدست گرفتن قدرت سیاسی ممکن نیست.

3- این قدرت سیاسی باید در دست فقیهان باشد چراکه تنها آن‌ها صلاحیت تشخیص و تدوین احکام شرعی دارند.

از آنجائیکه سید قطب بنیانگذار اسلام حکومتی و فقاهتی در فی ضلال القران - جلد 5 در تفسیر آیه 44 سوره مائده:

«وَمَنْ لَمْ یحْکُمْ به ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ...- کسی که حکم نکند بدانچه خداوند نازل کرده مانند کافران می‌باشد» در تفسیر این آیه می‌گوید «این قرآن برای ایجاد یک ملت و دولت و تنظیم امور داخلی و خارجی این ملت و آن دولت آمده است تا همگی را تحت قدرت سیاسی واحد درآورد» و در ادامه این تفسیر است که او می‌گوید: «هذا کله هو الدین و آن الاقراربکله هو الایمان و آن الحکم به کله هو الاسلام و آن الذین لایحکمون به ما انزل الله هم الکافرون - کسانی که طبق این احکام و مقررات نازل شده حکمرانی نکنند کافرانند»، بنابراین سید قطب ابراهیم حسین الشاذلی که در اکتبر 1966 به دست جمال عبدالناصر به دار آویخته شد، بنیانگذار اسلام قدرتی فقاهتی بود که البته با ترجمه آثار سید قطب به فارسی توسط سید علی خامنه‌ائی مقام عظمای ولایت رژیم مطلقه فقاهتی در دوران پهلوی، آثار بنیانگذار اسلام حکومتی و قدرتی و فقاهتی سید قطب وارد دیسکورس قدرت طلبانه حوزه‌های فقاهتی شیعه نیز گردید.

بنابراین از اینجا بود که تئوری قدرت طلبانه اسلام فقاهتی به طرف حکومت و قدرت سمت‌گیری کرد که صد البته این سمت‌گیری اسلام فقاهتی به سمت اسلام قدرت طلبانه حکومتی ابتدا توسط اخوان‌المسلمین در میان اهل تسنن و کشورهای سنی مذهب رواج پیدا کرد و از بعد از آن‌ها بود که توسط تئوری ولایت فقیه اسلام فقاهتی و قدرت‌گرای و حکومتی خمینی وارد شیعه شد. در نتیجه اسلام قدرت‌گرای سیدجمال که در زمان او تنها گرایش به سلاطین قدرت داشت و سیدجمال توسط اسلام انطباقی قدرت‌گرای خود تلاش می‌کرد تا با تکیه بر سلاطین جبار و عساکر جرار، مسلمین را به دوران قدرتمندی امپراطوری عباسی و عثمانی بازگرداند. از آنجائیکه سیدجمال خود را در برابر دو سیل سرمایه‌داری لیبرال و سوسیالیسم مارکسیسم نیمه دوم قرن نوزدهم می‌دید، جهت مقابله با قدرت سرمایه‌داری که باعث شده بود تا تحت ظل استعمار امپریالیستی کشورهای مسلمان ذلیل قدرت اقتصادی و نظامی و تکنولوژی و فرهنگی امپریالیستی بشوند، معتقد بود که تنها راه نجات مسلمین قدرتمند شدن نظامی توسط عساکر جرار و سیاسی توسط بازگشت قدرت سلاطین به گذشته خود می‌باشد، ولی از آنجائیکه مبانی معرفتی این اسلام قدرت‌گرای سیدجمال همان اسلام فقاهتی حوزه‌ها بود و خود سیدجمال هر چند تلاش کرد تا به صورت انطباقی با تاسی از علوم تجربی به رفرم اسلام فقاهتی حوزه دست بزند، به علت ناتوانی او در بازسازی اسلام معرفتی باعث گردید تا او از تغییر پایگاه معرفتی اسلام قدرت‌گرای خود - که همان اسلام فقاهتی بود - ناتوان گردد و همین امر یعنی تکیه سیدجمال بر اسلام قدرت‌گرا و با پایگاه معرفتی اسلام فقاهتی حوزه‌ها عامل شکست سیدجمال گردید و شاگردان سیدجمال مانند محمد عبده و رشیدرضا و کواکبی هر چند توانستند تکیه اسلام قدرت‌گرای سیدجمال از سلاطین و عساکر جرار به سمت حوزه‌های فقهی تغییر دهند، ولی به علت اینکه پایگاه معرفتی اسلام قدرت‌گرای سیدجمال - که همان اسلام فقاهتی حوزه‌ها بود - نتوانستند تغییر دهند به ناچار اسلام قدرت‌گرای سیدجمال پس از فاصله گرفتن از قدرت‌های سیاسی جبار حاکم بر مسلمین به ازدواج و پیوند با اسلام فقاهتی حوزه‌های فقهی سنی و شیعه مجبور شد.

لذا بدین دلیل بود که با ازدواج اسلام قدرت‌گرای سیدجمال با اسلام فقاهتی، اسلام حکومتی اخوان‌المسلمین متولد گردید که در ادامه تکوین اسلام حکومتی اخوان‌المسلمین بود که این اسلام حکومتی در چهره‌های مختلف آن در حوزه‌های سنی و شیعه اعم از تئوری ولایت فقیه و جریان‌های القاعده و در نهایت داعش از این ازدواج تکوین پیدا کرد و بدین ترتیب اسلام حکومتی زایش کرد که همین اسلام حکومتی است که امروز با تکیه بر فقه حوزه‌های فقاهتی و باب قصاص و جهاد فقه در فقه شیعه و سنی تمامی منطقه و جهان را به آتش و خون کشیده‌اند و تحت لوای همین فقه حوزه هر چند سید قطب در عرصه تکفیر ناسیونالیسم عرب را به رهبری جمال عبدالناصر مقدم بر صهیونیسم و امپریالیسم تعریف می‌کرد، امروز داعش و القاعده با همین فقه حوزه‌های فقاهتی و توسط همین باب جهاد و قصاص گرچه دشمنان خود را در سه ص: صفویه، صهیونیسم، صلیبی، تعریف می‌کنند اما از آنجائیکه «صاد» صفویه که از نگاه آن‌ها همین شیعیان جهان می‌باشند در تکفیر و کشتن آن‌ها مقدم بر دو «ص» صهیونیستی و صلیبی می‌دانند، لذا تکفیر و کشتن شیعیان را مقدم بر کشتن صهیونیست‌ها و صلیبیون می‌دانند.

به این ترتیب است که اسلام قدرت‌گرای سیدجمال توسط سید قطب ابراهیم حسین الشاذلی به حلقه اسلام حکومت‌گرای فقاهتی پیوست از اینجا بود که جهان مسلمین در آتش و خون غرق شد، گرچه اسلام قدرت‌گرای سیاسی و نظامی سیدجمال توسط عبده تا سید قطب به مرحله اسلام حکومت‌گرای فقاهتی شیعه و سنی رسید اما همین اسلام قدرت‌گرای سیدجمال در جهشی دیگر توسط علامه محمد اقبال از فرایند اسلام قدرت‌گرای وارد فرایند اسلام معرفت‌گرا شد، زیرا اقبال لاهوری برعکس سیدجمال معتقد بود که هر چند که بتوانیم توسط احساسات، تمدن اسلامی مورد انتظار سیدجمال را بر پا کنیم ولی هیچ تمدنی تنها بر احساسات محض بنا نمی‌شود و آنچه که باعث پایداری تمدن اسلامی می‌گردد معرفت دینی است نه احساسی دینی.

لذا در این رابطه است که اقبال در برابر شعار سیدجمال که پیوسته می‌گفت: «این سلاطین الجبار و این العساکر جرار کجایند آن سلاطین جبار گذشته مسلمین و آن عسارکر جرار مسلمین تا قدرت از دست رفته گذشته مسلمین را به آن‌ها باز گردانند»، اقبال شعار «بازسازی فکر دینی در اسلام» را مطرح کرد و در لوای این شعار بازسازی فکر دینی بود که اقبال اسلام قدرت‌گرای سیدجمال را بدل به اسلام معرفت‌گرای کرد و لذا از این مرحله بود که در برابر اسلام قدرت‌گرای فقاهتی و حکومتی عبده – سید قطب، اسلام معرفت‌گرای اقبال – شریعتی زایش کرد.

ادامه دارد