مدل‌های سه گانه استراتژی 150 ساله تحول در جامعه ایران – قسمت دوم

مدل فرهنگ‌گرا / مدل قدرت‌گرا / مدل فقه‌گرا

3 - مدل قدرت‌گرا: دومین مدل پیشقراولان نهضت روشنگری قبل از مشروطیت در ایران، مدل قدرت‌گرا بود که تحت رهبری سیدجمال الدین اسدآبادی در راستای استراتژی عبدالرحمن ابن خلدون تونسی که از قرن هشتم برای اولین بار موضوع انحطاط مسلمین را فهم کرد و راه نجات مسلمین از انحطاط را در بازگشت به دوران طلائی تمدن قرن چهارم و پنجم اعلام کرد. مدل قدرت‌گرا معتقد به نجات مسلمین از جمله جامعه ایران از طریق «عساکر جرار» توسط سلاطین جبار شد چراکه از نظر ابن خلدون عامل نجات مسلمین از انحطاط قرن هفتم و هشتم بازگشت به دوران قدرت سیاسی و نظامی و فرهنگی قرن چهارم و پنجم بود و ابن خلدون قدرت در اشکال و مولفه‌های مختلف آن را معیار عزت مسلمین می‌دانست به همین دلیل از نگاه مدل قدرت‌گرا تا زمانی که مسلمین صاحب قدرت بنی عباس نشوند، عزت مسلمین حاصل نمی‌شود.

لذا سیدجمال در ادامه راه ابن خلدون پس از اینکه دریافت که مسلمین در خواب عقب ماندگی فرو رفته‌اند و مغرب زمین از بعد از رنسانس بیدار شده و چهار اسبه به سوی مدرنیته و قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی، علمی، فلسفی، فرهنگی و غیره پیش می‌رود، به جای اینکه به ریشه یابی تاریخی علت عقب ماندگی مسلمین بپردازد و به جای اینکه موضوع عقب ماندگی در کشورهای مسلمان به صورت عام و کلی مطالعه نکند و به این اصل رکین دیالکتیکی توجه داشته باشد که ما در کشورهای مسلمان جامعه‌ها داریم نه جامعه به صورت او، به صورت غیر دیالکتیکی بر پایه آن نگاه انطباقی که داشت کل جامعه‌های مسلمین را در یک کاسه ریخت و با یک نگاه عام و کلی اعلام کرد که علت عقب ماندگی کشورهای مسلمان واحد می‌باشد و آن از دست دادن قدرت نظامی و سیاسی گذشته‌شان می‌باشد.

به همین دلیل در کشورهای مسلمان راه افتاد و مانند توپ فوتبال از این دربار سیاسی به آن دربار سیاسی او را پاس می‌دادند و او با شعار «این العساکر الجرار» و «این السلاطین الجبار» آرزوی آن می‌کرد تا با توپ و تانک و قدرت نظامی و سلاطین ضد انسان و ضد مردم بتواند بازگشتی به دوران بنی عباس پیدا کند، صد البته حسرت این آرزو بر دل سیدجمال ماند چراکه سیدجمال دیر فهمید که عزت مسلمین با توپ و تانک و سلاطین جبار و جنایت کارانی چون ناصرالدین شاه و خلیفه عثمانی و دیگر دیکتاتورهای مستبد حاکم بر کشورهای مسلمان حاصل نمی‌شود.

4 - آسیب‌شناسی مدل قدرت‌گرا در ترازوی آسیب‌شناسی مدل فرهنگ‌گرا:

الف - گرچه این جریان نخستین پیشقراولان جنبش روشنگری بود که عقب ماندگی مسلمین و عقب ماندگی جامعه ایران را تشخیص داد اما در تشخیص درد جامعه ایران و درد جوامع مسلمین گرفتار یک اشتباه استراتژیک شد چراکه این جریان برعکس مدل فرهنگ‌گرا، آنچنانکه قبلا به اشاره مطرح کردیم جامعه ایران را به صورت کنکریت و مشخص مورد مطالعه و کالبد شکافی قرار نداد بلکه بالعکس جامعه ایران را به صورت یک جزء در عرصه یک کل بزرگ‌تر مورد تشریح و مطالعه قرار داد و همین اشتباه متدولوژی در مطالعه جامعه ایران باعث گردید تا این جریان حتی در حد جریان اول یا جریان فرهنگ‌گرا نتواند به کشف درد جامعه ایران بپردازد، چراکه آنچنانکه در آسیب‌شناسی مدل فرهنگ‌گرا مطرح کردیم، آن جریان هر چند نتوانست در عرصه ارائه درمان موفق عمل نماید در عرصه شناخت درد جامعه ایران یعنی وجود سنت ستبر مذهبی و تاریخی به عنوان عامل عقب ماندگی درست تشخیص داد و تکیه بر سنت به عنوان عامل عقب ماندگی جامعه ایران از طرف جریان فرهنگ‌گرا تشخیص درست و صائبی بود و تکیه آن‌ها بر مدل استراتژی فرهنگ‌گرا به عنوان مسیر تغییر این سنت فقهی و تاریخی و دگماتیسم هم درست بود.

اشکال مدل فرهنگ‌گرا تکیه انطباقی و یکطرفه کردن بر اندیشه سکولاریسم مغرب زمین جهت سکولار کردن جامعه ایران بود مدل فرهنگ‌گرا به درستی فهمیده بود که رمز موفقیت مغرب زمین در مقابله با قدرت کلیسا و مبارزه با اسکولاستیک در استراتژی سکولاریزه کردن جوامع غربی نهفته بود، تا اینجای کار جریان فرهنگ‌گرای پیشقراول روشنگری درست فهمیده بودند، مشکل از آنجا آغاز شد که آن‌ها:

اولا با برخورد انطباقی کردن بر استراتژی پیشقراولان رنسانس غرب می‌خواستند بدون داشتن تحلیل مشخص از جامعه ایران آن استراتژی سکولاریزه کردن روشنفکران رنسانس غرب عینا و طابق النعل بالنعل در ایران پیدا کنند، بی خبر از اینکه ایران، ایران است و غرب، غرب است با تمامی خودویژگی‌های فرهنگی و تاریخی و اقتصادی و سیاسی و از این بابت ایران و غرب کاملا در دو جزیره منفک از یکدیگر قرار داشتند و همین بی خبری طرفداران مدل فرهنگ‌گرا از آغاز تا زمان کسروی و به خصوص در دهه 20 و حتی تا امروز که عبدالکریم سروش منادی این شعار می‌باشد، باعث گردیده است که آن‌ها طبق نسخه روشنفکران رنسانس مغرب زمین، سکولاریزه کردن جامعه ایران را به عنوان بستر لیبرالیزه کردن سیاسی و اقتصادی و اخلاقی و معرفتی بدانند، غافل از اینکه شرایط عینی و ذهنی تاریخی کشور ایران می‌طلبد که آن‌ها در کانتکس خودویژگی‌های این جامعه کنکریت و مشخص به اتخاذ استراتژی تحول خواهانه بپردازند نه اینکه با کپی برداری از استراتژی یک حرکت در جامعه دیگری بخواهند در این جامعه ایجاد حرکت کنند.

اشتباه دوم جریان فرهنگ‌گرای قبل از مشروطیت ایران این بود که حتی در همان کپی برداری از استراتژی مغرب زمین درست عمل نکردند چراکه آنچنانکه قبلا مطرح کردیم استراتژی سکولاریزه کردن جوامع غرب هر چند در چارچوب حرکت پروتستانیزه کردن لوتر و کالون بسترسازی شد، اما هرگز نباید فراموش کنیم که نوک پیکان تکوین عصر روشنگری اروپا و غرب در دستان فلاسفه‌ائی قرار داشت که بر اندیشه ارسطوئی و افلاطونی شوریدند و راهی نو در کانتکس اپیستمولوژی و تبیین جهان و جامعه و انسان و تاریخ ایجاد کردند که اگر اینچنین نمی‌شد هرگز امکان رنسانس در مغرب زمین بوجود نمی‌آمد چراکه جهانی که ارسطو در اندیشه فلسفی خود تبیین کرده بود و برای بیش از دو هزار سال الگوی فلسفی بشر بود، جهانی بود که با زبان طبایع نوشته شده بود و زبان طبایع همان ماهیت لایتغیر از پیش تعیین شده‌ائی بود که بشر اراده و توان تغییر آن را ندارد در صورتی که جهانی که گالیله در عصر روشنگری برای بشر تبیین کرد، جهانی بود که به جای زبان طبایع با زبان ریاضی نوشته شده بود و مطابق این جهان ریاضی بود که در عرصه جامعه هر حادثه اجتماعی مثل عقب ماندگی جامعه ایران ریشه اجتماعی داشت نه ریشه آسمانی اسکولاستیکی.

به همین دلیل از نگاه بسیاری، طوفان رنسانس در مغرب زمین از زمانی وزیدن گرفت که جهان ریاضی گالیله جایگزین جهان طبایع از پیش تعیین شده ارسطو در مغرب زمین شد اما از آنجائیکه در معرفت‌شناسی به علت سلطه اسلام فقاهتی، ما هرگز با جهان طبایع ارسطوئی وداع نکردیم این امر باعث گردید تا ما در کانتکس جهان ریاضی به مطالعه جهان نپردازیم لذا در این رابطه است که علامه محمد اقبال فصل اول کتاب «بازسازی فکر دینی» خود را تحت عنوان معرفت و تجربه دینی در 30 صفحه، با رد جهان طبایع ارسطوئی به تشویق مسلمانان در چارچوب آیات قرآن جهت مطالعه طبیعت و انسان و جامعه و تاریخ جهت ریاضی دیدن آن می‌پردازد.

اما در حرکت جریان فرهنگ‌گرای به شدت این خلاء فلسفی وجود دارد و همین خلاء فلسفی در عرصه طرفداران مدل فرهنگ‌گرای جامعه ایران در طول نزدیک به 150 سال گذشته بوده که به قول علامه اقبال لاهوری تمامی استراتژی روشنگرانه در جوامع مسلمین و جامعه ایران سترون ساخته است چراکه تا زمانی که به قول اقبال تکلیف اندیشه فلسفی خودمان را با اندیشه فلسفی ارسطو و افلاطون روشن نکنیم و بخواهیم به صورت دولا دولا شتر سواری بکنیم، قطعا راهی جز به ترکستان رفتن نخواهیم داشت.

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی / کین ره که تو می‌روی به تر کستان است – سعدی – قرن هفتم

به همین دلیل بود که دیدیم که حتی زمانی که سیدجمال به بطلان استراتژی «عساکر جرار و سلاطین جبار» خود در راستای بازگشت به قدرت دوران عباسی پی برد، در بازگشت به کشور مصر مبارزه با اسلام صوفیانه _ که امروز در جامعه ما عبدالکریم سروش منادی این اسلام صوفیانه می‌باشد – به جای اینکه مانند اقبال بر دین معرفت اندیش و بازسازی اسلام در چارچوب «اجتهاد در اصول و فروع» تکیه نماید، دوباره جهت مبارزه با اسلام صوفیانه که مانند اسلام فقاهتی عامل تخدیر و زمین گیر شدن جوامع مسلمین شده بود، سیدجمال بر فلسفه مشائی ارسطوئی ابن سینا و فارابی تکیه کرد و به ترویج فلسفه ارسطوئی پرداخت که خود این مشت نشانه خروار می‌باشد. یعنی معرف آن است که تا چه اندازه استراتژی مدل قدرت‌گرا دچار آفت و بحران بوده است و از آنجائیکه تا این زمان ما نتوانستیم به آسیب‌شناسی دقیق استراتژی سه مدل فرهنگ‌گرا و قدرت‌گرا و فقه‌گرا دست پیدا کنیم، به وضوح مشاهده می‌کنیم که در طول 150 سال گذشته جریان روشنگری جامعه ایران آبستن همین آسیب‌ها و بیماری‌ها بوده است.

به طوری که در زمان ما برای نمونه مشاهده می‌کنیم که آخرین خاکریز جریان لیبرال دموکراسی یعنی عبدالکریم سروش که تقریبا تا پایان دهه شصت می‌کوشید حرکت خودش در تبلیغ اسلام عرفانی و عزتمندانه خمینی! و اسلام معرفت اندیش مطهری! بر علیه اسلام معیشت اندیش عوامانه شریعتی! کانالیزه کند، امروزه با معرفی اسلام صوفیانه خودش در چارچوب اسلام آخرتی و فردی و جامعه گریز بازرگان پیر، آبستن همان آفت‌ها و آسیب‌های 150 سال گذشته جریان سه گانه فرهنگ‌گرا و قدرت‌گرا و فقه‌گرا می‌باشد، چرا که هم تکیه او بر اسلام صوفیانه و فردی و حداقلی و جامعه گریز و هم تکیه او بر سکولاریزه کردن جامعه ایران توسط اسلام صوفیانه و اسلام فردی و اسلام جامعه گریز و هم اعتقاد او به لیبرال دموکراسی یا به عبارت دیگر لیبرال سرمایه‌داری به عنوان نسخه نجات جامعه ایران و هم تکیه او بر تحول اسلام فقاهتی از طریق حوزه‌های فقاهتی و هم اعتقاد دیرینه او به مبارزه با اندیشه شریعتی در کانتکس استراتژی ضد ایدئولوژی شایگانی و اندیشه صوفیانه هانری کربنی مستشار فرهنگی فرانسه در دهه 20 در ایران و برخوردهایش با رژیم مطلقه فقاهتی در طول 36 سال گذشته در چارچوب استراتژی سیداحمد فردید، همچنین تبلیغ در بست اسلام صوفیانه مولوی یا اسلام زاهدانه غزالی یا اسلام ارسطوئی ابن سینا و طباطبائی و مطهری و غیره همه استمرار همان مدل‌های آفت زده گذشته می‌باشد.

ب - برعکس جوامع غربی، جوامع مسلمان و در راس آن‌ها در جامعه ایران روشنفکران و نواندیشان و پیشقراولان عرصه روشنگری هرگز عادت ندارند که قبل از بازتعریف حرکت خود به بازشناسی و آسیب‌شناسی حرکت‌های گذشته بپردازند در نتیجه این امر باعث شده تا در بازتعریف استراتژی حرکت خود دوباره گرفتار همان آفت‌هائی بشوند که قبلا رهروان این راه شده بودند و به همین دلیل است که زمانی که ما به آسیب‌شناسی جریان‌های سه گانه فرهنگ‌گرا و قدرت‌گرا و فقه‌گرا در جامعه ایران می‌پردازیم، به وضوح مشاهده می‌کنیم که در طول 150 سال گذشته یعنی از قبل از مشروطیت تا کنون استراتژی جنبش روشنگرانه و نواندیشانه و روشن‌فکرانه جامعه ایران آبستن همین آسیب‌ها بوده است و هرگز نه تنها این آسیب‌ها کمتر نشده بلکه بیشتر هم شده است.

مثلا در جامعه امروز ما به وضوح مشاهده می‌کنیم که مثلا فردی مثل کدیور که امروز معتقد به اصلاح اندیشه فقهی توسط خود حوزه فقاهتی است گرچه تلاش می‌کند تا با شعار فقه حداقلی راه خود را از مدل اصلاح اسلام فقاهتی نائینی و محمدباقر صدر و مرتضی مطهری و طباطبائی و خمینی جدا کند و با عنوان‌های فقه حکومتی خمینی یا فقه منطقه الفراغ صدر یا فقه ثابت متغیر مطهری و طباطبائی یا فقه نص و غیر نص نائینی از اصلاح فقاهتی آن‌ها یاد نماید، ولی خروجی نهائی اندیشه اصلاح فقاهتی او این خواهد بود که می‌گوید اگر منهم قاضی بشوم خفاش شب را به صورت علنی دار می‌زنم، یعنی همان فقه داعشی است که امروز شعارش این است که «شرع الله لن تنفذ الابالسلاح - شریعت یا اسلام فقاهتی هرگز اجرا نخواهد شد مگر با سلاح و قدرت و زور»، چرا؟

به خاطر اینکه کدیور هنوز هم مانند 150 سال گذشته فکر می‌کند توسط اصلاح فقه حوزه به وسیله حوزه می‌تواند به اصلاح اندیشه دینی که شعار اقبال بود دست پیدا کند آنچنانکه عبدالکریم سروش در جزوه «شریعتی و روحانیت» همین تز را دنبال می‌کند و خلاء اندیشه شریعتی را در همین موضوع می‌داند، یا مثلا مطهری در کتاب «مرجعیت و روحانیت» گرچه معتقد است که ساختار روحانیت حوزه گرفتار آفت شده است اما راه حل مقابله با این آفت را در این می‌داند که به خاطر اینکه روحانیت شیعه عوام زده شده است، به جای اینکه از دست مردم مستقیما پول بگیرند حوزه و مرجعیت یک حساب بانکی باز کند تا مردم خمسشان را در آن حساب واریز کنند؛ لذا از نظر شیخ مرتضی مطهری اگر اینچنین بشود همه مشکل روحانیت و اسلام فقاهتی حل می‌شود و یا اینکه خمینی به تاسی از سیدقطب که در تفسیر «فی ضلال القران» جلد پنجم در تفسیر آیه 44 سوره مائده:

«و من لم یحکم به ما انزل الله فاو لئک هم الکافرون - می‌گوید این قرآن برای ایجاد یک حکومت و دولت و تنظیم امور داخلی و خارجی حکومت آمده است تا همه مسلمانان را تحت یک حکومت واحد درآورد» هذا کله هو الدین و آن الاقرار به کله هو ایمان و آن الحکم به کله هو الاسلام لذا کسانی که به این فقه و احکام عمل نکنند مصداق «و من لم یحکم به ما انزل الله فاو لئک هم الکافرون» می‌باشند، لذا خمینی بعد از اینکه دریافت که سیاست سلطنت طلبانه او در کتاب «کشف الاسرار» که در دهه 20 نوشته است نمی‌تواند موثر واقع شود و پهلوی دوم هرگز به کوچک‌ترین عقب نشینی در برابر روحانیت و حوزه فقاهتی جهت تقسیم قدرت تن نمی‌دهد، در سال 1348 پس از تبعید به عراق در استراتژی سلطنت طلبانه کتاب «کشف الاسرار» خود تجدید نظر کرد و تحت تز ولایت فقیه ضمن قائل شدن حق ولایت پیامبر اسلام برای خود در کتاب بیع خود به تاسی از سید قطب اعلام کرد که «الاسلام هو الحکومه - اسلام همه‌اش حکومت است» و در راستای این تز بود که خمینی در کتاب «ولایت فقیه» معتقد به فقه به عنوان برنامه مسلمانان از گهواره تا گور شد و در عرصه حکومت فقه حوزه از نظر خمینی به جز چند آئین‌نامه اداری داخلی شامل تمامی برنامه‌های سیاسی و اقتصادی و اداری و اجتماعی می‌باشد.

لذا در این رابطه بود که خمینی در سال 66 در تبیین مانیفست ولایت مطلقه فقاهتی اعلام کرد که «اوجب الواجبات حفظ نظام جمهوری اسلامی می‌باشد» و در راستای حفظ این نظام حتی عبادات نماز و روزه و حج می‌تواند تعطیل بشود و همه چیز در راه حفظ این حکومت و نظام مباح خواهد بود و به همین دلیل از نظر او هر گونه مخالفت با این نظام حرام می‌شود و باز در این رابطه بود که زمانی که خمینی حکم تحریم بازی شطرنج را که همه فقه‌ها به حرام بودن آن رای داده بودند لغو کرد و در پاسخ به شورای نگهبان اعلام کرد که فقه مصطلح امروز حوزه توان حل مسائل حکومت ایران را ندارد و باز در همین رابطه بود که زمانی که در زمان دادستانی یوسف صانعی جهت سنگسار زنان ایرانی هیچ ایرانی - حتی با مزد - حاضر به سنگسار زن ایرانی نشدند و یوسف صانعی و قوه قضائیه جهت سنگسار زنان ایرانی مجبور به اجاره کردن کارگران افغانی شدند، خمینی پس از شنیدن داستان ممانعت ایرانیان از سنگسار زن ایرانی جهت اجرای اسلام فقاهتی حوزه از زبان یوسف صانعی دادستان خمینی حکم به تعطیلی سنگسار زنان ایرانی داد، چراکه از نگاه خمینی فقه حوزه در چارچوب رژیم مطلقه فقاهتی تعریف می‌شود نه بالعکس و باز به همین دلیل بود که شیخ مرتضی مطهری اعلام کرد که برای انجام وحدت شیعه و سنی در این زمان ما حتی حاضر به نادیده گرفتن یک مستحب و مکروه فقاهتی هم نیستیم اما برعکس دیدیم که در حکم شطرنج، خمینی برای حفظ «اوجب الواجبات» حرام فقهی را حلال کرد و در حکم سنگسار حکم فقاهتی را تعطیل کرد.

ادامه دارد