اکنون، کدامین نیرو پیشتاز و جامعهساز؟
مستضعفین یا طبقه کارگر؟
اسلام جامعهساز - اسلام حکومتی - اسلام فردی- قسمت اول
1 - شهریور 20 تندپیچ تاریخی جامعه ما
شهریور 1320 در تاریخ ایران تنها یک انتقال سیاسی قدرت از پهلوی اول به پهلوی دوم توسط امپریالیسم بریتانیا همراه با تبعید پهلوی اول به آفریقای جنوبی نیست، بلکه مهمتر از آن شهریور 20 یک تندپیچ تاریخی در عرصههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و فلسفی جامعه ما میباشد که بدون شناخت این تندپیچ تاریخی، هرگز برای ما امکان شناخت تاریخ سیاسی، تاریخ اجتماعی، تاریخی اقتصادی، تاریخ فرهنگی، تاریخ مذهبی و تاریخ ادبیات ایران زمین نمیباشد.
مقدمتا ذکر این نکته در اینجا خالی از عریضه نمیباشد که تاریخ سیاسی، یا تاریخ اجتماعی، یا تاریخ اقتصادی، یا تاریخ فرهنگی، یا تاریخ مذهبی، یا تاریخ ادبیات غیر از سیاست تاریخی، یا اجتماع تاریخی، یا اقتصاد تاریخی، یا فرهنگ تاریخی، یا مذهب تاریخی، یا ادبیات تاریخی میباشد. چراکه زمانی که ما میگوئیم تاریخ سیاسی، یا اجتماعی، یا فرهنگی، یا اقتصادی، یا مذهبی، یا ادبیات، منظورمان پروسه تکوین این مؤلفهها از آغاز تا کنون میباشد، اما زمانی که میگوئیم اقتصاد، یا سیاست، یا فرهنگ، یا مذهب، یا اجتماع، یا ادبیات تاریخی، در این صورت منظورمان از به کارگیری ترم تاریخی، مکانیزم تکوین این مؤلفهها میباشد که مطابق دکترین مکانیزم تاریخی، شکل تکوین این مؤلفهها در چارچوب شدن دیالکتیکی میباشد که این شدن دیالکتیکی دارای مشخصات محوری:
1 - شدن تضادمند،
2 - شدن پروسسی تکاملمند،
3 - شدن تدریجی، است.
پس از طرح این مقدمه بی ربط الاولی حال در خصوص تحول تاریخی جامعه ایران در شهریور 20 باید بگوئیم که عوامل بسترساز این تحول تاریخی عبارتند از:
الف - پایان 20 سال استبداد و حکومت سرنیزهائی رضاخان پهلوی در ایران، که در طول این بیست سال رضاخان در راستای استراتژی امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم بریتانیا، از بعد از جنگ بینالملل اول که پس از تقسیم جغرافیای تحت حاکمیت امپراطور شکست خورده عثمانی توسط قرارداد سایکس – پیکو از آنجائیکه سیاست امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم انگلیس در زمان حیات امپراطوری عثمانی در منطقه خاورمیانه جهت تضعیف امپراطوری عثمانی در راستای تقویت نظام ملوک الطوایفی قرار داشت، پس از انحلال امپراطوری عثمانی سیاست امپریالیست جهانی به سرکردگی امپریالیسم بریتانیا در منطقه خاورمیانه تغییر کرد لذا بر پایه حکومت متمرکز مرکزی در این کشورها از جمله در ایران قرار گرفت که در نوک پیکان این پروژه امپریالیستی حکومت کمال آتاتورک در ترکیه قرار داشت و بعد از کمال آتاتورک، رضاخان پهلوی بود که با تاسی از کمال آتاتورک در راستای سیاست تمرکز طلبانه امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم بریتانیا کوشید به سرکوب تمامی جریانهای هژمونی طلبانه، قومی، ملی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی در داخل ایران بپردازد و در این رابطه برای رضاخان در سرکوب جریانهای هژمونی طلب فرق نمیکرد که این جریانها، یاغیان مسلحانه قومی باشند، یا جریانهای مسلحانه استقلال طلب ملی و منطقهائی، یا جریان کمونیستی تقی ارانی، یا جریان روحانیت حوزههای فقاهتی قم و مشهد، یا سیاسیون ملی مستقلی مثل مصدق یا اعرانی مثل فرخی یزدی و یا ایرج میرزا و غیره باشد.
رضاخان - آنچنانکه رژیم مطلقه فقاهتی هم در طول 36 سال گذشته ( 57 تا 93) به تاسی از او عمل کرده و عمل میکند -، هر گونه حرکتی در جامعه که نسبت به آن احساس آلترناتیوی خود میکرد با خشنترین شکل ممکن سرکوب میکرد، آنچنانکه رژیم مطلقه فقاهتی از سال 58 پس از موج سواری و غصب انقلاب و قدرت سیاسی هر گونه جریانی که نسبت به آنها احساس آلترناتیوی بالقوه یا بالفعل داشته یا دارد با خشنترین شکل ممکن سرکوب میکند. بطوریکه آنگونه در سالهای 60 تا 88 دیدیم در این رابطه برای رژیم مطلقه فقاهتی آنچنانکه رادها کریشنان هندی میگوید هر جنایتی مباح میباشد خواه این جنایت کشتن و اعدام زنان باردار مثل سال 60 باشد، خواه نسل کشی در زندانهای سیاسی مثل تابستان 67 باشد، یا تجاوز به زندانیان سیاسی کهریزک مثل سال 88 باشد، خواه حصر منتظری و موسوی و کروبی باشد، یا سرکوب شریعمتداری مرجع تقلید شیعه، خواه سرکوب قهرآمیز خلق کرد و بلوچ و عرب باشد و یا قتل و عام نیروهای سیاسی باشد، خواه حتی مبارزه صنفی طبقه کارگر باشد، یا خمیر کردن کتاب اقتصاد مرتضی مطهری، خواه سرکوب قهرآمیز کوی طلاب حوزههای فقهی مشهد باشد، یا قیام خلق تبریز، خواه شاپور بختیار در منزلش در فرانسه باشد، یا قاسملو در آلمان، خواه قطب زاده و بازرگان در دستگاه خودش باشد، یا عبدالکریم سروش در شورای انقلاب فرهنگی خودش باشد، خواه صدام حسین و ملک فهد در عراق و عربستان باشد، یا تشکیلات سیاسی مذهبی و غیر مذهبی و ملی در داخل باشد، خواه حتی عبدالملک ریگی در بلوچستان باشد، یا محمد خاتمی و حتی هاشمی رفسنجانی بنیانگزاران همین رژیم باشد، خواه خسرو قشقائی در فیروزآباد فارس باشد، یا کانون نویسندگان در تهران باشد، خواه محمد رضا شجریان باشد، یا حتی تشکیلات مرتجعانه انجمن حجتیه و یا جریان مرتجعانهائی مثل جریان احمدی نژاد و اسفندیار رحیم مشائی باشد.
برای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران در طول 36 سال گذشته فرق نمیکرده و فرق نمیکند به محض اینکه نسبت به آنها احساس آلترناتیوی بکند «اوجب الواجبات خود را حفظ نظام جمهوری اسلامی میداند» و مطابق این اصل هر جنایتی برای خود جهت سرکوب آن فرد و یا آن جریان مباح میداند. از تجاوز تا اعدام، از کشتن جنین تا هتک آبرو و حیثیت، از شکنجه در قفسهای حاجی داود تا شکنجههای قرون وسطائی شعبه 7 دادستانی و 209 در دهه 60، از حکم کفر و ارتداد و باغی و طاغی دانستن مصدق و جبهه ملی تا سر بریدن شاپور بختیار توسط کارد آشپزخانه خودش، از کشتن فروهر و همسر بیمارش در بستر بیماری تا اعدامهای 24 ساعته تابستان 67 زندانیان سیاسی، از حمله مغول وار به کوی دانشجویان در تیرماه 78 و 88 تا قلع و قمع خیابان آزادی در خرداد 88.
صد البته علت اینکه رضاخان در طول 20 سال حاکمیت ضد خلقی خود موفق به سرکوب جنبشهای مردمی، ملی، منطقهائی، سیاسی، ادبی، فرهنگی، کارگری و زحمتکشان شد، اما این رژیم با این همه جنایت پس از 36 سال جنایت و سرکوب و شکنجه و زندان و اعدام و جوی خون هنوز نتوانسته حاکمیت خودش را تثبیت کند و هر روز تَرَک و سوراخی جدید حتی در خود نیروهای خود حاکمیت بوجود میآید. به این علت است که شرایط تاریخی و آگاهی جنبش در زمان رژیم مطلقه فقاهتی با زمان پهلوی متفاوت میباشد وگرنه یک هزارم این قهر و خشونت و جنایت رژیم مطلقه فقاهتی، اگر در دوران پهلوی و قاجار و حتی مغول انجام میگرفت، میتوانست برای قرنها طوفانهای آلترناتیو را از ریشه بیاندازد.
بنابراین در این رابطه بود که در شهریور ماه سال 1320 با سقوط و تبعید رضاخان و باز شدن فضای باز سیاسی سونامی جنبش تمامی مولفههای سرکوب شده به راه افتاد بطوریکه هر جریانی تلاش میکرد انتقام بیست سال سرکوب و عقب افتادگی خود را به یکباره با فوران بیشتر بگیرد و بدین ترتیب بود که به محض اینکه رضاخان دست بسته، پا از این کشور بیرون گذاشت تمام جریانهای مختلف سرکوب شده از حوزه فقاهتی بروجردی گرفته تا جریان کمونیستی حزب توده، از جریان مذهبی نواندیش بازرگان گرفته تا جریان مقاومت ملی مصدق، از جریان ادبی صادق هدایت گرفته تا جریان فلسفی فردید، از جنبش ضد استعماری و ضد استثماری طبقه کارگر صنعت نفت گرفته تا جنبش دانشجوئی اقدام به باز تولید گسترده کردند.
ب – در شهریور 20 شرایط بینالمللی به علت شرایط تاریخی جهان پس از دو جنگ خانمانسوز و استخوان سوز بینالمللی دچار یک تحول کیفی شده بود زیرا فونکسیون دو جنگ بینالملل باعث شده بود تا کشورهای پیرامونی به خودآگاهی اجتماعی، تاریخی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی برسند، تا آنجا که مبارزات رهائیبخش نظامی، اقتصادی، طبقاتی، سیاسی، فرهنگی، ادبی و غیره بر علیه کشورهای متروپل امپریالیستی تقریبا در تمامی کشورهای پیرامونی از سر گرفته شده بود به همین دلیل به موازات اعتلای جنبشهای رهائیبخش سیاسی، نظامی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ادبی در کشورهای پیرامونی، در کشور ایران هم که مردم ایران و جنبشهای بیداری از قبل از انقلاب مشروطیت در چارچوب جنبشهای بیداری پیش قراول جنبشهای کشورهای پیرامونی بودند، در مقطع شهریور 20 به بعد هم باز این پیشقراولی تاریخی خود را در عرصه جنبشهای سیاسی مقاومت ملی بر علیه استعمار انگلیس توسط ملی کردن صنعت نفت و عرصههای فرهنگی، اقتصادی، طبقاتی و اجتماعی حفظ کردند.
ج – انتقال دستاوردهای فرهنگی، فلسفی، سیاسی، اجتماعی و ابزاری اروپا از بعد از انقلاب طبقاتی و سیاسی کبیر فرانسه و انقلاب صنعتی انگلیس به کشور ما، گرچه از بعد از شکست ایران در جنگهای ایران و روس در دوران قاجاریه شروع شده بود ولی به علت اینکه این پروسه انتقال دستاوردهای انقلابات اروپا و در راس آنها انقلاب کبیر فرانسه به صورت روتین و آرایش یافته انجام نگرفت بطوریکه به جای اینکه ابتدا دستاوردهای فلسفی و منطقی این انقلابات به کشور ما منتقل شود و بعد دستاوردهای فرهنگی و تاریخی و اجتماعی و بعد دستاوردهای علمی و بعد دستاوردهای سیاسی و در آخر تکنیک و ابزار محصول انقلابات اروپا به کشور ما منتقل شود، از همان آغاز به صورت میانبر، ابتدا دستاوردهای علمی در زمان امیرکبیر و بعد دستاوردهای سیاسی و بعد دستاوردهای ابزاری بدون انتقال دستاوردهای فلسفی و فرهنگی و ادبی که خودش بسترساز رنسانس و انقلاب سیاسی و صنعتی اروپا بوده، در نتیجه این امر باعث گردید تا انتقال دستاوردهای رنسانس و انقلابات سیاسی و صنعتی اروپا تا شهریور 20 یعنی پایان دوران حکومت رضاخان نتواند در جامعه ما ایجاد تحول زیربنائی و ساختاری بکند.
به همین دلیل با شروع شهریور 20 و خاتمه استبداد رضاخانی و فضای باز سیاسی، شرایط جهت انتقال دستاوردهای فلسفی، منطقی، فرهنگی، طبقاتی و اجتماعی غرب به کشور ما باز شد، در نتیجه این امر باعث گردید تا سیل تالیف و ترجمه اندیشمندان فلسفی، منطقی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مغرب زمین که در حقیقت بسترسازان انقلابات سیاسی و اقتصادی اروپا بودند به کشور ما سرازیر شود، لذا در رابطه با سه مؤلفه فوق بود که باعث گردید تا جامعه ایران بعد از شهریور 20 در مسیر تند بادهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، طبقاتی و فلسفی قرار گیرد.
2 - استحاله اسلام جامعه ساز انطباقی مدرن به اسلام فردگرا:
از جمله مؤلفههائی که از بعد از شهریور 20 در جامعه ایران در مسیر باز تولید مجدد قرار گرفت موضوع و مؤلفه مذهب در دو شکل سنتی دگماتیسم و انطباقی مدرن آن بود و دلیل این امر هم آن بود که رضاخان به علت اینکه در عرصه استراتژی تمرکزگرایانه حکومتی، معتقد به مشی کمال آتاتورک بود. از آنجائی که کمال آتاتورک در این رابطه جهت مذهب زدائی کردن جامعه مذهبی سنتی به ارث رسیده از عثمانیان به اندیشه لائیک معتقد بود، لذا در این رابطه رضاخان سعی کرد تا به پیروی از کمال آتاتورک با مذهب در هر شکل آن مقابله کند که البته با توجه به موقعیت مذهب سنتی در آن زمان، هدف اصلی رضاخان در این رابطه سرکوب روحانیت و تشکیلات روحانیت متولیان این مذهب سنتی قرار گرفت. علی ایحاله رضاخان حتی مانند آتاتورک با پوشیدن لباس روحانیت در جامعه هم مخالف بود، لذا این همه باعث گردید که بعد از تبعید رضاخان در شهریور 20 توسط امپریالیسم بریتانیا جریان مذهبی در دو شکل سنتی و مدرن آن اقدام به بازتولید مجدد بکند که جریان سنتی یا همان روحانیت حوزه برای انجام این مقصود کوشید با انتقال مرجعیت از حوزه نجف به قم توسط انتخاب بروجردی که یکی از روحانیونی بود که در آن زمان در بروجرد زندگی عادی خود را میگذراند، تصمیم به باز تولید مجدد حوزه و روحانیت و مذهب سنتی در ایران گرفتند که به علت هژمونی و اتوریته و مدیریت بروجردی در این امر موفق شدند. چراکه بروجردی معتقد به تقویت حوزه و روحانیت و مذهب سنتی در یک مسیر غیر سیاسی بود و حتی در چارچوب این حرکت خود حاضر به حمایت از پهلوی دوم هم بود آنچنانکه هم در جریان کاشانی بر علیه مصدق و هم در جریان حمایت محمد تقی فلسفی از کودتا و شاه بر علیه مصدق و هم در جریان تبریکی که پس از کودتا، بروجردی به شاه گفت و هم در جریان نفی و محکومیت حرکت فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی، همه اینها دلالت بر همان مشی حمایتی و غیر سیاسی بروجردی جهت تقویت حوزه و روحانیت و مذهب سنتی میکرد.
کینه خمینی نسبت به مصدق که تا آنجا اوج گرفت که خمینی رسما با زبان خودش در صدا و سیمای رژیم مطلقه فقاهتی مصدق را کافر خواند و جبهه ملی را مرتد، پس لرزههای همان استراتژی بروجردی در سالهای بعد از انقلاب 57 میباشد قابل ذکر است که این خمینی کسی بود که نه رضاخان را کافر میدانست و نه پهلوی دوم و نه هیچکدام از عناصر حکومتی پهلوی را، ولی مصدق را کافر و جبهه ملی را مرتد اعلام کرد.
نکتهائی که آقای عبدالکریم سروش در تجلیل از خمینی به عنوان عزت بخش مسلمین فراموش کرده بود تا از این همه سعه صدر خمینی یاد کند و حتی عناصر کودتاچی بر علیه مصدق امثال طیب و حاجی رضائی به عنوان شهید آن تشکیلات تاریخی خود یاد کرد، این موضوع در خصوص مذهب سنتی بعد از شهریور 20 بود و اما در خصوص مذهب مدرن هم در شرایط بعد از شهریور 20 پیشکسوتان آن که مرحوم مهندس مهدی بازرگان و مرحوم دکتر یدالله سحابی و مرحوم سید محمود طالقانی بودند دست به بازسازی مجدد زدند.
نخستین مشخصه دکترین اسلام مدرن انطباقی باز تولید شده بازرگان -طالقانی بعد از شهریور 20 نسبت به اسلام دگماتیسم سنتی حوزه فقاهتی، ادعای قدرت هدایتگری یا راهنمای عمل یا پتانسیل جامعهسازانه آن اسلام بود. در صورتی که اسلام حوزه سنتی در طول 1000 سال حیات خود از شیخ طوسی تا خمینی فقط مدعی حرکت فردی بود و به همین دلیل تا زمان بروجردی حتی خمسی هم که از مردم میگرفتند زیر خاک میکردند و میگفتند خود امام زمان که آمد با علم امامت این پولها را پیدا میکند؛ لذا در این رابطه بود که برای اولین مرتبه بروجردی یک دفتر یادداشت در قم گذاشت و نام افرادی که در شهرستانها خمس و سهم امام میگرفتند در این دفتر یادداشت ثبت کرد و از آنها خواست که این پولهای خمس منهای بخشی از آن که صرف هزینه زندگی خود افراد در شهرستانها میشد جهت پرداخت شهریه طلاب به قم بفرستند و از زمان خمینی بود که خمینی به تاسی از اخوان المسلمین توسط فدائیان اسلام و خود نواب صفوی که در مصر کلاس اخوان المسلمین را گذرانده بود، تز اسلام حکومتی تحت عنوان ولایت فقیه را مطرح کرد و گرنه قبل از خمینی حرکت هزار ساله حوزه در خدمت باز تولید فقه فردی تکلیفی بود، خمینی این فقه و این حوزه و این روحانیت را حکومتی و دولتی کرد.
در همین رابطه تفاوت اسلام مدرن انطباقی بازرگان – طالقانی با اسلام سنتی فقاهتی حوزه در فرایند زمانی بعد از شهریور 20 به صورت مشخص و کنکریت همان ادعای هدایتگری و جامعه سازی و راهنمای عمل اجتماعی بودن اسلام مدرن انطباقی میباشد و همین دکترین جامعه سازی و راهنمای عمل و هدایتگری اسلام انطباقی مدرن بازرگان – طالقانی بود که برای اولین بار از تاریخ ورود اسلام به ایران در جامعه ایران مطرح گردید. البته نیاز به تاکید مجدد نیست که این اسلام انطباقی مدرن بازرگان - طالقانی با اسلام حکومتی اخوان المسلمین – خمینی و اسلام فردی صوفیانه مولوی و سنائی و عطار و حافظ و ابن عربی و غیره که عبدالکریم سروش امروز منادی آن در جامعه ما میباشد و اسلام فقهیانه سنتی فردی بروجردی حوزه کاملا متفاوت بود، چراکه این اسلام هر چند مدعی جامعه سازی داشت، مدعی حکومت کردن نبود و البته از زمانی که سازمان مجاهدین خلق در ادامه این جریان در دهه 40 تکوین پیدا کردند، این جریان هم به اسلام حکومتی منتهی شد.
نکتهائی که نباید در همین جا از نظر دور بداریم و ذکر آن در اینجا حیاتی میباشد اینکه وقتی که صحبت از اسلام این جریان میکنیم نباید با استراتژی و راه سیاسی این جریان یکی بپنداریم، چراکه هر چند اسلام بازرگان – سحابی بر خلاف اسلام مجاهدین خلق یک اسلام حکومتی نبود اما همین بازرگان و سحابی از اواخر دهه 20 با پیوند به جریان نهضت مقاومت ملی مصدق به لحاظ سیاسی، جذب قدرت و حکومت شدند و رفته رفته بین مشی سیاسی و اعتقاد مذهبیشان اختلاف و پارادوکس ایجاد شد چراکه به لحاظ سیاسی خواهان قدرت و حکومت و مشارکت در قدرت سیاسی بودند، اما به لحاظ مذهبی اسلام مورد نظر آنها چنین ماهیتی نداشت و همین پارادوکس باعث شد تا در سال 1340 این جریان از جبهه مقاومت ملی جدا بشوند و جریان نهضت آزادی تاسیس کنند.
در رابطه با جریان نهضت آزادی هم از آغاز این پارادوکس اسلام اجتماعی و حکومتی وجود داشت و در همان جلسه اول تاسیس نهضت آزادی مرحوم سید محمود طالقانی که قرآن شناس و اسلام شناس این جریان بود، در باب علت حضور و مشارکتش در تاسیس نهضت آزادی گفت «علت حضور من در این جمع به این خاطر بود که من استخاره کردم و جواب استخاره خوب آمد» خود این کلام قرآن شناس و اسلام شناس و موسس نهضت آزادی معرف همان پارادوکس وحشتناکی بود که آنچنانکه فوقا مطرح کردیم از همان آغاز در هسته سخت موسسین این جریان وجود داشت که خود این پارادوکس در جریان انقلاب ضد استبدادی 57 بیشتر هویدا شد، چراکه در این انقلاب گرچه طالقانی با مشارکت بازرگان و سحابی و نهضت آزادی در قدرت با خمینی مخالف بود و مخالفت خودش را به بازرگان اعلام کرده بود با عین حال بازرگان به لحاظ همان پارادوکس فوق وارد مشارکت در قدرت با خمینی شد که بالاخره پس از اینکه خمینی استفاده سیاسی و تشکیلاتی خودش را از بازرگان و نهضت آزادی کرد، تحت لوای خیمه شب بازی اشغال سفارت مانند دستمال کلینکس با آنها رفتار کرد و حتی آنها را منافق و مردود اعلام کرد و وصیت کرد که هرگز ارباب قدرت آینده رژیم مطلقه فقاهتی این جریان را در مشارکت قدرت دخالت ندهند.
البته در این رابطه نباید چنین بپنداریم که خود طالقانی هم در جریان انقلاب 57 و مشارکت در قدرت با خمینی از این پارادوکس دور بوده، بالعکس خود طالقانی هم تا لحظه وفاتش گرفتار همین پارادوکس بود چراکه طالقانی هم عضو شورای انقلاب بود و هم مدعی بود که مانند کعبه دور خانه خمینی میچرخد و حاضر است جهت سرکوب خلق کرد با خمینی پشت تانک بنشیند و همین طالقانی بود که در مخالفت با بازرگان جهت انتخاب مجلس موسسان قانون اساسی، شعار مجلس خبرگان قانون اساسی داد که در برابر شعار مجلس موسسان بازرگان یک شعار بسیار ارتجاعی بود. این پارادوکس بین عمل و اندیشه بازرگان تا سال 70 ادامه داشت تا بالاخره در سال 1370 بازرگان با کنفرانس در انجمن مهندسین و پزشکان و انتشار کتاب، هدف بعثت پیامبران خدا و آخرت میباشد دست از همه ادعای گذشته خود برداشت و رسما اعلام کرد که اسلام تنها برای خدا و آخرت آمده نه جامعه سازی، یعنی همان ادعائی که عبدالکریم سروش از طریق تصوف زهد گرایانه و دنیاگریز و اختیار ستیز عرفا به آن رسیده بود.
بازرگان در اواخر عمرش مدعی شد که از طریق قرآن به آن دست پیدا کرده است و از اینجا بود که خروجی نهائی پارادوکس بین اندیشه و عمل بازرگان پس از نیم قرن خود را در این دکترین خدا و آخرت تنها هدف بعثت پیامبران میباشد نشان داد، چراکه این دکترین جدید بازرگان چیزی جز خروج از نظریه اسلام جامعه ساز به اسلام فردگرا نبود، دو هدفی که بازرگان در این دکترین جدید خود به عنوان هدف بعثت پیامبران مطرح میکند همان دو هدفی بود که به شکلی دیگر اسلام فقهیانه دگماتیسم فردگرای سنتی حوزه و اسلام فردگرای صوفیانه عبدالکریم سروش قبل از او مطرح کرده بودند. بنابراین برای بازرگان راهی جز این نبود که یا اسلام انطباقی مدرن مدعی جامعه سازی و راهنمای عمل اجتماعی خود را در سیاست قدرت طلبانه و حکومت خواهانه بشکند یا برعکس با انتخاب اسلام جامعهسازانه دست از سیاست قدرت خواهانه خود بردارد، که بازرگان در سال 1370 راه اول را انتخاب و با دست کشیدن از اسلام جامعه ساز و هدایتگر، عمل اجتماعی 50 ساله گذشته خود و انتخاب اسلام فردگرایانه خدا و آخرت بالاخره به این دو گانگی پایان داد، همان کاری که عبدالکریم سروش تحت عنوان دین حداکثری و دین حداقلی به موازات بازرگان پس از تسویه شدن از قدرت در سال 70 به بعد به انجام آن پرداخت. چرا که عبدالکریم سروش در دهه 60 در زمانیکه در ساختار قدرت حاکمیت بود معتقد به اسلام حداکثری بود اما از زمانیکه در اواخر دهه 60 از قدرت تسویه گردید به اسلام حداقلی اعتقاد پیدا کرد و مانند بازرگان دو گانگی سیاست و اندیشه خودش با انتخاب اسلام حداقلی حل کرد.
قابل توجه است که تفاوت بازرگان و عبدالکریم سروش در جایگزینی اسلام خدا و آخرت و اسلام حداقلی به جای اسلام جامعه ساز و اسلام حداکثری بستر توجیه و تبیین آن میباشد به این ترتیب که بازرگان مدعی بود که از طریق قرآن به این اسلام فردی دست یافته است اما عبدالکریم سروش معتقد بود که از طریق اسلام مولوی و امام محمد غزالی به این اسلام فردگرای صوفیانه دست پیدا کرده است. البته عبدالکریم سروش جهت بسترسازی حرکت از اسلام دگماتیسم حداکثری به اسلام صوفیگرانه و فردگرای حداقلی در ابتدا تئوری اسلام سه گانه معیشت اندیش و معرفت اندیش و تجربه اندیش مطرح کرد، که مطابق این تئوری نظریههای اسلام حکومتی خمینی و اسلام جامعهسازانه شریعتی یکجا در ظرف اسلام معیشت اندیش قرار داد و تئوریهای اسلام فلسفی مجرد اندیش و اسلام ارسطوئی در ظرف اسلام معرفت اندیش و تئوریهای اسلام تصوفگرایانه خودش و مولوی را در ظرف اسلام تجربه اندیش قرار داد.
ادامه دارد