معضل مدرنیته و توسعه در ایران - قسمت دوم

 

ب – به جای پاسخ به سوالات فوق: جهت ممانعت از اطاله کلام برای پاسخ به سوالات فوق در اینجا تنها به طرح چند نکته محوری قناعت می‌کنیم.

1 - آنچنانکه فردریک هگل فیلسوف قرن هیجدهم آلمان می‌گوید مدرنیته در مغرب زمین هر چند توسط جایگزین شدن سوبژه محوری کانت – دکارت در عرصه معرفت‌شناسی به جای ابژه محوری ذهن آینه‌ائی ارسطو تکوین پیدا کرد، این مدرنیته در سه تحول رفرماسیون مذهبی یا نهضت پروتستانیسم و رنسانس یا جنبش روشنگری و انقلاب کبیر فرانسه متبلور گردید، چراکه از دیدگاه هگل فونکسیون مدرنیته در جوامع مغرب زمین با نفی سه اتوریته مذهبی و سیاسی و اجتماعی – فرهنگی مادیت پیدا کرد که در این رابطه نهضت پروتستانیسم در راستای نفی اتوریته مذهبی و جنبش رنسانس و روشنگری باعث نفی اتوریته سنت‌های اجتماعی پسینی و انقلاب کبیر فرانسه بسترساز نفی اتوریته سیاسی و حکومتی در جوامع غربی شد و از آنجائیکه اتوریته یا مرجعیت قدرت در مغرب زمین در قرن هفدهم و هیجدهم - که مدرنیته در غرب متولد گردید - عبارت بودند از اتوریته مذهبی کلیسا و اتوریته سیاسی حکومت‌ها و اتوریته اجتماعی سنت‌های پسینی.

لذا در این رابطه بود که از نظر هگل تحقق مدرنیته در مغرب زمین از طریق نفی این سه نوع اتوریته امکان پذیر گردید، چرا که آنچنانکه اشاره شد موضوع رفرماسیون پروتستانیسم نفی اتوریته مذهبی کلیسا در مغرب زمین توسط لوتر و کالون بود آنچنانکه موضوع جنبش روشنگری یا رنسانس در مغرب زمین که توسط نهضت عقلانیت علمی و فلسفی علما و دانشمندان به انجام رسید، زمینه نفی اتوریته اجتماعی یا سنت‌های تاریخی گذشته در غرب را فراهم کرد و موضوع انقلاب کبیر فرانسه نفی اتوریته سیاسی بوده است.

به همین دلیل از نظر هگل تنها بستر تحقق مدرنیته در مغرب زمین و در هر جامعه‌ائی مبارزه و نفی اتوریته‌های سه گانه فوق می‌باشد لذا از نظر هگل تا زمانی که سه اتوریته مذهبی و سیاسی و اجتماعی – فرهنگی در جامعه‌ائی وجود داشته باشد امکان تحقق مدرنیته در آن جوامع نمی‌باشد. البته به لحاظ آسیب‌شناسی مدرنیته بحران معنا و بحران مرجعیت و اتوریته‌ها در جوامع مدرن به عنوان بزرگ‌ترین خلاء مدرنیته می‌باشند که این خلاء باعث اتوریته سازی جدید در این جوامع مدرن شده است آنچنانکه در قرن نوزدهم که دوران خدائی علم سیانس و عقلانیت ابزاری مغرب زمین بود، عقلانیت ابزاری یا علم تجربی و سیانس جایگزین اتوریته‌های قبلی گردید که این امر مولود همان خلاء مرجعیت یا اتوریته‌ها در جامعه مدرنیته مغرب زمین بود.

2 - هگل عامل تولد مدرنیته در مغرب زمین را انقلاب کپرنیکی دکارتی – کانتی در عرصه رابطه بین ذهن و عین می‌داند که باعث اصالت یافتن سوبژه و ذهن یا عامل شناسا یا سوبژه سنتریست در مغرب زمین گردید چراکه از قرن شانزدهم با ظهور رنه دکارت فیلسوف فرانسوی و شک فلسفی او در کتاب «تأملات خود» همه عرصه‌های معرفت شناسائی بشری به ارث رسیده از ذهن آینه‌ائی ارسطوئی در لوای شعار «من می‌اندیشم پس من هستم» به چالش کشیده شد و به این ترتیب بود که ذهن محوری یا سوبژه سنتری، جایگزین ذهن منفعل و پاسیف و منطق استاتیک ارسطوئی که به صورت مشخص بیش از سیصد ساله دوران قرون وسطی یعنی از قرن سیزدهم توسط توماس آکویناس در مغرب زمین حاکم شده بود، گردید.

لذا دکارت برای اولین بار مبانی اپیستمولوژیک خود را بر سوبژه یا ذهن شناسای انسان قرار داد که این انقلاب اپیستمولوژیک دکارت که پروسه معرفت‌شناسی عین – ذهن ارسطوئی را بدل به ذهن – عین کرد، توسط کانت در قرن هیجدهم سیستماتیزه شد و کانت با وام گرفتن موضوع کتگوری‌ها از هیوم، به موازات نفی امکان شناخت نومن‌ها نقش مفاهیم ذهنی زمان و مکان و علیت و ضرورت و امکان و غیره در تکوین معرفت بشری عمده کرد و از اینجا بود که در مغرب زمین منظومه اپیستمولوژی دکارتی – کانتی جانشین آنتولوژی ارسطوئی شد که در ادامه این پروسس ابتدا توسط خود هگل و بعدا هایدگر این خندق بین ذهن و عین دکارتی - کانتی که بسترساز منظومه معرفتی ذهن محوری و سوبژه سنتری دکارت - کانت شد، به چالش گرفته شد و به عنوان بزرگ‌ترین آفت مدرینته و تاریکی بعد از روشنائی رنسانس اعلام گردید.

همین ذهن محوری دکارتی – کانتی بود که هایدگر تحت عنوان متافیزیک باقی مانده از دوران افلاطون و ارسطو به عنوان غرب زدگی فلسفی تبیین کرد و تحقق آن در مغرب زمین برای بشریت عصر مدرنیته خطرناک‌تر از بمب اتمی دانست و از این زاویه بود که جنگ با مدرنیته به صورت فلسفی هم پای با تکوین مدرنیته در مغرب زمین شکل گرفت که این حرکت ضد مدرنیته فلسفی هگل – هایدگر توسط سیداحمد فردید در دهه 40 در چارچوب تبیین غرب زدگی فلسفی به فرهنگ ما نیز انتقال پیدا کرد که طبق این دکترین غلبه بر غرب زدگی تنها در کادر غلبه بر تفکر متافیزیک توسط جایگزین کردن فهم فلسفی و شهودی دازاین یا وجود به جای موجود امکان پذیر می‌باشد.

البته بعدا با انحراف مضمونی این دکترین هایدگری توسط جلال آل احمد مبارزه فلسفی هگل – هایدگر با مدرنیته در چارچوب غرب زدگی و مخالفت با ذهن محوری و سوبژه سنتری دکارتی – کانتی – پوپری در کتاب «غرب زدگی» و «خدمت و خیانت روشنفکر» جلال از صورت فلسفی به صورت سیاسی و فرهنگی درآمد که طبق این نظریه من درآوردی جلال با تکیه بر اتوریته روحانیت حوزه‌های فقاهتی ایران و اتوریته سنت مذهبی تاریخی مردم ایران و تجلیل از اسلام فقاهتی به جنگ مدرنیته رفت که صد البته او در این شعار شکست خورد، چراکه اصلا مدرنیته‌ائی در ایران نبود تا جلال با سنت و اتوریته روحانیت بخواهد به جنگ آن برود.

لذا در شرایطی جلال عَلَم مخالفت با مدرنیته در ایران بلند کرد که اتوریته‌های سه گانه سنت و روحانیت و حکومت جامعه ایران را به گل نشانده بودند و همین امر باعث گردید تا مبارزه ضد مدرنیته جلال نه تنها بسترساز تثبیت اتوریته روحانیت و سنت در جامعه ایران بشود بلکه مهم‌تر از آن، خود این روحانیت حوزه‌های فقاهتی ایران به عنوان بزرگ‌ترین مبلغ اندیشه جلال درآمدند، آنچنانکه امروز شاهدیم که پس از گذشت نیم قرن از این اندیشه، هنوز تندیس جلال در دست رژیم مطلقه فقاهتی و سردمداران اتوریته مذهبی و سنتی و سیاسی ایران دست به دست می‌چرخد.

3 - به موازات شروع حرکت سیدجمال در مشرق زمین و کشورهای مسلمان تحت عنوان مبارزه با عقب ماندگی همراه با سرازیر شدن ترجمه‌های محصول فرهنگی و سیاسی انقلاب کبیر فرانسه توسط روشنفکران نیمه دوم قرن نوزدهم ایران، موضوع توسعه و مدرنیته در دستور کار جنبش روشنگری ایران اعم از لائیک و مذهبی قرار گرفت که به صورت مشخص راه نجات جامعه ایران از عقب ماندگی را در تکیه بر رویکرد مدرنیته می‌دانستند. هر چند به موازات تکوین انقلاب اکتبر روسیه موضوع توسعه به عنوان یک امر مستقل در کنار مدرنیته قرار گرفت، ولی در سر آغاز ظهور حرکت روشنگری در ایران در اواخر قرن نوزدهم رویکرد مدرنیته در نوک پیکان هدف حرکت روشنگری ایران قرار داشت که البته هر کدام از جریان‌ها از زاویه خاصی به امر مدرنیته نگاه می‌کردند.

مثلا سیدجمال بر مدرنیته تکیه ابزاری و نظامی داشت هر چند در ظاهر با شعار «این العساکر الاجرار» و «این السلاطین الجبار»، سیدجمال می‌کوشید در سایه اتوریته‌ها و بازگشت به گذشته چهره ضد مدرنیته به حرکت خود بدهد، ولی طلب سلاح نظامی و قدرت ابزاری متاسی از مغرب زمین به نحوی گرایش او را به مدرنیته نشان می‌داد به طوری که در یکی از کتاب‌هایش تحت عنوان «طبیعت» که در سفر به هند می‌نویسد، در انتقاد به شیوه‌های آموزشی حوزه‌های فقاهتی می‌نویسد «طلبه حوزه از شب تا صبح در کنار چراغ نفتی فانوسی درس می‌خواند بدون اینکه یکبار از خود بپرسد چگونه این چراغ زیر شیشه فانوس نفتی روشنی به او می‌دهد.» برعکس سیدجمال، سِر سیداحمد خان هندی و فتحعلی خان آخوندزاده و میرزاملکم خان و سیدحسن تقی زاده تکیه فرهنگی و سیاسی و اقتصادی بر مدرنیته می‌کردند و شعار انفجار بمب تقلید از مغرب زمین که توسط سیدحسن تقی زاده و ملکم خان مطرح گردید در این رابطه قابل تفسیر می‌باشد.

البته میرزاتقی خان امیرکبیر تکیه سیانسی و نرم افزاری بر مدرنیته داشت ولی آنچه به صورت مسلم می‌توان در این رابطه مطرح کرد اینکه از همان آغاز در نظر نگرفتن هماهنگ دو پروژه مدرنیته و توسعه توسط جنبش روشنگری جامعه ایران باعث گردید تا این برخورد مکانیکی جریان روشنگری در ایران در دو شاخه مذهبی و لائیک دچار آسیب و انحراف بشود هر چند آرایش این دو پروژه در شرایط مختلف متفاوت می‌باشد. ولی به هر حال مشکل عمده جنبش روشنگری ایران از همان آغاز تکیه مکانیکی بر پروژه مدرنیته بوده است بدون آنکه با عینک توسعه مانند مغرب زمین، مدرنیته را مطالعه کند که صد البته تا این زمان این تکیه مکانیکی بر دو پروژه توسعه و مدرنیته توسط پیشگامان نظری و عملی جامعه ایران ادامه دارد.

4 - به صورت مشخص هر چند هگل مدرنیته مغرب زمین را مولود حاکمیت ذهن محوری دکارتی – کانتی می‌داند، ولی از نظر هگل فونکسیون مدرنیته در آزادی انسان از سه اتوریته مذهبی و اتوریته سیاسی و اتوریته سنتی و اجتماعی و فرهنگی به نمایش در می‌آید. آنچنانکه او معتقد است که بدون مبارزه با سه اتوریته فوق جهت آزادی انسان امکان دستیابی به مدرنیته وجود ندارد، ولی نباید فراموش کنیم که همین هگل معتقد است که هر چند مدرنیته در برابر دوران سیاه قرون وسطی توانست به صورت روشنائی مطرح شود، بعدا پس از نفی آن اتوریته‌های سه گانه در مغرب زمین به ضد خود بدل شد و همین مدرنیته در غرب به صورت تاریکی و سیاهی درآمد چراکه با حاکمیت رویکرد کانتی – دکارتی بر منظومه معرفت‌شناسی بشر از بعد از دوران مدرنیته:

اولا انسان محدود به آگاهی ذهنی شد.

ثانیا ذهن، مرکز همه معرفت بشر قرار گرفت.

ثالثا رابطه اداراکی آدمی با جهان خارج، تنها عامل معرفت به واقعیت برونی شد.

رابعا معرفت انسان به صورت مجموعه‌ائی از گزاره‌هائی ذهنی درآمد.

خامسا موجود اندیشی، جایگزین وجود اندیشی شد.

سادسا با نفی امکان شناخت نومن‌ها و محدود شدن شناخت انسان به عرصه فنومن‌ها، بشریت را در عرصه معرفت گرفتار قشر و ظواهر کرد.

5 - هگل در منظومه معرفتی خود با پر کردن خندق بین ذهن و عین دکارتی – کانتی:

اولا فلسفه کانت را جزم‌گرا و ذهنی تعریف کرد.

ثانیا برعکس کانت معتقد گردید که ذات اشیاء یا به قول کانت نومن‌ها هم می‌توانند توسط فلسفه و علم منطق مورد شناسائی قرار گیرند.

ثالثا هگل بار دیگر موضوعات کنار زده شده کانت مثل روح، جهان، خدا، ابدیت، بی نهایت و غیره را مورد بحث و شناسائی قرار داد.

رابعا هگل عقل‌گرائی را فقط محدود به ماهیت جهان نکرد بلکه مهم‌تر از آن، آن را نیروی محرکه جامعه و تاریخ تبیین کرد.

6 - از آنجائی که در مغرب زمین دوران قرون وسطی - یعنی قرن‌های سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم - این سنت تاریخی مذهبی کلیسا، یا به عبارت دیگر سنت مذهبی تاریخی مسیحیت بود که در چارچوب دیالکتیک بین انسان و خدا، انسان را ذاتا گناهکار و ذاتا در برابر خداوند قلمداد می‌کرد، این امر باعث شد تا به قول نیچه با کشتن این خداوند، انسان مغرب زمین از زندان کلیسا آزاد بشود و بدل به انسان سازنده مدرنیته گردد؛ لذا این امر باعث شد تا نوک پیکان جریان مدرنیته در غرب به سمت مقابله با اتوریته مذهبی نشانه رود و در این رابطه بود که مقابله با سنت مذهبی تاریخی مسیحیت زده مغرب زمین بزرگ‌ترین چالش مدرنیته را تشکیل می‌داد و لذا این امر باعث گردید تا بعضی مشخصه اولیه مدرنیته مغرب زمین را فرو ریختن اتوریته سنت‌های مذهبی کلیسائی تعریف کنند.

7 - منطق استانیک ارسطوئی نخستین دستگاهی بوده است که در پنج قرن قبل از میلاد مسیح در راستای هدایتگری ذهن انسان و معرفت‌شناسی بشر مطرح شده است، از آنجائیکه این منطق یک منطق صوری است ذهن انسان را تابع صد در صد جهان خارج یا به قول هایدگر گرفتار موجود می‌داند و هیچگونه نقش فعالانه‌ائی برای ذهن انسان قائل نیست، در نتیجه از نظر ارسطو شناخت انسان معلول مطابقت ذهن با عین یا جهان خارج می‌باشد و همین امر باعث می‌گردد تا در این منطق ذهن انسان پاسیف و منفعل گردد یعنی انسان برای رسیدن به معرفت واقعیت خارج، باید ذهن خود را به صورت منفعل و پاسیف صد در صد درآورد و از هر گونه بازیگری ذهن تا می‌تواند جلوگیری نماید.

به عبارت دیگر در این دستگاه هر چه ذهن انسان منفعل‌تر باشد توان معرفت‌یابی‌اش به واقعیت بیشتر می‌شود که خروجی نهائی این منطق آن خواهد بود که اصطلاح ذهن آینه‌ائی برای تعریف منطق و منظومه معرفتی ارسطو به کار گرفته شود؛ لذا همین ذهن آینه‌ائی بود که باعث گردید تا برای بیش از دو هزار سال بشریت در عرصه معرفت شناسانه گرفتار جزمیت و حصار و بن بست بشود و در فهم فلسفی جهان به علت نادیده گرفتن نقش ذهن انسان در معرفت شناسائی گرفتار رئالیسم خام و ساده بشود که البته از آنجائیکه این منظومه ارسطو توسط فارابی و ابن سینا و ابن رشد وارد منظومه معرفتی مسلمانان شد، این امر باعث گردید که به صورت مشخص از قرن چهارم به بعد مسلمانان هم در فهم فلسفی جهان گرفتار ارسطوزدگی بشوند در نتیجه به خواب هزار ساله مانند مغرب زمین فرو بروند که البته در غرب از قرن شانزدهم توسط رنه دکارت فیلسوف فرانسوی و در ادامه آن کانت آلمانی در قرن هیجدهم این منظومه معرفت شناسانه ارسطو با جایگزین کردن ذهن فعال و اکتیو به جای ذهن منفعل و پاسیف و آینه‌ائی ارسطوئی، مورد بازسازی مجدد قرار گرفت، به همین دلیل از اینجا بود که بنا به گفته هگل، مدرنیته و عصر روشنگری در مغرب زمین آغاز شد.

بنابراین مدرنیته در مغرب زمین آنچنانکه هگل می‌گوید با عصیان معرفت‌شناسی توسط منظومه ذهن مرکزی یا ذهن فعال و اکتیو دکارتی – کانتی آغاز شد اما از آنجائیکه به علت حمایت حوزه‌های فقاهتی و اسلام فقاهتی در جامعه ایران از منطق ارسطوئی از زمان فارابی و ابن سینا و ابن رشد الی زماننا هذا که توسط علامه طباطبائی و شیخ مرتضی مطهری و جوادی آملی و غیره انجام می‌گیرد، این امر باعث شده است تا هر چند معلم کبیرمان شریعتی در طول پنج سال حرکت ارشادش کوشید تا با جایگزین کردن منطق دیالکتیک به جای منطق ارسطوئی در این رابطه بسترسازی کند، ولی به علت غلبه اسلام فقاهتی و منطق ارسطوئی حوزه‌های فقاهتی ایران، این تلاش شریعتی نتواند مانند مغرب زمین به نتیجه برسد که صد البته باید این موضوع را هم به این مصیبت دامن گیر ایرانیان اضافه کنیم که عدم ترجمه آثار فلسفی و منطقی مغرب زمین در نیمه دوم قرن نوزدهم تا زمان محمد علی فروغی و کتاب «سیر حکمت در اروپا» و پیشی گرفتن تاریخی و زمانی ترجمه آثار سیاسی و ابزاری محصول انقلاب کبیر فرانسه و مدرنیته توسط پیشقراولان جنبش روشنگری ایران، باعث شد تا در جامعه ایران حتی پروسه مدرنیته نتواند به صورت کپی برداری از مغرب زمین صورتی انطباقی پیدا کند، در نتیجه ما نتوانستیم آنچنانکه هگل می‌گوید با عصیان بر علیه منطق ارسطوئی حوزه‌های فقاهتی در جهت انجام مدرنیته مانند غرب بسترسازی کنیم.

8 - در خصوص نهضت رفرماسیون پروتستانیسم مذهبی لوتر و کالون در مغرب زمین که از نظر هگل پایه دوم و عامل دوم بسترساز مدرنیته در مغرب زمین می‌باشد، از آنجائیکه فونکسیون پروتستانیسم اروپا توسط لوتر و کالون در راستای نفی اتوریته کلیسا و روحانیت بر جامعه مغرب زمین بود به علت اینکه نهضت پروتستانیسم معلم کبیرمان شریعتی تحت شعار «اسلام منهای روحانیت» در کنار شعار «اقتصاد بدون نفت» مصدق:

اولا در جامعه ایران سیصد سال بعد از پروتستانیسم اروپا انجام گرفت.

در ثانی به علت بسته شدن ارشاد توسط ساواک شاه در آبان 51 و دستگیری و حصار امنیتی شریعتی تا سال 56 و فوت زود هنگام شریعتی در سال 56 همه و همه باعث گردید تا نهضت پروتستانیسم مذهبی شریعتی در جامعه ایران که می‌بایست حداکثر از نیمه دوم قرن نوزدهم آغاز می‌شد الی زماننا هذا، این پروژه ناتمام بماند و همین ناتمامی پروژه پروتستانیسم مذهبی در ایران است که باعث گردیده است تا اتوریته روحانیت در جامعه ایران مستدام باشد که یکی از میوه‌های تلخ این استمرار اتوریته روحانیت بر جامعه ایران غصب هژمونی و انحراف و شکست انقلاب ضد استبدادی و دموکراسی خواهانه مردم ایران در سال 57 و در ادامه آن انحراف جنبش اصلاحات سال 76 و شکست جنبش سبز در سال 88 می‌باشد و لذا تا زمانی که به قول لوتر و هگل این اتوریته روحانیت در جامعه ایران شکسته نشود و شعار «اسلام منهای روحانیت» شریعتی تحقق پیدا نکند، امکان هیچگونه تحول اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و ساختاری در جامعه ایران به صورت محتوائی وجود نخواهد داشت چرا که این اتوریته روحانیت در جامعه ایران آنچنانکه در طول 150 سال گذشته جنبش سیاسی ایران مشاهده کرده‌ایم عامل انحراف هژمونی جنبش اجتماعی و کارگری و دموکراتیک مردم ایران می‌شود و صد البته این اتوریته آنچنانکه در مغرب زمین مشاهده کردیم در ایران شکسته نمی‌شود مگر در چارچوب حرکت پروتستانیسم معلم کبیرمان شریعتی.

به همین دلیل است که جریان روحانیت حوزه از مرتضی مطهری تا عبدالکریم سروش بیش از هر امری در جنگ با شریعتی شعار پروتستانیسم اسلامی شریعتی یا به قول مرتضی مطهری شعار منهایون به چالش گرفتند، لذا در نوک پیکان هر گونه حرکت تحول خواهانه در جامعه ایران باید اتوریته روحانیت در ایران توسط نهضت پروتستانیسم اسلامی به چالش گرفته شود و تا زمانی که این اتوریته شکسته نشود امکان شکسته شدن اتوریته سنت و سیاست یا حکومت در جامعه ایران وجود نخواهد داشت و به همین دلیل عامل اصلی شکست انقلاب مشروطیت و نهضت مقاومت ملی مصدق و انقلاب ضد استبدادی 57 همین اتوریته روحانیت می‌باشد که به علت اشتباه تاریخی جلال آل احمد این اتوریته در فرهنگ تاریخی مردم ایران توسط روشنفکران نه تنها تضعیف نشد بلکه تقویت هم گردید و باز به سبب اشتباه راه رفتن احمد کسروی توسط خوب حمله کردن به جای بد دفاع کردن از این جریان، این اتوریته تقویت شد و در حرکت مسلحانه گروه فرقان در سال 58 به علت اشتباه استراتژیک آن‌ها به جای اینکه جهت شکستن اتوریته روحانیت مردم را از آن‌ها بگیرند، گروه فرقان با گرفتن روحانیت از مردم باعث تقویت اتوریته روحانیت در جامعه ایران شدند که همین اشتباه از خرداد 60 توسط مجاهدین خلق تکرار گردید. در نتیجه این همه باعث شده است تا شعار استمرار پروژه پروتستانیسم «آرمان مستضعفین» در سال‌های 58 تا 60 در غبار این حرکت‌های اشتباه به محاق برود.

والسلام