چگونه قرآن را تفسیر کنیم؟ - قسمت اول
1 - چه نیازی به تفسیر قرآن؟
دو مشخصه محوری پروسس تکوین قرآن عبارت است از:
الف - دینامیزم تکوین قرآن.
ب - دیالوگی بودن پروسه تکوین قرآن.
در رابطه با دینامیزم تکوین قرآن آنچنانکه قبلا مطرح کردیم قرآن در میان تمامی کتابهای وحیانی انبیاء الهی و کتابهای الهامی عرفانی، تنها کتابی است که محتوای آن به صورت تدریجی و تکاملی در بستر پراکسیس جامعهسازانه پیامبر اسلام در طول 23 سال بر پیامبر اسلام نازل شده است. همین مشخصه
الف – نزول تدریجی،
ب - تکاملی بودن پروسس نزول،
ج – بستر جامعهسازانه نزول آن، باعث گردیده تا قرآن در میان تمامی کتابهای وحیانی انبیاء الهی و کتابهای الهامی عرفانی تنها کتابی باشد که دارای مشخصه دینامیزم تکوین است و همین دینامیزم تکوین قرآن عاملی شده تا اسلام بعد از وفات پیامبر اسلام و قطع وحی نبوی بر بشریت، به صورت اسلام تاریخی متولد گردد که مشخصهی اصلی این اسلام تاریخی مسلح بودن به دینامیزم درونی بر سه پایه:
الف - اجتهاد در اصول و فروع،
ب - الگوی شخصیتی پیامبر اسلام به عنوان اسوه و امام و الگو و نمونه شدن اخلاقی برای بشریت همیشه تاریخ،
ج - الگوی مدینه النبی، - جامعهائی که پیامبر اسلام در مدت 10 سال حرکت مدنی خود بر پایه قرآن بنا کرد - به عنوان یک جامعه الگوئی و نمونه برای همیشه بشریت تا آنچنانکه شاه ولی الله دهلوی میگوید «بشریت آینده بتواند متدولوژی جامعهسازانه کنکریت و مشخص بر پایه فهم زمان و فهم دینامیزم اسلام تاریخی کسب نماید.»
اما آنچنانکه فوقا مطرح کردیم مشخصه دوم قرآن دیالوگی بودن پروسه تکوین قرآن میباشد که اهمیت این موضوع در شناخت قرآن اهمیتی در حد اندازه دینامیزم تکوین قرآن دارد، چراکه اگر دینامیزم تکوین قرآن به ما میآموزد که قرآن دارای یک متن دفعی و پکیجی مانند الواح تورات موسی و کتاب دیگر پیامبران الهی نیست و همچنین دارای یک متن یکنواخت غیر تکامل پذیر مانند انجیل عیسی و کتاب دیگر انبیاء الهی نیست و همچنین دارای یک متن و محتوای بیگانه با واقعیت کنکریت جامعه خود مانند کتابهای وحیانی دیگر انبیاء الهی و کتابهای الهامی عرفا نمیباشد، پروسه تکوین قرآن معرف این حقیقت خواهد بود که:
اولا قرآن دارای یک زبان دیالوگی میباشد که در چارچوب دیسکورس جغرافیای حرف تکوین پیدا کرده است و همین زبان دیالوگی به همراه دیسکورس جغرافیای حرف قرآن باعث گردیده تا زبان قرآن به جای زبان حقیقی و زبان عرفی بر زبان سمبلیک تکیه کند.
ثانیا دیالوگی بودن پروسه تکوین قرآن باعث گردیده تا محتویات و مضمون وحی نبوی پیامبر اسلام در چارچوب دیسکورس محدود مخاطبین پیامبر و پراکسیس اجتماعی کنکریت پیامبر اسلام در جامعه بادیه نشین عربستان مادیت پیدا کند، لذا طبیعی است که هر زمان که آن مضمون و محتوای وحی نبوی پیامبر اسلام در برابر شرایط متفاوت تاریخی – اجتماعی قرار میگیرد، این قرآن و این وحی با این ساختار و با این زبان در برابر آن جامعه نوین ساکت و بی تفاوت و به صورت یک کتاب غیر تاریخی در میآید. در این رابطه برای اینکه قرآن خاموش و ساکت بتواند به عنوان راهنمای عمل انسانسازانه و جامعهسازانه درآید، باید این قرآن خاموش و ساکت را به حرف درآوریم و در همین رابطه است که سوال فوق که «چه نیازی به تفسیر قرآن داریم؟» در اینجا پاسخ خود را پیدا میکند.
چراکه نیاز ما به تفسیر قرآن به آن علت است که قرآن بر پایه خصیصه متن دیالوگی خود در چارچوب پاسخگوئی به پرسشهای مخاطبین پیامبر اسلام در قرن هفتم میلادی و در جامعه بادیه نشین عربستان تکوین پیدا کرده است، لذا این قرآن با این مکانیزم تکوین، تنها در زمانی میتواند برای ما به عنوان راهنمای عمل انسانسازانه و جامعهسازانه مطرح گردد که بتواند در چارچوب پاسخگوئی به سوالهای انسانسازانه و جامعهسازانه شرایط مختلف جغرافیائی و تاریخی باشد. همین تطبیق قرآن دیالوگی قرن هفتم میلادی به شرایط مختلف جغرافیائی و تاریخی باعث به حرف آمدن قرآن خاموش میشود که این به حرف آمدن یا به حرف درآوردن تطبیقی قرآن ساکت و خاموش، در هر شرایط تاریخی و جغرافیائی و فرهنگی همان تفسیر قرآن میباشد و لذا در این رابطه نیاز به تفسیر قرآن، همان نیاز به حرف واداشتن قرآن ساکت و خاموش در هر شرایط تاریخی میباشد که عین همین تبیین از تفسیر قرآن، امام علی بزرگترین شاگرد مکتب وحی و بزرگترین دستپروده پیامبر اسلام در خطبه 158 نهج البلاغه صبحی الصالح - ص 223 - س 6 میکند:
«...وَ اَلنُّورِ اَلْمُقْتَدَی بِهِ ذَلِکَ اَلْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِقَ وَ لَکِنْأُخْبِرُکُمْ عَنْهُ أَلاَ إِنَّ فِیهِ عِلْمَ مَا یَأْتِی وَ اَلْحَدِیثَ عَنِ اَلْمَاضِی وَ دَوَاءَ دَائِکُمْ وَ نَظْمَ مَا بَیْنَکُمْ- قرآن نوری است که شما باید آن را مقتدا و راهنمای عمل خود قرار دهید - آگاه باشید که قرآن در برابر انسان و جامعه زمان شما تا زمانی که خودتان او را به حرف درنیاورید خاموش و ساکت میماند و امروز من شما را با تفسیر و به حرف درآوردن قرآن خاموش و ساکت خبر میکنم که در این کتاب هم نور هدایتگرایانه آینده بشریت است و هم تاریخ حرکت جوامع و انسانهای گذشته و لذا اگر این قرآن با تفسیر به حرف درآورید هم درمان درد انسان ساز و جامعهسازانه شما در آن است و هم مسیر سامان دادن به حر کت انسانی و اجتماعی شما در آن میباشد.»
و به این ترتیب است که ما میتوانیم با تفسیر قرآن در هر شرایط تاریخی و جغرافیائی و فرهنگی، قرآن ساکت و خاموش را به حرف درآوریم تا این قرآن بتواند به عنوان راهنمای عمل انسانسازانه و جامعهسازانه ما قرار گیرد.
2 - سه نوع تفسیر، تفسیر تطبیقی، تفسیر انطباقی، تفسیر دگماتیسم
آنچنانکه فوقا مطرح کردیم برای تفسیر قرآن باید در شرایط مختلف تاریخی و جغرافیائی، قرآن ساکت و خاموش را در برابر سوالهای روز زمان قرار دهیم تا در عرصه انسانسازانه و جامعهسازانه، این قرآن خاموش به حرف درآید. در این رابطه است که.
اولا نکتهائی که باید به عنوان پیش فرض در نظر بگیریم فهم زبان قرآن است، چراکه در رابطه با زبان قرآن سه نظریه مطرح میشود:
یکی اینکه بگوئیم زبان قرآن زبان حقیقی است، آنچنانکه مفسرین قرآن از آغاز به این امر اعتقاد داشتهاند. طبیعی است که در صورتی که ما زبان قرآن را زبان حقیقی بدانیم آنچه که در ظاهر قرآن شاهد هستیم باید به عنوان محتوای اصلی پیام قرآن هم بدانیم، در آن صورت دیگر آنچنانکه اسلام فقاهتی و اسلام روایتی شیعه و سنی در طول بیش از هزار سال گذشته تکوین پیدا کرده است نه تنها این قرآن و اسلام تاریخی دارای دینامیزم نمیباشند بلکه اصل اجتهاد در اصول اسلام تاریخی هم تعطیل میشود و موضوع اجتهاد آنچنانکه شیخ مرتضی مطهری معتقد بود فقط محدود به اجتهاد در فروعات فقهی اسلام فقاهتی دگماتیسم حوزهها میشود که خروجی نهائی این رویکرد اسلام دگماتیسم فقاهتی خواهد بود که مدت 36 سال جامعه ایران در حال تجربه کردن آن میباشد. همان اسلامی که بنیانگذاران آن در سال 57 مدعی بودند که تنها چند آئین نامه داخلی کم دارند و گرنه در چارچوب کار هزار ساله فقه سنتی برای تمامی مشکلات عبادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... جامعه ایران و جامعه بشری پاسخ مناسب دارند. ولی وقتی سوار کار شدند «اقتصاد را مال خرها دانستند» و «سیاست را مال فقیه و روحانی حوزه فقاهتی علم کردند» و «فرهنگ مردم هم تنها مولود دولتی شدن و فقاهتی شدن همه چیز این مردم در چارچوب اسلام فقاهتی و روایتی و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم دانستند» و «نظام اداری مملکت هم یک جا در چارچوب حزب پادگانی خامنهائی تسلیم سپاه و تشکیلات آن کردند»، بنابراین اگر زبان قرآن را حقیقی دانستیم راهی جز این نداریم جز اینکه به اسلام انطباقی و اسلام دگماتیسم فقاهتی و روایتی معتقد شویم.
دوم اینکه آنچنانکه قرآن شناسان جدید جهان عرب امثال محمد ارکون و نصر ابوزید و... معتقدند، زبان قرآن را عرفی بدانیم یعنی قرآن را یک کتابی بدانیم که با فاعلیت پیامبر اسلام (نه قابلیت پیامبر اسلام که بسترساز دستیابی پیامبر به آبشخور وحی شده است که علامه محمد اقبال به آن اعتقاد داشت) آنچنانکه خود پیامبر اسلام یک انسان قرن هفتمی بزرگ شده در جامعه بادیه نشین مکه و عربستان بود و تاثیر پذیرفته صد در صدی از آن فرهنگ بوده است، جامعه و مخاطبین زمان و عصر و جغرافیای او نیز تاثیر پذیرفته صد در صد فرهنگ آن عصر و آن زمان بودهاند لذا از دیدگاه این رویکرد، خود قرآن هم که با فاعلیت تمام عیار پیامبر اسلام و فرهنگ آن مخاطبین شکل گرفته است دارای همان زبان عرفی عصر و زمان پیامبر اسلام میباشد و در همین رابطه برای فهم آن ما مجبوریم تا زبان عرفی جامعه و عصر و خود پیامبر را بشناسیم و سپس در چارچوب آن به تفسیر قرآن و شناخت آن بپردازیم.
خروجی نهائی این رویکرد به قرآن هم تفسیر انطباقی و اسلام انطباقی خواهد بود چراکه در این رویکرد زبان قرآن اصالت پیدا میکند و همه قرآن میشود عرضیات قرآن و خود عرضیات قرآن آنچنان فربه میشود که جای ذاتیان آن را هم اشغال میکند و از آنجائیکه طبق این رویکرد فقط ذاتیات قرآن است که امروز میتواند به درد ما بخورد آن هم در دایره یک نیاز روحی فردی، این ذاتیات آنقدر در این کانتکس کوچک و لاغر میشود که حداکثر آن میشود چند تا توصیف از خداوند و یا از آخرت و رسالت پیامبر اسلام و دیگر پیامبران الهی؛ و البته خدا هم در این رویکرد یک تجربه باطنی میشود نه بیشتر که حداکثر ما میتوانیم خودمان به تاسی از عرفای بعد از پیامبر اسلام در این رابطه تجربه بالاتری از پیامبر اسلام دست پیدا کنیم، چراکه خدای محمد خدای خشیت ترس میباشد اما خدای مولوی خدای عشق است که صد البته از دیدگاه اینان تجربه عشقی از خداوند بسیار بالاتر از تجربه خشیت از خداوند میباشد، لذا حتی در خصوص تجربه خداوند - که این رویکرد معتقد است که جزء ذاتیات قرآن میباشد - در نهایت معتقدند که تجربه عرفانی امثال مولوی از خداوند بالاتر از تجربه پیامبر اسلام میباشد و اینها حتی خود را نیازمند به تجربه باطنی پیامبر اسلام از خداوند قرآن هم نمیبینند.
اما در خصوص آخرت از نظر قرآن که اینها به ظاهر آن را جزء ذاتیات قرآن میدانند از آنجائیکه اینها آخرت را به صورت امری بیگانه از دنیا تبیین میکنند این امر باعث شده که آخرت در دیسکورس اینها به صورت یک امر تعبدی مطرح شود که نه از طرف عرفا و نه از طرف فلاسفه و نه از طرف علما قابل کشف و فهم نیست تنها توسط انبیاء و قرآن مطرح شده است لذا آنها نه به صورت تجربی و معرفتی بلکه فقط در چارچوب یک تعبد و تکلیف به آن اعتقاد پیدا میکنند نه بیشتر. همین عوامل باعث گردیده که در دیسکورس این رویکرد به قرآن، عرضیات قرآن که یک امر زمانی و غیر تاریخی و مختص به فرهنگ و جغرافیا و تاریخ خود پیامبر اسلام میباشند و برای عصر ما و نسل ما قابل تاسی نیست تقریبا تمام قرآن را شامل میشود و برای ذاتیات قرآن در این رویکرد دیگری جائی باقی نمیماند و در همین رابطه اینها کمتر به تبیین ذاتیات قرآن میپردازند و حداکثر حرف آنها در حد یک پاورقی است هر چه حرف میزنند در باب عرضیات قرآن است که خروجی نهائی این امر غیر تاریخی شدن قرآن میشود.
لذا دیگر نه تنها قرآن کتاب راهنمای عمل ما برای انسانسازی و جامعهسازی و تاریخسازی نخواهد بود بلکه در نهایت تنها به صورت چند تا تجربه عرفانی و باطنی پیامبر اسلام در میآید که مسلمانان میتوانند اگر خواستند به صورت فردی با تاسی از این تجربههای محدود به قرآن تکیه کنند، البته از نظر اینها بهتر از این تجربهها در دستگاه عرفا از جمله مولوی وجود دارد. بنابراین در نهایت رابطه اینها با قرآن میشود یک رابطه فردی تکلیفی و تعبدی هر چند خودشان را تجربه اندیش و معرفه اندیش میدانند و دیگران را معیشت اندیش، چراکه تنها چیزی که در نهایت از قرآن برای این جماعت باقی میماند شریعت و فقه قرآن است که معتقدند به صورت تعبدی به عنوان قشر و پوست، حافظ مغز باید پذیرفت. البته در این جا هم به تاسی از شیخ محمود شبستری که میگوید:
شریعت پوست مغز آمد حقیقت / میان این و آن باشد طریقت
این جماعت معتقدند که هدف و منظور شریعت حفظ مغز است ولی اگر در سرتاسر اندیشه آنها جستجو کنید کوچکترین اثری از مغز نیست، البته اگر مغزی هم باشد در مثنوی مولوی است نه در قرآن. به همین دلیل است که اینها در تقسیم اسلام سه گانه معیشت اندیش و معرفت اندیش و تجربه اندیش بیش از آنکه به انواع اسلام تکیه کنند به متدولوژی فهم اسلام تکیه میکنند که خروجی نهائی این تقسیم آنها شریعتی پارادایم کیس اسلام معیشت اندیش میشود و شیخ مرتضی مطهری پارادایم کیس اسلام معرفت اندیش است و خود گوینده میشود پارادایم کیس اسلام تجربه اندیش در زمان ما.
سوم آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی معتقد بود زبان قرآن را نه حقیقی بدانیم و نه عرفی، بلکه یک زبان سمبلیک بدانیم که مطابق این نظریه و دکترین قرآن به صورت یک منشور چند وجهی در میآید که در هر عصر و نسل و قرنی قرآن قابلیت حفاری و کشف معنای نو دارد. در این رابطه است که مطابق این نظریه موضوع هرمنوتیک یا تاویل قرآن مطرح میشود چراکه اگر ما زبان قرآن را زبان حقیقی یا زبان عرفی بدانیم دیگر نیازمند به کشف معنا یا هرمنوتیک یا تاویل نیستیم و تنها با اعتقاد به زبان سمبلیک قرآن است که هرمنوتیک یا تاویل یا کشف معنا در قرآن مطرح میشود زیرا اعتقاد به زبان سمبلیک قرآن دلالت بر این امر دارد که برای فهم قرآن نباید به ظاهر قرآن تکیه کنیم و آن را مطلق نمائیم بلکه باید برای قرآن یک باطنی قائل شد که هدف هرمنوتیک یا تاویل قرآن کشف همین باطن میباشد و با کشف معنا و یا کشف باطن قرآن است که ما میتوانیم به قرآن راهنمای عمل انسانسازانه و جامعهسازانه و تاریخسازانه دست پیدا کنیم و به همین دلیل، قرآن از عینک این رویکرد، بسترساز اسلام تطبیقی میشود، چرا که رابطه این رویکرد با قرآن یک رابطه اجتهادی است نه رابطه یک طرفه تقلیدی و تکلیفی مانند اسلام دگماتیسم فقاهتی حوزه و اسلام انطباقی که به جایگزینی فراگیر عرضیات قرآن منتهی میشود که البته خروجی نهائی این رویکرد روی آوری به دستاوردهای بشری و مطلق کردن آنها همراه با جایگزین کردن آنها در شکل عرفان و علم به جای قرآن در اسلام انطباقی میشود.
چنانکه در اسلام انطباقی بازرگان این علم سیانس است که عامل فهم قرآن میشود و در اندیشه عبدالکریم سروش این عرفان هند شرقی مولوی است که راهنمای فهم قرآن میگردد و در اسلام انطباقی مجاهدین خلق این علم اجتماعی است که به جای علم طبیعی بازرگان چراغ فهم قرآن میگردد. در تمامی این اسلامهای انطباقی این قرآن است که در برابر آینه علوم اجتماعی و علوم طبیعی و عرفان هند شرقی قرار میگیرد نه بالعکس، آنچنانکه در اسلام تطبیقی اقبال و شریعتی شاهد آن میباشیم. لذا طبیعی است که این علوم تصویر خود را در قرآن مشاهده میکنند نه تصویر قرآن در خود، آنچنانکه در اندیشه شریعتی و اقبال شاهد آن هستیم.
بنابراین در اسلام تطبیقی شریعتی – اقبال به علت اینکه زبان قرآن را نه حقیقی میدانند و نه عرفی بلکه سمبلیک میدانند این امر باعث میشود که آنها با عصای هرمنوتیک یا تاویل آیات قرآن معتقد به کشف معنا و کشف باطن در قرآن بشوند، از این مرحله است که هرمنوتیک یا تاویل و کشف معنا در قرآن توسط تفسیر قرآن باعث به حرف درآوردن قرآن ساکت در زمان میشود و به عنوان یک ضرورت در دستور کار طرفداران اسلام تطبیقی قرار میگیرد چراکه از دیدگاه رویکرد به اسلام تطبیقی تا زمانی که ما توسط تفسیر قرآن نتوانیم به صورت تطبیقی با زمان، قرآن را به حرف در بیاوریم این قرآن در عمل انسانسازانه و جامعهسازانه و تاریخسازانه نمیتواند راهنمای عملی ما قرار گیرد و به این ترتیب است که تفسیر قرآن در اسلام تطبیقی همان هرمنوتیک یا تاویل یا کشف معنا در قرآن میباشد.
ادامه دارد