حسین، عاشورا، محرم

آزادی، آگاهی، انسانیت
تاریخ، مکتب، انسان

الف - امام صادق و عاشورا: از آنجائیکه امام صادق در سالهای 120 و 130 هجری (یعنی زمانیکه بنی‌عباس پس از خلع ید مسلحانه قدرت از بنی‌امیه در حال تثبیت پایه‌های حکومتی خود بودند) حرکت فکری خود را در شرایط تاریخی از سر گرفت که جامعه اسلامی توسط دسیسه‌های ضد فرهنگی بنی‌عباس با دو سونامی عظیم ضد فرهنگی از غرب و شرق دسته و پنجه نرم می‌کرد (که این دو سونامی ضد فرهنگی عبارت بودند:

1- سونامی اندیشه و فلسفه یونانی و ارسطوئی که توسط ترجمه آنها به عربی بطرف فرهنگ اسلامی سرازیر شده بود و با پمپاژ و تزریق آنها به اسلام دینامیزم مکتب اسلام و جامعه اسلامی را با ارسطوئی و دیپلیزاسیون کردن از حیات و حرکت انداخته بودند.

2- سونامی تصوف هند شرقی بود که با سه نگرش:

الف - بی مقداری دنیا

(چیست دنیا؟ از خدا غافل شدن /  نی قماش نقره فرزند و زن
هم خدا خواهی و هم دنیای دون  /  این خیال است و محال است و جنون
مولوی ).

ب - بی اختیاری انسان

(ما چو چنگیم تو زخمه می‌زنی  /  زاری از ما نی تو زاری می‌کنی
ما چو نائیم نوا در ما زتوست  /  ما چو کوهیم صدا در ما زتوست
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات  /  برد و مات ما زتو است‌ای خوش صفات
مولوی ).

ج - انتقال نگاههای مسلمانان از برون جامعه و زندگی به درون ناپیدای خویش و خصم برون اجتماعی و تاریخی را بدل به خصم ناشناخته درون خود کردن
(ای شهان کشتیم ما خصم برون  /  ماند خصمی زان بدتر در اندرون - مولوی )اسلام عاشورائی را سترون و به گل نشانده بود).

لذا امام صادق برعکس اما م حسین (که در سالهای 60هجری تضاد عمده و اصلی جامعه اسلامی را دستگاه فاسد سیاسی بنی‌امیه تشخیص داده بود) و برعکس امام علی (که در سالهای 36 هجری تضاد عمده و اصلی جامعه اسلامی را فساد اقتصادی دستگاه عثمان و شیخین تشخیص داده بود ) در سالهای 120و130هجری تضاد عمده و اصلی جامعه اسلامی را فساد فرهنگی نظام فلسفه یونانی غرب و تصوف گرائی هندی شرق تشخیص داد و به این ترتیب بود که نوک پیکان حرکت خود را بطرف این تضاد نشانه گرفت و کوشید تا با نهادینه کردن مکتب اسلام و مذهب شیعه اسلام و شیعه را در برابر این دو سونامی ضد فرهنگی واکسینه نماید‌. بنا براین جهت تبین فرایندهای استراتژی جامعه اسلام در طول دو قرن بعد از مرگ محمد باید به سه سر تیتر و سه سرفصل تاریخی اشاره کنیم.

1- دوران علی: که بازگشت پیدا می‌کند به سالهای 36به بعد که در این دوران مشکل زیربنائی جامعه اسلامی مشکل بهم خوردن عدالت اجتماعی مدینه محمد بر پایه نابرابریها و تبعیضات طبقاتی و اقتصادی می‌باشد که بر اثر سیاست غیراصولی فتوحات خارجی شیخین و سرازیر شدن غنایم به مدینه محمد و تعطیلی پراکسیس اجتماعی و اخلاقی در مدینه‌النبی یا ام‌القرای جامعه محمد حاصل آن شده بود، که در عصر عثمان که دوران گذار جامعه محمد به جامعه بدوی طبقاتی و قومی و نژادی جاهلیت عرب بود تضاد طبقاتی و تبعیضات اقتصادی تمامی تضادهای دیگر اجتماعی اعم از سیاسی و فرهنگی و نژادی و مذهبی و... را تحت تاثیر خود قرار دهد. بهمین ترتیب بود که امام علی که بخوبی آگاه به عمق تضاد طبقاتی بوجود آمده در عصر عثمان بود و بخوبی میدانست که تا چه حد علم کردن این شعار جامعه اسلامی را دچار تنش و دسته بندی و جنگ داخلی می‌کند ،  در آغاز با این کلام از پذیرفتن حکومت سرباز زد: دَعُوني وَالْتَمِسُوا غَيْرِي; فإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ - وَإِنَّ الاْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ - وَالْمَحَجَّةَ - قَدْ تَنَکَّرَتْ - وَاعْلَمُوا أَنِّي إنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ، وَلَمْ أُصْغِ إِلَي قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ، وَإِنْ تَرَکْتُمُونِي فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ; وَلَعَلِّي أَسْمَعُکُمْ وَأَطْوَعُکُمْ لِمنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ، وَأَنَا لَکُمْ وَزِيراً، خَيْرٌ لَکُمْ مِنِّي أَمِيراً - مرا رها کنید و دیگری رابه رهبری انتخاب نمائید - که من با انتخاب شما به رهبری و حکومت به استقبال امری خطرناک می‌روم که نه دلهای شما با آن پایدار خواهد ماند و نه خردهای شما بر پای‌. همانا بر جامعه محمد کران تا کران ابر فتنه پوشیده است‌. آنچنانکه راه راست رفتن در محاق خویش برده است - اما آگاه باشید که اگر من در خواست حکومت شما را پذیرفتم، با جامعه شما آنچنان می‌کنم که خود تشخیص می‌دهم و در عرصه راه و استراتژی انتخابی خودم به ملامت هیچ سرزنش کننده‌ائی گوش نمی‌دهم - اما بر عکس اگر مرا رها بکنید و دیگری را شما بجای من برهبری خودتان انتخاب بنمائید، من بیش از شما از او فرمانبرداری می‌کنم، چرا که در چنین وضعیتی از جامعه اسلامی من اگر برای شما وزیر باشم بهتر است، تا رهبر و امیر باشم است. نهج البلاغه - خطبه 92.

و پس از اینکه امام علی بر اثر پافشاری‌های توده‌های مسلمان قیام کرده، مجبور به پذیرفتن حکومت گردید (أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ، وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ، وَمَا أَخَذَ اللهُ عَلَي العُلَمَاءِ أَلاَّ يُقَارُّوا عَلَي کِظَّةِ ظَالِمٍ، وَلا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَي غَارِبِهَا، وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِها، وَلَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي من عَفْطَةِ عَنْزٍ – به خدائی که دانه را به شکافت و حیات را آفرید سوگند که اگر حضور این قیام کننده گان بر علیه عثمان نبود و اگر خداوند از علما پیمان نگرفته بود که در برابر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم ساکت نباشند، افسار حکومت را رها می‌کردم و مانند همان آغاز آنرا ترک می‌کردم، تا آنگاه ببینید که دنیای شما نزد من به پشیزی نمی‌ارزد. نهج البلاغه - خطبه 3 فراز آخر )

پلاتفرم عملی خود را که حول سه مؤلفه عمده قرار داشت، به اجرا گذاشت (1- تعطیلی تهاجمات برونی و فتوحات که مادر همه مصیبت‌ها بود. 2- شعله ور کردن تضادهای درونی بر پایه شعار عدالت اجتماعی و نفی تبعیضات طبقاتی و اقتصادی. 3- بازسازی دستگاه سیاسی بر پایه استراتژی عدالت خواهانه ) و به این ترتیب بود که از سال 36 تا سال 41 یعنی دوران تقریبا پنج ساله رهبری امام علی وحدت تثبیت شده جامعه اسلامی شیخین و عثمان که بر پایه فتوحات برونی و تبعیضات طبقاتی و اقتصادی درونی استوار شده بود، بهم ریخت چرا که برای امام علی (الدنیا یبقی مع الکفر - و لا یبقی مع الظلم - محمد - جامعه مبتنی بر کفر بهتر است از جامعه مسلمان مبتنی بر ظلم ).

آنچنانکه: ان لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احرار ا فی دنیاکم - امام حسین - انسان آزاده کافر هزار بار شرف دارد بر مدعی مسلمان خود رای مستبد.

و آنچنانکه خود او می‌گوید: "نهج البلاغه - نامه 53 به مالک اشتر صفحه 336 سطر 14 به بعد ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی : فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ (ص) يَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِنٍ: "لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَ يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ من الْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ" من بارها از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: هر گز امتی یا جامعه‌ائی پاک نگردد مگر اینکه در آن جامعه و در آن امت پائینی‌های آن جامعه بی آنکه بترسند، حق خود را از بالائی‌ها بگیرند.

لذا امام علی برای رسیدن به چنین جامعه‌ائی بود، که پس از قبول حکومت حرکت ضد تبعیضات طبقاتی خود را با این خطبه شروع کرد: وَاللهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ، وَمُلِکَ بِهِ الْإِمَاءُ، لَرَدَدْتُهُ; فَإِنَّ في الْعَدْلِ سَعَةً. وَمَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ، فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضيَقُ - به خدا قسم بخشش‌های ناعادلانه‌ائی که عثمان کرد و با آن جامعه محمد را به فساد کشانید پس می‌گیرم، حتی اگر در مهریه زنانشان رفته باشد و یا با آن برده‌ها خریده باشند. چراکه لازمه عدالت اجتماعی این جامعه عدالت اقتصادی است و در این عدالت برای جامعه شما آنچنان گشایشی است، که در نظام طبقاتی موجود وجود ندارد و حتما کسی که توان تحمل عدالت اقتصادی را نداشته باشد، جور نظام طبقاتی او را بیشتر آزار خواهد داد - نهج البلاغه - خطبه 15.

و به این ترتیب بود، که علی جامعه طبقاتی از عثمان به ارث رسیده را در دیگ مبارزه طبقاتی داخلی ریخت و با کفگیر عدالت اجتماعی آنچنان زیر و رو کرد که تمامی دوران پنج ساله حکومتش به جنگ داخلی گذشت و قبل از اینکه نظام عدالت اقتصادی و اجتماعی که خود در مرامنامه حکومتی اش به توده‌ها وعده داده بود (لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً، وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً، وَلَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ، حَتَّي يَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلاَکُمْ، وَأَعْلاَکُمْ أَسْفَلَکُمْ، وَلَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا، وَلَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا - آنچنان جامعه طبقاتی شما را در دیگ مبارزه طبقاتی و عدالت اقتصادی می‌جوشانم و بهم می‌ریزم و غربال می‌کنم تا پائینی‌های طبقاتی و سیاسی و اجتماعی بالا روند و بالا رفته‌های طبقاتی و سیاسی و اجتماعی پائین بیایند و پیش افتاده‌های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی دوران شیخین و عثمان واپس بروند و واپس مانده‌های آن دوران به سروری برسند - نهج البلاغه خطبه 16 ) استقرار پیدا کند، شکست خورد و با حاکمیت دو باره بنی‌امیه نظام فاسد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بنی‌امیه استقرار و تثبیت گردید و ام‌القرای اسلام از مدینه‌النبی محمد به مدینه الکفر دمشق منتقل گردید و دسترنج زحمات 23 ساله وحی و نبوت محمد و پنج ساله علی نابود گردید. البته پافشاری و مبارزات امام حسن که در همان کانتکس استراتژی عدالت خواهانه امام علی بود به جائی نرسید و آنچنان از بعد از شکست امام حسن دستگاه سیاسی بنی‌امیه و معاویه بر جامعه و امپراطوری اسلامی تثبیت گشته بودند که حتی همسر امام حسن هم جزو مزدوران معاویه در آمده بود و سلطه سیاسی بنی‌امیه تمامی مبارزات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و... تحت الشعاع خود قرار داده بود و به این ترتیب بود که سرفصل دوم استراتژی تاریخ اسلام فرا رسید.

2- دوران حسین: با شکست امام علی و امام حسن و شهادت ابوذر و قتل و عام گروه حجر در مرج العذرا و شهادت امام حسن به دست همسرش و کشتار سرداران علی با لشکر عسل (معاویه می‌گفت: ان لله جنودا من العسل - خداوند لشکری دارد بنام عسل و توسط این لشکر بود که معاویه بسیاری از سرداران حزب علی از جمله مالک اشتر و حتی خود امام حسن به شهادت رسانید و...) و مرگ معاویه و فسخ صلحنامه امام حسن توسط خود معاویه حسین پایان یک دوره استراتژی در تاریخ اسلام را در برابر خود دید و آن استراتژی عدالت خواهانه علی بود که از نظر امام حسین با استقرار و تثبیت حکومت بنی‌امیه تا زمانیکه این نظام سیاسی به زانو در نیاید امکان هیچگونه مبارزه عدالت خواهانه‌ائی در جامعه اسلامی و مسلمانان نخواهد بود و به این ترتیب بود که حسین سر فصل جدیدی را در استراتژی مبارزاتی تاریخ اسلام بعد از محمد اعلام کرد و آن اولویت یافتن مبارزه سیاسی ضد قدرت سیاسی حاکمیت بنی‌امیه بجای استراتژی عدالت خواهانه اقتصادی - اجتماعی ضد عثمان علی و از این مرحله یعنی سال 60 بود، که برای حسین مسجل شده بود که تا زمانیکه حاکمیت سیاسی بنی‌امیه را مانند اواخر دوران سیاسی عثمان متزلزل و ضعیف نکند، امکان هیچگونه مبارزه عدالت خواهانه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی وجود نخواهد داشت. به این ترتیب بود که عاشورا بعنوان یک سرفصل استراتژی جدید مبارزاتی تاریخ اسلام مطرح گردید. که این استراتژی تا پایان دوران بنی‌امیه و سرنگونی آنها بدست بنی‌عباس و تثبیت حکومت بنی‌عباس یعنی سالهای 120 و 130 ادامه داشت. اما از آنجائیکه با حاکمیت بنی‌عباس سیاست حکومت داری آنها بر عکس دوران بنی‌امیه (که بر سرنیزه و سرکوب و قلع و قمع عریان استوار بود ) بنی‌عباس جهت تثبیت و تحمیل حاکمیت خود بر توده ها، به سیاست دیپلیزاسیون تمویه‌ای توده‌ها روی آوردن تا توسط دو سونامی ضد فرهنگی فلسفه یونان و تصوف هندی جامعه مسلمانان را عقیم و سترون کنند. به این ترتیب با ظهور امام صادق سرفصلی نوین در استراتژی تاریخی مبارزاتی بعد از محمد بوجود آمد.

3- دوران امام صادق: در این دوران برای امام صادق تنها راه مبارزه استراتژی مقاومت فرهنگی در برابر دو سونامی ضد فرهنگی فوق بود تا توسط این استراتژی مقاومت فرهنگی از استحاله فلسفی یونان زدگی و تصوف هند ی زدگی اسلام جلو گیری نماید. بهمین دلیل بود که امام صادق توسط یک حرکت دو مؤلفه‌ائی ترویجی تبلیغی (ترویج بر پایه نهادینه کردن مکتب اسلام و مذهب شیعه و تبلیغ توسط بر خورد با اندیشه‌های فلسفی یونانی یا صوفی گری هندی ) استراتژی فرهنگی خود را مدون کرد. این استراتژی یا یکی از این سه استراتژی یا تلفیقی از آنها تا پایان دوره امامت ادامه داشت و دیگر تا پایان یافتن دوران امامت مرحله‌ائی تازه به این استراتژی اضافه نگردید و به این ترتیب بود که کل دوران تقریبا دو قرن امامت شیعه می‌توان در سه سرفصل استراتژی فوق خلاصه و مدون کرد که عبارتند از:

الف - استراتژی عدالت خواهانه علی
ب - استراتژی حق طلبانه حسین
ج - استراتژی آگاهی بخش صادق

بقیه ائمه شیعه استراتژی مستقل و مشخصی نداشته اند و حرکت آنها در کانتکس همین استراتژی سه گانه فوق صورت گرفته است و یا ترکیبی از همین سه استراتژی مدون بوده است. بهمین دلیل است که هویت نظری امام علی و امام حسین و امام صادق در میان 12 ائمه شیعه بعلت همین خود ویژگیهای استراتژی مطرح می‌باشد که می‌توان در این رابطه نتیجه گیری کرد. که هر گز نباید در سالروز آنها که طبق سنت شیعه دوران توجه و ارزیابی حرکت آنها می‌باشد، نباید بی تفاوت گذر کرد و پیوسته هر سال و هر دوره و هر نسل باید به ارزیابی و بازشناسی و باز یابی و بازسازی این سه استراتژی مختلف بپردازیم. لذا به این ترتیب بود که با فرا رسیدن ماه محرم که خود بخود تداعی کننده قیام حسین می‌باشد بر خود لازم دیدیم، تا مطابق سنوات گذشته به تحلیل این حادثه سترگ تاریخی در جهان انسانیت و اسلام و دین بپردازیم اما آنچه در اینجا از طرح مقدمه فوق در رابطه با حادثه کربلا و قیام حسین دنبال می‌کنیم ، تبیین حادثه کربلا و قیام حسین و مکتب عاشورا از منظر امام صادق می‌باشد، چراکه آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم، امام صادق بعنوان بنیانگذار سومین سرفصل استراتژی تاریخ مبارزاتی جهان اسلام و مذهب شیعه از آنجائیکه از نظر زمانی بعد از امام علی و استراتژی عدالت خواهانه او قرار دارد. همچنین بعد از امام حسین و استراتژی حق طلبانه او می‌باشد. با توجه به آنچه که مطرح کردیم، از آنجائیکه مؤلفه عمده استراتژی آگاهی بخش و هدایت گرانه امام صادق مؤلفه ترویجی بود که بر پایه تدوین و نهادینه کردن اسلام انجام گرفت، در این رابطه منظر و زاویه دید امام صادق در عرصه تدوین اسلام و شیعه و استراتژی عدالت خواهانه علی و استراتژی حق طلبانه حسین برای ما حائز بسی اهمیت می‌باشد، تا توسط آن بینیم، مثلا امام صادق از چه زاویه‌ائی بحرکت حسین نگاه می‌کند. آنچه بطور مشخص در این رابطه می‌توانیم بگوئیم اینکه زیباترین تابلوئی که امام صادق در یک جمله کوتاه از قیام حسین تبین نموده است عبارت است از: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و کل شهر محرم – هر روز تاریخ ما عاشورا است و هر سرزمینی از تاریخ ما کربلا است و هر عصری و دورانی از تاریخ ما محرم است - امام صادق - که در این رابطه اگر بگوئیم در طول 1400 سالی که از قیام حسین می‌گذرد اگر تنها همین یک تعریف و تبین از حرکت و قیام حسین می‌شد و دیگر هیچ تعریفی و تبیینی و تعریفی و توصیفی و تحلیلی و تجلیلی از حرکت حسین نمی‌شد، همین یک جمله کوتاه امام صادق کافی بود که تا ابد به عالیترین شکلی قیام حسین را برای بشریت تبین نماید. چراکه در این یک جمله کوتاه امام صادق اولا برعکس آنچه که می‌اندیشم، نمی‌گوید که حادثه کربلا آنچنانکه یزید می‌خواست و بنی‌امیه می‌پسندید و صفویه تا امروز تبلیغ می‌کند، یک حادثه تاریخی است بلکه می‌گوید عاشورا تاریخ دارد، اصل عاشورا تاریخ دارد، با اصل عاشورا یک حادثه تاریخی است از فرش تا عرش با هم متفاوت می‌باشد چرا که اگر پنداشتیم که آنچنانکه رژیم مطلقه فقاهتی بیش از سی سال است که شبانه روز تبلیغ می‌کند که عاشورا یک حادثه تاریخی است.

(آنچنانکه مولوی در داستان روز عاشورای شهر حلب و آن مسافر در مثنوی مطرح می‌کند، که مسافری پس از قرنها که از واقعه عاشورا گذشته بود در یک روز عاشورائی وارد شهر حلب می‌شود‌. از آنجائیکه از عزاداری شیعیان در عاشورا خبر نداشت متعجب می‌گردد که این عزاداری برای چیست؟ به سوال از عزاداران می‌پردازد وقتی که از موضوع عزاداری و کشته شدن حسین و اصحابش مطلع می‌گردد و ضمنا می‌فهمد که این حادثه قرنها قبل انجام گرفته است. لذا با تعجب از مردم می‌پرسد شما دیر خبر شدید یا این حادثه دیر اعلام گردیده است. چرا حالا عزاداری می‌کنید. و در اینجاست که مولوی به جان عزاداری شیعه از عاشورا می‌افتد و می‌گوید: پس عزا بر خود کنید ‌ای شیعیان  /  زآنکه بد خوابی است این خواب گران).

برای حادثه عاشورا پیوسته باید گریه کرد (آنچنانکه چهارصد سال است که از زمانیکه صفویه تا کنون که عاشورا بصورت یک حادثه تاریخی در آمده است ، عاشورا از مردم ما اشک می‌گیرد، تا حسین نه در این دنیا بلکه در شب اول قبر و روز قیامت با این اشکها در برابر گناهانشان شفاعت کند ) و تا زمانیکه آنچنانکه صفویه می‌خواست و آنچنانکه رژیم مطلقه فقاهتی می‌طلبد ، حادثه عاشورا بصورت یک حادثه تاریخی در میان توده و جامعه ما مطرح باشد، نه تنها این حادثه نمی‌تواند باعث هیچگونه حرکت و تحرکی در جامعه و فرهنگ و تاریخ ما گردد، بلکه بالعکس پیوسته از توده‌های ما اشک خواهد گرفت و عاملی جهت تمویه و تحمیق توده‌های ما خواهد شد. بهمین دلیل است که در طول این سی سال گذشته شاهدیم که رژیم مطلقه فقاهتی جهت حادثه تاریخی کردن عاشورا و اشک چشم گرفتن از مردم و توجیه تاریخی ولایت مطلقه خود بر توده‌ها حتی بیش از صفویه می‌کوشد در لباس عزاداری سنتی به تجلیل از حسین و عاشورا بپردازد، تا توسط آن علاوه بر اینکه بر تن خود لباس ولایت اهل بیت بپوشاند. پوششی برای سی سال دسپاتیزم و قتل و کشتار و زندان و شکنجه و... قراردهد و با ارضاء فرهنگی کردن توده‌ها عاشورا را از دینامیزم تاریخی خود ساقط نماید. لذا بیش از هر زمانی و هر رژیمی رژیم مطلقه فقاهتی می‌کوشد به تجلیل نمایشی یا بقول خودش سنتی از حادثه عاشورا بصورت یک واقعه تاریخی بپردازد. در حالی که شاهدیم که امروز حسین و قیام حسین بیش از هر زمانی مظلوم تر است و مظلومیت عاشورا پس از عاشورا بیش مظلومیت حسین در روز عاشورا است. برای نجات عاشورای حسین تنها یک راه وجود دارد آنهم همان کاری که امام صادق کرد و آن اینکه در یابیم که عاشورا یک حادثه تاریخی که در گذشته اتفاق افتاده و امروز ما باید به تجلیل از آن بپردازیم، نیست. بلکه بالعکس عاشورا یک واقعه‌ائی که تاریخ دارد و چون تاریخ دارد دینامیزم دارد و چون دینامیزم دارد پیوسته می‌تواند هدایتگر ما در اعصار مختلف تاریخی بر پایه یک استراتژی حق طلبانه باشد. اینچنین عاشورائی است که دیگر از توده‌های ما اشک چشم نمی‌گیرد و شفاعت کننده شب اول قبر ما نخواهد بود بلکه بالعکس، هدایتگر توده‌های ما در هر عصری و هر نسلی در همین جهان در بستر یک مبارزه حق طلبانه بر علیه بالائی‌های قدرت خواهد بود.

پس آنچه امام صادق در ترسیم این تابلو زیبا از قیام حسین کرده است، در یک کلام عبارت است از:
تاریخی کردن قیام حسین و مکتبی کردن عاشورای حسین و انسانی کردن شخصیت حسین می‌باشد. تا زمانیکه معنای همین یک جمله را بدرستی نشناسیم امکان شناخت کاری را که حسین در سال 60 کرد هر گز برای ما روشن نخواهد شد برای فهم این تابلو باید نخست تاریخی کردن قیام حسین را بشناسیم. یعنی به این سوال یک پاسخ علمی بدهیم که تاریخی کردن قیام حسین به چه معنائی است؟ در ثانی مکتبی کردن عاشورا به چه معنا می‌باشد؟ در ثالث انسانی کردن شخصیت حسین یعنی چه؟ در رابطه با طرح این سه سوال فربه و سترگ و گران سنگ است که کوشیدیم از همین زاویه و منظر به تبیین و تدوین قیام حسین بپردازیم و طرح موضوع این مقاله یعنی: حسین و عاشورا و محرم، آزادی - آگاهی – انسانیت، تاریخ مکتب و انسان در همین رابطه انتخاب شده است.

ب - تاریخ و هدفداری تکامل تاریخ: آنچنانکه در نوشتار گذشته مطرح کردیم انسان موجودی است تاریخی یعنی انسان موجودی است که تاریخ دارد این موضوع بزرگترین تعریف و خصیصه انسان در میان دیگر موجودات عالم وجود می‌باشد چراکه آنچه این تعریف از انسان مشخص می‌کند عبارتند از اینکه:

1- انسان وجودی است که بر عکس دیگر پدیده‌ها هویت و ماهیت خود را خود بدست خویش می‌سازد.

2- انسان این ماهیت خود را بر عکس آنچه که فلاسفه یونان مدعی آن بودند، توسط طبایع یا فطرت از پیش تعیین شده آنرا نمی‌سازد بلکه بالعکس بر پایه پراکسیسی که انتخاب می‌کند خود را می‌سازد. زیرا آنچنانکه انسان کار را می‌سازد کار هم انسان می‌سازد و رابطه انسان و پراکسیس یک رابطه دو طرفه دیالکتیکی و متقابل می‌باشد.

3- پراکسیس انتخابی انسان که با آن انسان خود را می‌سازد، یک پراکسیس فردی طبیعی مانند پراکسیس طبیعی انسان بدوی اولیه نیست بلکه بالعکس یک پراکسیس اجتماعی می‌باشد. بعبارت دیگر از زمانیکه انسان توانست پراکسیس فردی طبیعی خود را بدل به پراکسیس اجتماعی - تاریخی بکند، علاوه بر اینکه این پراکسیس اجتماعی باعث استحاله زندگی جمعی انسان به زندگی اجتماعی شد خود باعث تاریخی شدن جامعه انسانی گردید (قابل توجه است که در میان تمامی حیوانات تنها انسان دارای پراکسیس اجتماعی و زندگی اجتماعی است. دیگر حیوانات مانند مورچه و زنبور و... فقط دارای زندگی جمعی هستند نه زندگی اجتماعی زیرا دارای پراکسیس اجتماعی نیستند و تنها توسط تقسیم کار جمعی زندگی جمعی خود را سپری می‌کنند‌. بهمین دلیل است که چون دارای پراکسیس اجتماعی و در نتیجه زندگی اجتماعی نیستند این امر باعث گردیده که زندگی جمعی آنها دارای دینامیزم و در نتیجه تحول و تطور تاریخی نباشد و برای هزاران سال زندگی جمعی آنها بهمان صورت اولیه باقی بماند. اما بالعکس آنها از آنجائیکه زندگی جمعی انسان دارای پراکسیس اجتماعی است و این پراکسیس اجتماعی باعث گردیده، تا زندگی جمعی انسان بصورت اجتماع انسانی در اید اجتماعی شدن زندگی جمعی انسان باعث گردیده تا اجتماع انسانی دارای دینامیزم و در نتیجه دارای تحول و تحرک و تطور و تکامل گردد که این امر خود بخود باعث گردیده تا جامعه انسانی نیز مانند فرد انسانی دارای تاریخ بشود).

بنا براین پراکسیس اجتماعی انسان که علاوه بر اینکه عاملی بود تا انسان اشتراکی غیر اجتماعی اولیه و بدوی در عرصه پراکسیس طبیعی فردی با طبیعت بدل به انسان اجتماعی بشود خود عاملی گردید تا این استحاله طبیعی و اجتماعی انسان و اجتماع انسان را تاریخی بکند. چراکه در میان تمامی پدیده‌های دارای زندگی جمعی این تنها انسان است، که اجتماع آنها دارای هویت مستقل اجتماعی جدای از افراد آن می‌باشد. همین هویت مستقل ابژکتیو برونی که دارای دینامیزم دیالکتیکی نیز می‌باشد. بعلت اینکه این دینامیزم دیالکتیکی در بستر پراکسیس طبیعی و پراکسیس اجتماعی و پراکسیس تاریخی جاری و ساری و مادّیت تاریخی پیدا می‌کند عاملی می‌باشد، تا از دل این جامعه بالان و دینامیک تاریخ زائیده شود و اگرچه این تاریخ از نظر پروسه تکوین فرآیندی متأخر بر جامعه و فرد انسان دارد، ولی از آنجائیکه پتانسیل فونکسیونی آن پس از تکوین و پیدایش تاریخ چون تاریخ مانند جامعه امری بالان و سیال و دینامیک می‌باشد، که دارای دینامیزمی دیالکتیکی است‌. این امر باعث شده تا تاریخ بعنوان یک لکوموتیوی آن دو پدیده متقدّم تکوینی بر خود را که عبارت بودند از انسان و جامعه یدک بکشد‌. که این امر البته محصول تحولات و تطورات و استحاله پدیده تکامل از صورت تکامل طبیعی بصورت تکامل اجتماعی می‌باشد. که اصل هدفداری این تکامل عام حاکم بر کلیت وجود باعث می‌گردد تا تکامل طبیعی و زیستی در عرصه پیدایش پراکسیس اجتماعی و تاریخی انسان از صورت تکامل طبیعی خود بدل به تکامل انسانی و اجتماعی و تاریخی گردد ولی آنچه پس از این استحاله تکامل طبیعی به تکامل اجتماعی و تاریخی انسان مطرح می‌گردد اینکه آنچنانکه معیار فرایند تکامل طبیعی عبارت بود، از انطباق با محیط و پیچیدگی ساختاری و استقلال هرچه بیشتر از وابستگی طبیعت معیار تکامل هدفمند تاریخی اجتماعی انسان یا سر منزل مقصود و سمت سوی تکامل هدفمند اجتماعی - تاریخی انسان به سمت:

الف - قدرتمند شدن هر چه بیشتر انسان
ب - خودآگاه شدن انسان
ج - آزاد شدن انسان می‌باشد که در این رابطه سه نظریه مختلف از طرف نظریه پردازان مربوطه مطرح شده است که در اینجا به تبیین آنها می‌پردازیم.

1- نظریه تکامل ابزاری یا نظریه قدرت مداری انسان:طرفداران نظریه اول که بر پایه رشد ابزار تولید بعنوان فونکسیون اصلی تکامل ابزار تولید تکامل انسان را تبین می‌کنند. معتقدند که هدفداری و معیار تکامل انسانی و تاریخی و اجتماعی انسان در تکامل ابزار تولید مادّیت پیدا می‌کند، که فونکسیون این تکامل ابزار تولید توانمند شدن و قدرتمند شدن انسان می‌باشد از دیدگاه این نظریه پردازان حاصل و معیار تکامل اجتماعی انسان در بستر پراکسیس اجتماعی قدرتمند شدن انسان بلحاظ ابزاری می‌باشد. هرچه انسان پیشتر می‌رود و متکامل تر می‌شود ابزار تولید او کامل تر می‌گردد. همین تکامل ابزار تولید است که باعث قدرتمند تر شدن انسان می‌گردد چراکه آنچنانکه انسان ابزار تولید می‌سازد، ابزار تولید نیز در یک رابطه دیالکتیکی انسان را می‌سازد. که این امر باعث می‌گردد که ابرار تولید متکامل تر و قدرتمند تر انسان متکامل تری بسازد. چراکه بستر رابطه دیالکتیکی بین انسان و ابزار بر پایه رابطه دیالکتیکی کار و انسان شکل می‌گیرد و اصلا از نگاه این نظریه پردازان ابزار تولید چیزی نیست جز کار متبلور انسان چراکه آنچنانکه فوقاً به اشاره رفت‌. رابطه انسان و کار چه در عرصه پراکسیس طبیعی و چه در عرصه پراکسیس اجتماعی و تاریخی یک رابطه دیالکتیکی می‌باشد یعنی انسان کار میسازد و کار انسان.

2- نظریه دوم نظریه آزادی انسان: نظریه دوم معیار تکامل هدفمند انسان را در آزادی انسان می‌بینید نه در توانمند شدن ابزاری انسان از دیده این نظریه پردازان فونکسیون اصلی و نهائی انسان در عرصه پراکسیس اجتماعی غیر از فونکسیون تکاملی انسان در عرصه پراکسیس طبیعی و ابزاری می‌باشد از دیدگاه این نظریه پردازان انسان در عرصه تکامل اجتماعی خود دارای سه پراکسیس هم زمان می‌باشد که عبارتند از:

الف - پراکسیس طبیعی
ب - پراکسیس اجتماعی
ج - پراکسیس تاریخی که گرچه هر کدام از این پراکسیس‌های سه گانه دارای فونکسیون مستقلی می‌باشند و لی در تحلیل نهائی بدلیل آنکه همان فونکسیون مستقل پراکسیس‌های سه گانه دارای رابطه دیالکتیکی با هم می‌باشند این امر باعث گردیده تا میوه نهائی تکامل هدفمند اجتماعی انسان که خود نیز هم زمان معیار تکامل هدفمند تاریخی اجتماعی انسان نیز می‌باشد آزادی انسان گردد این نظریه پردازان معتقدند که هدف و معیار تکامل اجتماعی انسان باید بطرف آزادی انسان پیش برود از نگاه این نظریه پردازان آزادی انسان عبارت از رهائی انسان از جبر می‌باشد هرچه انسان بتواند بر جبر‌های محیط بر خود که او را مانند تارهای عنکبوت در چنگال خویش نگه داشته اند غلبه کند این انسان آزاد تر و در نتیجه کامل تر میشود که بموازات آزادی انسان اجتماع انسانی به اهداف نهائی تکامل تاریخ خود نزدیک تر میشود بعبارت دیگر از دیدگاه این نظریه پردازن میوه نهائی تکامل هدفمند جامعه و تاریخ انسان هرچه بیشتر آزاد شدن انسان است یا بعبارت دیگر آزادی انسان از جبر‌ها محصول نهائی تکامل هدفمند اجتماعی و تاریخی انسان می‌باشد بنا براین ریشه آزادی انسان بازگشت پیدا می‌کند به جبر هائی که او را در برگرفته اند چراکه در تعریف آزادی گفتیم آزادی عبارت است از رهائی از جبر‌ها بنا براین تا زمانیکه ما جبر‌های حاکم بر انسان نشناسیم امکان شناخت آزادی انسان برایمان وجود ندارد بعبارت دیگر تعریف آزادی انسان در گرو شناخت جبر‌های حاکم بر انسان می‌باشد که در این رابطه انواع جبر‌های انسان عبارتند از:

1- جبر طبیعی یا جبر طبیعت
2- جبر جامعه یا جبر اجتماعی
3- جبر تاریخ
4- جبر خویشتن که در همین رابطه آزادی انسان به چهار نوع تقسیم می‌گردد که عبارتند از:

الف - آزادی از طبیعت یا آزادی طبیعی
ب - آزادی از اجتماعی یا آزادی اجتماعی
ج - آزادی از تاریخ یا آزادی تاریخی
د - آزادی از خود یا آزادی خویشتن ، که البته آنچنانکه خود آن چهار جبر باهم رابطه دیالکتیکی دارند خود این چهار آزادی هم با هم رابطه دیالکتیکی دارند، که حاصل این رابطه دیالکتیکی بین جبر و آزادی‌های چهارگانه فوق باعث می‌گردد تا محصول نهائی این چهار آزادی خود را در تحلیل نهائی در یک آزادی به نمایش بگذارد که این آزادی نهائی، آزادی خویشتن انسان یا رهائی انسان از خود‌ها و دست یابی او به “من” می‌باشد. بموازات رهائی انسان از خود‌ها و پیوند با “من” انسانی است که آنچنانکه هایدگر می‌گوید، انسان به آزادی میرسد و این “من” تاریخی و اجتماعی انسان که همان “من” نهائی می‌باشد به مثابه محصول تمامی جامعه و تاریخ می‌باشد. البته طرح این تبین نباید ما را به عرصه صوفی گری عرفای گذشته بیاندازد. چراکه اگر در رابطه با طرح میوه نهائی بین این نظریه پردازان و اهل تصوف و عرفای گذشته وجه تشابه‌ائی وجود دارد، ولی در رابطه با عوامل و پروسه و فرایندهای شکل گیری بین این دو نظریه تفاوت‌های عمیقی وجود دارد چراکه از نظر عرفا و تصوف آزادی انسان محصولی نیست که از شجره طیبه پراکسیس‌های چهارگانه دیالکتیکی طبیعی و اجتماعی و تاریخی و انسانی حاصل بشود، بلکه آزادی از خود‌های درونی توسط برخورد مکانیکی با این خود‌ها حاصل می‌شود.

(یکی پرسید از من که من چیست؟  /  مرا از من خبر کن تا که من کیست؟
چو هست مطلق آمد در اسارت  /  بلفظ من کنند از وی عبارت
حقیقت کز تعیین شد معین  /  تو او را در عبارت گفته‌ای من
من و تو عارض ذات وجودیم  /  حقیقت‌های مشکوت الوجودیم
همه یک نور دان اشباه و ارواح  /  گه از آینه پیدا گه زمصباح
شیخ محمود شبستری - گلش راز )

آزادی از خویشتن این نظریه پردازان بر خلاف آزادی مکانیکی نظریه پردازان تصوف هندی که بر پایه ریاضت‌های مکانیکی بودائی برای انسان حاصل می‌شود. محصول یک پراکسیس دیالکتیکی چهار مؤلفه‌ائی است که در عرصه کار و مبارزه و عبادات بر سه پایه حقیقت خیر و زیبائی حاصل می‌شود. یعنی آنچنانکه پراکسیس طبیعی علی در نخلستان‌های ینبع مدینه که مانند یک کارگر بصورت طاقت فرسا کشاورزی و قنات کنی و... می‌کند. بسترساز این آزادی است مبارزه خستگی ناپذیر اجتماعی و تاریخ علی نیز بستر ساز این آزادی می‌باشد. همچنین عبادات طاقت فرسای علی هم نیز یکی دیگر از پراکسیس‌های آزادی آفرین در علی می‌باشد و هرگز ما نمی‌توانیم “من” آزاد شده علی را بعنوان یک محصول نهائی آزادی که از جبر طبیعت و اجتماعی و تاریخ و خودی خالص شده و به آزادی رسیده محصول مکانیکی یکی از پراکسیس‌های طبیعی یا باطنی یا اجتماعی و یا تاریخی بدانیم. بلکه بالعکس در ایجاد “من” آزاد علی تمامی این پراکسیس‌های چهار گانه در یک پیوند دیالکتیکی دارای فونکسیون می‌باشند و لذا در وجود علی جداسازی این پراکسیس‌ها مانند غزالی و مولوی و... وجود ندارد. چراکه مولوی و غزالی و... توسط رابطه دیالکتیکی این چهار پراکسیس طبیعی و اجتماعی و تاریخی و انسانی به مرحله عرفانی خود دست پیدا نکرده اند، بلکه بالعکس آنها تنها توسط یک پراکسیس باطنی مکانیکی فردی بودائی به این مقام دست پیدا کرده اند و هرگز خود را نیازمند پیوند با پراکسیس اجتماعی و طبیعی و تاریخی برای دست یابی به این آزادی نمی‌دیده اند،  بلکه بالعکس کلا معتقد بوده اند که برای نیل به این آزادی لازم است که از پراکسیس‌های سه گانه طبیعی و تاریخی و اجتماعی دوری کنیم. این است که مولوی و شمس و غزالی و... هرگز خود را برای دست یابی به آزادی انسانی بجز پراکسیس باطنی درونی نیازمند هیچگونه پراکسیس دیگری اعم از طبیعی و اجتماعی و تاریخی نمی‌دیده اند بلکه بیگانه و ضد آن پراکسیس‌ها بوده اند.

(ای شهان کشتیم ما خصم درون  /  ماند خصمی زان بدتر در اندرون - مولوی - مثنوی )

برای مولوی و غزالی و شمس و... کار یا پراکسیس طبیعی و مبارزه یا پراکسیس اجتماعی یک بستر آزادی ساز و انسان آفرین نیست. اما برای علی آنچنانکه کار یا پراکسیس طبیعی آزادی آفرین می‌باشد عبادت و مبارزه اجتماعی آزادی ساز هستند و به هیچ وجه امکان جداسازی بین این مؤلفه‌های چهارگانه پراکسیس وجود ندارد:

دیوان شمس - غزل شماره 1393 - صفحه 539
مرده بدم و زنده شدم گریه بدم خنده شدم  /  دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده سیرست مرا جان دلیرست مرا  /  زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
گفت که دیوانه نه‌ائی لایق این خانه نه‌ائی  /  رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه‌ائی رو که از این دست نه‌ائی  /  رفتم سرمست شدم و زطرب اکنده شدم
گفت که تو کشته نه‌ائی در طرب آغشته نه‌ائی  /  پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیر ککی مست خیالی و شکی  /  گول شدم هول شدم و زهمه بر کنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی  /  جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو راه بری  /  شیخ نیم پیش نیم امر ترا بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم  /  در هوس بال و پرش بی پرو پرکنده شدم
تابش جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم  /  اطلس نو یافت دلم دشمن این ژنده شدم

دیوان حافظ:
دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده  /  خرقه تر دامن سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش  /  گفت بیدار شو‌ای رهرو خواب آلوده
شستشوئی کن و انگه بخرابات خرام  /  تا نگردد زتو این دیر خراب آلوده
بهوای لب شیرین دهنان چند کنی  /  جوهر روح بیاقوت مذاب آلوده
بطهارت گذران منزل پیری مکن  /  خلعت شیب بتشریف شباب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق  /  غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت بدرای  /  که صفائی ندهد آب تراب آلوده
گفتم‌ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست  /  که شود فصل بهار از می‌ناب آلوده؟
گفت حافظ لغز و نکته بیاران مفروش  /  آه از این لطف به انواع عتاب آلوده

3- نظریه سوم خودآگاهی بر آگاهی انسان: بر عکس طرفداران دو نظریه قبلی که معیار هدفمندی تکامل تاریخی -اجتماعی انسان یا در قدرت ابزاری و یا در آزادی از خود‌های وجود می‌دانستند. طرفداران نظریه سوم معتقدند که معیار تکامل اجتماعی -تاریخی انسان خودآگاهی انسان می‌باشد. این نظریه پردازان معتقدند که سر آغاز تکامل اجتماعی و استحاله تکامل طبیعی به تکامل اجتماعی بازگشت پیدا می‌کند، به مرحله‌ائی که انسان بر آگاهی خود در عرصه‌های پراکسیس طبیعی پراکسیس اجتماعی و پراکسیس باطنی و پراکسیس تاریخی خود آگاهی پیدا کرد. از نظر این نظریه پردازان آگاهی بر محیط فقط مختص انسان نمی‌باشد و دیگر موجودات هم بر حسب مرحله حیات و تکامل خود بر محیط خود آگاهی دارند اما آنچه وجه تمایز آگاهی انسان با دیگر حیوانات حیات دار می‌باشدف آگاهی انسان به این آگاهی است که این نظریه پردازان این آگاهی دوم که یک آگاهی مرکب می‌باشد، خود آگاهی می‌نامند. بنا براین خودآگاهی انسان عبارت است از آگاهی به آگاهی‌های جبر‌های محیطی خود از نظر این نظریه پردازان آنچه عامل حرکت تاریخی و اجتماعی بشر می‌باشد. آن آگاهی مرکب دومی است که خودآگاهی نامیده می‌شود. نه آگاهی اول که یک آگاهی بسیط است و حیوانات هم مانند انسان صاحب آن می‌باشند این نظریه پردازان برای تبین نظریه خود به ذکر مثالهائی می‌پردازند. مثل اینکه می‌گویند علت اینکه فشارهای طبقاتی در برده داری عامل حرکت و رهائی و مبارزه نمی‌شد، اما در رابطه با پرولتاریای صنعتی می‌شود این است که در زمان برده داری گرچه برده بر فشار حاکم بر خود بعلت احساس آن آگاهی داشت. اما از آنجائیکه آگاهی بر این آگاهی نداشت، لذا این آگاهی نمی‌توانست برای او ایجاد حرکت بکند. اما در نظام سرمایه داری بعلت اینکه پرولتاریای صنعتی علاوه بر اینکه بر فشارهای استثمارگرانه حاکم بر خود آگاهی دارند، بر خود همین آگاهی هم آگاهی دارند. که این آگاهی دوم که خودآگاهی طبقاتی نامیده می‌باشد، به پرولتاریای صنعتی توان آنرا می‌دهد تا توسط آن آگاهی دوم آگاهی اول را تجزیه و تحلیل کنند. (همان کاری که در نظام برده داری با اینکه فشار بر پرده بیش از پرولتاریای صنعتی بود و برده نسبت به این فشار آگاهی داشت، اما از آنجائیکه برده از آگاهی دوم که مسلط بر این آگاهی بود و توان آنرا به برده می‌داد تا آگاهی اول را تجزیه و تحلیل کند، نداشت. ) لذا آگاهی اول در نظام برده داری باعث حرکت برده نشد اما در نظام سرمایه داری باعث حرکت پرولتاریا گردید لذا این آگاهی دوم که خودآگاهی طبقاتی می‌نامند باعث حرکت و مبارزه طبقه کارگر می‌شود از نگاه این نظریه پردازان آگاهی دوم عامل حرکت و تکامل انسان و جامعه می‌گردد البته خود همین آگاهی دوم یا خودآگاهی از نظر این نظریه پردازان به چند دسته تقسیم می‌گردند که عبارتند از:

1- خودآگاهی تاریخی
2- خودآگاهی اجتماعی
3- خودآگاهی طبقاتی
4- خودآگاهی باطنی

که هر کدام از اینها بر حسب تحقق خود ایجاد حرکتی خاص خود می‌کند و خود این خودآگاهی علاوه بر اینکه آگاهی به آگاهی می‌باشد معیار تکامل هدفمند انسانی نیز می‌باشند و تا زمانیکه خودآگاهی اجتماعی در یک جامعه بوجود نیاید آن جامعه بحرکت در نخواهد آمد. همچنین تا زمانیکه خودآگاهی طبقاتی در یک طبقه بوجود نیاید، آن طبقه شروع به مبارزه طبقاتی نخواهد کرد و بهمین ترتیب تا زمانیکه خودآگاهی انسانی در یک فرد بوجود نیاید، آن فرد اقدام خودسازی نخواهد کرد و در این رابطه است که اینها معتقدند که آنچه که باعث گردید تا حر یزیدی در روز عاشورا به حر حسینی بدل گردد از دیدگاه این نظریه پردازان فقط و فقط تحقق همین خودآگاهی انسانی در حر بود که به صورت یک انفجار در او حاصل شد و گرنه از نظر این نظریه پردازان بلحاظ آگاهی فرقی بین حر حسینی روز عاشورا با حر یزیدی روز تاسوعا وجود ندارد هر دو حر هم حسین را می‌شناخت و هم یزید را هم ابن زیاد و عمر سعد می‌شناخت و هم زینب و عباس و... تفاوت این دو حر فقط در یک چیز می‌باشد و آن آگاهی به آن آگاهی یا خود آگاهی انسانی به این آگاهی بود که عاملی گردید تا حر حسینی عاشورا بصورت دیالکتیکی از دل حر یزیدی تاسوعا زائیده شود، بدون آنکه مانند عطار و مولانا و غزالی و... هفت شهر عشق را طی کند و بدون آنکه با ریاضت‌های مکانیکی بودائی بتواند خود را تغییر دهد، یا کلاسهای اخلاق حوزه را طی کند، تا این خودآگاهی انسانی در وجود حر حاصل شد. حر حسینی عاشورا از دل حر یزیدی تاسوعا زائیده شد و گرنه از نظر طرفداران این نظریه بلحاظ آگاهی اول آگاهی عمرسعد خیلی پیشتر از آگاهی حر بود. چراکه عمر سعد فرزند سعد ابن ابی‌وقاص از پیشکسوتان مهاجرین و اسلام آوران به محمد و همچنین فرمانده و فاتح ایران بود. در صورتیکه حر یک فرمانده ساده از یک خانواده گمنام بود. طبیعی بود که سعد ابن ابی‌وقاص بهتر از هر کس دیگر در لشکر یزید می‌دانست که حسین کیست و یزید کدام است. ولی از آنجائیکه این آگاهی اول در وجود او مانند حر بدل به خودآگاهی نشد در نتیجه این آگاهی اول آنچنانکه در حر سبب ساز و کار آفرین گردید، در عمر سعد به ضد خودش بدل گردید. گرچه هم عمر سعد و هم حر هر دو از آغاز مخالف جنگ با حسین بودند و بهمین خاطر بود که در ملاقاتی که صبح عاشورا حر با عمر سعد داشت، حر از عمر سعد پرسید که سر انجام این قضیه یک جا می‌انجامد عمر سعد در پاسخ به حر گفت فرمان فرمانده ات ابن زیاد بر آن است که یا حسین باید تسلیم شوند و یا باید وارد جنگ شویم‌. حر در برابر این پاسخ عمر سعد از او پرسید که واقعاً اگر حسین تسلیم نشود، آیا با حسین می‌جنگی عمر سعد در پاسخ گفت بخدا می‌جنگم. آنچنان جنگی که کمترین حادثه آن قلم شدن دست‌ها و پریدن سرها باشد و این چنین بود که خندق بین آگاهی حر و با آگاهی عمر سعد کنده شد و آگاهی حر بدل به خودآگاهی گشت اما آگاهی عمر سعد وجه المعامله والی شهر ری شدن توسط ابن زیاد در آمد. پس از نظر نظریه پردازان دسته سوم معیار تکامل هدفمند اجتماعی - تاریخی انسان خودآگاهی می‌باشد. که این خودآگاهی در چهار مؤلفه خودآگاهی انسانی و خودآگاهی اجتماعی و خودآگاهی طبقاتی و خودآگاهی تاریخی مادّیت ابژکتیو برونی پیدا می‌کندو تا زمانیکه این خودآگاهی‌های چهارگانه مادّیت پیدا نکند امکان حرکت و تحول و تطوری وجود نخواهد داشت و لذا وظیفه پیشگامان مستضعفین و حزب مستضعفین بدل کردن این آگاهی‌های طبقاتی و اجتماعی و تاریخی و انسانی به خودآگاهی اجتماعی و طبقاتی و انسانی و تاریخی است و اگر این رسالت توسط پیشگامان مستضعفین یا نشر مستضعفین یا حزب مستضعفین به انجام برسد. یعنی آگاهیهای موجود طبقاتی و اجتماعی و انسانی و تاریخی بدل به خودآگاهی انسانی و طبقاتی و اجتماعی و تاریخی گردد رسالت حزب مستضعفین ایران یا پیشگام مستضعفین ایران یا نشر مستضعفین پایان یافته می‌باشد اما اینکه با چه مکانیزمی پیشگام مستضعفین یا حزب مستضعفین و یا نشر مستضعفین می‌تواند این آگاهی‌های اجتماعی و طبقاتی و انسانی و تاریخی موجود در جامعه ایران را بدل به خودآگاهی طبقاتی و اجتماعی و تاریخی و انسانی بکند مهمترین سوال نشر مستضعفین و پیشگام مستضعفین و حزب مستضعفین می‌باشد که باید برحسب شرایط کنکریت تاریخی و اجتماعی به آن پاسخ بدهیم حال پس از شناخت این سه دکترین می‌توانیم به اصل موضوع برگردیم و آن ترسیم تابلو حرکت حسین توسط امام صادق بود که آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم در سه محور تاریخی کردن قیام حسین و مکتبی کردن عاشورای حسین و انسانی کردن شخصیت حسین خلاصه می‌شد که با طرح مقدمه فوق حال می‌توانیم به پاسخ سوال فوق بپردازیم، که چگونه امام صادق قیام حسین را تاریخی می‌کند و عاشورای حسین را مکتبی و شخصیت حسین را انسانی می‌کند برای پاسخ به این سوال باید بگوئیم که حرکت حسین از هجرت از مدینه در ماه رجب سال 60 پس از مرگ معاویه و رد خواسته نماینده یزید جهت بیعت با یزید و مدت تقریبا پنج ماهی که در مکه بود و هجرت از مکه در ماه ذیحجه بطرف کوفه و کربلا بصورت یک منشور ی در آمده است که از سه زاویه مختلف تاریخی و مکتبی و انسانی می‌توان آنرا مورد مطالعه قرار داد از زاویه تاریخی حسین حرکتی در ادامه حرکت تسلسلی نهضت توحیدی از ابراهیم تا موسی و از موسی تا عیسی و از عیسی تا محمد و از محمد تا علی و از علی تا خود او داشته است.

(السلام علیک یا وارث ادم صفوه الله - السلام علیک یا وارث نوح نبی الله - السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله - السلام علیک یا وارث موسی کلیم الله - السلام علیک یا وارث عیسی روح الله - السلام علیک یا وارث محمد حبیب الله - السلام علیک یا وارث امیر المومنین علیه السلام – فراز‌های اول زیارت وارث - سلام بر تو‌ای حسین‌ای وارث آدم (انسان) بر گزیده خدا - سلام بر تو‌ای حسین‌ای وارث نوح نبی خدا - سلام بر تو‌ای حسین‌ای وارث ابراهیم خلیل خدا - سلام بر تو‌ای حسین‌ای وارث موسی کلیم خدا - سلام بر تو‌ای حسین‌ای وارث عیسی روح خدا - سلام بر تو‌ای حسین‌ای وارث محمد حبیب خدا - سلام بر تو‌ای حسین‌ای وارث علی امیر مومنان) که این چهره تاریخی حسین آنچنانکه مرامنامه عملی آن توسط ابراهیم خلیل تبین گردید و تا حسین این حرکت نسل اندر نسل ادامه داشته است. بر پایه ایجاد خودآگاهی اجتماعی و تاریخی و انسانی توسط توحید پیش رفته است. بنابراین مضمون تاریخی قیام حسین ایجاد خودآگاهی تاریخی و اجتماعی و انسانی برپایه توحید می‌باشد، که توسط نهضت تسلسلی ابراهیم خلیل بنیانگذار توحید این فرایندهای خود آگاهی در تاریخ بشر تحقق پیدا کرده است. به همین خاطر برای انجام این رسالت تاریخی است که حسین از ماه رجب سال 60 پس از شنیدن خبر مرگ معاویه و تقاضای بیعت یزید که تصمیم به شروع حرکت می‌کند، اقدام به یک حرکت اسری از مدینه تا مکه می‌کند تا اتصال حرکت محمد تا ابراهیم به نمایش بگذارد (سوره الاسراء - آیه 1 - سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً منالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ من آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ - منزه است خداوندی که شبانه بنده خود محمد را از مسجد الاحرام به مسجد الاقصی برد، تا آیات خود را به محمد نشان دهیم اوست خدائی که هم شنوا و هم بینا است ) بنا براین حرکت حسین از مدینه تا مکه آنهم نه بصورت مخفیانه مانند عبدالله ابن عمر و عبدالله ابن زبیر و... بلکه بصورت علنی و رسمی و حرکت در روز و حرکت در جاده اصلی و... جهت اعلام این اتصال تاریخی خودآگاهی بخش از ابراهیم تا محمد بوده است و حضور پنج ماهه امام حسین در مکه و از همه مهمتر نیمه تمام رها کردن حج ابراهیم تمامی بر پایه انجام آن خودآگاهی تاریخی و اجتماعی بر پایه توحید ابراهیم بود لذا در مدت پنج ماهی که امام حسین در مکه بسر می‌برد تمامی رسالتش و حرکتش در جهت ایجاد این خودآگاهی اجتماعی و تاریخی و انسانی در میان امت مسلمان بود، تا توسط آن بتواند بعد تاریخی رسالت خود را که ایجاد خودآگاهی اجتماعی و تاریخی در میان امت مسلمان می‌باشد به انجام برساند. اما از بعد از خروج امام حسین از مکه تا بعد از ظهر عاشورا که امام حسین به شهادت میرسد حرکت اسرای امام حسین بدل بحرکت معراج امام حسین در عرصه یک پراکسیس سه گانه اجتماعی و فرهنگی و عبادی در سیمای آزادی انسان رها شده از جبر‌های فردی و اجتماعی و طبیعی و تاریخی می‌شود. تک تک شعارها و موضع گیریها و حرکات از دعوت هل من ناصرا ینصرنی تا پرتاب کردن خون علی اصغر بطرف آسمان تا اعلام آخرین شعار عصر عاشورای او که فرمود: ان لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احرا فی دنیاکم و شعار محوری روز عاشورای او که می‌فرمود: لا حول ولا قوه الا بالله و دعوت شب عاشورای او از اصحاب پس از خاموش کردن چراغ‌ها جهت ترک کردن او و نیایش‌های شبانه در خلوت خیمه‌ها در شب عاشورا و شب‌های ماقبل آن و... همه و همه جهت به نمایش در آوردن انسان آزاد یا آزادی انسان در عرصه پراکسیس اجتماعی و تاریخی و انسانی بود آنچنانکه اقبال لاهوری در فصل رمز بیخودی دیوان خود صفحه 75 در این رابطه می‌گوید:

رمز قرآن از حسین آموختم  /  زآتش او شعله‌ها اندوختم
آن امام عاشقان پور بتول  /  سرو آزادی زبستان رسول
بر زمین کربلا بارید و رفت  /  لاله در ویرانها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد  /  موج خون او چمن ایجاد کرد
سر ابراهیم و اسمعیل بود  /  یعنی آن اجمال را تفصیل بود
خون او تفسیر این اسرار کرد  /  ملت خوابیده را بیدار کرد
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز /  تازه از تکبیر او ایمان هنوز

و یا آنچنانکه مولوی در غزل 2707صفحه 1004دیوان شمس خود می‌گوید:

کجائید‌ای شهیدان خدائی  /  بلا جویان دشت کربلائی
کجائید‌ای سبک روحان عاشق  /  پرنده تر زمرغان هوایی
کجائید‌ای شهان آسمانی  /  بدانسته فلک را در گشائی
کجائید‌ای زجان و جا رهیده  /  کسی مر عقل را گوید کجائی
کجائید‌ای در زندان شکسته  /  بداده وامداران را رهائی
کجائید‌ای در مخزن گشاده  /  کجائید‌ای نوای بی نوائی
در آن بحرید کین عالم کف اوست  /  زمانی بیش دارید آشنائی
کف دریاست صورتهای عالم  /  زکف بگذر اگر اهل صفائی

1- حرکت اسرای حسین: ماحصل اینکه حرکت حسین در مدت 6 ماهی که از رجب سال 60 شروع گردید و تا 10محرم سال 61 پایان یافت، از دو مرحله اسری و معراج تشکیل شده بود. مرحله اسرای حرکت امام حسین که حرکت از مدینه و مراسم تودیع او با قبر محمد و شعار خط الموت علی ولد ادم مخط القلاده علی جید الفتات آغاز شد و تا رها کردن نیمه تمام مراسم حج ابراهیم ادامه پیدا کرد. در این حرکت که تقریبا مدت پنج ماه طول کشید امام حسین کوشید تا با پیوند حرکت خودش به محمد و ابراهیم چهره حرکت خودش را از صورت جنگ بین خود و معاویه یا بین خود و یزید خارج کند و یک چهره تاریخی در ادامه نهضت تسلسلی ابراهیم خلیل به آن بخشد مضمون رسالت حرکتش در این مرحله خودآگاهی بخش بود. چراکه او می‌کوشید با تکیه بر نهضت تسلسلی ابراهیم خلیل تا خودش در میان امت مسلمان ایجاد خودآگاهی اجتماعی و تاریخی و انسانی بکند فرستادن مسلم به کوفه در این مرحله در این رابطه قابل تبین می‌باشد تا هم به دعوت مردم کوفه پاسخ بدهد و هم رسالت اجتماعی خود را به انجام برساند.

2- حرکت معراج حسین:اما حرکت معراج امام حسین بخصوص در بین مسیر مکه کربلا که خبر شهادت مسلم شنید و بیش از هر چیز او را متاثر ساخت علنی گردید. در این مرحله حسین می‌کوشید تا چهره یک انسان کامل رئال به آزادی رسیده و رها شده از تمامی جبر‌ها به نمایش بگذارد. در مرحله معراج حرکت حسین که تا عصر عاشورا ادامه داشت امام حسین تمامی کاراکترهای یک انسان به آزادی رسیده و رها شده از بندها را به نمایش گذاشت. این کاراکتر هائی که امام حسین برای آزادی انسان در حرکت عاشورا ترسیم کرد عبارتند از:


1 - یک انسان به آزادی رسیده هرگز از مرگ نمی‌هراسد و آنچنانکه اقبال لاهوری می‌گوید:

نشان مرد مومن با تو گویم  /  که چون مرگش رسد خندان بمیرد

و یا آنچنانکه مولانا می‌گوید:

چون تمنوا موت گفت‌ای صادقین  /  صادقم جان را بر افشانم بر این

و بهمین دلیل بود که در بعد از ظهر عاشورا هرچه امام حسین زمان مرگ و شهادت خود را نزدیک تر می‌دید، راضی تر و فرحناکتر بنظر می‌رسید و برعکس عیسی ابن مریم که آنچنانکه در انجیل آمده بر سر صلیب مرگ گفت خدایا چرا مرا رها کرده ای، حسین در روز عاشورا هر چه مصائب بیشتر می‌گشت راضی تر بنظر می‌آمد و شعارش در برابر آن همه مصائب این بود که: الهی رضا برضائک تسلیم لامرک لا معبودا لسواک - خدای بر آنچه رضای تو در آن است من رضایت می‌دهم و تسلیم امر تو هستم و غیر تو معبودی را نمی‌ستایم.

مولوی در همین رابطه در دفتر سوم در داستان مسجد مهمان کش صفحه 580 از سطر 1 به بعد با نقل قول از پیامبر اسلام می‌گوید:

گفت پیغمبر سپهدار غیوب  /  لا شجاعه یا فتی قبل الحروب
وقت لاف عز مستان کف کنند  /  وقت جوش جنگ چون کف بی فنند
وقت ذکر جنگ شمشیرش دراز /  وقت کروفر تیغش چون پیاز
وقت اندیشه دل او زخم جو  /  وقت ضربت می‌گریزد کو بگو
من عجب دارم زجویای صفا  /  کو رمد در وقت صیقل از جفا
عشق چون دعوی جفا دیدن گواه  /  چون گواهت نیست شد دعوی تباه

2- دومین کاراکتر یک انسان به آزادی رسیده که امام حسین در مرحله معراج حرکت خود بخصوص در عرصه نبرد عاشورا تابلو آنرا ترسیم کرد، گذشتن از آنچه بیشتر به آن وابسته و علاقمند است و البته امام حسین این کاراکتر را از قرآن وام گرفته بود. چراکه قرآن در سوره آل عمران - آیه 92 می‌فرماید : لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ ... - هرگز به بر کسی نمی‌رسد مگر اینکه آنچه بیشتر دوست دارد آنرا انفاق کند.

امام حسین در روز عاشورا هرچه بیشتر دوست داشت آنرا در راه خدا انفاق کرد از اسماعیل‌اش علی اکبر تا طفل شیرخوارش و برادر ش عباس گرفته تا اصحاب و یارانی که هر کدام به اندازه جهانی برای او ارزش داشتند و پس از فدا کردن همه اینها خود برای شهادت به میدان رفت و آن زمانی حسین برای شهادت و نبرد وارد میدان شد که تمامی آنچه داشت در راه خدا فدا کرده بود و جز جانش چیزی برای هدیه نداشت که آنهم در واپسین عاشورا با تمامی رضایت در فلاخن عشق نهاد و تسلیم دوست کرد.

3- سومین کاراکتر یک انسان به آزادی رسیده که امام حسین در مرحله معراج حرکت خود به نمایش گذاشت استقامت و پایداری و مصمم بودن و هدفدار حرکت کردن و یاس و ناامیدی در سختی‌ها و بلاها بخود راه ندادند و دل از دنیا کندند و برای آخرت زیستن که البته امام حسین گرچه در روز عاشورا تمامی این کاراکتر را در حرکت خود و اصحابش به نمایش گذاشت. ولی خود این کاراکتر هم مانند کاراکتر قبل از قرآن وام گرفته بود. چرا که آنچنانکه قرآن در سوره روم - آیه 60 که اخرین آیه این سوره می‌باشد می‌فرماید: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ - پس مقاومت کن چراکه وعده خدا حق است هر گز کسانی که یقین به وعده خداوند ندارند تو را در رفتن‌ات سست نکنند امام حسین در تمامی مرحله معراج حرکت خود از آن زمانی که در مسیر راه مکه به کوفه قبل از رسیدن به کربلا خبر شهادت مسلم را شنید (و خبر شهادت مسلم نخستین پیام شکست قیام‌اش بود که او را بشدت متاثر کرد بطوریکه تمامی اصحاب خود را جمع کرد و خطبه 28 نهج البلاغه پدرش در آنجا قرائت کرد که امام علی می‌فرماید: ... فَإِنَّ الدُّنْيَا قَدْ أَدْبَرَتْ، وَآذَنَتْ بِوَدَاعٍ، وَإِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ، وَأَشْرَفَتْ بِاطِّلاَعٍ...) تا آخرین لحظه حیات‌اش در عصر عاشورا که بعلت جراحت زخم‌ها ناتوان از اسب بر زمین افتاد و دشمن برای آزمایش قدرت او حمله به خیام زنان را آغاز کردند، که حسین در اخرین لحظه پس از دیدن صحنه حمله دشمن به خیام برای لحظه‌ائی بر روی زانو‌های خود نشست و خطاب به دشمن سفاک این آخرین شعار آزادی خود را که تابلو تمام عیار ترسیم شده انسان به آزادی رسیده در کربلا بود به نمایش گذاشت که: "ان لم یکن لکم دین و لا تخافون معاد فکونوا احرا فی دنیاکم که یا دیندار به آزادی رسیده باشید و یا آزاده بی دین- حتی برای یک آن هم پشیمانی و بر گشت به عقب در چهره حسین به نمایش در نیامد. بلکه بالعکس هرچه بیشتر به شکست و شهادت نزدیک تر می‌شد مصمم تر و مقاوم تر در برابر سختی‌ها پیش می‌رفت و خواهرش زینب را جهت استمرار نهضت خود تعلیم می‌داد.

4- چهارمین کاراکتری از انسان به آزادی رسیده که امام حسین در روز عاشورا به ترسیم آن پرداخت تکیه بر پراکسیس اجتماعی و تاریخی برای انجام پراکسیس باطنی انسانی جهت اتصال به “من” مطلق وجودی بود حسین در این مرحله حتی برای یک لحظه حاضر نشد که پراتیک باطنی و درونی خود را از پراتیک اجتماعی دور کند و در تقسیم بندی که بر کار خیمه‌های برپا شده در کربلا تا اخرین روز عاشورا کرده بود گرچه خیمه مناجات و نیایش جداکرده بود ولی آنرا در کنار خیمه زرادخانه خود که توسط یکی از دست پروردگان ابوذر غفاری در آنجا در حال شمشیر سازی و... بودند قرار داده بود تا هرگز پراکسیس باطنی او بصورت مجرد از پراکسیس اجتماعی اش شکل نگیرد.

5- پنجمین کاراکتری از انسان به آزادی رسیده که امام حسین در عرصه مرحله معراج قیام خود به نمایش گذاشت نظم و برنامه و دیسیپلین و تقسیم کار بود که بر تمامی حرکات نظامی و فردی و جمعی امام حسین از آغاز تا انجام حاکم بود از اصل تقسیم کار گرفته تا اصل آموزش اصحاب و اصل هوشیاری مطلق نظامی و برنامه ریزی جهت جنگ با حریف و..همه و همه در حرکت معراجی امام حسین بشدت انجام می‌گرفت و به این ترتیب بود که حرکت معراجی امام حسین به نمایش تابلو انسان به آزادی رسیده انجامید حال با توجه به این مشخصات قیام امام حسین است که می‌توانیم به آن تبین جاودان امام صادق (که گفتیم اگر تنها تبین از قیام حسین باشد برای همیشه تاریخ همین یک تابلو امام صادق از عاشورا کفایت می‌کند تا ما بدرستی عاشورای حسین را بشناسیم ) که فرمود: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و کل شهر محرم برسیم.


سلام بر حسین
سلام بر عاشورای حسین
سلام بر کربلای حسین
سلام بر محرم تاریخ ساز حسین
سلام بر استراتژی عدالت خواهانه علی
سلام بر استراتژی حق طلبانه حسین
سلام بر استراتژی آگاهی بخش صادق
سلام بر اسرای تاریخ ساز حسین
سلام بر معراج انسان ساز حسین
سلام بر نهضت تسلسلی خودآگاهی توحیدی ابراهیم خلیل
سلام بر اسرای خودآگاهی بخش مکی حسین
سلام بر معراج خودآگاهی بخش انسانی حسین
سلام بر حسین آموزگار آزادی ساز انسان
سلام بر حسین آموزگار خودآگاهی بخش تاریخ نهضت توحیدی محمد
سلام بر محمد پیامبر آگاهی و آزادی و انسان
سلام بر علی عدالت مظلوم و قرآن حق
سلام بر حسن حقیقت مظلوم
سلام بر زینب رسول آگاهی حسین
سلام بر حر انسانیت تمام به آزادی رسیده
سلام بر عباس فیزیک مجسم ایثار و فدا و فدیه
سلام بر علی اکبر اسماعیل فدا شده حسین
سلام بر علی اصغر پرچم سرخ عاشورای حسین
سلام بر مسلم ابن عقیل رسول رهائی حسین
سلام بر سجاد رسول شاهد کربلای حسین
سلام بر شهیدان کربلای انسان ساز و ارزش آفرین حسین
و آخرین سلام ما به کشته‌های خاموش عاشورای 88 که مظلومانه دعوت هل من ناصر ینصرنی حسین را در میان آتش خشم غاسق لبیک گفتند و خاموش گشتند


والسلام