سلسله درسهایی از نهجالبلاغه – قسمت بیست و یک
«فهم و شناخت تطبیقی نهجالبلاغه» برای «فهم و شناخت تطبیقی قرآن»
خامسا نهادینه شدن الیگارشی جدید بر پایه قدرت جنگسالاران باعث گردید که شرایط حکومت خلفا در دوران 25 سال پسا رحلت پیامبر اسلام و در ادامه آن در دوره 20 ساله معاویه بن آبی سفیان بهسمت اقتدارگرایی مطلق پیش برود.
سادساً به موازات نهادینه شدن اقتصاد غارت و غنیمتی بر پایه فتوحات و نهادینه شدن قدرت جنگسالاران شرایط جهت حاکمیت رانت در مؤلفههای مختلف در عرصه تقسیم ثروتهای بیتالمال به وجود آمد.
سابعاً به موازات تقسیم ناعادلانه ثروتهای بیتالمال بر پایه رانت حکومتی و سیاسی و رانت جنگسالاری و رانت قومی و قبیلهای، شرایط جهت تکوین فراگیر طبقه جدید به وجود آمد که برای فهم این مهم کافی است که در اینجا به آماری از ویل دورانت در خصوص ثروتهای سردمداران طبقه جدید تکوین یافته پسا رحلت پیامبر اسلام اشاره بکنیم. او در تاریخ ویل دورانت مینویسد:
«گرچه عمر بن خطاب خلیفه دوم فاتحان جنگهای خارجی را از خرید زمین کشاورزی منع کرده بود و عمر بن خطاب بهدنبال آن بود که با این کار خود جنگسالاران در خارج از عربستان به حال سپاهیگری بهمانند و دولت معاش آنان را فراهم کند تا ارزش جنگی خود را حفظ کنند. ولی دستورات عمر بن خطاب خلیفه دوم پس از مرگش فراموش شد. البته در ایام حیات خود عمر بن خطاب خلیفه دوم هم این امر بهواسطه گشاده دستی وی بیاثر ماندهبود زیرا وی دستور داد تا چهار پنجم غنایم مربوط به بیتالمال مسلمین میان سپاهیان نظامی تقسیم بشود و تنها یک پنجم از غنایم به خزانه و بیتالمال مسلمین واریز گردد در نتیجه همین امر باعث گردید تا اقلیتی از مردان صاحب کفایت قسمت اعظم این ثروت روزافزون را به چنگ آورند. اشراف قریش در مکه و مدینه با این ثروتها قصرهای مجلل بنیاد کردند زبیر در شهرها خانهها داشت و هم او هزار اسب و ده هزار برده داشت عبدالرحمان بن عوف هزار شتر و ده هزار برده و چهل هزار دینار نقد داشت» (تاریخ ویل دورانت – ج 4 – ص 60).
باری از آنجایی که هنگام وفات عمر بن خطاب خلیفه دوم هنوز کار فتح ایران به پایان نرسیده بود و یزدگرد با بقایای خود مقاومت میکرد با به قدرت رسیدن عثمان بن عفان مابقی کار فتح ایران توسط عثمان انجام گرفت و در ادامه آن بود که عثمان بن عفان خلیفه سوم در چارچوب همان رویکرد تکیهبر فتوحات و اقتصاد غارت و غنیمتی و تقسیم نابرابر و رانتی سونامی غنایم جنگی (بر پایه رانت سیاسی و رانت نظامی و رانتی قومی و قبیلهای) عمل میکرد و جهت گسترش دامنه اقتدار حکومت خودش او به اروپا و آفریقا هم حمله کرد و قدرت خود را تا مغرب زمین گسترش داد و آفریقا را به تصرف درآورد و آندلس در اروپا را مورد حمله قرار داد. همچنین در زمان عثمان بن عفان خلیفه سوم بود که معاویه بن آبی سفیان (که توسط عمر به فرمانداری شام نصب شده بود) توانست آرزوهای جاهطلبانه خودش را تحقق بخشد چراکه معاویه در زمان عثمان به جنگ دریایی با رومیها پرداخت و قبرس را فتح کرد.
یادآوری میکنیم که در زمان عمر بن خطاب خلیفه دوم معاویه بن آبی سفیان فرماندار انتصابی عمر در شام چندین بار کوشید تا با رومیها جنگ دریایی بکند ولی عمر این اجازه به معاویه نداد تا او بدون موافقت و صلاحدید حکومت مرکزی دست به جهانگشایی بزند و از مرزهای شام به قلمرو روم نفوذ کند. بدونتردید انگیزه معاویه در این رابطه آن بود که با وسیعتر کردن قلمرو حکومتش و استفاده از ثروت سرشار رومیها، زمینه حکومت آینده خودش را بهعنوان یک سالار و سردار مجاهد با سابقه نهادینه کند که البته با وفات عمر و جانشین شدن عثمان بن عفان شرایط برای تاخت تاز معاویه فراهم گردید و او توانست در جنگ با رومیها و فتح قبرس و اندلس قدرت سیاسی و نظامی خود را نهادینه بکند. طبیعی است که کمترین حاصل این رویکرد عثمان بن عفان آن بود که دیگر برعکس دوره عمر «مرکزیت حکومت از بین برود و کارگزاران او (و در رأس آنها معاویه بن آبی سفیان) بدون توجه به مصالح کلی مملکت خودسرانه و به طمع غنایم جنگی (در چارچوب همان اقتصاد غارت غنیمتی نهادینه شده در زمان عمر) و ارضاء هوا و هوس و کسب اشتهار، دست به تجاوز جنگی خارجی بزنند.»
یادمان باشد که این رویکرد آنچنان نهادینه شده بود که حتی عبدالرحمن بن خلدون تونسی در قرن هشتم هجری (بیش از 700 سال بعد) در کتاب «مقدمه تاریخ العبر» خویش از رویکرد معاویه دفاع میکرد. او در این رابطه در دفاع از معاویه بن آبی سفیان مینویسد:
«چون معاویه هنگام آمدن عمر به شام با ابهت و شکوه و لباس پادشاهی و سپاهیان گران و بسیج فراوان با عمر بن خطاب ملاقات کرد، عمر این وضع را ناپسند شمرد و گفت: ای معاویه آیا بهروش کسرایان (خسروان ایران) گراییدهای؟ معاویه گفت: ای امیرالمؤمنین من در مرزی میباشیم که با دشمنان روبهرو هستم و ما را در برابر مباهات ایشان به آرایش جنگ و جهاد نیازمندی است. عمر خاموش شد و او را تخطئه نکرد زیرا استدلال او به یکی از مقاصد دین بود؛ و اگر منظور ترک پادشاهی از اساس میبود به چنین پاسخی در باره پیروی از کسرایان (خسروان) و اتخاذ روش آنان قانع نمیشد بلکه به کلی او را به خروج از آن روش بر میانگیخت و منظور عمر از کسرویت اعمال ناستودهای بوده است که ایرانیان در کشورداری به کار میبستهاند از قبیل ارتکاب باطل و ستمگری و جفاکاری و پیمودن راههای آن ستمگری و غفلت از خدا. و معاویه پاسخ داد که مقصود از این جاه و جلال کسرویت ایران و امور باطل ایشان نیست بلکه نیت و قصد او در راه خداست؛ و از این رو عمر خاموش شد. وضع صحابه نیز چنین بوده است. آنان کشورداری و کیفیات آن را فرو میگذاشتند و عادات و رسوم آن را از یاد میبردند از بیم آنکه مبادا به باطل اشتباه شود و چون پیامبر خدا (ص) در حال احتضار بود، ابوبکر را در نماز جانشین کرد زیرا نماز از مهمترین امور دین بهشمار میرفت و مردم به خلافت او تن در دادند و خلافت عبارت از واداشتن عموم مردم با حکام شرع است و نامی از پادشاهان در میان نبود زیرا این امر در مظان باطل بود و در آن روزگار کشورداری از شیوههای کافران و دشمنان بهشمار میرفت. ابوبکر بدین وظیفه چنانکه خدا خواستهبود همت گماشت و سنتهای صاحب شرع را به کمال پیروی کرد و با مرتدان به پیکار برخاست تا آنکه تمام عربها در گرد اسلام متحد شدند. آنگاه با عمر پیمان بست و او نیز راه و روش وی را پیروی کرد و با ملتهای دیگر به نبرد برخاست و برایشان غلبه یافت و برای قوم عرب مباح کرد تا آنچه را در تصرف ملتهای دیگر از امور دنیا و پادشاهی مییابند از آنان باز ستانند و بر تازیان غلبه یافتند و کشورداری را از آنان باز ستانند. آنگاه خلافت به عثمان بن عفان رسید و سپس علی (رض) خلافت یافت و همه آنان از پادشاهی دوری میجستند و از شیوههای آن پرهیز میکردند و به سبب تازگی و سادگی اسلام و بادیهنشینی عرب این خوی در آنان استوار شده بود. از این رو بیش از تمام ملتها از امور دنیوی و ناز و نعمت آن دور بودند خواه از نظر دینشان که ایشان را به پرهیز از نعمتهای دنیوی دعوت میکرد و خواه از لحاظ بادیهنشینی و مساکنشان و وضع سر بردن با خشونت و دشواری و تنگی معیشت و خو گرفتن بدان. چنانکه قبیله مضر بیش از تمام اقوام جهان در مضیقه غذایی و سختی معیشت بودند چه آنان که در حجاز میزیستند که سرزمینی تهی از کشتزارها و وسایل دامپروری است و از نواحی آباد و مزروعی و غلات و حبوب و دیگر محصولات آن سرزمینها به سبب دوری مسکن و جایگاه محروم بودند تا اینکه عصبیت عرب در زیر لوای دین متحد گردید زیرا خداوند ایشان را به نبوت محمد (ص) گرامی داشتهبود. از این رو بهسوی کشورهای ایران و روم لشکر کشیدند و سرزمینهایی را که خداوند بر حسب وعده صدق به آنان ارزانی داشتهبود مطالبه کردند و سلطنت را بهزور باز ستاندند و به امور دنیای خود اقدام کردند. در نتیجه دریای پهناور از رفاه و توانگری بهدست آوردند به حدی که سهم یک تن سواره از غنایم در برخی از غزوات سی هزار زر (دینار) یا قریب بدان شده بود و بدین سبب بر ثروتی استیلا یافتند که حد و حصر نداشت و چون حالت بادیهنشینی و سادگی آن قوم رفته رفته پایان یافت و چنانکه گفتیم طبیعت کشورداری که از مقتضیات عصبیت است فراز آمد و قهر و غلبه یافتند کشورداری ایشان هم در حکم رفاه و آسایش مالی و افزایش ثروت قرار گرفت؛ یعنی این غلبه و جهانگشایی را در راه باطل به کار نبردند و از مقاصد دیانت و اصول و مذاهب حق و حقیقت گامی فراتر ننهادند و هنگامی که میان علی و معاویه اختلاف و فتنه در گرفت که بر مقتضای عصبیت پدید آمدهبود روش آنان در این باره نیز متکی بر اصول حق و اجتهاد بود و مبارزهای که با یکدیگر آغاز کردهبودند برای مقصود و غرض دنیوی یا برگزیدن باطل یا کینهورزی نبود چنانکه گاهی ممکن است کسی به غلط چنین توهمی کند و ملحدی هم بدان بگراید. بلکه آنها یعنی علی و معاویه از روی اجتهاد در راه حق اختلاف پیدا کردند و نظر یکی با دیگری مخالف بیرون آمد و در نتیجه به جنگ و کشتار دست یازیدند. هر چند علی بر حق بود ولی معاویه هم در این باره قصد باطل نداشت بلکه او آهنگ حق کرد ولی در اصابت بهحق خطا کرد و همه در مقاصدی که داشتند بر حق بودند. آنگاه طبیعت و خاصیت کشور داری اقتضای فرمانروایی مطلق میکرد و ناچار باید فرد واحدی زمام حکومت را در دست میگرفت و ممکن نبود معاویه این مقام را از خود و طایفهاش رد کند چه این وضع از امور طبیعی بهشمار میرفت و خاصیت و طبیعت عصبیت او را بدان سوق میداد و خاندان امویان این جامه را بر او پوشاندند و هرکه از پیروان ایشان در اقتفای از حق بر طریقه معاویه نمیبود دیگر افراد قبیله به مخالفت با او بر میخاستند و در این راه جانفشانی میکردند و اگر معاویه ایشان را بهجز این طریقه وادار کرد و با آنان در حکومت مطلقه و خودکامگی به مخالفت بر میخاست بیگمان بهجای وحدت کلمه و همگرایی که از مهمترین امور بهشمار میرفت به نفاق و تشتت آرا دچار میشد در صورتی که حفظ یگانگی و اتحاد در نظر او با اهمیتتر از امری بود که در پی آن چندان مخالفتی وجود نداشت» (مقدمه ابنخلدون – ترجمه محمد پروین گنابادی – فصل تحول خلافت به پادشاهی – ص 389 – 390 - 391 از سطر 17 بهبعد).
ادامه دارد