اقبال پیام - آوری برای عصر ما، که از نو باید او را شناخت
آیا پروژه «اصلاح دینی» در جامعه ما جز از مسیر «اقبال لاهوری» ممکن میباشد؟ - قسمت چهارده
برای تبیین «پیوند استراتژی شریعتی و اقبال» باید ابتدا این استراتژی را به دو مؤلفه «سیاسی و فرهنگی» تقسیم کنیم. هر چند که در تحلیل نهائی آنچنانکه فوکو میگوید «جنبش سیاسی در هر جامعهای متأثر از جنبش اجتماعی و فرهنگی آن جامعه میباشد»، ولی آنچنانکه اقبال میگوید، «تعرف الاشجار بالاثمارها»، بدون فهم مؤلفه سیاسی، امکان فهم همه جانبه مؤلفه فرهنگی نیست.
به عبارت دیگر آنچنانکه لنین در باب فهم مارکسیسم میگوید: «هر کس که تقدم سیاست بر اقتصاد نفهمد، نمیتواند مارکسیسم را بفهمد»، میتوانیم در باب فهم «پیوند استراتژی شریعتی و اقبال» چنین داوری کنیم که «هر کس که رابطه مؤلفه سیاسی استراتژی شریعتی و اقبال با رابطه فرهنگی آن (اعم از رابطه کلامی و فلسفی و اجتماعی و تاریخی) فهم نکند، نمیتواند جوهر استراتژی اصلاحگرایانه (نه اصلاحطلبانه حکومتی که از بالا تزریق میگردد) اقبال و شریعتی فهم کند»، زیرا هم اقبال و هم شریعتی هر دو معمار یک «پروژه واحد» بودهاند که آن پروژه همان «حرکت اصلاحگرایانه» (نه اصلاحطلبانه) نظری و عملی در مبارزه با انحطاط جوامع مسلمین میباشد.
در چارچوب این پروژه مشترک جنبش اصلاحگرایانه نظری و عملی اقبال و شریعتی جهت مبارزه با انحطاط جوامع مسلمین است که هم اقبال و هم شریعتی معتقد بودند که فرایندهای سه گانه این پروسس اصلاحگرایانه تکوین یافته از پائین (نه پروسه اصلاحطلبانه حکومتی از بالا) عبارتند از:
الف – جنبش فرهنگی،
ب – جنبش اجتماعی،
ج – جنبش سیاسی، به عبارت دیگر در رویکرد مشترک اقبال و شریعتی، «جنبش سیاسی در هر جامعهای سنتز جنبش اجتماعی آن جامعه میباشد» آنچنانکه «جنبش اجتماعی در آن جامعه، مولود جنبش فرهنگی همان جامعه میباشد». شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که «در رویکرد اقبال و شریعتی، بدون جنبش نظری و فرهنگی در جامعه، امکان شکلگیری جنبش اجتماعی و جنبش سیاسی (در آن جامعه به صورت دینامیک و تکوین یافته از پائین) وجود ندارد» و به همین دلیل بود که هم اقبال و هم شریعتی پروسس اصلاحگرایانه خودشان را از جنبش نظری و فرهنگی آغاز کردند، که البته در چارچوب این تقدم جنبش نظری و فرهنگی بوده است که هر دو آنها حرکت اصلاحگرایانه (دینامیک تکوین یافته از پائین بر پایه تقدم جنبش اجتماعی بر جنبش سیاسی خود را) به دو مؤلفه منفک از هم یعنی «اصلاح اسلام» و «اصلاح مسلمین» جدا میکردند و در چارچوب شعار «نجات اسلام قبل از مسلمین» پروژه حرکت اصلاحگرایانه خود را (نه اصلاحطلبانه حکومتی از بالا) به دو مؤلفه نظری (نجات اسلام) و عملی یا (نجات مسلمین) تقسیم میکردند.
فراموش نکنیم که جنبش نظری و فرهنگی اقبال و شریعتی که بسترساز جنبش اجتماعی و جنبش سیاسی میشود و در کادر شعار «نجات اسلام» معرفی گردیده است، در دیسکورس اقبال و شریعتی «همان پروژه اصلاح دینی» یا «اصلاح اسلام» یا «بازسازی فکر دینی در اسلام» میباشد. علی ایحال، در این چارچوب است که میتوانیم اصلاح عملی یا همان اصلاح مسلمین را در پروژه اصلاحگرایانه اقبال و شریعتی تحت عنوان «اصلاح اجتماعی» و «اصلاح سیاسی» تعریف نمائیم.
یادمان باشد که هم اقبال و هم شریعتی قبل از تبیین جنبش اصلاحگرایانه خود بر پایه سه جنبش فرهنگی و جنبش اجتماعی و جنبش سیاسی، به تشریح و تبیین انحطاط جوامع مسلمین از قرن پنجم هجری الی الان پرداختهاند و هر دو این پیشکسوتان، مؤلفههای انحطاط مسلمین به انواع:
الف – انحطاط سیاسی،
ب – انحطاط تمدنی،
ج – انحطاط کلامی،
د - انحطاط فقهی،
ه – انحطاط عرفانی،
و - انحطاط فلسفی و غیره تقسیم کردهاند و هدف خودشان از استراتژی اصلاحگرایانه بر پایه سه جنبش فرهنگی و جنبش اجتماعی و جنبش سیاسی، مقابله و مبارزه با این انحطاطهای چند مؤلفهای حاکم بر جوامع مسلمین اعلام کردهاند و به همین دلیل پروژه «نجات اسلام» خود را در راستای پروژه «نجات مسلمین» تعریف میکردهاند.
قابل ذکر است که منهای اقبال و شریعتی در آرایش دو فرایند «نجات اسلام و نجات مسلمین» به صورت کنکریت و مشخص از زمان سیدجمال به عنوان بنیانگزار پروژه اصلاحگرایانه در جوامع مسلمین، بین نظریهپردازان مسلمان اختلاف نظر وجود داشته است. بطوریکه مثلاً از نظر سیدجمال، «نجات مسلمین مقدم بر نجات اسلام» بوده است و در همین رابطه سیدجمال جهت «نجات مسلمین» (برعکس اقبال و شریعتی که به جنبشهای اجتماعی و جنبشهای سیاسی توسط جنبش نظری و فرهنگی در چارچوب نجات اسلام یا بازسازی اسلام تکیه میکردند) معتقد به تکیه بر سلاطین جبار و لشکر جرار و روحانیت بود، پر پیداست که علت اختلاف بین سیدجمال از یکطرف و اقبال و شریعتی از طرف دیگر، به خاطر آن است که اقبال و شریعتی آبشخور و عامل اولیه انحطاط مسلمین، انحطاط اسلام میدانستهاند.
لذا از نظر اقبال و شریعتی (بر عکس سیدجمال) اگر بتوانیم اسلام را از انحطاط کلامی و عرفانی و فقهی و فلسفی، به صورت دینامیک و تطبیقی، در چارچوب «اجتهاد در اصول و فروع» نجات بدهیم، خواهیم توانست با استحاله اسلام استاتیک و دگماتیسم به اسلام دینامیک و تطبیقی، جوامع مسلمین را (از جمله جامعه ایران) هم از انحطاط سیاسی و اجتماعی در عرصه «چالش بین سنت و مدرنیته» نجات بدهیم و به همین دلیل بزرگترین رسالت اقبال و شریعتی (برعکس سیدجمال) انجام «پروژه اصلاح دینی» یا «پروتستانیسم اسلامی» بوده است، که البته اقبال معمار این پروژه در جهان تسنن میباشد و شریعتی معمار این پروژه در جهان تشیع است.
شاید اگر تمامی رسالت اقبال و شریعتی در همین «معماری پروژه اصلاح دینی» خلاصه کنیم و تمامی کارهای دیگر آنها، فرع بر این اصل بدانیم، داوری به خطایی نکرده باشیم، چراکه اقبال و شریعتی مانند هگل معتقد بودند که در یک جامعه دینی (مثل جوامع مسلمین) «اصلاح سیاسی» از کانال «اصلاح دینی» ممکن شدنی میباشد. آنچنانکه در مغرب زمین، این اصلاح دینی لوتر و کالون در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی بود که بسترساز ظهور رنسانس و عصر روشنگری گردید.
علیهذا، در این چارچوب است که پروژه اصلاحگرایانه (نه اصلاحطلبانه حکومتی) مصلحین جوامع مسلمان، از سیدجمال تا اقبال و از اقبال تا شریعتی و از شریعتی تا نشر مستضعفین (به عنوان ارگان عقیدتی – سیاسی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) میتوانیم به سه فرایند تقسیم کنیم که عبارت میباشند از:
الف – «نجات اسلام» در گرو «نجات مسلمین» میباشد و «نجات مسلمین» توسط برگشت (نه بازگشت) به اقتدار گذشته سلاطین جبار و لشکر جرار و روحانیت جلیل، حاصل میشود که البته بنیانگزار این فرایند، سیدجمال میباشد.
ب – فرایند دوم که بنیانگزار آن حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری میباشد (و در ادامه آن معلم کبیرمان شریعتی و امروز نشر مستضعفین به عنوان ارگان عقیدتی سیاسی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران بر آن پای میفشارد), تکیه بر این رویکرد دارند که «نجات مسلمین» در بستر «نجات اسلام» حاصل میشود. یا به عبارت دیگر «اصلاح سیاسی و اجتماعی» جوامع مسلمین در گرو «اصلاح دینی مسلمین» میباشد و بدون «اصلاح دینی در جوامع مسلمین»، امکان استحاله دینامیک سنتهای زمینگیر نمیباشد.
ج – فرایند سوم که بنیانگزار آن رشیدرضا و سیدقطب میباشند، بر این رویکرد تکیه میکنند که برای «نجات جوامع مسلمین» باید هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی به گذشته آغازین تکوین اسلام تاریخی برگشت (نه بازگشت، همان رویکرد سلفیه) نمائیم.
باری، اگر سیدجمال را بنیانگزار پروژه اصلاحات در عصر جدید بدانیم و اگر اقبال و شریعتی معماران پروژه اصلاحات در قرن بیستم تعریف کنیم، بیشک آنچنانکه حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری میگوید، بدون فهم و آسیبشناسی «پروژه اصلاحات سیدجمال»، هرگز نخواهیم توانست به جوهر پروژه اصلاحات علامه محمد اقبال لاهوری و معلم کبیرمان شریعتی پی ببریم. بنابراین در این رابطه اگر به این نتیجه برسیم که پروژه اصلاحات سیدجمال و اقبال و شریعتی در جوامع مسلمین از قرن نوزدهم الی یومنا هذا، ضرورت تاریخی جهت رهائی مسلمین نداشته است، بیشک هیچگونه وجه مشترکی بین حرکت سیدجمال و اقبال و شریعتی نمیتوانیم پیدا کنیم و همچنین در این رابطه اگر امروز به این نتیجه نرسیم که جامعه ایران نیازمند به پروژه اصلاحات سیدجمال و اقبال و شریعتی میباشند، دیگر نمیتوانیم به تبیین ضرورت تاریخی و اجتماعی حرکت اصلاح دینی چهل ساله آرمان مستضعفین و حرکت 8 ساله نشر مستضعفین دست پیدا کنیم و دیگر ضرورتی ندارد که در این زمان نشر مستضعفین به بازشناسی حرکت اصلاحطلبانه سیدجمال و حرکت اصلاحگرایانه اقبال و شریعتی بپردازد.
یادمان باشد که جوهر حرکت اصلاحی سیدجمال با جوهر حرکت اصلاحی اقبال و شریعتی و آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین متفاوت میباشد، چراکه حرکت اصلاحی سیدجمال به خاطر اینکه معتقد به انجام آن توسط بالائیهای قدرت اعم از روحانیت و سلاطین بود، یک حرکت «اصلاحطلبانه» بود، در صورتی که برعکس جوهر حرکت اصلاحی اقبال و شریعتی و آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین، به خاطر اینکه معتقد به حرکت اصلاحی از پائینیهای جامعه در چارچوب سه شاخه یا سه فرایند، جنبش فرهنگی، جنبش اجتماعی و جنبش سیاسی میباشند، حرکت «اصلاحگرایانه» است.
بنابراین در این رابطه است که، قبل از هر چیز جهت فهم جوهر پروژه اصلاحگرایانه (نه اصلاحطلبانه) محمد اقبال و شریعتی و آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین، مجبور به فهم و آسیبشناسی پروژه اصلاحطلبانه (نه اصلاحگرایانه) سیدجمال هستیم. آنچنانکه در این رابطه میتوانیم داوری کنیم که بدون فهم و آسیبشناسی پروژه اصلاحطلبانه (نه اصلاحگرایانه) سیدجمال، امکان شناخت و فهم پروژه اصلاحگرایانه (نه اصلاحطلبانه) اقبال و شریعتی و آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین وجود ندارد.
یادمان باشد که بحران خانمانسوزی که امروز جوامع مسلمان، از شرق آسیا تا غرب و شمال آفریقا در برگرفته است و در چارچوب جنگ شیعه و سنی، جوی خون سراسر منطقه را در برگرفته است، همه سنتز و مولود همین انحراف پروژه اصلاحطلبانه سیدجمال، توسط رشیدرضا و سیدقطب میباشد، چراکه از بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی در سال 1924 و از بعد از اجرای پروژه استعماری «سایکس – پیکو» توسط دو امپریالیست انگلیس و فرانسه، حسن البنا به تاسی از رویکرد رشیدرضا در کرانه کانال سوئز و در شهر اسماعیلیه مصر، با انتشار کتاب «در سایه خلاء امپراطوری عثمانی»، نخستین هسته رویکرد جهادی و اسلام حکومتی (که بعداً توسط خمینی به صورت تز ولایت فقیه تبیین فقهی و کلامی پیدا کرد) به جای رویکرد اصلاحطلبانه سیدجمال و رویکرد اصلاحگرایانه اقبال، در سرزمین مسلمانان کاشت، و از بعد از ترور حسن البنا بود که این هسته کاشته شده او پس از کودتای افسران آزاد به رهبری جمال عبدالناصر در زندانهای مخوف مصر، توسط سیدقطب و حسن الهضیبی آبیاری گردید و از آنجا بود که «نطفه جریانهای جهادی امروزین»، از القاعده تا داعش تحت رهبری سیدقطب در زندانهای جمال عبدالناصر تکوین پیدا کرد.
هر چند که حسن الهضیبی با جدائی از رویکرد سیدقطب از همان زمان راه اخوان المسلمین از راه جهادی سیدقطب جدا کرد، اما از آنجائیکه سیدقطب بر خشونت به عنوان امری لازم برای اسلام حکومتی مورد اعتقاد خود تکیه میکرد و این اعتقاد خود در تفسیر سایهای از قران خود نهادینه تئوریک کرده بود، «جریان مخوف حرکتهای جهادی» تکوین پیدا کرد و صد البته منهای فروپاشی امپراطوری عثمانی، عامل مهم دیگری که در این رابطه دخالت داشت اینکه، سیدجمال در اجرای پروژه اصلاحطلبانه (نه اصلاحگرایانه) خود شکست خورد.
بر این مطلب بیافزائیم که برای همه نظریهپردازان مسلمان از بعد از شکست سیدجمال، دو موضوع «شکست سیدجمال» و «نیاز جوامع مسلمان به پروژه اصلاحات جهت رهائی» به عنوان دو امر جدای از هم تبیین و تعریف گردید. به عبارت دیگر، از نظر تمامی نظریهپردازان مسلمان موضوع تشخیص سیدجمال به نیاز جوامع مسلمان (در آن تندپیچ حساس تاریخ بشر به خصوص 200 سال بعد از آغاز رنسانس و نهضت رفرماسیون لوتر و کالون و انقلاب کبیر فرانسه و حاکمیت نظام سرمایهداری به صورت یک نظام جهانی در اروپا) به پروژه اصلاحات به عنوان یک ضرورت تاریخی بیبدیل امری غیر قابل انکار بود.
لذا در این رابطه همه نظریهپردازان مسلمان در 200 سال بعد از حرکت سیدجمال به این حقیقت اذعان و اعتراف کردند که پروژه اصلاحات سیدجمال تنها پروژهای است که میتواند با به چالش کشیدن انحطاط هزار ساله تمدنی و سیاسی و اجتماعی و فقهی و کلامی و فلسفی و عرفانی جوامع مسلمانان، بستر رهائی این جوامع در مرحله پسارنسانس قرن بیستم و قرن بیست و یکم فراهم سازد.
ادامه دارد