اقبال پیام - آوری برای عصر ما، که از نو باید او را شناخت
آیا پروژه «اصلاح دینی» در جامعه ما جز از مسیر «اقبال لاهوری» ممکن میباشد؟ - قسمت شانزدهم
آنچه از تقریر فوق اقبال قابل فهم است اینکه:
1 - محمد اقبال معتقد است که دولت برای جوامع امروز بشر من جمله جوامع مسلمان امری لازم و ضروری میباشد.
2 - اقبال معتقد است که در جوامع بشر امروز من جمله جوامع مسلمان باید دین از دولت جدا باشد.
3 - اقبال معتقد است که دینی بودن یک دولت و حکومت به معنای فقهی بودن آن حکومت و مشروعیت یافتن آن از طریق آسمان نیست بلکه به فونکسیون «عدالتخواهانه و آزادیخواهانه و مسئولیت اجتماعی» آن دولت مشخص میشود، چراکه در رویکرد اقبال دنیا و آخرت دو جغرافیای بیگانه از یکدیگر نیستند بلکه دو نوع رویکرد در مرحله عمل میباشد عملی که برای عدالت و آزادی و مسئولیت اجتماعی انجام میگیرد، یک عمل آخرتی میباشد و دولتی که برای جامعه در راستای عدالتخواهانه و آزادیطلبانه و مسئولیت اجتماعی تلاش کند، این دولت هر که میخواهد باشد یک دولت دینی است. به عبارت دیگر از نظر اقبال دینی بودن و اسلامی بودن یک دولت به معنای اجرای فقه و فقاهت و غیره نیست بلکه تنها توسط سه محک «عدالت و آزادی و مسئولیت اجتماعی» مشخص میشود. غیر از این سه مشخصه از نظر اقبال هیچ محک دیگری جهت تعریف دینی بودن دولت وجود ندارد.
بنابراین در این رابطه است که هر چند در عبارات فوق اقبال به صراحت اعلام میکند که جدایی بین دین و دولت باید بشدت در جامعه تحقق پیدا کند و در این رابطه بر امر سکولار سیاسی پای میفشارد با همه این احوال اقبال در رابطه با دولت معتقد به سکولار فلسفی نیست چرا که اعتقاد دارد، دولت جدای از دین موظف به اجرای عدالت و آزادی و مسئولیتهای اجتماعی است. لذا از آنجائیکه در رویکرد اقبال عدالتخواهی و آزادیطلبی و مسئولیت اجتماعی جوهر دین میباشد، به همین دلیل با اینکه اقبال بر جدایی دین و دولت یا سکولار سیاسی پای میفشارد، از آنجائیکه اقبال وظیفه دولت اجرای عدالت و آزادی و مسئولیت اجتماعی میداند، در نتیجه همزمان با اعتقاد به جدائی دین و دولت، به لحاظ ارزشی در صورتی که دولت در راستای سه مؤلفه فوق حرکت کند، او آن دولت سکولار سیاسی را دینی میخواند. علیهذا بدین ترتیب است که میتوانیم داوری کنیم، که اقبال در عین حالی که بر سکولاریسم سیاسی یا جدائی دین از دولت به شدت پای میفشارد، هرگز به سکولاریسم فلسفی مقوله دولت اعتقادی ندارد.
3 - در عبارات فوق، اقبال دیدگاه سیاسی خودش در رابطه با جدائی سکولاریسم سیاسی از سکولاریسم فلسفی در عرصه دولت به کل جهان و وجود تعمیم میدهد و مطابق آن به جداسازی سکولاریسم معرفتی از سکولاریسم فلسفی در نمایشگاه بزرگ وجود میپردازد. لذا در این رابطه است که او در عبارات فوق معتقد است که در عرصه وجود رابطه حیات و ماده به صورت محیط بودن حیات و محاط ماده میباشد. توضیح آنکه اقبال «به لحاظ فلسفی، هستی و وجود را روحانی میداند، نه مادی» چراکه خدای اقبال که همان خدای قرآن و الله پیامبر اسلام میباشد، با خدائی مکانیکی که فلسفه یونانی ارسطویی و افلاطونی معرفی میکنند از فرش تا عرش متفاوت میباشد، زیرا خدای اقبال که همان خدای قرآن و الله پیامبر اسلام میباشد، «خدای دینامیکی است که به صورت محیط با وجود و جهان پیوند دارد» و ماده و هستی مادی را در اقیانوس نامتنهاهی خود قرار داده است.
لذا از نظر اقبال، «خدا در جهان نیست، بلکه جهان در خدا قرار دارد»، چراکه اگر بگوئیم، که خدا در جهان است، «چنین خدائی محاط در وجود میباشد نه محیط بر وجود»، در نتیجه در این رابطه است که اقبال «به خدای خالق و خدای فاعل قرآن و پیامبر اسلام اعتقاد دارد، نه به خدای صانع و خدای علت اولی ارسطوئی که بیرون از وجود میباشد». باز در همین رابطه است که اقبال معتقد است که «خداوند در عرصه خلقت وجود، دائماً در حال خلق جدید و در حال انجام کار نو میباشد» و بدون نقشه قبلی، «هستی را به صورت مهندسی شده به طرف آینده متکامل از پیش معین نشده به جلو میبرد.»
باز در همین رابطه است که اقبال «زمان» را به عنوان مظروف این حرکت تکاملی وجود «حتی مشمول خود خداوند هم میداند» و معتقد است که تا زمانیکه به «فهم فلسفی زمان» دست پیدا نکنیم «نمیتوانیم به شناخت خداوند دست پیدا کنیم». لذا در این رابطه است که اقبال در تبیین فلسفی جهان، «هستی و جهان و وجود را روحانی میداند، نه مادی» و معتقد به «تقدم حیات بر وجود در عرصه کلان هستی میباشد» و حتی «خود ماده را هم مرتبه رقیق شده از حیات میداند». به عبارت دیگر «اقبال در تبیین روحانی جهان و وجود همه هستی را حیاتدار میداند و جز حیات و حرکت و تکامل در کل آن وجود او چیزی نمیبیند. در نتیجه در همین رابطه است که او داوری میکند، که تفسیر روحانی از وجود یکی از سه نیاز مشترک همه بشریت از آغاز تا آینده میباشد.»
«بشریت امروز به سه چیز نیازمند است: 1 - تعبیری روحانی از جهان، 2 - آزادی روحانی فرد، 3 - اصول اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماعی بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل ششم – اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 203 – س 17).
بنابراین اقبال در تبیین رابطه دولت و دین از آنجائیکه او از یکطرف معتقد به سکولاریسم سیاسی یا جدائی دولت از دین میباشد، و از طرف دیگر معتقد به جدای دین از سیاست نیست، مضافاً بر اینکه، او حتی در چارچوب سکولاریسم سیاسی و جدایی دولت از دین، معتقد به سکولاریسم فلسفی و بیگانگی دولت با ارزشهای الهی نیست، برای تبیین این مؤلفهها، او میکوشد تا در ادامه تقریر خود، «توسط تبیین توحید فلسفی در جهان» در چارچوب «توحید بین دنیا و آخرت» و «توحید بین حیات و ماده» همراه با تفسیر روحانی از جهان، به نفی سکولاریسم فلسفی بین دولت و دین بپردازد. یعنی با تعیین وظایف دولت سکولاریسم سیاسی و روحانی توسط سه مؤلفه الف - عدالت یا مساوات، ب – آزادی، ج – مسئولیت مشترک، خود این سه مؤلفه وظایف دولت، معیار دینی و غیر دینی بودن دولتها قرار دهد، چراکه دین از نظر اقبال در چارچوب فقه و فقاهت و روحانیت تقلید و فتوا و تکلیف تعیین نمیشود، بلکه برعکس دین از نظر اقبال بر پایه سه مؤلفه «عدالتطلبی و آزادیخواهی و مسئولیت اجتماعی» مشخص میگردد.
4 - اقبال در عبارات فوق به نقد سکولاریسم سیاسی ترکیه (از بعد از الغای خلافت عثمانی در سال 1924) میپردازد و میگوید «آبشخور سکولاریسم سیاسی یا جدایی دین از دولت ترکیه به جای اینکه منشاء قرآنی داشته باشد، تاسی از اندیشههای سیاسی اروپای بعد از رنسانس و بعد از ظهور سرمایهداری و انقلاب کبیر فرانسه و رفرماسیون مذهبی لوتر و کالون میباشد». به همین دلیل اقبال در نقد سکولاریسم سیاسی ترکیه میگوید، علت ظهور سکولاریسم سیاسی در اروپا به خاطر دوگانگی بین دولت و کلیسا بود، چراکه برعکس اسلام (که از نظر اقبال در عبارات فوق دین اجتماعی و دنیایی و کشوری میباشد) از آنجائیکه دین مسیحیت در آغاز ظهور آن در امپراطوری روم قبل از اینکه امپراطوری روم، دین مسیحیت را بپذیرد، مسیحیت نخستین در اروپا، صورت فرقهای عبادتی و صومعهای داشتند، که اصلاً و ابداً وحدت سیاسی یا کشوری نداشتند، و هیچگونه تصرفی در کارهای کشوری هم نداشتند، و عملاً در هر موضوعی فرمانبردار اصحاب قدرت امپراطوری رومی بودند. اما از بعد از اینکه امپراطوری روم دین مسیحیت را به رسمیت شناخت، کلیسا به صورت رسمی نهادینه شد، و آن فرقه صومعهنشین در چارچوب قدرت نهادینه شده کلیسا، به صورت آلترناتیوی در دولت امپراطوری روم درآمد. از اینجا بود که در اروپا دولت و کلیسا یا دولت و دین مسیحیت همچون دو نیروی جدا از یکدیگر رو به روی هم قرار گرفتند که بر سر مرزهای تسلط هر یک جنگهای بیپایانی در گرفت، از آنجائیکه اقبال معتقد به چنین دو گانگی بین دولت و دین اسلام در تاریخ گذشته مسلمانان نیست، معتقد به سکولاریسم سیاسی تاریخی اروپا که قطعاً به سکولاریسم کلامی و فلسفی هم انجامید، نیست.
اقبال تنها سکولاریسم سیاسی را قبول دارد که جدایی دین و دولت به جدایی بین دولت و ارزشهای دینی، که همان عدالتطلبی و آزادیخواهی و مسئولیت اجتماعی میباشد، نیانجامد. داوری اقبال در این رابطه بر این مبنا قرار دارد که سکولاریسم سیاسی یا جدایی دین از دولت در اروپا با سکولاریسم سیاسی یا جدائی دین از دولت در کشورهای مسلمان متفاوت میباشد. زیرا سکولاریسم سیاسی مغرب زمین در تحلیل نهایی به سکولاریسم کلامی و فلسفی و سکولاریسم معرفتی و سکولاریسم اخلاقی میانجامد، که این همه باعث میگردد، تا عدالت و آزادی و مسئولیت اجتماعی در پای سکولاریسم مغرب زمین ذبح گردد. اما برعکس سکولاریسم سیاسی مورد ادعای اقبال، به خاطر اینکه اسلام یک دین اجتماعی و دنیایی و کشوری میباشد و در چارچوب توحید وجود در دین اسلام وحدت بین ایده و ماده، بین دنیا و آخرت، بین لاهوت و ناسوت، بین خدا و وجود، بین فرد و اجتماع، بین دل و دماغ برقرار امی کند، همین توحید در جهان بینی اسلام از نظر اقبال باعث میگردد، تا سکولاریسم سیاسی یا جدایی دین از دولت در کشورهای مسلمان باعث قربانی شدن عدالت و آزادی و مسئولیت اجتماعی در پای سکولاریسم سیاسی نشود.
5 - اقبال در بخش دیگری از عبارات فوق خود به موضوع استحاله خلافت به دموکراسی میپردازد. فراموش نکنیم که اقبال در سالهای که به تقریر کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی در اسلام مشغول بود، در شرایط تندپیچ تاریخ مسلمانان و تاریخ جهان قرار داشت چراکه:
اولاً امپراطوری عثمانی در جریان جنگ بینالملل اول در سال 1924 متلاشی گردید و توسط پروژه سایکس - پیکو کشورهای مسلمان تازه متولد شده دولت – ملتی در چارچوب پروژه استعماری دو امپریالیسم مسلط بر جهان یعنی فرانسه و انگلیس قطعه قطعه شده بودند. بنابراین در تحلیل علامه محمد اقبال ظهور پدیده دولت – ملت در کشورهای مسلمان از بعد از جنگ بینالملل اول به صورت دستوری و استعماری، با پدیده دولت – ملت در کشورهای اروپائی از بعد از رنسانس و رفرماسیون و انقلاب کبیر فرانسه و ظهور سرمایهداری از فرش تا عرش متفاوت بودند. در نتیجه در این رابطه بود که در دیسکورس اقبال لاهوری هرگز نباید ظهور پدیده دولت – ملت در کشورهای مسلمان توسط پروژه سایکس – پیکو، همانند ظهور پدیده دولت – ملت در اروپا تعریف بشود.
ثانیاً اقبال در مرحله پساتکوین انقلاب اکتبر روسیه قرار داشت که به وسیله آن عدالت به عنوان یک پروژه در کنار پروژه آزادی مولود انقلاب کبیر فرانسه در دستور کار حرکتهای تحولخواهانه اجتماعی بشر در شرق و غرب قرار گرفته بود.
ثالثاً از بعد از شکست پروژه اصلاحطلبانه سیاسی سیدجمال در تمامی جوامع مسلمان اعم جوامع عربی و فارسی و ترکی و هندی و غیره موضوع آسیبشناسی حرکت سیدجمال و علل و دلایل آن در دستور کار نظریهپردازان این جوامع قرار گرفته بود؛ که گرچه همه نظریهپردازان فوق (حتی خود سیدجمال در اواخر عمر خود) معتقد به شکست حرکت سیدجمال بودند، بیتردید همه این نظریهپردازان به انحطاط سیاسی و تمدنی و دینی و اقتصادی و اجتماعی، جوامع مسلمین پی برده بودند و در این رابطه شعار اصلاحطلبانه سیدجمال مناسب و نجاتبخش میدانستند. در راستای استمرار حرکت سیدجمال معتقد به بازشناسی و آسیبشناسی حرکت او و کشف علل و دلایل شکست حرکت او جهت بازتولید حرکتش در جوامع خودشان بودند.
یادمان باشد که تمامی این نظریهپردازان از بعد از جنگ بینالملل و الغای خلافت عثمانی در سال 1924 برعکس زمان سیدجمال (که او با امت واحد مسلمان تحت لوای امپراطوری عثمانی روبرو بود) اینها به جای آن امت واحد زمان سیدجمال با پدیده نوظهور استعماری و دستوری دولت – ملت در جوامع مسلمان روبرو شدند، که این دولت – ملتها توسط پروژه امپریالیستی فرانسه – انگلیسی، سایکس – پیکو به انجام رسیده بود. علامه محمد اقبال لاهوری از جمله این نظریهپردازان بود که در سه دهه عمر سیاسی خود (از سال 1908 تا سال 1938) پیوسته در تلاش بوده است، تا با آسیبشناسی جدی علل و دلایل شکست حرکت سیدجمال پروژه «اصلاحطلبانه» او را وارد چرخه پروژه «اصلاحگرایانه» خود حول محور استراتژی بازسازی نظری و عملی یا فکری و سیاسی بکند، چراکه برعکس سیدجمال، محمد اقبال لاهوری معتقد بود که «بدون نهضت فرهنگی و فکری نمیتوان در جوامع مسلمین، نهضت اجتماعی و سیاسی ایجاد کرد.»
از نظر محمد اقبال هر چه نهضت فکری و فرهنگی همه جانبهتر و عمیقتر گردد، نهضت اجتماعی اصلاحگرایانه همه جانبهتر و عمیقتر خواهد شد. اقبال، در رابطه با پیوند بین نهضت همه جانبه و فراگیر فرهنگی و فکری در جوامع مسلمین بود که به نیاز «اصلاح دینی» و «نجات اسلام قبل از مسلمین بر پایه اجتهاد در کل اصول و فروع اسلام پی برد» و در عرصه پروژه «اصلاح دینی» بود که اقبال پروژه «بازسازی سیاسی، کلامی، فلسفی، عرفانی، اخلاقی و فقهی مسلمین در دستور کار خود قرار داد»، چراکه او معتقد بود که همه این مؤلفهها در طول هزار سال گذشته دچار انحطاط همه جانبه شدهاند.
بنابراین برعکس سیدجمال که انحطاط تمدنی مسلمین را عمده میکرد، اقبال انحطاط اسلام توسط انحطاط کلامی، انحطاط فلسفی، انحطاط فقهی، انحطاط اخلاقی و انحطاط عرفانی مسلمین را در کنار انحطاط تمدنی مسلمین مطرح کرد و سپس در چارچوب این آرایش جدید بود که او شعار «نجات اسلام قبل از مسلمین» را مطرح کرد. همان شعاری که در ادامه راه اقبال معلم کبیرمان شریعتی نزدیک به نیم قرن بعد از اقبال، در جامعه ایران سر داد.
ادامه دارد