اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که «از نو باید او را شناخت»

استراتژی سه مؤلفه‌ایی «اصلاحات» اقبال و شریعتی – قسمت بیست و شش

 

به همین دلیل در دوران اقامت در مغرب زمین او حتی گاها از استراتژی ارتش خلقی بسان انقلاب الجزایر برای رهائی ایران دفاع می‌کرده است. ولی آنچه در این رابطه حائز اهمیت است اینکه شریعتی در واپسین دوران اقامتش در مغرب زمین، به علت آشنائی با افکار و اندیشه‌های علامه محمد اقبال لاهوری، به یک خودآگاهی تاریخی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نسبت به جامعه ایران می‌رسد که این خودآگاهی باعث می‌گردد تا شریعتی با تمام دوران گذشته خود مرزبندی استراتژی و تئوریک و ایدئولوژیک بکند؛ و با اعتقاد و انتخاب استراتژی اصلاحات سه مؤلفه فرهنگی و اجتماعی و سیاسی علامه محمد اقبال لاهوری، فصلی نو در مبارزه خود ایجاد می‌نماید که تا پایان عمرش در خرداد 56 ادامه داشت.

اینکه واقعاً آشنائی شریعتی به اندیشه‌های محمد اقبال لاهوری (که باعث تولد دوباره شریعتی و باعث خودآگاهی تاریخی و اجتماعی و سیاسی نو و باعث روی‌آوری و اعتقاد شریعتی به استراتژی اصلاحات سه مؤلفه‌ای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی محمد اقبال می‌شود) چگونه و در چه سطحی بوده است، برای ما روشن نیست؛ ولی در این رابطه می‌توانیم به ضرس قاطع داوری کنیم که از عنایت و اعتقاد شریعتی (در فرایند پسا بازگشتش به ایران و شروع جنبش خودآگاهی بخشش از حسینیه ارشاد) به علامه محمد اقبال لاهوری، می‌توان دریافت که اقبال تنها کسی بوده است که 30 سال پس از وفاتش توانسته در واپسین دوران اقامت شریعتی در مغرب زمین، رویکرد و اندیشه‌های شریعتی را زیر و زبر نماید.

یادمان باشد که محمد اقبال تنها نظریه‌پرداز و مالم الطریقه‌ای بود که شریعتی هرگز و هرگز و هرگز به خود اجازه نقد اندیشه‌های او نداد؛ و همان شریعتی که سیدجمال و عبده را در این مسیر بارها نقد می‌کرد، جز با بیان «اقبال علی گونه‌ای است برای عصر ما» در باب محمد اقبال داوری دیگری نکرد؛ و حتی در این رابطه می‌توانیم داوری کنیم که اگر ابوذر غفاری و مصدق و استاد محمدتقی شریعتی توانستند در فرایند پیشاجنبش خودآگاهی‌بخش او، شریعتی را سیاسی کنند، تنها معلم شریعتی در فرایند نهائی حرکتش (که مدت بیش از ده سال طول کشید) فقط و فقط محمد اقبال لاهوری بوده است؛ و بدون تردید آشنائی شریعتی با سیدجمال هم از کانال آشنائی شریعتی با اقبال لاهوری صورت گرفته است. هدیه بزرگی که محمد اقبال لاهوری به شریعتی داد این بود که شریعتی را مسلح به استراتژی اصلاحات سه فرایندی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کرد؛ و شریعتی را به این باور رسانید که بدون استراتژی سه مؤلفه‌ای اصلاحات فرهنگی و اصلاحات اجتماعی و اصلاحات سیاسی هرگز و هرگز نمی‌توان در جامعه ایران ایجاد تحول همه جانبه کرد.

در نتیجه شریعتی از بعد از ایمان به استراتژی اصلاحات سه فرایندی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی اقبال بود که مانند اقبال به پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام، در جامعه ایران روی آورد. شعار «نجات اسلام قبل از مسلمین شریعتی» بدون تردید تاسی کرده از پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام محمد اقبال لاهوری بود، چراکه نیم قرن قبل از شریعتی این محمد اقبال لاهوری بود که پس از آسیب‌شناسی حرکت سیدجمال به این حقیقت بزرگ دست پیدا کرد که بدون اصلاح فرهنگی توسط پروژه بازسازی تطبیقی اسلام در جوامع مسلمین، امکان اصلاح اجتماعی و اصلاح سیاسی وجود ندارد؛ و لذا در این راستا بود که علامه محمد اقبال لاهوری جهت دستیابی به اصلاحات فرهنگی در جوامع مسلمین موضوع بازسازی اسلام را به صورت محوری و استراتژیک در دستور کار خود قرار داد. کتاب گران‌سنگ بازسازی فکر دینی در اسلام علامه محمد اقبال لاهوری مانیفست رویکرد اقبال در این عرصه می‌باشد.

یادمان باشد که محمد اقبال برعکس سیدجمال و عبدالرحمن بن خلدون تونسی معتقد بود که قبل از اینکه مسلمانان از قرن پنجم هجری به انحطاط تمدنی، انحطاط اجتماعی، انحطاط سیاسی، انحطاط اقتصادی، انحطاط اخلاقی، انحطاط نظری و انحطاط عملی گرفتار شوند، گرفتار انحطاط فرهنگی شده بودند و آبشخور انحطاط فرهنگی مسلمانان از نظر اقبال از قرن پنجم ریشه در انحطاط اسلام تاریخی داشته است؛ به عبارت دیگر در رویکرد علامه محمد اقبال لاهوری انحطاط فرهنگی، انحطاط تمدنی، انحطاط اجتماعی، انحطاط سیاسی، انحطاط اقتصادی، انحطاط اخلاقی، انحطاط نظری و انحطاط عملی مسلمانان که از قرن پنجم هجری تکوین پیدا کرده است، ریشه در انحطاط اسلام تاریخی داشته است که همین انحطاط اسلام تاریخی (مولود فلسفه یونان و تصوف و اسلام روایتی و فقاهتی حوزه‌های فقهی شیعه و سنی) بسترساز انحطاط فرهنگی جوامع مسلمین از قرن پنجم هجری شده است. لذا در همین رابطه بود که محمد اقبال معتقد بود که تنها توسط «مهندسی معکوس» می‌توانیم از همان طریقی که جوامع مسلمین گرفتار انحطاط شده‌اند، توسط بازسازی تطبیقی اصول و فروع اسلام تاریخی (با سلاح اجتهاد در اصول و فروع) به دوران اعتلای خود در قرن بیستم و بیست و یکم برسیم.

«اکنون وقت آن است که اصول اساسی اسلام مورد تجدید نظر واقع شود» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل اول – معرفت و تجربه دینی – ص 12 – س 1).

و باز در همین رابطه است که اقبال در غزلی که بر روی سنگ قبر او هم نو شته است، نقش خودش به عنوان معمار بزرگ جنبش اصلاحات سه مؤلفه‌ای فرهنگی – اجتماعی و سیاسی جوامع مسلمین در این عصر و در این زمان اینچنین تبیین می‌نماید:

دم مرا صفت باد فروردین کردند / گیاه را زسر شکم چو یاسمین کردند

نمود لاله صحرانشین زخونابم / چنانکه بادهٔ لعلی بساتگین کردند

بلند بال چنانم که بر سپهر برین / هزار بار مرا نوریان کمین کردند

فروغ آدم خاکی زتازه کاری‌هاست / مه و ستاره کنند آنچه پیش ازین کردند

چراغ خویش برافروختم که دست کلیم / درین زمانه نهان زیر آستین کردند

درآ بسجده و یاری زخسروان مطلب / که روز فقر نیاکان ما چنین کردند

کلیات اقبال لاهوری – فصل زبور عجم – ص 154 - س 11 به بعد

باری، فراموش نکنیم که تفاوت رویکرد محمد اقبال لاهوری با مهاتما گاندی معماران اولیه جنبش رهائی‌بخش هندوستان در همین رابطه بوده است، چراکه هم گاندی و هم اقبال لاهوری بزرگترین آفت و آسیب اجتماعی جامعه هندوستان در فرایند پیشاپیروزی انقلاب رهائی‌بخش مردم هندوستان «وجود خرافات مذهبی و سنتی و اجتماعی مردم هندوستان می‌دانستند» که به صورت مانعی متصلب مانع از حرکت توده‌های هندوستان می‌شد. البته رویکرد اقبال نسبت به برخورد با خرافات فرهنگی و مذهبی و اجتماعی مردم هندوستان با گاندی متفاوت بود، چراکه گاندی اعتقادی به مبارزه فرهنگی با خرافات موجود جامعه بزرگ هندوستان نداشت، اما محمد اقبال معتقد بود که تا زمانیکه خرافات مذهبی و فرهنگی و اجتماعی و سنتی موجود جامعه بزرگ هندوستان به چالش نظری کشیده نشوند امکان انحطاط‌زادئی تمدنی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعه بزرگ هندوستان وجود ندارد.

بدین ترتیب در چارچوب این رویکرد محمد اقبال به انحطاط‌زادئی فرهنگی در هندوستان بود که او رفته رفته برای انجام این مهم به این واقعیت رسید که تنها مسیر به چالش کشیدن خرافات مذهبی و فرهنگی و اجتماعی مردم جامعه بزرگ هندوستان، «بازسازی مذهبی مردم هندوستان می‌باشد» و دلیل اقبال هم در این رابطه آن بود که بیش از و پیش از خرافاتی شدن مردم هندوستان (آبشخور تکوین همه این خرافات فرهنگی و مذهبی و اجتماعی جامعه بزرگ هندوستان) «خود مذاهب موجود مورد اعتقاد مردم هندوستان است که گرفتار خرافات و انحطاط شده است»؛ بنابراین بدین ترتیب بود که اقبال معتقد گردید که تنها از مسیر بازسازی مذاهب تاریخی به انحطاط کشیده هندوستان می‌توانیم خرافات متصلب تاریخی و فرهنگی و مذهبی و اجتماعی جامعه بزرگ هندوستان را به چالش بکشیم؛ و همین رویکرد اقبال به مبارزه با خرافات بود که در کنار تفاوت رویکرد با گاندی رفته رفته علاوه بر اینکه محمد اقبال را مؤمن به استراتژی اصلاحات در سه مؤلفه فرهنگی – مذهبی و اجتماعی و سیاسی می‌کرد (از آنجائیکه اقبال بر اولویت اصلاحات مذهبی و فرهنگی جهت دستیابی به اصلاحات اجتماعی و سیاسی اعتقاد داشت) همین اعتقاد اقبال به تقدم اصلاحات مذهبی و فرهنگی (همراه با اعتقاد او به اینکه در جوامع مذهبی اصلاحات فرهنگی باید حتماً از کانال اصلاحات دینی و مذهبی صورت بگیرد) و اعتقاد به اینکه بدون اصلاحات همه جانبه مذهب‌ها در جامعه هندوستان بزرگ امکان مبارزه با خرافات موجود نیست، باعث گردید تا اقبال به باور جدائی مسلمانان برسد، چراکه در رویکرد اقبال اسلام برعکس دیگر مذاهب حاکم بر ذهنیت جامعه بزرگ هندوستان از آنچنان پتانسیلی برخوردار می‌باشد که توسط بازسازی اصول و فروع آن می‌توان از درون تمامی خرافات موجود در جوامع مسلمین را به چالش کشید؛ و جامعه را در مسیر انحطاط‌زادئی فرهنگی و تمدنی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی قرار داد.

در این رابطه بود که رفته رفته به موازات اعتلای جنبش رهائی‌بخش جامعه بزرگ هندوستان استراتژی اصلاحات محمد اقبال از استراتژی اصلاحات مهاتما گاندی جدا می‌شد؛ و اقبال حرکتی به سمت انحطاط‌زادئی جوامع مسلمانان پیدا می‌کرد. فراموش نکنیم که اقبال فرزند نیمه اول قرن بیستم می‌باشد در صورتی که شریعتی فرزند نیمه دوم قرن بیستم است. در نیمه اول قرن بیستم سه حادثه بزرگ اتفاق افتاد که مسیر تدوین استراتژی اصلاحات اقبال را شکل داد:

اول وقوع جنگ بین‌الملل مولود و سنتز حاکمیت سرمایه‌داری و امپریالیسم بر جهان.

دوم انقلاب اکتبر 1917 در روسیه تحت رهبری لنین و حزب بلشویک روسیه که ادعای پیروزی سوسیالیسم بر بزرگترین کشور جهان داشت.

سوم که برای اقبال از همه مهمتر بود الغای خلافت عثمانی بر جوامع آن روز مسلمانان بود.

اقبال در چنین شرایطی بود که در عرصه پروژه اصلاحات سه مؤلفه‌ای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی خود به پروژه استقلال مسلمانان از هندوستان رأی داد. اینکه آیا رأی اقبال به جدائی مسلمانان از هندوستان درست بوده است یا نه موضوع بحث ما در اینجا نیست. ولی عنایت داشته باشیم که اقبال ده سال پیش از استقلال پاکستان از هندوستان وفات کرده بود. باری، آنچه که در این رابطه برای ما دارای اهمیت می‌باشد، اینکه محمد اقبال لاهوری نخستین معمار نظری و عملی استراتژی سه مؤلفه‌ای اصلاحات فرهنگی و اصلاحات اجتماعی و اصلاحات سیاسی است. همچنین محمد اقبال معمار استراتژی تقدم اصلاحات فرهنگی بر اصلاحات اجتماعی و سیاسی است؛ و به همین ترتیب محمد اقبال معمار استراتژی انجام اصلاحات فرهنگی از طریق پروژه بازسازی تمامی اصول و فروع اسلام بر پایه اجتهاد در اصول و فروع می‌باشد؛ و باز در همین رابطه است که اقبال معمار استراتژی انحطاط‌زادئی جوامع مسلمین از انحطاط تمدنی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اخلاقی و نظری و عملی توسط انحطاط‌زادئی اسلام تاریخی می‌باشد؛ و باز محمد اقبال معمار استراتژی بازسازی اسلام تاریخی از طریق ارسطوزادئی و تصوف‌زادئی و فقه‌زادئی اسلام تاریخی می‌باشد.

بنابراین بدین ترتیب بود که شریعتی از اواخر دوران اقامت خود در مغرب زمین توسط آشنائی با رویکرد و اندیشه محمد اقبال لاهوری دچار یک تحول همه جانبه در عرصه استراتژی گشت و در چارچوب این تحول همه جانبه بود که شریعتی با گذشته استراتژی انقلابی‌گری شناور خود وداع همیشگی نمود و به استراتژی اصلاحات سه مؤلفه‌ای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی محمد اقبال لاهوری اعتقاد پیدا کرد. البته شریعتی در بدو اعتقاد به استراتژی اصلاحات سه مؤلفه‌ای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی محمد اقبال (هر چند که کلیات فرموله شده و تئوریک محمد اقبال را قبول کرد اما) در راستای اجرای آن در جامعه ایران، «شریعتی به صورت انطباقی با استراتژی اصلاحات محمد اقبال برخورد نکرد، بلکه برعکس برخورد شریعتی در این رابطه برخورد تطبیقی بود»، چراکه شریعتی در این رابطه:

اولاً خود را در برابر جامعه ایران می‌دید نه جامعه بزرگ هندوستان.

ثانیاً در جامعه ایران شریعتی خود را در برابر مذهب تشیع می‌دید نه مانند اقبال در برابر مذهب تسنن.

ثالثاً شریعتی خود را در نیمه دوم قرن بیستم یعنی در دوران اعتلای جنبش‌های رهائی‌بخش کشورهای پیرامونی می‌دید، نه مانند اقبال که در مرحله پیشااعتلای جنبش‌های رهائی‌بخش خلق‌های کشورهای پیرامونی قرار داشت.

رابعاً به علت ظهور هیولای استالینیسم در کشور شوروی و بلوک شرق، شریعتی خود را در برابر دوران افول سوسیالیست دولتی می‌دید برعکس اقبال که در دوران لنین و دوران شکوفائی سوسیالیسم دولتی در عرصه بین‌المللی قرار داشت.

خامسا به علت ظهور هیولای امپریالیسم آمریکا (در فرایند پسا جنگ بین‌الملل دوم) و یکه‌تازی امپریالیسم آمریکا که (توسط سرمایه‌های مالی و نظامی و صنعتی این هیولا که بیش از 50% کل تولید ناخالص کره زمین را صاحب بود و توسط سیطره هژمونی نظامی و اقتصادی و سیاسی هیولای امپریالیسم آمریکا در فرایند پسا جنگ بین‌الملل دوم بر نهادهای بین‌المللی قدرت) استقلال و هویت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی تمامی کشورهای پیرامونی را به چالش کشیده بود، شریعتی خود را در برابر مبارزه رو به اعتلای ضد امپریالیستی خلق‌های کشورهای پیرامونی بر علیه سرمایه‌داری جهانی می‌دید.

ادامه دارد