ما چه میگوئیم؟ - قسمت چهاردهم
ما میگوئیم تعریف پروسه فرهنگی دموکراسی در هر جامعه باید به صورت کنکرت و مشخص در چارچوب فرهنگ همان جامعه تعریف بشود. هر گونه رویکرد انطباقی در این رابطه محکوم به شکست خواهد بود و تا مردم و جامعه با فرهنگ دموکراسی آشنا نشوند نمیتواند دموکراسی در صورت یک پروسه از پائین تمرین کرد.
ما میگوئیم از آنجائیکه در تحلیل نهائی دموکراسی در سه مؤلفه آن مکانیزمی برای محدود کردن قدرت میباشد. محدود کردن قدرت سه مؤلفهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی تنها توسط قدرت ممکن میباشد لذا در این رابطه است که در دموکراسی سوسیالیستی اعمال اراده جهت مهار قدرت سه مؤلفهای از پائین و توسط جامعه مدنی جنبشی حاصل میشود. البته در لیبرال دموکراسی مکانیزم محدود کردن قدرت از بالا توسط تقسیم قوا و انتخابات و فدرالیسم به انجام میرسد.
ما میگوئیم اگر جوهر و مضمون دموکراسی را آزادی تعریف بکنیم میتوانیم در یک تقسیم بندی کلی آزادی ها را به سه دسته:
الف – آزادیهای لیبرالیستی.
ب – آزادیهای دموکراتیک.
ج - آزادیهای سوسیالیستی، تقسیم نمائیم.
البته تقسیم آزادی به دو دسته آزادیهای فردی و آزادیهای جمعی همچنین تقسیم انواع آزادی به دو دسته آزادیهای مثبت و آزادیهای منفی جز همان سه دسته آزادیهای لیبرالیستی و آزادیهای دموکراتیک و آزادیهای سوسیالیستی قرار میگیرند.
ما میگوئیم آزادیهای دموکراتیک و آزادیهای سوسیالیستی در پیوند و به موازات هم عمل میکنند تفاوت جوهری بین آزادیهای لیبرالیستی با آزادیهای دموکراتیک در آن است که در آزادی لیبرالیستی تکیه بر برابری حقوقی افراد جامعه میشود در صورتی که در آزادیهای دموکراتیک تکیه بر برابری قدرتهای سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و معرفتی میباشد که البته این مهم توسط اجتماعی کردن قورت ثلاثه فوق به انجام میرسد. پر واضح است که در رویکرد ما آزادیهای دموکراتیک فراتر از آزادیهای لیبرالیستی میباشد.
ما میگوئیم لازمه دستیابی به آزادیهای دموکراتیک تحقق اراده جمعی در جامعه است، یعنی تا زمانیکه در یک جامعه اراده جمعی تحقق پیدا نکند، دستیابی به آزادیهای دموکراتیک در آن جامعه غیر ممکن میباشد.
ما میگوئیم پروسه دموکراتیک کردن در یک جامعه مقدم بر پروسه دموکراسی میباشد، چراکه در چارچوب پروسه دموکراتیک کردن است که اراده جمعی در یک جامعه مادیت و تحقق پیدا میکنند شاید بهتر باشد که این مهم را اینچنین مطرح کنیم که تحقق اراده جمعی تکوین یافته از پائین جهت دستیابی به آزادیهای دموکراتیک یا دموکراسی سه مؤلفهای در گرو دستیابی به جامعه مدنی جنبشی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر دینامیک تکوین یافته از پائین میباشد؛ و لذا تا زمانیکه جامعه مدنی دینامیک در یک جامعه تکوین پیدا نکند امکان تحقق اراده جمعی تکوین یافته از پائین در آن جامعه وجود ندارد؛ که البته در ادامه آن در خلاء اراده جمعی امکان دستیابی به آزادیهای دموکراتیک هم در آن جامعه وجود نخواهد داشت.
یادمان باشد که در مدل دموکراسی سوسیالیستی مورد اعتقاد ما موضوع بر سر تقسیم اجتماعی کردن قدرت سه مؤلفهای اقتصادی و سیاسی و معرفتی میباشد نه ایجاد برابری حقیقی افراد جامعه، آنچنانکه لیبرال دموکراسی بر طبل آن میکوبد. پر پیداست که در رویکرد ما برابری حقوقی افراد جامعه آنچنانکه لیبرال دموکراسی به دنبال آن میباشد تنها در شرایطی تحقق پیدا میکند که تقسیم اجتماعی قدرت در آن جامعه صورت گرفته باشد، به عبارت دیگر تا زمانیکه در جامعه تقسیم اجتماعی قدرت سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و معرفتی به انجام نرسد امکان دستیابی به برابری حقوقی افراد آن جامعه آنچنانکه لیبرال دموکراسی به دنبال آن میباشد نیست.
ما میگوئیم دموکراسی سوسیالیستی به عنوان یک مدل مانند لیبرال دموکراسی تنها شکل سیاسی حکومت نیست بلکه برعکس، دموکراسی سوسیالیستی یک نظام اجتماعی است که بر پایه سه شالوده اجتماعی کردن قدرتهای سیاسی و معرفتی و اقتصادی استوار میباشد.
ما میگوئیم دموکراسی سوسیالیستی عبارت از حق برابری و آزادی همه شهروندان یک جامعه و سوسیال دموکراسی عبارت است از تلاشی برای به هم وصل کردن دو پایه دموکراسی یعنی برابری و آزادی شهروندی، فراموش نکنیم که در اندیشههای ما دموکراسی سوسیالیستی به عنوان یک رویکرد با دموکراسی سوسیالیستی به عنوان برنامه متفاوت میباشد و دلیل این امر همان است که در دموکراسی سوسیالیستی به عنوان یک برنامه ما باید بر دستورالعملهای مشخص و کنکرت برای اجتماعی کردن قدرتهای سه مؤلفهای جامعه مشخص تکیه کنیم در صورتی که در دموکراسی سوسیالیستی به عنوان یک رویکرد ما به صورت سیستماتیک در چارچوب نظری بر مفاهیم مربوطه تکیه میکنیم و وارد عرصه مصداقی و مشخص نمیشویم.
ما میگوئیم برای فهم سیستماتیک دموکراسی سوسیالیستی باید از «انسان» به دموکراسی و سوسیالیسم برسیم نه از مناسبات اقتصادی و سیاسی حاکم و لذا در این رابطه است که برعکس رویکرد کارل مارکس به دموکراسی که او دموکراسی را برای کسب قدرت سیاسی طبقه پرولتاریا میخواست، ما دموکراسی و سوسیالیسم را برای انسان به صورت کلی میخواهیم؛ و از اینجا است که در رویکرد ما دموکراسی سوسیالیستی مولود فرهنگ دموکراتیک میباشد؛ یعنی تا زمانیکه جامعه به صورت خودجوش و از پائین به دموکراسی و رویکرد دموکراتیک نرسد، امکان دستیابی به دموکراسی سوسیالیستی در آن جامعه وجود ندارد.
ما میگوئیم آنچنانکه از آغاز قرن بیست و یکم الی الان در افغانستان و عراق و لیبی و سوریه و غیره در برابر تهاجم امپریالیست جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا به این کشورها شاهدیم (برعکس ادعای بوش پسر که میگفت ما برای صدور دموکراسی به این کشورها تهاجم نظامی کردهایم آنها چه بخواهند و چه نخواهند باید این دموکراسی ما را قبول کنند) دموکراسی از جنگ و اشغال نظامی بر نمیآید بلکه برعکس، ما میگوئیم دموکراسی مولود و سنتز مبارزه مدنی جنبشی جامعه در چارچوب جامعه مدنی جنبشی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبری تکوین یافته از پائین میباشد.
ما میگوئیم بدون دموکراتیک کردن جامعه نمیتوان به دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای اقتصادی و سیاسی و معرفتی دست پیدا کرد یعنی تا زمانیکه نتوانیم جامعه بزرگ ایران را دموکراتیک کنیم، نخواهیم توانست در جامعه ایران به دموکراسی سوسیالیستی دست پیدا کنیم. باری در این رابطه است که اگر بخواهیم مشخصه استراتژی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 43 سال گذشته حیات درونی و برونی خود در دو فاز عمودی و سازمانی آرمان مستضعفین و فاز افقی و جنبشی ده ساله نشر مستضعفین به عنوان ارگان عقیدتی و سیاسی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران فرموله کنیم میتوانیم بگوئیم که:
الف - تکیه بر رویکرد دموکراتیک کردن جامعه بزرگ ایران در چارچوب جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین به جای رویکرد نظامی چریکگرایانه یا ارتش خلقی.
ب - تکیه بر جنبش فرهنگی توسط پروژه اصلاح دینی به عنوان عامل بسترساز اعتلای جنبشهای مطالباتی اجتماعی و سیاسی به جای تکیه بر استراتژی کسب قدرت سیاسی و کسب رهبری جنبشهای خودجوش مطالباتی امروز جامعه ایران در دو جبهه مختلف آزادیخواهانه طبقه متوسط شهری و برابریطلبانه پائینیهای جامعه بزرگ ایران.
ج – تکیه بر رویکرد گفتمانسازی بر پایه دو مؤلفه دموکراسی و سوسیالیسم به جای تکیه بر رویکرد آلترناتیوسازی انقلابیگری یا براندازی رژیم چنج امپریالیستی.
د - اعتقاد به تقدم رویکرد جنبشی بر رویکرد حزبی چه در عرصه افقی و چه در عرصه عمودی.
9 - ما میگوئیم جمله آغازین مانیفست کارل مارکس که میگوید «تمامی جنگهای تاریخ جنگهای طبقاتی میباشند» درست نیست، هر چند که معتقدیم که بخش بزرگی از جنگهای تاریخ جنگهای طبقاتی میباشند وطبقاتی بودن بخش بزرگ از جنگهای تاریخ به معنای آن نیست که این حکم را به همه جنگهای انسان تعمیم بدهیم و تمامی جنگهای تاریخ را جنگهای طبقاتی تعریف نمائیم. در یک نگاه کلی ما میگوئیم جنگهای تاریخ را میتوان به سه دسته تقسیم کرد که عبارتند از:
الف – جنگهای طبقاتی،
ب - جنگهای اشغالگرایانه و قدرتطلبانه،
ج - جنگهای مذهبی و اعتتقادی.
برای مثال جنگهای اشغالگرایانه و قدرتطلبانه داعش در منطقه خاورمیانه در عراق و سوریه را نمیتوان در چارچوب جنگهای طبقاتی تحلیل کرد آنچنانکه جنگهای نادر شاه با هند و جنگهای مغولان با کشورهای خاور دور و خاورمیانه هم نمیتوان در چارچوب جنگهای طبقاتی تحلیل نمود که البته این رویکرد ما به تاریخ بر میگردد به نوع تبیینی که از فلسفه تاریخ داریم، چراکه در رویکرد ما آنچنانکه در آیات سوره شمس و سوره انسان آماده است:
«وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا - وَاللَّیلِ إِذَا یغْشَاهَا - وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا - وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا - وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا» (سوره شمس - آیات 7 تا 10).
«إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکرًا وَإِمَّا کفُورًا» (سوره انسان - آیه 3) انسان یعنی «انتخاب» و بدون قدرت انتخاب، انسان معنی پیدا نمیکند.
ما میگوئیم حتی سوسیالیسم برای انسان یک انتخاب میباشد نه سنتز و محصول جبری رشد ابزار تولید؛ و لذا به همین دلیل است که هسته مرکزی رویکرد قرآن به انسان و تاریخ و جامعه «پراکسیس یا عمل آگاهانه جهت تغییر میباشد.»
«وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَی» (سوره نجم – آیه 39).
همین دو خودویژگی «انتخاب» و «پراکسیس» در حرکت انسان در رویکرد قرآن باعث میگردد تا رابطه تاریخ و انسان به جای یک رابطه یکطرفه و جبری و ماتریالی است تاریخی، یک رابطه دوطرفه باشد یعنی در رویکرد قرآن «انسان تاریخ میسازد و تاریخ انسان را» در نتیجه همین مکانیزم دیالکتیکی تاریخ با عنایت به خودویژگی انتخاب و اختیار و آزادی و آفرینندگی انسان باعث میگردد تا آنچنانکه مارکوزه میگوید «تاریخ شرکت بیمه نباشد» که به صورت جبری آنچنانکه طرفداران ماتریالیسم تاریخی میگویند به سوی هدفهای از پیش تعیین شده حرکت نماید و موتور حرکت آن هم جنگهای طبقاتی صرف باشد.
لذا به همین دلیل است که در رویکرد قرآن فرجام روند تاریخ از پیش تعیین شده نمیباشد و حرکت تاریخ باز و چند وجهی میباشد؛ که تنها یک وجه آن طبقاتی است. لذا به همین دلیل است که در رویکرد قرآن از آنجائیکه پراکسیس یا عمل آگاهانه انسان جهت تغییر جامعه به عنوان موتور حرکت انسان و جامعه و تاریخ میباشد، میتوان چنین داوری کرد که در رویکرد قرآن تاریخ چیزی نیست جز سنتز پراکسیس انسانی، بنابراین برعکس آنچه که لنین میگوید «ما نمیتوانیم تاریخ را تسری ماتریالیسم دیالکتیکی و ماتریالیسم فلسفی به حوزه جامعه تعریف نمائیم»، زیرا اگر معتقد به چنین تعریفی برای تاریخ شدیم راهی جز این نخواهیم داشت مگر اینکه آنچنانکه کارل مارکس در سر آغاز کتاب «مانیفست» خود میگوید «تمامی جنگهای تاریخ را طبقاتی، تعریف نمائیم، اعتقاد به هسته مرکزی دو مؤلفهای «انتخاب» و «پراکسیس» یا عمل آگاهانه انسان جهت تغییر جامعه باعث میگردد تا اعمال انسان در تاریخ را مولود عوامل و نیروهای جبری مادی ندانیم بلکه برعکس رابطه فعال و خلاق میان انسان و محیط خودش را زیربنای تحول تاریخ و جنگهای تاریخی تعریف کنیم.
بنابراین در رویکرد قرآن تاریخ عرصه عمل انسان است نه جبر ابزار تولید و در همین رابطه است که محمد اقبال در فصل پنجم کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام» که مانیفست اندیشههای او میباشد با رد هر گونه رویکرد پایان تاریخ و ظهور آخر زمانی و ثنویت زرتشتی، در عرصه تاریخ دو وجهی یا دیالکتیکی بودن حرکت تاریخ را تاکید مینماید.
ادامه دارد