سلسله درس‌هایی از نهج‌البلاغه – قسمت هفتم

مبانی «اخلاق تطبیقی» در رویکرد امام علی (در نهج‌البلاغه) و راه‌های مقابله نظری با «اخلاق انطباقی» و «اخلاق دگماتیستی» حاکم

 

باری، در برابر رویکرد کانت در تعریف «جوهر اخلاق» برتراند راسل قرار دارد که «جوهر اخلاق را منفعت‌طلبی انسان تعریف می‌کند»، بنابراین به همین دلیل است که راسل فلسفه اخلاق خودش را «اخلاق عقلانی» می‌نامد و مطابق این فلسفه اخلاقی‌اش است که راسل اخلاق افلاطون که بر پایه «خیر و فضیلت» استوار می‌باشد، رد می‌کند؛ و همچنین اخلاق ارسطوئی که بر «حد وسط استوار است» (خیر الأمور أوسطها) قبول ندارد. همچنین راسل اخلاق وجدانی کانت هم رد کرد. چرا که راسل «اساس فلسفه اخلاق خود را بر این اصل استوار کرده است که جوهر اخلاق منفعت‌خواهی و کسب هر چه بیشتر سود خودش می‌باشد» و لذا در این رابطه است که می‌توان فلسفه اخلاق راسل را اینچنین جمعبندی کرد که:

اولاً راسل می‌گوید: «اخلاق از آنجا در جامعه شکل گرفته است که بشر از یک طرف به لحاظ فردی پیوسته به سود خودش فکر می‌کند و از طرف دیگر همین بشر در جامعه نیاز به یک سلسله روابط حسنه دارد که همین دو مؤلفه فردی و اجتماعی باعث گردیده است تا اخلاق در جوامع بشری از گذشته تکوین پیدا کند». مثل اینکه می‌گوئیم «حقوق یکدیگر را رعایت کنیم» و یا «نسبت به یکدیگر احترام بگذاریم» و یا اینکه «وظایف اجتماعی خودمان را انجام بدهیم». راسل می‌گوید: «اخلاق، همین اصول است، یعنی کاری بکنیم که همین اصول در جامعه حکمفرما بشود تا افراد همه معتقد به این اصول بشوند که حقوق یکدیگر را رعایت کنند و وظایف‌شان را انجام بدهند و به یکدیگر احترام بگذارند.»

ثانیاً راسل در تعریف «منفعت‌طلبی» به عنوان «جوهر اخلاق» بر این باور است که ما باید به بشر بفهمانیم که «تو باید به دنبال منافع و سود و خوشی خودت باشی و منافع تو صرفاً در همین امر نهفته است» و به او بفهمانی که «تو اشتباه می‌کنی که خیال می‌کنی اگر حق دیگری را پایمال کنی، به سود تو می‌انجامد.»

ثالثاً راسل بر این باور است که «اجرای اصول اخلاقی در جامعه خود بسترساز تضمین منفعت و سود فردی می‌شود»؛ به بیان دیگر در فلسفه اخلاق راسل، «مبنای اخلاق سود فردی است» یعنی «سود من در راست گفتن و امانت داری و دروغ نگفتن و غیره می‌باشد.»

رابعاً در فلسفه اخلاق راسل از آنجائیکه راسل «جوهر اخلاق را در سود و منفعت فردی تعریف می‌کند»، در نتیجه می‌توان داوری کرد که در اخلاق او، «اخلاق به عنوان سود مطرح می‌باشد، نه به عنوان ارزش.»

خامسا در فلسفه اخلاق راسل از آنجائیکه سود و منفعت فردی جوهر و محور این اخلاق می‌باشد و چیزی مافوق سود و منفعت فردی دارای ارزش نیست، همین امر باعث گردیده تا «این اخلاق فاقد ارزش‌های اجتماعی باشد» و در این رابطه است که این اخلاق در عرصه اجتماعی دچار بن‌بست‌هائی می‌شود که یکی از کسانی که در عرصه اخلاق اجتماعی دچار بن‌بست شده است، خود راسل بوده است، چرا که مخالفت او با جنگ ویتنام و مبارزه صلح‌دوستی و انسان‌دوستی او بر ضد فلسفه اخلاقی منفعت‌خواهانه فردی او بوده است.

باری، در برابر فلسفه اخلاق راسل، «فلسفه اخلاق مارکسیستی» قرار دارد (که برعکس فلسفه اخلاق راسل که جوهر اخلاق را در عرصه منفعت و سود فردی تعریف می‌کرد) در فلسفه اخلاق مارکسیستی، جوهر اخلاق «تکامل اجتماعی» تعریف می‌شود. یادمان باشد که آنچنانکه فوقا هم اشاره کردیم، هر مکتبی که به دنبال تغییر و تحول انسانی و اجتماعی بشریت است، مجبور است که برای خود دارای یک سیستم اخلاقی باشد؛ و معیارهای اخلاقی برای دستگاه اخلاقی مورد نظر خود داشته باشد که پاسخگوی این سوال‌ها باشد که «برای چه اموری ارزش انسانی قائل است و چه نوع کارهائی را اخلاقی و همچنین چه نوع کارهائی را ضد اخلاقی می‌شمارد؟» و در این رابطه است که در خصوص سیستم اخلاق در مکتب مارکسیسم می‌توانیم اینچنین جمعبندی کنیم که:

الف – آنچنانکه مطرح کردیم در «مکتب مارکسیسم جوهر اخلاق تکامل اجتماعی تعریف می‌شود» آنهم تکامل اجتماعی که در تحلیل نهائی در این مکتب این «تکامل اجتماعی بر اساس تکامل ابزار تولید استوار می‌باشد.»

ب - در فلسفه اخلاق مارکسیستی، از آنجائیکه جوهر اخلاق تکامل اجتماعی است، همین امر باعث می‌گردد که عمل اخلاقی در این مکتب «مشمول آن اعمالی بشود که جامعه را به پیش می‌برد و یا جامعه را به سوی تحول و انقلاب سوق می‌دهد»؛ به عبارت دیگر «هر کاری که جامعه را به سوی کمال و انقلاب و تحول می‌کشاند در مکتب مارکسیسم کار اخلاقی است.»

ج – از آنجائیکه در مکتب مارکسیسم، «تکامل اجتماعی در چارچوب مبارزه صرف طبقاتی تحلیل می‌شود» لذا در این رابطه است که در این مکتب، در تعریف اخلاق و ضد اخلاق بر این باورند که «هر کاری که به سود طبقه وابسته به گذشته جامعه باشد، کار ضد اخلاقی است و بالعکس هر کاری که به سود طبقه وابسته به آینده جامعه باشد، کار اخلاقی می‌باشد.»

د - در تحلیل نهائی در فلسفه اخلاق مارکسیستی، «تکامل یعنی انقلاب اجتماعی و انقلاب اجتماعی یعنی تکامل» بنابراین می‌توان داوری کرد که در مکتب مارکسیسم «هر کاری که بسترساز تحول و انقلاب اجتماعی بشود، کاری اخلاقی است و هر کاری که مانع تحول و انقلاب اجتماعی می‌شود کاری ضد اخلاقی است»؛ به عبارت دیگر در فلسفه اخلاق مارکسیستی در داوری بین کار اخلاقی و کار غیر اخلاقی باید ببینیم که در «تحلیل نهائی فونکسیون آن عمل چه تاثیری بر حرکت جامعه به سوی جلو یا به طرف عقب دارد.»

ه - از آنجائیکه در مکتب مارکسیسم «فلسفه اخلاق در بستر تکامل اجتماعی تعریف می‌گردد» با عنایت به اینکه این مکتب «راه تکامل جامعه را در بستر مبارزه صرف طبقاتی توسط انقلاب‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی تعریف می‌نماید» و برای مارکسیسم «تکامل اجتماعی مفهومی جز انقلاب سیاسی – اجتماعی - اقتصادی بر پایه مبارزه طبقاتی معنی دیگری ندارد» در نتیجه همین امر باعث می‌گردد که «فلسفه اخلاق در این مکتب تک مؤلفه‌ای و تک ارزشی بشود» و مسئله «تعارض ارزشی» (آنچنانکه در فلسفه اخلاق اگزیستانسیالیستی مطرح است) در فلسفه اخلاق مارکسیسم مطرح نشود. به بیان دیگر در مکتب مارکسیسم مسئله «تعارض ارزشی» در فلسفه اخلاق که از قدیم مطرح بوده است و در دنیای مدرن اگزیستانسیالیست‌ها بیش از همه بر طبل آن می‌کوبند، مطرح نشود. در نتیجه همین امر بسترساز آن شده است که فلسفه اخلاق در مارکسیسم «صورت تک ارزشی پیدا کند» و برای یک موضوع بیشتر ارزش قائل نشوند که آن هم فقط و فقط «انقلاب اجتماعی سنتز مبارزه طبقاتی در جامعه می‌باشد» و شاید بهتر باشد که موضوع را اینچنین مطرح کنیم که در فلسفه اخلاق مارکسیسم، «انسان یک ارزش بیشتر ندارد و آن ارزش را انقلاب اجتماعی در عرصه مبارزه طبقاتی جامعه تعریف می‌کند»؛ به عبارت دیگر از آنجائیکه در مارکسیسم «تاریخ جز به صورت انقلاب اجتماعی بر پایه مبارزه طبقاتی پیشروی نمی‌کند، پس تکامل در گرو انقلاب است و اخلاق در گرو بسترسازی این تکامل اجتماعی می‌باشد.»

باری، رویکرد دیگری که در برابر فلسفه اخلاق مارکسیستی قرار دارد، فلسفه اخلاق اگزیستانسیالیست‌ها می‌باشد که این مکتب «جوهر اخلاق را اومانیسم و انسان‌دوستی تعریف می‌کند». مبانی فلسفه اخلاق اگزیستانسیالیست‌ها عبارتند از:

الف - انسان دارای دو «خود» می‌باشد:

اول – «خود فردی» و شخصی.

دوم – «خود کلی»، از نظر اگزیستانسیالیست‌ها «خود فردی» هر فرد عبارت است از آن خود مشخص و خاص با صفات و احوال و اضافات کنکرت از پدر و مادر گرفته تا محیط و غیره، علاوه بر این «خود فردی» یک خود دیگر در درون همه انسان‌ها به صورت مشترک وجود دارد که آن «خود کلی» است که غیر خود شخصی و فردی و خود انسانی او می‌باشد، به عبارت دیگر آنها می‌گویند: «هر انسانی دو خود دارد، یکی خود طبیعی یا جزئی (مثلاً الف فرزند ب دارای زبان و محیط و وطن مشخص و دیگر مشخصات عینی است) و خود دیگر، خود کلی انسان است که در تمامی انسان‌ها به صورت عام و کلی وجود دارد.»

ب – در فلسفه اخلاق اگزیستانسیالیستی آنها معتقد به «تقدم وجود بر ماهیت هستند» و برعکس رویکرد کانت و افلاطون و ارسطو، «هر گونه مبانی اخلاقی فطری و قبلی تکوین یافته برای انسان و بشر نفی می‌کنند». چراکه آنها می‌گویند: «هر خود فطری و قبلی (تحت هر عنوانی که برای انسان فرض کنیم) با این فرض خود قبلی ما، باعث می‌گردد که ما برای او طبیعت و ماهیت و سرشت مقدم بر وجود تعیین بکنیم» که خود این موضوع «نقض اصل تقدم وجود بر ماهیت می‌باشد». قابل ذکر است که اگزیستانسیالیست‌ها در عرصه فلسفه اخلاق بر این باورند که تمامی پدیده‌ها (منهای انسان) در چارچوب اصل تقدم ماهیت بر وجود تکوین پیدا کرده‌اند و تکوین پیدا می‌کنند، اما «انسان تنها پدیده‌ای است که وجودش مقدم بر ماهیت او می‌باشد» که خود این موضوع دلالت بر آن دارد که «انسان پدیده‌ای است که ماهیتش را خودش می‌سازد» بنابراین، برعکس دیگر پدیده‌ها که ماهیتش از قبل به صورت جبری مشخص شده است، اگزیستانسیالیست‌ها هر گونه «تعیین ماهیت قبلی برای اخلاق انسان نفی می‌کنند» و بر این باورند که «تمامی مبانی اخلاق باید به صورت قراردادی در همین جهان انجام بگیرد». اضافه کنیم که کانت بر خلاف اگزیستانسیالیست‌ها اعتقاد داشت که «تمامی فرامین اخلاقی در وجدان افراد به صورت سرشتی و فطری وجود دارد و انسان‌ها به صورت یک تکلیف و یک امر و نهی موظف به انجام آن می‌باشند» بنابراین (برعکس اگزیستانسیالیست‌ها) کانت معتقد است که اخلاق عبارت است از تمامی امر و نهی‌هائی که انسان‌ها به صورت اطاعت بلاشرط از وجدان اخلاقی (که انسان‌ها در تکوین آن اختیاری ندارند) به آن دست پیدا می‌کنند؛ و از اینجا است که کانت برعکس اگزیستانسیالیست‌ها معیار «فعل اخلاقی را انجام تکلیف فطری و وجدانی می‌داند نه اختیار و انتخاب و اراده افراد». بدین دلیل کانت آبشخور اخلاق را فقط و فقط در وجدان درونی هر فرد خلاصه می‌کند و برعکس اگزیستانسیالیست‌ها به اخلاق قراردادی فردی و اجتماعی اعتقادی ندارد.

ج – در رویکرد اگزیستانسیالیست‌ها از آنجائیکه در عرصه مبانی تکوین «اخلاق فردی» بر این باورند که از «دو من یا خود فردی و خود کلی» در تحلیل نهائی «من کلی، باز همان من فردی بزرگ شده می‌باشد» یعنی از نظر اگزیستانسیالیست‌ها از آنجائی که به لحاظ «اخلاقی آدمی انسان‌دوست است» و این انسان‌دوستی از «طبیعت فردی او حاصل می‌شود» همین امر باعث می‌گردد تا اگزیستانسیالیست‌ها گرفتار دور باطل کانت در عرصه وجدان بشوند. یادمان باشد که از نظر اگزیستانسیالیست‌ها «خود انسان» به «خود نداشتن» تعریف می‌گردد، بنابراین از نظر اگزیستانسیالیست‌ها هر گونه داوری که دلالت بر «تائید خود برای انسان» در عرصه اخلاق بکند، باعث به چالش کشیده شدن «آزادی انسان» می‌شود و در تحلیل نهائی در این رویکرد در عرصه فلسفه اخلاق، «انسان یعنی آن موجود بی‌سرشت و ماهیت و آن موجودی که فاقد خود و آزاد مطلق در ساختن خود انسانی (خود اخلاقی‌اش می‌باشد) است» و در این رابطه است که در این رویکرد «جوهر انسان آزادی مطلق از همه چیز حتی از خود داشتن تعریف می‌شود» و در عرصه فلسفه اخلاق در این رویکرد انسان (که موضوع اخلاق می‌باشد) موجودی است بی‌سرشت و ماهیت و فاقد خود قبلی.

باری، در برابر فلسفه اخلاق اگزیستانسیالیست‌ها «فلسفه اخلاق خمینی» قرار دارد که حداقل بیش از چهار دهه است که بر جامعه ایران به عنوان یک اخلاق اجتماعی (به صورت تزریقی از بالا) مستقر شده است. مبانی فلسفه اخلاق خمینی عبارتند از:

1 - در فلسفه اخلاق خمینی «اخلاق همان فقه و اجرای احکام فقهی حوزه‌های فقاهتی هزار سال گذشته شیعه می‌باشد» و لذا در این رابطه است که در فلسفه اخلاق خمینی، «بدون اجرای احکام فقهی نه در عرصه فردی و نه در عرصه اجتماعی امکان تحقق اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی وجود ندارد» و در این رابطه است که او می‌گوید:

«اسلام (فقاهتی حوزه‌های فقهی) برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پیش از آنکه نطفه‌اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور می‌رود، قانون وضع کرده است. همان طور که برای وظایف عبادی قانون دارد، برای امور اجتماعی و حکومتی قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام یک حقوق مترقی و متکامل و جامع است. کتاب‌های قطوری که (در حوزه‌های فقاهتی) از دیر زمان در زمینه‌های مختلف حقوقی تدوین شده از احکام «قضا» و «معاملات» و «حدود» و «قصاص» گرفته تا روابط بین ملت‌ها و مقررات صلح و جنگ و حقوق بین‌الملل عمومی و خصوصی، شمه‌ای از احکام و نظامات اسلام (فقاهتی حوزه‌های فقهی) است. «هیچ موضوع حیاتی» نیست که اسلام (فقاهتی حوزه‌های فقهی) تکلیفی برای آن مقرر نداشته و حکمی در باره آن نداده باشد» (ولایت فقیه – ص 12 – سطر 5 به بعد).

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری