مبانی تئوریک و معرفتی «استراتژی» جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 44 سال گذشته (از سال 55 الی الان) – قسمت 35

تمامی رویکردهائی که در عرصه «تحول‌خواهانه اجتماعی» جهت «تغییر راهبرد» یا «استراتژی» ارائه دهند، «ایدئولوژی» هستند

 

4 – تمام حرف شریعتی این بود که «پیشاهنگ معطوف به قدرت شکست می‌خورد و پیشاهنگ معطوف به جامعه پیروز می‌شود» و باز در این رابطه است که تفاوت سوسیالیسم مورد اعتقاد شریعتی با سوسیالیسم مورد اعتقاد کارل مارکس و سوسیالیسم مورد اعتقاد لنین در این است که

اولاً سوسیالیسم شریعتی از پائین توسط جنبش‌های اجتماعی تکوین در چارچوب تحول فرهنگی شکل می‌گیرد، در صورتی که سوسیالیسم مارکس و انگلس و لنین و مائو از بالا توسط کسب قدرت سیاسی حاصل می‌شود.

ثانیاً سوسیالیسم شریعتی یک سوسیالیسم اجتماعی می‌باشد، در صورتی که سوسیالیسم کارل مارکس یک سوسیالیسم طبقه‌ای و سوسیالیسم لنین یک سوسیالیسم حزبی می‌باشد.

(م. آ - ج 25 - ص 357)

«دعوت به سوسیالیسم دعوت به آزادی انسان از بند افزون‌طلبی و مقابله با عاطل گذاشتن همه احساس‌های انسانی و استعدادهای خدایی توسط سرمایه‌داری است، اما هرگز در آستانه چنین دعوتی و در لحظه انتخاب چنین جبهه‌ای نمی‌توانم فراموش کنم که انسان، همه این نیست، گرچه راه انسان شدن از مسیر سوسیالیسم می‌گذرد ولی هرگز نمی‌توانم باور کنم که سوسیالیسم پایان راه است. انسان‌ها هنگامی که در زندگی، اجتماع و روابط خویش را بر بنیاد عدالت تنظیم کردند، نخستین سؤال که سؤال سرنوشت اوست پیش می‌آید، بیش از همه وقت و عمیق‌تر و جدی‌تر از هر جامعه و نظامی اینکه زندگی کردن برای چه؟ زیرا عدالت و برابری و برخورداری هر کس از برکات زندگی این جهانی همه مایه‌های زندگی کردن است، اما ساده‌لوحانه است و تحقیر آدمی اگر آن را که مایه زندگی است فلسفه زندگی تلقی کنیم. در باب چگونه زیستن، سوسیالیسم می‌تواند به ما پاسخ بدهد؛ اما در باب چرا زیستن؟ این سوالی است که انسان با آن آغاز می‌شود» (م. آ - ج 25 - ص 357).

5 - ایدئولوژی برای شریعتی یک «ظرفی» بوده است که او می‌خواسته است، اندیشه‌های خودش را در آن «ظرف» بریزد، آنچنانکه «امت و امامت» برای شریعتی یک «ایده» بوده است که شریعتی توسط آن می‌خواسته است اندیشه‌های خودش را در قالب آن ایده مطرح نماید، به عبارت دیگر «شریعتی هرگز توسط ایدئولوژی و توسط امت و امامت به دنبال آن نبوده است تا توسط شعار سلفیه در راستای جامعه همسان 14 قرن پیش در عربستان گام بردارد». اضافه کنیم که «ایدئولوژی برای شریعتی در چارچوب مکانیزم و فونکسیون تعریف می‌شود نه به صورت آکادمیک»، همچنین ایدئولوژی در دیسکورس و گفتمان شریعتی نه تعریف کارل مارکس از ایدئولوژی است و نه تعریف پوپر از ایدئولوژی است، چراکه ایدئولوژی برای شریعتی پاسخ به ضرورت زمانه است؛ یعنی شریعتی بر این باور بوده است که تا وقتی که دنبال یک تحول بزرگ اجتماعی در جامعه بزرگ ایران هستیم، مجبور به ورود به عرصه ایدئولوژی هستیم؛ و برعکس تا زمانیکه به دنبال زندگی فردی هستیم و دغدغه تحول اجتماعی نداریم، نیازی هم به ایدئولوژی نداریم؛ و مهمتر از همه اینکه در آن صورت می‌توانیم بیرون از ایدئولوژی هم بایستیم و ایدئولوژی شریعتی را هم نقد بکنیم.

یادمان باشد که بیرون از ایدئولوژی تا زمانی می‌توانیم بایستیم و ایدئولوژی شریعتی را نقد کنیم که «رویکرد فردی داشته باشیم» اما از زمانیکه ما «رویکرد اجتماعی» داشته باشیم، دیگر نمی‌توانیم «بیرون از ایدئولوژی بایستیم و ایدئولوژی شریعتی را نقد کنیم». بر این مطلب اضافه کنیم که بدون تعریف کلی از ایدئولوژی ما نمی‌توانیم بحث ایدئولوژی را جلو ببریم. بدین جهت در این رابطه است که باید عنایت داشته باشیم که مهمترین مشخصه ایدئولوژی «اتوپیاسازی است». بطوریکه می‌توان داوری کرد که «هیچ ایدئولوژی بدون اتوپیا وجود ندارد». توجه داشته باشیم که برای «تحول هر جامعه طرح اتوپیا برای حرکت از وضع موجود به سوی وضع مطلوب یک ضرورت می‌باشد». آنچنانکه بدون «طرح یک اتوپیای واقعی» (نه اتوپیای انتزاعی افلاطونی)، هرگز نمی‌توان یک جامعه را حتی به سوی وضع مطلوب حداقلی به حرکت در آورد.

باری، به همین دلیل است که می‌توان گفت که «ما امروز برای تحول در جامعه بزرگ ایران نیازمند به اتوپیا هستیم». طبیعی است که دیگر در کادر مشخصاتی که پوپر برای ایدئولوژی‌های نازیسم و فاشیسم و کمونیست در مغرب زمین (که همان جزم‌گرائی و مطلق‌گرائی و اتوپیاسازی می‌باشد) مطرح می‌کند، نمی‌توان ایدئولوژی در گفتمان شریعتی را نقادی کرد. چراکه شریعتی توسط ایدئولوژی به دنبال خودآگاهی اجتماعی و خودآگاهی سیاسی و خودآگاهی طبقاتی جهت مقابله کردن با نابرابری‌های موجود جامعه بزرگ ایران اعم از نابرابری‌های طبقاتی و نابرابری‌های سیاسی و نابرابری‌های آموزشی و نابرابری‌های جنسیتی و نابرابری‌های مذهبی و قومی و فرهنگی بوده است.

«اول مردم باید آگاهی پیدا کنند و سپس خودآگاهی، مردمی را که آب قنات ندارند به جستجوی آب حیات روانه کردن و قصه خضر در گوش‌شان خواندن، شیطنت بدی است. آن‌ها که عشق را در زندگی خلق جانشین نان می‌کنند فریبکارانند که نام فریب‌شان را زهد و عرفان گذاشته‌اند. مردمی که معاش ندارند، معاد هم ندارند» (م. آ - ج 13 - ص 266).

6 - شریعتی بر این باور بوده است که برای تغییر اراده مردم جامعه مذهبی ایران در چارچوب تغییر از چگونگی‌های موجود به سوی چگونگی‌های مطلوب، ابتدا باید توسط «تحول فرهنگی» در کادر ایدئولوژی بازسازی شده اسلام، در ادامه طولی رویکرد محمد اقبال لاهوری، «چرائی» مردم ایران را تغییر بدهیم. چراکه تنها با «تغییر چرائی‌های جهان‌بینی افراد است که می‌توان چکونگی آن‌ها را در عرصه زیستن تغییر داد.»

«رسالت روشنفکر زعامت و حکومت و رهبری سیاسی و اجرائی و انقلابی مردم نیست، این کاری است که در انحصار خود مردم است تا او خود به میدان نیامده است دیگری نمی‌تواند وکالتا کار او را تقبل کند کسانی که می گویند، همه‌اش همین؟ کسانی‌اند که نمی‌دانند همین یعنی چه؟ آری همین و همین کافی است» (م. آ - ج 4 - ص 257).

 

«روشنفکر کارش رهبری جامعه نیست. این یکی از غلط‌های بزرگ روشنفکرهای دنیاست که خیال می‌کنند باید رهبری جامعه و مردم را به دست بگیرند، بنابراین روشنفکر رسالتش رهبری کردن جامعه نیست رسالت روشنفکر خودآگاهی دادن به متن جامعه است فقط و فقط همین و دیگر هیچ. اگر روشنفکر بتواند به متن جامعه خودآگاهی بدهد از متن جامعه قهرمانانی بر خواهند خاست که لیاقت رهبری کردن خود روشنفکر را هم دارند» (م. آ - ج 20 - ص 498).

7 - شریعتی با «سه عقل متفاوت، جهان و جامعه و انسان و تاریخ را می‌دید و با سه عقل متفاوت رابطه انسان با خدا و انسان با خودش و انسان با جهان و انسان با جامعه را تبیین می‌کرد، نه با یک عقل». آن «سه عقلی» که شریعتی توسط آنها در پیوند با یکدیگر جهان و انسان و جامعه و تاریخ را می‌دید عبارتند از:

الف - عقل تاریخی.

ب - عقل مذهبی.

ج – عقل عرفانی.

بنابراین در این عرصه «هنر شریعتی پیوند دادن این سه عقل با یکدیگر می‌باشد». فراموش نکنیم که «رویکرد شریعتی رویکرد دیالکتیکی و تطبیقی بوده است، در نتیجه در کادر همین رویکرد دیالکتیکی و تطبیقی بوده است که باعث شده تا شریعتی بتواند در طرح منظومه معرفتی و اندیشه‌هایش، سه عقل مختلف تاریخی و مذهبی و عرفانی خودش را به صورت به هم تنیده در آورد» و در طرح ایدئولوژی اسلامی‌اش «عشق را با ایدئولوژی و کویریات را با اسلامیات و اجتماعیات پیوند بدهد»، بطوریکه (در کالبد شکافی ایدئولوژی اسلامی‌اش) جدائی کویریات از اسلامیات و اجتماعیات او آنچنان غیر ممکن می‌باشد که جداسازی اسلامیات از اجتماعیات در پروژه ایدئولوژی او غیر ممکن می‌باشد، بنابراین تمامی جریان‌های که در طول 43 سال پسا غیبت فیزیکی شریعتی در تلاش بوده‌اند تا «جهت سترون و عقیم کردن ایدئولوژی او کویریات او را از اسلامیات و اجتماعیاتش جدا کنند (از 56 الی الان)، سورنا را از دهانش گشادش نواخته‌اند». همچنین توسط همین رویکرد دیالکتیکی و تطبیقی بوده است که شریعتی در چارچوب گفتمان ایدئولوژیک خودش، در دستگاه اپیستمولوژی خود (برعکس کانت) «هم عالم عین و هم عالم ذهن به صورت تاریخی و بهم تنیده در آورده است.»

در نتیجه همین تاریخی و به هم تنیدگی عالم ذهن و عالم عین در منظومه معرفتی شریعتی بوده است که برای او امکان پیوند سه عقل تاریخی و عرفانی و مذهبی ایجاد کرده است؛ و از اینجا بود که برای شریعتی مانند اقبال:

اولاً در تعریف ایدئولوژی او معتقد بود که «ایدئولوژی ادامه غریزه است.»

ثانیاً ایدئولوژی یک «نحوه زیستن اجتماعی است.»

ثالثاً ایدئولوژی تنها به یک سلسله باورهای خطاناپذیر خلاصه نمی‌شود تا آنچنانکه کارل مارکس می‌گوید: «ایدئولوژی واقعیت را وارونه جلوه دهد و آگاهی‌های هستی، مجرد از هستی آگاه به نمایش بگذارد» و یا آنچنانکه فریدریش انگلس می‌گوید «به صورت یک منشوری در آید که ما اگر از زاویه آن بخواهیم هستی و واقعیت را ببینیم، به یک آگاهی کاذب دست پیدا کنیم» و یا آنچنانکه پویر می‌گوید «مجموعه باورهای خطاناپذیر باشد.»

رابعاً ایدئولوژی مجموعه عقایدی بشود که «معطوف به یک کنش اجتماعی است.»

«دیالکتیک یکی از بزرگ‌ترین سنت‌های الهی بر نظام کائنات و نظام اجتماع است» (م. آ - ج 18 - ص 138).

«منطق ارسطویی جمع ضدین را نمی‌تواند بپذیرد محال است، بنابراین نمی‌تواند بفهمد که آدم جمع ضدین است. «الانسان حیوان ناطق که چیزی را روشن نمی‌کند»، تکرار مکررات است و انسان را یک چیز فیکس و ثابت و همیشگی فرض کرده است، در صورتی که انسان دائماً در صیرورت است، دائماً در شدن است، این صیرورت اصطلاحی است که قران دائماً تکرار می‌کند «إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ» یعنی امور همیشه فیکس نیست. اگر هر امری آن طور که ارسطو می‌گوید یک تعریف ثابت داشته باشد آیا «تصیر» غلط نیست؟ خدا می‌گوید «تصیر» با «ص» اگر با «س» باشد یعنی دارد می‌رود؛ یعنی یک شیء ثابت است. «تصیر» دگرگونی در ذات و جوهر است. حرکت ذاتی را دارد می‌گوید «دیگر شدن» نه اینکه «رفتن» این مفهوم با آن مفهوم دیالکتیکی که تغییر را همیشگی می‌داند، کون و فساد را همیشگی می‌داند و تضاد را همیشگی و همه جایی می‌داند، تناسب دارد. پدیده دیالکتیکی روشن‌تر از آدم وجود ندارد. انسان یک موجود فیکس نیست، حیوان نیست، ناطق نیست، انسان شدنی است که در او روح خدا با عالی‌ترین ارزش‌ها و عنصر ابلیس به عنوان دانی‌ترین بی‌ارزشی‌ها جمع شده است، ابلیس و خدا تضاد دارند. این‌ها دو مفهوم هستند، مصداق نیستند دو مفهوم متضاد و متناقضی هستند که در آدم جمع شده‌اند. به قول هایدگر انسان تنها فرشته‌ای است که گناه می‌کند» (م. آ - ج 23 - ص 282).

8 - شریعتی «در عرصه ایدئولوژی پوپولیسم نیست» بلکه به همان اندازه به دنبال «کشف حقیقت می‌باشد که از درد و رنج مردم گوشت و پوست استخوان‌دار رنج می‌برد و در راستای کاهش درد و رنج مردم تلاش می‌کند تا به صورت درازمدت مبارزه نماید». البته شریعتی در این رابطه تلاش می‌کند تا «فقیر را در عرصه مبارزه با فقر به چالش بکشد نه برعکس». بر این مطلب اضافه کنیم که شریعتی در عرصه «ایدئولوژی آنچنانکه دنباله‌رو نیست، عوام‌گرا هم نمی‌باشد.»

9 - هدف شریعتی از «مبارزه و جدال با فلسفه یونانی‌زده و عرفان دنیاگریز و اختیارستیز صوفیانه، مبارزه با سکون و دگم و جزمیت است.»

ادامه دارد