سلسله درس‌های اسلام شناسی - درس سوم

اسلام تاریخی، غیر از تاریخ اسلام است – بخش هشتم 

6 - شریعتی و جنگ اسلام شناسی‏ها:

نخستین اندیشه‌ائی که در عصر حاضر موضوع جنگ اسلام شناسی‏ها و جنگ ادیان و جنگ مذاهب را در دستور کار خود قرارداد معلم کبیرمان شریعتی بود، که با طرح شعارهای “جنگ مذهب علیه مذهب” و شعار جنگ “تشیع علوی با تشیع صفوی” و شعار جنگ “تسنن محمدی با تسنن اموی” و شعار “کدامین اسلام؟“ و شعار “کدامین شیعه؟“ و شعار "کدامین علی؟ و کدامین حسین؟“ و شعار ”مسیح باز مصلوب و حسین باز شهید“ و شعار ”یا رب المستضعفین“ و شعار ”ابوذر سوسیالیست خداپرست“ و... برای اولین بار در جامعه مسلمانان موضوع کدامین اسلام؟ یا کدامین شیعه؟ را مطرح کرد. شریعتی با طرح کدامین مذهب؟ یا کدامین دین؟ یا کدامین علم؟ یا کدامین شیعه؟ می‌خواست اندیشه‌ها را به سمت این حقیقت ببرد که؛ مبارزه طبقاتی در جامعه بشریت پیوسته در عرصه جنگ مذهب‌ها و جنگ اسلام‌ها و جنگ شیعه مادیت پیدا کرده است، و تا زمانیکه مبارزه طبقاتی در تاریخ بشر وجود داشته باشد جنگ ادیان و مذاهب امری طبیعی خواهد بود. بنابراین از نظر شریعتی جنگ اسلام شناسی‏ها در تاریخ اسلام یک ریشه طبقاتی دارد نه یک ریشه معرفت شناسانه، چراکه پلورالیسم مذهبی و اعتقادی در جامعه مسلمانان از زمانی آغاز شد که جناح‌های طبقاتی شروع به رویش و زایش کردند.

7 - اسلام تاریخی و اسلام فراتاریخی:

بزرگ‌ترین کشف شریعتی در این زمان هیستریکال بودن اسلام بود، در عصر حاضر تا قبل از شریعتی حتی در عرصه اندیشمندان بزرگی چون اقبال و عبده و... اسلام از زاویه معرفت شناسانه مورد مطالعه قرار می‌گرفت، و در تاریخ اسلام اولین اندیشمندی که توانست مضمون و ماهیت و هیستریکال بودن اسلام را کشف کند عبدالرحمن ابن خلدون تونسی در قرن هشتم و نهم بود. در عصر حاضر شریعتی پس از اولین مسافرتش به مکه در سال 48 و در طی سلسله کنفرانس‌هائی که تحت عنوان میعاد با ابراهیم به عنوان سفر نامه اولین سفر حج خود مطرح کرد، موضوع هیستریکال بودن اسلام و اسلام شناسی را عنوان نمود، و البته تا قبل از این مرحله شریعتی هم مانند دیگر اندیشمندان جهان اسلام از زاویه معرفت شناسانه به مطالعه اسلام شناسی می‌پرداخت، که برای درک این موضوع کافی است که اسلام شناسی مشهد شریعتی که در سال 45 به نگارش در آمده است، و روش شناخت اسلام که در سال 47 تالیف یافته است را با اسلام شناسی ارشاد مورد مقایسه قرار دهیم، تا دریابید که؛ کشف هیستریکال بودن اسلام توانست چگونه اندیشه شریعتی را از یک زندان بسته به سوی اقیانوس اندیشه‌ها که سیل آسا بر او هجوم می‌آوردند، هدایت کند. در این رابطه بود که شریعتی با کشف هیستریکال بودن اسلام به کشف دومین موضوع یعنی؛ تئوری انواع اسلام شناسی رسید، و از آنجائیکه شریعتی از زاویه و بستر هیستریکال بودن اسلام به انواع اسلام شناسی دست پیدا کرد، این موضوع به او کمک کرد تا بر عکس کسانی که از زاویه معرفت شناسانه انواع اسلام را مورد مطالعه قرار می‌دهند، (مثل عبدالکریم سروش)، حاصل آن می‌شود که روند پیدایش انواع اسلام را امری طبیعی و مثبت ارزیابی کنند.

شریعتی به خاطر اینکه تمامی این فعل و انفعالات درونی اسلام را از زاویه تاریخی مورد مطالعه قرار می‌داد، در نتیجه به کشف پلورالیسم مقدم طبقاتی به عنوان آبشخور پلورالیسم مذهبی و عقیدتی در تاریخ اسلام پی ببرد، که این امر زمینه منفی ارزیابی کردن پلورالیسم مذهبی و عقیدتی در تاریخ اسلام توسط شریعتی گردید، که حاصلی کاملا عکس دستاورد آنهائی داشت که از زاویه معرفت شناسانه تنوع اسلام را مورد بررسی قرار می‌دهند. شریعتی از پی کشف هیستریکال یا تاریخی بودن اسلام به دستاوردهای پی در پی‌ائی در این رابطه رسید، که مهم‌ترین آن‌ها عبارت بودن از؛ تاریخی بودن وحی و شیعه و علی و امت و امامت و ابراهیم و حج و کربلا وزن و سوسیالیسم و مذهب و دین و بت پرستی و... که فونکسیون تاریخی دیدن این امور توسط شریعتی باعث شد تا برای شریعتی تمامی این‌ها به صورت سرچشمه‌هائی از معرفت نوینی درآید. البته نیاز به تاکید نیست که این تاریخی دیدن امور دلالت بر پیوستگی مداوم امور با گذشته و حال و آینده خود می‌کند. بدین ترتیب بود که اسلام تاریخی با اسلام غیرتاریخی از فرش تا عرش با هم متفاوت گردید، و به همین ترتیب شیعه تاریخی با شیعه غیر تاریخی و حج تاریخی با حج غیر تاریخی و حتی بت پرستی تاریخی با بت پرستی غیر تاریخی، و به همین ترتیب فلسفه و تصوف و زهد و کلام و حتی علم تجربی تاریخی با تصوف و زهد و فلسفه علم تجربی غیر تاریخی کاملا متفاوت می‌شوند و از این مرحله بود که تاریخی بودن به صورت متدولوژی و اپیستمولوژی در دستگاه شریعتی در آمد، که توسط آن حتی سوره‌هائی مثل سوره روم و سوره انبیاء که برای اولین بار در تاریخ اسلام به توسط شریعتی مورد تفسیر تاریخی قرار گرفت، مضمون و محتوای نوینی پیدا کرد که اصلا قابل مقایسه با تفسیر دیگر مفسران نبود! یعنی با کشف اسلام تاریخی برای شریعتی، قرآن تاریخی وحی تاریخی و شیعه تاریخی و ابراهیم تاریخی و حج تاریخی و حتی بت پرستی تاریخی و... مطرح شد. شریعتی در این رابطه تا آنجا پیش رفت که حتی عاشورا و اصل انتظار و... را به صورت تاریخی مورد مطالعه قرار داد، و از پی تاریخی کردن این امور بود که تمامی اینها به صورت یک پروسس بر شریعتی ظاهر شدند. که یک نمونه آن در کنفرانس - حسین وارث آدم - شریعتی در خصوص عاشورای تاریخی مشاهده گردید، که چگونه در حسین وارث آدم شریعتی توانست عاشورا را به صورت یک پروسس مبارزه طبقاتی، بین دو رود دجله و فرات و از آغاز تاریخ بشر تا انتهای آینده تاریخ بشر تبیین نماید، و یا در کنفرانس‌های - میعاد با ابراهیم - دیدید که چگونه شریعتی توانست مبارزه ضد بت پرستی ابراهیم را درآورد. بابل را با نمرود به صورت یک پروسس تاریخی از آغاز تاریخ بشر همراه با پیدایش جامعه طبقاتی، تا پایان تاریخ بشر تبیین نماید؛ و یا در خصوص موضوع انتظار در کنفرانس - انتظار مکتب اعتراض - دیدید که چگونه شریعتی با تاریخی دیدن اصل انتظار، اصل مهدویت را در کانتکس اصل انتظار می‌آورد و مورد مطالعه قرار می‌دهد، که باعث گردید تا انتظار به صورت یک پروسس تاریخی از آغاز تکوین و پیدایش انسان در زمین، تا انتهای تاریخ مطرح گردد.

و یا در خصوص - قاسطین و مارقین و ناکثین - که سه جبهه دشمنان علی بودند، گرچه نام این سه جبهه مدت 1400 سال است که در نهج البلاغه علی وجود دارد و تاکنون هیچ احدی نه از شیعه و نه از سنی نتوانسته بود بار تئوری این سه اصطلاح را استخراج کند، و برای اولین بار این شریعتی بود که با تاریخی دیدن این سه جبهه، در کنفرانس قاسطین و مارقین و ناکثین که جزو آخرین کنفرانس‌های شریعتی می‌باشد، این سه جبهه را در کانتکس تئوری حکومت غصب به صورت یک پروسس تاریخی از آغاز تاریخ بشر تا انتهای تاریخ بشر، مورد تبیین قرار دهد.  یا در خصوص - شیعه یک حزب تمام - دیدید که چگونه شریعتی با تاریخی دیدن شیعه نه به عنوان یک فرقه و مذهب و مسلک، بلکه به صورت یک پروسس در تاریخ انسان و بشریت ظاهر می‌شود، که رسالت و مسئولیت رهبری جامعه بشریت را بر دوش می‌کشد و همچنین موضوع اخلاق شریعتی که در دو رابطه؛ اخلاق تاریخی و اخلاق غیر تاریخی، در دو مرحله از حیات فکری‌اش مورد مطالعه قرار می‌دهد، که عبارت از؛ مرحله اول اخلاق غیر تاریخی است که در مقدمه اسلام شناسی مشهد، با اقتباس از - فرید وجدی – و در تکمیل اندیشه فرید وجدی می‌کوشد تا توحید غیر تاریخی خود را به صورت یک موضوع مکانیکی اخلاقی مطرح کند.

اما در اسلام شناسی ارشاد و در درس بیستم که در کانتکس توحید تاریخی است، می‌کوشد که به طرح “اخلاق تاریخی” بپردازد، در این رابطه است که تئوری اخلاق برای اولین بار از حصار ارسطوئی (حسن و قبح افعال تحت سه مؤلفه شهوت و غضب و عدالت)، خارج می‌شود و اخلاق به صورت یک پروسس، در بستر خیر و شر فردی و اجتماعی تبیین می‌گردد. شریعتی با کشف هیستریکال بودن اسلام شناسی و اسلام محمد بود که سیاسی بودن و اجتماعی بودن اسلام را تبیین نمود، چراکه آنچنانکه بازرگان پیر در آخر عمر و در کتاب - هدف بعثت پیامبران اثبات خدا و معاد - بوده است، مطرح کرد که؛ در اسلام غیر تاریخی اثبات سیاسی بودن یا اجتماعی بودن دین اسلام امری غیر ممکن می‌باشد؛ و سرانجام اسلام غیر تاریخی غیر از آن سرنوشتی که در اندیشه تصوفی دگماتیسم - عبدالکریم سروش - پیدا کرد، نخواهد داشت. یعنی تنها فونکسیون اسلام غیر تاریخی سروش و بازرگان پیر همین - ایجاد حیرت و به درد آخرت جدا افتاده از دنیا و تبیین نظری خداوند می‌خورد - در صورتی که در اسلام شناسی تاریخی شریعتی؛ “دنیا و آخرت، دل و دماغ و غیب و شهادت و عین و ذهن و من و ما و خدا و طبیعت و... همه به صورت یک پروسس گسست ناپذیر عمل می‌کنند، و جدائی هر کدام از دیگری به معنای فرو ریختن همه چیز می‌باشد.”

از همه مهم‌تر شریعتی با تاریخی دیدن اسلام یک پاسخ تاریخی به این سوال فربه و استراتژیک “نجات اسلام قبل از مسلمین” داد. چراکه شریعتی بر عکس دیدگاه سیدجمال که؛ انحطاط مسلمین را دلیل انحطاط اسلام می‌دید، و مانند عبده و اقبال که انحطاط اسلام را دلیل انحطاط مسلمین می‌دانست، اما راه حل نجات اسلام از انحطاط در نظر شریعتی توسط “تاریخی دیدن اسلام” می‌باشد، به این ترتیب بود که شریعتی توانست با این پاسخ تاریخی یک پاسخ آلترناتیو در برابر پاسخ‌های بازرگان و خمینی و سروش مطرح کند، چرا که بازرگان و عبده و طالقانی و مجاهدین خلق ... راه نجات اسلام را در علمی کردن انطباقی آن توسط علم تجربی می‌دانستند، در صورتیکه خمینی راه نجات اسلام را توسط فقهی کردن کل اسلام، بر فقه سنتی صاحب جواهر می‌دانست! و سروش راه نجات اسلام را توسط عرفانی کردن آن بر پایه اندیشه‌های مولوی می‌داند. اما شریعتی راه حل نجات اسلام از انحطاط را در “تاریخی کردن اسلام” می‌بیند.

 

8 - مبانی تئوریک اسلام تاریخی:

الف - مبانی تئوریک اسلام تاریخی از نظر ابن خلدون: گرچه آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم بزرگ‌ترین کشف شریعتی که باعث برتری اسلام تطبیقی شریعتی بر اسلام تطبیقی اقبال گردید، کشف اسلام تاریخی بود (که دقیقا از سال 1348 در ضمن اولین سفر حج شریعتی بر او کشف گردید)، اما با همه این احوال شریعتی اولین کاشف اسلام تاریخی پس از پیامبر اسلام نمی‌باشد بلکه بالعکس اولین کسی که بعد از پیامبر اسلام و در قرن هشتم هجری به کشف اسلام تاریخی در جهان اسلام دست پیدا کرد، فیلسوف و متفکر و جامعه شناس بزرگ تاریخ انسان عبدالرحمن ابن خلدون تونسی بود که در مقدمه تاریخ العبر خود بنام - مقدمه تاریخ ابن خلدون - با طرح پروسسی بودن تکامل شخصیت محمد و تکامل وحی و تکامل قرآن، به طرح تاریخی بودن اسلام و وحی و شخصیت محمد پرداخت. از دیدگاه ابن خلدون نه شخصیت محمد مانند شخصیت عیسای مسیح یک شخصیت ساخته شده غریزی بوده است، و نه وحی محمد مانند وحی موسی به صورت الواح به یک باره بر محمد نازل شده است، بلکه بالعکس هم شخصیت محمد به صورت یک پروسس در طول 63 سال در بستر پراتیک باطنی و پراتیک اجتماعی ساخته و تکامل پیدا کرده است، و هم وحی محمد یا قرآن به صورت تدریجی و پروسس 23 ساله در بستر سخت‌ترین پراتیک اجتماعی - تاریخی بر محمد نازل شده است، و همین پروسس بود که شکل گیری قرآن و وحی را همراه با پروسسی بودن شکل گیری شخصیت محمد، از نظر ابن خلدون تعیین کننده مبانی تئوریک اسلام تاریخی می‌داند. بنابراین از نظر ابن خلدون آنچه مبانی تئوریک اسلام تاریخی را تشکیل می‌دهد عبارت است از:

1 - پروسسی بودن شخصیت محمد در بستر پراتیک باطنی و اجتماعی.

2 - پروسسی بودن نزول و تکوین وحی در طول 23 سال حیات نبوی آن.

به عبارت دیگر ابن خلدون ریشه و مبنای تاریخی بودن اسلام و قرآن و شخصیت محمد را در تکامل پذیر یا تکامل‏مند بودن اسلام و وحی و شخصیت محمد می‌داند، یعنی از نظر ابن خلدون علت اینکه شخصیت عیسای مسیح در قیاس با شخصیت محمد یک شخصیت غیر تاریخی می‌باشد، این بوده که شخصیت عیسی ابن مریم از همان آغاز تولد به صورت غریزی و تکوینی یک شخصیت تمام و کامل بوده است، و در بستر زمان و پراتیک عیسی ابن مریم این کمال را حاصل نکرده است، در صورتیکه بر عکس و آنچنانکه قرآن هم در باب شخصیت محمد می‌گوید: "أَلَمْ يجِدْكَ يتِيمًا فَآوَى - وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى - وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى – شخصیت محمد در آغاز تولد و تکوین یک شخصیت ناقص بوده و بعدا در بستر یک پراکسیس سهمگین، که توسط شخص محمد به صورت درونی و برونی انجام گرفته است، این شخصیت روند تکاملی خود را طی کرده است و گام به گام در فرآیندهای مختلف زمانی این شخصیت کامل شده، تا به مرحله کسب وحی رسیده است - آیات 6 الی 8 - سوره ضحی.”

البته این پروسس در بستر نزول وحی هم ادامه پیدا کرده است، و در طول 23 سال حرکت تاریخ ساز محمد در مکه و مدینه پیش رفته و تا لحظه مرگ محمد این تکامل و پروسه ادامه داشته است، و به همین علت بود که محمد پیوسته و آنچنانکه علامه اقبال لاهوری می‌گوید از خدا می‌خواست که: “رب زدنی علما" یا "رب زدنی تحیرا - خدایا علم من را افزایش بده یا خدایا بر حیرت من بیفزا”. در همین رابطه باز از نظر ابن خلدون یکی دیگر از مبانی تئوریک اسلام تاریخی خود - وحی و قرآن - می‌باشد، چراکه و آنچنانکه ابن خلدون می‌گوید؛ وحی‌ائی که بر محمد نازل شد بر عکس وحی موسی که به صورت یکباره و در صورت الواح و غیر قابل تکامل و غیر قابل تغییر بود. وحی محمد یک وحی تکامل پذیر بود که در طول حیات 23 سال نبوی محمد به صورت یک پروسس، رفته رفته کمال پیدا کرده است و به موازات این کمال وحی، صاحب وحی یعنی – محمد - را هم کمال بخشیده است.

به همین دلیل از نظر ابن خلدون علت اینکه؛ طول آیات مکی از طول آیات مدنی کوچک‌تر می‌باشد این است که؛ محمد در آغاز وحی تحمل و پتانسیل جذب آیات بزرگ مدنی را نداشته است، و به مرور زمان محمد در بستر “پراتیک وحی” آن پتانسیل درونی را جهت جذب وحی‌های طولانی مدنی پیدا کرده است. همچنین باز از نظر ابن خلدون در همین رابطه بوده که؛ تنها معجزه محمد فقط همین وحی و قرآن نبوده بلکه یکی دیگر از معجزات بزرگ محمد ایجاد وحدت در بین فرقه‌های بادیه نشین بود، و توانست از این قبائل پراکنده یک امت ایجاد کند. قبائلی که گاهاً به خاطر اشتباه چریدن گوسفندان یک قبیله در مراتع دیگری چهل سال با هم می‌جنگیدند و یکدیگر را می‌کشتند. ابن خلدون این عمل پیامبر و یا به عبارت دیگر این معجزه پیامبر را زائیده همان پتانسیل درونی محمد می‌داند که به صورت یک پروسس برای او حاصل شده است.

ب - مبانی تئوریک اسلام تاریخی از نظر شریعتی: شریعتی در ادامه حرکت ابن خلدون از سال 1348 و بعد از نخستین سفر حج (باز هم بر این نکته تاکید می‌کنیم که سیمای اسلام تاریخی برای اولین بار در سفر نخستین حج بر شریعتی کشف شد و تا قبل از نخستین سفر حج اش اسلام شریعتی یک اسلام انطباقی بود، که سیمای اسلام انطباقی شریعتی را می‌توانیم هم در اسلام شناسی مشهد و هم در کنفرانس‌های امت و امامت و... بینید)، اما در اسلام شناسی تطبیقی شریعتی به یک اسلام شناسی غیر تاریخی و غیر پروسسی و... اعتقاد دارد. اما از سال 48 و در بستر نخستین سفر حج اش است که شریعتی برای اولین بار به اسلام تاریخی دست پیدا می‌کند، که سیمای این اسلام تاریخی در نخستین سفرنامه حج شریعتی که بنام - میعاد با ابراهیم - تدوین پیدا کرد، مطرح می‌شود.

در سلسله کنفرانس‌های - میعاد با ابراهیم - شریعتی برای اولین بار از اسلامی سخن می‌گوید که از ابراهیم شروع شده است، همچنین از اسلامی سخن می‌گوید که به موازات مبارزه ضد بت پرستی ابراهیم، وارد مبارزه ضد طبقاتی تاریخ بشر می‌شود. همچنین از اسلامی سخن می‌گوید که به موازات کمال یافتن مبارزه طبقاتی و تاریخی بشر، از ابراهیم تا محمد رفته رفته کمال پیدا کرده است. همچنین از اسلامی سخن می‌گوید که در آینده رو به کمال است و تا آنجا که بشر و اجتماع بشری در بستر تکامل پیش می‌رود و کمال پیدا می‌کند. البته این سیما به موازات تکامل اندیشه اسلام تطبیقی شریعتی کامل‌تر می‌شد، بطوریکه در کنفرانس یا دست نوشته - حسین وارث آدم - (که در دو جلسه توسط شریعتی قرائت شد، به حد کمال خود می‌رسد و کتاب یا کنفرانس یا دست نوشته - حسین وارث آدم - شریعتی که یک دست نوشته تاریخی می‌باشد، و برای همیشه زنده خواهد بود و ارزش آن به اندازه احساس خطری است که اسلام دگماتیسم حوزه از این جزوه کرده است. به طوری که مرتضی مطهری بزرگ پاسدار اسلام فقاهت و دگماتیسم حوزه‌ائی، کتاب - حسین وارث آدم - شریعتی را روضه مارکسیس - لنینیستی بر حسین می‌نامد). شریعتی مبانی تئوریک اسلام تاریخی را چنین تبیین می‌کند:

1 - پروسسی بودن اسلام از بعثت ابراهیم خلیل تا آخرالزمان که تنها یک فرآیند از این پروسس را بعثت محمد تشکیل می‌دهد.

2 - پیوند این پروسس تکاملی با مبارزه طبقاتی بشر؛ آنچنانکه خود شریعتی در کنفرانس‌های - میعاد با ابراهیم - می‌گوید این پروسس مبارزه طبقاتی با پیدایش مالکیت در پنج قرن قبل از میلاد مسیح آغاز شده، و در دوران ماشینیسم و پیدایش ماشین این مبارزه به اوج خود می‌رسد، و در خاتمه با نفی این مبارزه طبقاتی بشریت وارد فرآیند جدیدی از تکامل می‌شود که شریعتی این فرآیند را تکامل انسانی می‌نامد، برپایه این مبانی تئوریک از اسلام تاریخی بود که شریعتی کوشید بعد از سفر حج سال 48 تمامی دیدگاه‌های اسلامی و اجتماعی و... خود را تجدید بنا کند. به این دلیل بود که اسلام شناسی شریعتی بعد از کشف اسلام تاریخی که همان اسلام شناسی ارشاد می‌باشد، کاملا با اسلام شناسی انطباقی مشهد او متفاوت می‌شود. همچنین شیعه شناسی تاریخی او که همان تشیع علوی و صفوی می‌باشد کاملا با شیعه شناسی غیر تاریخی او که همان - امت و امامت - می‌باشد، متفاوت می‌گردد؛ و به همین ترتیب علی شناسی تاریخی او که همان “قاسطین و مارقین و ناکثین” می‌باشد، کاملا با علی شناسی غیر تاریخی او که همان علی حقیقتی بر گونه اساطیر می‌باشد، متفاوت می‌شود.

ج - مبانی تئوریک اسلام انطباقی و اسلام تطبیقی: آنچنانکه فوقاً مطرح شد خط نصف النهار دوران حیات فکری شریعتی در تاریخی دیدن اسلام یا به عبارت دیگر در - نگاه تاریخی - پیدا کردن شریعتی می‌باشد. البته فکر می‌کنیم با اینهمه تکرار و تاکیدی که تاکنون در خصوص مرزبندی شریعتی تاریخی با شریعتی غیر تاریخی که کردیم، نیاز نباشد تا بازهم بگوئیم که زمانیکه می گوئیم شریعتی تاریخی یعنی آن؛ شریعتی که با تاریخ به عنوان علم شدن انسان و علم شدن جامعه انسانی و علم شدن تاریخ انسانی انسان و جامعه و تاریخ را تبیین می‌کند، باشد. طبیعی است که در چنین صورتی تاریخ برای شریعتی به عنوان یک جهان بینی و عینک و نگاه و دید در می‌آید که این تاریخ با تاریخ به عنوان دانستنی‌های گذشته، که شریعتی در عرصه آن تاریخ دان بی بدیلی بوده است، همچنین با تاریخ به عنوان علم به قوانین مسیر حرکت جامعه در گذشته و حال و آینده متفاوت می‌باشد. این تاریخ یک تعریف اگزیستانسیالیستی از تاریخ می‌باشد که شریعتی در بحث‌های فلسفه تاریخ، اسلام شناسی ارشاد که از اردیبهشت سال 51 از درس 21 تا 40 اسلام شناسی ارشاد مطرح کرد، به صورت تئوریک مطرح کرد، هرچند این نگاه تاریخی از سال 48 در اولین سفر حج اش و در حج برای او حاصل شده بود و در سفرنامه اولین سفر حج اش تحت عنوان - میعاد با ابراهیم - تبیین نمود، ولی تبیین تئوریک این جهان بینی تاریخی شریعتی فقط در درس‌های 21 تا چهل اسلام شناسی قابل مطالعه می‌باشد.

البته نکته‌ائی که در این رابطه به تاسی از معلم کبیرمان شریعتی بد نیست در همین جا مطرح کنیم، تشابه اسمی موضوع و تشابه اسمی علم همان موضوع - می‌باشد که در رابطه با موضوع، تاریخ وجود دارد که این امر باعث پیچیدگی طرح موضوع تاریخ شده است. توضیح آنکه در درس‌های تبیین تئوری تاریخ (درس‌های اسلام شناسی ارشاد)، شریعتی با نقل قول از استادش گورویچ موضوعی تئوریک مطرح می‌کند که طرح آن در اینجا خالی از فایده نمی‌باشد و آن اینکه گورویچ می‌گوید که؛ اکثر موضوع‌ها در عرصه علم تجربی و علم سیانس، خود موضوع با علم آن موضوع از نظر تسمیه متفاوت می‌باشد. مثلا علم طب موضوعش بدن انسان است یا علم نجوم موضوعش اجرام آسمانی است، یا علم شیمی موضوعش تجزیه و ترکیب عناصر است و قس علیهذا. اما موضوع تاریخی از تمامی این علوم و موضوعات صورتی استثنائی دارد، چراکه هم نام موضوعش تاریخ است، و هم نام علمش تاریخ است، هم نام تعریفش تاریخ است و هم نام فونکسیون آن تاریخ است. همین امر باعث شده تا بحث تئوریک در رابطه با این موضوع بسیار پیچیده شود، چراکه یک زمانی ما با طرح‌ ترم تاریخ می‌خواهیم فقط در باب موضوع تاریخ که قانونمندی حرکت جامعه است مطرح کنیم، و زمانی با طرح اسم تاریخ می‌خواهیم حوادث جامعه انسانی را در گذشته مطرح کنیم و یک زمانی با طرح اصطلاح تاریخ می‌خواهیم علم تاریخ را که همان “دیسیپلین حرکت جامعه انسانی در گذشته و حال و آینده می‌باشد” را مطرح کنیم، و یک زمانی با طرح کلمه تاریخ می‌خواهیم فونکسیون این علم را مطرح کنیم، که همان شدن انسان یا شدن جامعه انسانی می‌باشد، همان امری که در اینجا مورد نظر ما است.

این تشابه اسمی در منظورهای مختلف فوق، امر تئوریزه کردن اسلام تاریخی و شریعتی تطبیقی و وحی تاریخی و محمد تاریخی و علی تاریخی و شیعه تاریخی و سوسیالیسم تاریخی و زن تاریخی و... را دچار مشکل کرده است، چراکه به مجرد اینکه ما بگوئیم از سال 48 در اولین سفر حج شریعتی تاریخی یا شریعتی تطبیقی متولد گردید، ذهن‌ها به سمت این سوال می‌رود که مگر شریعتی قبل از سال 48 استاد و اساتید تاریخ اسلام و ادیان و انسان و ایران و... نبوده؟

آیا شریعتی از سال 48 در اولین سفرش به حج در ضمن همان یکماه سفر حج بدون هیچ کتاب و مطالعه‌ائی دارای نگاه تاریخی شد؟

تنها پاسخی که به این سوال می‌توانیم بدهیم اینکه؛ نگاه تاریخی به قول سهراب سپهری (چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید) یک کشف است نه یک دانستنی، آنچنانکه محمد امی بیسواد و بادیه نشین قرن ششم میلادی با یک کشف و انقلاب درونی، در حری جبل النور آنچنان صاحب این نگاه و دید شد که صد مولوی و... یارای شناخت این دید تاریخش هم پیدا نکردند. اشاره به آن کلام - عبدالقدوس گنگهی - به نقل از علامه اقبال لاهوری در باب شخصیت محمد است که می‌گوید: “محمد به معراج رفت و به زمین بازگشت، سوگند به خدا که اگر من جای او بودم هرگز معراج را به طرف زمین رها نمی‌کردم”؛ و همین موضوع تفاوت وحی تنزیلی محمد با وحی انزالی محمد می‌باشد. موضوعی که تمامی مفسرین عام و خاص قرآن تاکنون نتوانسته‏اند آن را دریابند، چراکه وحی تنزیلی محمد که همین قرآن موجود پیامبر اسلام می‌باشد، همان وحی تاریخی محمد است که به صورت تدریجی و در مدت 23 سال به صورت پروسس در دو فرآیند مختلف مکی و مدنی و در کوران سخت‌ترین پراکسیس اجتماعی تاریخ بشر، بر پیامبر اسلام نازل شده است. در صورتیکه وحی انزالی محمد همان وحی غیر تاریخی محمد بوده است، که به صورت دفعی و فردی و غیر تاریخی و عام و کلی و غیر کنکریت آنچنانکه بر پیامبران ابراهیمی قبل از محمد نازل شد، بر محمد نازل شده است. آنچه محمد انزالی را از محمد تنزیلی جدا می‌کند همان وحی تاریخی یا اسلام تاریخی بوده است. آنچه رمز خاتمیت نبوت محمد می‌باشد همین موضوع تبدیل وحی انزالی به وحی تنزیلی محمد می‌باشد، چراکه با تنزیلی شدن وحی محمد بود که وحی به صورت یک پروسس درآمد. پروسسی که دارای دینامیسم می‌باشد و دینامیسم آن توسط موتور اجتهاد در اصول و فروع، مادیت تاریخی به خود می‌گیرد؛ و با تاریخی شدن آن جامعه به صورت موضوع وحی تنزیلی در می‌آید، که با موضوع وحی انزالی که نفس انسان می‌باشد کاملا فاصله می‌گیرد؛ و به این ترتیب است که شرایط برای ختم نبوت پیامبر اسلام مهیا می‌شود، چراکه تنها با تاریخی شدن وحی پیامبر اسلام وحی، زمینی می‌شود. یعنی آنچنانکه سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد و فلسفه را زمینی کرد، محمد وحی را که در طول رسالت پیامبران گذشته آسمانی بود به زمین آورد، و آن را زمینی کرد. تنها مکانیزمی که محمد توسط آن وحی آسمانی را زمینی کرد تاریخی کردن وحی بود که مبانی تئوریک آن عبارت می‌باشد از:

ادامه دارد