تحلیل اوضاع جاری: مردم، جنبش، حاکمیت، ایران

در ترازوی آرایش تضادهای داخلی - منطقه‌ائی و بین‌المللی

 

1 – نیاز ما به تحلیل اوضاع جاری:

آنچنان که در شماره‌های گذشته نشر مستضعفین مطرح کردیم تحلیل اوضاع جاری در دیسکورس سیاسی نشر مستضعفین از سال 58 تاکنون عبارت است از: تحلیل مشخصی که از شرایط مشخص داخلی و منطقه‌ائی و بین‌المللی ایران، در تند پیچ اوضاع سیاسی و اجتماعی آن و در چارچوب سه مؤلفه «حاکمیت و جنبش سیاسی و مردم» (جنبش دموکراتیک و جنبش کارگری و جنبش اجتماعی) که در جهت آرایش تضادها و تعیین وظایف تاکتیکی انجام می‌گیرد. به طوری که قبلا مطرح کردیم تفاوت تحلیل‌های سیاسی از «اوضاع جاری» با تحلیل‌های سیاسی «موضوعی» این است که در تحلیل‌های سیاسی موضوعی (که به صورت مداوم و مستمر و در خصوص هر موضوع مشخص سیاسی است که در عرصه داخلی و یا در سطح منطقه و یا بین‌المللی برای کشورمان اتفاق می‌افتد، که جهت شناخت و تحلیل آن موضوع مشخص انجام می‌گیرد) این است که در تحلیل‌های موضوعی تنها برخورد ما با موضوع از زاویه «اپیستمولوژی و معرفت شناسانه» است (البته آنقدر به این موضوع آگاهی داریم که معرفت به موضوع خودبخود در مخاطب و پیشگام ایجاد مسئولیت و تعهد می‌کند و احساس مسئولیت در پیشگام آبشخور هر گونه حرکتی می‌شود. به عبارت دیگر «بصیرت در نظر باعث شجاعت در عمل می‌گردد) اشاره به این کلام امام علی است که می‌فرماید: «حملوا عقولهم علی اسیافهم - شناخت و بصیرت و معرفت مداوم خود را بر اعمالتان و حرکتتان و شمشیرتان مسلط کنید». آن چه در خصوص تحلیل‌های موضوعی برای پیشگام حاصل می‌شود شناخت و معرفت سیاسی است که در خصوص تحلیل‌های سیاسی موضوعی تنها در چارچوب همان مقوله مشخص و کنکریت برای - مخاطب و پیشگام- ایجاد مسئولیت و تعهد و شناخت و بصیرت در نظر، و نیز شجاعت در عمل می‌کند، آن هم به صورت منفرد و مکانیکی.

در صورتی که در تحلیل اوضاع جاری از آنجائی که کلیت شرایط سیاسی در مؤلفه‌های سه گانه «مردم و جنبش سیاسی و حاکمیت» ایران در چارچوب تضادهای داخلی و منطقه‌ائی و بین‌المللی با عینک دیالکتیکی مورد مطالعه قرار می‌گیرد، و این از خود ویژگی‌های موضوع‌های اجتماعی است که تا زمانی تحلیل‌های موضوعی در چارچوب تحلیل اوضاع جاری و در کنار هم قرار می‌گیرند، باعث می‌گردد تا آرایش تضادها تغییر بکند. بعضا ممکن است آرایش تضادها (که خود آبشخور تعیین کننده وظایف تاکتیکی برای ما در شرایط مختلف تند پیچ اجتماعی و تاریخی می‌باشد) در کادر تحلیل کلی و یا تحلیل اوضاع جاری، با آرایش تضادها در کادر تحلیل موضوعی آن، صورتی عکس پیدا بکند (مثلا اگر ما در این شرایط بخواهیم به صورت موضوعی و مکانیکی و اکلکتیویته موضوع جنبش‌های اقلیت‌های قومی حاشیه ایران را خارج از شرایط بین‌المللی و شرایط منطقه خاورمیانه تحلیل بکنیم، به گمراهی می‌افتیم چراکه در شرایطی که – المنت‌ها- یا فاکتورهای بین‌المللی در برابر فاکتورها یا المنت‌های سیاسی داخلی عمده می‌شوند، در آن صورت حتما باید تحلیل سیاسی داخلی در کادر تضادهای منطقه‌ائی و بین‌المللی انجام بگیرد، تکیه کردن بر تحلیل سیاسی موضوعی و عمده کردن تضادهای داخلی در برابر تضادهای بین‌المللی و منطقه‌ائی باعث؛ «انحراف در بصیرت و تحلیل و آرایش تضادها و تعیین وظیفه تاکتیکی» می‌گردد. بنا براین در زمان تحلیل سیاسی) خواه تحلیل سیاسی موضوعی باشد و یا تحلیل سیاسی کلی و یا اوضاع جاری باشد باید قبلا جهت آرایش تضادها و تعیین وظایف تاکتیکی به - حساسیت تند پیچ شرایط در عرصه داخلی یا منطقه‌ائی یا بین‌المللی- توجه بکنیم چراکه در بستر تحلیل اوضاع جاری و در مرحله آرایش تضادها برای تعیین وظایف تاکتیکی خود باید ببینیم که؛ در آن شرایطی که می‌خواهیم تحلیل موضوعی یا تحلیل کلی بکنیم: آیا تضادهای داخلی عمده است و یا تضادهای منطقه‏ائی، و یا تضادهای بین‌المللی؟

زیرا تنها با مشخص شدن این آرایش است که به راحتی می‌توانیم به لحاظ علمی فهم کنیم که در آن شرایط کدام تضاد در چارچوب کدام تضاد قابل حل می‌باشد؟ یعنی آیا تضادهای داخلی در کادر تضادهای خارجی حل می‌شود یا تضادهای خارجی در چارچوب تضادهای داخلی؟ و همین تشخیص است که برای ما تعیین کننده وظایف تاکتیکی می‌شود! و بدون فهم آن امکان تشخیص وظایف تاکتیکی برای ما وجود نخواهد داشت برای نمونه زمانی که امام علی پس از مرگ پیامبر اسلام از یک طرف خودش و جناح اقلیت پیرو خودش را در برابر تضادهای قومی و قبیله‌ائی می‌بیند، که به رهبری ابوسفیان جهت برتری خود و کسب قدرت قبیله بنی‏امیه به مبارزه با سقیفه و شیخین بلند شده‌اند و در راستای حل تضادهای قبائلی خودشان با شیخین و سقیفه پیشنهاد حمایت از جناح امام علی در برابر جناح سقیفه می‌دهند، و از طرف دیگر تضاد شیخین با قبائل مرتد که می‌بیند به مجرد شنیدن خبر مرگ پیامبر اسلام -از اسلام بر گشتند و حمایت نظامی و سیاسی و قبیله گی خود را از مسلمانان برداشتند و اعلام ارتداد از اسلام کردند و بر علیه حکومت مرکزی شورش نمودند- و از جانب دیگر، خود را در برابر تضاد با اصحاب سقیفه‌ائی می‌بیند که در غیاب جناح امام علی و حتی بدون مشورت با این جناح در میان باند خود به تعیین جانشینی پیامبر بر پایه معیارهای غیر دموکراتیک قومی و قبیله‌ائی و مهاجر یا انصار بودن، آن هم در شکل کاستی و نژادی و قومی و قبیله‌ائی پرداخته‌اند، در نهایت خود را و اسلام را و مسلمانان را در برابر دو گرگ امپراطور شرق و غرب یعنی امپراطوری روم و ایران می‌بیند که با استقرار اسلام در اواخر حیات پیامبر اسلام، از خواب بیدار شده بودند و آن چنان که در جریان جنگ تبوک دیدیم به عنوان بزرگ‌ترین دشمن در برابر اسلام و مسلمانان صف آرائی کرده‌اند.

بنابراین در چنین شرایطی برای این که حرکت امام علی و جناح او صورت آنارشیستی پیدا نکند و شکل علمی و منطقی به خود بگیرد راهی جز این برای امام علی باقی نمی‌ماند که جهت بر خورد با این تضادها ابتدا توسط «تحلیل مشخص و موضوعی از هر کدام از تضادها» به شناخت ماهیت هر کدام از این تضادها بپردازد و سپس پس از شناخت تضادها دست به «آرایش تضادها» بزند و حساب کند که کدام تضاد در راستای منافع اسلام و مسلمین و در کادر تضاد دیگر قابل حل می‌باشد، و توسط آن برای خود و جناح پیرو خود «تعیین وظایف تاکتیکی جهت بر خورد با آن تضادها» بکند (مثلا در برابر ابوسفیانی که جهت کسب قدرت بنی‏امیه تضاد با سقیفه را عمده کرده و با مخاطب قرار دادن امام علی و جناح او می‌گوید؛ «ای بد بخت‌ها و ای ذلیل‌ها چرا در برابر سقیفه ساکت نشسته‏ائید، قیام کنید تا به حمایت از شما کوچه‌های مدینه را از خیل سپاهیان‏ام پر کنم» و به خیال خود با این کلام می‌خواهد علی را به قیام بر علیه سقیفه تحریک کند. علی در کادر همین تحلیل و همین آرایش تضادها و همین تعیین وظایف تاکتیکی به ابوسفیان می‌گوید که؛ «ای ابوسفیان، بدبخت خری است که صبورانه بار می‌کشد و ذلیل گوسفندی است که شیر آن را می‌دوشند. ابوسفیان! چقدر کینه تو به اسلام و مسلمانان طولانی شده است مرا نیازی به سپاه و لشکر تو نیست». به عبارت دیگر امام علی با تحلیل از اوضاع جاری در بعد از مرگ پیامبر اسلام و تحلیل مشخص از تضادهای موجود در آن شرایط مسلمین و نیز آرایش دادن تضادها در بستر آن تحلیل کلی که برای تعیین وظایف تاکتیکی خود به این شناخت دست پیدا می‌کند، می‌داند که کدامین تضاد فوق در چارچوب تضاد دیگر قابل حل می‌باشد لذا در این رابطه است که بر عکس ابوسفیان تصمیم می‌گیرد تا «تضاد با سقیفه را یک تضاد فرعی» اعلام بکند و پیرو این تصمیم در برابر سقیفه -استراتژی تضاد در عین وحدت و وحدت در عین تضاد- که همان صبر «خاشاک در چشم و استخوان در گلو» می‌باشد اتخاذ نماید) اشاره به فرازی از کلام امام علی در خطبه سوم نهج البلاغه - ترجمه شهیدی- صفحه 10 - سطر اول به بعد می‌باشد، که می‌فرماید: «فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا اَلْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا اَلصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَيْتُ أَنَّ اَلصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي اَلْعَيْنِ قَذًى وَ فِي اَلْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً - چون اوضاع چنین دیدم دامن از خلافت در چیدم و پهلو از آن پیچیدم و ژرف بیاندیشیدم که چه باید بکنم؟ و از این دو کدام را انتخاب کنم؛ یا در برابر سقیفه قیام کنم؟ و یا صبر پیشه کنم و از ستیز بپرهیزم؟ که جهان تیره بود و بلا بر همگان چیره شده بود بلائی که پیران در آن فرسوده می‌شدند و خردسالان پیر می‌گشتند و دین داران تا دیدار پروردگارشان باید در چنگال رنج گرفتار بشوند، چون نیک به همه این زوایا بیاندیشیدم صبر را خردمندانه تر دیدم لذا به صبر گراییدم صبری که به مثابه خاشاک در چشم و خار در گلو می‌دیدم که میراث محمد ربوده این و آن شده است.»

بنابراین امام علی بزرگ‌ترین کاری که پس از مرگ پیامبر اسلام انجام داد (که بر خلاف آن چه روحانیت شیعه در باب امام علی تبلیغ می‌کنند؛ بر خوردی با سقیفه بکند و اصلا اعلام بکند که دنبال خلافت و حکومت است) به تحلیل سیاسی از اوضاع جاری و بعد از مرگ پیامبر اسلام و در شکل کلی آن؛ از اوضاع بین‌المللی و تضاد شرق و غرب و از ایران و روم گرفته تا تضادهای منطقه‌ائی و تضادهای داخلی شبه جزیره عربستان و نیز تضادهای قبائلی مکه و مدینه (و مهاجرین و انصار و قبایل شورش کرده داخل شبه جزیره) پرداخت، و پس از آرایش دادن تضادها بود که تصمیم گرفت تا برای تعیین وظایف تاکتیکی خود در آن شرایط؛ «هر تضاد را در چارچوب تضاد دیگر حل کند» که حاصل این متدولوژی او که برای تعیین وظایف تاکتیکی به کار گرفت، باعث گردید که؛ با این که می‌دانست خودش از شیخین و عثمان در جهت خلافت بر مسلمین و جانشینی پیامبر اسلام دارای صلاحیت بیشتری می‌باشد، حتی در این رابطه با شیخین بیعت می‌کند و در کارهای حکومتی به آن‌ها مشاوره بدهد و راهنمائی کند و حتی دختر خود را به عقد آن‌ها در آورد، و نام یکی از فرزندان خودش را هم عمر بگذارد و محمد ابن ابی بکر فرزند ابوبکر و اسم فرزندان همسر بعدی خود را به نام محمد ابن علی یعنی فرزند خودش بخواند. حتی در دوران حکومت خودش او را نماینده خود در مصر بکند. در یکی از جنگ‌های با ایران که عمر قصد داشت به همراه سپاه برود مخالفت بکند و به او بگوید؛ ممکن است تو در جنگ کشته بشوی و اوضاع سیاسی مسلمین دچار تنش بشود؛ و حتی در همان زمانی که شورش بر علیه عثمان به توسط عمار یاسر و محمد ابی بکر از سر گرفته شده بود، بارها عثمان را نصحیت کند و به او اعلام بکند که؛ کاری نکن که کشتن خلیفه در میان مسلمین باب بشود.

بنابراین بیعت امام علی با شیخین آن چنان که؛ عبدالکریم سروش می‌گوید به خاطر محافظه کاری امام علی نبود بلکه بر عکس بر پایه یک؛ تحلیل سیاسی همه جانبه او از اوضاع جاری و شرایط مسلمین در بعد از مرگ پیامبر و آرایش تضادها و تعیین وظایف تاکتیکی خود در کادر آن تضادها بود! و امام علی به درستی دریافت که در آن شرایط «کدام تضاد در چارچوب کدام تضاد دیگر قابل حل می‌باشد» و دلیل این که بر خلاف آنچه که عبدالکریم سروش می‌گوید (او تصمیم امام علی در بیعت با شیخین را یک تصمیم در کادر استراتژی می‌داند و نه در کادر تاکتیک و لذا در این رابطه نتیجه می‌گیرد که به جز استثناء امام حسین، قاعده همه ائمه شیعه از امام علی تا آخر در مماشات با حکومت‌ها بوده است و نه ستیزه؛ و این شریعتی بود که از دیدگاه عبدالکریم سروش به غلط آمد استثناء امام حسین را در تاریخ ائمه شیعه بدل به قاعده کرد!) این انتخاب امام علی در بیعت با شیخین در آن شرایط یک -انتخاب تاکتیکی بوده است و نه انتخاب استراتژیکی- برخورد همین امام علی در شورای تعیین جانشینی عمر با رویه شیخین بود که به کلی در برابر پیشنهاد بیعت عبدالرحمن عوف رویه شیخین را رد می‌کند و رویه خود را به عنوان آلترناتیو رویه شیخین اعلام می‌کند، بعد از مرگ عمر به علت این که شرایط مسلمین تغییر کرده است امام علی بر پایه تحلیل جدید خود از آن شرایط و آرایش تضادها و درک این که در آن شرایط کدام تضاد در کادر کدامین تضاد قابل حل می‌باشد، در پاسخ به عبدالرحمن عوف (که جهت بیعت با امام علی شرط گذاشت و به امام علی گفت که من با تو بیعت می‌کنم به شرط این که تو به قرآن و سنت و رویه شیخین تمکین کنی) امام علی در پاسخ به او می‌گوید که؛ به قرآن و سنت آری اما به روش و رویه شیخین نه چراکه من خودم دارای رویه هستم. بنابراین بیعت امام علی با شیخین برعکس آن چه که عبدالکریم سروش مدعی است به معنای تائید حکومت و روش شیخین توسط امام علی نبود (بلکه تنها یک انتخاب تاکتیکی امام علی بر پایه تحلیل اوضاع جاری بود که بعد از مرگ پیامبر اسلام و آرایش تضادها در آن شرایط صورت گرفت)، چراکه هم مردم و هم خود شیخین و به خصوص عثمان می‌دانستند که امام علی و جناح او به رهبری عبد الله ابن مسعود و ابوذر و... جزء اپوزسیون و مخالفین حکومت و رویه شیخین و به خصوص عثمان می‌باشند، تا آن اندازه که حتی به مصلحت هم حاضر نیست با گفتن یک «نعم یا بله» در پاسخ عبدالرحمن عوف حکومت بر بزرگ‌ترین امپراطوری تاریخ بشر (یک امپراطوری که روم و ایران و مصر و... جزء ایالت‌های آن بود) را صاحب بشود. بنا براین در عین حالی که رسما و علنا (در شورای تعیین جانشینی عمر) اعلام می‌کند که من رویه شیخین را قبول ندارم، ولی با آن‌ها بیعت می‌کند و آن‌ها را حمایت مشورتی می‌نماید و در مسائل سیاسی به آن‌ها کمک می‌کند زیرا امام علی بر پایه -غدیر خم و خلافت و فدک و منافع شخصی و خانوادگی با شیخین- برخورد نمی‌کرد بلکه بالعکس، فقط بر پایه تحلیل مشخص سیاسی و آرایش تضادها و تعیین وظایف تاکتیکی خود که از شرایط اسلام و مسلمین پس از پیامبر داشت موضع گیری می‌کرد، لذا برای امام علی بیعت سیاسی با شیخین به صورت تاکتیکی (و نه استراتژیکی و دراز مدت) در شرایط سیاسی بعد از مرگ پیامبر (البته بر پایه منافع اسلام و مسلمین) از اتحاد با ابوسفیان یا تسلیم در برابر تضادهای داخلی و خارجی، (اصولی‌تر بود) و به همین دلیل به صورت تاکتیکی آن را انتخاب کرد. در این رابطه است که بزرگ‌ترین وظیفه پیشگام در شرایط تند پیچ سیاسی – اجتماعی؛ ارائه تحلیل مشخص از اوضاع جاری سیاسی و آرایش تضادهای سیاسی برپایه تحلیل مشخص و تعیین حل هر تضاد در کادر تضاد دیگر می‌باشد. چراکه پیشگام فقط در این صورت است که می‌تواند تعیین وظایف تاکتیکی بکند، به عبارت دیگر از آنجائی که در تند پیچ‌های حرکت یک جامعه آرایش تضادهای آن جامعه دچار تغییر می‌شود، با تغییر آرایش تضادها لازم است تا پیشگام در برخوردهای تاکتیکی و سیاسی خود تجدید نظر بکند.

از ما بارها به صورت کتبی و شفاهی سوال شده که؛ چرا نشر مستضعفین در سال‌های 58 و 59 به مبارزه اقلیت‌های قومی ایران اعم از کرد و بلوچ و عرب و ترکمن و ... بهاء می‌داد و در برابر کوچک‌ترین حرکت آن‌ها به ارائه تحلیل مستمر می‌پرداخت و حتی در باره آن‌ها جزوه و کتاب می‌نوشت، اما همین نشر مستضعفین از خرداد 88 که فرآیند دوم حرکت برونی خود را از سرگرفته است، حتی یک مقاله کنکریت مشخص در باب مبارزه اقلیت‌های قومی ایران ننوشته است؟ آیا خود این امر دلیل آن نمی‌شود که نشر مستضعفین در فرآیند دوم حرکت خود از واقعیت‌های اجتماعی ایران دور افتاده است و حرکتش در فرآیند دوم مضمون روشنفکرانه و نظری و سکتاریستی پیدا کرده است؟

آنچه در پاسخ می‌توانیم بگوئیم این حقیقت سیاسی است که از نظر گاه نشر مستضعفین در سال‌های 58 و 59 - مبارزه و تضاد مردم ایران و جنبش‌های سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری ایران از کانال جنبش اقلیت‌های قومی می‌گذشت- اما در شرایط بعد از خرداد 88 و به موازات اعتلای جنبش اجتماعی و جنبش دموکراتیک ایران، تضادها از کانال جنبش اجتماعی و جنبش دموکراتیک ایران عبور می‌کند، لذا در هر مرحله‌ائی از آرایش تضادهای جامعه اگر برپایه تحلیل سیاسی مشخص و به صورت علمی دریافتیم که؛ با آرایش تضادهای موجود جامعه که بر پایه یک تحلیل سیاسی کلی و جاری در آن شرایط به خصوص انجام می‌گیرد، حل آن تضاد از طریق کدامین تضاد می‌گذرد؟ تکیه کردن بر حل آن تضاد در آن شرایط به خصوص به معنای تکیه کردن بر حل همه تضادهای موجود در آن جامعه می‌باشد! برای مثال از آنجائی که از خرداد ماه 88 تضاد خلق با حاکمیت مطلقه فقاهتی ایران به علت کودتای انتخاباتی 22 خرداد ماه 88 عمده می‌شود، تکیه کردن نشر مستضعفین در این دوران بر تضاد خلق و حاکمیت مطلقه فقاهتی ایران که در چارچوب جنبش اجتماعی خرداد 88 و جنبش دموکراتیک دانشجویان و زنان و... انجام گرفت، با تکیه کردن بر تضاد جنبش اقلیت‌های قومی ایران با حاکمیت مطلقه فقاهتی که در سال 58 و 59 وجود داشت، برابر می‌باشد؛ و از آنجائی که در سال‌های 58 و 59 تمامی تضادهای داخلی از کانال تضاد اقلیت‌های قومی با حاکمیت مطلقه فقاهتی ایران می‌گذشت، لذا تکیه عمده بر جنبش اقلیت‌های قومی ایران با حاکمیت مطلقه فقاهتی در سال‌های 58 و 59 بود، که بالطبع به معنای تکیه بر جنبش اجتماعی و جنبش دموکراتیک و جنبش کارگری ایران در آن شرایط نیز بود! آن چنان که در شرایط فعلی نیز به موازاتی که؛ امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم بین‌الملل به سرکردگی اسرائیل جهت حمله نظامی به کشور ایران خیز بر داشته‌اند، و رشد اعتلای تضادهای منطقه در چارچوب جنبش بهار عربی دو باره جامعه ایران را به لحاظ سیاسی در یک تند پیچ سیاسی جدید قرار داده است، که جهت آرایش تضادها و درک وظایف و مسئولیت‌های تاکتیکی پیشگام در این شرایط ما را موظف می‌کند تا در چارچوب تحلیل اوضاع جاری جدید و آرایش جدید از تضادها، که بر پایه آن به تعیین مسئولیت و وظایف تاکتیکی خودمان بپردازیم.

البته سوال مهمی که در همین رابطه قابل بررسی می‌باشد این که؛ «تندپیچ اجتماعی» که عامل ارائه تحلیل جاری و یا آرایش مجدد تضادها و تعیین جدید مسئولیت‌های تاکتیکی ما می‌باشد کدام است؟ برای شناخت تندپیچ اجتماع تنها کافی است که به این اصل توجه کنیم و آن را معیار قراردهیم که؛ هر زمانی شرایط یک جامعه با تغییر خود در مرحله‌ائی قرار می‌گیرد که دیگر حل تضادها برپایه آرایش قبلی تضادها امکان پذیر نمی‌باشد، باید در یابیم که آن جامعه در یک فرآیند جدید و تند پیچ جدید قرار گرفته است! که برای شناخت آن تند پیچ اجتماعی و آرایش جدید تضادها بر پایه آن و فهم و شناخت مسئولیت‌های تاکتیکی مان موظف و مجبور هستیم تا دست به تحلیل از اوضاع جاری جدید بزنیم. برای مثال از زمانی که استراتژی تکوین خاورمیانه بزرگ امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم بین‌الملل جهت سرنگونی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران و رژیم بعثی در عراق و خانواده اسد در سوریه و نابودی حزب الله در لبنان و نابودی حماس در نوار غزه گره خورده است، و امپریالیسم آمریکا با حمایت عربستان و قطر و ترکیه توانسته است به مهار جنبش بهار عرب دست پیدا کند، برای ایران تند پیچ جدید سیاسی فرا رسیده است که در این رابطه برآن شدیم تا با ارائه تحلیل اوضاع جاری از شرایط بین‌المللی و شرایط منطقه‌ائی و شرایط تضادهای داخلی جامعه ایران به شناخت این تند پیچ اجتماعی ایران دست پیدا کنیم.

2 - حاکمیت شرایط جنگی بر کشور:

گفتیم که مهم‌ترین مشخصه شرایط موجود و مهم‌ترین عاملی که باعث گردیده است تا جامعه ایران در شرایط فعلی در مرحله تند پیچ قرار بگیرد - حاکمیت شرایط جنگی بر کشور ما- می‌باشد لذا لازم است و بلکه واجب است که در سر آغاز تحلیل اوضاع جاری جدید به بررسی و تحلیل این فاکتور بپردازیم و دلیل آن هم این می‌باشد که این فاکتور تمامی سه فاکتور موضوع تحلیل اوضاع جاری را که همان فاکتورهای؛ حاکمیت و جنبش سیاسی و مردم است را (که همان جنبش‌های سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری می‌باشند) تحت تاثیر خود قرار داده است و باعث گردیده تا آرایش تضادها در این شرایط به هم بخورد. برای تحلیل در باب علل پیدایش شرایط جنگی بر کشور ما باید موضوع تحلیل را به صورت منشوری و از سه زاویه مورد مطالعه قرار دهیم: 1- زاویه بین‌المللی. 2- زاویه منطقه‏ائی. 3- زاویه حاکمیت.

3 - بحران جهان سرمایه‏داری:

در خصوص زاویه بین‌المللی آن چنان که قبلا در ویژه نامه‌های نشر مستضعفین و در شماره‌های آخر آن مطرح کردیم؛ تقسیم بازار جهانی بین قدرت‌های بین‌المللی در شرایط فعلی در آستانه مرحله جدیدی قرار گرفته است چراکه آخرین نظم جهانی که در پایان قرن بیستم با فرو پاشی کشور اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق با ترکتازی و هژمونی مطلق امپریالیسم آمریکا به جهان تحمیل شده بود، به علت عوامل ذیل در وضعیت شکنندگی قرار گرفته است:

الف - بحران فراگیر جهان سرمایه داری؛ که از سال 2008 آغاز شده است و هر چه زمان می‌گذرد فراگیر و مزمن شدن این بحران نشان می‌دهد که افسانه بی نیازی بازار -آدام اسمیتی و کینزی- سرمایه‏داری چه در شکل آزادسازی و خصوصی سازی در آزاد سازی نرخ ارز و بهره و حذف یارانه‌ها و واگذاری شرکت‌های دولتی و کاهش مداخله دولت به نوع تئوری -آدام اسمیتی- آن و چه در شکل پر رنگ کردن نقش دولت‌ها و مقررات دولتی و اهتمام به کاهش نابرابری و فقر نو - کینزی- آن برای رسیدن به تعادل و اشتغال کامل بر پایه آزادی اقتصادی و رقابت در جهت استفاده از نیروی کار جامعه، نقش بر آب شده است.

 ب - افزایش بدهی دولت آمریکا به مبلغ سالانه 500 میلیارد دلار به علت سیاست‌های میلیتاریستی به طوری که در شرایط فعلی بدهی عمومی دولت آمریکا معادل کل تولید سالانه اقتصاد آمریکا می‌باشد.

ج - اعتلای فراگیر و بین‌المللی جنبش - وال استریت را اشغال کنید- که؛ نماینده اعتراض علیه 3 سال سیاست‌های نا کار آمد نظام سرمایه‏داری در مقابله با بحران 2008 می‌باشد، که اعتراضی علیه هدف و خواسته و بنیان‌ها و مبانی فلسفی و حقوقی و فرهنگی و نیز نحوه توزیع رفاه و درآمد در نظام سرمایه‏داری جهانی است و اعتراضی که؛ چرا در نظام سرمایه‏داری جهانی یک در صد سرمایه داران جهانی باید به اندازه 99 درصد مردم جامعه سرمایه‏داری سود ببرنند؟ یا چرا هزینه قمار بانکداران و بورس بازان نظام سرمایه‏داری جهانی و در راس آن‌ها آمریکا را باید مردم فقیر بپردازند؟ یا چرا در نظام جهانی سرمایه‏داری و در راس آن‌ها کشور آمریکا، دولت‌ها بیش از آنکه دغدغه فقر و بیکاری مردم را داشته باشند به فکر ورشکست نشدن کارتل‌ها و تراست‌ها و کمپانی‌های بین‌المللی هستند؟ آن هم با مالیاتی که طبقه متوسط این کشورها و یا غارت سرمایه کشورهای پیرامونی به توسط جنگ و سر نیزه می‌پردازند؟ البته خیزش جنبش «وال استریت را اشغال کنید» به توسط افراد محرومی در حال انجام می‌باشد که حرکت خود را ملهم گرفته از خیزش بهار عربی و به خصوص مردم مصر می‌دانند.

د - سلطه نظام مالی و بانکی بر اقتصاد آمریکا؛ به طوری که هم اکنون 6 بانک - گلدمن ساچ، مورگان استنلی، جی پی مورگان، سیتی گروپ و ولز فارگو- بیش از 60 در صد تولید ناخالص داخلی آمریکا را که هم اکنون به 15 هزار میلیارد دلار می‌رسد در اختیار دارند، به طوری که تنها بانک - ولز فارگو- در عرض دو سال 2008 تا 2010 (که سال‌های بحرانی جهان سرمایه‏داری و اقتصاد آمریکا می‌باشد) بیش از 49 میلیارد دلار سود کسب کرده است، که البته فونکسیون حاکمیت بانک‌ها بر اقتصاد سرمایه‏داری جهانی و در راس آن‌ها اقتصاد امپریالیسم آمریکا باعث گردیده تا نظام -ارزی و پولی و بهره وری- جایگزین نظام - کالائی- بشود.

ه - وجود اختلاف طبقاتی در نظام بین‌المللی جهانی؛ به طوری که هم اکنون بیش از سه میلیارد نفر یعنی نزدیک به یک سوم جمعیت کره زمین درآمد روزانه‌ائی کمتر از دو دلار دارند و این در حالی است که درآمد مدیران شرکت‌های آمریکائی هم اکنون 343 برابر متوسط درآمد طبقه متوسط مردم آمریکا می‌باشد، به طوری که نیمی از طبقه کارگر آمریکا هم اکنون درآمدی کمتر از 505 دلار در هفته دارند و این در حالی است که علاوه بر این بیش از 50% مردم آمریکا از خدمات بیمه و تامین اجتماعی محروم می‌باشند و بیش از 21% کودکان آمریکائی زیر خط فقر زندگی می‌کنند و هم اکنون از هر چهار کودک آمریکائی یک نفر نیازمند به حمایت غذائی است، در کشور آمریکا 37% هزینه خانوارهای آمریکائی فقط توسط 5% ثروتمندان آمریکائی این کشور انجام می‌شود و تقریبا بیش از نیمی از کارگران صنعتی آمریکا درآمدی کمتر از 25 هزار دلار در سال دارند و تضاد طبقاتی با حاکمیت نظام سرمایه‏داری آن چنان عمیق شده است که دارائی - بیل گیتس- مدیر شرکت مایکروسافت که هم اکنون بیش از 50 میلیارد دلار می‌باشد بیش از تولید ناخالص ملی 140 کشور جهان است.

و - طبق پیش بینی اقتصادانان کشور چین در سال 2016 و کشور هند در سال 2050 اقتصاد آمریکا را پشت سر خواهند گذاشت و در سال 2040 تنها اقتصاد چین بیش از 3 برابر اقتصاد آمریکا خواهد بود.

ز- وابستگی اقتصاد آمریکا به واردات نفت از کشورهای پیرامونی؛ به طوری که هم اکنون کشور آمریکا 60% نفت مورد نیاز خود را از کشورهای پیرامونی وارد می‌کند.

ح - افزایش کسری تجاری کشور آمریکا؛ که هم اکنون حجم ماهانه آن به 50 میلیارد دلار رسیده است و تنها بین سال‌های 2000 تا 2009 میلادی کسری تراز تجاری آمریکا و چین 300 در صد افزایش پیدا کرده است.

ط - افزایش روز افزون مخارج نظامی دولت آمریکا؛ به طوری که در شرایط فعلی 36% تولید ناخالص این کشور صرف هزینه‌های نظامی دولت آمریکا می‌شود.

ی - در آستانه فروپاشی قرار گرفتن حوزه یورو و اتحادیه اروپا؛ بر پایه فراگیری بحران 2008 و افزایش بدهی‌های آنها به طوری که اسپانیا و پرتغال و انگلیس و ایتالیا و ایرلند از جمله کشورهای اروپائی هستند که هم اکنون مانند یونان در آتش بحران اقتصادی در حال سوختن می‌باشند که فونکسیون آن در این کشورها توسط اعتصابات ضد دولتی و سقوط دولت‌ها و... قابل مشاهده می‌باشد.

با توجه به عوامل فوق است که نظم جهانی که از اواخر قرن بیستم و به موازات فروپاشی بلوک شرق و کشور اتحاد جماهیر شوروی با ترکتازی امپریالیسم جهانی برجهان مستقر گردید، در حال فروپاشی می‌باشد! و جهان به سمت تولد یا استحاله نظم جدیدی پیش می‌رود که همین زاد و ولد جدید باعث گردیده تا جهان را تا آستانه جنگ بین‌الملل جدید پیش ببرد و دلیل این امر آن است که امپریالیسم آمریکا بر عکس بلوک شرق و شوروی در اواخر قرن بیستم حاضر نمی‌شود که به راحتی هژمونی تک تازانه خودش را بر نظم جهانی از دست بدهد و یا تن به مشارکت با قدرت‌های از راه رسیده دهد، لذا با چنگ و دندان از هژمونی امپریالیستی خودش بر جهان دفاع می‌کند، و در راس آن‌ها می‌کوشد تا با تکوین خاورمیانه بزرگ در زیر چتر قدرت اسرائیل، هژمونی خودش را بر شاه راه اقتصادی و سیاسی و نظامی جهان تثبیت نماید، شاه راهی که تنها روزانه 15 میلیون بشکه نفت از تنگه هرمز روانه کشورهای صنعتی می‌شود و بیش از 60% کل انرژی کره زمین نیز در آن ذخیره می‌باشد و به همین علت است که؛ امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا می‌کوشد تا در نظم جهانی جدید با تثبیت حاکمیت خود بر - خاورمیانه بزرگ- از این کارت به عنوان پاشنه آشیل تمامی رقیبان خود در منطقه استفاده نماید، لذا در این زمان امپریالیسم آمریکا معتقد به این شعار است که -هر کس بر خاورمیانه بزرگ هژمونی بکند؛ هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ نظامی بر جهان مسلط خواهد بود- و لذا بر این مبنا امپریالیسم جهانی (به سرکردگی امپریالیسم آمریکا با حمایت صهیونیسم بین‌الملل به سرکردگی اسرائیل) در این زمان استراتژی خود را بر پایه - تکوین خاورمیانه بزرگ و تثبیت هژمونی خود بر آن- قرار داده‌اند، اما آنچه مانع تکوین این طرح در شرایط فعلی شده است -هلال شیعی از بحرین تا رژیم مطلقه فقاهتی ایران و دولت مالکی و حزب بعث و حاکمیت خانواده اسد در سوریه و حزب الله در لبنان و حماس در غزه- می‌باشد! که هژمونی این هلال شیعی نخست در دست رژیم مطلقه فقاهتی ایران و در ثانی در دست خانواده اسد در سوریه می‌باشد و تنها راه سلطه بر این هلال شیعی؛ سلطه بر دو کشور سوریه و ایران به توسط سقوط دو رژیم مطلقه فقاهتی و خانواده اسد است. در این رابطه امپریالیسم جهانی (به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و با پشتیبانی صهیونیسم بین‌الملل به سرکردگی اسرائیل) می‌کوشند تا در این شرایط که جنبش بهار عربی توانسته است با حمایت ترکیه و عربستان و قطر به مهار آمریکا درآید، با انحراف این جنبش بر پایه مدلیته کشور لیبی در جهت سرنگونی این دو رژیم به کار بگیرند که این موضوع باعث گشته است تا منطقه و کشور ما و جامعه بین‌المللی در آستانه جنگ جهانی قرار بگیرد! به طوری که فرمانده ارشد چین گفت: «کشورش حتی به قیمت به راه افتادن جنگ جهانی سوم در حمایت از ایران تردید نخواهد کرد.» دلیل این امر هم آن است که حریفان تازه نفس مدعی مشارکت در نظم جهانی و تقسیم باز تقسیم بازارهای جهانی مثل چین و روسیه و... جایگاه استراتژی خاورمیانه بزرگ امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا را فهم کرده‌اند، لذا حاضر به معامله در این رابطه نمی‌باشند.

4 - بحران در حاکمیت مطلقه فقاهتی:

بحران در دستگاه حاکمیت مطلقه فقاهتی؛ که یک امر مزمن می‌باشد هم ریشه سیاسی دارد و هم ریشه اقتصادی و هم ریشه فرهنگی و اجتماعی، آن چنان که به موازات تحولات برونی و درونی سیاسی و اقتصادی منحنی بحران درونی حاکمیت نیز دچار تلورانس می‌گردد لذا از آنجائی که در این شرایط حاکمیت در برابر چهار موج جدید یعنی:

الف - فشار بین‌المللی.

ب - فشار منطقه ائی.

ج - فشار پائینی ها (که در کادر چهار جنبش سیاسی و جنبش اجتماعی و جنبش کارگری و جنبش دموکراتیک).

د- فشار جناح‌های درونی خود حاکمیت (بحران درون حاکمیت در این شرایط در مرحله‌ائی از اعتلا قرار گرفته است که نیازمند به تحلیل مجدد آن می‌باشد).

الف - موج جدید فشارهای سیاسی و اقتصادی و... بین‌المللی بر حاکمیت مطلقه فقاهتی:

آن چنان که فوقا مطرح کردیم در عرصه بین‌المللی امپریالیسم غرب (به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و با حمایت صهیونیسم جهانی به نمایندگی اسرائیل) در شرایط جدید جهت تحقق -استراتژی خاورمیانه بزرگ- که تحت هژمونی اسرائیل و در راستای تحقق مرحله جدیدی از نظم نوین جهانی و بر پایه؛ تقسیم و باز تقسیم بازارهای جهانی بزرگ‌ترین مانعی است که با آن رو برو می‌باشد؛ هلال شیعی ایران و سوریه و عراق و حزب الله لبنان و حماس در نوار غزه می‌باشد که این هلال شیعی در تحت هژمونی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران می‌باشد، و نظر به این که شکست استراتژی آمریکا در اشغال نظامی عراق و افغانستان اگرچه برای امپریالیسم آمریکا بار خاطری گردید، اما برای حاکمیت مطلقه فقاهتی هم اشغال نظامی عراق و هم اشغال نظامی افغانستان یار شاطر شد! چراکه در عراق اشغال نظامی آن توسط امپریالیسم متجاوز آمریکا علاوه بر این که توانست یکی از دشمنان قسم خورده رژیم مطلقه فقاهتی یعنی حزب بعث عراق به رهبری صدام حسین را که رژیم مطلقه فقاهتی پس از 8 سال جنگ با نوشیدن جام زهر در برابر آن عقب نشینی کرده بود را، از بین ببرد؛ و پس از آن رژیم و دولتی در عراق بر سر کار آمد که علاوه بر این که یک دولت شیعی می‌باشد، از دست پرورده‌های ده ساله همین رژیم مطلقه فقاهتی حاکم هستند. به عبارت دیگر قدرت فاتح در اشغال نظامی عراق و افغانستان رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران است، چراکه با این پیروزی هلال شیعی که از بحرین آغاز می‌شود و تا مدیترانه و حزب الله لبنان ادامه دارد کامل گردید و با توجه به جایگاه ذخائر نفتی عراق، هلال شیعی در تحت هژمونی رژیم مطلقه فقاهتی ایران توانست 40% ذخائر انرژی کره زمین را صاحب بشود که خروج ارتش اشغالگر امپریالیسم آمریکا از عراق باعث گردید تا دومین دشمن استراتژیک رژیم مطلقه فقاهتی یعنی سازمان مجاهدین خلق که در آخرین سنگر استراتژی ارتش خلقی خود در عراق و در اردوگاه اشرف پناه گرفته بودند، مجبور شوند به کشورهای اروپائی مهاجرت کنند، و حاصل آن هم از بین رفتن دومین دشمن استراتژیک رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران می‌باشد. بنا براین حاصل اشغال نظامی عراق توسط امپریالیسم متجاوز آمریکا (به علاوه بر بیش از یک تریلیون دلار هزینه جنگی که توسط مالیات دهندگان آمریکائی تامین می‌گردد، و بیش از 5 هزار کشته از سربازان آمریکائی و ده‌ها هزار زخمی و نیز بیش از یک میلیون کشته از مردم عراق و میلیون‌ها آواره و زخمی و معلول همراه با نابودی زیر ساخت‌های اقتصادی عراق و میلیون‌ها کودک عراقی که از گرسنگی و بی داروئی تاکنون مرده‌اند) باعث شد تا رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران از یک طرف بتواند توسط این تجاوز امپریالیستی از خطر دو دشمن استراتژیک خودش - یعنی صدام و سازمان مجاهدین خلق- نجات پیدا کند و از طرف دیگر با تثبیت دولت توتالی‌تر مالکی یعنی دولت دست نشانده خودش -هلال شیعی- را کامل کند، که این هلال به لحاظ داشتن ذخائر انرژی به صورت یک قدرت استراتژیک در جهان می‌باشند، و امروز به صورت پاشنه آشیل امپریالیسم آمریکا در عرصه استراتژی خاورمیانه بزرگ در آمده است، به طوری که این هلال نه تن‌ها امروز موجودیت اسرائیل را در منطقه تهدید می‌کند بلکه هژمونی سیاسی عربستان سعودی و ترکیه را هم به چالش کشیده است، و در همین رابطه جبهه دشمنان منطقه‌ائی -هلال شیعی به رهبری رژیم مطلقه فقاهتی- که تحت رهبری امپریالیسم آمریکا شکل گرفته‌اند سه قدرت بزرگ منطقه یعنی ترکیه و عربستان و اسرائیل را تشکیل می‌دهند، که در شرایط فعلی حلقه ضربه خور این هلال سوریه می‌باشد، و فشار استراتژیک این جبهه بر روی سوریه می‌باشد که می‌کوشند با به زانو در آوردن خانواده اسد در سوریه و حاکم کردن وهابی‌های سوریه که طرفدار عربستان می‌باشند، بین این هلال شیعی ایجاد گسل بکنند، که البته خودویژگی‌های حکومت توتالی‌تر خانواده اسد و حزب بعث سوریه به خاطر اقلیت علوی و نیز ترس اقلیت‌های مذهبی و قومی سوریه از حاکمیت اکثریت وهابی سوریه و از طرفی حمایت‌های استراتژیک - سیاسی و بین‌المللی روسیه و چین از خانواده اسد، به همراه حمایت‌های اقتصادی و سیاسی و امنیتی رژیم مطلقه فقاهتی ایران و عراق و حزب الله لبنان از این رژیم، باعث شده تا این جبهه سه مولفه‌ائی - ترکیه و عربستان و اسرائیل- که از طریق امپریالیسم غرب و به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و فرانسه و انگلیس و کانادا حمایت استراتژیک می‌شوند، نتوانند مانند لیبی به هدف خود دست پیدا کنند ولی آنچه در این رابطه نباید فراموش بکنیم به موازات این که افزایش فشارهای بین‌المللی جهت ساقط کردن حکومت خانواده اسد بر سوریه به بن بست بر خورد می‌کند، فشارهای بین‌المللی تحت هژمونی آمریکا و فرانسه و انگلیس و کانادا بر رژیم مطلقه فقاهتی شدت پیدا کرده است، که این فشارها در شرایط فعلی عبارتند از:

1- تلاش جهت کسب مجوز منطقه پرواز ممنوعه در شورای امنیت توسط طرح سه پرونده رژیم مطلقه فقاهتی که شامل؛ پرونده نقض حقوق بشر و پرونده آژانس اتمی و بالاخره پرونده طرح ترور سفیر عربستان در آمریکا می‌باشد، که به علت حمایت‌های روسیه و چین از رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران که از قبل قابل پیش بینی بود تاکنون موفق نشده‏اند.

2- تحریم‌های یک جانبه اقتصادی آمریکا و انگلیس و فرانسه و کانادا که آخرین سنگر اقتصادی و مالی و پولی رژیم یعنی بازار فروش نفت و بانک مرکزی را مورد هدف قرار داده‌اند، که در شرایط فعلی این تحریم‌های جدید باعث فونکسیون‌های ذیل در اقتصاد ایران شده است:

الف - کاهش ارزش پول ایران و افزایش روزمره ارزهای خارجی و در راس آن‌ها دلار که این موضوع یعنی افزایش قیمت ارز و دلار باعث تحمیل یک تورم ساعتی بر اقتصاد ایران شده است، هر چند رژیم مطلقه فقاهتی می‌کوشد تا با منوپل کردن واردات کالائی خود و فروش نفت به چین در برابر این سونامی تورم سرعت گیر و موج شکنی ایجاد کند، اما از آنجائی که بالاخره در عرصه تجارت خارجی دلار واحد ارزی می‌باشد لذا در این رابطه رژیم مطلقه فقاهتی نتوانسته نه جلوی سقوط ارزش ریال را بگیرد و نه توانسته جلوی افزایش ارزش دلار را و نه توانسته است تورمی که محصول این دو مؤلفه است را مهار بکند! لذا این امر باعث گردیده تا رژیم جهت مقابله با این تورم سونامی وار دوباره به روش‌های سرنیزه‌ائی و دستوری و دولتی تکیه کند که تاکنون دستاوردی نداشته است.

ب - بحران پولی: 360 هزار میلیارد تومان نقدینگی موجود در دست بخش خصوصی ایران باعث گشته است تا بخش خصوصی مدیریت پولی و مالی اقتصاد ایران را در دست داشته باشد و حاکمیتی که می‌کوشد پیوسته جهت حل کردن مشکلات مالی خود و کسر بودجه سالانه‌اش که حداقل به صورت روتین سالانه به طور متوسط بیش از؛ سی هزار میلیارد تومان می‌باشد، با چاپ اسکناس بی رویه به جبران مافات بپردازد، در شرایط فعلی این حجم نجومی نقدینگی عامل - بحران سازی در اقتصاد ایران- شده است، از آنجائی که پیوسته بخش خصوصی در جائی سرمایه گذاری می‌کند که؛

اولا- گردش و سیرکوئل پول در حداقل زمان باشد. در ثانی- بتواند در حداقل زمان ممکن حداکثر سود را ببرد.

بنابراین این نقدینگی به صورت یک بهمن در آمده است که پیوسته بین بخش‌های اقتصاد ایران حرکت می‌کند و به هر بخشی که سر می‌زند آن را گرفتار تورم می‌کند؛ یک روز به بخش مسکن و زمین می‌رود و موضوع و تورم در بخش مسکن را به صورت یک بحران در می‌آورد، روز دیگر به سمت ماشین و خود رو می‌رود و بحران را به آن بخش منتقل می‌کند. طبیعی است که در این زمان موضوع - تحریم بانک مرکزی- عاملی شده تا حاکمیت مبادلات ارزی خود را با بازار جهانی از طریق این دلال‌ها و بخش خصوصی به انجام برساند، این امر باعث گشته است تا بخش خصوصی به سمت بازار دلار و طلا خیز بر دارد و بحران بازار ارزی و طلا را در نقطه اوج منحنی تاریخ ایران بکشاند، به طوری که دولت را در این صحنه آچمز کرده است، البته دولت در آغاز سعی کرد تا با -افزایش بهره سپرده و سود اوراق مشارکت و انتشار اوراق بهادر- جلو این حجم نقدینگی را بگیرد و با سرازیر کردن طلا و ارز به سمت بازار پولی بتواند با بحران مالی و پولی فوق برخورد کند، و در عرصه اوراق مشارکت با پلکانی کردن سود اوراق و انتقال جابجائی آن به - فرابورس- نتوانست انتظار سودآوری بخش خصوصی را تامین بکند، لذا بیش از 80% اوراق مشارکت انتشاری در دست دولت باد کرد و در عرصه بازار طلا و ارز هم به علت این که سرازیر کردن طلا و ارز به سمت بازار پولی از طرف دولت به صورت رانتی انجام گرفته است، لذا این امر باعث گردیده که ورود دولت به این بازار گرچه باعث گردید تا دولت توسط فروش طلا و ارزهای خود به قیمت بالا به نوائی برسد و تا اندازه‌ائی بتواند - کسری نقدینگی طرح هدفمندی یارانه که دولت را زمین گیر کرده است- جبران نماید، و به صورت موضعی بتواند تا اندازه‌ائی قیمت طلا و ارز را دچار تنش بکند، اما صف‌های کیلومتری 24 ساعته جهت خرید طلا و ارز در برابر بانک‌ها تاکنون نتوانسته کوچک‌ترین تاثیری به لحاظ استراتژیک در بحران پولی اقتصاد ایران به وجود بیاورد، بنابراین تحریم یک طرفه بانک مرکزی توسط آمریکا و نیز تحریم خرید نفتی ایران فوری‌ترین تاثیر خود را در این شرایط در بخش - پولی و طلا و ارز- گذاشته است و با افزایش ساعتی قیمت دلار و کاهش ساعتی ارزش ریال توانسته است بحران پولی اقتصاد ایران را به نقطه اوج منحنی تاریخ خود برساند. البته موضوع بحران پولی دولت به اینجا هم ختم نمی‌شود چراکه نظام بی در پیکر سرمایه‏داری ایران باعث شده است تا بحران از قطب پولی به سایر قطب‌های سرمایه‏داری ایران انتقال یابد که حاصل آن -ایجاد تورم و کاهش سطح زندگی مردم و بالا رفتن نرخ بهره و رکود در بخش تولیدی اقتصاد و افزایش سطح بیکاری تا سقف 20% نیروی کار- شده است.

3- فراهم کردن شرایطی جهت حمله موضعی نظامی به سایت‌های اتمی رژیم ایران توسط اسرائیل؛ که این موضوع با توجه به عکس العمل نظامی ایران و هم توسط حزب الله لبنان و احتمال حمله موشکی حزب الله به سایت اتمی اسرائیل، شرایط منطقه را به حد انفجاری خواهد کشانید که خود این موضوع یکی از آرمان‌های جناح جنگ طلب رژیم ایران و حزب بعث سوریه می‌باشد، چراکه جنگی شدن شرایط منطقه بر پایه تضاد با اسرائیل تنها سوپاپ اطمینانی است که می‌تواند هلال شیعی منطقه را از بحران نجات بدهد.

4- تلاش در جهت - لیبی- لیزه کردن استراتژی سقوط حاکمیت مطلقه فقاهتی ایران به توسط امپریالیسم غرب و به سرکردگی امپریالیسم آمریکا: اگر چه دولت هارپر در کانادا امروز بیش از هر زمانی دیگر بر طبل جنگ با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران می‌کوبد ولی شکست امپریالیسم آمریکا در عراق و افغانستان، امکان اشغال نظامی و حمله مستقیم به ایران را از امپریالیسم غرب (به سرکردگی آمریکا و انگلیس و فرانسه و کانادا) گرفته است، یک حمله نظامی که در صورت تحقق آن کشور ایران و اقتصاد این کشور را بدل به بیابان سوخته خواهد کرد! لذا در این رابطه است که امپریالیسم به سرکردگی آمریکا و انگلیس و فرانسه و کانادا می‌کوشند (آن چنان که هیلاری کلینتون در مصاحبه‌اش با بی بی سی مطرح کرد که؛ برپایه استراتژی - لیبی- لیزه کردن) گزینه نظامی سقوط رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران را در دستور کار خود قرار می‌دهند. البته ضربه اخراج مجاهدین از اشرف به همراه عدم وجود آلترناتیو داخلی در اپوزسیون و رکود در جنبش سبز و عدم توانائی آمریکا در - بالکان نیزه- کردن جنبش‌های قومی ایران و نیز عدم وجود آلترناتیو رژیم مطلقه فقاهتی در جنبش خارج کشور و هم عدم توانائی کشورهای منطقه جهت ورود نظامی به جنگ با رژیم مطلقه فقاهتی و مهم‌تر آن که عدم توانائی امپریالیسم غرب (به سرکردگی آمریکا و انگلیس و فرانسه) جهت اخذ مجوز منطقه ممنوعه و حمله نظامی به ایران توسط شورای امنیت که به علت حمایت بی دریغ و همه جانبه روسیه و چین، تماما باعث گردیده که سیاست - لیبی لیزه- ایران با موانع جدی روبرو گردد.

ب - موج جدید فشار منطقه‌ائی بر رژیم مطلقه فقاهتی و هلال شیعه:

در خصوص فشار جدید منطقه‌ائی باید به صف آرائی منطقه‌ائی (که بعد از بهار عربی بر علیه هلال شیعی و در راس آن‌ها رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و رژیم بعثی خانواده اسد در سوریه صورت گرفته است) توجه کنیم، تا قبل از بهار عربی (و از بعد از سقوط صدام حسین و حزب بعث در عراق و حاکمیت شیعیان وابسته به رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران در عراق) صف آرائی در برابر هلال شیعی تنها به عهده شورای همکاری خلیج تحت رهبری عربستان سعودی سپرده شده بود، که با شعار -آزادی تنب‌های دوگانه و تغییر نام خلیج فارس به خلیج عربی- می‌کوشیدند تنور مبارزه با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران را گرم نگه دارند، اما به موازات اعتلای جنبش بهار عربی و از آنجائی که - رژیم رجب طیب اردوغان در ترکیه- تحت شعار اسلام دموکراتیک و پان‏ترکیسم (از یک طرف جهت مقابله با هجمه سیاسی دو قدرت بزرگ فرانسه و آلمان در جهت ورود به اتحادیه اروپا که تحت شعار نسل کشی ارامنه توسط ترکان عثمانی مانع ورود ترکیه به اتحادیه اروپا می‌شدند و از طرف دیگر جهت سرکوب جنبش کردهای پ. ک. ک در داخل که نزدیک به یک سوم خاک این کشور را نا امن کرده‌اند و از طرف سوم جهت زنده کردن دوران تاریخی امپراطوری عثمانی در ترکیه)، می‌کوشید تا با سیاست‌های چند مؤلفه‌ائی از یک طرف توسط استقرار سایت‌های موشکی امپریالیسم آمریکا بر علیه روس‌ها خود را وارد رقابت جهانی روس و آمریکا بکند تا توسط آن بتواند حمایت سیاسی و اقتصادی ناتو و در راس آن امپریالیسم آمریکا را جهت ورود به اتحادیه اروپا بدست بیاورد و از طرف دیگر با طرح شعار حمایت از فلسطین و مخالفت لفظی با اسرائیلی (که با آن روابط تنگاتنگ نظامی و اقتصادی و سیاسی دارد و حتی بارها مانور مشترک نظامی با اسرائیل داشته و ترکیه یکی از بازارهای کالاهای نظامی اسرائیل در منطقه می‌باشد) استراتژی کسب هژمونی فرهنگی و سیاسی دوباره ای از کشورهای عربی بدست بگیرد و از جانب سوم بعد از اعتلای بهار عربی کوشید تا با پیوند شورای همکاری خلیج تحت رهبری عربستان سعودی و زیر چتر هژمونی نظامی- سیاسی امپریالیسم غرب (به سرکردگی امپریالیسم آمریکا) حرکتی در جهت انحراف جنبش بهار عربی و در راستای استراتژی امپراطوری -عثمانی طلبی- خود از سر گیرد، که نوک پیکان حمله سیاسی و هژمونی طلبانه‏اش به موضوع سوریه متمرکز گردید و به این دلیل که حزب بعث سوریه به رهبری خانواده اسد علاوه بر این که بعد از رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران به عنوان بزرگ‌ترین قطب سیاسی و نظامی هلال شیعی (بحرین- ایران-عراق- سوریه- لبنان و حماس در نوار غزه) می‌باشد، و علاوه بر این که هم مرز ترکیه و اسرائیل است و به عنوان بزرگ‌ترین قطب مقاومت کشورهای عربی در برابر تجاوزات کشور متجاوز اسرائیل می‌باشد، خود یکی از قطب‌های جهان عرب است که پیوسته به عنوان آلترناتیو در برابر عربستان و مصر داعیه رهبری جهان عرب را دارد! و از آن جائی که در راستای استراتژی خاورمیانه بزرگ امپریالیسم متجاوز آمریکا (تحت هژمونی کشور متجاوز اسرائیل) بزرگ‌ترین مانع انجام این استراتژی هلال شیعی و کشور سوریه تحت رهبری حزب بعث و خانواده اسد می‌باشد، لذا این امر باعث گردیده است تا امپریالیسم آمریکا نوک پیکان حمله خود را به طرف کشور سوریه هدایت نماید و از تمامی تمهیداتی در دست خود دارد تا جهت ساقط کردن حکومت توتالی‌تر خانواده اسد و حزب بعث در سوریه استفاده کند، هم چنین به علت این که حکومت مرتجع خانواده سعودی بعد از سقوط صدام و حاکمیت شیعیان در عراق تقویت هلال شیعی تحت هژمونی رژیم مطلقه فقاهتی ایران را به عنوان آلترناتیو خطرناک حاکمیت خود بر جهان عربی می‌داند، لذا از هر مکانیزمی جهت سوراخ کردن این هلال استفاده کرده تا جهت تقویت هژمونی خود بر جهان عرب فائق آید، و بزرگ‌ترین هدفی که حکومت خانواده سعودی جهت سوراخ کردن هلال شیعه در پیش گرفته است؛ تغییر حکومت اسد در سوریه است که می‌کوشد تا وهابیون سوریه را که اکثریت در سوریه دارند مسلح کند، هم چنین با بین‌المللی کردن موضوع فشار بر سوریه و اخراج از اتحادیه عرب و - لیبی- لیزه کردن آن، شرایط لازم جهت سقوط خانواده اسد را فراهم کند که این امور باعث گردید تا حکومت رجب طیب اردوغان در ترکیه شرایطی جهت موج سواری خود فراهم ببیند، لذا نوک پیکان حمله خود را به طرف سوریه و خانواده اسد گرفت و حمایت خود را از جنبش وهابیون سوریه از سر گرفت، که البته این امر او را مجبور کرد که وارد صف بندی در برابر هلال شیعی و رژیم مطلقه فقاهتی ایران نیز بشود، در همین رابطه رژیم مطلقه فقاهتی در برابر فشار جدید منطقه‌ائی که از طرف شورای همکاری خلیج و ترکیه تشکیل می‌شدند قرار گرفت، که برای مقابله با این فشارهای منطقه‌ائی کوشید با علم کردن دیپلماسی دولت مالکی و کسب حمایت سیاسی حکومت سودان علاوه بر این که در جهان عرب شکاف بوجود آورد، قدرت عربستان سعودی را به محاق بکشاند! البته شرایط سیاسی جدید مصر و سرنگونی حسنی مبارک در این زمان امکانی برای موج سواری رژیم مطلقه فقاهتی نیز فراهم کرده است، با همه این احوال در این شرایط پیوند بین ترکیه با شورای همکاری خلیج که از طرف حکومت اردن هم حمایت می‌گردد، باعث شده تا فشار منطقه‌ائی در راستای استراتژی خاورمیانه بزرگ امپریالیسم آمریکا بر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران تشدید گردد.

ج – مولفه‌های جدید جنبش‌های سیاسی و اجتماعی و دموکراتیک:

1 - اردوگاه اشرف پایان یا سر آغاز:

قبل از این که وارد مبحث جنبش‌های چهارگانه و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران بشویم باید به وضعیت جدید - مجاهدین خلق در اردوگاه اشرف واقع در شمال بغداد- اشاره بکنیم، از آنجائی که التیماتوم زمانی اعلام شده از طرف دولت مالکی جهت خروج مجاهدین از کشور عراق تا پایان سال میلادی جاری می‌باشد و با توجه به این که هنوز امکانات انتقال آنها به کشورهای دیگر فراهم نشده است، وضعیت 3400 نفر مجاهدی که در اردوگاه اشرف به سر می‌ببرند به لحاظ انسانی در خطر است و هر آن احتمال آن وجود دارد (با توجه به جنگ بین جناح العراقیه و دولت مالکی و حمایت ایاد علاوی و صالح المطلق و طارق الهاشمی از مجاهدین) که مانند دفعه قبل مالکی به تحریک رژیم مطلقه فقاهتی حاکم با هجمه نظامی به اردوگاه اشرف حمله کند و به تار و مار و قتل و عام کردن آن‌ها بپردازد، و یا این که با دستگیری آن‌ها و تخلیه و اشغال نظامی اردوگاه، آن‌ها را تحویل رژیم مطلقه فقاهتی ایران بدهد، که در هر صورت از زاویه انسانی یک فاجعه ضد انسانی تلقی می‌شود. البته تنها عاملی که می‌تواند از این فاجعه انسانی جلوگیری بکند خود مجاهدین هستند که به جای این همه فعالیت دیپلماتیکی که آن‌ها می‌کنند تا از طرف نهادهای بین‌المللی مثل سازمان ملل مدت زمان تعیین شده را به تعویق بیاندازند، تمهیدات انتقال این نیروها را فراهم کنند! البته این قدر آگاه به این مساله هستیم که انتقال اشرف از عراق به اروپا به معنای تعطیلی استراتژی ارتش خلقی مجاهدین می‌باشد، چراکه با توجه به شرایط فعلی منطقه به جز کشور اسرائیل هیچ کشور منطقه حتی کشور عربستان و اردن و افغانستان و پاکستان و حتی کردستان عراق هم حاضر به پذیرش اشرف با حیثیت استراتژی ارتش خلقی نیستند و رفتن به اسرائیل هم به مثابه مرگ سیاسی و انتحار و خودکشی مجاهدین در منطقه و ایران خواهد بود! بنا براین بیش از آن که پایان استراتژی چریکی و استراتژی خلقی با متلاشی شدن و اشغال اردوگاه اشرف بر مجاهدین تحمیل بشود، وقت آن فرا رسیده است که مجاهدین در این تند پیچ حیات تاریخی خود اقدام به یک جراحی استراتژیک بکنند و با انتخاب استراتژی تحزب‏گرایانه سازمان گر حیات نوینی را در این مرحله تاریخی آغاز نمایند، کاری که اگر 33 سال پیش از این می‌کردند امروز تاریخ ما و جنبش‌های چهارگانه سیاسی و اجتماعی و کارگری و دموکراتیک ما وضعیتی کاملا عکس آن چیزی داشت که امروز ما شاهد آن هستیم، و پس از یک دریای خون و شکنجه و ایثار گرفتار رکود و خمود فعلی نمی‌شدند! البته این قدر می‌فهمیم که در شرایط فعلی مجاهدین زیر ساطور مرگ از طرف سه جناح داخلی و منطقه‌ائی و بین‌المللی قرار گرفته‌اند، طرح این گونه امور جائی ندارد ولی فکر می‌کنیم این حق برای ما محفوظ باشد که بالاخره یک بار باید حرف‌های تاریخی خودمان را با مجاهدین بزنیم و چه فرصتی بهتر از این زمان که به آن‌ها بگوئیم که اردوگاه اشرف نمایش یک استراتژی است و نه محل زندگی 3400 نفر انسان عادی! لذا پایان اجباری اشرف را باید پایان استراتژی چریک گرائی و ارتش خلقی در ایران دانست، و این حقیقت را برای مجاهدین تبیین کند که در جامعه ایران استراتژی چریک گرائی و ارتش خلقی (حتی با هزینه یک دریای خون و ایثار و این همه هزینه صادقانه‌ائی که مجاهدین کردند، که اصلا برای هیچ جریان دیگری در تاریخ ایران امکان تکرار آن وجود ندارد) دارای فونکسیون مثبتی نمی‌باشد! باید با پایان اشرف (به جای این که مجاهدین در فکر برپائی اشرف دیگری در کشورهای منطقه باشند) مجاهدین به جای پراکنده کردن نیروهای خود در کشورهای اروپائی که خواسته رژیم مطلقه فقاهتی می‌باشد و به معنای مرگ استراتژی ارتش خلقی محسوب می‌شود، بهتر است مجاهدین همسان با انقلاب ایدئولوژیک در سال 62 «انقلاب استراتژیک تحزب‏گرایانه سازمان‏گر» به راه بیاندازند و این حقیقت تاریخی را به عنوان یک پیشنهاد از ما بپذیرند که آن چنان که در نامه سرگشاده در تیرماه 60 به مجاهدین در نشر مستضعفین اعلام کردیم که؛ استراتژی چریک گرائی و ارتش خلقی در کشور ایران و جامعه ایران اگر نگوئیم دارای فونکسیون منفی می‌باشد باید به صورت قطع و جزم بگوئیم که هیچ گونه فونکسیون مثبتی ندارد، نه در رژیم توتالی‌تر پهلوی و نه در رژیم مطلقه فقاهتی حاکم! گرچه جنبش سیاسی ایران مدت نزدیک به 50 سال پیوسته در حال کوبیدن بر این طبل تو خالی است و هر سال پایان تاریخ حکومت حاکمیت را اعلام می‌کند، ولی در این نیم قرن گذشته این استراتژی کوچک‌ترین فونکسیون مثبتی برای جنبش‌های چهارگانه ما نداشته است و تنها دستاورد آن ایجاد یک - کاست تشکیلاتی- می‌باشد که در این شرایط نه تنها یار شاطر نیست بلکه بار خاطر می‌باشد.

2 - 16 آذر 90 آرامش قبل از طوفان یا رکود جنبش دانشجوئی:

چرا در شرایط فعلی جنبش دانشجوئی در 16 آذر ماه جاری (روز دانشجو) هیچ گونه واکنشی از خود نشان نداد؟ که خود این موضوع سوال پیچیده ای بود که امسال در برابر ما قرارگرفت، هنوز مشخص نیست که آیا سکوت امسال جنبش دانشجوئی در 16 آذر به خاطر مصادف شدن با ایام محرم بود (که البته قابل قبول نیست) و یا سکوت و خاموشی امسال 16 آذر جنبش دانشجوئی به خاطر شرایط نظامی و بحران امپریالیسم غرب با رژیم مطلقه فقاهتی ایران می‌باشد؟ که جنبش دانشجوئی به توسط این سکوت می‌خواست پاسخ منفی به دعوت هیلاری کلینتون رئیس دیپلماسی آمریکا جهت - لیبی- لیزه کردن ایران بدهد؟ آیا سکوت امسال جنبش دانشجوئی در 16 آذر به علت انتقال رکود از جنبش اجتماعی 22 خرداد ماه 88 به جنبش دانشجوئی می‌باشد؟ و... به هر حال یکی از موضوع‌های قابل تامل در جنبش دموکراتیک ایران یا جنبش دانشجوئی سکوت 16 آذر سال جاری می‌باشد که درک و فهم آن می‌تواند راهگشای بسی مسائل برای ما باشد، اگر علت سکوت امسال جنبش دانشجوئی ایران را مصادف شدن با ایام عاشورا بدانیم، این برداشت امری بی معنی می‌باشد و دلیل آن هم این است که ارزش هر عملی در عرصه تاکتیک و استراتژی به میزان ضربه و وحشت و تاثیری است که دشمن از آن عمل نصیبش می‌شود، با یک نگاه سطحی به برخوردهائی که بعد از 22 خرداد 88 تاکنون انجام گرفته، شاید حوادث عاشورای 88 حساس‌ترین ضربه خور رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بوده است، به طوری که علاوه بر - پاتک 9 دی ماه 88 تظاهرات دولتی را که طی آن رژیم مطلقه کوشید برای اولین بار یک تظاهرات صد درصد سیستماتیک اداری سازماندهی شده دولتی با فشار و درفش به راه بیاندازد- هر سال در ایام سال روز آن حوادث تمام بلندگوهای رژیم جهت کوبیدن آن حادثه به خروش در می‌آیند و یاد آن ایام هنوز پشت رژیم را می‌لرزاند، البته دلیل آن این بود که ایام عاشورا همیشه برای شیعه روز حماسه خواهد بود و طبیعی است تا زمانی که این حماسه با سیاست همراه بشود، آن جنبش جایگاه تاریخی پیدا می‌کند. بنا براین پیوند سکوت امسال جنبش دانشجوئی ایران در 16 آذر را با ایام عاشورا امر صحیحی به نظر نمی‌رسد، اما در خصوص انتقال رکود از جنبش اجتماعی 22 خرداد ماه 88 به جنبش دانشجوئی هم به عنوان علت سکوت جنبش دانشجوئی ایران در 16 آذر سال جاری، باز امر صحیحی به نظر نمی‌رسد، چراکه جنبش دانشجوئی در تاریخ صد ساله حیات و حرکت خودش در ایران نشان داده است که همیشه «رکود شکن و طلایه دار و پیشگام حرکت بوده» است و هرگز ضربه پذیر و موج شکن و سرعت گیر حرکت‌های جنبش‌های چهارگانه نبوده است!

با توجه به این آیتم‌ها تنها آیتم دیگری که به عنوان علت سکوت جنبش دانشجوئی ایران در 16 آذر امسال باقی می‌ماند همان آیتم توجه جنبش دانشجوئی ایران به - حساسیت شرایط می‌باشد- که این آیتم به عنوان علت سکوت امسال 16 آذر دانشجویان صحیح‌تر به نظر می‌رسد، چراکه دانشجویان به درستی در یافتند که در این شرایط - لیبی- لیزه شدن ایران اگرچه به سرنگونی رژیم مطلقه فقاهتی توسط امپریالیسم غرب (به سرکردگی امپریالیسم آمریکا) می‌انجامد، ولی این سرنگونی به بهای قتل و عام و نابودی زیر ساخت‌های اقتصادی و جایگزین شدن عوامل وابسته به امپریالیست‌های غرب تمام می‌شود و حاصلی بهتر از انقلاب 22 بهمن 57 که باعث حاکمیت نظام مطلقه فقاهتی بر ایران شد نخواهد داشت! لذا جنبش دانشجوئی در آذر ماه امسال با سکوت خود جاده صاف کن حمله نظامی امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا به ایران نشد و این نیز پاسخ منفی بود به دعوت هیلاری کلینتون رئیس دیپلماسی آمریکا که جهت - لیبی- لیزه کردن ایران دعوت به نا آرامی داخلی ایران کرد. البته سکوت امسال دانشجویان پیام‌های دیگری هم داشت و آن این که:

1 - آزادی و رهائی و عدالت در هر جامعه‌ائی هبه‌ائی نیست که امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بخواهد با قتل و عام و بیابان‌های سوخته و شکنجه گاه‌های گوانتانامو و ابوغریب برای خلق‌های تحت ستم به ارمغان بیاورد، بلکه بالعکس آتش پرومته‌ائی است که؛ «خلق‌ها خود باید با قیام و آگاهی و مبارزه از آسمان به زمین بیاورند».

2 - در شرایطی که امپریالیسم غرب (به سرکردگی امپریالیسم متجاوز آمریکا و هم پیمان استراتژیک خود صهیونیسم بین‌الملل به سرکردگی اسرائیل) برای مردم ایران آلترناتیو حکومت تعیین می‌کنند یا می‌سازند «نباید جاده صاف کن آن‌ها» شد.

3 - تاریخ گذشته مبارزات آزادی خواهانه و رهائی‏بخش و آگاهی‏بخش خلق ایران در نیم قرن گذشته نشان داده است که امپریالیسم غرب (به سرکردگی امپریالیسم آمریکا) بزرگ‌ترین مانع و دشمن مبارزه توده‌های ما بوده و بیشترین ضربه را بر توده‌های ما وارد کرده است.

د - بی کفایتی الیگارشی روحانیت و الیگارشی سپاه در اداره کشور:

البته در این شرایط آنچه باعث پیچیدگی شرایط شده است بی کفایتی دو جناح حکومتی در اداره کشور است چراکه الیگارشی سپاه پاسداران که امروز سکاندار مدیریت اقتصادی در بخش دولتی و خصوصی می‌باشد و نیز سکاندار مدیریت سیاسی مملکت که از دولت گرفته تا مجلس و نهاد رهبری هست و هم چنین سکاندار مدیریت نظامی و انتظامی و امنیتی و اطلاعاتی و پلیسی کشور می‌باشند و منافع و حیات خود را در گرو جنگ می‌بیند، لذا به موازاتی که بر طبل جنگ می‌کوبد از موشک پرتاب شده سید حسن نصرالله گرفته تا موشک‌های حماس و اشغال سفارت انگلیس و آزمایش‌های موشکی و... همه و همه را در این رابطه انجام می‌دهد. البته الیگارشی روحانیت جهت تقسیم باز تقسیم قدرت در انتخابات مجلس نهم، با کنار گذاشتن حریف اصلاح طلب خود به جنگ گرگ‌ها در بین جریان خود روی آورده و می‌کوشند در این شرایط حساس که نگاه‌ها به بیرون متمرکز شده است، در غیاب توده‌ها و جنبش فرصت را مغتنم شمرده و سهم شیر از قدرت را برای خود تصاحب نمایند! و همین امر باعث گردیده که در این شرایط دعواهای بلوک قدرت به اوج خود برسد به طوری که حتی خامنه‌ائی برای اولین بار - جفت شش خود را در پای اینها به زمین زده- و دنبال این قشون کشی سیاسی به راه افتاده است و فقط تلاش می‌کند که از جناح حریف کسی وارد گود قدرت او نشود! جریان پایداری تحت رهبری مصباح یزدی و جبهه متحد اصول گرایان تحت رهبری مهدوی کنی و جریان انحرافی تحت رهبری محمود احمدی نژاد و اسفندیار رحیم مشائی همه در این رابطه به میدان آمده‌اند، خمینی می‌گفت گرگ‌ها وقتی با هم به شکار می‌روند شب موقع تقسیم آن، رو به روی همدیگر چشم باز می‌خوابند تا یکدیگر را تکه پاره نکنند! و این است نمایش تقسیم قدرت بین الیگارشی روحانیت و الیگارشی سپاه.

والسلام