اسلام تغییرگرا، اسلام تفسیرگرا – بخش دهم

علامه اقبال لاهوری و تبیین ختم نبوت:

کلیات مولانا اقبال لاهوری - احمد سروش - رمز بیخودی - صفحه 70 - سطر اول به بعد:

پس خدا بر ما شریعت ختم کرد / بر رسول ما رسالت ختم کرد

رونق از ما محفل ایام را / او رسل را ختم و ما اقوام را

خدمت ساقی گری با ما گذاشت / داد ما را آخرین جامی که داشت

لا نبی بعدی زاحسان خداست / پرده ناموس دین مصطفی است

قوم را سرمایه قوت از او / حفظ سر وحدت ملت از او

حق تعالی نقش هر دعوی شکست / تا ابد اسلام را شیرازه بست

دل زغیر اله مسلمان بر کند / نعره لا قوم بعدی می‌زند

نخستین متفکری که در جهان اسلام به تدوین - دوران تاریخ بشریت بر پایه تبیین ختم نبوت پیامبر اسلام- پرداخت، متفکر و فیلسوف و عارف و حقوقدان نیمه اول قرن بیستم حضرت - مولانا اقبال لاهوری- سر سلسله جنبان «اسلام تطبیقی» در عصر حاضر بود، که در این رابطه در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام – در فصل روح فرهنگ و تمدن اسلام - صفحه 145 و 146 - ختم نبوت پیامبر اسلام- را بر پایه مبانی تئوریک ذیل تبیین می‌نماید:

1 – اقبال مبنای فلسفی اصل «ختم نبوت پیامبر اسلام را بر پایه اصل تکامل در وجود استوار می‌داند» از نظر علامه اقبال اصل تکامل در وجود؛

اولا همگانی می‌باشد و تمامی هستی را در بر می‌گیرد.

در ثانی هدفدار می‌باشد.

در ثالث شعوردار می‌باشد. «این شعور در راستای آن - هدفداری تکامل- دست به انتخاب و گزینش، به صورت انطباق با محیط (در طبیعت و جانواران) و تطبیق (عالم انسان) می‌زند.»

2 - از نظر اقبال - شعور هدایتگر حرکت تکامل در وجود- در مرحله انطباقی - تکامل غریزه- نامیده می‌شود و در مرحله تطبیقی - تکامل عقلانیت- می‌باشد.

3 - وحی عبارت است از همان - شعور هدایتگر حرکت تکاملی در مرحله انطباقی- که اقبال به صورت دوران غریزه مطرح می‌کند.

4 - وحی از نظر اقبال لاهوری (چه وحی سموات و وجود باشد و چه وحی جانوران و چه وحی الهامی انسان‌ها و چه وحی نبوی پیامبران باشد)، دارای آبشخور غریزی هستند.

5 - از آنجائیکه از نظر اقبال دوران پیامبر اسلام یعنی قرن ششم میلادی مصادف با - ظهور و ولادت عقل برهانی و استقرائی انسان شد- این ظهور و ولادت عقل استقرائی در انسان باعث گردید تا هم؛ ساختار و محتوای وحی پیامبر اسلام عوض شود و هم زمینه ختم نبوت پیامبر اسلام فراهم گردد.

6 - از نظر اقبال با ظهور عقل برهانی استقرائی در انسان، بشریت دیگر با آبشخور قبلی غریزی وداع کرد و وارد مرحله عقلانیت یا -عقل خود بنیاد- گردید.

7 - اقبال معتقد است که وحی پیامبر اسلام (برعکس وحی‌های پیامبران سلف ابراهیمی خود ابراهیم و موسی و عیسی که هم به لحاظ آبشخوری و هم به لحاظ محتوای، صورت غریزی داشته‌اند) از نظر آبشخور صورت غریزی دارد اما از نظر محتوا ماهیت عقلانی دارد.

8 - از نظر اقبال عقلانی شدن محتوای وحی پیامبر اسلام (یعنی قرآن)، توسط سه گانه شدن منابع شناخت در قرآن انجام گرفته است. (توضیح آنکه اقبال معتقد است که تا قبل از پیامبر اسلام تنها منبع شناخت بشر همان وحی یا معرفت دینی بوده است، ولی قرآن دو منبع جدید «شناخت تاریخ و طبیعت» را در کنار منبع قبلی شناخت انسان یعنی «وحی» قرار داد)، و توسط این سه منبعی کردن شناخت انسان بود که علاوه بر اینکه از آبشخور غریزی قبلی شناخت فاصله گرفت و عقلانیت انسان را وارد مدار گردونه تکامل وجود کرد. که با ورود این عقلانیت - راه آسمان بر بشر بسته شد- و ختم نبوت اعلام گردید و عقل خود بنیاد یا آنچنانکه اقبال می‌گوید، «عقل برهانی استقرائی را موتور تکامل بشر کرد» که خود این امر باعث گردید تا تکامل از صورت - انطباقی با محیط به صورت تطبیقی با محیط - در آید. آنچنانکه در این رابطه اقبال می‌گوید: «این کمال نبوت بود که دریافت با ظهور عقل برهانی و استقرائی انسان امکان استمرار نبوت وجود ندارد و لذا با ظهور عقلانیت در عصر پیامبر اسلام پایان نبوت اعلام گردید».

9 - بنابراین از نظر اقبال لاهوری؛ پیامبر اسلام میان دو جهان قدیم و جدید ایستاده است، تا آنجا که به منبع الهام و وحی مربوط می‌شود به جهان قدیم تعلق دارد و از آنجا که پای محتوی و روح الهام و وحی وی در کار می‌آید، متعلق به جهان جدید است.

10 - از نظر مولانا اقبال لاهوری؛ «ظهور ولادت عقل برهانی استقرائی انسان» هم زمان با ظهور ولادت اسلام شد، که این موضوع عامل قطع «وحی نبوی و ختم نبوت» پیامبر اسلام شد.

11 - از نظر علامه اقبال؛ توجه دائمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به - طبیعت و تاریخ- به عنوان منابع معرفت بشری می هد، همه سیماهای مختلف «اندیشه واحد ختم دوره رسالت» است.

12 - از نظر محمد اقبال؛ «اندیشه خاتمیت را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهائی حیات و تکامل، جانشین عقل به جای غریزه می‌باشد. چنین چیزی نهممکن است و نه مطلوب، ارزش عقلانی این تئوری در آن است که در برابر تجربه باطنی عرفا، وضع مستقل نقادانه ایجاد می‌کند، و این امر با تولد این اعتقاد حاصل می‌شود که - حجتیت، اعتبار و ادعای اشخاص- به پیوستگی با - فوق طبیعت داشتن در تاریخ بشری- به پایان رسیده است».

13 - اقبال معتقد است که؛ «از نظر قرآن - تجربه درونی تنها یک منبع معرفت بشری است- لذا به مدلول قرآن دو منبع دیگر معرفت برای انسان وجود دارد که عبارتند از؛ تاریخ و عالم طبیعت، که با کاوش در این دو منبع معرفت، روح اسلام به بهترین صورت آشکار می‌شود».

14 - از نظر علامه اقبال؛ به موازات خروج انسان از مرحله - اپیستمولوژی تک منبعی شناخت وحی‌ائی یا دینی- و ورود به مرحله اپیستمولوژی چند منبعی شناخت- عقل برهانی استقرائی در انسان متولد گردید، که با تولد آن، منابع شناخت چند گانه معرفت بشری از دل معرفت دینی زائیده شد و با متولد شدن معرفت بشری از دل معرفت دینی بشر (در زمان پیامبر)، دو معرفتی گردید- که یکی معرفت دینی بود که؛ همان وحی و دستاوردهای بعدی مربوط به آن می‌باشد؛ و دیگری معرفت بشری بود که توسط عقل برهان استقرائی بشر در عرصه منابع تاریخ و طبیعت حاصل گردید.

15 - در دوران پیامبران ابراهیمی سلف محمد تنها منبع معرفت بشر - منبع دینی و وحی- بود، و در این رابطه بشر از نظر معرفتی تک منبع بود (که همان معرفت دینی بود)، و دیگر از معرفت بشری و عقلانیت برهانی استقرائی خبری نبود.

16 - اقبال معتقد است که «با دو معرفتی شدن منابع انسان که به توسط - تولد عقل برهانی استقرائی انسان در عصر محمد، و تولد معرفت بشری که از دل معرفت دینی به توسط قرآن و پیامبر اسلام- حاصل گردید، باعث نشد تا معرفت دینی از بین برود، بلکه بالعکس - معرفت بشری- آبشخور معرفت دینی که همان – قرآن- می‌باشد، بوده که توسط راسیونالیزه کردن یا عقلانی کردن محتوای قرآن، در خدمت معرفت دینی در آمد.آنچنانکه معرفت دینی یا قرآن با چند منبعی کردن معرفت بشری دارای حیات ابدی گردید.»

17 - اقبال معتقد است که؛ دینامیسم قرآن توسط همین مبنای دو معرفتی شدن (معرفت دینی و معرفت بشری) حاصل می‌شود، چرا که به موازات شکل گیری این دو معرفت بشری، ما بین آن‌ها «دیالکتیک معرفتی» حاصل می‌شود که این دیالکتیک «دینامیسم قرآن و وحی محمد» را تشکیل می‌دهد، و همین دیالکتیک خود عامل «ختم نبوت پیامبر اسلام و حیات ابدی و تاریخی قرآن و اسلام» می‌شود.

18 - اقبال معتقد است که؛ اصل اجتهاد که موتور دینامیسم اسلام می‌باشد «تبیین کننده رابطه بین دو معرفت دینی و معرفت بشری» در اسلام می‌باشد.

19 - از نظر اقبال در دیالکتیک بین معرفت دینی و معرفت بشری، با مطلق شدن معرفت دینی- معرفت بشری نفی می‌گردد، که بدینوسیله اسلام دگماتیسم حاصل می‌شود. بنا براین از نظر اقبال؛ اسلام دگماتیسم بازگشت به دوران ما قبل اسلام می‌باشدکه بشر تک منبعی بود و تنها منبع معرفتی بشر را - وحی یا معرفت دینی- تشکیل می‌داد.

20 - اقبال معتقد است که اگر در عرصه دیالکتیک بین معرفت دینی و معرفت بشری تکیه اصلی بر معرفت بشری داشته باشیم، و تکیه حاشیه‌ائی بر معرفت دینی بگذاریم، در آن صورت - اسلام انطباقی- حاصل می‌شود. بنا براین در اسلام انطباقی و برعکس اسلام دگماتیسم - معرفت بشری- مطرح می‌باشد، آنهم به شکل متنی نه حاشیه‌ائی.

21 - از نظر اقبال اگر در؛ دیالکتیک بین معرفت دینی و معرفت بشری تکیه متنی بر معرفت دینی کردیم و تکیه حاشیه‌ائی بر معرفت بشری داشته باشیم، باعث شکل گیری اسلام تطبیقی می‌شود بنابراین از نظر اقبال حد فاصل و تفاوت بین اسلام انطباقی و اسلام تطبیقی باز گشت پیدا می‌کند به «نوع رابطه‌ائی که در بین دو معرفت دینی و معرفت بشری» ایجاد می‌کنیم. اگر رابطه از معرفت دینی به معرفت بشری باشد این اسلام تطبیقی می‌باشد، اما اگر رابطه از معرفت بشری به معرفت دینی باشد در آن صورت اسلام انطباقی شکل می‌گیرد.

22 - از نظر مولانا علامه محمد اقبال لاهوری؛ ما مسلمانان به علت - دو موتوری بودن معرفت- (معرفت بشری و معرفت دینی)، از آزادترین ملتهای جهان در دوران ختم نبوت می‌باشیم، چرا که این امر باعث گردیده تا تنها عامل هدایت گر ما مسلمانان در دوران ختم نبوت، فقط و فقط «عقل برهانی استقرائی» انسان بشود ولاغیر؛ لذا هیچ عاملی در دوران ختم نبوت (که تا پایان تاریخ ادامه خواهد داشت)، نمی‌تواند ما را به بیراهه و تکلیف و برخورد کورکورانه وادار سازد.

23 - از نظر علامه اقبال؛ پیامبر اسلام در مرحله - گذار انسان از مرحله غریزه به مرحله خرد استقرائی- بعثت کرد.

24 - ظهور خرد استقرائی انسان عامل ختم نبوت محمد می‌باشد.

25 - از نظر اقبال؛ در وحی محمد که همان قرآن می‌باشد «آبشخور وحی با محتوای وحی» متفاوت می‌باشد. آبشخور وحی محمد همان غریزه می‌باشد، اما محتوای وحی محمد، خرد استقرائی انسان است که با چند - منبعی کردن شناخت انسان- تکوین پیدا کرده است.

26 - اقبال می‌گوید؛ این کمال نبوت محمد بود که فهمید نبوت را با خود به پایان برساند.

27 - اقبال می‌گوید؛ با - تولد خرد استقرائی از دل معرفت دینی قرآن- دیگر نیازی به وحی جدید نمی‌باشد، چرا که همین امر باعث گردید تا مادر معرفت دینی «قرآن» بتواند تا نهایت، خرد استقرائی بشر را هدایت کند.

28 - اقبال می‌گوید؛ مامسلمانان به دلیل اینکه معتقد به ختم نبوت هستیم، آزادترین ملت روی زمین می‌باشیم.

29 - اقبال علت ختم نبوت پیامبر اسلام را «کمال انسان از مرحله غریزه به مرحله عقل استقرائی» می‌داند.

30 - اقبال معتقد است که اگر عقل استقرائی بشر در زمان محمد متولد نمی‌گردید، وحی بهمان شکل سابق اش ادامه پیدا می‌کرد.

31 - اقبال ختم نبوت را فقط محدود به فقه و شریعت اسلام نمی‌داند بلکه به تمامی اجزاء اسلام اعم از:

الف – شریعت

ب - اعتقادات و معارف

ج – و اخلاق گسترش می‌دهد.

32 - اقبال موتور دینامیسم اسلام را در اجتهاد می‌بیند.

33 - اقبال اصل اجتهاد در اسلام را (مانند اسلام دگماتیسم حوزه و در راس آن‌ها مرتضی مطهری و طباطبائی محدود به شریعت و فقه نمی‌کند بلکه)، به تمامی عرصه‌های اسلام اعم از - شریعت و معارف و اعتقادات و اخلاق- گسترش می‌دهد.

34 – اقبال؛ ختم نبوت پیامبر اسلام را به ختم ولایت پیامبر اسلام، جاری و ساری می‌کند. چراکه از نظر اقبال؛ «گوهر نبوت ولایت می‌باشد و ولایت محمد، حجت شدن شخصیت اش» در عرصه ادعاهای محمد بود.

35 - اقبال معتقد است که؛ اگر ختم نبوت محمد را به ختم ولایت او تسری ندهیم (آنچنانکه رادها کریشنان می‌گوید)، خشن‌ترین دیکتاتورهای تاریخی از دل اسلام و فقه به عنوان ولایت بیرون خواهد آمد.

36 - اقبال معتقد است که؛ «بر پایه ختم ولایت محمد که در کانتکس ختم نبوت بعد از محمد است، هیچ کس نمی‌تواند ادعائی بر ولایت مسلمین» بکند، چراکه لباس ولایت تنها بر تن محمد ساخته شده بود؛ و به همین ترتیب در دوران ختم نبوت -ادعای ولایت محمد- توسط هر کسی که صورت گیرد، شیادی است! از نظر اقبال لاهوری؛ مهم‌تر از ختم نبوت پیامبر اسلام، ختم ولایت پیامبر اسلام است، چراکه «با ختم ولایت پیامبر اسلام امکان نفی توتالی‌تر و شکل گیری دموکراسی برای مسلمانان ممکن شد».

37 – اقبال؛ پیدایش عقل استقرائی انسان را معلول تکامل غریزه می‌داند.

38 – اقبال؛ تکامل غریزی دوران حیات اولیه بشر تا عصر محمد را معلول وحی می‌داند.

39 – اقبال؛ بین دوران نبوت بشر و دوران عقلانیت بشر تفاوت قائل است. او دوران نبوت را مختص دوران غریزه تاریخ بشر می‌داند، در صورتیکه دوران عقلانیت بشر از نظر اقبال مختص به - دوران ختم نبوت تا پایان تاریخ- می‌باشد.

40 – اقبال؛ بین ختم نبوت و ختم دیانت فرق قائل است. از نظر اقبال؛ «از ابراهیم تا محمد فقط یک دین می‌باشد که نامش اسلام است» لذا ما در مذهب ابراهیمی ادیان نداریم بلکه دین داریم، پس ختم ادیان (آنچنانکه مرتضی مطهری در رد اقبال می‌گوید)، معنی ندارد. ختم نبوت محمد ختم دین نیست، «ختم ولایت و نبوت و قطع وحی نبوی» برای همیشه بر بشر خواهد بود.

41 - اقبال به پیروی از شاه ولی الله دهلوی (عارف و متکلم و مفسر و قرآن شناس قرن هیجدهم هند) فقه قرآن را غیر از بخش فردی آن (عبادات) کهسنت پیامبر اسلام را تشکیل می‌دهد (مثل عبادات و اخلاق که ربطی به فقه ندارد)، مابقی فقه در قرآن و اسلام را - اجتماعیات فقه- می‌داند که یک امر الگوئی می‌باشد، و نه یک سلسله تکلیف همیشگی (آنچنانکه اسلام فقاهتی حوزه معتقد است)، به این معنی که اقبال با تاسی از شاه ولی الله دهلوی می‌گوید؛ تنها هدف از فقه اسلام و فقه قرآن (منهای بخش عبادات مثل نماز و روزه و حج و... آنچه که بر طبق سنت پیامبر شکل یافته است و برای همیشه ثابت می‌باشد)، آن بود که پیامبر بر پایه این فقه اجتماعی - که همان قوانین حقوقی اجتماعی می‌باشد- و با توجه به شرایط تاریخی خودش یک نظام حقوقی بسازد تا بر پایه آن؛ اولا بتواند اسلام را به صورت یک دین اجتماعی و سیاسی درآورد (تا هر جامعه‌ائی در شرایط مختلف فرهنگی و تاریخی بتواند به صورت کنکریت و مشخص یک نظام حقوقی عصری برای خود ایجاد کند، نه اینکه مانند اسلام فقاهتی حوزه بخواهد این فقه قرآن را مطابق و النعل به النعل پیاده نماید. آنچنانکه امروز در ایران شاهد آن هستیم.) ثانیا شاه ولی الله دهلوی معتقد است که؛ پیامبر با این فقه اجتماعی می‌خواست یک نظام حقوقی برای صیانت از مدینه النبی خود که همان جامعه محمد بود، در برابر کفار و بیگانگان سیاسی که عزم نابودی جامعه محمد را داشتند ایجاد کند.

ادامه دارد