همگرایی و واگرایی در پروسس جریانهای سیاسی جنبش ایران
1 - ضرورت همگرایی و وحدت جریانهای سیاسی در جنبش ایران:
استاندال میگوید: «کلمات همیشه برای بیان مقاصد نیست و گاهی هم برای پوشاندن مقاصد به کار گرفته میشود.» واژهها و شعارهای -همگرایی و وحدت و پروسه تجانس- در بین نیروهای جنبش سیاسی ایران و در تاریخ سیاسی جامعه ما از این چنین سرنوشتی برخوردار میباشد، چراکه در زمانهائی که تفرقه و تشتت و واگرایی سکان جنبش سیاسی ایران را به لرزه در آورده است، یک مرتبه به صورت فراگیر در عرصه جنبش سیاسی ایران و در برابر طرح شعارهای هم گرایانه و وحدت خواهانه قرار میگیریم که از هر طرف مطرح میشود.
البته پس از مدتی دوباره آبها که از آسیاب افتاد این شعارها فراموش میشود و هر کس سنگ خود را به سینه میزند و مشاهده میشود که ماجرای تشتت و تفرقه و سکتاریسم به عنوان یک مرض کهنه و استخوان سوز در تاریخ جنبش سیاسی ایران باقی مانده است و تاکنون نهتنها جنبش سیاسی ایران نتوانسته است گامی در جهت تجانس تاکتیکی یا استراتژیکی یا ایدئولوژیکی بردارد، بلکه هر چه پیشتر میرود این فاجعه عمیقتر و «این تیکه صد تیکه» میشود و در همین رابطه است که طرح شعارهای هم گرایانه و تجانس طلبانه و وحدت خواهانه در بین جریانهای سیاسی، ما را به یاد این سخن استاندال میاندازد که؛ نکند این شعارهای وحدت خواهانه برای پوشاندن تشتت و تفرقه مزمن درون جنبش سیاسی ایران است؟
مولوی این گونه اختلافات را در انتهای دفتر دوم مثنوی - صفحه 374 سطر 18 به بعد با ذکر مثالی این چنین مطرح میکند:
چارکس را داد مردی یک درم / هریکی از شهری افتاده بهم
فارسی و ترک و رومی و عرب / جمله با هم در نزاع در غضب
فارسی گفتا از ین چون وارهیم / هم بیا کاین را به انگوری دهیم
آن عرب گفتا معاذ الله لا من / عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی که ترک بد گفت ای گوزوم / من نمیخواهم عنب خواهم اوزم
آن که رومی بود گفت این قیل را / ترک کن خواهم من استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند / که زسر نامها غافل بدند
مشت بر هم میزدند از ابلهی / پر بدند از جهل و از دانش تهی
صاحب سر و عزیزی صد زبان / گر بدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک درم / آرزوی جملهتان را میخرم
چون که بسپارید دل را بی دغل / این درمتان میکند چندین عمل
یک درمتان میشود چار المراد / چار دشمن میشود یک ز اتحاد
گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق / گفت من اراد شما را اتفاق
حال پس از این مقدمه یک سوال کلیدی در همین رابطه قابل طرح است که؛ واقعا علت این گونه شعارهای وحدت گرایانه که نمیتواند در عرصه جنبش سیاسی ایران دارای فونکسیون مثبتی باشد در چیست؟
در پاسخ اجمالی به این سوال؛ دلیل عمده آن را که عقیم و سترون ماندن این گونه شعارها در عرصه جنبش سیاسی ایران میباشد (نه جنبش اجتماعی و جنبش دموکراتیک و جنبش کارگری ایران که در عرصه حرکت همیشه وحدت و همگرایی را به عنوان یک اصل جبری تحقق دادهاند)، چه در بخش مذهبی و چه در بخش ملی و چه در بخش مارکسیستی و چه در بخش اقلیتهای قومی، جنبش سیاسی ایران در دو محور زیر میدانیم:
یکی فراموش کردن مبارزه تئوریک غیر هیستریک بین خود جریانهای سیاسی است.
دوم فاصله و جدائی افتادن بین جریانهای سیاسی و حرکت جنبشهای سه گانه دموکراتیک، اجتماعی، کارگری در جامعه ایران میباشد.
همین دو آفت باعث گردیده تا - سکتاریسم و خودمحوری و اگوسانتریسم- به عنوان دیسکورس بر جریانهای سیاسی جنبش در ایران حاکم بشود، چراکه هر چه از جنبشهای سه گانه تودهها فاصله بگیریم و هر چه که مبارزه تئوریک در بین خود جریانهای سیاسی به فراموشی سپرده شود، باعث میگردد تا علاوه بر این که عیبهای خود را حُسن پنداریم، اصلا خودمان را جایگزین جنبشهای مردمی بکنیم وفراموش کنیم که حداکثر رسالت ما در عرصه تشکیلات عمودی، هدایت گری سازمان گرایانه تشکیلات افقی مردم (یا جنبشهای سه گانه دموکراتیک و اجتماعی و کارگری) در جامعه میباشد و نه بیشتر. در راستای این فاجعه است که شعارهای«“چریک یک حزب است» یا «ارتش خلقی نماینده مردم ایران میباشد» و... از طرف این جریانها مطرح میگردد که حاصل این گونه اندیشههای پوک و پوچ، چیزی جز این نخواهد بود که ما در بستر - سکتاریسم به نبرد هیستریک- با یکدیگر بپردازیم و هر روز با انشعابات روزمره، دکانی دو نبش در کنار دکانهای دیگر برای خود ایجاد کنیم. به طوری که حاصل این همه انشعاب در تحلیل نهائی برای جنبش سه گانه مردمی ایران جز این نخواهد بود که بگویند «آفتابه و لگن صد تا، شام و نهار هیچی.» تا زمانی که مبارزه تئوریک در بین جریانهای سیاسی جنبش ایران بیرون از شکل هیستریک آن به صورت جدی شکل نگیرد و تا زمانی که جنبش سیاسی ایران در - داخل و خارج و در درون زندان-های رژیم مطلقه فقاهتی با مردم پیوند تنگاتنگ و(یا تعاملی) نداشته باشند، طرح شعارهای - وحدت گرایانه و تجانس خواهانه و همگرایی طلبانه- حاصلی جز ایجاد تشتت و تفرقه در جنبش ایران نخواهد داشت.
2 - فرآیند دوگانه طرح شعار همگرایی جریانهای سیاسی جنبش ایران:
بعد از انقلاب ضد استبدادی بهمن 57 تاکنون در دو مقطع زمانی شعار همگرایی در بین جریانهای اپوزیسیون سیاسی ایران به صورت فراگیر و همه جانبه مطرح شده است:
الف - فرآیند اول همگرایی جریانهای سیاسی جنبش ایران؛
در مقطع سالهای 58 و 59 بود که در آن زمان سردمداران موج سوار و میوه چین و تازه از راه رسیده و غاصب رژیم مطلقه فقاهتی حاکم سعی میکردند تا توسط انتخابات صوری (در خلاء احزاب و تشکیلات مردمی و در شرایطی که تودههای ایران از هر گونه تشکیلات و سازماندهی محروم بودند و ماهیت بی برنامه گی و توتالیتری و ضد دمکراتیک و ارتجاع خواهانه جریان حاکم هنوز برای مردم ایران روشن نشده بود و هنوز اکثریت مردم ایران در چتر - کاریزمات و عکس خمینی در ماه- چشم بسته و کورکورانه میرفتند و توازن قوا به نفع موج سواران غاصب بود)، پایههای حاکمیت مطلقه خود را مقبولیت مردمی و سیاسی بخشند، (قابل توجه است که خمینی از بدو ورود به ایران در بهمن ماه 57 آن چنان که در فرمان کتبی نخست وزیری به بازرگان ابلاغ کرد، در همان بهمن ماه قبل از پیروزی انقلاب دیدیم که؛ مشروعیت حکومت بر مردم ایران و جهان را تفویض خدائی و آسمانی و امام زمانی خود میدانست! و برای خود آن چنان که در کتاب ولایت فقیه هم مطرح کرده بود - ولایت پیامبرانه- قائل بود) و با تکیه بر تشکیلات سنتی روحانیت سعی میکردند تا پس از نفی لیبرالهای مذهبی و ملی (که سر پل انتقال قدرت از رژیم شاه به رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بودند) خاک ریزهای قدرت را یکی پس از دیگری تصاحب نمایند، پس از سرکوب قیام اقلیتهای قومی کُرد، بلوچ، عرب، گنبد و قیام مردم آذربایجان در سال 58، مهمترین مانع در جهت تثبیت حاکمیت مطلقه فقاهتی، جریانهای سیاسی جنبش ایران بودند، که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم کوشید توسط یک حرکت سه مولفهائی، یعنی:
الف - اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 58 توسط دانشجویان وابسته به خمینی.
ب - کودتای ننگین و سیاه فرهنگی بهار 59 زیر نظر عبدالکریم سروش.
ج - جنگ فرسایشی ویران کننده با حزب بعث عراق (که از آغاز مهر ماه 59 تا تابستان 67 ادامه پیدا کرد).
انجام دهد و به خلع ید و سرکوب و قلع و قمع آنها بپردازد (که سر انجام این پروسه سرکوب رژیم با نسل کشی تابستان 67 در زندانهای قرون وسطائی رژیم و با فتوای خمینی بود که توسط آن کلا صورت حساب جریانهای سیاسی جنبش ایران در داخل کشور پاک گردید!)؛ لذا با توجه به این شرایط بود که نیروهای سیاسی زمانی که مشاهده کردند حاکمیت از خلاء سازماندهی و تشکیلات تودهها و واگرایی در عرصه جنبش سیاسی و نیز عدم وجود توازن قوا بین مردم و حاکمیت، در حال بهرهوری فرصت طلبانه و اپورتونیستی میباشد، جریانهای سیاسی جنبش ایران هم در جهت مقابله با هجمه حاکمیت در زمانی که دریافتند که حاکمیت یک توتالیتر مطلقه فقاهتی است (منهای منطقه جغرافیای اقلیتهای قومی حاشیه ایران که رژیم مطلقه فقاهتی حتی تا اواخر جنگ فرسایشی هم توان تثبیت قدرت و سرکوب مطلق آنها را پیدا نکرده بود) که حتی در عرصه انتخابات اجازه کسب یک کرسی مجلس هم به آنها نمیدهد، کوشیدند تحت عنوان شعار همگرایی در داخل کشور دست به صف آرائی جدیدی بزنند. اما به موازات طرح شعار همگرایی، هر کدام از جریانهای سیاسی سعی کردند تا از این شعار قرائت مخصوص به خود بکنند. مثلا مجاهدین خلق که با گروه شورای گلزاده غفوری و گروه پیمان و گروه سامی وارد مذاکره در وحدت شد، و جبهه وحدت و همگرایی را تشکیل دادند هژمونی خودش را دنبال میکرد که این امر باعث گردید تا همگرایی در حرکت این جریانها به بن بست برسد، تا آنجا که همین مجاهدین خلق پس از شکست تلاش فوق بر پایه همان بینش و منش هژمونی طلبانه خود از 30 خرداد (با آنتاگونیسم کردن تضاد خود با حاکمیت مطلقه فقاهتی و تکیه بر استراتژی ترور و چریکگرایی و ارتش خلقی) توانستند هژمونی عملی خود را در صحنه جنبش سیاسی به دست آورند و توسط این هژمونی عملی بود کهشعار: «هر کس با ما نیست با حاکمیت است» را سر دادند و بر پایه آن شعار کوشیدند تا توسط شورای ملی مقاومت به بازسازی پروژه همگرایی باز با هژمونی بی چون و چرای خود بپردازند. به طوری که شورای ملی مقاومت به جای این که؛ جبهه همگرایی نیروهای جنبش بشود، شاخه سیاسی سازمان مجاهدین خلق شد. در خصوص جریانهای مارکسیستی هم تازه بعد از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خمینی بر سر تحلیل این حرکت و ماهیت خمینی و حکومت توتالیتر آن، پروسه واگرایی آنها شروع شده بود و انشعابهای روزمره در ادامه انشعابهای - سال 55- در میان آنها در حال انجام بود و مبانی واگرایی آنها که هم ریشه ایدئولوژیک و هم پایه استراتژیک و هم تکیه بینالمللی بر قطبهای سوسیالیست دولتی داشت، لذا موضوع همگرایی چندان بازاری جهت عرضه پیدا نکرد.
در خصوص جریانهای هواداران اندیشه شریعتی که صورت طیف داشتند و آن را از راست راست تا چپ چپ تشکیل میدادند؛ از استراتژی جریان مسلحانه و ترور تا جریان سازمان گرایانه حزبی، از حسن حبیبی که معمار زیرساخت نظام مطلقه فقاهتی حاکم بود تا میرحسین موسوی که سر دبیر روزنامه جمهوری اسلامی و قائم مقام سید محمد بهشتی که دبیر کل حزب جمهوری اسلامی بود، از خلخالی که قصاب رژیم مطلقه فقاهتی بود تا عبدالکریم سروش نویسنده ایدئولوژی شیطانی و نوازنده تئوری کودتای فرهنگی و سراینده مناظرههای احسان طبری و هم پالگی مصباح یزدی، و مهدی ابریشم چی که آلترناتیو رهبری مجاهدین خلق است و نیز از سردمداران مجاهدین انقلاب اسلامی و... را شامل میشد، که دموکراتترین معیار برای تقسیم بندی و تعریف صف بندی درون طیف هواداران اندیشه شریعتی در آن تاریخ - طرفداری از حاکمیت مطلقه فقاهتی و مخالفت با حاکمیت- بود که البته بین هر کدام از این دو دسته، باز برحسب استراتژی و تاکتیک محوری دارای صف بندی جدیدی بود. به هر حال طرح شعار همگرایی در بین طیف هواداران شریعتی در آن تاریخ و آن چنان که جلال الدین فارسی مطرح کرد؛ «جز در خدمت حاکمیت مطلقه فقاهتی و کشانیدن نیروهای رادیکال هوادار شریعتی به سمت راست ره آوردی دیگری نداشت!» قابل ذکر است که در بهار سال 58 جلال الدین فارسی به تحریک سردمداران حاکم و جهت مقابله با سونامی خزنده تشکیلاتی و سیاسی و نظامی مجاهدین خلق، فراخوانی به هواداران تشکیلاتی شریعتی داد، تا بنابه دعوت جلال الدین فارسی در اولین جلسه این فراخوانی شرکت کنند، فارسی در آن جلسه با طرح پلاتفرم سه مادهائی که عبارت بود از:
الف - اعتقاد به رهبری و امامت خمینی.
ب - تائید ماهیت و شکل بندی انقلاب 57.
ج - مخالفت با مجاهدین خلق.
پیشنهاد ادغام، وحدت و همگرایی جریانهای هوادار شریعتی حاضر در جلسه را داد که از طرف ما با بیان «لا» (پاسخی که امام علی در شورای عمر و در جواب عبدالرحمن عوف داد) و ترک جلسه روبرو گردید.
البته تکوین سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در چارچوب سه اصل فوق معلول همان جلسه و همان فراخوانی توسط جلال الدین فارسی میباشد که بعدا با معرفی بنی صدر در دانشگاه تهران رسمیت پیدا کردند. آن چنان که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی توسط جلال الدین فارسی و بنی صدر در همین رابطه شکل گرفت. بنابراین شعار همگرایی در سال 58 و 59 که در خصوص طیف جریانهای هوادار اندیشه شریعتی مطرح شد هم نتوانست دارای فونکسیون مثبتی بشود، کلا شعار همگرایی در سال 58 و 59 در بین جریانهای سیاسی نتوانست هیچ گونه دستاورد عملی موفقیت آمیزی به بار آورد و در همین رابطه بود که به موازات سرکوب قهرآمیز و فراگیر حاکمیت مطلقه فقاهتی (از سال 60 و در دهه 60) کل صورت حساب جنبش سیاسی ایران را در داخل کشور پاک کرد و نیروهای سیاسی را یا آواره کشورهای دیگر کرد، و یا در سیاه چالههای زندانهای خود گرفتار نمود، و یا دسته دسته و فوج فوج به جوخههای اعدام سپرد! حاصل این شد که از دهه 60 به صورت مشخص جنبش سیاسی در داخل ایران روند رکودی طی بکند و تمامی حیات جنبش سیاسی ایران به درون زندانهای رژیم و یا خارج از کشور گره بخورد، که البته به علت عدم امکان پیوند بین جنبش خارج از کشور با جنبش درون زندانهای رژیم مطلقه فقاهتی، این دو مؤلفه در جنبش به صورت مستقل از هم حرکت میکردند. حاکمیتِ استراتژی ترور و چریکگرایی و ارتش خلقی مجاهدین خلق و بن بست و شکست استراتژی چریکگرایی و ارتش خلقی مجاهدین خلق در این دهه، همزمان با سرکوب و اختناق مطلق رژیم مطلقه فقاهتی و نیز جنگ 8 ساله ما بین رژیم ایران و حزب بعث عراق، وجود بحران و فروپاشی بلوک شرق و سوسیالیست دولتی در جهان و تک سوار شدن امپریالیسم آمریکا در نظام بینالملل و... همه و همه باعث گردید تا جنبش سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج از کشور دوران رکود و بحران و خمودی خود را طی بکند. البته این دوران رکود و خمود جنبش سیاسی ایران تنها فونکسیونی بود که برای جنبش سیاسی ایران داشت ایجاد - دگردیسی و پلوریزاسیون- جدیدی میکرد. به طوری که این دگردیسی در پایان دهه 60 با مشخصات ذیل هویدا شد:
الف - استراتژی چریکگرایی و ترور و آنتاگونیسم و ارتش خلقی مجاهدین خلق (آن چنان که نشر مستضعفین از همان آغاز سال 58 مطرح کرده بود) در ایران یک استراتژی صد در صد شکست خورده میباشد.
ب - به موازات ریزش نیروهای بدنه و رأس حاکمیت مطلقه فقاهتی که بر سر تقسیم قدرت در بین گرگها و به موازات تک سوار شدن امپریالیسم آمریکا در نظام بینالمللی و توسط شعار ایدئولوژیک لیبرال دموکراسی غرب (بخوان لیبرال سرمایه داری)، جناحی از این نیروهای تصفیه شده از رژیم مطلقه فقاهتی، در اواخر دهه 60 و پس از مرگ خمینی (به قول ماکس وبر) جهت انتقام از نظام مطلقه فقاهتی، تحت هژمونی عبدالکریم سروش (مانند باباطاهر عریان که گفت «امسیت کردیا اصبحت عربیا») یک شبه بدل به راستهای - کلاسیک نئولیبرال- شدند که مانند یک اپیدمی در خلاء جنبش و با حمایت غیر مستقیم حاکمیت که به صورت علنی در داخل فعالیت داشتند، رشد کردند و لذا توانستند در مدت زمان اندکی و در اوایل دهه 70 موج فرهنگی کلاسیک نئولیبرالیسم را در داخل به راه بیاندازند، که نوک پیکان حمله آنها به «رادیکالیسم و سوسیالیسم و جریان فکری شریعتی» بود؛ لذا رژیم مطلقه فقاهتی سعی میکرد که با عقب نشینی فرصت طلبانه در برابر این سونامی ویران کننده، شرایط را برای تاخت و تاز آنها فراهم کنند. اما از زمانی که رژیم مطلقه فقاهتی احساس کرد که این جریان با حمایت بینالمللی در حال شاخ شدن سیاسی میباشند، به جان این جریان افتاد و با تعطیلی -ارگان عقیدتی آنها یعنی نشریه کیان- به توسط چماق بدستان (همین راستهای کلاسیک نئولیبرال به سرکردگی عبدالکریم سروش) بهار 59 در جریان - کودتای ننگین فرهنگی- تئوریسین آن بودند آنها را تحت فشار قرار داد. البته سونامی فرهنگی راستهای کلاسیک نئولیبرال به سرکردگی عبدالکریم سروش تنها محصور خود این جریان نماند، بلکه دیگر جریانهای لیبرال و ملی و مذهبی ایران را هم در همان زمان متاثر از حرکت خود کرد که از آن جمله؛ جریان شریعتی در داخل کشور بود که در همین زمان به هواداری از راستهای کلاسیک نئولیبرالیسم عبدالکریم سروش و تحت عنوان «دفتر پژوهشهای فرهنگی دکتر علی شریعتی» تلاش کرد تا در جهت لیبرالیزه کردن اندیشه شریعتی اقدام نماید. مانیفست اندیشه این جریان عبارت بود از:
(شریعتی شناسی - صفحه 22 - سطر 20) رضا علیجانی؛ بحثی را پارسال در کتابخانه حسینیه ارشاد گفتم الان تیتروار چند موردش را تکرار میکنم تا تفاوتهای دوران شریعتی با دوران ما تا حدودی مطرح بشود، یعنی میخواهیم این آب به آب شدن و تغییر شرایط خودمان را یک مقدار تجسم بکنیم و ببینیم از چه فضائی وارد چه فضائی شدهایم:
1 - در دوران شریعتی آرمان سوسیالیسم بود، الان آرمان، دموکراسی (بخوان لیبرالیسم) است.
2 - در دوران شریعتی مسئله اصلی مالکیت بود، الان مسئله اصلی سلطه و اقتدار است.
3 - در دوران شریعتی مشکل اصلی طبقاتی بودن جامعه بود، الان مشکل اصلی جامعه سنتی و توده وار بودنش است.
4 - در دوران شریعتی اصالت جمع و تقدم جمع بر فرد بود و هیچ کس هم هیچ شبههای در این امر نداشت، حالا دقیقا برعکس شده و اصالت با - فرد- است.
5 - در دوران شریعتی فلسفه تاریخ از کمون اولیه شروع میشد و در نهایت به یک جامعه سوسیالیستی و کمونیستی میرسید، الان نگرش به تاریخ از دوران - جادو و خرافات دین و فلسفه تا دوران علم- میباشد.
6 - در دوران شریعتی نگاهها انترناسیونالیستی بود، الان نگاهها دولت - ملت و معطوف به نظم نوین جهانی میباشد.
7 - در دوران شریعتی همه چیز برای داوری، پیش فلسفه علمی برده میشد، الان داوری پیش عقل خودبنیاد برده میشود.
8 - در دوران شریعتی - رادیکالیسم- سیاسی اصل بود، الان - میانه روی- در بورس است.
9 - در دوران شریعتی - جامعه بی طبقه- اصل بود، الان - جامعه مدنی- اصل است.
10 - در دوران شریعتی مبارزه طبقاتی و ضد امپریالیستی برای رسیدن به - جامعه عاری از طبقات- اصل بود، الان مبارزه دموکراتیک برای رسیدن به - دموکراسی و جامعه عاری از استبداد و خشونت- اصل است. (پایان نقل قول)
ج - سازمان مجاهدین خلق با مطلق کردن تضاد خود با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران ضمن تعطیلی مواضع ضد امپریالیستی گذشته خود و کنار گذاشتن شعار «جامعه بی طبقه توحیدی» که در گذشته معتقد به آن بود، علاوه بر این که به هم کاری نظامی و سیاسی و امنیتی با ارتش صدام بر علیه رژیم مطلقه حاکم بر ایران پرداخته، در جبهه بینالمللی هم تا به هم کاری تنگاتنگ نظامی و امنیتی و سیاسی با امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم جهانی غرب نیز پرداخت، که موضوع آژانس اتمی و... در همین رابطه قابل تفسیر میباشد.
د - جریانهای عمده مارکسیستی (منهای خط سه آنها) پس از فروپاشی نظام سوسیالیست دولتی و بلوک شرق و با کنار گذاشتن مارکسیسم - لنینیسم بخشی به سمت سوسیال دموکراسی و بخشی به سمت سوسیال لیبرالیسم چرخش پیدا کردند.
ه - نسل کشی و قتل و عام و کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 بر طبق فتوای خمینی و در واپسین ماههای عمر او موازنه جنبش سیاسی با رژیم مطلقه فقاهتی و با بخش مهاجر جنبش خارج از کشور آن را، دچار یک چرخش و تحول کیفی کرد. چراکه تا قبل از این قتل عام و نسل کشی تاریخی -اگرچه از سال 61- ثقل جنبش سیاسی در داخل جامعه سیاسی ایران نبود، ولی این ثقل در زندانهای قرون وسطائی رژیم مطلقه فقاهتی بود که از نیمه دوم سال 67 و به علت - قتل عام زندانیان سیاسی- توسط خمینی ثقل جنبش ایران از داخل کشور به خارج از کشور انتقال پیدا کرد، و این موضوع به علت این که قبل از انقلاب اینترنتی در ایران به وقوع پیوست، باعث گردید تا بر درجه رکود و خمود جنبش در داخل کشور بیافزاید.
و - با مرگ خمینی و پایان کار دولت موسوی و حاکمیت هاشمی رفسنجانی بر ماشین اجرائی کشور، اقتصاد سرمایهداری نئولیبرال او جانشین اقتصاد سرمایهداری دولتی میرحسین موسوی گردید.
ز - مرگ خمینی همراه با پایان دوران حکومت کاریزماتیک و پایان جنگ (8 ساله رژیم فقاهتی ایران با حزب بعث عراق) همراه بود، و با جای گزینی سرمایهداری نئولیبرال هاشمی رفسنجانی به جای سرمایهداری دولتی میرحسین موسوی و فرو ریختن تمامی آرمانها و اتوپیاهائی که نسل جوان داخل کشور بر پایه بمب باردمان شبانه و روزی دستگاههای تبلیغاتی و گوبلزی رژیم مطلقه فقاهتی در ذهن خود (از این رژیم نامشروع و نامقبول) ساخته بود، باعث شکل گیری یک جنبش دموکراتیک نوین به جای خلاء جنبش سیاسی در داخل کشور گردید که شعلههای این جنبش دموکراتیک نوین ایران در قیام (18 تیر 78) نمایان گردید، بازتاب این جنبش دموکراتیک نوین داخل کشور در دستگاه حکومت توتالیتر و دسپاتیزم رژیم مطلقه فقاهتی؛ ایجاد جناح بندی جدید تحت نام؛ جناح اصولیون و محافظه کاران و جناح به اصطلاح اصلاح طلبان بود، که انتخابات سوم خرداد 76 در همین رابطه شکل گرفت و بدین ترتیب بود که با پایان دهه شصت و شروع دهه هفتاد شرایط نوینی بر جنبش سیاسی ایران حاکم گردید که به موازات شروع -انقلاب انفورماتیک و اینترنتی- در داخل ایران و نیز در این دهه و با توجه به این که؛ از یک طرف در آن زمان ثقل جنبش سیاسی ایران به علت شرایط مطرح شده در خارج از کشور به سر میبرد، و از طرف دیگر به موازات تثبیت حکومت خامنهائی شرایط جهت بستن فضای نیمه باز سیاسی و قلع و قمع آزادیهای قلم و مطبوعات و احزاب و... که در اواخر دهه هفتاد صورت گردید، این امر باعث تولد و زایش یک جنبش سیاسی نوین در داخل کشور شد که بر پایه ریزش نیروهای داخلی حاکمیت و در بستر تقسیم قدرت شکل گرفت، نمایش این جنبش سیاسی نوین داخلی در جریان انتخابات خرداد 88 و هژمونی جنبش سبز قابل تفسیر میباشد. جنبش سیاسی ایران با پایان دهه هشتاد و شروع دهه نود و به موازات شروع بهار عربی وسرکوب جنبش سبز و حاکمیت جناح توتالیتر محافظه کاران، از کودتای نظامی- سیاسی و پلیسی تابستان 88 و به موازات آمادگی امپریالیسم غرب (به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و هم پیمان منطقهایاش، رژیم صهیونیستی اسرائیل) جهت حمله نظامی به ایران، شرایط نوینی را تجربه میکند، که مانند سالهای (58 و 59) برای بار دوم موضوع «همگرایی نیروهای جنبش سیاسی» مطرح میشود. البته این بار برعکس فرآیند اول (در سالهای 58 و 59 به علت این که ثقل جنبش سیاسی در داخل کشور بود، شعار همگرایی نیز در داخل کشور مطرح شد)، شعار همگرایی در خارج از کشور مطرح شده است، که لازم است در این رابطه موضوع را مورد ارزیابی قرار بدهیم.
ب - فرآیند دوم شعار همگرایی در درون جنبش سیاسی ایران:
در این خصوص سوالاتی قابل طرح میباشد که عبارت است از
سوال اول- چه عواملی باعث گردیده که در شرایط نوین برای بار دوم موضوع «همگرایی نیروهای جنبش سیاسی ایران» در دستور کار جریانهای سیاسی خارج کشور قرار بگیرد؟
سوال دوم- آیا این همگرایی در شرایط فعلی امکان پذیر میباشد؟
سوال سوم- به لحاظ آسیب شناسی، چه آفتهائی پروسس همگرایی جریانهای جنبش سیاسی ایران را تهدید میکند؟
در پاسخ به سوال اول- که خودویژگیهای شرایط فعلی (یا شرایط نوین) چه میباشد؟ این خودویژگیها عبارتند از:
1 - خیز امپریالیسم جهانی (به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم بینالملل) جهت حمله نظامی به ایران و - لیبی لیزه- کردن کشور ایران بر پایه استراتژی بیابانهای سوخته، قتل و عام هوائی و نابود کردن زیر ساختهای اقتصادی و ساقط کردن رژیم مطلقه فقاهتی و جایگزین کردن جریانی از جنبش سیاسی ایران که توان آلترناتیوی رژیم حاکم را داشته باشد و بتواند در حمله نظامی امپریالیستهای غرب و صهیونیسم بینالملل به ایران تحت عنوان - سر پل عملی مشارکت نظامی- با امپریالیستها نقش خود را ایفا بکند.
2 - برخوردهای -آنارشیستی و غیر سیاسی و دون کیشوت وار- رژیم مطلقه فقاهتی با مردم و جریانهای سیاسی و امپریالیسم جهانی که فرصتها را برای این رژیم توتالیتر بدل به تهدید میکند و تمامی پلهای پشت سر خود را مانند قذافی و اسد و صدام و عبدالله صالح خراب میکند. برای نمونه به ماجراجوئیهای دون کیشوت وار روز دوشنبه 30 آبان ماه سال 90 رژیم مطلقه فقاهتی توجه بکنید:
الف - حمله رژیم به دفتر خبرگزاری ایرنا جهت تسویه حساب با جناح احمدی نژاد و بازداشت علی اکبر جوانفکر رئیس این خبرگزاری و مشاور مطبوعاتی محمود احمدی نژاد.
ب - حمله به سفارتخانه انگلستان تحت رهبری علی لاریجانی و بروجردی رئیس کمیسیون سیاست خارجی مجلس جهت نظامی کردن اوضاع و گل آلود کردن آب برای ماهیگیری و به زانو در آوردن دولت احمدی نژاد و فراهم کردن شرایط برای کسب کرسیهای بیشتر مجلس و آلترناتیوی علی لاریجانی، جهت کرسی رئیس جمهوری در دولت یازدهم.
ج - اعلام تحریمهای جدید از طرف وزیر خارجه آمریکا در روز دوشنبه 30 آبان.
د - اعلام تحریم یک طرفه بانک مرکزی ایران در روز 30 آبان توسط انگلیس طبق گفته جورج ازبورن وزیر دارائی بریتانیا در همین روز.
3 - نارضایتی مردم از عملکردهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و امنیتی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران که شرایط را برای هر گونه دخالت بیگانه آماده میکند.
4 - سرکوب قهرآمیز جنبش سبز و جنبش به اصطلاح اصلاحات (که تنها سوپاپهای اطمینان درون نظام فقاهتی بودند) به دست جناح توتالیتر حاکم به رهبری خامنه ائی.
5 - رکود جنبش اجتماعی، جنبش کارگری، جنبش دموکراتیک به علت جو نظامی - پلیسی حاکم بر ایران توسط جناح خامنهائی.
6 - عدم وجود تشکیلات و احزاب و سازماندهی مردمی جهت توازان قوا با حاکمیت توتالیتر فقاهتی حاکم بر ایران.
7 - عدم پیوند تشکیلاتی بین جریانهای سیاسی داخل و خارج با جنبشهای در حال رکود اجتماعی و کارگری و دموکراتیک ایران.
8 - گسترش سونامی جنبش بهار عربی در سطح منطقه و جهان به عنوان الگوهای تغییر.
بر پایه این خود ویژگیهای شرایط جدید است که شعار همگرایی برای بار دوم در دستور کار جریانهای جنبش سیاسی ایران در خارج از کشور قرار گرفته است (البته تاکید ما در اینجا بر خارج از کشوری بودن شعار همگرایی به این دلیل است که در داخل به علت شرایط نظامی - پلیسی حاکم جهت سرکوب و به رکود و خمود کشانیدن کلیه جنبشهای داخلی، اصلا شرایط برای این گونه پلمیک آماده نیست، چراکه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران با تکیه بر سرنیزه و فضای نظامی و پلیسی که از تابستان 88 در داخل ایجاد کرده است و با اینکه به لحاظ اقتصادی بزرگترین پروژه اقتصادی او که همان طرح هدفمند کردن یارانه میباشد به گِل نشسته است و بیکاری، تورم، فقر، فساد، اختلاس، اعتیاد و طلاق و تضادهای درون حاکمیت و... هر کدام به صورت یک بحران فلج کنندهائی درآمده است، اما توسط امداد غیبی سرنیزه توانسته است این دریای طوفان زده را آرام بکند).
پاسخ به سوال دوم- و آیا امکان همگرایی در بین جریانهای سیاسی خارج کشور و در شرایط فعلی وجود دارد یا نه؟ آنچه در این رابطه میتوانیم بگوئیم این که:
1 - نخستین موضوعی که در این رابطه قابل طرح میباشد پیشنهاد همگرایی یک همگرایی - حرکتی- است؟ یا یک همگرایی پلاتفرمی؟ چراکه به لحاظ تئوریک مبانی انجام یک همگرایی به دو صورت میباشد:
الف – همگرایی حرکتی.
ب – همگرایی پلاتفرمی.
در همگرایی حرکتی آنچه که باعث طرح و نیاز و انجام همگرایی میشود - حرکت در پائین جامعه- است (که همان جنبشهای سه گانه اجتماعی و کارگری و دموکراتیک میباشند) که این همگرایی یک همگرایی دینامیک و علمی نامیده میشود، البته همگرایی در شرایط فعلی به علت سرکوب جنبشهای دموکراتیک و اجتماعی و جنبش کارگری در داخل منتفی است. (که این موضوع پیوسته به عنوان یک آسیب جدی موضوع همگرایی در جنبش سیاسی ایران را تهدید میکند، تا زمانی که در جامعه حرکت و جنبشهای سه گانه در حال اعتلا نباشند بحث همگرایی جریانهای سیاسی جنبش، یک امر ذهنی و مجرد میباشد. به عبارت دیگر در زمان رکود جنبشهای سه گانه داخلی - موضوع تفرقه، تعدد، انشعاب، سکتاریسم و واگرایی- در میان جریانهای جنبش سیاسی یک امر طبیعی میباشد. پس برای این که موضوع همگرایی در میان جریانهای جنبش سیاسی بتواند به عنوان یک امر واقعی و علمی مطرح شود باید این اصل را مد نظر داشته باشیم که؛ تا ضرورت همگرایی بر پایه اعتلای جنبشهای اجتماعی و دموکراتیک و کارگری در یک جامعه حاصل نشود، شعار همگرایی جریانهای سیاسی در جنبش امری مجرد و ذهنی میباشد).
در همگرایی پلاتفرمی در جهت همگرایی جریانهای سیاسی به توافق حول یک محورهائی اثباتی یا نفیائی در باب حاکمیت و جامعه میرسند و پس از توافق و در جهت مادّیت دادن به این اصول موردتوافق وارد عمل میشوند، که همگرایی در این رابطه سلاحی در جهت تحقق پلاتفرم میباشد. مقصود ما در همگرایی پلاتفرمی و همگرایی حرکتی، همگراییهای -استراتژیکی- یا حداقل همگراییهای - تاکتیک محوری- میباشد و نه همگراییهای مثل شرکت در فلان راه پیمائی و یا... که علاوه بر این که امری لازم میباشد اما امری صد در صد ممکن هم است و حتما و قطعا جریانها باید پس از ترک تشریفات در همگراییهای تاکتیکی به شکل همه جانبه شرکت نمایند. بنابراین بد نیست در همین جا به تبیین این موضوع مهم بپردازیم که در خصوص انواع همگراییها باید بگوئیم این انواع عبارتند از:
1 – همگرایی ایدئولوژیک.
2 – همگرایی استراتژیک.
3 – همگرایی تاکتیکی.
در خصوص همگرایی ایدئولوژیکی یا تئوریک باید بگوئیم که این همگرایی تنها در خصوص آن دسته از جریانهای سیاسی امکان پذیر میباشد که به لحاظ مبانی فلسفی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دارای اشتراک تئوریک باشند و اگرنه برای جریانهائی که به لحاظ مبانی فلسفی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... دارای تمایزات زیر ساختی میباشند، طرح همگرایی تئوریک و ایدئولوژیک امری زائد میباشد. مثلا اگر شما بخواهید بین جریان طرفدار عبدالکریم سروش که برای تحقق نئولیبرال سرمایهداری در ایران، هم به لحاظ اقتصادی، هم به لحاظ سیاسی، هم به لحاظ معرفتی و اجتماعی تلاش میکند با جریان هواداران چپ شریعتی پروسه تجانس تئوریک بگذارید، این امکان پذیر نیست. چراکه این دو جریان هم به لحاظ فلسفی، هم به لحاظ اقتصادی، هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ اجتماعی در دو جاده جدا از هم حرکت میکنند که از فرش تا عرش از هم فاصله دارند.
همگرایی استراتژیک تنها در زمانی قابل انجام میباشد که جریانهای سیاسی بر پایه پلاتفرم واحد به توافق رسیده و در جهت هدایت گری و برنامه دهی و سازمان دهی جنبشهای اجتماعی وارد عمل بشوند، و مهمتر آن که این نوع از همگرایی استراتژیک زمانی معنا مییابد که جنبشهای سه گانه در حال اعتلا باشند.
در همگرایی تاکتیکی میتوان در هر شرایطی و بر پایه حداقل توافق (در صورتی که این همگرایی تاکتیکی در راستای تحقق استراتژی آن جریان باشد یا حداقل با استراتژی و مبانی فلسفی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن جریان در تعارض نباشد) قابل انجام میباشد. برای مثال شرکت در یک راه پیمائی مسلحانه برای جریان سیاسی که معتقد به روش ترور و خشونت و ارتش خلقی نیست و بر پایه استراتژی اقدام عملی سازمان گرایانه حزبی حرکت میکند، یک موضوع تاکتیکی نیست و حتما هواداران این جریان نباید شرکت بکنند و اگر شرکت بکنند نقض اصول است.
والسلام