سلسله درس‌های اسلام‏شناسی – درس چهارم

اسلام تغییرگرا، اسلام تفسیرگرا – بخش یازدهم 

شریعت تطبیقی - شریعت انطباقی - شریعت دگماتیسم یا
اخلاق تطبیقی - اخلاق انطباقی - اخلاق دگماتیسم یا
اعتقادات تطبیقی - اعتقادات انطباقی - اعتقادات دگماتیسم

آنچنانکه در درس‏های گذشته اسلام‏شناسی مطرح کردیم، تکوین انواع اسلام در دوران ختم نبوت یا دوران عقلانیت را از دو زاویه می‌توانیم تبیین نمائیم؛ الف: از زاویه معرفت‏شناسی اقبال. ب - از زاویه اسلام تاریخی شریعتی.

 الف: انواع اسلام از زاویه معرفت‏شناسی اقبال:

آنچنانکه قبلا مطرح کردیم مبنایتئوریک تکوین انواع اسلام از نظر اقبال با مبنای تئوریک انواع اسلام از نظر شریعتی متفاوت می‌باشد (اگر چه شکل بندی آن‌ها یکسان است)، چراکه از نظر علامه اقبال «مبنای تکوین انواع اسلام ریشه معرفت‏شناسی دارد» آنچه که از نظر اقبال به عنوان مبنای شکل گیری انواع اسلام (یا به عبارت دیگر انواع اسلام‏شناسی) مطرح می‌باشد عبارتند؛ از رابطه بین «معرفت دینی و معرفت بشری». اقبال معتقد است که تکوین انواع اسلام‏شناسی اولا ریشه معرفتی دارد، در ثانی آبشخور آن بازگشت پیدا می‌کند به خود وحی و پیامبر اسلام. که مطابق این نظریه؛ در قرآن برای اولین بار «منبع شناخت از تک منبعی سابق وحی انبیاء ابراهیمی، به سه منبعی - وحی - طبیعت و تاریخ» تغییر پیدا کرد. این سه منبعی شدن منابع شناخت، بشریت را دچار یک تحول معرفتی کرد که حاصل آن شد تا بشریت دوران غریزه را پشت سر بگذارد و وارد دوران عقلانیت (یا خرد استقرائی یا عقل برهانی استقرائی) گردد، و حاصل این تغییر اپیستمولوژیک انسان به آنجا رسید که «معرفت بشری انسان در کنار معرفت دینی قرآن» شکل بگیرد.

از نظر اقبال؛ تا قبل از قرآن و پیامبر اسلام معرفت بشری یک معرفت دینی یکدست بود، اما این قرآن بود که با سه منبعی کردن منابع شناخت انسان (یعنی قراردادن طبیعت و تاریخ در کنار وحی)، عامل پیدایش معرفت بشری در کنار معرفت دینی گردید. با شکل گیری معرفت بشری (در کنار معرفت دینی که در عصر پیامبر اسلام و یا دوران ختم نبوت حادث شد)، تا پایان تاریخ بشر رابطه بین این دو معرفت بوجود آمد، هرچند در برهه‏ائی از زمان (و به علت ندانم کاری‏های متولیان دین)، این دو راه به صورت جداگانه زندگی کردند و به قول مهندس مهدی بازرگان - در کتاب راه طی شده راه بشر- از راه انبیاء جدا شد و با جدا شدن راه بشر از راه انبیاء (یا جدائی معرفت دینی از معرفت بشری) باعث گردید تا هر کدام از این دو راه معرفت، مسیر رکود در پیش بگیرد؛ و بر پایه جدا زیستی این دو راه معرفت بود که بشریت به بیراهه تاریخ گرفتار گردید و هر دو راه معرفت مسیر نابودی در پیش گرفتند؛ و به این دلیل حیات تاریخی این دو راه در گرو پیوند هر دو راه معرفت است. معرفت بشری در آغاز قرن بیستم به دو جنگ بین‏الملل اول و دوم انجامید، و معرفت دینی در دوران بنی امیه و عثمانی و صفویه به سلاح تحمیق و تحمیر توده‌ها در آمد، و به اسلام دگماتیسم (فقیهانه حوزه یا فیلسوفانه یونانی یا کلام متکلمانه اشعری گری یا تصوف صوفی گرانه هند شرقی)، انجامید و بدین ترتیب بود که پیشانی هر دو به دیوار برخورد کرد؛ و به همین دلیل از نظر مولانا علامه محمد اقبال لاهوری؛ «حیات تعالی بخش این دو (معرفت دینی و معرفت بشری) در گرو پیوند تنگاتنگ آنها می‌باشد.»

از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ / عقل تا بال گشودست گرفتار است

عجب آن نیست که اعجاز مسیحا دارد / عجب آن است که بیمار تو بیمارتر است – اقبال

به این ترتیب است که از نظر علامه اقبال:

1 - شکل گیری انواع اسلام ریشه معرفت‏شناسی دارد.

2 - انواع اسلام همان انواع اسلام‏شناسی است.

3 - آبشخور - معرفت‏شناسی تکوین انواع اسلام‏شناسی- بازگشت پیدا می‌کند به زمان خود پیامبر اسلام، و خود وحی پیامبر اسلام یعنی «قرآن».

4 - در خصوص آبشخور معرفت‏شناسی پیامبر اسلام، این امر بازگشت پیدا می‌کند به دوران و عصر پیامبر اسلام که به لحاظ معرفت‏شناسی (به زبان اقبال)، دوران گذار از جهان قدیم به جهان جدید می‌باشد یا دوران گذار از مرحله - هدایتگری غریزه به مرحله هدایتگری عقل استقرائی- است؛ و یا دوران گذار از مرحله نبوت به مرحله عقلانیت می‌باشد، یا دوران گذار از «مرحله نبوت به مرحله ختم نبوت» است.

5 - از نظر اقبال؛ در خصوص آبشخور معرفت‏شناسی قرآن این امر بازگشت پیدا می‌کند به تحولی که قرآن در عرصه «اپیستمولوژی بشر توسط چند منبعی کردن شناخت» بشر بوجود آورد، به این ترتیب که از نظر علامه اقبال؛ تا قبل از قرآن منبع شناخت بشر تک منبعی بود، که این منبع فقط همان وحی بود. اما با نزول قرآن این منبع شناخت از صورت واحد خارج شد و صورت سه منبعی پیدا کرد، و قرآن، طبیعت و تاریخ- را هم در کنار – وحی- به عنوان منابع شناخت انسان مطرح کرد.

6 - دو عامل (یا دو آبشخور منابع طبیعت و تاریخ)، در تاریخ اسلام باعث گردید تا به موازات معرفت دینی، معرفت بشری نیز شکل به گیرد و - راه انبیاء و راه بشر- به صورت دو مسیر معرفتی در تاریخ‌اندیشه و معرفت بشری جاری و ساری گردد.

7 - راه بشر در عصر بنی عباس و (در اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم)، ابتدا به صورت متکلمین در سیمای دو نحله اشاعره و معتزله مادیت پیدا کرد که (بعدا با ترجمه و سرازیر شدن ترجمه عربی فلسفه یونان)، توسط خلفای بنی عباس و در راس آن‌ها مامون به صورت فلاسفه یونانی در دو - مشرب افلاطونیو ارسطوئی- در آمد، که بعدا با سرازیر شدن‌اندیشه - باطنی گری و تصوف هند شرقی- به‌اندیشه اسلامی، مشرب صوفی گری هم به این اقسام اسلام اضافه شد؛ و بالاخره با ورود و تکوین حوزه‌های فقاهتی - اسلام فقاهتی- هم در کنار اسلام کلامی و اسلام فلسفی و اسلام تصوفی قرارگرفت، که در قرن پنجم هجری این اقسام اسلام به نقطه اوج اعتلای خود رسید و اقسام اسلام در بستر انواع ثلاثه - اسلام تطبیقی و انطباقی و دگماتیسم- به صورت اقسام اسلام فقاهتی و اسلام فلسفی و اسلام تصوفی و اسلام کلامی در آمدند. به اینترتیب بود که از قرن پنجم هجری معرفت بشری (در کانتکس معرفت کلامی و معرفت فلسفی یونانی و معرفت تصوفی هند شرقی و معرفت فقیهانه حوزه)، بر معرفت دینی «که وحی و قرآن و دستاورد آن‌ها» بود غلبه پیدا کرد و اصلا - راه بشر راه انبیا- را به محاق کشانید و بدین ترتیب بود که اجزاء اسلام یعنی - شریعت اسلام و اخلاق اسلام و اعتقادات اسلام- در کارخانه استحماری اقسام اسلام در بعد از قرن پنجم، به صورت جدیدی استحاله پیدا کرد.

8 - به همین ترتیب اقبال با همان زبانی که به جنگ اسلام فلسفی می‌آید به جنگ اسلام کلامی و اسلام فقهی و اسلام تصوفی امثال حافظ می‌آید و همه این راه‌ها را، راههای انحرافی می‌خواند.

9 - اقبال در رد اسلام فلسفی ارسطوئی می‌گوید: (صفحه 148- بازسازی فکر دینی در اسلام)؛ «این همان‌اندیشه‏ائی بود که در آغاز سیر و سلوک عقلی خویش با شور و شوق زاید الوصفی به تحصیل و تحقق آن پرداخته بودند، زیرا متوجه این امر نشده بودند که روح قرآن اصولا ضد تعلیمات یونانی است و از آن جهت که اعتماد تمام به متفکران یونانی داشتند، نخستین محرک ایشان آن بود که قرآن را در روشنی فلسفه یونان فهم کنند. از آنجا که روح قرآن به امور عینی توجه داشت و فلسفه یونانی به امور نظری می‌پرداخت و از حقایق عینی غفلت می‌ورزید، لذا آن کوشش‏های نخستین ناچار محکوم به شکست و بی ثمری شد.»

10 - اقبال در رد اسلام غزالی می‌گوید: (بازسازی فکر دینی صفحه 148)؛ «غزالی روی هم رفته پیرو منطق ارسطو بود و در کتاب قسطاس خود بعضی آیات قرآنی را به اشکال قیاسی منطق ارسطوئی در آورده است».

ب - انواع اسلام از زاویه اسلام تاریخی شریعتی:

معلم کبیرمان شریعتی (برعکس علامه اقبال لاهوری) پیدایش اسلام را از زاویه «اسلام تاریخی» مطرح می‌کند. از نظر شریعتی علت پیدایش انواع اسلام در تاریخ اسلام - تاریخی شدن اسلام- بود، شریعتی در خصوص آبشخور تاریخی شدن اسلام این امر را بازگشت می‌دهد به زمان خود پیامبر اسلام و زمان نزول قرآن. از دیدگاه شریعتی آنچه باعث تاریخی شدن اسلام در زمان پیامبر گردید عبارتند از؛

1 - نزول تدریجی قرآن (برعکس وحی موسوی و عیسوی که صورت دفعی داشتند). وحی محمد به صورت پروسس در طول 23 سال بر پیامبر اسلام نازل شده است.

2 - نزول وحی محمد (برعکس وحی موسوی و عیسوی که صورت مجرد داشتند). وحی محمد صورت کنکریت و مشخص اجتماعی داشته است، به عبارت دیگر «قرآن با زندگی جامعه سازانه محمد ترکیب» گردید و به موازاتی که شخصیت محمد در کوران سخت‌ترین مبارزه در حال اعتلا و شکل گیری بود، قرآن (آنچنانکه ابن خلدون می‌گوید) مانند یک موجود زنده و به موازات تکامل و رشد محمد، تکامل پیدا کرده است.

3 - اگر تاریخ را - نه به معنای نقل حوادث گذشته معنی کنیم و اگر تاریخ را نه به معنای قوانین حاکم بر حرکت اجتماعی انسانی در گذشته و حال معنی کنیم- بلکه آنچنانکه معلم کبیرمان در اسلام‏شناسی ارشاد درس 19 مطرح کرد، «تاریخ علم شدن انسان» معنی شود، در آن صورت آنچنانکه شریعتی می‌گوید - بیش از 70% قرآن تاریخ- می‌باشد.

4 - تبیین آینده تاریخ بشر بر پایه «پیروزی مستضعفین و حاکمیت سیاسی و اقتصادی مستضعفین بر زمین توسط قرآن» حرکت تاریخ را هدفمند کرد.

5 - دینامیسم درونی اسلام و قرآن بر پایه اصل «اجتهاد در اجزاء اسلام» اعم از شریعت، معارف، اعتقادات و اخلاق اسلام می‌باشد.

6 - سیاسی بودن دین اسلام به علت خواستگاه اجتماعی و تاریخی نزول آن است.

7 - از نظر شریعتی اسلام دارای تکوینی پروسسی و برونی و اجتماعی و زمینی می‌باشد.

8 - از نظر شریعتی اسلام دین تفسیر نیست (آنچنانکه اسلام فلسفی و تصوفی و کلامی و فقهی و... به آن معتقد هستند)، بلکه بالعکس دین تغییر است.

9 - از نظر شریعتی دست پروردگان محمد انسان‏های تماشاگر (مانند انسان فلسفه ارسطوئی یا انسان فقه حوزه یا انسان تصوف اشعری گری)، نبودند بلکه بالعکس انسان‏های بازیگری بودند که در راه جامعه سازی محمد بازیگری می‌کردند.

10 - از نظر شریعتی؛ محمد بر پایه توحید «انسان تغییرگر و جامعه ساز و تاریخ نگر و بازیگر» می‌ساخت، چراکه توحیدی که شریعتی در اسلام‏شناسی ارشاد مطرح می‌کند (برعکس توحید حوزه، توحید کلامی، توحید فلسفی، توحید تصوفی اشعری گری)، یک توحید فردی و ذهنی و اخلاقی صرف نمی‌باشد بلکه بالعکس یک توحیدی می‌باشد که بر چهار ستون «جهان، انسان، جامعه و تاریخ به صورت، توحید فلسفی، توحید اجتماعی، توحید اخلاقی و توحید تاریخی» استوار می‌باشد.

11 - شریعتی با تکیه بر (آیات 25 سوره حدید و 213 سوره بقره و...) قرآن، رسالت پیامبر اسلام را در جامعه سازی تبیین می‌کرد، و نه فرد سازی مجرد و مکانیکی.

12 - از نظر شریعتی؛ انسان قرآن یک انسان مسئول می‌باشد که رسالت آن در بستر جامعه سازی معنی پیدا می‌کند.

13 - از نظر شریعتی؛ اسلام (برعکس مسیحیت که یک دین فردساز می‌باشد) دین جامعه ساز است و فردسازی را در بستر جامعه سازی معنی می‌کند نه بالعکس.

14 - از نظر شریعتی اسلام یک دین جامعه ساز و دنیاگرا می‌باشد که آخرت را در ادامه طولی دنیا تبیین می‌کند و نه (آنچنانکه بازرگان و سروش و... می‌گویند) در ادامه عرضی آخرت.

15 - از نظر شریعتی؛ آنچنانکه محمد یک پیامبر مسلح و جامعه ساز می‌باشد – علی، امام حسین، ابوذر، حجربن عدی و... امامانی جامعه ساز هستند. - بر مبنای این محورها شریعتی معتقد بود که؛ «اسلام یک دین تاریخی» است.

ادامه دارد