«پراکسیس» انسان ساز یا «پراگماتیسم»؟

1 - تعریف پراکسیس؛
ما در یک تعریف خلاصه از واژه «پراکسیس» آن را عبارت می‌دانیم از؛ «کار انسان را می‌سازد و انسان کار را می‌سازد.»
این تعریف موجز و مختصر که به اندازه تمام - تاریخ انسان از آغاز تکوین تا کنون وسعت دارد- تبیین کننده این حقیقت است که؛ جوهر انسان کار است و انسان از زمانی در صحنه وجود تکوین پیدا کرد که پدیده کار پیش از آن و توسط بشر اولیه تکوین پیدا کرد. کار همان موضوعی است که فقط مختص به انسان می‌باشد و جز انسان در صحنه وجود هیچ پدیده دیگری کار را به مفهوم تولیدی آن انجام نمی‌دهد، بنابراین هرگز نباید تلاش غریزه‏ائی حیوانات را با ترم «کار» تعریف کرد، زیرا جوهره کار به معنی «تلاش آگاهانه و مختار انسان جهت تغییر در طبیعت و جامعه و تاریخ و خویشتن خود» می‌باشد و در بستر همین تعریف از کار است که انسان برای اولین بار از صورت رابطه انطباقی با طبیعت خارج شد و با طبیعت به رابطه تطبیقی دست یازید و به عبارت دیگر تمامی پدیده‏های طبیعی تا مرز انسان و در کانتکس رابطه انطباقی با محیط توانسته‏اند به استمرار حیات و بقا و تکامل خود ادامه دهند،

اما تنها انسان بود که توانست در طبیعت با سلاح کار یا تغییر آگاهانه و مختار در محیط تغییر ایجاد کند و رابطه انطباقی با محیط خود را به صورت رابطه تطبیقی با محیط تبدیل نماید و همین تغییر رابطه انطباقی به رابطه تطبیقی بود که برای انسان توانست کاشف بسیاری از اختراعات و اکتشافات از آغاز تاریخ تا کنون باشد، چرا که اگر انسان در مرحله حیات حیوانی خود در چارچوب حیات انطباقی با محیط می‌توانست با کوچ و هجرت از گرما و سرما در امان بماند یا با ایجاد لایه‏های چربی در زیر پوست (مثل اسکیموها در مناطق سردسیر قطب شمال) زندگی کند، اما در مرحله حیات تطبیقی خود توانست با کار به؛ «کشف آتش دست یازد و توسط آتش - بدون این که لازم باشد تا به هجرت طولانی دست بزند- در همان محیط خود را از سرما حفظ نماید و یا توسط ساختن مسکن خود را از گزند گرما و سرما در امان نگه دارد و یا با ساختن سلاح‌های سنگی و آهنی خود را از خطر حیوانات محفوظ نگه دارد و یا با ساختن ابزار تولید برای خود تولید انبوه کشاورزی و دامپروری صورت دهد تا از گزند گرسنگی و قحطی خود را نجات دهد». البته هر چند انسان با کار توانست رابطه انطباقی خود با محیط را به صورت رابطه تطبیقی درآورد و ابزار تولید بسازد ولی نقش و تاثیر کار تنها به این مهم خلاصه نمی‌شد، زیرا کار زائیده انسان بود که به آن ماهیت می‌داد! و این مهم باعث می‌شد تا؛ کار در یک حالت دیالکتیکی انسان را بسازد و انسان از آن زمان توانست کار را بسازد که راست قامت شد و با قامت راست و در بستر پروسس تکامل وجود صاحب دستانی آزاد شد و آزاد سازی دست‌ها باعث گردید تا انسان توان تغییر در طبیعت را به صورت دل خواه پیدا کند.
بنابراین تا قبل از این که انسان دارای قامتی راست و دست هانی آزاد شود امکان تغییر به شکل مختار و آگاهانه در طبیعت برای او وجود نداشت، البته راست قامتی انسان در بستر پروسس تکامل نه تنها باعث گردید تا صاحب دست هانی آزاد شود بلکه مهم‌تر از آن تغییراتی بود که در این رابطه در ساختار مغز انسان بوجود آمد! که تکوین - کرتکس مغز یا همان قشر خاکستری روئین مغز انسان- که تنها مختص انسان است و در نتیجه به توسط آن امکان کار کردن برای انسان حاصل شد و صد البته «فونکسیون و کرتکس مغز یا وجود لایه قشر خاکستری مغز به این دلیل که وظیفه تنظیم رابطه انسان با محیط را بر عهده دارد و خود عامل تعیین کننده فیزیولوژی رابطه تکوینی انسان با محیط گردید» و به عبارت دیگر تمامی این تحولات مربوط می‌شود به رابطه انسان با کار.
ما فوقا مطرح کردیم که؛ بین دو پدیده انسان و کار دو رابطه برقرار می‌شود؛ یکی- رابطه انسان با کار. دیگری- رابطه کار با انسان. که البته هر دو بر بستر دیالکتیک شکل می‌گیرد؛ در شکل رابطه انسان با کار؛ که همان شکل تکوینی کار محسوب می‌شود، انسان توانست کار را خلق می‌کند. اما در وجه دوم یا رابطه کار و انسان (با توجه به اهمیت رابطه کار با انسان اگر از وجه اول مهم‌تر نباشد، ارزش کمتری از آن ندارد) زیرا انسان توانست بر پایه قابلیت‌های وجودی خود کار در طبیعت را خلق کند و «کار» توانست پس از تکوین و پیدایش خود «انسان» را بی آفریند و تداوم رابطه دو طرفه بین انسان و کار است که منجر به سنتز آن یعنی «پراکسیس» می‌شود. با تاکید بر این اصل که؛ اگر رابطه دو طرفه بین کار و انسان وجود داشته باشد پراکسیس می‌تواند به عنوان بستر تکامل انسان مطرح شود و انسان در کادر این پراکسیس دائما در حال تحول و تکامل خواهد بود! اما رمز تکامل و فونکسیون کار در انسان باز می‌گردد به تاثیری که کار در سازنده گی انسان دارد، و ما تا زمانی که این مهم را فهم نکنیم به رابطه کار و انسان نمی‌توانیم پی ببریم؛
انسان از زمانی که توانست با قابلیت «راست قامتی و دستان آزاد و کرتکس مغز» مقوله «کار» را در طبیعت خلق کند چرخه تکامل انسان با تکوین کار در پروسس تکامل تغییر کرد و دیگر این طبیعت نبود که می‌توانست در بستر رابطه انطباقی انسان با محیط به تغییر فیزیولوژی انسان اقدام نماید، بلکه انسان توانست با عنصر «کار» طبیعت را به خدمت خود در آورد؛ لذا در این رابطه بود که انسان در مرحله دوم حرکت تاریخی خود «کار را به جای طبیعت» به عنوان بستر تکامل به کار گرفت.
تفاوتی که بستر جدید تکامل انسانی با بستر قبلی طبیعت داشت در این بود که؛ تاثیر گذاری طبیعت در تکامل طبیعی صرفا بر روی فیزیولوژی انسان بود، اما «کار» بر مغز انسان تاثیر می‌گذاشت و همین تاثیری گذاری کار بر مغز انسان بود که او را مولود کار کرد، زیرا در مرحله تکامل انسانی تمامی خصیصه‌ها و خودویژگی‏های انسان زائیده مغز و خصوصا قشر خاکستری آن می‌باشد، که این ویژگی مختص انسان است و به همین ترتیب انسان در مرحله تکوین کار خلقتی نوین پیدا کرد. انسان از همان آغاز تکوین و پیدایش در طبیعت یک حیوان ژنریک بود و این ویژگی باعث شد تا انسان به صورت جبری زندگی اجتماعی داشته باشد، در نتیجه پدیده «کار» در زندگی اجتماعی انسان باعث گردید که به عنوان بستر تکامل اجتماعی او در آید! که این امر بستر آن گردید تا جامعه انسانی از آغاز پیدایش کار به صورت یک هویت مستقل از فرد درآید، زیرا کار انسان در تکوین خود صورت جمعی داشت نه صورت فردی و همین خصیصه کار جمعی انسان باعث گردید تا خرد جمعی بستر ساز تکامل انسان شود.

2 - کار جمعی - کار فردی؛
ما فوقا مطرح کردیم که؛ کار از آغاز تکوین خود و از زمانی در طبیعت تکوین پیدا کرد که انسان راست قامت شد و دارای دستان باز و آزاد گردید و کرتکس مغز او در زندگی جمعی تکامل پیدا کرد، تکامل اجتماعی انسان به خاطر کار جمعی که همراه با خرد جمعی انسان بود باعث تسریع در رشد و تکامل انسان گردید، اما از زمانی که تبلور کار جمعی انسان در شکل «ابزار تولید» مادیت خارجی پیدا کرد و با پیدایش ابزار تولید در کار انسان - ابزار تولید بستر ساز رشد تولید مازاد نیاز مصرف فرد در جامعه شد- و رفته رفته پدیده جدیدی در طبیعت و زندگی اجتماعی انسان ظاهر شد که همه نظام اجتماعی انسان را تحت تاثیر خود قرار داد و آن پدیده «مالکیت بر ابزار تولید» بود که با برتری و حاکمیت زور فردی در جامعه تکوین پیدا کرد. با پیدایش پدیده مالکیت بر ابزار تولید تمامی تحولات اجتماعی و انسانی را تحت تاثیر خود قرار داد که مهم‌ترین این تغییرات عبارت بود از؛ تغییر کار جمعی به کار فردی. استحاله کار جمعی به کار فردی باعث گردید تا یک تحول بزرگ دیگر در زندگی حیات انسان تکوین پیدا کند و آن؛ استحاله «کار برای خود به جای کار برای دیگران» بود.
انسان در حوزه - کار اجتماعی و زندگی اجتماعی- در تاریخ قدیم یک «ما» بود و «من» در جامعه وجود نداشت. در تاریخ قدیم بشر؛ انسان در چارچوب کار اجتماعی خود را یک «ما» به حساب می‌آورد لذا زمانی که کار اجتماعی می‌کرد احساس می‌کرد که کار برای خود می‌کند و همین احساس خودی نسبت به کار بود که باعث می‌شد تا او رابطه خود را با کاری که انجام می‌دهد بیگانه احساس نکند و در نتیجه پراکسیس به معنای واقعی کلمه در این مرحله و به عنوان بستر تکامل انسان وجود داشت یعنی؛ انسان اجتماعی - کار اجتماعی- را می‌آفریند و کار اجتماعی - انسان اجتماعی- را خلق می‌کرد، انسان با جامعه یکی بود و با کار اجتماعی‌اش نیز یکی بود و همین یک تائی با جامعه و کار اجتماعی عامل تکوین پراکسیس به معنای اتم کلمه می‌شد.
اما از زمانی که «مالکیت بر ابزار تولید» در جامعه انسانی شکل گرفت و در جامعه انسانی استخدام طلبی بوجود آمد، مالکین بر ابزار تولید - ابزار تولید- را انحصاری کردند و بازوی کار دیگران را توانستند با استفاده از ابزار تولید به خدمت در آورند که حاصل آن منجر به جایگزینی کار فردی بر کار اجتماعی شد و استحاله کار اجتماعی به کار فردی که در کانتکس مالکیت بر ابزار تولید صورت گرفت، باعث تعطیلی پراکسیس در جامعه و در عوض شکل گیری پدیده جدیدی به نام «پراگماتیسم» شد! ما در تعریف پراکسیس گفتیم که؛ پراکسیس یعنی کار برای خود، اما پراگماتیسم یعنی کار برای دیگران. پراکسیس کار اجتماعی برای جامعه و همه بود اما پراگماتیسم کار فردی برای منافع خود بود، از این زمان پدیده جدیدی به موازات تکوین پراگماتیسم در جامعه انسانی شکل گرفت و آن بیماری - از خود بیگانگی انسان که با کار انسان بوجود می‌آید- بود. به توجه به این مسئله که؛ کار در بستر پراکسیس می‌توانست بسترساز تکامل انسانی بشود و در مرحله پراگماتیسم عامل الیناسیون انسان شد.
به این ترتیب انسانی که نسبت به «کار» احساس خودی داشت و جوهره وجود او را در مرحله پراکسیس تشکیل می‌داد، در مرحله پراگماتیسم کار به صورت شیء جدا از خود انسان ظاهر شد و احساس جدائی کار به صورت کالای جدا از خود انسان باعث گردید تا او در مرحله پراگماتیسم با ماهیت خود بیگانه بشود؛ و لذا برعکس دوران پراکسیس که تکامل خود را در گرو کار بیشتر و فراغت کمتر می‌دید در دوره پراگماتیسم انسان تکامل خود را در گرو ساعات فراغت بیشتر و کار کمتر می‌داند. انسان در مرحله پراگماتیسم مبارزه و تلاش می‌کند تا - ساعات فراغت- خود را بیشتر کند و ساعات کار خود را کمتر سازد. تفاوت فونکسیون پراگماتیسم در مقایسه با فونکسیون پراکسیس در این است که؛
در پراکسیس رابطه انسان با کار یک رابطه دو طرفه و دیالکتیکی است یعنی انسان کار را می‌سازد و کار انسان را می‌سازد، درصورتی که در مرحله پراگماتیسم رابطه دیالکتیک به رابطه مکانیکی تبدیل می‌شود و رابطه شکل یک طرفه پیدا می‌کند یعنی انسان فقط کار می‌کند و کار هیچ نقشی در تحول انسان ندارد. چارلی چاپلین در فیلم - عصر جدید- به زیبائی دو گانه گی انسان در مراحل - کار در دوره پراکسیس و کار در دوره پراگماتیسم- را به نمایش می‌گذارد، شاید طرح مختصر نتیجه از آن فیلم در بحث ما مفید باشد؛ از زمانی که کار نقش اجتماعی خود را از دست می‌دهد و در بستر پراگماتیسم صورت یک طرفه پیدا می‌کند و نیز کار اجتماعی بدل به «کار جمعی بر مبنای تقسیم کار» می‌شود، و کار اجتماعی بدل به کار فردی می‌شود، در نتیجه کار برای خود بدل به کار برای دیگران می‌شود (یا کار درونی بدل به کار بیرونی می‌گردد و یا کار اختیاری بدل به کار اجباری می‌شود و یا کار ذاتی بدل به کار کالائی و کارمزدی می‌شود).

3 - کار سوسیالیستی - کار سرمایه‏داری؛
نتیجه بحث ما تا این جا عبارت است از؛
الف - انسان یگانه موجود در طبیعت است که در آغاز تکوین خود هیچ گونه رنگ و تعلق بالفعلی ندارد و پدیده‏ائی بدون ماهیت است که تنها با کار در شکل «فردی یا جمعی» توانست به خودش ماهیت ببخشد؛ «وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ - خداوند آن زمان که شما را از شکم‌های مادران خود بیرون آورد، هیچ گونه ماهیتی نداشتید و در چارچوب شناخت - سمعی و بصری و قلبی- بود که بعدا شما توانستید ماهیت خود را آگاهانه شکل بدهید» (سوره نحل- آیه 78).
ب - جوهره انسان کار است؛ «وَأَنْ لَيسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى - و آدمی چیزی جز کار و تلاش نیست» (سوره نجم- آیه 39).
ج - در آغاز تکوین انسان تاریخی کار صورت جمعی داشته است و انسان یک «ما» بود و انسان جمعی با کار خود یگانه بود و کار برای او یک امر درونی اختیاری و ذاتی محسوب می‌گشت. اما از زمانی که - کار به صورت ابزار تولید- مادیت خارجی پیدا کرد باعث گردید تا پدیده مالکیت در چارچوب برتری زور فردی بر ابزار تولید تکوین پیدا کند و «ما»ی جمعی به هم بخورد و استخدام طلبی در جامعه تکوین پیدا کند. بدین ترتیب کار جمعی در جامعه تبدیل به کار فردی شد و - «ما»ی اجتماعی به من‌های فردی تبدیل بشود و کار اختیاری بدل به کار فردی گردد و کار برای فرد بدل به کار برای دیگران شود و کار درونی بدل به کار بیرونی بشود، و کار برای اجتماع بدل به کار برای فرد بشود و کار ذاتی انسان بدل به کار کالائی و کار برای مزد گردد؛ « كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً - انسان در آغاز یک «ما»ی اجتماعی بود، فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيحْكُمَ بَينَ النَّاسِ - بعدا در زمانی دیگر پیامبرانی از طرف خداوند در میان خود آن‌ها مبعوث شدند تا توسط انذار و بشارت و کتاب و آگاهی در میان مردم به حکم بنشیند، فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَينَاتُ بَغْيا - تا به حل اختلافی که بین - «ما»ی اجتماع اولیه- بوجود آمد بپردازند، اما نه تنها این اختلاف بر طرف نشد بلکه اختلافی دیگر توسط روحانیون پیرو این انبیاء در جامعه بوجود آمد و این اختلاف باعث شد تا اختلاف قبلی را دو چندان کند» (سوره بقره- آیه 213).
د - ما برای تحقق دوباره کار اجتماعی در جامعه می‌توانیم از طریق نفی مالکیت بر ابزار تولید در جامعه، کار فردی و کار اجباری و کار بیرونی و کار کالائی، را بدل به «کار جمعی و کار درونی و کار برای خود» کنیم.
ه - کار در آغاز تکوین تاریخ انسان صورت اجتماعی داشت و به همین دلیل کار اجتماعی در آن شرایط بستر مناسب تکامل جامعه انسانی بود و باعث گردید تا جامعه انسانی بر عکس زندگی جمعی دیگر حیوانات از صورت دوری و یکنواختی خارج گردد و ماهیتی تطوری و استکمالی پیدا کند، و ماهیت تکاملی جامعه انسانی که محصول کار اجتماعی بود عامل تکوین تاریخ انسان شد. بنا براین دو عنصر «اجتماع انسانی» و «تاریخ انسانی» مولود کار اجتماعی اولیه انسان می‌باشد! به عبارت دیگر کار اجتماعی انسان یا «پراکسیس موتور حرکت اجتماع و تاریخ و انسان است» یعنی بشر اولیه با کار اجتماعی توانست زندگی جمعی یکنواخت خود را بدل به اجتماع دینامیک مستقل از انسان سازد، و با کار اجتماعی یا پراکسیس بود که از درون تکامل اجتماع انسانی تاریخ انسانی تکوین پیدا کرد.
و - اولین محصول کار اجتماعی انسان که او را به عنصری «تاریخ ساز و انسان ساز و اجتماع پرور» در دوران بشر اولیه تبدیل کرد، ابزار تولید بود که انسان با تکیه بر آن توانست رابطه انطباقی خود با محیط را که میلیون‌ها سال حالت دوار داشت به رابطه تطبیقی با محیط درآورد و با تغییر این رابطه بتواند جهان و جامعه و انسان را آن طور که خود می‌خواهد شکل دهد. یعنی تغییر این رابطه باعث گردید تا انسان به سه ویژگی مهم دست یابد که عبارت بودند از؛ «آزادی و اختیار و انتخاب». انسان از زمانی که بدون کار اجتماعی بود و ابزار تولید نداشت دارای قدرت اختیار و انتخاب هم نبود، انسان توانست؛
اولا- توسط کار اجتماعی به ابزار تولید دست پیدا کند.
دوما- با ابزار تولید توانست رابطه انطباقی خود با محیط را به صورت رابطه تطبیقی درآورد. پس اختیار و آزادی معلول استحاله رابطه انطباقی به رابطه تطبیقی است که با کار اجتماعی انسان در محیط شکل می‌گیرد. بشر اولیه قبل از کار اجتماعی نه آزادی داشت نه اختیار و نه قدرت انتخاب و فراتر از آن چه که محیط برای او مقدر کرده است، اما با تکوین کار اجتماعی در جامعه اولیه انسانی اختیار و انتخاب در حرکت انسان تجلی پیدا کرد. پس ما نتیجه می‌گیریم که آزادی انسان معلول تغییر زندان‌های چهارگانه او با کار اجتماعی است زیرا بشر اولیه در زندگی جمعی دارای رابطه انطباقی و جبری و غریزی با محیط خود بود که ما جبرهای محیطی انسان را عبارت می‌دانیم از؛
1 - زندان طبیعت.
2 - زندان اجتماع.
3 - زندان تاریخ.
4 - زندان خویشتن.
و انسان توانست از طریق «کار اجتماعی» بر این چهار زندان فائق آید و به آزادی از محیط دست یازد.
ز - گرچه پیدایش ابزار تولید بستر سازی آزادی انسان گردید اما در حوزه‏های دیگر زندگی انسان برای او زندان ساز شد. زیرا به موازات «رشد و تکوین ابزار و نظام تولیدی» در جامعه انسانی پدیده «مالکیت بر ابزار تولید» در جامعه انسانی نیز تکوین پیدا کرد و باعث شد تا از یک طرف؛ کار اجتماعی انسان اولیه بدل به کار فردی گردد، و کار اختیاری انسان را بدل به کار جبری کند و کار ذاتی انسان را بدل به کار بیرونی یا کار کالائی نماید. تغییر ماهیت کار توسط پدیده شوم مالکیت باعث گردید تا کار فردی و کار بیرونی و کار اجباری انسان را الینه و از خود بیگانه سازد که بیگانه سازی فرد با خود در کار فردی و کار اجباری و کار کالائی باعث گردید تا ابزار تولید بتواند زندان‌های جدید برای انسان بستر سازی کند. پس کار بشر اولیه به صورت یک شمشیر دو لبه در آمد؛ انسان با کار در شکل اجتماعی می‌توانست بستر «آزادی و اختیار و انتخاب» را فراهم سازد و از طرف دیگر کار در صورت فردی و کالائی و بیرونی و اجباری آن عامل از خود بیگانگی و نفی کننده آزادی و اختیار و انتخاب انسان می‌گردید.
پدیده شوم «مالکیت فردی بر ابزار تولید» باعث گردید تا ابزار تولید در بستر مالکیت عامل تکوین پدیده استثمار در جامعه انسانی بشود که با پیدایش استثمار «طبقه» به مفهوم اجتماعی آن در جامعه انسانی شکل گرفت که نتیجه آن گرفتاری جامعه انسانی در زندان طبقاتی بود. پس پیدایش مالکیت بر ابزار تولید هم عامل از خود بیگانگی انسان شد و هم جامعه را گرفتار زندان طبقاتی کرد. با از خود بیگانگی انسان، جامعه طبقاتی بستر ساز یک تاریخ نوین برای انسان شد که ما به نام «تاریخ نظام طبقاتی» از آن نام می‌بریم؛ و آن چنان که تاریخ طبقاتی جایگزین تاریخ اجتماعی انسان شد، جامعه طبقاتی نیز جانشین اجتماع انسانی اولیه شد و انسان از خود بیگانه جایگزین انسان آزاد گردید! که این همه ناشی از مولود تکوین پدیده شوم مالکیت فردی بر ابزار تولید بود و لذا تا زمانی که مالکیت بر ابزار تولید با کانتکس سوسیالیسم در اجتماع انسانی تحقق نیابد؛ رهائی انسان از زندان طبقاتی و رفع از خود بیگانه گی انسان و استحاله تاریخ طبقاتی- حادث نمی‌شود.
بنابراین سوسیالیسم با اجتماعی کردن مالکیت بر ابزار تولید کار فردی را بدل به کار اجتماعی می‌کند، کار اجباری را بدل به کار اختیاری می‌کند و کار کالائی را بدل به کار ذاتی می‌کند و کار برای دیگران را بدل به کار برای خود می‌کند. پس تنها با نظام سوسیالیستی است که مالکیت بر ابزار تولید اجتماعی می‌شود و تنها با سوسیالیسم است که پراکسیس یا کار اجتماعی دو باره در جامعه انسانی تحقق پیدا می‌کند و تنها با سوسیالیسم است که پراگماتیسم یا کار فردی در جامعه از بین می‌رود و تنها با سوسیالیسم است که کار کالائی و الینه کننده انسان از بین می‌رود و بدل به کار ذاتی می‌شود و تنها با سوسیالیسم است که پراکسیس یا کار جمعی انسان از گورستان خود بیگانه گی نجات پیدا می‌کند و انسان می‌تواند به ذات خود دست پیدا کند و تنها با سوسیالیسم است که انسان می‌تواند با کار اجتماعی یا پراکسیس از زندان طبیعت نجات پیدا کند و تنها با سوسیالیسم است که انسان می‌تواند با طبیعت و جامعه و تاریخ و انسان رابطه تطبیقی پیدا کند و از هرگونه رابطه انطباقی با طبیعت و جامعه و انسان و تاریخ که مولود پراگماتیسم می‌باشد نجات پیدا کند تنها با سوسیالیسم است که در بستر پراکسیس - یا کار اجتماعی و کار ذاتی و کار اختیاری- انسان می‌تواند به آزادی و اختیار و انتخاب کامل برسد، تنها با سوسیالیسم است که انسان می‌تواند در بستر پراکسیس - هم خالق کار باشد و هم مخلوق آن- تنها با سوسیالیسم است که امکان تحقق انسان کامل بوجود می‌آید و تنها با سوسیالیسم است که در بستر پراکسیس یا کار اجتماعی و تحقق «مای اجتماعی» و از بین رفتن «من‌های پراگماتیست» در کار فردی یا سرمایه‏داری امکان آزادی اجتماعی به معنای واقعی کلمه تحقق پیدا می‌کند؛ و تنها با سوسیالیسم است که؛ کانتکس پراکسیس یا کار اجتماعی و کار اختیاری و کار ذاتی در نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در - نظام سرمایه‏داری که بر پایه پراگماتیسم یا کار فردی و کار کالائی و کار مزدی و کار اجباری استوار می‌باشد- فرو می‌ریزد و تنها با سوسیالیسم است که در چارچوب پراکسیس است که -عامل الیناسیون یا از خود بیگانگی انسان که در نظام‌های طبقاتی فقط کار پراگماتیستی یا کار اجباری یا کار کالائی می‌باشد- از بین می‌رود و تنها در سوسیالیسم است که مالکیت بر ابزار تولید توزیع و تولید و مصرف اجتماعی با اجتماعی شدن، تحقق پیدا می‌کند و تنها با سوسیالیسم است که پراکسیس یا کار اجتماعی و کار اختیاری به عنوان جوهر انسان مطرح می‌شود و تنها با سوسیالیسم است که در بستر پراکسیس یا کار اجتماعی و کار انتخابی و کار اختیاری و کار ذاتی پول که در نظام سرمایه‏داری به صورت یک رابطه اجتماعی در آمده است، جای خود را به کار اجتماعی می‌دهد و پراکسیس به صورت یک رابطه اجتماعی جایگزین پول می‌شود و تنها با سوسیالیسم است که اجتماعی شدن کار و بوجود آمدن «مای جمعی» هم از خودبیگانگی را که معلول استثمار یا ثمره کار است از بین می‌رود و هم از خود بیگانگی را که معلول خود کار است از بین می‌رود و تنها با سوسیالیسم است که در بستر پراکسیس یا کار اجتماعی خود اجتماعی فرد جایگزین خود نفسانی یا خود فردی در همه انسان‌ها می‌شود و تنها در سوسیالیسم است که کار دیگر به عنوان یک موضوع غیر قابل فروش می‌شود و بر عکس سرمایه‏داری که توسط پراگماتیسم کار انسان که خود انسان می‌باشد، به صورت یک کالای قابل عرضه در بازار رقابتی و استوار بر پول در می‌آورد.
و تنها در سوسیالیسم است که امکان تحقق پراکسیس وجود پیدا می‌کند چراکه سه عامل نفی کننده پراکسیس، یعنی - مالکیت بر ابزار تولید و استثمار و طبقه- تنها توسط سوسیالیسم از بین می‌رود تنها در سوسیالیسم است که انسان با پراکسیس یا کار یگانه می‌شود و برعکس پراگماتیسم است که انسان با کار خودش بیگانه می‌گردد و تنها در سوسیالیسم است که فلسفه پراکسیس که؛ تقدم کار بر انسان می‌باشد تحقق عینی پیدا می‌کند ورتنها در سوسیالیسم است که پراکسیس تحقق کامل پیدا می‌کند! یعنی هم کار منشا اندیشه انسان می‌شود و هم کار معیار اندیشه انسان و هم کار جوهر انسان می‌شود و تنها در سوسیالیسم است که با تحقق پراکسیس دیگر کار که خود انسان و ذات انسان و جوهره انسان می‌باشد و به صورت کالا به فروش گذاشته نمی‌شود؛ یعنی انسان فروشی پراگماتیستی سرمایه‏داری تعطیل می‌شود و تنها در سوسیالیسم است که شعار کار برای کار جایگزین شعار پراگماتیستی کار برای مزد می‌شود.
والسلام